رفتن به مطلب

arshad

ارسال‌های توصیه شده

نگهبان ساختمان - قسمت اول

سلام
من حامدم
قبلا چند تا از داستانام نوشته بودم
خیلی وقت بود که چیزی ننوشتم
ولی این اتفاق جدید که افتاد دوست داشتم بنویسمش برای شما
امیدوارم خوشتون بیاد
من همیشه عادت داشتم اگه کسی لباس عوض میکرد یا برآمدگی رو شلوارش بود دید بزنم و سایز کیرش حدس بزنم
یه روز که رفته بودم سر ساختمان که مهندس مجریش خودم بودم ، داشتم توی طبقات قدم میزدم که دیدم یه گوشه ابراهیم نگهبان ساختمون داره لباس عوض میکنه ، اول متوجه اومدن من نشد داشت شلوار می پوشید دیدم یه چیز کت و کلفتی زیر شرتش تکون میخوره ناخودآگاه میخ نگاه کردن به کیرش شدم ، دیگه متوجه این نشدم که ابراهیمم داره منو نگاه میکنه . یهو به خودم اومدم دیدم اونم انگار فهمیده من توجهم به کیرشه ، اون سلام کرد منم جواب سلامشو دادم ، نکته جالبش این بود که شلوارشو پایین نگه داشته بود و پاش نمیکرد منم ناخودآگاه یه نیم نگاهی به کیرش داشتم . بهش گفتم مگه اتاق نداری اینجا لباس عوض میکنی با اون لهجه افغانی خودش گفت " اتاق مهمان هست " منم دیدم بیشتر بمونم اونجا حالم خراب تر میشه تابلو ترم میشم رفتم یه سمت دیگه .
(ابراهیم نگهبان ساختمون بود با منم خیلی رفیق بود خیلی کمکش میکردم اونم خیلی گوش به حرف من بود از نظر ظاهریم ورزیده بود ولی لاغر بود قدش 170 میشد تقریبا ، خودمم قدم ۱۸۵ وزنم ۸۵ یه خورده بدنمم فرم ورزشی داره )
چند روز گذشت ، متوجه شدم از اون روز به بعد ابراهیم میاد جلوی چشمم یه کارایی میکنه ، مثلا چند بار جلوی من دست کرد تو شلوارش ، یا یکی دو بار جلوی من شلوارشو میکشید پایین تا زانو شرتشو مرتب میکرد بعد میکشید بالا ، البته نه اینکه صاف بیاد جلوم وایسه اینکارو بکنه ها مثلا یه جایی که دو تایی بودیم میگفت مهندس ببخشید بعدش اینکارو میکرد .ولی قبلا اصلا از این کارا نمیکرد . منم خیلی توجه نمیکردم به این کاراش ولی تکرار کردنش باعث شد حس کنم یه نیتی داره از این کارا . البته که هر بار از دیدن تکون های کیرش زیر شرتش یه حالی میشدم .
از این ماجرا ها یکی دو هفته گذشت ، یک شب بتن ریزی داشتیم که باید شب سر ساختمون میموندم تا بتن ریزی تموم بشه، بتن ریزی هم کار خسته کننده ایه منم چند وقتی بود که کمر دردای شدید میگرفتم دکتر هم بهم گفته بود نباید زیاد فشار بیاری ، اون شب تا ساعت 2 سر پا بودم دیگه واقعا درد کمرم زیاد شده بود نمیتونستم سرپا وایسم . ابراهیم برام یه صندلی آورد نشستم روش ولی بازم دردم آروم نمیشد . دیگه ماشین آخر بود که اومد بتن خالی کنه من میخواستم برم خونه به ابراهیم گفتم هواست باشه با بچه ها تر تمیز کنین کوچه و خیابونو من میرم . رفتم بشینم پشت فرمون دیدم اصلا نمیتونم رانندگی کنم ابراهیمم که با هام اومده بود تا دم ماشین گفت اسنپ بگیر برو اینجوری نمیتونی . یکی از همکارامم گفت بیا برو تو اتاق نگهبانی دراز بکش این ماشین تموم بشه میبرمت خونه
منم رفتم تو اتاق ابراهیم ( خیلی پسر تر تمیزیم هست اتاقش تمیز بود چون منم خیلی رو این مسئله حساسم و خیلی دوست ندارم برم اتاق کارگرا ولی دیدم تر تمیزه و اقعا درد داشت اذیتم میکرد رفتم .)
یه تخت گوشه اتاق بود اونجا دراز کشیدم . ابراهیم و یکی دو تا از کاگرا که کمکم کردن بیام تو رفتن ادامه بتن ریزی تا تموم بشه من نفهمیدم کی خوابم برد .
بیدار شدم دیدم صدای میکسر بتن نمیاد .خواستم بلند بشم دیدم کمرم هنوز درد داره با احتیاط بلند شدم دیدم یکی اومد تو حزب الله یکی از کارگرای دیگه بود که تو این اتاق با ابراهیم می خوابید .گفتم بتن تموم شد گفت اره گفتم مهندس میرزایی بگو بیاد با هم بریم گفت اونا رفتن عصبانی شدم چند تا بد و بیراه بهش گفتم ابراهیم امد تو گفتم چرا میرزایی رفت گفت اومد تو دید خوابی گفت بزار بخوابه بیدارش کنیم باز کمر درد داره اینجوری استراحت میکنه بعد رفت . گفتم ولش کن خودم میرم بلند شدم سر پا دیدم کمرم آروم تره رفتم بیرون یه دوری زدم تا بچه ها تر تمیز کنن . ابراهیم گفت مهندس برو تو اتاق بشین چایی دم کردم بخوریم بعد برو .منم بدم نمیومد رفتم تو اتاق چند دقیقه بعد ابراهیم برقای بیرونو خاموش کرد و اومد تو اتاق . گفتم باقی بچه ها کجان گفت رفتن اتاق بالا حزب الله هم خوابش میومد گفتم بره بالا اتاق اونا بخوابه ، یه چایی برای من ریخت یه چایی برای خودش گفت مهندس من لباس عوض کنم عیب نداره لباسام خیسه گفتم نه راحت باش داشتم چایی میخوردم دیدم گوشه اتاق کامل لخت شد . تازه یاد شیطونیای اخیرش افتادم ولی منم به روی خودم نیاوردم یخورده همونجوری با شورت از اینور اتاق می رفت اونور میومد دنبال لباس میگشت . بعد یه رکابی پوشید با همون شرت اومد نشست . منم چیزی نگفتم ولی همه نگاهم زیر چشمی به برآمدگی شرتش بود . چایی میخوردیم یکم در مورد بتن ریزی و کارگرا صحبت کردیم بعد ابراهیم گفت مهندس چرا کمرت درد میکنه ، یه خورده توضیح دادم، گفت ما وقتی پا و دستمون درد میگیره از شدت کار یه روغن داریم میزنیم دردمون اروم میشه اگه ناراحت نمیشی بدم از اون بزنی آروم بشه .
گفتم نه مرسی ولی اصرار کرد دیدم ممکنه ناراحت بشه گفتم باشه . بلند شد رفت از یه ساک ورداشت آورد بو کردم دیدم بوی خاصی نداره بیشتر بوی موندگی می داد معلوم بود خیلی وقته مونده . بعد توضیح داد که بمال به کمرت بعد ببند گرم نگه دار . منم گفتم باشه داشتم فکر میکردم که بلند شم برم خونه که گفت بزار من برات بمالم . گفتم نه میرم خونه میدم بزنن گفت الان بری خونه کسی بیدار نیست بزار من بزنم بعد ببندمش بعد برو خونه بخواب، دیگه هرچی گفتم نه چون دلیلش منطقی بود کوتاه نمیومد البته خستگی و دردی که داشتمم باعث شد پیشنهادشو قبول کنم ولی وقتی رفت یه تشک آورد انداخت وسط اتاق درو بست و تاب خوردن کیرشو زیر شرتش وقتی داشت اینکارارو میکرد دیدم یه خورده مشکوک شدم به پیشنهادش ولی دیگه وسط اتاق بهم اشاره کرد بیا دراز بکش .
منم انگار که یه جورایی مجبوری رفتم دراز کشیدم ( بعدش خودم پیش خودم میگفتم اگه قبول نمیکردمم که جرعت نمیکرد اصرارکنه ) به هر حال رفتم دراز کشیدم اومد لباسمو داد بالا دید زیرپوشم ازتو شلوارم در نمیاد گفت مهندس یخورده شلوارتو شل کن منم کمر بند شلوارمو باز کردم دکمه شلوارم باز کردم تا زیرپوشم راحت داد بالا ، همین اول کاری یه کرمی ریخت رفت از کنار شلوارم یخورده گرفت چند سانت کشید پایین من تعجب کردم گفت ببخشید میخوام شلوارت روغنی نشه ، منم چیزی نگفتم . دستشو زد به بغل کتری یخورده گرم شد بعد گذاشت روی کمرم ، گرمای دستش خیلی حس خوبی داد بهم انگار باعث آروم شدن دردمم میشد .چند بار اینکار تکرار کرد منم حال میکردم بعد شروع کرد دستشو رو کمرم حرکت میداد ولی هنوز روغن نزده بود . یخورده با دستش لباسامو داد بالاتر تقریبا لباسام تا پشت گردنم اومده بود بعد پایین کمرمو اومد مالید یکمم بالای باسنمو مالید با دستش یکمم زیر شلوارمو مالید .بعد روغن برداشت شروع کرد روغن مالی کردن .چند دقیقه ای میمالید کمرمو واقعا دردم کم شده بود حسشم خیلی خوب بود . منم ریلکس ریلکس بودم اصلا یادم نبود کجام وموقعیت چیه .فکر کنم یک ربعی شد که کل کمرمو میمالید، بعد پرسید چطوره کمرت بهتر شد؟ گفتم اره خیلی خوبه .
بعدش خواستم بلند بشم گفت صبر کن مهندس بزار حالا که بدنت چربه کامل بدنتو بمالم حال بیای ، گفتم نه ممنون باید برم دیگه گفت مهندس دیگه از این موقعیتها نداری ها بزار کارمو تموم کنم بعد با یه فشار رو کمرم اشاره کرد بخوابم .
اومد نشست بالای سرم لباسامو کشید از تنم در اورد . گفتم چرا در میاری گفت میخوام بدنتو کامل بمالم تا هم خستگیت در بره هم دردت کم بشه گفتم تو هم خسته ای گفت نه من خوبم . وقتی اومد نشست بالای سرم لباسامو در آورد تازه دیدم کیرش زیر شرتش راست شده ، اونجا حس کردم برنامه داره برام ولی نمیشد چیزی بگم . ( واقعیتش تازه خودمم سر حال اومدم ولی خب کارگرم بود و بحث آبروریزی نگرانم میکرد .) وقتی داشت از بالای سرم بدنمو میمالید از بالای کمرم تا پایین کمرم کیر راست شدش هی میخورد به سرم ، همین باعث شد خیلی حشری بشم . یه جورایی کم کم حس میکردم از قصد داره کیرشو میماله به سر و کلم . دیگه گفتم باید تمومش کنم تا داستان نشده سرمو اوردم بالا، با عقب جلو کردن ابراهیم کیرش خورد تو صورتم یه خورده جا خورد ترسید رفت عقب گفت ببخشید مهندس ، منم گفتم چه خبرته چیکار میکنی یه خورده خجالت کشید .با شوخی گفتم چه سفتم بود اونم انگار خنده من پرروش کرد گفت اره دیگه مهندس ما بدبختیم کارگریم زن و بچمونم که اینجا نیستن سریع سفت میشه . گفتم بدبخت زنت خندیدیم، گفت چرا گفتم این دسته بیل چیه خندید گفت نه دوسش داره گفتم پس حال میکنین گفت وقتی اونجام هرشب میدم بهش بعد باز خندیدیم من اومد بلند بشم گفت تموم نشده گفتم نه دیگه بسه گفت نه مهندس بزار تموم شه بعد بلند شد رفت نشست رو کمرم یه فشار اومد بخوابم . سریع شروع کرد مالیدن گردنم تا دم کمرم یه خورده که خیال راحت شد من خوابیدم دیگه نمیخوام بلند بشم رفت عقب تر نشست رو کونم بعد کمرو میمالید تا برامدگی کونم کم کم دستش از برآمدگی میومد بالاتر رو کونم ولی چون شلوار پام بود نمیتونست زیاد بیاد جلو .یه دفعه رفت عقب پایین پام نشست بعد دست انداخت شلوارمو در آورد من جا خوردم گفت می خوام پاهاتم بمالم راحت باش منم چیزی نگفتم دیگه پاهامو از پایین با یکمی روغن میمالید تا کم کم رسید به زیر کونم (واقعا حال میداد بهم خستگی در میرفت ) وقتی رسید به پایین شرتم اول اوم اروم شرتمو میداد بالا تا تقریبا شرتم جمع شده بود لای کونم بعد بلند شد نشست رو کمرم جوری که از بالای کونم شروع کرد مالیدن تا پایین چند بار از رو شورت کونم مالید بعد یدفعه دستشو کرد تو شرتم کامل کونمو میمالید . من هم تو اوج لذت بودم صدام در نمیومد هم استرس آبرومو داشتم حالتی بود که نمیدونستم چیکار بکنم ابراهیمم از این بی تحرکی من کاملا استفاده کرد شرتمو کامل در آورد حالا دیگه روم نمیشد سرمو بیارم بالا اونم کامل کل کونمو میمالید. یخورده خودمو جمع و جور کردم گفتم ابراهیم تموم شد گفت نه مهندس عجله نکن .تو همین حالت بودیم از بیرون یه صدا اومد من خیلی ترسیدم خواستم بلند بشم گفت نه مهندس بخواب بزار ببینم کیه لباس تنت نیست کسی نبینتت اینجوری . خودش بلند شد یه شلوار پوشید یه پتو انداخت رو من رفت بیرون ، خیلی میترسیدم آبروم میرفت کسی میدید منو، صدای صحبت کردن از بیرون شنیدم بعد یکی دو دقیقه ابراهیم اومد تو گفت ساکت باش بذار بره بعد یکی دو دقیقه صدای رفتنش اومد گفت یکی از کارگرای بالا بود اومده بود بره دستشویی گفتم چیزی نمیگفت گفت نه .
بعد بلند شد درو قفل کرد از تو کفش منم آورد و اتاق که کسی نبینه گفت اینجوری خیالمون راحته .گفتم نه من برم گفت فعلا نری بهتره گفتم چرا گفت بچه ها ببیننت چی میخوای بگی چون من گفتم کسی نیست .
یخورده همونجوی دراز کشیدم تا استرسم کم بشه تو این فاصله ابراهیم یه لیوان بهم داد خودشم یه چیزایی خورد و سیگار روشن کرد بعد نشست کنارم گفت مهندس چطور بود گفتم خیلی خوب بود دستت درد نکنه گفت پس اجازه هست ادامه بدم گفتم نه دیگه بسه گفت الان که نمیتونی بری میخوای چیکار کنی بزار ادامه بدم دیگه منتظر جواب منم نشد پتورو از روم کشید منم که لخت بودم سریع خوابیدم از خجالتم سرمو گذاشتم رو بالش .دوباره نشست رو کونم و میمالید کونموولی با جسارت بیشتر قشنگ لای کونمو باز میکرد دست میکشید لاش منم خیلی حشری میشدم از این کارش بعد چند دقیقه دیگه فقط سوراخمو اطرافشو میمالید خیلی حشری شده بودم کامل از نفس کشیدنم معلوم بود اونم دیگه کامل فهمیده بود .
وسط این نفس نفس زدنام دیدم بلند شد ازروم سرمو اوردم بالا دیدم نشست جلوی صورتم شرتم پاش نیست کیرش دراز جلوی صورتمه هم جا خوردم از کاری که کرده هم شوکه شدم از سایز کیرش نمیدونستم چی بگم که کیرو مالید به لبام انگار بدون اینکه حرفی بزنه بهم میگفت بخور منم دهنم باز کردم یه فشار داد سرش رفت تو دهنم همین که رفت تو دهنم گفت اخ جووووووون
بعد شروع کرد تو دهنم تلمبه زدن اصلا دیگه اون خجالت و تعارف دیگه نداشت . کاملا پررو و گستاخانه تو دهنم تلمبه میزد، چند بارم سعی کرد تا جایی که میشه کیرشو بکنه تو که من حالت تهوع میگرفتم اوق میزدم .
کیرش 20 سانت یا 21 سانت بود. واقعا بزرگ و کلفت بود و بعد اینکه تلمبه زدنش تموم شد تو دهنم سریع پرید پشتم نشست رو کونم فکر کنم نگران بود من بلند بشم . بعد دست کرد تو ساک بغل دیوار که فاصلش با ما کم بود یه پماد درآورد من خیلی کنجکاو بودم ببینم چیه ولی از رو خجالتم چیزی نمیگفتم یه حس عجیبی بود هم لذت میبردم هم حس تحقیر شدن توسط کارگرم …
پماد مالید رو سوراخم و با سر کیرش رو سوراخم میمالیدش ، بعد خوابید روم دم گوشم گفت دفعه اولته من مونده بودم چی جواب بدم داشتم فکر میکردم خندید گفت پس از قبل میدی یه حس تحقیر شدن باز اومد سراغم . باز آروم گفت مهندس فقط آروم صدات بیرون نره اگه دردت گرفت . اینو گفت یه فشار زیادی اورد به کونم ، اولش جای سر کیرش درست نبود رو سوراخم فقط فشارش رو کونم درد داشت ، یه دفعه سر کیرش لیز خورد رفت رو سوراخم اونم یه فشار داد رفت تو فکر کنم با فشار اولش سر کیرشو یه خورده از بدنه کیرش رفت تو خیلی درد داشتم فقط از ترس آبروم تشکو گاز میگرفتم اونم دید خیلی درد دارم دیگه هیچ کاری نکرد همونجوری خوابید روم فقط دم گوشم میگفت اروم باش دیگه نمیکنم. کم کم دردش کم میشد ولی واقعا دردش زیاد بود بهش گفتم اصلا تکون نخور گفت چشم مهندس.وقتی گفت چشم مهندس انگار دوباره بهم یادآوری کرد که کارگرم کیرشو کرده تو کونم باز خیلی خجالت کشیدم .
چند دقیقه گذشت انگار سوراخم جا باز کنه برای اون حجم کیر دردم کم شد جای کیر اونم باز شد خیلی اروم خودشو رو من حرکت میدادم میمالید بدنمو همین کارش باعث میشه کم کم کیرش جا باز میکرد میرفت تو .
دیگه کامل کیرش تو کونم جا شده بود باز دم گوشم گفت مهندس تاحالا کامل کون کسی نرفته بود تو ماشالا کونت جا داره ، باز خیلی خجالت کشیدم از حرفش بعد از این شروع کرد اروم اروم تلمبه زدن، یه سوزشی موقع تلمبه زدن داشتم ولی بعد چند بار از بین رفت دیگه راحت تلمبه میزد.
دیدم خیلی وقته تلمبه میزنه ولی آبش نمیاد . گفتم چرا ابت نمیاد گفت قرص خوردم ، تعجب کردم گفتم کی خوردی گفت از بیرون اومدم خوردم .دیگه نذاشت سوال بپرسم گفت درش میارم برگرد از اونور بکنم.اولش نمیخواستم گفتم همینجور بکن تموم بشه که دیدم کشیدش بیرون یه زور زد منو برگردوند پامو گرفت بالا دیدم مجبورم باهاش کنار بیام تا حالشو بکنه وگرنه انقدر حشری هست یه کاری میده دستم . پامو داد بالا کیرشو میزون کرد فشار داد رفت تو .
فکر کنم یک ربع تو چند تا پوزیشن تلمبه زد تا ابش اومد. ابشم با فشار خالی کرد تو ، موقع امدن ابش انقدر کیرشو فشار میداد حس کردم کونم از تو داره سوراخ میشه
بعد ارضا شدنش حال نداشت اصلا ، دراز کشید کنارم یه خورده ساکت بود بعد گفت میخوای بری یا بخوابی اینجا. گفتم فکر کنم برم بهتره گفت آخه بچه ها ببیننت چی بگیم گفتم نمیدونم ولی باید برم خونه دوش بگیرم (کونمم پر آب بود حس میکردم ابش میزنه بیرون هی ) بلند شدیم لباس پوشیدیم بعد اروم زدم بیرون .
تو راه که میرفتم خونه کمرم درد نداشت ولی سوراخ کونم یه حس فشار زیادی روش بود .
تا خونه همش به اتفاقای که افتاده بود فکر میکردم
یه نگرانیمم این بود از فردا چجوری برم سر کار …
لباامو پوشیدم رفتم خونه…
اگه دوست داشتین بگین ادامشو بگم …

نوشته: Hamed arjmand

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نگهبان ساختمان - قسمت دوم

بعد از اون شب یکی دو روز به بهانه کمر درد داشتن نمی رفتم سر ساختمون ولی در واقع نمیدونستم چجوری با ابراهیم روبرو بشم
بعد یکی دو روز ابراهیم بهم زنگ زد ، جواب دادم خیلی معمولی حال و احوال کرد چند تا سوال در مورد کار پرسید و قطع کرد. یخورده خیالم راحت تر شد دیدم حرف خاصی نزد فردای اون روز رفتم سر ساختمون ، همه چی اوکی بود و رفتار ابراهیمم معمولی بود . ولی نمیدونم چرا همش حس میکردم کارگرا یه نگاه زیر چشمی بهم دارن . حس کردم خودم حساس شدم و جدی نگرفتم .
دیگه بعد چند روز همه چی عادی بنظر میومدو انگار هیچ اتفاقی هم نیفتاده . ابراهیمم کاملا رفتارش مثل قبل بود. تازه دیگه از اون شیطنت های که موقع لباس در آوردن قبلا داشت هم خبری نبود . بعد دو هفته که از اون ماجرا می گذشت بخاطر یکسری خلاف های که تو ساختمون بود شهرداری ساختمون تعطیل کرد چند روزی تعطیل بودیم .تا اینکه یه روز من وسط روز حدودا ساعت 10 -11 بود گفتم برم یه چرخی بزنم سر ساختمون
رفتم در زدم ابراهیم اومد درو باز کرد . دیدم خبری نیست گفتم باقی کارگرا کجان گفت امروز تعطیل بودن رفتن حموم . یه گشتی تو طبقات ساختمون زدم ابراهيم باهام اومد .یخورده حرف زدیم بعد گفت مهندس از کمرت چخبر بهتر شده ( احساس کردم این احوال پرسیش با منظور خاصی بود چون با یه لبخندی سوال پرسید) منم گفتم خوبه بهتر شده . بعد یه خورده پررو تر گفت مالیدن من بهترش کرد ها منم با یه لبخندی گفتم اره . گفت خب مهندس بیا بریم دوباره بمالم که خوب بشه . (یخورده جا خوردم چون حسم این بود دیگه ماجرا تموم شده و اینم دیگه بروم نمیاره . ) گفتم نه الان نمیشه منم کمرم آرومه .گفت چرا نمیشه بیا بریم تو اتاق یه چایی هم بخوریم اگه دوست داشتی کمرتم بمالم . چند بار گفت منم گفتم نه ممنون .
دیگه اومدیم پایین بهش گفتم من میرم کاری نداری گفت مهندس فکر کنم از من ناراحتی گفتم نه برای چی گفت آخه دیگه منو قابل نمیدونی گفتم نه این چه حرفیه گفت من فکر میکردم تازه از من خوشت اومده ولی انگار شما دیگه حتی دوست نداری با من چایی بخوری . گفتم نه اینجوری نیست فقط الان حسشو ندارم ( اینو گفتم ولی بعد از نوع گفتنم پشیمون شدم چون انگار بهش گفتم الان حال سکس ندارم یا حس کردم اون اینجوری برداشت کرد) گفت مهندس بیا بریم یه چایی بخور خستگیت در بره تا بعد ( این مدل گفتنش یخورده معلوم بود که برنامش چیه انگار، منم دیدم این دیگه خیلی اصرار داره گفتم حالا برم یه چایی بخورم ناراحت نشه )
رفتیم تو اتاق نشستم رو تخت ابراهیمم رفت شروع کرد یه چایی دم کرد . بعد اومد نشست کنار من تا چایی دم بکشه ( قبلا همیشه میشست روبروم اولین بار بود با پررویی اومد نشست کنارم یه جوری که بدنمون بهم چسبیده بود ) بعد یه دستی کشید کمرم گفت میخوای یخورده بمالم برات گفتم نه بعدا الان حسش نیست ولی همونجوری از رو لباس داشت کمرمو میمالید.واقعیت وقتی میمالید کمرمو حس خوبی داشت چون زور دستشم زیاد بود. یخورده مالید دید من چیزی نمیگم انگار پررو تر بشه بهم گفت همینجوری که نشستی پشتتو بکن به من ، منم حرفشو گوش کردم اونم دو دستی از رو لباس میمالید کمرمو بعد اومد سمت گردنم یه خورده مالید بعد باز رفت پایین کمرم داشت به منم حال میداد
بدون اینکه به من بگه پیراهنمو کشید از شلوارم در آورد بعد دستشو کرد از زیر پیراهن شروع کرد مالیدن برگشتم بهش گفتم که حال ندارم چرا لباسمو در آوردی گفت مهندس حالا که نشستیم منم که دارم میمالم بزار کمرت نرم بشه در عین حال با زور دستشم نمیزاشت من کامل برگردم منم به خودم گفتم بزار بماله عیب نداره . همینجوری که میمالید هی لباسامو می آورد بالا تا گفتم بزار تا لباسام چروک نشده در بیارم خیلی حال کرد گفت باشه در بیار ( منم چون بدنمو میمالید و تو ذهنم یاد اون شب و کیرش افتاده بودم یه خورده حشری شدم بخاطر همین شل کردم ) تا من لباسمو در بیارم دیدم سریع همه لباساشو در اورد و با شرت نشست پشت من یه نگاه بهش کردم خندید بعد به من گفت مهندس تو هم شلوارتو در بیار راحت باشی گفتم نه راحتم باز اصرار کرد منم دیدم قراره خبرای بشه( واقعیتش دیگه خودمم دلم میخواست ) گفتم باشه دل و زدم به دریا شلوارمم در آوردم با شرت خوابیدم رو تخت ، شروع کرد مالیدن بدنم تا رسید به کونم بدون معطلی شرتمو درآورد بعد یه دست انداخت لای چاک کونم یه جووون بلند گفت بعد انگار اصلا قرار به مالیدن و ماساژ دادن نبود شورت خودشم درآورد خوابید روم من دیدم ی گرمای شدیدی لای پام حس میکنم فهمیدم گرمای کیرشه خیلی حشری تر شدم حس خوبی داشتم شروع کرد به مالیدن کیرش لای کونم بعد یه دفعه بلند شد رفت تو یه کیف وازلین آورد با خودش
اومد بخوابه روم گفت مهندس میخوریش؟ ( اولین بار بود اینجوری بهم میگفت ) منم حشری بودم ساک زدنم خیلی دوست دارم بدون اینکه چیزی بگم کیرشو کشیدم سمت دهنم سرشو کامل کردم تو دهنم ، خیلی با حس براش میخوردم چون واقعا هم از ساک زدن خوشم میاد هم اینکه سایز کیرش بزرگ بود و دهن پر کن ، خیلی بهم حال میداد از سرش لیس میزدم تا زیر تخماش اونم کلا تو آسمونا بود داشت حال میکرد منم از حشری شدن اون حشری تر میشدم جفتمون تو آسمونا بودیم صدای ناله کردن و نفس زدناشم قشنگ باعث میشد حشری تر بشم . تو همین فضا ها بودیم یه دفعه در باز شد حزب الله( رفیق ابراهیم و یکی از کارگرای ساختمون بود) اومد تو جفتمون از ترس خشکمون زده بود ابراهیم سریع پرید شرتشو برداشت گرفت جلوی کیرش منم که ترس تمام وجودمو گرفته بود کامل خشکم زده بود و نگاهم به حزب الله بود خود حزب الله هم انقدر متعجب بود از چیزی که میدید اصلا نمیدونست چی بگه یا چیکار کنه ( حزب الله خیلی پسر مودبی بود هر وقت منو میدید کلی احترام میزاشت من اصلا حرف بدی ازش نشنیده بودم ).
صدای کارگرای دیگه از بیرون میومد و یه لحظه ابراهیم سریع از جاش پرید رفت سمت در حزب الله کشید تو و در و بست که کس دیگه ای نیاد تو حزب الله پرت شد تو اومد وایساد ته اتاق . کارگرای دیگه اومدن پشت در ابراهیم صدا زدن ابراهیمم بهشون گفت برن دستش بنده اونام یه خورده سر و صدا کردن دیدن ابراهیم در و باز نمیکنه رفتن
بعد ابراهیم شورتشو پاش کرد اومد نشست کنار من ، اونجا یه خورده من به خودم اومدم دیدم شورت پام نیست و حزب الله هم داره منو نگاه میکنه پتو کنار تختو کشیدم رو خودم
صدا از هیچ کدوممون در نمیومد هر سه تایی سرمون پایین بود .تا بالاخره ابراهیم به حزب الله گفت چرا برگشتین اونم اروم گفت حموم بسته بود . گفت خب چرا در نزدی گفت فکر میکردم خوابیدی
باز ساکت شدن من تو ذهنم داشتم فکر میکردم همه الان فهمیدن و آبروم رفته ترس تمام وجودمو گرفته بود.
ابراهیم بلند شد از جاش یه خورده راه رفت به حزب الله به زبون خودشون با یه حالت دعوا کردن یه چیزی گفت اونم سرشو اورد بالا یه نگاه کرد چیزی نگفت
ابراهیم رفت کنارش شروع کردن حرف زدن که من نمیفهمیدم چی میگن فقط اولش ابراهیم خیلی عصبانی بود ولی کم کم آروم تر شد هر چند لحظه حزب الله هم یه نگاه به من میکرد.
من انقدر به خودم بد و بیراه میگفتم و هزار تا اتفاق تو ذهنم می چیدم که اصلا هواسم به اینکه بلند بشم لباس بپوشم نبود فقط نگاهم به اون دوتا بود و ذهنم پر بود از اتفاقای که ممکن بود بیفته و آبروم بره
بعد چند دقیقه دیدم اونا دارن میخندن تعجب کردم یه نگاه به ابراهیم کردم ابراهیم به سمت من گفت نترس مهندس حزب الله دهنش قرصه به کسی چیزی نمیگه یه خورده حس بهتری پیدا کردم
ابراهیم رفت درو باز کرد بیرونو یه نگاه کرد کفشای منم بیرون بود آورد تو گذاشت بعد اومد تو درو بست. من گفتم برم من ،گفت نه الان اصلا نمیشه گفتم چرا گفت بچه ها ببینن اینجا بودی چی بگم چون درم بستم نذاشتم بیان تو
دیدم راست میگه ولی اونجا موندن هم عذاب بود برام یه حال بدی پیدا کرده بودم ( چند دقیقه قبلش تو اوج لذت بودم ولی حالا وضعم این بود) ابراهیم اومد تو نشست کنار حزب الله دوباره با هم صحبت میکردن ولی من نمی فهمیدم، یه حس خجالت تو حزب الله میدیدم که با خنده قاطی شده بود .ابراهیم رو به من کرد گفت مهندس میشه حزب الله هم مثل من دوستت باشه ، تعجب کردم گفتم یعنی چی گفت مثل منو تو باشه اول حرفشو نفهمیدم ولی بعدش تازه دوزاریم افتاد که چی میگه ( تازه فهمیدم چی میگفتن میخندیدن ، ابراهیم بخاطر اینکه دهنشو ببنده بهش این پیشنهادو داده ) لحظه خیلی بدی بود نه میتونستم بگم نه ، نه دوست داشتم بگم آره
میگفتم نه ممکن بود لج کنه و به همه بگه ،اگه میگفتم اره خب باید به اینم حال میدادم که واقعا دوست نداشتم این اتفاق بیفته
من ساکت بودم و فقط نگاه میکردم ابراهیم به حزب الله گفت گفتم که مهندس خیلی خوبه
هیچی نداشتم بگم ، فقط ساکت بودم و نگاه میکردم
ابراهیمم که دیگه همه جریانو داشت مدیریت میکرد بلند شد یه بار دیگه بیرونو نگاه کرد اومد تو بعد زنگ زد به یکی از کارگرای دیگه که رفته بودن بالا یخورده صحبت کرد بعد قطع کرد اومد نشست کنارم بعد شروع کرد مالیدن کمرم من کاملا بی حس بودم تمام وجودم ترس و اضطراب بود این که ابراهیم داشت کمرو بدنمو میمالید هیچ حسی بهم نمیداد ، ابراهیمم از این بی تحرک بودن من استفاده میکرد پتوی روی پامو برداشت ( الان من لخت بودم و ابراهیم داشت بدنمو میمالید و حزب الله روبروم نشسته بود داشت نگاهمومن میکرد) ابراهیم یه هول داد که من بخوابم رو تخت منم افتادم رو تخت یخورده چرخوند منو که کونم بیاد بالا بعد حزب الله صدا کرد گفت بیا اونم بلند شد اومد بالای تخت وایساد کونمو نگاه میکرد ( اینکه همش یجوری صحبت میکردن که من اصلا نمیفهمیدم چی میگن حالمو بدتر میکرد) ابراهیم لای کونمو باز میکرد نشون حزب الله میداد سوراخمو میمالید یجوری که انگار من یه جنسیم که داره براش تبلیغ میکنه حس تحقیر شدن جلوی کارگرای خودم عجیب بود ولی یه چیزی که تعجب خودمو بیشتر میکرد این بود که این مدل رفتار ابراهیم و این مدل کوچیک شدنم داشت حشریم میکرد همون لحظه و حس میکردم یخورده حس شهوت داره توم بیدار میشه ، داشم با خودم به این فکر میکردم که چرا از این شرایط دارم احساس لذت میکنم که دست حزب الله روی کونم حس کردم دستش گرم بود و از عرقی که کرده بود یخورد حس رطوبت داشت . حرکت دستش روی کونم خیلی حس میکردم ابراهیمم که دیگه کامل داشت با انگشت سوراخمو میمالید بیشتر باعث تحریک شدنم میشد . چیزی که دیگه خیلی واضح بود این بود که ابراهیم اصلا از من سوالی نمیپرسید و با حزب الله با هم صحبت میکردن و هر کاری که دوست داشت میکرد .
چند لحظه بعد دیدم حزب الله رفت یه گوش لباساشو در اورد و با شورت اومد وایساد کنار من دیدن حزب الله تو اون وضعیت و اینکه کیرش راست شده بود برام حس باحالی داشت یعنی این استرس و همراه شدنش با شهوت شاید این حسو توی من ایجاد کرده بود
ابراهیم از پشتم بلند شد برگشتم نگاه کردم دیدم شرتشو در اورد همون لحظه خودش دست انداخت شرت حزب الله هم کشید پایین فکر کنم این کارو کرد که یک دفعه جفتشون باهم کامل لخت بشن حزب الله از این کارش یخورده جا خورد سریع دستشو گرفت جلوی کیرش باز ابراهیم به زبون خودشون یه چیزی بهش گفت دستشو کشید از جلوی کیرش دیدم کیرش سیخه سیخ شده درازی کیرش از ابراهیم کوچیکتره ولی کلفت بود ، از این کیرا که کله کیر از بدنش کوچیکتره بود من نگاهم به کیرش بود اونم یه نگاه به من کرد لبخند زد از لحظه ای که درو باز کرد اومد تو تا همین لحظه بار اولی بود که تو چشمام نگاه کرد.
دوتایی با هم یه صحبت هایی میکردن و میخندیدن و با کون من ور میرفتن بعد ابراهیم از پشتم بلند شد و حزب الله رفت جاش حالا اون داشت سوراخمو میمالید و با فشار لای کونمو باز میکرد ابراهیم اومد جلوم بهم گفت مهندس بخور برام این پررویی و دیگه حس خجالت نداشتنش هم اذیتم میکرد هم حشریم و این حس دوگانه عجیب توی من هی تقویت میشد که نمی فهمیدم از کجا میاد. من که دیگه انگار مجبور بودم هرچی میگفتنو انجام بدم شروع کردم به خوردن کیرش( اینکه میگم مجبور بودم یه حس درونی بود وگرنه شاید اگه اونکارم نمیکردم جرعت نمیکردن چیزی بگن) من داشتم کیر ابراهیمو میخوردم و حزب الله کونمو میمالید.
همچنان حرف زدن اینا به زبون خودشون که من اصلا نمیفهمیدم چی میگن خیلی رو مخم بود و اینکه هی میگفتن و هی میخندیدن
بعد چند دقیقه که من داشتم کیر ابراهیمو میخوردم حس رفتن انگشت حزب الله توی کونم با یه سوزشی همراه شد که یه اخ گفتم ابراهیم وازلینو داد حزب الله اونم مالید به کونم و شروع کرد انگشت کردن .
خشک و خشن بودن پوست دستشو دور سوراخم و وقتی میکرد تو کاملا حس میکردم
ابراهیم یه دفعه کیرشو کشید بیرون رفت نشست پشتم حزب الله هم رفت کنار وایساد ابراهیم شروع کرد فشار دادن سر کیرش رو سوراخم درد اولش زیاد بود ولی من یه اخ که میگفتم شل می کرد چند بار شل کرد باز فشار داد تا رفتن کله کیرشو داخل حس کردم
کم کم با عقب جلو کردن اروم کامل جاش داد بعد یه چیزی گفت جفتشون بلند خندیدن حزب الله هم اومده بود جلو تا بهتر ببینه
بعد ابراهیم هولش داد تا بیاد جلوی من بعد گفت مهندس مال حزب الله بخور
حزب الله انگار خجالت بکشه روش نمیشد بیاد جلو یه نگاه بهش کردم اونم یه نگاهی با شرم بهم کرد
من که دیدم دیگه چیزی نمونده که بخوام ازش خجالت بکشم دست بردم کیرشو گرفتم تو دستم کشیدمش سمت دهنم اونم همکاری کرد اومد جلو شروع کردم براش خوردن وقتی میخوردم قیافش دیدنی بود خیلی داغ شده بود چشماشم بسته بود
تلمبه زدنای ابراهیم شدید شده بود هرچی میگفتم اروم تر می گفت باشه مهندس ولی باز همونجوری میکرد از صدای تلمبه زدن و اخ اوخ کردن من انگار جفتشون حشری تر شده بودن ، حس بزرگتر شدن کیر حزب الله تو دهنم نشون میداد که خیلی داغ شده یه دفعه حس کردم دهنم داغ شد سریع کیرشو کشیدم بیرون آبش با سرعت پاشیده شد رو صورتم یه مقدارشم تو دهنم اومده بود ولی لذتی که داشت میکرد از تو صورتش کامل معلوم بود
آبش که کامل اومد خوابید رو زمین ، ابراهیم بهش میگفت چرا زود اومدی اونم جواب نمیداد ابراهیم به من گفت برگرد منم برگشتم پاهام داد بالا شروع کرد کردن، تلمبه هاشم خیلی سنگین میزد واقعا کیرشو کامل حس میکردم داخلم بعد چند دقیقه اونم ابش اومد با فشار کیرشو نگه داشت داخلم تا خالی بشه اونم که کارش تموم شد رفت کنار حزب الله خوابید
چند دقیقه دیدم اینا انگار نمیخوان بلند بشن فقط من مونده بودم با صورت و کون پر آب کیر بوی آب کیر پیچیده بود تو اتاق خودمم که حشری بودم کیرم نیم خیز بود حس حشری بودن هنوز خیلی زیاد داشتم تو دلم دوست داشتم بلندشون کنم دوباره بکنن ولی روم نمیشد بگم
به ابراهیم گفتم من برم بیرون ، بلند شد گفت نمیخوای بمونی بازم گفتم نه دیگه برم بهتره گفت لباساتو بپوش تا من درو باز کنم زود بری کسی نبینه
بهش گفتم یه چیزی بده صورتمو پاک کنم یه لباس داد صورتمو پاک کردم یه خورده کونمم پاک کردم زود لباسامو پوشیدم اون دوتا هم بلند شدن لباس پوشیدن بعد من زدم بیرون رفتم سمت خونه
رفتم یه دوش گرفتم زیر دوش تازه یادم افتاد چه آبروریزی شده
همش به این فکر میکردم حالا چیکار کنم
تصمیم گرفتم همه کارگرای ساختمونو عوض کنم
چند تا زنگ زدم اینور اونور تا هماهنگی هاشو انجام بدم که بتونم کارگرارو عوض کنم
وقتی همه هماهنگی ها انجام شد حالا باید زنگ میزدم به ابراهیم میگفتم

نوشته: Hamed arjmand

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • فیلم دختره اول با کیر پسره بازی میکنه بعد به صورت داگی استایل باهم سکس میکنن . تایم: 06:30 - حجم: 24 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • فیلم سکس سه نفره ایرانی با دو زن سکسی و حشری تو استخر . تایم: 01:30 - حجم: 10 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • لایو دخترا تو استخر . تایم: 04:00 - حجم: 15 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های لایو سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • لایو سکسی خانوم حشری وطنی . تایم: 03:00 - حجم: 10 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های لایو سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • افغان × خواهر × تابو × داستان سکس × داستان افغان × سکس افغان × داستان خواهر × سکس خواهر × داستان تابو × سکس تابو × طلا +بیداری ؟ _تازه رفتم بالا به نظرت خوابم ؟ +😌حوصله داری حرف بزنیم ؟ _خب چرا نمیای بالا ؟ +😔نمیدونم چرا ولی وقتی میبینمت یادم میره حالتو بپرسم ، _فک کنم دیوونه شدی 😂 +{عکس } _این عکس الانه ؟سعید داری گریه میکنی ؟ +دست خودم نبود ببخشید 😔 _آخه واسه چی ؟ +هیچی ، همینجوری دلم گرفته ، _قربون دلت برم ، خب پاشو بیا بالا با هم حرف بزنیم ، +ازم نخواه ،نمیتونم ، وقتی ببینمت حرفهام یادم میره ، _قربونت برم بگو ببینم چی شده که داری گریه میکنی ؟ +نمیدونم ،گاهی دلم میگیره و به زندگی خودمون فکر میکنم ، _خب مگه زندگی خودمون چشه ؟ +هیچی ، _خب هیچی که نمیشه بگو بینم چی آزارت میده ؟ +طلا تو ی دختر خاصی و به نظر من این حقت نبود که فرهاد شوهرت باشه 😔 _عزیزم مگه فرهاد چشه ؟ من که باهاش مشکلی ندارم ، +ولی طلا اگه بجای چهل سال هزار سال هم از اقامت مون توی ایران بگذره مردم به چشم بیگانه نگاهمون میکنن و ارزشی برای افغانها قائل نیستن ، _این چه حرفیه داداشی ؟کی گفته فرهاد اینطور نگاهی داره ؟ +امیدوارم اینجوری که من میگم نباشه ولی به نظرت اگه ارزش برای ما قائل بود تو رو تنها میذاشت ؟ _عزیزم فرهاد شغلش اینه و منو تنها نذاشته تو و مامان پیشمید ، +یعنی به نظرت اگه زنش ایرانی بود هم دو هفته سه هفته میذاشت و میرفت ؟ _چه فرقی میکنه تازه فرهاد قول داده توی این یکی دوسال خونه بگیره و ازدواجمون رو رسمی کنه ، +خوشحالم که اینو می شنوم ولی بدون که هیچ زنی حاضر نمیشد با این شرایط کنار فرهاد باشه ، _تو خودتو نگران نکن حالا هم بخواب فردا حرف میزنیم ، +میشه ی خواهشی کنم ؟😔 _چی؟! +اگه حرفی هست توی چت بگیم اینجوری من راحت ترم 😔 _یعنی چی ؟ +نمیتونم توی صورتت نگاه کنم و حرف دلمو بزنم ، _😬این دیگه چه طرزشه ؟توجه کردم که خیلی وقته ازم فراریی! +خواهش میکنم 😓 _باشه عزیزم شب بخیر 😘 +شب بخیر ❤️ , , , +خوبی ؟ _😬😬 +ازم ناراحتی ؟ _کل امروز رو ازم فراری بودی الان اومدی میگی خوبی ؟ +دست خودم نیست 😓 _یعنی چی دست خودم نیست ؟ +نگاهت که میکنم به یاد فرهاد میوفتم و شرمنده میشم 😔 _سعید تو رو خدا شروع نکن 😭 +باشه ،ببخشید، _آفرین داداشم ، +قربونت ، کاری نداری ؟ _😬همین ، +پس چی ؟ _خب ی کم از خودت حرف بزن ، اصلاً پاشو بیا بالا با هم حرف بزنیم ، +😔منو ببخش نمیتونم ، _😬دیگه چرا ؟ +نمیتونم دست خودم نیست ، میام چشمم میخوره به قاب عکس فرهاد حالم خراب میشه ، از طرفی میبینمت زبونم بند میاد😔 _تو میخوای منو دق مرگ کنی با این حرفهات ، +اسم مرگ رو نیار ،میدونی که اگه بلایی سر شما بیاد چیکار میکنم 😓 _خب عزیزم حرفهای خوب بزن تا منم حالم خوب باشه ، +سعیمو میکنم ، _آفرین داداش خوبم ، +😘😘 _😀😀چه عجب داداش یاد گرفت بوس بفرسته ، +😓😔 _باز چی شده ؟ +باور کن دلم میخواد سر تا پات رو بوسه بارون کنم ولی تا میام دوست داشتنم رو نشون بدم به یاد اون یارو میوفتم و حالم خراب میشه ، _سعید اونقدر به فرهاد بدبین شدی که اسمشو نمیاری میگی اون یارو 😬😭 +طلا تا روزی که تو رو تنها میزاره و عقد رسمی نکنید و ازدواجتون رو پیش خانوادش علنی نکنه من نمیتونم ببخشمش ، _اینا آرزوی منم هست ولی الان فرهاد گرفتاره و هر چقدر کار میکنه نمیرسه 😓 +باشه خواهری تو خودت رو ناراحت نکن غصه خوردن رو بزار برای من ، _😓چجوری میتونم خوشحال باشم وقتی تو اینقدر نگران آینده منی ؟ +من دست خودم نیست ،همیشه روی تو حساس بودم ، خدا کنه من اشتباه کنم و پسر خوبی باشه ، _حواسم هست توی جمله‌ت اسمشو نیاوردی ، +فرهاد فرهاد خوبه ؟😀 _😀😀آره خوبه ، +بخوابیم ؟ _باشه شب بخیر 😘 +😘😘😘😘 _آفرین داداش 😘😀 +روزی که خوشحال ببینمت هزارتا از این بوسه ها به صورتت میزنم ، _پس فردا که اومدم پایین ببینم بوسم میکنی ، +نه خواهری بذار وقتش برسه ، هنوز نگران زندگیتم 😔 _بیخیال 😬 +بهم فرصت بده 😔شب بخیر ❤️❤️ _شب بخیر ، , , , +بابت برخورد امروزم ببخشید 😔 _😓😓داداش چرا یهو اینجوری شدی ؟ +بهت گفتم که نمیتونم توی صورتت نگاه کنم 😔 _اگه بدت از فرهاد میاد گناه من چیه که بی اعتنایی میکنی ؟ +طلا میبینمت شرمندت میشم که نتونستم به یک مرد درست و حسابی شوهرت بدیم ، _آخه فرهاد دوسم داره 😓 +طلا دختری با زیبایی تو اگه ایرانی بود الان زن یک آدم حسابی بود که حتی یک شب تنهاش نمیذاشت ولی فرهاد پولی رو که داره خرج تو میکنه به عنوان یکی از این دخترای خیابونی نگاهت میکنه ، _ممنون که منو با دختر خیابونی مقایسه میکنی ، +خواهری تو همه زندگی منی من تو رو با هیچکس مقایسه نمیکنم کسی که ارزش تو رو پایین آورده فرهاده ، _😓 این دفعه بیاد بهش میگم باید تکلیفم رو مشخص کنه ، یا زن رسمی یا هیچی ، +طلا بهش فشار بیار ولی نه اونقدری که از دستش بدی ،شاید واقعاً بخوادت ، _میدونم چی میگی ،مرسی که به فکرمی ، +این چه حرفیه ؟قول میدم تکلیفت با فرهاد مشخص بشه انقدر برات وقت بزارم که از دستم فراری بشی 😀 _داداش این روزها بیشتر به وجودت احتیاج داشتم تا اون موقع 😭 +😔تمام سعیمو میکنم فردا بغلت کنم ، _☺️🤗همین الان ، +نه😔 _تو رو جون خواهری 😘 +دوتا شرط داره ، _چی؟ +روی تختخواب نمیام و نگاهم نکنی و حرف نزنیم فقط بیای بغلم بخوابی ، _😬این دیگه چجورشه ؟ +😓 گفتم که خجالت میکشم نگاهت کنم ، _باشه هرچی داداش بخواد ، +قول بده بزاری کم کم بهش عادت کنم ، _اینقدر لوس نشو، بیا دیگه ، +در رو باز بزار ده دقیقه دیگه میام ، _باشه بیا ، , , , _😬کی رفتی ؟ +بغلت کردم خوابم نمیگرفت و تا صبح موهای مشکیت رو بو میکردم 😓چندتاشون رو توی دهنم برده بودم انگار بهترین حس دنیا بود 😔 بارها میخواستم سرت رو ببوسم ولی انگار ی چیزی جلوم رو میگرفت 😓 صبح متوجه شدم اگه چند روز هم بغلم باشی از بغل کردنت سیر نمیشم و خوابم نمیبره ، _🥹من برعکس تو ی ساعتی بیدار بودم گفتم شاید بخوای حرف بزنیم ولی یادم نمیاد چجوری شد که خوابم برد 🤗 +فرهاد نگفت کی میاد ؟ _چرا ؟میخوای باز بغلم بخوابی ؟😀 +نه اتفاقاً برعکس میخوام برگرده که تو تنها نخوابی و عذاب نکشی😔 _چه عذابی!چرا فک میکنی نبودن فرهاد عذابم میده ؟ +نمیدونم ،بعضی وقتا خودم هم نمیدونم چکار کنم که خوشحالیت رو ببینم ، صبح یک لحظه با خودم گفتم آنچنان محکم بغلت کنم و ببوسمت که بیدار بشی و با هم کلی حرف بزنیم ولی دیدم نمیتونم وقتی تو توی مشکلات غرق شدی من با بغل کردنت هم خودمو هم تو رو گول بزنم 😔 _سعید من حتی اگه مشکل داشته باشم تو باید کنارم باشی و آرومم کنی نه اینکه با ناراحتی پشتم قایم بشی ، +قول میدم ته این جریانات اونقدر شاد باشیم که از ته دل بخندیم ، _امیدوارم☺️حالا امشب میای پیشم ؟ +🙂 _ناز نکن ،بیا ☺️ +با همون شرایط اگه میخوای 🙂 _فک کنم از بس از بدی فرهاد گفتی خودم هم دوست ندارم توی اون اتاق بخوابم 😀 +😀😀 _شب منتظرتم ، +قبلش پیام میدم 😘 _باشه🤗😘 , , , _داداش دو بار اومدم پایین مامان گفت خوابی ،ناهار هم نخوردی ، اومدم بالای سرت چشمات بسته بود بوست کردم تکون نخوردی 🤗☺️ +ببخشید 😔 _چرا؟ +خودت میدونی ، _باور کن نمیدونم فقط احساسی شدم گفتم مرسی داداشی که کنارمی یهو رهام کردی و رفتی پایین 😬یعنی اینقدر بهت برخورد ؟ +طلا بچه نیستیم من اصلاً ی لحظه یادم رفت که داداشتم و داشتم گردن و شونه‌ات رو میخوردم 😔 _خب؟ +خب نداره اگه نمیگفتی داداشی نمیدونم میخواستم چکار کنم 😔 _☺️🤗 داداش گلم حواست بود ولی احساساتی شدی و داشتی اینجوری ابراز احساسات میکردی ، اصلاً اشتباه کردم حرف زدم ، +من که فک میکردم هرگز نمیبخشیم ، _چرا همچین فکری کردی ؟ مگه میشه داداشی که این همه به فکر منه رو ازش ناراحت بشم! +خواهری بیا ی مدت همدیگه رو نبینیم 😔 _😭😭همین الانش هم دلم برای بغلت تنگ شده بعد میگی ی مدت همو نبینیم! +خواهری باور کن میترسم 😔 _از من میترسی 😀 +بغلت که میکنم میگم کاشکی من جای فرهاد بودم ولی دوباره که فکر میکنم میبینم اگه فرهاد بودم دیگه خواهری نداشتم 🙂 _شاید‌بتونم از فرهاد دل بکنم ولی از داداشی نه پس همون بهتر که داداشیمی ☺️ +ولی فرهاد اگه لیاقت داشته باشه میتونه هرشب بدون ترس از اشتباه کنارت باشه ، _تو هم میتونی ، ترست الکیه ، اصلاً من فهمیدم که بغل های داداشی خیلی بیشتر از بغل های فرهاد آرومم میکنه ، اگه میخوای تکلیفم رو با فرهاد مشخص کنم تو باید کمکم کنی ، +😘😘😘😘 _بوسه ها رو بزار برای شب 🤗 +شب ؟ _نکنه میخوای تنهام بزاری 😬 +میترسم 😔 _باز گفت میترسم 😬 هر اتفاقی هم بیوفته من ناراحت نمیشم ، +خواهری اینو میگی من پر رو تر میشم ، _بزار بشی ، من هیچی نمیگم که هر چه دوست داری بغلم کنی ، خوبه ؟ +🥹فک کنم اینجوری که تو صحبت میکنی امشب مهمترین شب زندگیم باشه ، _چطور مگه 😀 +نمیدونم ، _باشه، کی میای ؟ +هر وقت تو بخوای ، _بزار مامان بخوابه بعد ، یا اگه دلت میخواد الان بیا ، +باید دوش بگیرم ، پس بزارش برا شب ، _باشه منم دوش میگیرم و ی خورده خوشگل کنم شاید داداشم خواست نگاهم کنه ☺️ +فک کنم همین کار رو میکنم 😘 _مشتاقم ببینم ☺️🤗 +میبینی ❤️ _💋 +💋 _دارم ثانیه شماری میکنم 🤗 +هر وقت آماده شدی بگو بیام 😘 _ببین؟ +بله ؟ _هر کاری انجام بدی من ناراحت نمیشم 💋😍🥰 , , , طلا دختری بیست و شش ساله هست که به خاطر پوست و قیافه تو دل برو شکم لاغر در عین حال سینه هشتاد و باسن تقریباً بزرگ توی چشم همه بود ولی از سه سال پیش که فرهاد وارد زندگیش شد از ترس از دست دادنش مجبورش کرد که چادر بزنه و کمتر بیرون بره ، من با پنج سال اختلاف سنی تنها مردی بودم که میتونستم با طلا در ارتباط باشم و حالا راه نزدیک شدن بهش رو پیدا کرده بودم و میخواستم تنها مرد طلا باشم و ظاهراً طلا فهمیده بود که هر دو به این رابطه نیاز داریم ، شب ها طلا برای تناسب اندام سالاد میخورد و امشب که قراری با هم داشتیم حتی برای دیدن مامان پایین نیومد و همین بهانه‌ای شد که مامان ازم بخواد ی سر به طلا بزنم، قبل از اینکه مامان بخوابه طاقتم سر اومد و به طلا پیام دادم آماده ای ؟ نوشت مثل هر شب ، نوشتم دراز بکش دارم میام ، مثل شب گذشته شلوارک و تیشرت تنم بود ولی اینبار شورت نپوشیده بودم، پله ها رو یکی یکی به سمت بالا با استرس و هیجان بالا میرفتم ، در ضد سرقت واحد بالا نیمه باز بود و وقتی که در رو باز کردم دیدم که طلا مثل هر شب روی پتویی دو تا شده پشت به من دراز کشیده ، در رو قفل کردم و به سمتش حرکت کردم هرچقدر نزدیکتر میشدم بوی خوش یک عطر به مشامم میرسید و دیدن لمبرای بزرگش زیر یک شلوار خواب سفید و سیاه راه راه و یک لباس بافت لش خاکستری بلند که نیمی از لمبراش رو پوشونده بود ولی جایی که قرار بود کیرمو فشار بدم خالی بود ، بی سر و صدا پشت طلا دراز کشیدم و دستم رو از پهلوش رد کردم و به روی شکمش گذاشتم و با دو بار تکون خوردن سرم رو پشت سرش روی بالشت گذاشتم و تنم رو به تنش چسبوندم و با کیرم در حد یک اتصال کوچیک جایی برای گرم کردنش پیدا کردم ، حالا بوی یک کرم هم به مشامم میرسید و سرم رو جلوتر بردم تا بیشتر احساسش کنم ، موهای مشکی و بلند و کم پشتش رو کنار زدم تا گردن و بخشی از سرشونه‌هاش بیرون بیوفته و دماغم رو به اون ناحیه رسوندم ، کمی طول کشید تا از بوی خوش تنش سیر بشم و لبم رو به پوست تنش برسونم ، با اولین بوسه ای که به گردنش زدم طلا تکونی خورد و موهاش رو با دستش بالای سرش جمع کرد و سرش رو به بالش فشار داد و انگار با حبس نفسش گردنش رو برای بوسیدنم بیشتر نمایان کرد ، بوسه هایی به گردن زدم و برای تصاحب بیشتر گردن تا صورتش دستم رو از روی شکم آوردم و روی شونش گذاشتم و با انگشتام لباسش رو از روی شونه‌اش بالا و بالاتر بردم ، به یک لباس مشکی زیر بافتش رسیدم که اگه کار بلد بودم میفهمیدم تن پوش پوشیده ، برای رسوندن لبام به اون نواحی باید سرمو بلند میکردم و بی شک فشار کیرم بین لمبراش هم بیشتر میشد و وقتی لبام رو به روی شونه‌اش رسوندم احساس سفتی و گرمی بیشتری روی کیرم شدم و توجه به یکی از این حالت ها طلا رو تکونی داد و زانوهاش روی هم ساییده شدن و مشت دستش جلوی سینه هاش به زمین ستون شد ، با لبام پوست تنش رو میگرفتم و می بوسیدم و به سمت گوش و صورتش حرکت میکردم، وقتی خودمو به گوشش رسوندم لبهای رژیش همراه با یک لبخند زیبای زیر پوستی رو دیدم ، از بوسیدنش نمیتونستم لذت کافی رو ببرم و بوسه هام شکل خوردن گرفته بودن ، دستم رو به زیر صورتش بردم و صورتش رو بالا آوردم تا لپش رو بخورم و با بالا کشیدن خودم هم فشار کیرم رو به لمبراش بیشتر کردم و هم تا نزدیک لباش لبام رو رسوندم ، وقتی کنار لباش رو میبوسیدم طلا میدید و برای رسیدن لبام به لباش سرش رو به بالا میچرخوند ، وقتی اولین بوسه رو در شرایط ناپایدار به گوشه‌ای از لباش زدم چشمهای طلا رو دیدم که با خط چشمی مشکی به دنبال دیدن چشمهام بود ، پام رو به روی روناش آوردم و کیرم رو از جای گرم و نرمش بیرون کشیدم و به لمبرش کشیدم و طلا رو به سمت خودم کشیدم، تنم رو عقب دادم و شونه طلا رو زیر شونه ام آوردم ، بار دیگه برای بوسیدن لباش سرم رو جلو بردم و این بار با کمک طلا لبامون در شرایط ایده آلی روی هم قرار گرفته بود که با نگه داشتن لبامون روی هم لبامون شروع به حرکت کردن کرد و با صدای نفس های طلا که از دماغش به صورتم میخورد لب پایینش رو توی دهنم آوردم و با چشیدن طعم لبش برای بهتر خوردنش لبام رو جدا کردم و بار دیگه لبش رو بهتر از قبل توی دهنم آوردم ، طلا همین کار رو با لبای من میکرد و برای لب گرفتن بهتر پاهام شروع به حالت گرفتن روی تن طلا شد و طلا هر ثانیه طاقباز تر میشد تا جایی که کاملاً روی تنش سوار شدم و بی وقفه لبای همو میخوردیم ، من این آرامش و سکوت رو دوست داشتم و برعکس من طلا با نگاه خندانش انگار میخواست چیزی بگه که نمیتونست ، دیگه هر دو میدونستیم باید چکار کنیم و من دستم رو توی موهاش برده بودم و دستای طلا روی تنم می‌چرخید که وقتی برای بوسه زدن و خوردن گوش تا گردنش اقدام کردم تا پایین تر برم طلا متوجه کیر سیخم زیر شلوارکم شد و دستاش رو از روی پهلوهام به روی رونام آورد و یک دستش رو روی کیرم کشید و سعی کرد که توی دستش بگیرش ، لمس دستش روی کیرم آتیش به دلم انداخت و سریعاً نشستم و با نگاه به چشمای مشکی و زیباش که خط چشم بسیار سکسیش کرده بود تیشرتم رو درآوردم تا اقدام بعدی رو انجام بدم که طلا در اون سکوت با گرفتن دستش به کش شلوارکم به صورت پانتومیم ازم خواست شلوارکم رو در بیارم ، همین که از روی بدنش بلند شدم تا شلوارکم رو در بیارم طلا نشست و با بیرون زدن کیرم اونو توی دستش گرفت ، دیدن دستای ظریفش دور کیر شونزده سانتی قرمزم منو دیوونه کرده بود و سریعاً جلو رفتم و در حالت نشسته بغلش کردم و شروع به خوردن لباش کردم ، دستام رو پایین بردم و به لباس بافتش گرفتم و بالا کشیدم ، طلا کیرمو رها کرد و دستاش رو بالا آورد و برای چند لحظه لبامون از هم جدا شد و تا جدا شدن آستین از دستاش دیدم که بدن سفید و بی نقص طلا همونجوری که میشد از روی لباس حدس زد بالای شکم لاغرش ابتدای شروع دنده هاش زیر پوست پیدا میشد و یک تنپوش خاص و خوشرنگ که نیم قرمز و نیم سیاه بود به شکل گِل حالت دهنده سینه های بزرگش رو بالا نگه داشته بود و از پایین خط سینه هاش تنپوش باز میشد و به شکل ۷به روی نیمی از شونه هاش میرفت و به شکل آستین نیمی از بازوهاش رو میگرفت ، از ذوق دیدن سینه هاش یک دستم سریعاً از روی تنپوش به سینش رسوندم که طلا مهلت نداد و برای لب گرفتن جلو اومد و با شروع لب گرفتن دستش رو دوباره به کیرم رسوند ، دستم رو به سر شونه اش رسوندم و تنپوش رو از روی شونه‌اش پایین کشیدم و به دنبال بیرون انداختن سینه هاش رفتم ، یکی از سینه‌هاش رو تونستم به راحتی بیرون بندازم و توی دستم بگیرم ولی توی این حالت بیشتر از این نتونستم پیش برم که لبم رو جدا کردم تا بتونم سینه‌اش رو ببینم و شاید بخورم ، وقتی سینه بزرگش رو یا نوک خوشرنگش دیدم سرم رو فوری پایین کشیدم تا مزش کنم که طلا دستش رو از کیرم برداشت و با انداختن کامل تنپوش از روی شونه هاش دستاش رو از توی آستین تنپوش درآورد و همین عمل باعث شد دو تا سینه‌هاش بیرون بیوفته ، وقتی دوتا سینش رو توی دستام گرفتم و شروع به خوردنشون کردم طلا روی زانوهاش ایستاد و خودش رو بالا آورد تا راحت تر بتونم بخورمشون ، خوردن سینه های سفیدش برام تمومی نداشت و اونقدری خواستنی بود که هر لحظه یکی رو توی دهنم میبردم ، دستای طلا بی‌امان سرم رو به سینه هاش فشار میداد و با گرفتن یکی از سینه‌هاش توی دهنم دستام رو آزاد کردم و به کش شلوارش رسوندم و فقط چند سانت پایین کشیدم که طلا خودشو به عقب پرت کرد و دراز کشید و دستاش به کمکم اومد و خودش عجولانه کش شلوار و شورت سفیدش رو تا دیدن چوچولش پایین کشید و من با دیدن جسارت طلا شروع به درآوردنشون کردم ، وقتی شورت رو پایین میکشیدم برق کص صاف و سفیدش که کم مو بود و حالا همون موی کم رو اصلاح کرده بود و با لوازم آرایشی برق انداخته بود چشمام رو میزد که با دراومدن شورتش پاهاش رو جفت کرد و سرش رو بالا گرفت تا ببینه من چی میخوام ، خودمو روی بدنش انداختم و دوباره سراغ لباش رفتم ، کیرم روی روناش گیر کرده بود که متوجه شدم طلا روناش رو باز کرد و بست و کیرمو بین روناش و نزدیک کصش نگه داشت ، طلا سرم رو مهار کرد و لبهام رو با لباش می‌مکید، خودم رو بدون اینکه عجول باشم روی تنش نگه داشته بودم و از لب خوردن لذت میبردم که دیدم طلا سعی داره منو از روی خودش کنار بزنه و منم همین رو میخواستم و همزمان با لب گرفتن چرخیدیم و طلا اومد روی بدنم ، یک لحظه طلا لباش رو جدا کرد و با لبخند موزیانه ای روی شکمم نشست و بالاتنش رو چرخوند و دستش رو به کیرم گرفت و شروع به بالا و پایین کردن دستش روی کیرم کرد ، با حدس حرکت بعدیش وقتی میخواست از روم بلند شه یکی از پاهاش رو گرفتم و با زور به سمت سرم کشیدم تا بدونه چی میخوام ، رونهای خوشگل و ناز طلا به خواسته من باز شد و کس سفیدش بهتر از دفعه قبل جلوی صورتم بود و واضح داشتم برق کصش با حالت و شکل زیباش رو میدیدم که فرصت دیدنم با نشستنش روی صورتم کم شد و دهنم رو باز کردم و دستام رو از کنار به لمبراش رسوندم ، گره خوردن لبای طلا رو بالاتر از دستش دور کیرم دیدم و منم مشغول خوردن چوچولش شدم ، بو و مزه خوب کصش منو دیوونه خودش کرده بود و متقابلاً حتماً طلا متوجه بو و مزه اسپری تأخیری شده بود ولی از دوتا قرصی که ترکیبی خورده بودم بی خبر بود ، کصش رو با لیسیدن باز میکردم و از حرکت کصش روی دهنم میشد فهمید که چه لذتی میبره ، دوتا دستم رو از دور روناش آوردم و با دو انگشت لبه‌های کصش رو از هم باز کردم و سرخی کصش رو بیرون انداختم و زبونم رو داخل کصش کردم و با تکون دادن زبونم کصش رو قلقلک میدادم ، ریلکس داشتم از مزه خوب کصش لذت میبردم که یک لحظه تعادلش رو از دست داد و خودش رو به صورتم فشار داد و دوباره به حالت اولش برگشت که تا خواستم دوباره شروع کنم فاصله گرفتم و پاش رو از کنار صورتم بلند کرد و با نشستن کنارم صورتش رو که وحشیانه حشری بود دیدم و طلا به حالتی دلربا زبونش رو به دور لبای خیسش میکشید و خواست که پاش رو اون طرف بدنم بزاره تا روی کیرم بشینه که من نشستم و دستش رو گرفتم تا حالتی رو که میخوام سکس کنیم و طاق بازش کردم و بین پاهاش قرار گرفتم و کیرمو که روی کصش تنظیم کردم نگاهی به صورتش انداختم که در اوج لذت نوک یکی از سینه هاش رو بین انگشتاش گرفته و با فشار کیرم چشماش خمار شد و لب پایینش رو بین دندوناش گرفت ، صحنه دیوانه کننده ای بود و با اون همه جذبه تأثیر قرص و اسپری رو کم میکرد ، دستام رو روی روناش گذاشتم و شروع به داخل دادن کیرم توی کس داغش کردم ، معلوم بود که کیرمو راحت توی کصش جا میداد ولی چیزی از لذتهای دو تامون کم نشده بود و وقتی کیرم رو با چند تلمبه تا ته جا دادم فشار کیرم رو برای ضربه زدن به ته کصش زیاد کردم که صدای نفسی بلند همراه با آه رو شنیدم و چندبار همین کار رو انجام دادم که طلا دهنش رو بست و با وجود دهن بسته صدای لذتش رو توی گلوش میشنیدم ، دستای طلا بالا رفت و داشت موهاش رو چنگ میزد و زاویه زیبای زیر بغل‌هاش دستمو به تنپوشش رسوندم و تا روی نافش پایین کشیدمش و برای بهتر تلمبه زدن دستام رو کنار زیر بغل‌هاش گذاشتم و همراه با تلمبه زدن نوک سینه هاش رو هر کدوم یکی دو بار مکیدم و خودم رو به لباش رسوندم ، طلا با چشمای خمارش دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و لبامون روی هم نشست یکی از یکی حشری تر لبای هم رو توی دهن میبردیم ، بدنم از بدنش فاصله داشت و با اینکه دستام خسته میشد ولی تلمبه زدنم لذت بخش شده بود و هر تلمبه طلا رو چند سانتیمتر به بالا میکشوند و بر میگشت، صدای نفس های طلا به تلاطم افتاده بود و لب خوردنش نا هماهنگ شده بود و هر وقت لبم رو بین لباش میگرفت به صورت ثابت نگه میداشت و توی دهنش میکشید ، حالا هر چند ثانیه‌ای یک بار لبام رو از روی لباش برمیداشتم و نگاهی به چشماش میکردم و با نگاه طلا لبام رو روی لباش میذاشتم و با یک بوسه دوباره بر میداشتم ، بدن طلا آماده ارضا شدن بود و طلا با کلافگی دستاش رو از گردنم به شونه هام رسوند و پاهاش رو به کمرم رسوند و سعی میکرد لحظات آخر کیرم رو بیشتر توی کصش حس کنه و منو به خودش فشار میداد ، داشتم توی صورتش نگاه میکردم که چشماش رو بست و سرش رو به بغل گرفت لب پایینش رو گاز گرفت و از توی گلو چنان آهی کشید بلندتر از صدا با دهن باز و همین رو به صورت مکرر انجام می داد و همزمان با من با پاهاش کصشو به کیرم میکوبید ، شاهرگ کنار گردنش اونقدری بیرون زده بود که دلم خواستش و لبام رو بهش رسوندم و همزمان با تکون های آخر طلا با مکیدنش گردنش رو سرخ کردم ، صدای داخل گلوی طلا کمتر شد و دست و پاهاش از روی بدنم داشت می افتاد ولی تلمبه های من ادامه داشت و خودمو نزدیک به ارضا شدن میدیدم که طلا پاهاش از روی بدنم افتاد ولی دستاش رو دوباره به شکل بغل کردن دور گردنم قفل کرد ، تلمبه زدنم رو خیلی آهسته کردم و لبام رو به سمت صورت و بعد لباش بردم ، طلا چشماش رو باز کرده بود و لبام رو عاشقانه بوسید ، دو سه بوسه به لباش زدم و هر بار بعد بوسه نگاه چشماش میکردم و با بوسه آخر سرمو بالا آوردم و به چشماش خیره شدم و هر دو با لبخند نگاه هم کردیم ولی طلا نمیدونست میتونه حرف بزنه یا نه که من با لحجه ای که مامان داشت گفتم دوست دارم خواهری ، طلا لبخند زد و گفت منم دوست دارم داداشی ، کنارش افتادم و طلا رو با خودم به بغل انداختم که طلا نگاهش به کیرم افتاد و دستش رو دورش حلقه کرد ، دستم رو روی صورتش گذاشتم و گفتم فعلاً نفس بگیر ، طلا با نشاط و پر انرژی گفت من آماده ام ، دستمو بردم و لای سینه هاش گذاشتم و گفتم اینجاست جایی که میخوام ارضا بشم ، طلا به منظور اینکه توی کدوم پوزیشن سریعاً گفت چجوری ؟ بلند شدم و ایستادم و گفتم حالا سینه هات رو بیار ، طلا که متوجه پوزیشن مد نظرم شد جلوم زانو زد که گفتم اول خیسش کن ، طلا گفت چشم داداشی و کیرمو توی دهنش برد و شروع به ساک زدن کرد و چند ثانیه‌ای نگذشته بود که دهنش پر از تف شد و از کیرم سرازیر شد ، طلا سریع کیرم و لای سینه هاش گذاشتم و خودشو بهم چسبوند و سینه هاش رو از بغل به کیرم فشار داد تا دور تا دور کیرم رو سینه هاش پوشید و سرش رو پایین گرفت و لباش رو باز کرد و تف توی دهنش رو خالی کرد روی کلاهک کیرم و شروع کرد به بالا و پایین کردن سینه هاش روی کیرم ، هر چند ثانیه‌ای طلا سرش رو بالا میاورد تا حال منو ببینه و من با نوازش مو و صورتش و لبخندی که روی لبام بود رضایتم رو نشونش میدادم ، صحنه ای زیبای دیدن کیرم لای سینه های بزرگش منو به اوج رسوند و با دستام صورتش رو گرفتم و بالا آوردم و همزمان با خمار شدن چشمام گفتم داره میاد ، طلا لبخند زد و کیرم شروع به پاشیدن کرد و از گردن طلا تا سینه و تنپوش و پتوی زیر پامون همه رو کثیف کرد و شرایط برای دوش گرفتن دوتاییمون مهیا شد ، نوشته: طلا
    • زن شوهردار × داستان سکسی × سکس زن شوهردار × داستان زن شوهردار × نرگس زن متاهل حشری سلام عرض ادب خدمت دوستانی که میخواند و استفاده میکنند قبلا هم عرض کردم بیکار نیستم وقت بزارم دروغ بنویسم کاملا داستانم واقعی باور هم نمیکنید فحش ندین قبلا هم گفتم پسر خوش هیکل یا خوش تیپ نیستم و اینکه تعریف نباشه جوری که بهم میگن چهره ی زیبای دارم ۲۸ سالمه رضا هستم کاسب یکی از محلات شلوغ محل دور دور جوونا شب برد دربی بود پرسپولیس برده بود منم که استقلالی اعصابم خورد از این داستان زنی وارد مغازه شد خریدشو داشت انجام می‌داد منم در جواب ماشین های داخل خیابون که شادی میکردن چند تا مرگ گفتم و همینجوری می‌جوشیدم خانومه گفت چرا اینجوری هستی پول رو اونا میگیرن تو جوش میزنی منم گفتم تعصب آنچنانی ندارم ولی از دربی بدم میاد تیمم ببازه گفت مواظب باش دلت نبازه تیم کیلو چنده و خندید منم وسیله که می‌خواست رو دادم خداحافظی کرد و داشت میرفت ک گفتم ببخشید محصولاتمون رو داخل کانال میزاریم این کارت مغازمون و یا اینکه شمارتونو بدین ادتون کنم تو کانال ، بدون تاملی گفت یادداشت کن منم یادداشت کردم بعد ۱۰ دقیقه سلام نوشتم و به پررویی کامل خودمونی باهاش حرف زدم که چند سالته،اسمت چیه و اینکه مجردی یا متاهل اونم قشنگ جواب داد که ۳۵ سالمه نرگس هستم و متاهلم و اینکه الان نزدیک خونم پیام نده خودم پیام میدم (بچها خلاصه میکنم سرتون درد نیاد)روز بعد پیام داد از خودم سوال کرد و اینکه گفت تولد داریم میای گفتم آره بعد ۲ روز تولد رو رفتیم رقصیدیم ولی اتفاقی بینمون نیفتاد چند روزی گذشت تو این روزهای که می‌گذشت چت داشتیم و اینکه فهمیدم شوهرش بکن هست ولی این خیلی داغه و اینکه از قیافه و هیکل شوهرش خوشش نمیومد اینطوری بگم جنده بود من تایم آزاد نداشتم نمیتونستم برنامه اوکی کنم فقط چت که به سکس چت هم رسیده بود که هم من داغ شده بودم و هم اون برنامه ریختم مغازه نیام ی نصف روز و اینکه بریم بیرون با هم رفتیم سمت ییلاق شهرمون ک نزدیک بود ی سوئیت اجاره کردیم من که رفتم اولین کاری کردم دوش گرفتم ک بدنم بو نکنه از حموم اومدم بیرون قلیون رو آماده کرده بود جنده خانوم کنار هم نشستیم و شروع کردیم قلیون کشیدن ی ده دقیقه که کشیدم این جنده خانوم طاقتش نیومد شروع کرد به مالوندن کیرم تا اینکه بلند شد اومد وسط پام دو زانو زد از سر کیرم ی بوسی کرد و بعدش کرد تو دهنش یعنی ندیده بودم به ماهری این جنده خانوم چ قشنگ می‌خورد تا خایه هامو تو دهنش میکرد کیرمو به صورتش می مالوند دیگه قلیون رو نتونستم بکشم گذاشتم کنار وای چقد قشنگ می‌خورد همینطور. می‌خورد به صورتش هم میمالوند از خوردنش تموم شد اومد روی پا من که دراز بود نشست من هم تکیه کرده به دیوار بودم سینه هاشو داد تو دهنم سایز ۷۵ بود من هم مالیدم و هم خوردم همزمان زبونمو تا زیر گردنش لیس میزدم اصلا چقد این بشر خوب بود خودشو ی کوچولو جا ب جا کرد کسش بازکرد کیرمو کرد تو کسش چقد داغ بود بالا پایین میکرد رو من اینجا بود به خودم میگفتم واقعا چ خوبه طرفت کار بلد باشه همینطور بالا پایین میرفت رو کیرم سر منو محکم بغل کرد به سینهاش می‌مالند و کیف میکرد ی چند دقیقه ک گذشت گفتم پاشو لبه تخت داگی کن داگی کرد کیرمو کردم تو کسش، کسش پر آب شده بود تلمبه ک میزدم صداش کل خونه میپیچید موهاشو جمع کردم دستم گرفتم خیلی بلند نبود ولی اون داشت کیف میکرد کون گردش رو ک میدیدم ی محکم میزدم روش اونم لذت می‌برد میگفت جون جرم بده عجب کیری عجب سکسی اون شوهر کسکشم نیس ببینه چجوری داری جرم میدی من ک خسته شده بودم درازش کردم ب شکم تلمبه زدم رو کون نازش زدم زدم دیدم این خبری از ارضا شدنش نیس دستمو به زور بردم زیرش کسش رو می مالیدم و تلمبه هم میزدم چشماش رو دیدم تند تند باز بسته میشد و جیغ می‌کشید داشت ارضا میشد و جوگیر شده بود میگفت ابتو بریز تو دهنم بریز تو دهنم اینو ک گفت من تحریک شدم و باعث شد آبم بیاد کشیدم بیرون گفتم بیا اینم آبم داشت آبم میومد و می‌ریخت رو پشتش گفتم بیا بخور بیا بخور ک تموم شد آبم بهش گفتم چرا نمیخوری گفت ی چیزی گفتم حشری بشی باورت شد وای چقدر کیف داد با نرگس من به بعد شم چند باری باهاش سکس داشتم‌ هر دفعه بهتر از دفعه قبل خسته بودم نوشتم غلط داشت بزارین رو حساب خستگی نوشته: رضا
    • خواهرزن × داستان سکسی × داستان خواهرزن × سکس خواهرزن × آخر کردمش سلام این یه خاطرست نه داستان و یکم طولانیه چون خواستم همه چیو کامل بگم امیدوارم لذت ببرین من ارش هستم و ده ساله ازدواج کردم یه خواهر زن دارم که پنج سال کوچکتر از منه خاطرم در مورد اونه یه چند ماهی از ازدواجمون گذشته بود یه شب خواهر زنم که اسمش نیلوفره گفت میخاد بیاد شب پیش ما اونموقع ۲۰ سالش بود اینم بگم نمیگم مذهبی ولی اهل دوستپسرو این چیزا نبود جلو منم روسری داشت اومد خونمونو رفت تو اتاق لباس عوض کنه منم تو حال نشسته بودم در اتاقمون ضامن قفلش خراب بود یه دفعه باز میشد برای خودش اون لحظم باز شد دو سه سانتی لای در باز شد منم ناخداگاه چشمم افتاد دیدم لای در بازه نیلوفر پشتش به دره با لباس زیر و شرتش رفته بود لای کونش کیرم درجا بلند شد سراینکه برنگرده منو ببینه سریع جامو عوض کردم اومد بیرونو یه شلوار جذب مشکی پوشیده بود که قشنگ میشد همه جای بدنشو تشخیص داد خدایی هم هیکلش خوبه شب شدو خوابیدیم اما من نمیتونستم بخوابم همش اون صحنه جلوی چشمم بود بلند شدم برم دستشویی دیدم تو حال خوابه پتو روش نبود پاهاشو جمع کرده بود تو شکمش کونش یه فرم قشنگی گرفته بود که ادم میخاست بکنه توش رفتم دستشوییو اومدم دراز کشیدم خلاصه تا صبح نخوابیدم یه دوماهی گذشت گفت بریم بازار خرید دارم زنمم گفت بریم رفتیم تو مترو خیلی هم شلوغ بود یه لحظه جلو من وایساد کیرم سیخ شد پشتش به من بود اروم چسبوندم به کونش اونم تو باغ نبود بعد چند لحظه ایستگاه توقف کرد خلوت شد دیگه نشد کاری بکنم تا گذشت بد جور تو کفش بودم شبها خوابشو میدیدم انقدر رو مخم رفته بود هر جا میرفتیم به زنم میگفتم نیلوفرم بیار اونم سر تنها نبودنش میاوردش یه سال شراب انداخته بودم عجب شرابی شده بود داشتم میخوردم نیلوفر زنگ زد گفت بریم بیرون زنم گفت داریم شراب میخوریم بمونه بعدا خاستی بیا اینجا اونم اومد نشست گفت چیه اینارو میخورین بو لجن میده گفتم اینو من درست کردم یه پیک بخور بعد بگو بو لجن میده گفت نه نمیخورم یه ته پیک ریختم گفتم مزه که میتونی بکنی گرفت مورد معلوم بود بدش نیومد گفت بد نیست اما دوست ندارم گفتم بگیر بخور بابا دیگه ۲۲ سالته بچه بازیا چیه یه لیوان دادم بهش زنگ گفت چیکار میکنی میگیرتش بابام میکشتش مگه اخلاقشو نمیدونی گفتم اگه گرفتش شب بمونه خلاصه خوردو همون بقل سفره دراز شد اما هوشیار بود اشک از چشماش میومد شامو خوردیم رفتیم برای خواب زنم که بیهوش شد گفتم برم سراغ نیلوفر کیرمم سیخ شده بود رفتم تو حال دیدم تو جاش میچرخه دیدم خواب نیست هر ده دقیقه رفتم دیدم بیداره دراز کشیدم خوابم برد پاشدم دیدم صبحه و کیر خوردم اون شب . اما اینکه شرابه رو دادم خورد خودش خیلی خوب بود گذشتو عروسی دوست من شد قرار شد اونم با ما بیاد همسایه پایینیمون ارایشگره قرار شد زنم بره خونشون موهاشو رنگ کنه نیلوفرم بیاد خونه ما بره حموم بعد بره اونجا موهاشو سشوار بکشه اومد خونمونو زنم رفت گفت با اجازتون من دوش بگیرم گفتم برو رفت دستشویی منم رفتم گوشیمو گذاشتم تو اتاق دورشم لباس پیچیدم جوری که لنزش فقط بیرون باشه گذاشتم رو بروی در حموم نیلوفراومد رفت حموم داشتم سکته میکردم هم تپش قلب داشتم هم راست کرده بودم اومد از حمومو رفت خونه همسایه سریع رفتم گوشیمو برداشتم رفتم گالری وای لخت شدنشو که دیدم داشتم دیونه میشدم بدن بدون کوچکترین چربی اضافه سینه سربالا کوس کولوچه ای باسن خوشفرم گفتم باید هرجوری شده بکنمش اومدنو اماده شدیم رفتیم عروسی مراسم تو باغ بود بعد یه ساعت گفتن هر کسی میخواد بره اون اتاق مشروب هست پاشدیم رفتیم براش ریختم گفت من عرق نمیخورم پیشتون میشینم گفتم مگه میشه برات شراب اوردم تو ماشینه زنم گفت اوه چقدر هواشو داری حسودیم شد گفتم بیارم اینجا همه میخوان کمه بیا بریم تو ماشین رفتیمو نشستیم تو ماشین لیوانو دادم دستش براش ریختم خورد گفت بریم گفتم کجا یه دونه؟ این مال توئه فقط گفت این حداقل سه تا لیوانه من یه لیوان میخورم کله پام گفتم نترس بخور چیزی نمیشه یه لیوان دیگه دادم خیس عرق شد و چون گرفتتش دیگه حالیش نبود گفت همه جا میچرخه اما حال میده دوست دارم حالمو یه لیوان دیگم دادم بهش رفتیم تو سرشو گذاشت رو میز زنم گفت چرا اینجوریه چقدر دادی مگه بهش بابام ببینتش میکشتش گفتم تا دو که اینجاییم بعدم بیاد خونه ما رفتم یه پیک بزرگ عرق اوردم دادم زنم گفتم قهر نکن دیگه بخور یه یه ساعت گذشت ساعت شد ۱۲ نیلوفر دیگه نه میتونست بشینه نه معلوم بود چی میگه زنمم از بس عرق داده بودم بهش بدتر از اون بو رفتم خداحافظی کردمو برگشتیم خونه زنمو بردم بالا اومدم نیلوفرو ببرم از پشت بغلش کردم تو اسانسور که نیفته کیرمم چسبونده بودم لای کونش بردمش خوابوندمش تو حال سر جاش رفتم دیدم زنم بیهوشه رفتم سراغ نیلوفر گفتم لباسات کجاست درست نمیتونست جواب بده ساکشو باز کردم دیدم شرتش رو لباساشه برداشتمش بو کردمش چه بویی میداد سریع لباساشو بردم زیپ پشت لباسشو باز کردم لباسشو در اوردم با حالت ناله گفت چیکار میکنی گفتم لباستو عوض میکنم رفتم تو اتاق دیدم زنم خوابه خوابه درو بستم رفتم شرتشو در اوردم داشتم دیوونه میشدم پاهاشو دادم بالا شروع کردم زبونمو لای کوسش کشیدم چند دقیقه که گذشت نفس کشیدنش عوض شد چشماشو باز کرد گفت چه غلطی میکنی زبونمو لای کوسش فشار دادم گفت وای نکن منم بدتر میکردم زبونمو از خط لای کوسش کشیدم بالا رو بدنش کشیدم رفتم سمت نافش و دور نافش دایره ای چرخوندم دوباره رفتم بالا و سمت چاک سینش بعد سینشو گرفتم نوک زبونمو دور سینه راستش چرخوندم پاهاشو حلقه کرد دور کمرم باز کردم پاهاشوو لباسامو در اوردم کیرمو گذاشتم لای کوسش و اروم بالا پایین میکشیدم و رفتم سراغ سینه چپش و بعد اون رفتن لبمو گذاشتم رو لبش که باز پاشو حلقه کرد دور کمرم نوک کیرم رو سوراخ کوسش بود شروع کرد خودشو به سمت من فشار دادن گفتم احمق الان پاره میشه دختریتو میگیری اما انقدر حشرش زده بود بالا حالیش نبود منم تحملم تموم شده بود که کیرمو فشار دادم و رفت تو باورم نمیشد دختریشو گرفتم اما فقط میخواستم لذت ببرم و فکر نکنم شروع کردم تلمبه زدن چشماشو به زور باز کرد سرمو گرفت کشید سمت خودشو لبشو گذاشت رو لبم یه یه ساعتی سکس کردیم رفتم دستمال خیس کردم اوردم یه مقدار خونی شد که تمیز کردم نشست تو جاش تازه فهمید چی شده گفت بدبختم کردی گفتم من؟ تو فشار دادی زد زیر گریه دراز کشید پتورو کشید رو کلش فردا صبح پا شدم دیدم نیست رفته بود همش استرس داشتم که چیکار میکنه اگه دوست داشتین ادامه ماجرا رو براتون بگم نوشته: آرش
    • فیلم بدن نمایی نسیم الماسی که چادر میزنه کنار و با کون گنده و گوشتی که داره میرقصه (قسمت قبل) . تایم: 00:51 - حجم: 11 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های بدن نمایی و خودارضایی ایرانی روی کلیک بزنید.
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.