رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

     زن شوهردار × شرکت × همکار × داستان سکسی × سکس همکار × داستان همکار × داستان زن شوهردار × سکس زن شوهردار ×

سکس با همکارم مژگان

سلام به همه کونبازی های عزیز
اولین داستانم هست امیدوارم بتونم بعدیا رو هم بنویسم.سال 92 بود یه کار تو یه شرکت نیمه خصوصی تو سعادت آباد شروع کردم کارم اداری بود شرکت خیلی خلوت و کارمندا جوان بودن سه تا خانم و 4 تا آقا .از روز اول میز من تو اتاق جدا و میز روبروییم یه خانم همکارم بود به نام مژگان (مستعار)وقتی رفتم پشت میزم هنوز نیومده بود و بعدش آمد آشنا شدیم یه کم تپل و سفید و چهره با مزه و نازی داشت ،خودشو معرفی کرد گفت متاهله و یه بچه داره … هر روز از اتفاقات روزمره زندگیش برام تعریف میکرد منم یخم آب شده بود و بیشتر حرف میزدیم.بعد از مدتها گفت با شوهرش به مشکل خوردن و اختلاف دارن من زیاد چیزی نمیگفتم.کلا آدم شوخی بود و روحیه قوی داشت در بدترین شرایط روحیه خودشو حفظ میکرد منم از این شخصیتش خوشم میومد و یه جورایی عادت کرده بودم بهش تا بعد از چن ماه ساختمان محل کارمون تغییر کرد و اتاقش جدا شد کمتر همو میدیدیم و حرف میزدیم ولی تو تلگرام و واتساپ در تماس بودیم یه مدت بعد گفت که داره طلاق میگیره بعد از چن ماه مدیرعامل شرکت عوض شد و نیروهای خودشو جایگزین می کرد و اتفاقا به مژگان هم گفته بود بهش نیاز نداره روزای آخر کمتر می دیدم و یه دفعه دیگه نیومد .بعضی وقتا پیام میدادیم و حال همو میپرسیدیم تا بعد مدتها گفت طلاق گرفته و خونه باباش زندگی میکنه من از روز اول از چهره بامزه و اندام تپلش خوشم میومد بعد از این جریان بیشتر چت می کردیم و انواع کلیپ تو تلگرام براش میفرستادم اونم جواب میداد ولی هنوز نشون نمیداد که دوست داره باهم باشیم یا شروع کنیم به یه رابطه.یه روز پیام داد که نیاز به کپی برابر اصل مدارک شوهرش داره (بدون اصل مدارک)و منم که یه دوستی داشتم تو دفتر اسناد رسمی قبلا میدونست بهش گفتم بیار ببرم برات اوکی کنم .برام اورد و یک هفته بعد بهش گفتم بیا ببرش گفت اگه پنجشنبه تعطیلی بیام بگیرم و یه کاری کرج دارم باهم بریم گفتم باشه بیا. روز پنجشنبه با ماشین اومد دنبالم وقتی دیدمش حس کردم خیلی تغییر کرده اندامش خیلی خوب شده بود لاغر شده بود وچهرش نسبت به قبل بهتر بود انگار شادتر شده بود تو راه بیشتر حرف زدیم از گذشته و زندگیمون.بعد گفت بریم جاده چالوس منم گفتم بریم رفتیم یه رستوران و قلیون سفارش دادیم قبلا که میدیدمش لباس پوشیدناش متفاوت بود بیشتر مانتو اداری و مقنعه ولی ایندفعه لباس راحتی پوشیده بود حتی روبروی من که نشست بعضی وقتا عمدا پاهاشو باز میکرد منم یواشکی نگاه میکردم هنوز خجالتی بودم و حقیقتش میترسیدم هیز بازی دربیارم از دستم بپره ولی پایه شوخی بودم و کم نمیاوردم تا اینکه ناهار خوردیم راه افتادیم منو رسوند سر خیابون بهش گفتم بیا خونه تنهام قلیونم هست حرف میزنیم گفت نه باشه برا یه وقت دیگه.پیاده شدم به خودم لعنت فرستادم چرا نتونستم مخشو بزنم خاک تو سرم.شب پیام دادم افتخار ندادی بیای خونه من ترسیدی بخورمت یه دفعه جواب داد از بس خودتو میگیری و سختته من از تعجب از یه طرف خودمو نفرین میکردم از اون طرفم بهش حق دادم بهش گفتم اخه قبلا همکار بودیم و متاهل بودی منم هنوز برام عادی نشده و راستش کم رو و خجالتی هستم که گفت اشکال نداره برا آخر هفته یه شراب بگیر تا بیام و قلیونتم بچاق.بعدم گفت به فکر شام نباش خودم پیتزا میگیرم میارم وای انگار بهشتو بهم داده بودن از خوشحالی داشتم پر در میوردم بازم نخواستم هول بازی در بیارم و گفتم چشم تو فقط جون بخواه.فرداش به همکارم گفتم شراب خوب میخوام اونم یه دوستی تو محله ارمنیا داشت رفتیم عصری ازش گرفتیم بردم گذاشتم تو یخچال .تا اخر هفته رسید انگار یک قرن طول کشید برام بالاخره پنجشنبه شد و من منتظر بودم بیاد یه سفره برا مشروب و مزه ردیف کردم ساعت 9شب زنگ زد گفت نزدیکه رفتم سرکوچه دنبالش ماشین پارک کرد امد بالا دیگه نشستیم پای مشروب مانتو در اورد با یه تاپ و شلوار نشست قلیون بهش دادم خوشش امد گفت قلیون برا من تو اگه خواستی سیگار بکش منم گفتم چشم .بدن سفیدش دیونم کرده بود بعد از چنتا لیوان که خوردیم و قلیونم میکشید دیدم حسابی گرفته دوتایی حالا مست مست بودیم و صدای شوخی و خنده هامون فضا رو پر کرده بود قلیون رو ول کرد رفت یه گوشه به پشت دراز کشید منم کنارش نشستم هنوز نمیدونستم چطوری شروع کنم دلمو زدم به دریا و از بالای تاپش کشیدم پایین لای ممه هاش دیدم ناراحت میشه تو حالت مستی می گفت دست نزن عوضی منم گفتم میخوام ببینم پوست کی سفید تره گفت معلومه من ،گفتم از کجا مطمئنی گفت خوب ببین گفتم خوب نمیذاری که ،همینجور که دستم بردم تو ممه هاش اروم روش خوابیدم و یه لحظه لبامو گذاشتم رو لباش اول چند تا فحش داد بعد یواش همراهی کرد و شروع کردیم خوردن لب همدیگه طوری که کل اتاقو چرخیدیم یا من زیر بودم یا اون.کم کم لباساشو در اوردم اونم لباس منو فقط مونده بود شلوار مژگان و شورت من گفت باید بره دستشویی منم بلند شدم روش، رفت بعد که امد بیرون دستش رو ممه هاش بود خیلی خجالت می کشید گفت بیخیال شیم من تا حالا از این کارا نکردم گفتم تو که الان متاهل نیستی بیخیال بیا لذت ببریم سریع چسبیدم به لباش و رفتیم تو اتاق و یه تشک انداختم و بازم پریدم روش دیونه وار لباشو میخوردم بعد ممه هاش و شلوارشو در اوردم وای چی میدیدم ایقد سفید بود که چشاتو میزد یه کس صورتی کوچیک و تپل داشت منم از دیدنش سیر نمیشدم گفت بسه بیا بکن توش گفتم چشم حتی نذاشت کصشو بخورم رفتم کاندوم بیارم از تو کمد گفت برا چی میخوای گفتم شاید بریزه توش گفت باید بریزی توش یه لحظه مغزم هنگ کرد گفتم بیخیال مژگان گفت اگه نمیخوای تمومش کنیم منم که از خدام بود گفتم نه بیا اوکی هستم.پاهاشو دادم بالا وقتی گذاشتم توش حس کردم به زور میره از بس تنگ بود گفتم چرا ایقد تنگه گفت یکساله هیچ کاری نکردم و کلا خودش تنگه منم دیونه وار افتادم روش و تلمبه میزدم شاید یه ربع هم نشد که ارضا شد گفت بیا داگی بزن بعد همون مدل داگی بالش گذاشت زیرش و خوابید ولی من دوس نداشتم این لحظات رویایی تموم بشه و اروم تلمبه میزدم گفت سعی کن بشی منم شروع کردم تند تند زدن و همه آبمو خالی کردم تو کصش واقعا بینظیر بود بهترین خاطره سکسم تو عمرم بود . امیدوارم یه روز مژگان این داستان رو بخونه .میدونم الان ایران نیست قبلا بهش گفتم بهترین خاطره زندگیم بود بعد از اونم یکبار دیگه باهاش بودم بعدا اگه فرصت شد داستانش رو میفرستم امیدوارم دوست داشته باشین.ممنون که وقت کردین خوندین.

نوشته: سعید

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 4 هفته بعد...


سکس با همکارم مژگان - 2

با سلام خدمت دوستان عزیز
من سعید هستم قدم 183 و وزنم 78 هست پوستم سفید.این داستان کاملا واقعی هست و تو سال 92 اتفاق افتاده تو قسمت قبل گفتم که تو محل کارم با مژگان آشنا شدم .ادامه داستان رو بگم که اون شب با مژگان مست کردیم و یه سکس توپ کردیم بعدش نزدیکای صبح بود که گفت باید برم خونه منم دیدم هنوز مسته با ماشینش رسوندمش تا در خونشون بعد با آژانس برگشتم .فرداش جمعه بود پیام دادم جواب نداد تا شنبه چون تو خونه باباش زندگی میکرد زنگ نزدم ، بعد دوباره پیام دادم بهش گفتم چی شده جواب نمیدی گفت حس بدی دارم اولین بار بود با کسی بجز شوهرم بودم و عذاب وجدان دارم من گفتم تو که جدا شدی و این حرفا برا متاهل هاس ،دیگه جواب نداد شب دوباره پیام دادم گفتم دوشنبه تعطیله اگه میتونی ردیف کن شب قبلش بیا گفت بذار خبرت میدم .فرداش گفت باشه میام گفتم من میخوام یه هدیه بگیرم و خودت الان بگو چی دوس داری گفت اصلا حرفشو نزن که نمیام منم کلی اصرار کردم و گفتم تعارف ندارم و دوس دارم یه هدیه بدم گفت حالا که دوس داری برو از خیابون وزرا یه ادکلن هرمس برام بگیر گفتم چشم .عصرش رفتم خیابون وزرا براش عکسشو فرستادم گفت مرسی همینه.(شاید بعضی دوستان بگن طرف تیغ زن بوده یا یکی از دوستان تو داستان قبل کامنت گذاشته مژگان رفته دبی بده و این چرت و پرتا ،هر کسی توی رابطه هست میفهمه هدیه دادن وظیفه نیست ولی باعث میشه دوستی پایدار بمونه).بالاخره روز دوشنبه رسید قرار شد صبح ساعت 9 بیاد.خونه من یه آپارتمان 75 متری تک خواب هست و اگه ترافیک نباشه یه ربع با خونه مژگان فاصله داره ، من قلیون آماده کردم و شراب رو تو سفره با مزه گذاشتم ، حدودا نه و نیم بود امد مانتو و شلوارش در آورد و با یه تاپ و شلوارک رو مبل نشست منم هدیه رو با یه شاخه گل بهش دادم یه لب گرفتیم و نشستیم پای مشروب چند پیک خوردیم، قلیون کشیدن مژگان پشت مشروب باعث شد اونو زودتر بگیره منم که سیگار مژگان رو میکشیدم و از روزایی که همکار بودیم تعریف میکردیم و خاطرات محل کار بعضی خاطرات خنده میورد رو لبش و کلی میخندید توی این حال و هوا بغلش کردم و یه لب اساسی گرفتم اونم لب منو طوری میخورد که بیحس شدن بعدش دستشو گرفتم رفتیم تو اتاق و لباسای همو در اوردیم.بدن خوش فرم و بدون یه ذره شکم و پوست سفید و شفافی داشت ممه های 75 که از خوردنش سیر نمیشدم، حیف بازم نذاشت کصشو بخورم و متاسفانه اونم ساک زدن دوس نداشت همونجور که روش بودم خودش کیرمو گذاشت تو کصش که از بس تنگ بود به زور میرفت یه ناله کرد بعد پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و منم شروع کردم تلمبه زدن صدای آه و ناله اش بلند شد ایقد محکم زدم یه جیغی کشید ارضا شد و بازم مث دفعه قبل دمر خوابید و بالش گذاشت زیر شکمش طوری که کوصش امد بالا ، اصرار داشت اینجوری بکن تو این حالت ،گفتم چرا این مدلی گفت اینجوری زودتر ارضا میشی منم دوس نداشتم بشم ولی دیدم اذیته تاته کردم توش باچنتا تلمبه محکم آبمو ریختم تو کصش همونجور که داشت ابم میومد گفت زود بلند نشو و یه کم بیشتر روم بخواب تا وقتی که دیگه کیرم خوابیده بود بلند شدم .تازه نزدیک ساعت یک ظهربود مژگان رفت دوش بگیره منم رفتم ناهار بگیرم هنوز مست بودیم و وقتی شوخی میکردم باهاش صدای خنده هاش میپیچید تو آپارتمان ،ناهار خوردیم و به پیشنهاد مژگان قرار شد ورق بازی کنیم ولی شرطی ، گفتم چه شرط، گفت هر کی باخت یه تیکه از لباسشو در بیاره گفتم جون بیا پس،دست اول باخت با خنده تاپشو در اورد زیرش یه سوتین قرمز بود دست دوم باخت و بازم کلی خندید گفت تو تقلبی میکنی منم گفتم یالا در بیار، شلوارک در آورد و با شورت مشکی و سوتین نشسته بود روبروم هنوز آثار مستی تو چشمای خوشگلش بود ، میخندید و میگفت خجالت میکشه دست بعدی من باختم رکابیمو در اوردم دست بعد باخت گفت من دیگه چیزی رو در نمیارم گفتم دبه نداریم خودت شرط گذاشتی، دیگه با کلی جر زدن سوتینشو در اوردم گفتم دست زدن و خوردن آزاده ها گفت دست بزنی بازی تمومه منم همه تمرکزم به ممه هاش بود،دیگه مجبور بود بازی کنه دست بعدو من باختم شلوارکم در اوردم دست بعدی مژگان باخت باید شورتشو در میورد خندش گرفته بود یه دفه بلند شد فرار کنه گرفتمش و گفتم راه نداره چسبید بهم و لبامون قفل شد، تنها چیزی که از خوردنش سیر نمیشدم لباش بود خوابوندمش روش خوابیدم ، شورتشو خواستم در بیارم با خنده گفت بسه سعید دیگه بیخیال شو منم گفتم شرطو باختی گفت در میارم ولی کاری نمیکنما گفتم باشه تو در بیار ،شورتشو کشیدم پایین دستمو کشیدم رو کصش پر آب بود از روش بلند نشدم و همونجوری لب تو لب کیرمو مالیدم به کصش خیلی حشری شده بود این دفه خیلی عشق بازی کردیم تا راضیش کردم،یه دفه کیرمو کردم تو کصش یه آهی کشید و ناله هاش شروع شد.این دفه عجله نداشت برا ارضا شدنم و تا جون داشتم کردمش ولی بخاطر مستی و اینکه قبلش یه بار ارضا شده بودم دیر ارضا میشدم و اون زودتر شد قبلا گفته بود وقتی ارضا بشه زیاد نمیتونه بعدش ادامه بده بخاطر همین بازم همون مدلی دمر خوابید گفت دوس داره اینجوری بریزم تو کصش منم ایقد تلمبه زدم تا بالاخره آبم امد و بازم خالی کردم تو کص تنگ و داغش یه آهی کشید بوسش کردم و ازش کلی تشکر کردم .اون روز بهترین روز زندگیم بود کلی حرف زدیم ، خندیدیم و بازی کردیم تا ساعت 9شب پیشم موند،گفت دیگه باید برم لباساشو پوشید وقت رفتن بغلش کردم و یه لب طولانی گرفتیم و این دفه خودش رفت.باهم در تماس بودیم ولی دیگه بعد از اون شرایط جور نشد و چن ماه بعد مژگان پیام داد که خواستگار امده براش و داره ازدواج میکنه بعد یه مدت دیگه گفت که با همسرش و دخترش میرن آمریکا پیش داداشش.هنوزم بعضی وقتا تو تلگرام پیام میدیم و از حال همدیگه باخبریم،اون خاطرات هنوزم بهترین هستن برام. من تجربه دومم توی نوشتن داستان هست سعی کردم غلط املایی نداشته باشم چن بار داستان رو مرور کردم،امیدوارم دوس داشته باشین.سعی میکنم بازم از خاطراتم بنویسم.دوستتدار شما سعید

نوشته: سعید

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.