رفتن به مطلب

arshad

ارسال‌های توصیه شده

نگهبان ساختمان - قسمت اول

سلام
من حامدم
قبلا چند تا از داستانام نوشته بودم
خیلی وقت بود که چیزی ننوشتم
ولی این اتفاق جدید که افتاد دوست داشتم بنویسمش برای شما
امیدوارم خوشتون بیاد
من همیشه عادت داشتم اگه کسی لباس عوض میکرد یا برآمدگی رو شلوارش بود دید بزنم و سایز کیرش حدس بزنم
یه روز که رفته بودم سر ساختمان که مهندس مجریش خودم بودم ، داشتم توی طبقات قدم میزدم که دیدم یه گوشه ابراهیم نگهبان ساختمون داره لباس عوض میکنه ، اول متوجه اومدن من نشد داشت شلوار می پوشید دیدم یه چیز کت و کلفتی زیر شرتش تکون میخوره ناخودآگاه میخ نگاه کردن به کیرش شدم ، دیگه متوجه این نشدم که ابراهیمم داره منو نگاه میکنه . یهو به خودم اومدم دیدم اونم انگار فهمیده من توجهم به کیرشه ، اون سلام کرد منم جواب سلامشو دادم ، نکته جالبش این بود که شلوارشو پایین نگه داشته بود و پاش نمیکرد منم ناخودآگاه یه نیم نگاهی به کیرش داشتم . بهش گفتم مگه اتاق نداری اینجا لباس عوض میکنی با اون لهجه افغانی خودش گفت " اتاق مهمان هست " منم دیدم بیشتر بمونم اونجا حالم خراب تر میشه تابلو ترم میشم رفتم یه سمت دیگه .
(ابراهیم نگهبان ساختمون بود با منم خیلی رفیق بود خیلی کمکش میکردم اونم خیلی گوش به حرف من بود از نظر ظاهریم ورزیده بود ولی لاغر بود قدش 170 میشد تقریبا ، خودمم قدم ۱۸۵ وزنم ۸۵ یه خورده بدنمم فرم ورزشی داره )
چند روز گذشت ، متوجه شدم از اون روز به بعد ابراهیم میاد جلوی چشمم یه کارایی میکنه ، مثلا چند بار جلوی من دست کرد تو شلوارش ، یا یکی دو بار جلوی من شلوارشو میکشید پایین تا زانو شرتشو مرتب میکرد بعد میکشید بالا ، البته نه اینکه صاف بیاد جلوم وایسه اینکارو بکنه ها مثلا یه جایی که دو تایی بودیم میگفت مهندس ببخشید بعدش اینکارو میکرد .ولی قبلا اصلا از این کارا نمیکرد . منم خیلی توجه نمیکردم به این کاراش ولی تکرار کردنش باعث شد حس کنم یه نیتی داره از این کارا . البته که هر بار از دیدن تکون های کیرش زیر شرتش یه حالی میشدم .
از این ماجرا ها یکی دو هفته گذشت ، یک شب بتن ریزی داشتیم که باید شب سر ساختمون میموندم تا بتن ریزی تموم بشه، بتن ریزی هم کار خسته کننده ایه منم چند وقتی بود که کمر دردای شدید میگرفتم دکتر هم بهم گفته بود نباید زیاد فشار بیاری ، اون شب تا ساعت 2 سر پا بودم دیگه واقعا درد کمرم زیاد شده بود نمیتونستم سرپا وایسم . ابراهیم برام یه صندلی آورد نشستم روش ولی بازم دردم آروم نمیشد . دیگه ماشین آخر بود که اومد بتن خالی کنه من میخواستم برم خونه به ابراهیم گفتم هواست باشه با بچه ها تر تمیز کنین کوچه و خیابونو من میرم . رفتم بشینم پشت فرمون دیدم اصلا نمیتونم رانندگی کنم ابراهیمم که با هام اومده بود تا دم ماشین گفت اسنپ بگیر برو اینجوری نمیتونی . یکی از همکارامم گفت بیا برو تو اتاق نگهبانی دراز بکش این ماشین تموم بشه میبرمت خونه
منم رفتم تو اتاق ابراهیم ( خیلی پسر تر تمیزیم هست اتاقش تمیز بود چون منم خیلی رو این مسئله حساسم و خیلی دوست ندارم برم اتاق کارگرا ولی دیدم تر تمیزه و اقعا درد داشت اذیتم میکرد رفتم .)
یه تخت گوشه اتاق بود اونجا دراز کشیدم . ابراهیم و یکی دو تا از کاگرا که کمکم کردن بیام تو رفتن ادامه بتن ریزی تا تموم بشه من نفهمیدم کی خوابم برد .
بیدار شدم دیدم صدای میکسر بتن نمیاد .خواستم بلند بشم دیدم کمرم هنوز درد داره با احتیاط بلند شدم دیدم یکی اومد تو حزب الله یکی از کارگرای دیگه بود که تو این اتاق با ابراهیم می خوابید .گفتم بتن تموم شد گفت اره گفتم مهندس میرزایی بگو بیاد با هم بریم گفت اونا رفتن عصبانی شدم چند تا بد و بیراه بهش گفتم ابراهیم امد تو گفتم چرا میرزایی رفت گفت اومد تو دید خوابی گفت بزار بخوابه بیدارش کنیم باز کمر درد داره اینجوری استراحت میکنه بعد رفت . گفتم ولش کن خودم میرم بلند شدم سر پا دیدم کمرم آروم تره رفتم بیرون یه دوری زدم تا بچه ها تر تمیز کنن . ابراهیم گفت مهندس برو تو اتاق بشین چایی دم کردم بخوریم بعد برو .منم بدم نمیومد رفتم تو اتاق چند دقیقه بعد ابراهیم برقای بیرونو خاموش کرد و اومد تو اتاق . گفتم باقی بچه ها کجان گفت رفتن اتاق بالا حزب الله هم خوابش میومد گفتم بره بالا اتاق اونا بخوابه ، یه چایی برای من ریخت یه چایی برای خودش گفت مهندس من لباس عوض کنم عیب نداره لباسام خیسه گفتم نه راحت باش داشتم چایی میخوردم دیدم گوشه اتاق کامل لخت شد . تازه یاد شیطونیای اخیرش افتادم ولی منم به روی خودم نیاوردم یخورده همونجوری با شورت از اینور اتاق می رفت اونور میومد دنبال لباس میگشت . بعد یه رکابی پوشید با همون شرت اومد نشست . منم چیزی نگفتم ولی همه نگاهم زیر چشمی به برآمدگی شرتش بود . چایی میخوردیم یکم در مورد بتن ریزی و کارگرا صحبت کردیم بعد ابراهیم گفت مهندس چرا کمرت درد میکنه ، یه خورده توضیح دادم، گفت ما وقتی پا و دستمون درد میگیره از شدت کار یه روغن داریم میزنیم دردمون اروم میشه اگه ناراحت نمیشی بدم از اون بزنی آروم بشه .
گفتم نه مرسی ولی اصرار کرد دیدم ممکنه ناراحت بشه گفتم باشه . بلند شد رفت از یه ساک ورداشت آورد بو کردم دیدم بوی خاصی نداره بیشتر بوی موندگی می داد معلوم بود خیلی وقته مونده . بعد توضیح داد که بمال به کمرت بعد ببند گرم نگه دار . منم گفتم باشه داشتم فکر میکردم که بلند شم برم خونه که گفت بزار من برات بمالم . گفتم نه میرم خونه میدم بزنن گفت الان بری خونه کسی بیدار نیست بزار من بزنم بعد ببندمش بعد برو خونه بخواب، دیگه هرچی گفتم نه چون دلیلش منطقی بود کوتاه نمیومد البته خستگی و دردی که داشتمم باعث شد پیشنهادشو قبول کنم ولی وقتی رفت یه تشک آورد انداخت وسط اتاق درو بست و تاب خوردن کیرشو زیر شرتش وقتی داشت اینکارارو میکرد دیدم یه خورده مشکوک شدم به پیشنهادش ولی دیگه وسط اتاق بهم اشاره کرد بیا دراز بکش .
منم انگار که یه جورایی مجبوری رفتم دراز کشیدم ( بعدش خودم پیش خودم میگفتم اگه قبول نمیکردمم که جرعت نمیکرد اصرارکنه ) به هر حال رفتم دراز کشیدم اومد لباسمو داد بالا دید زیرپوشم ازتو شلوارم در نمیاد گفت مهندس یخورده شلوارتو شل کن منم کمر بند شلوارمو باز کردم دکمه شلوارم باز کردم تا زیرپوشم راحت داد بالا ، همین اول کاری یه کرمی ریخت رفت از کنار شلوارم یخورده گرفت چند سانت کشید پایین من تعجب کردم گفت ببخشید میخوام شلوارت روغنی نشه ، منم چیزی نگفتم . دستشو زد به بغل کتری یخورده گرم شد بعد گذاشت روی کمرم ، گرمای دستش خیلی حس خوبی داد بهم انگار باعث آروم شدن دردمم میشد .چند بار اینکار تکرار کرد منم حال میکردم بعد شروع کرد دستشو رو کمرم حرکت میداد ولی هنوز روغن نزده بود . یخورده با دستش لباسامو داد بالاتر تقریبا لباسام تا پشت گردنم اومده بود بعد پایین کمرمو اومد مالید یکمم بالای باسنمو مالید با دستش یکمم زیر شلوارمو مالید .بعد روغن برداشت شروع کرد روغن مالی کردن .چند دقیقه ای میمالید کمرمو واقعا دردم کم شده بود حسشم خیلی خوب بود . منم ریلکس ریلکس بودم اصلا یادم نبود کجام وموقعیت چیه .فکر کنم یک ربعی شد که کل کمرمو میمالید، بعد پرسید چطوره کمرت بهتر شد؟ گفتم اره خیلی خوبه .
بعدش خواستم بلند بشم گفت صبر کن مهندس بزار حالا که بدنت چربه کامل بدنتو بمالم حال بیای ، گفتم نه ممنون باید برم دیگه گفت مهندس دیگه از این موقعیتها نداری ها بزار کارمو تموم کنم بعد با یه فشار رو کمرم اشاره کرد بخوابم .
اومد نشست بالای سرم لباسامو کشید از تنم در اورد . گفتم چرا در میاری گفت میخوام بدنتو کامل بمالم تا هم خستگیت در بره هم دردت کم بشه گفتم تو هم خسته ای گفت نه من خوبم . وقتی اومد نشست بالای سرم لباسامو در آورد تازه دیدم کیرش زیر شرتش راست شده ، اونجا حس کردم برنامه داره برام ولی نمیشد چیزی بگم . ( واقعیتش تازه خودمم سر حال اومدم ولی خب کارگرم بود و بحث آبروریزی نگرانم میکرد .) وقتی داشت از بالای سرم بدنمو میمالید از بالای کمرم تا پایین کمرم کیر راست شدش هی میخورد به سرم ، همین باعث شد خیلی حشری بشم . یه جورایی کم کم حس میکردم از قصد داره کیرشو میماله به سر و کلم . دیگه گفتم باید تمومش کنم تا داستان نشده سرمو اوردم بالا، با عقب جلو کردن ابراهیم کیرش خورد تو صورتم یه خورده جا خورد ترسید رفت عقب گفت ببخشید مهندس ، منم گفتم چه خبرته چیکار میکنی یه خورده خجالت کشید .با شوخی گفتم چه سفتم بود اونم انگار خنده من پرروش کرد گفت اره دیگه مهندس ما بدبختیم کارگریم زن و بچمونم که اینجا نیستن سریع سفت میشه . گفتم بدبخت زنت خندیدیم، گفت چرا گفتم این دسته بیل چیه خندید گفت نه دوسش داره گفتم پس حال میکنین گفت وقتی اونجام هرشب میدم بهش بعد باز خندیدیم من اومد بلند بشم گفت تموم نشده گفتم نه دیگه بسه گفت نه مهندس بزار تموم شه بعد بلند شد رفت نشست رو کمرم یه فشار اومد بخوابم . سریع شروع کرد مالیدن گردنم تا دم کمرم یه خورده که خیال راحت شد من خوابیدم دیگه نمیخوام بلند بشم رفت عقب تر نشست رو کونم بعد کمرو میمالید تا برامدگی کونم کم کم دستش از برآمدگی میومد بالاتر رو کونم ولی چون شلوار پام بود نمیتونست زیاد بیاد جلو .یه دفعه رفت عقب پایین پام نشست بعد دست انداخت شلوارمو در آورد من جا خوردم گفت می خوام پاهاتم بمالم راحت باش منم چیزی نگفتم دیگه پاهامو از پایین با یکمی روغن میمالید تا کم کم رسید به زیر کونم (واقعا حال میداد بهم خستگی در میرفت ) وقتی رسید به پایین شرتم اول اوم اروم شرتمو میداد بالا تا تقریبا شرتم جمع شده بود لای کونم بعد بلند شد نشست رو کمرم جوری که از بالای کونم شروع کرد مالیدن تا پایین چند بار از رو شورت کونم مالید بعد یدفعه دستشو کرد تو شرتم کامل کونمو میمالید . من هم تو اوج لذت بودم صدام در نمیومد هم استرس آبرومو داشتم حالتی بود که نمیدونستم چیکار بکنم ابراهیمم از این بی تحرکی من کاملا استفاده کرد شرتمو کامل در آورد حالا دیگه روم نمیشد سرمو بیارم بالا اونم کامل کل کونمو میمالید. یخورده خودمو جمع و جور کردم گفتم ابراهیم تموم شد گفت نه مهندس عجله نکن .تو همین حالت بودیم از بیرون یه صدا اومد من خیلی ترسیدم خواستم بلند بشم گفت نه مهندس بخواب بزار ببینم کیه لباس تنت نیست کسی نبینتت اینجوری . خودش بلند شد یه شلوار پوشید یه پتو انداخت رو من رفت بیرون ، خیلی میترسیدم آبروم میرفت کسی میدید منو، صدای صحبت کردن از بیرون شنیدم بعد یکی دو دقیقه ابراهیم اومد تو گفت ساکت باش بذار بره بعد یکی دو دقیقه صدای رفتنش اومد گفت یکی از کارگرای بالا بود اومده بود بره دستشویی گفتم چیزی نمیگفت گفت نه .
بعد بلند شد درو قفل کرد از تو کفش منم آورد و اتاق که کسی نبینه گفت اینجوری خیالمون راحته .گفتم نه من برم گفت فعلا نری بهتره گفتم چرا گفت بچه ها ببیننت چی میخوای بگی چون من گفتم کسی نیست .
یخورده همونجوی دراز کشیدم تا استرسم کم بشه تو این فاصله ابراهیم یه لیوان بهم داد خودشم یه چیزایی خورد و سیگار روشن کرد بعد نشست کنارم گفت مهندس چطور بود گفتم خیلی خوب بود دستت درد نکنه گفت پس اجازه هست ادامه بدم گفتم نه دیگه بسه گفت الان که نمیتونی بری میخوای چیکار کنی بزار ادامه بدم دیگه منتظر جواب منم نشد پتورو از روم کشید منم که لخت بودم سریع خوابیدم از خجالتم سرمو گذاشتم رو بالش .دوباره نشست رو کونم و میمالید کونموولی با جسارت بیشتر قشنگ لای کونمو باز میکرد دست میکشید لاش منم خیلی حشری میشدم از این کارش بعد چند دقیقه دیگه فقط سوراخمو اطرافشو میمالید خیلی حشری شده بودم کامل از نفس کشیدنم معلوم بود اونم دیگه کامل فهمیده بود .
وسط این نفس نفس زدنام دیدم بلند شد ازروم سرمو اوردم بالا دیدم نشست جلوی صورتم شرتم پاش نیست کیرش دراز جلوی صورتمه هم جا خوردم از کاری که کرده هم شوکه شدم از سایز کیرش نمیدونستم چی بگم که کیرو مالید به لبام انگار بدون اینکه حرفی بزنه بهم میگفت بخور منم دهنم باز کردم یه فشار داد سرش رفت تو دهنم همین که رفت تو دهنم گفت اخ جووووووون
بعد شروع کرد تو دهنم تلمبه زدن اصلا دیگه اون خجالت و تعارف دیگه نداشت . کاملا پررو و گستاخانه تو دهنم تلمبه میزد، چند بارم سعی کرد تا جایی که میشه کیرشو بکنه تو که من حالت تهوع میگرفتم اوق میزدم .
کیرش 20 سانت یا 21 سانت بود. واقعا بزرگ و کلفت بود و بعد اینکه تلمبه زدنش تموم شد تو دهنم سریع پرید پشتم نشست رو کونم فکر کنم نگران بود من بلند بشم . بعد دست کرد تو ساک بغل دیوار که فاصلش با ما کم بود یه پماد درآورد من خیلی کنجکاو بودم ببینم چیه ولی از رو خجالتم چیزی نمیگفتم یه حس عجیبی بود هم لذت میبردم هم حس تحقیر شدن توسط کارگرم …
پماد مالید رو سوراخم و با سر کیرش رو سوراخم میمالیدش ، بعد خوابید روم دم گوشم گفت دفعه اولته من مونده بودم چی جواب بدم داشتم فکر میکردم خندید گفت پس از قبل میدی یه حس تحقیر شدن باز اومد سراغم . باز آروم گفت مهندس فقط آروم صدات بیرون نره اگه دردت گرفت . اینو گفت یه فشار زیادی اورد به کونم ، اولش جای سر کیرش درست نبود رو سوراخم فقط فشارش رو کونم درد داشت ، یه دفعه سر کیرش لیز خورد رفت رو سوراخم اونم یه فشار داد رفت تو فکر کنم با فشار اولش سر کیرشو یه خورده از بدنه کیرش رفت تو خیلی درد داشتم فقط از ترس آبروم تشکو گاز میگرفتم اونم دید خیلی درد دارم دیگه هیچ کاری نکرد همونجوری خوابید روم فقط دم گوشم میگفت اروم باش دیگه نمیکنم. کم کم دردش کم میشد ولی واقعا دردش زیاد بود بهش گفتم اصلا تکون نخور گفت چشم مهندس.وقتی گفت چشم مهندس انگار دوباره بهم یادآوری کرد که کارگرم کیرشو کرده تو کونم باز خیلی خجالت کشیدم .
چند دقیقه گذشت انگار سوراخم جا باز کنه برای اون حجم کیر دردم کم شد جای کیر اونم باز شد خیلی اروم خودشو رو من حرکت میدادم میمالید بدنمو همین کارش باعث میشه کم کم کیرش جا باز میکرد میرفت تو .
دیگه کامل کیرش تو کونم جا شده بود باز دم گوشم گفت مهندس تاحالا کامل کون کسی نرفته بود تو ماشالا کونت جا داره ، باز خیلی خجالت کشیدم از حرفش بعد از این شروع کرد اروم اروم تلمبه زدن، یه سوزشی موقع تلمبه زدن داشتم ولی بعد چند بار از بین رفت دیگه راحت تلمبه میزد.
دیدم خیلی وقته تلمبه میزنه ولی آبش نمیاد . گفتم چرا ابت نمیاد گفت قرص خوردم ، تعجب کردم گفتم کی خوردی گفت از بیرون اومدم خوردم .دیگه نذاشت سوال بپرسم گفت درش میارم برگرد از اونور بکنم.اولش نمیخواستم گفتم همینجور بکن تموم بشه که دیدم کشیدش بیرون یه زور زد منو برگردوند پامو گرفت بالا دیدم مجبورم باهاش کنار بیام تا حالشو بکنه وگرنه انقدر حشری هست یه کاری میده دستم . پامو داد بالا کیرشو میزون کرد فشار داد رفت تو .
فکر کنم یک ربع تو چند تا پوزیشن تلمبه زد تا ابش اومد. ابشم با فشار خالی کرد تو ، موقع امدن ابش انقدر کیرشو فشار میداد حس کردم کونم از تو داره سوراخ میشه
بعد ارضا شدنش حال نداشت اصلا ، دراز کشید کنارم یه خورده ساکت بود بعد گفت میخوای بری یا بخوابی اینجا. گفتم فکر کنم برم بهتره گفت آخه بچه ها ببیننت چی بگیم گفتم نمیدونم ولی باید برم خونه دوش بگیرم (کونمم پر آب بود حس میکردم ابش میزنه بیرون هی ) بلند شدیم لباس پوشیدیم بعد اروم زدم بیرون .
تو راه که میرفتم خونه کمرم درد نداشت ولی سوراخ کونم یه حس فشار زیادی روش بود .
تا خونه همش به اتفاقای که افتاده بود فکر میکردم
یه نگرانیمم این بود از فردا چجوری برم سر کار …
لباامو پوشیدم رفتم خونه…
اگه دوست داشتین بگین ادامشو بگم …

نوشته: Hamed arjmand

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نگهبان ساختمان - قسمت دوم

بعد از اون شب یکی دو روز به بهانه کمر درد داشتن نمی رفتم سر ساختمون ولی در واقع نمیدونستم چجوری با ابراهیم روبرو بشم
بعد یکی دو روز ابراهیم بهم زنگ زد ، جواب دادم خیلی معمولی حال و احوال کرد چند تا سوال در مورد کار پرسید و قطع کرد. یخورده خیالم راحت تر شد دیدم حرف خاصی نزد فردای اون روز رفتم سر ساختمون ، همه چی اوکی بود و رفتار ابراهیمم معمولی بود . ولی نمیدونم چرا همش حس میکردم کارگرا یه نگاه زیر چشمی بهم دارن . حس کردم خودم حساس شدم و جدی نگرفتم .
دیگه بعد چند روز همه چی عادی بنظر میومدو انگار هیچ اتفاقی هم نیفتاده . ابراهیمم کاملا رفتارش مثل قبل بود. تازه دیگه از اون شیطنت های که موقع لباس در آوردن قبلا داشت هم خبری نبود . بعد دو هفته که از اون ماجرا می گذشت بخاطر یکسری خلاف های که تو ساختمون بود شهرداری ساختمون تعطیل کرد چند روزی تعطیل بودیم .تا اینکه یه روز من وسط روز حدودا ساعت 10 -11 بود گفتم برم یه چرخی بزنم سر ساختمون
رفتم در زدم ابراهیم اومد درو باز کرد . دیدم خبری نیست گفتم باقی کارگرا کجان گفت امروز تعطیل بودن رفتن حموم . یه گشتی تو طبقات ساختمون زدم ابراهيم باهام اومد .یخورده حرف زدیم بعد گفت مهندس از کمرت چخبر بهتر شده ( احساس کردم این احوال پرسیش با منظور خاصی بود چون با یه لبخندی سوال پرسید) منم گفتم خوبه بهتر شده . بعد یه خورده پررو تر گفت مالیدن من بهترش کرد ها منم با یه لبخندی گفتم اره . گفت خب مهندس بیا بریم دوباره بمالم که خوب بشه . (یخورده جا خوردم چون حسم این بود دیگه ماجرا تموم شده و اینم دیگه بروم نمیاره . ) گفتم نه الان نمیشه منم کمرم آرومه .گفت چرا نمیشه بیا بریم تو اتاق یه چایی هم بخوریم اگه دوست داشتی کمرتم بمالم . چند بار گفت منم گفتم نه ممنون .
دیگه اومدیم پایین بهش گفتم من میرم کاری نداری گفت مهندس فکر کنم از من ناراحتی گفتم نه برای چی گفت آخه دیگه منو قابل نمیدونی گفتم نه این چه حرفیه گفت من فکر میکردم تازه از من خوشت اومده ولی انگار شما دیگه حتی دوست نداری با من چایی بخوری . گفتم نه اینجوری نیست فقط الان حسشو ندارم ( اینو گفتم ولی بعد از نوع گفتنم پشیمون شدم چون انگار بهش گفتم الان حال سکس ندارم یا حس کردم اون اینجوری برداشت کرد) گفت مهندس بیا بریم یه چایی بخور خستگیت در بره تا بعد ( این مدل گفتنش یخورده معلوم بود که برنامش چیه انگار، منم دیدم این دیگه خیلی اصرار داره گفتم حالا برم یه چایی بخورم ناراحت نشه )
رفتیم تو اتاق نشستم رو تخت ابراهیمم رفت شروع کرد یه چایی دم کرد . بعد اومد نشست کنار من تا چایی دم بکشه ( قبلا همیشه میشست روبروم اولین بار بود با پررویی اومد نشست کنارم یه جوری که بدنمون بهم چسبیده بود ) بعد یه دستی کشید کمرم گفت میخوای یخورده بمالم برات گفتم نه بعدا الان حسش نیست ولی همونجوری از رو لباس داشت کمرمو میمالید.واقعیت وقتی میمالید کمرمو حس خوبی داشت چون زور دستشم زیاد بود. یخورده مالید دید من چیزی نمیگم انگار پررو تر بشه بهم گفت همینجوری که نشستی پشتتو بکن به من ، منم حرفشو گوش کردم اونم دو دستی از رو لباس میمالید کمرمو بعد اومد سمت گردنم یه خورده مالید بعد باز رفت پایین کمرم داشت به منم حال میداد
بدون اینکه به من بگه پیراهنمو کشید از شلوارم در آورد بعد دستشو کرد از زیر پیراهن شروع کرد مالیدن برگشتم بهش گفتم که حال ندارم چرا لباسمو در آوردی گفت مهندس حالا که نشستیم منم که دارم میمالم بزار کمرت نرم بشه در عین حال با زور دستشم نمیزاشت من کامل برگردم منم به خودم گفتم بزار بماله عیب نداره . همینجوری که میمالید هی لباسامو می آورد بالا تا گفتم بزار تا لباسام چروک نشده در بیارم خیلی حال کرد گفت باشه در بیار ( منم چون بدنمو میمالید و تو ذهنم یاد اون شب و کیرش افتاده بودم یه خورده حشری شدم بخاطر همین شل کردم ) تا من لباسمو در بیارم دیدم سریع همه لباساشو در اورد و با شرت نشست پشت من یه نگاه بهش کردم خندید بعد به من گفت مهندس تو هم شلوارتو در بیار راحت باشی گفتم نه راحتم باز اصرار کرد منم دیدم قراره خبرای بشه( واقعیتش دیگه خودمم دلم میخواست ) گفتم باشه دل و زدم به دریا شلوارمم در آوردم با شرت خوابیدم رو تخت ، شروع کرد مالیدن بدنم تا رسید به کونم بدون معطلی شرتمو درآورد بعد یه دست انداخت لای چاک کونم یه جووون بلند گفت بعد انگار اصلا قرار به مالیدن و ماساژ دادن نبود شورت خودشم درآورد خوابید روم من دیدم ی گرمای شدیدی لای پام حس میکنم فهمیدم گرمای کیرشه خیلی حشری تر شدم حس خوبی داشتم شروع کرد به مالیدن کیرش لای کونم بعد یه دفعه بلند شد رفت تو یه کیف وازلین آورد با خودش
اومد بخوابه روم گفت مهندس میخوریش؟ ( اولین بار بود اینجوری بهم میگفت ) منم حشری بودم ساک زدنم خیلی دوست دارم بدون اینکه چیزی بگم کیرشو کشیدم سمت دهنم سرشو کامل کردم تو دهنم ، خیلی با حس براش میخوردم چون واقعا هم از ساک زدن خوشم میاد هم اینکه سایز کیرش بزرگ بود و دهن پر کن ، خیلی بهم حال میداد از سرش لیس میزدم تا زیر تخماش اونم کلا تو آسمونا بود داشت حال میکرد منم از حشری شدن اون حشری تر میشدم جفتمون تو آسمونا بودیم صدای ناله کردن و نفس زدناشم قشنگ باعث میشد حشری تر بشم . تو همین فضا ها بودیم یه دفعه در باز شد حزب الله( رفیق ابراهیم و یکی از کارگرای ساختمون بود) اومد تو جفتمون از ترس خشکمون زده بود ابراهیم سریع پرید شرتشو برداشت گرفت جلوی کیرش منم که ترس تمام وجودمو گرفته بود کامل خشکم زده بود و نگاهم به حزب الله بود خود حزب الله هم انقدر متعجب بود از چیزی که میدید اصلا نمیدونست چی بگه یا چیکار کنه ( حزب الله خیلی پسر مودبی بود هر وقت منو میدید کلی احترام میزاشت من اصلا حرف بدی ازش نشنیده بودم ).
صدای کارگرای دیگه از بیرون میومد و یه لحظه ابراهیم سریع از جاش پرید رفت سمت در حزب الله کشید تو و در و بست که کس دیگه ای نیاد تو حزب الله پرت شد تو اومد وایساد ته اتاق . کارگرای دیگه اومدن پشت در ابراهیم صدا زدن ابراهیمم بهشون گفت برن دستش بنده اونام یه خورده سر و صدا کردن دیدن ابراهیم در و باز نمیکنه رفتن
بعد ابراهیم شورتشو پاش کرد اومد نشست کنار من ، اونجا یه خورده من به خودم اومدم دیدم شورت پام نیست و حزب الله هم داره منو نگاه میکنه پتو کنار تختو کشیدم رو خودم
صدا از هیچ کدوممون در نمیومد هر سه تایی سرمون پایین بود .تا بالاخره ابراهیم به حزب الله گفت چرا برگشتین اونم اروم گفت حموم بسته بود . گفت خب چرا در نزدی گفت فکر میکردم خوابیدی
باز ساکت شدن من تو ذهنم داشتم فکر میکردم همه الان فهمیدن و آبروم رفته ترس تمام وجودمو گرفته بود.
ابراهیم بلند شد از جاش یه خورده راه رفت به حزب الله به زبون خودشون با یه حالت دعوا کردن یه چیزی گفت اونم سرشو اورد بالا یه نگاه کرد چیزی نگفت
ابراهیم رفت کنارش شروع کردن حرف زدن که من نمیفهمیدم چی میگن فقط اولش ابراهیم خیلی عصبانی بود ولی کم کم آروم تر شد هر چند لحظه حزب الله هم یه نگاه به من میکرد.
من انقدر به خودم بد و بیراه میگفتم و هزار تا اتفاق تو ذهنم می چیدم که اصلا هواسم به اینکه بلند بشم لباس بپوشم نبود فقط نگاهم به اون دوتا بود و ذهنم پر بود از اتفاقای که ممکن بود بیفته و آبروم بره
بعد چند دقیقه دیدم اونا دارن میخندن تعجب کردم یه نگاه به ابراهیم کردم ابراهیم به سمت من گفت نترس مهندس حزب الله دهنش قرصه به کسی چیزی نمیگه یه خورده حس بهتری پیدا کردم
ابراهیم رفت درو باز کرد بیرونو یه نگاه کرد کفشای منم بیرون بود آورد تو گذاشت بعد اومد تو درو بست. من گفتم برم من ،گفت نه الان اصلا نمیشه گفتم چرا گفت بچه ها ببینن اینجا بودی چی بگم چون درم بستم نذاشتم بیان تو
دیدم راست میگه ولی اونجا موندن هم عذاب بود برام یه حال بدی پیدا کرده بودم ( چند دقیقه قبلش تو اوج لذت بودم ولی حالا وضعم این بود) ابراهیم اومد تو نشست کنار حزب الله دوباره با هم صحبت میکردن ولی من نمی فهمیدم، یه حس خجالت تو حزب الله میدیدم که با خنده قاطی شده بود .ابراهیم رو به من کرد گفت مهندس میشه حزب الله هم مثل من دوستت باشه ، تعجب کردم گفتم یعنی چی گفت مثل منو تو باشه اول حرفشو نفهمیدم ولی بعدش تازه دوزاریم افتاد که چی میگه ( تازه فهمیدم چی میگفتن میخندیدن ، ابراهیم بخاطر اینکه دهنشو ببنده بهش این پیشنهادو داده ) لحظه خیلی بدی بود نه میتونستم بگم نه ، نه دوست داشتم بگم آره
میگفتم نه ممکن بود لج کنه و به همه بگه ،اگه میگفتم اره خب باید به اینم حال میدادم که واقعا دوست نداشتم این اتفاق بیفته
من ساکت بودم و فقط نگاه میکردم ابراهیم به حزب الله گفت گفتم که مهندس خیلی خوبه
هیچی نداشتم بگم ، فقط ساکت بودم و نگاه میکردم
ابراهیمم که دیگه همه جریانو داشت مدیریت میکرد بلند شد یه بار دیگه بیرونو نگاه کرد اومد تو بعد زنگ زد به یکی از کارگرای دیگه که رفته بودن بالا یخورده صحبت کرد بعد قطع کرد اومد نشست کنارم بعد شروع کرد مالیدن کمرم من کاملا بی حس بودم تمام وجودم ترس و اضطراب بود این که ابراهیم داشت کمرو بدنمو میمالید هیچ حسی بهم نمیداد ، ابراهیمم از این بی تحرک بودن من استفاده میکرد پتوی روی پامو برداشت ( الان من لخت بودم و ابراهیم داشت بدنمو میمالید و حزب الله روبروم نشسته بود داشت نگاهمومن میکرد) ابراهیم یه هول داد که من بخوابم رو تخت منم افتادم رو تخت یخورده چرخوند منو که کونم بیاد بالا بعد حزب الله صدا کرد گفت بیا اونم بلند شد اومد بالای تخت وایساد کونمو نگاه میکرد ( اینکه همش یجوری صحبت میکردن که من اصلا نمیفهمیدم چی میگن حالمو بدتر میکرد) ابراهیم لای کونمو باز میکرد نشون حزب الله میداد سوراخمو میمالید یجوری که انگار من یه جنسیم که داره براش تبلیغ میکنه حس تحقیر شدن جلوی کارگرای خودم عجیب بود ولی یه چیزی که تعجب خودمو بیشتر میکرد این بود که این مدل رفتار ابراهیم و این مدل کوچیک شدنم داشت حشریم میکرد همون لحظه و حس میکردم یخورده حس شهوت داره توم بیدار میشه ، داشم با خودم به این فکر میکردم که چرا از این شرایط دارم احساس لذت میکنم که دست حزب الله روی کونم حس کردم دستش گرم بود و از عرقی که کرده بود یخورد حس رطوبت داشت . حرکت دستش روی کونم خیلی حس میکردم ابراهیمم که دیگه کامل داشت با انگشت سوراخمو میمالید بیشتر باعث تحریک شدنم میشد . چیزی که دیگه خیلی واضح بود این بود که ابراهیم اصلا از من سوالی نمیپرسید و با حزب الله با هم صحبت میکردن و هر کاری که دوست داشت میکرد .
چند لحظه بعد دیدم حزب الله رفت یه گوش لباساشو در اورد و با شورت اومد وایساد کنار من دیدن حزب الله تو اون وضعیت و اینکه کیرش راست شده بود برام حس باحالی داشت یعنی این استرس و همراه شدنش با شهوت شاید این حسو توی من ایجاد کرده بود
ابراهیم از پشتم بلند شد برگشتم نگاه کردم دیدم شرتشو در اورد همون لحظه خودش دست انداخت شرت حزب الله هم کشید پایین فکر کنم این کارو کرد که یک دفعه جفتشون باهم کامل لخت بشن حزب الله از این کارش یخورده جا خورد سریع دستشو گرفت جلوی کیرش باز ابراهیم به زبون خودشون یه چیزی بهش گفت دستشو کشید از جلوی کیرش دیدم کیرش سیخه سیخ شده درازی کیرش از ابراهیم کوچیکتره ولی کلفت بود ، از این کیرا که کله کیر از بدنش کوچیکتره بود من نگاهم به کیرش بود اونم یه نگاه به من کرد لبخند زد از لحظه ای که درو باز کرد اومد تو تا همین لحظه بار اولی بود که تو چشمام نگاه کرد.
دوتایی با هم یه صحبت هایی میکردن و میخندیدن و با کون من ور میرفتن بعد ابراهیم از پشتم بلند شد و حزب الله رفت جاش حالا اون داشت سوراخمو میمالید و با فشار لای کونمو باز میکرد ابراهیم اومد جلوم بهم گفت مهندس بخور برام این پررویی و دیگه حس خجالت نداشتنش هم اذیتم میکرد هم حشریم و این حس دوگانه عجیب توی من هی تقویت میشد که نمی فهمیدم از کجا میاد. من که دیگه انگار مجبور بودم هرچی میگفتنو انجام بدم شروع کردم به خوردن کیرش( اینکه میگم مجبور بودم یه حس درونی بود وگرنه شاید اگه اونکارم نمیکردم جرعت نمیکردن چیزی بگن) من داشتم کیر ابراهیمو میخوردم و حزب الله کونمو میمالید.
همچنان حرف زدن اینا به زبون خودشون که من اصلا نمیفهمیدم چی میگن خیلی رو مخم بود و اینکه هی میگفتن و هی میخندیدن
بعد چند دقیقه که من داشتم کیر ابراهیمو میخوردم حس رفتن انگشت حزب الله توی کونم با یه سوزشی همراه شد که یه اخ گفتم ابراهیم وازلینو داد حزب الله اونم مالید به کونم و شروع کرد انگشت کردن .
خشک و خشن بودن پوست دستشو دور سوراخم و وقتی میکرد تو کاملا حس میکردم
ابراهیم یه دفعه کیرشو کشید بیرون رفت نشست پشتم حزب الله هم رفت کنار وایساد ابراهیم شروع کرد فشار دادن سر کیرش رو سوراخم درد اولش زیاد بود ولی من یه اخ که میگفتم شل می کرد چند بار شل کرد باز فشار داد تا رفتن کله کیرشو داخل حس کردم
کم کم با عقب جلو کردن اروم کامل جاش داد بعد یه چیزی گفت جفتشون بلند خندیدن حزب الله هم اومده بود جلو تا بهتر ببینه
بعد ابراهیم هولش داد تا بیاد جلوی من بعد گفت مهندس مال حزب الله بخور
حزب الله انگار خجالت بکشه روش نمیشد بیاد جلو یه نگاه بهش کردم اونم یه نگاهی با شرم بهم کرد
من که دیدم دیگه چیزی نمونده که بخوام ازش خجالت بکشم دست بردم کیرشو گرفتم تو دستم کشیدمش سمت دهنم اونم همکاری کرد اومد جلو شروع کردم براش خوردن وقتی میخوردم قیافش دیدنی بود خیلی داغ شده بود چشماشم بسته بود
تلمبه زدنای ابراهیم شدید شده بود هرچی میگفتم اروم تر می گفت باشه مهندس ولی باز همونجوری میکرد از صدای تلمبه زدن و اخ اوخ کردن من انگار جفتشون حشری تر شده بودن ، حس بزرگتر شدن کیر حزب الله تو دهنم نشون میداد که خیلی داغ شده یه دفعه حس کردم دهنم داغ شد سریع کیرشو کشیدم بیرون آبش با سرعت پاشیده شد رو صورتم یه مقدارشم تو دهنم اومده بود ولی لذتی که داشت میکرد از تو صورتش کامل معلوم بود
آبش که کامل اومد خوابید رو زمین ، ابراهیم بهش میگفت چرا زود اومدی اونم جواب نمیداد ابراهیم به من گفت برگرد منم برگشتم پاهام داد بالا شروع کرد کردن، تلمبه هاشم خیلی سنگین میزد واقعا کیرشو کامل حس میکردم داخلم بعد چند دقیقه اونم ابش اومد با فشار کیرشو نگه داشت داخلم تا خالی بشه اونم که کارش تموم شد رفت کنار حزب الله خوابید
چند دقیقه دیدم اینا انگار نمیخوان بلند بشن فقط من مونده بودم با صورت و کون پر آب کیر بوی آب کیر پیچیده بود تو اتاق خودمم که حشری بودم کیرم نیم خیز بود حس حشری بودن هنوز خیلی زیاد داشتم تو دلم دوست داشتم بلندشون کنم دوباره بکنن ولی روم نمیشد بگم
به ابراهیم گفتم من برم بیرون ، بلند شد گفت نمیخوای بمونی بازم گفتم نه دیگه برم بهتره گفت لباساتو بپوش تا من درو باز کنم زود بری کسی نبینه
بهش گفتم یه چیزی بده صورتمو پاک کنم یه لباس داد صورتمو پاک کردم یه خورده کونمم پاک کردم زود لباسامو پوشیدم اون دوتا هم بلند شدن لباس پوشیدن بعد من زدم بیرون رفتم سمت خونه
رفتم یه دوش گرفتم زیر دوش تازه یادم افتاد چه آبروریزی شده
همش به این فکر میکردم حالا چیکار کنم
تصمیم گرفتم همه کارگرای ساختمونو عوض کنم
چند تا زنگ زدم اینور اونور تا هماهنگی هاشو انجام بدم که بتونم کارگرارو عوض کنم
وقتی همه هماهنگی ها انجام شد حالا باید زنگ میزدم به ابراهیم میگفتم

نوشته: Hamed arjmand

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.