رفتن به مطلب

داستان سکس خشن با مامان دوستم


mame85

ارسال‌های توصیه شده

     سکس خشن × مادر دوست × داستان سکسی ×

فاطمه، مادر دوستم! - 1

اسم من رضاس و ۲۷ سالمه و با پدر و مادر و برادر کوچیکم زندگی میکنم. البته من طبقه دوم زندگی میکنم و خانواده ام طبقه اول.
داستان برمیگرده به یک سال پیش. وقتی که مادرم از روی پله افتاد و پای چپ و دست چپش شکست و عمل شد.
به غیر از دو روزی که توی بیمارستان بستری بود، تا چند روز بعد از اونم، خاله ام میومد کمک مادرم اما چون خالم مسیرش دور بود و خودشم درگیر مشکلات بود، نمیتونست کل دوران نقاهت مادرم بیاد و ازش پرستاری کنه. و ما به فکر یه پرستار بودیم اما هزینه ها سنگین بود و پدرم اکثر درآمد و پس اندازش رو خرج عمل و درمان مادرم کرده بود.
از طرفیم تایم کاری پدرم زیاده و تا شب خونه نبود و مادرم نمیذاشت من کمکش کنم و معذب میشد. و فقط کارایی مثل آشپزی و تمیزکاری خونه رو انجام میدادم.
توی بلاتکلیفی بودیم. پدرم دنبال جور کردن پول بود، که مادر دوست صمیمیم از قضیه با خبر شد و اومد خونمون و با کلی اصرار مادرم رو راضی کرد که حداقل تا یه مدت توی کارای مادرم کمکش کنه.
من و میلاد (دوستم) از این قضیه استقبال کردیم چون اینطوری وقت بیشتری با هم می‌گذروندیم و پلی استیشن بازی میکردیم.
چند روزی گذشت و مادر میلاد صبحا میومد خونمون و میلاد بعد از تایم کاریش میومد خونمون و تا شب اونجا میموندن و شبا میرفتن خونشون. و گاهیم پدرش میومد سر میزد و تا دیر وقت خونمون بودن.
از مادر دوستم بگم که اسمش فاطمه اس و یه زن حدودا ۵۰ ساله اس اما از لحاظ رفتاری یه آدم تخس و سرحال بود و از نظر بدنی هم بدن پُر و روی فرمی داشت.
روز ها همینطوری سپری می‌شد تا اینکه یه روز صبح با صدای بیرون رفتن میلاد بیدار شدم. محل کارش بد مسیر بود و چون ماشین نداشت زود از خونه بیرون میرفت. با اینکه تا دیر وقت بیدار بودیم اما ديگه خوابم نبرد و حدود یک ساعت بعد رفتم پایین که صبحونه بخورم. وقتی در خونه رو باز کردم کسی اونجا نبود. میدونستم که داداشم مدرسه اس. اما خبری از مادرم نداشتم که از صدای باز شدن شیر آب فهميدم که فاطمه مادرمو برده حموم.
حموم خونمون توی یکی از اتاق خواب ها بود و در اتاق نصفه باز بود.
توجهی نکردم و واسه خودم چای ریختم و صبحونه می‌خوردم که یه لحظه چشمم به اتاق افتاد.
فاطمه شلوارش رو تا زانو بالا داده بود و بالا تنه فقط یه سوتین تنش بود. واسه چند ثانیه از پهلو توی دیدم بود و از این بدن سرحال و سینه های بزرگ دهنم باز مونده بود.
مغزم سوت می‌کشید. تا اون لحظه واقعا تصور جنسی درباره اش نداشتم اما ثبت این تصویر توی ذهنم بدجور حشریم کرد.
چند لحظه ای رو با خودم فکر میکردم. از طرفی حشری بودم و دوست داشتم دوباره ببینمش بلکه بتونم ازش عکس بگیرم و این بدن سفید و تپل رو داشته باشم و از طرفیم میگفتم نه لعنتی اون مادر بهترین دوستته ،کوتاه بیا.
اما حشر جلوی چشمام رو گرفته بود و گوشی به دست آروم رفتم گوشه پذیرایی که دید بیشتری به اتاق داشت. خبری نبود و فاطمه دوباره رفته بود داخل حموم. یکی دو دقیقه ای وایسادم اما فاطمه توی حموم بود. اما همون لحظه که خواستم برگردم آشپرخونه، صدای در حموم اومد.
خودمو کنار کشیدم که دیده نشم و سرمو رو به اتاق بردم!
اوه چه بدنی داشت لامصب. باورم نمیشد که این سینه های بزرگ چطور توی این سن اینقدر سرحالن! موها و تن و لباسش خیس شده بود و همین فاطمه رو واسم جذاب تر کرده بود. حوله رو از روی زمین برداشت و شروع کرد به خشک کردن موهاش. با هر تکونی که میخورد کون و بدنش میلرزید. چند ثانیه بی حرکت نگاهم به کون و رون تپلش خیره بود. تا اینکه به خودم اومدم و گوشیو روی حالت فیلمبرداری گذاشتم و شروع کردم از این صحنه فیلم گرفتن. کیرم راست شده بود و توی اوج لذت بودم و همین باعث شد بی پروا یه قدم به اتاق نزدیکتر بشم که یهو فاطمه سرشو چرخوند سمتم و توی همون حالت چشم تو چشم شدیم. هم من و هم فاطمه سرجامون خشکمون زد و چند ثانیه توی چشمای هم زل زده بودیم که اون زودتر به خودش اومد و حوله رو جلوی خودش گرفت و یک قدم سمتم برداشت. قلبم توی حلقم بود و قبل از اینکه از اتاق بیرون بیاد. سريع از خونه زدم بیرون و رفتم طبقه بالا و توی اتاقم به دیوار تکیه دادم و آروم نشستم!
ضربانم تند تند میزد و بدنم هم از استرس و هم از حشر سرخ شده بود و به معنای واقعی داغ کرده بودم.
سه چهار دقیقه ای که گذشت کیرم خوابید و به جاش ترس وجودمو گرفت و ذهنم پر شده بود از اینکه. نکنه به مامان بابام بگه! چه غلطی بکنم! نکنه آبروریزی بشه! اگه به میلاد بگه چی؟! وای خدا این چه غلطی بود که کردم!
توی همین حال بودم که صدای پا از راهرو شنیدم. ضربانم شدید تر شد و نميتونستم چیکار کنم. از بس ترسیده بودم که حتی در رو قفل نکرده بودم!
صدای دستگیره در باعث شد بلندشم و کنار دیوار وایسادم.
در باز شد و فاطمه با عصبانیت وارد شد.
به دیوار چسبیده بودم و زبونم قفل شده بود.
فاطمه نزدیکم شد و چادر نمازی که تنش بود رو با یه دست گرفت و با دست ديگه گفت یالا گوشیو بده. بده اون گوشی لعنتی رو.
از اینکه عکسا رو به مادرم نشون بده می‌ترسیدم و با صدای لرزون گفتم نمیدم.
فاطمه با اون چهره درهم بهم زل زد و گفت: گوشی رو بده تا پدر و مادرت رو در جریان نذاشتم. می‌دونم عکس گرفتی. فقط میخوام پاکشون کنم.
از اینکه گوشی رو ازم بگیره میترسیدم و سعی می‌کردم ازش دور بشم و عقب‌ عقب دور اتاق میچرخیدم و اونم دنبالم میومد و پشت سر هم می گفت گوشیتو بده لعنتی! گوشیو بیار تا داد و هوار راه ننداختم. نمیدونستم چیکار کنم و فاطمه‌ هم حرکتشو به سمتم تند تر کرد و در حالی که سعی می‌کرد گوشی رو ازم بگیره، چادرش افتاد. یه تیشرت یقه گشاد که خیس خيس بود و قسمت بالای سینه هاش هم مشخص بود ،تنش بود.و توی همون حالت دوباره دنبالم میومد.
نفس عمیقی کشید و گفت: ببین رضا من فقط میخوام پاک کنم عکسارو! پس آدم باش و گوشی رو بهم بده!
یه گوشه وایسادم و دستمو جلو گرفتم و گفتم باشه خاله وایسا خودم پاک میکنم.
فاطمه هم در فاصله دو سه متری من وایساد و گفت باشه پاک کن احمق عوضی! و پياپي نفس عمیق می‌کشید.
ناخودآگاه چند ثانیه به بدن نازش خیره شدم و قفل گوشیو باز کردم. دستام میلرزید و ترس همراه با حشر کل وجودمو گرفته بود.
فاطمه سرشو پایین انداخته بود و انگار چشماش بسته بود.
نمیدونم توی اون شرایط، چطور به خودم جرأت دادم اما به جای حذف عکس. دوربین گوشی رو باز کردم و سمت فاطمه گرفتم. چند ثانیه که گذشت سرشو بالا گرفت و با تعجب بهم زل زد و بعد دستشو جلوی صورتش گرفت و با صدای نسبتا بلند گفت رضاااا چه غلطی میکنی؟ به مادرت میگم از خونه بیرونت کنه. و اومد سمتم!
گوشی رو دوباره قفل کردم. خم شدم و گوشیمو روی زمین گذاشتم.
همون لحظه فاطمه رسید و دستشو سمت گوشی برد که دستشو گرفتم و اونو محکم به خودم چسبوندم. و عقب‌ عقب اونو میبردم!
مشخص بود انتظار همچین کاری رو نداشت و سعی کرد خودشو ازم جدا کنه اما محکم فاطمه رو گرفتم و در گوشش گفتم آروم باشه خاله! آروم باش! حرفمو گوش ندی فیلمتو نشون میدم که با چه لباس و وضعی اومدی توی اتاقم. بنظرت حرف تو رو باور میکنن یا فیلمی که ازت دارم؟
سکوت کرد!

ادامه دارد…

نوشته: میلاد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


فاطمه، مادر دوستم - 2

ترس و دلهره کل وجود فاطمه رو گرفته بود. خودمم کم نترسیده بودم.
اشک چشم های فاطمه رو خیس کرده بود. نمیدونم این حال چقدر طول کشید اما واسه من به اندازه یک ساعت گذشته بود. فاطمه دستشو روی سینه ام گذاشت و خودشو آروم ازم جدا کرد. سرشو پایین انداخته بود و از صورتش، استرس و ترس و خجالت دیده می‌شد.
نمیدونستم الان باید چیکار کنم. که فاطمه در حالی که هنوز سرش پایین بود، گفت باشه فیلم رو پاک نکن اما دست از سرم بردار. برگشت و چادر رو روی زمين برداشت و از اتاق بیرون رفت.
قبل از اینکه به در خونه برسه. دستشو گرفتم و دوباره فاطمه رو سمت خودم کشیدم اما اینبار از پشت خودمو به بدن فاطمه چسبوندم!
دستام رو محکم دورش حلقه کردم و محکم فاطمه رو نگه داشتم. هنوز صدام میلرزید و ضربانم بالا بود.
نفس عمیقی کشیدم و توی همون حالت گفتم: ببین خاله قول میدم اذیتت نکنم اگه توام منو اذیت نکنی.
فاطمه در حالی که می‌خواست دستمو از دور خودش باز کنه، گفت خیلی بی شرفی! تو داری منو اذیت میکنی وگرنه من کاری با تو ندارم. الانم ولم کن تا مادرت صدام نزده!
در حالی که فاطمه رو محکم بغل کرده بودم به سمت دیوار هلش دادم. چند گام رو به جلو برداشتم و فاطمه رو به دیوار چسبوندم. دستمو از دور شکمش برداشتم و یک دستمو دور گردنش حلقه کردم و دست دیگم رو لای پاهاش بردم و به کصش فشار دارم. لامصب مثل بخاری داغ بود.
دو دستی سعی می‌کرد دستمو از روی کصش برداره و این تقلا کردنش باعث میشد بیشتر کیرم به کون تپلش مالیده بشه و حشرم بیشتر بشه!
با دستم گردنشو محکم فشار دادم. اینقدر محکم که اینبار هردو دستشو سمت گردنش آورد و به زور نفس می‌کشید و صداش بالا نمیومد.
سرمو کنار گوشش بردم و گفتم: هیسسسس هیسسس آروم باش تا شل کنم دستمو.
فاطمه در حالی که سعی می‌کرد خودشو رها کنه بهم گفت: رضا خفه شددددم ولم ولم کن
دستمو کمی شل کردم و سريع دوباره محکم دور گردنش حلقه کردم. دوباره سرمو سمت گوشش بردم و به فاطمه گفتم: میخوای شل کنم کنم؟
با لکنت گفت: آره
بوسیدمش و گفتم پس تو اول شل کن!
صورت فاطمه از فشار دستم سرخِ سرخ شده بود. گفت یعنی چی؟
دستمو از روی کصش برداشتم و گوشه شلوارشو گرفتم و سعی کردم پایین بکشم!
که سریع با یه دست شلوارش رو گرفت و گفت: رضا نه تو رو خدا نه! نه نه نه نه
فشار دستمو دور گردنش به بالاترین حد رسوندم و به حدی به فاطمه فشار اومد که دستشو از شلوارش جدا کرد.
شلوارشو با چند تکون تا زیر کون پایین کشیدم و بعد با پا کامل شلوارشو پایین آوردم !
دستمو که دور گردنش بود رو شل کردم و فاطمه تند تند نفس های عمیق می‌کشید! و به سرفه میزد.
در حالی که شلوارمو پایین می‌کشیدم به فاطمه گفتم تکون نخور وگرنه محکمتر فشار میدم! خودتم خوب میدونی اگه داد و هوار کنی آبروی تو میره، نه من!
فاطمه حرفی نزد و فقط نفس نفس میزد.
شلوارم رو درآوردم و کیر راست شدمو لای پاهاش گذاشتم.سر کیرم روی کس فاطمه بود و آروم شروع کردم فشار دادن!
فاطمه خودشو جمع کرد و تکون میخورد که گفتم: خاله مگه با تو نیستم؟ تکون نخور !
بالاخره فاطمه وا داد! اینو از صدای گریه اش فهمیدم! همزمان شروع کردم به فشار دادن کیرم به کس خوشگل فاطمه! کیرم حالا توی کس داغ فاطمه بود. مثل کص یه دختر جوون داغ بود و البته تنگ!
فاطمه یه آه بلند کشید و همین باعث شد ناخودآگاه یه جووووووون بلند بگم!
هنوزم باورش واسم سخت بود که کیرم توی کس خاله فاطی، مادر دوست صمیمیم داره عقب جلو میشه!
کصش دور کیرم رو گرفته بود. از اونجایی که کیرم معمولیه، مشخص بود خیلی وقته کیر توش نرفته!
کیرمو آروم آروم عقب جلو میکردم و هر از گاهی با یه تلمبه محکم کیرمو توی کصش می‌کوبیدم! همین باعث میشد که فاطمه ناله کنه هربار ! و این شدیدا واسم لذت بخش بود! و هربار که ناله میکرد یه اسپنک روی کونش میزدم و فاطمه دوباره یه ناله آروم می‌کرد.
فاطمه حالا رام شده بود و در حالی که دستاشو به دیوار تکیه داده بود، سرِپا بدون تحرک وایساده بود تا من کصشو بگام!
یک دستم رو روی سینه هاش گذاشتم و شروع کردم به مالیدن! و محکم سینه هاشو توی دستم میگرفتم و فشار میدادم، و دست ديگه ام رو از جلو روی کصش گذاشتم و تند تند میمالیدم!
حالا دیگه فاطمه گریه هاش کمتر شده بود و با چشم های بسته ناله میکرد. صدای برخورد بدنم به بدن سکسی فاطمه توی خونه پیچیده بود!
در حالی که کیرم توی کصش بود، یک قدم خودم و فاطمه رو عقب کشیدم و بعد سر فاطمه رو به پایین هل دادم تا خم بشه! با دستام کمی پاهاشو از هم باز کردم و بعد دو طرف پهلو هاشو گرفتم!
و دوباره شروع کردم به تلمبه زدن. کیرمو تا جایی که می‌شد عقب میکشیدم و بعد تا ته توی کس ناز فاطمه فرو میکردم! و هربار سرعت تلمبه هامو بیشتر و بیشتر میکردم!
وقتی بدنم به کون و بدن فاطمه برخورد می‌کرد! شدیدا می‌لرزید و این صحنه به شدت جذاب بود.
چند دقیقه ای که گذشت احساس کردم میخوام ارضا بشم!
کل تنم رو به فاطمه چسبوندم و تا جایی که توان داشتم محکم تلمبه زدم. سر فاطمه از شدت فشاری که دادم یه دیوار خورد و یه آخ بلند گفت!
آه و آخ گفتنای فاطمه و صدای برخورد تنمون تنها چیز هایی بود که شنیده می‌شد! بدون یک کلمه حرف!
خودمو روی فاطمه خم کردم و چند تلمبه محکم زدم و کیرم رو تا ته توی کصش فرو کردم و نگه داشتم! آبم با فشار توی کس داغ فاطمه خالی شد.
نفس نفس میزدم و فاطمه هم مجدد گریه کرد!
چند تلمبه ریز دیگه زدم و کیرم رو از کصش بیرون کشیدم!
فاطمه با اینکه تند تند ،نفس نفس میزد، با دستاش اشکاشو پاک کرد! کل این مدت سرشو پایین انداخته بود!
حالا که ارضا شده بودم احساس شرم و پشیمونی وجودم رو گرفته بود. و چند گام رو به عقب برداشتم!
حرفی نمیتونستم به زبون بیارم و فاطمه هم این سکوت رو نمی شکست! شلوارشو بالا کشید و چادر رو برداشت!
کنارم یه مکث چند ثانيه ای کرد و از خونه بیرون رفت!

نوشته: میلاد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.