chochol ارسال شده در 27 تیر اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر عمه × داستان سکسی × داستان عمه × سکس عمه × محارم × داستان محارم × سکس محارم × با عمه نفیسه - 1 سلام به دوستانی که این ماجرا و سرگذشت اتفاقی که برای من به عینه پیش اومد را میخونن و امیدوارم لذت ببرین و عرض پوزش از دوستانی که به این اتفاقات نظر منفی دارن و ناراحت میشن … بالاخره کاری که شده دیگه شده اسمم پیام هست (اسم دومم ) و متاهلم و ۳۶ سالم هست . یه عمه دارم به اسم نفیسه که حدود ۶ سال از من بزرگتر هست و متاهل هست و خوب روی معاشرت هایی که سابق بود و همه فامیل و خانواده با هم زیاد آمد و شد داشتن ما هم با همه فامیل زیاد رفت و راه داشتیم و عمه نفیسه وقتی محصل بودم و مقطع ابتدایی بودم و ایشون مقطع راهنمایی محصل بودن منو میبردن پیاده تا مدرسه (چون مسیر مدرسه مون یکی بود ) و اگه توی راه مدرسه با بچه ها روی بچگی دعوا میکردیم حامی من بود و خیلی وقتا توی دروس هم بهم کمک میکرد و بقول امروزی با هم مچ و اوکی بودیم . خب بنا بر جبر روزگار و سیر طبیعی رشد ایشون ازدواج کردن و صاحب فرزند شدن و منم درس خوندم و ازدواج کردم ولی ارتباط ما بخاطر اون احساسی که از کودکی و نوجوانی با هم بودیم بهم گره خورده بود و اکثرا وقتی من مشکل داشتم باهاش مشورت میکردم و اون هم گاهی از مشکلات مالی و خانوادگی و حتی احساسی عاطفی و… برای من درد دل میکرد. خدایی هم من هم اون حس جدای فامیلی داشتیم و اون دوستی و راحتی و یه جور رفاقت که مرد ها بیشتر درک میکنن باهاش داشتم و توی بچگی همه جای همدیگه را هم دیده بودیم از سر کنجکاوی و حتی بعضی وقتا توی خلوت از خاطرات مسخره و حتی جنسی و اون دوران برای هم تعریف میکردیم. عمه نفیسه به خاطر شغل شوهرش و شرایط روحی خودش زن امروزی و بقولی آپدیت هست و خب با بچه های نوجوان هم سر و کله میزنه به واسطه شغل و شرایط و آدم بگو بخند و لارج و با کلاسی هست . اینم بگم من شغلم با شرکت ها و داروخانه ها و دکتر جماعت یه رابطه ای داره (معذوریم توضیح بیشتر نمیتونم بدم) و یه عصر روز تابستونی خونه بودم ساعت استراحت بود عمه نفیسه پیام داد واتس اپ که پیام جون کجایی و کارت داشتم و وقتی دورت خلوت بود یه زنگ بزن باهات کار دارم … تصور کردم باز درد دل و این حرفاست و خب شب بهش پیام دادم و زنگ زدیم و از من تقاضای دارو کرد که غیر مجازه و گفت برام ردیف کن و برای دوستم میخوام و… ولی ترسیدم شر بشه و فردا بهش گفتم اوکی نشد … دوباره خواهش تمنا و اصرار که هر جور شده و پولش مهم نیست و داروی … میخوام و باز دو روزی تاب دادم و گفتم شرمنده اوکی نشد… از من خواهش کرد یه تایم بزارم در اولین فرصت و تنهایی بریم حرف بزنیم و منم ۲ روز بعدش ظهر ساعت ناهار قرار گذاشتم و رفتیم یه باغ رستوران و اونجا دیدم عمه مثل همیشه نیست و خیلی پریشون حال و داغونه از همه لحاظ و اصلا غذا هم نخورد و بعد کلی خواهش من که بگو چی شده ماجرا یواش یواش برام گفت که دارو را برای خودش میخواد و گریه کرد و گفت توی دردسر افتاده و یه دوستاش به اسم فاطمه که با هم باشگاه میرفتن قبلا بهش گفته بریم بیرون با دوست پسر فاطمه (خود فاطمه هم متاهل هست و دوست پسرش هم متاهله )و بعد که رفتن یه روز بیرون از صبح یه جورایی ناخواسته با دوست پسر فاطمه دوبار سکس هم کردن و میترسه حامله شده باشه و گریه و زاری و خواهش و تمنا از من که فکری بکنم … اولش خب یکه خوردم و جا خوردم و از موضع حق بجانب خودم شروع کردم عمه را به باد نقد و سرزنش گرفتن ولی بعدش که دیدم کاری که شده دیگه شده و از کسی کاری ساخته نیست گفتم باشه حالا بزار ببینیم دسته گل که به آب دادی به کجا میرسه و اگه کار حتما و قطعی به بارداری رسید یه فکری آخه میکنیم و یه خاکی به سر میریزیم و بعد هم چند تا دارو خونگی و دمنوش و راهکار بهش گفتم و بهم گفت بعضی ش را انجام داده و بقیه ش را هم انجام میده و اون روز گذشت و ۵ روز بعد بهم پیام داد و استیکر بوس و تشکر فرستاد و گفت که پریود شده و خیالش راحت شده و ممنون بایت بودنت و انرژی دادنت و پشتیبان بودنت و… بهش گفتم خب دیگه تموم شد ولی سعی کن دیگه پیش نیاد و باز نوشت برام یه مشکل دیگه هست و اون روز خجالت کشیدم بگم و… دوباره که زنگ زد و تعریف کرد مشخص شد عمه نفیسه با فاطمه دوستش و دوست پسر فاطمه میرن یه باغ بیرون شهر از صبح و مشروب هم میخورن و دوست پسر فاطمه عمه نفیسه را با فاطمه تا عصر دوبار میکنه و آبش را هم میریزه به عمه نفیسه هر دوبار و وقتی عمه داشته با دوست پسر فاطمه حال میکرده و توی حس بوده از همه لحاظ یه لحظه شک میکنه که دوستش فاطمه داره ازش فیلم میگیره حین حال کردن و بعد از فاطمه سوال میکنه ولی فاطمه جوابی میده که عمه نفیسه شک میکنه و حالا نگران اینکه نکنه نقشه بوده برای اینکه عمه نفیسه را دائمی برای دادن به دوست پسرش مجبور کنه ولی هنوز حرفی کسی نزده ولی عمه بشدت ترس برش داشته که این گزک و آتو اگه دست فاطمه و دوستش باشه باید تا ابد بره پیش اونا و هر جور باجی بخوان بهشون بده و خلاصه بازم مخ منو داغون کرد و حسابی توی فکر رفتم و بازم انتقاد و بحث با عمه بالا گرفت تا بالاخره باز گریه و اینکه از اولش اشتباه کردم بهت همه را گفتم و مسیری که زنها استادن مرد ها را به غلط کردم بندازن و منم تسلیم شدم و گفتم خب حالا میگی چیکار کنیم عمه؟ گفت نه نمیخواد و خودم یه فکری میکنم و اصن شتر دیدی ندیدی و ببخشین ناراحتت کردم و برو برس به کار زندگی خودت و کارای مهم خودت و… بالاخره قرار شد فکر کنیم چه کنیم و گاه و بیگاه هم فکری کردیم و صدتا نظر بهم دادیم … از گرفتن گوشی فاطمه و تا برداشتن و نابود کردن گوشی فاطمه و تهدید فاطمه ولی آخرش دوست پسر فاطمه جایی گیر نبود … تهش بعد حدود ۲ هفته همفکری عمه نفیسه گفت پیام جون نظرت چیه از راه خودش پیش بریم و ما هم یه آتو داشته باشیم از فاطمه و برای روز مبادا تا دردسر نشده یه چیزی داشته باشیم و بعد کلی حرف بهم گفت فاطمه که تو را نمیشناسه و منم میگم تو دوست پسر من هستی و هر جوری هست یه برنامه میزارم و تو هم فاطمه را بکنش تا من چند ثانیه فیلم بگیرم بدون اینکه صورتت توی فیلم باشه!!! اول گفتم نه و پای منم باز بشه بدتر میشه و خواستم کنار بکشم ولی حرفایی زد که پای فامیلی و… وسطه و تو را خدا و من جز تو به کسی اعتماد ندارم و خر کرد منو … نمیدونم چرا ولی انگار مجبور باشم و لذت هم توش باشه یه جورایی قبول کردم … … قرار شد عمه اول مخ فاطمه را بزنه بعد یه روز بریم ویلا یا خونه خالی و من کاری که فاطی و دوست پسرش با عمه کردن را با فاطی بکنم و عمه هم یه جورایی اون فیلم را چند ثانیه بگیره …عمه یه روز بهم پیام داد که فاطی این هفته گفته صبح تا ظهر وقت آزاد داره و میتونی خونه خالی ردیف کنی؟ من هم با توجه به شرایط خونه را برای کاری که قرار بود انجام بدیم اوکی کردم و به عمه نفیسه گفتم روز قرار را اوکی کن دقیقا چه روزی هست و خونه با من … بهم چند ساعت بعد پیام داد که واسه چهارشنبه فاطی اوکی داد … بعد تلفنی حرف زدیم چه کنیم و چطوری باشه و نشد تصمیم بگیریم و باز قرار حضوری گذاشتم و رفتم پیش عمه نفیسه و یک ساعتی بحث کردیم و هماهنگ کردیم تا بحث رسید به مشروب که فاطی و عمه دو سه تا شات بزنن و بعد هم هر جور هست با فاطی حال کنم و گفتم اگه راه نیومد چی؟ بحث زور و دعوا و…که عمه و من هر دو مخالفش بودیم طرف را تحریک به لجبازی کنیم و عمه نفیسه گفت اون اول به دوستش داد و بعد منم دوتایی تحریک کردن و منم وا دادم و کمک میکنم تحریک بشه فاطی و شوخی شوخی بحث شد خب اگه چیز دیگه پیش اومد چی؟ عمه گفت فقط این کار بشه بقیه چیزا مهم نیست هر چی شد شده … یه جورایی مستقیم چراغ سبز داد لازم شد برای اینکه فاطی شک نکنه با عمه هم شیطونی و بازی کنم و بهم ور بریم … تا اومد روز قرار ما بشه ذهنم بشدت درگیر بود و حتی خوابم نمیبرد گاهی و یه جورایی حیرت زده بودم حتی قبل انجام کار تا بالاخره روز قرار عمه نفیسه با اسنپ فاطی را برداشت و آورد خونه ما… وای عمه جوری به خودش رسیده بود که خدایی هرکی میدید میگفت این هلو را باید حتما کردش ولی دوستش فاطمه نه زیاد خوشگل بود نه زیاد به خودش رسیده بود … نیم ساعتی نشستیم و فقط حرف زدیم و چون عمه نفیسه منو دوست پسرش جا زده بود پیش فاطی از ادا و اصول چیزی کم نمیذاشت و همه حرفی میزد و قربون صدقه منم میرفت تا بالاخره بساط مشروب را هم آوردیم وسط و همه و فاطی ۲ تا شات زدن و طبق برنامه عمه نفیسه شروع کرد به عشوه گری و لباس در آورد و با تاپ و شورتک جین شد و رانها و بدن سفید تمیز و بی مو را علنی نشون من داد… دیده بودم بدن عمه را زیاد هم دیده بودم ولی به اون حالت نه و بعد هم اصرار اصرار که فاطی هم لباس در بیار و فاطی گفت حالا نه و مشغول باش نفیسه جون و حالا هنوز حسش نیومده و یواش یواش چشم و شما راحت باش و کار خودتو بکن و روی شوخی به عمه گفت شورت شما خیس شده از من هنوز داغم نشده و خندید و دست عمه را گذاشت توی حنا و در واقع کار یه جورایی استپ شد… من هم خودم مونده بودم چی بگم و سعی کردم کمک عمه به فاطی حرفایی بزنم که لباس در بیاره ولی غیر مستقیم طفره رفت و مقاومت کرد و گفت شما دست بکار بشین من دیر موتورم گرم میشه… عمه نفیسه برگشت بهم گفت عزیزم همین جا حال کنیم یا بریم توی اتاق خواب ؟ منم گفتم همینجا پتو میندازیم و راحتریم چون ترسیدم ما بریم با عمه توی اتاق خواب و فاطی بلند شه و از خونه بره بیرون و کار خراب بشه … … یه پتو و دوتا متکا و دستمال کاغذی را از اتاق خواب برداشتم و اوردم پهن کردم توی پذیرایی جلوی مبلی که فاطی نشسته بود و منتظر شدم ببینم میشه نرم تر باهاش حرف زد و دستش را گرفت و خوابوندمش … اما فاطی میگفت اول شما دوتایی بکنین بعد منم میکنم باهاتون و دوسدارم سکس شما را ببینم و من تا سکس ببینم زود تحریک میشم و شک کردم که فاطی بویی برده و شک کرده و شستش خبردار شده واسه همین به عمه نفیسه گفتم خب بالاخره چیکار کنیم نفیسه جون؟ یهو سوتین را باز کرد و شورت را هم در آورد… اوووووف که سینه بزرگ و ۸۰ واقعی و کوس سفید بی مو و تپل و بی عیب و ایرادش را که دیدم دهنم خشک خشک شد و بهم گفت بخواب عزیزم تا یه ساکی واست بزنم که تا حالا کسی برات نزده و توی پاهام انگار برید و بی حس شد و نشستم روی پتو و عمه نفیسه بی خجالت و بدون هیچ حرکتی که نشون بده تردیدی داره خم شد حالت داگی پشت به فاطی و کیر منو محکم گرفت و شروع کرد به بلعیدن همش و حتی تخمام را میمالوند و میمکید و جوری ساک زد که واقعا نمره کامل را بهش توی دلم دادم و یه جورایی عاشق ساک زدنش شدم . من لذت میبردم و عمه نفسیه هم مشخص بود با لذت میخوره و جدای کار بلدی داره حال میکنه و حال میده … چشمم به فاطی بود که گوشی دستش نباشه یهو و متوجه نشیم و فیلم بگیره ولی فاطی هم انگار اومده سینما و فقط نگاه میکرد و گوشی موبایلش را حتی از توی کیف همراهش در نیاورده بود و دستش نگرفته بود . نمیدونم حدود چند دقیقه عمه ساک زد برام ولی بشدت نسبت بهش اون حس که بخوام جبران کنم را پیدا کردم و می ترسیدم با اون مهارت اصلا آب منو بیاره و کار به مشکل دیگه بخوره… از عمه خواهش کردم چند بار بزاره منم براش بخورم ولی نه میآورد اما دیگه تاب نیاوردم و پا شدم و چرخوندم عمه را بسمت فاطی جوری که ببینتش و همون حالت داگی پاهاش را باز کردم و برای اولین بار دوتا سوراخ ناز عمه نفیسه را هم دیدم هم بو کشیدم و هم لیز و خیس و داغ بودنش را مزه کردم … خود عمه استاد بود چطوری برام همون حالت سجده و داگی بگیره که بتونم لیس بزنم و بقدری پاهاش را باز میزاشت که همه جاش را راحت بشه لیس زد و من هم براش میخوردم هم گاهی نگاه فاطی میکردم و عمه هم گاهی التماس میکرد یواش بخورمش و اونم فاطی را نگاه میکرد. چند دقیقه منم خودم و عمه نفیسه گفت دوسداری بشینم روش خودم ؟ هر دو خیلی حشری بودیم و نمیتونم دروغ بگمکه چه حالی داشتیم از لذت و انگار برای همدیگه آفریده شده بودیم و هزار بار با هم کرده بودیم و دقیقا میدونستیم طرف را واسش چیکار کنیم که بیشتر حال کنه …ولی من استرس فاطی را داشتم هم اینکه فیلم نگیره هم یه جوری از زیر دادن بهم فرار کنه و به عمه گفتم من باید برای فاطی خانم هم بخورم تا حال بیارمش و پا شدم رفتم دست فاطی را گرفتم و عمه هم بهم کمک کرد و با هر زحمت و خواهش تمنایی بود شورت و شلوار جین و مانتوی فاطی را در آوردیم…برعکس عمه نفیسه که سفید بود همه بدنش فاطی سبزه بود و مثل عمه لیزر هم نرفته بود و فقط کوسش را شیو کرده بود و حتی موهای اطراف کونش مشخص بودن و چوچوله بزرگ و قهوه ای رنگی داشت و آب شهوتش هم لای کوسش بود اما بوی خوبی مثل عمه نمیداد ولی دیگه منو عمه بهش امان ندادیم و همون ایستاده که شورت و شلوار از پای فاطی در آوردیم افتادیم یه جونش و من از پشت سر پشت فاطی به زانو نشستم و سرم را از لای کونش بردم و شروع کردم به لیس زدن و عمه نفسیه هم زانو زد جلوی فاطی و براش کوسشو میخورد و فاطی سعی میکرد پاهای لاغرش را باز تر بکنه که زبون ما به سوراخهای کوس کونش راحتر برسن و گفت وای نفیسه جون آخرش مجبور شدم بکشم پایین و حدود چند دقیقه با عمه برای فاطی حسابی خوردیم همزمان تا داغ بشه حسابی و بعد در اولین حرکت فاطی را به کمر خوابوندم و پاهاش را بالا گرفتم و عمه هم لب و سینه و گردنش را همزمان خورد و فاطی افتاد به التماس و کمر چرخوندن و به عمه نفیسه گفتم بشین دهن فاطی جون و عمه هم همین جوری که فاطی به کمر خوابیده بود و پاهاش بالا بود و من کوسش را ميخورم وارونه نشست دهن فاطی و به من نگاه میکرد چطور دارم واسش ميخورم و بعد یکی دو دقیقه دیدم فاطی هم زبونش لای چاک کوس عمه را داره نوازش میکنه و با دستاش کون و رون های سفید عمه نفیسه را گرفته و داره شارژ میکنه عمه را و خب خدایی عمه هم داشت ناله میکرد و حال میکرد و نگاه به من میکرد…پا شدم و کیرم را چند بار لای چاک کوس سبزه فاطی کشیدم و آبکوسش ش را مالیدم به کیرم که لیزتر بشه و آروم آروم تا دسته کردم توش و فاطی آه میکشید و تندتر زبون میزد برای عمه که همچنان نشسته بود روی دهن فاطی و بدون هیچ حرفی من ممه راست عمه نفیسه را حین کمر زدن به فاطی شروع کردن به خوردن و اونم سر و گردن منو بغل کرد و ناز کرد و بعد چند دقیقه سرم را آوردم بالا و دیدم چشمای عمه مست و خمار ولی برق میزنه و دوتایی بهم لب دادیم و زبون توی دهنم کرد و مرتب میگفت بکنش عزیزم …چند دقیقه اینجوری حال کردیم و بعد بس عمه بهم لب و زبون داد فقط دوست داشتم اون را بکنم و با فاطی گفتم جابجا بشه و عمه از خدا خواسته خوابید پاهاش را برام بالا کرد و خودش به فاطی گفت بشینه دهنش و من تا تهش را به عمه فرو کردم و واقعا هم تنگ بود هم تمیز و ناز برعکس فاطی که گشاد بود و با فاطی حین کردن عمه وقتی پاهاش بالا بود و کوس فاطی دهنش لب همدیگه را خوردیم و عمه واقعی خودش حال میداد و تا فرو میکردم کمرش را تکون میداد که تا تهش بهش فرو بره و سفت و سخت هم هر دوتا سوراخ فاطی را لیس میزد… باز پوزیشن عوض کردیم و عمه را حالت داگی کردم و برای فاطی همزمان ساک زد و شاید بیشتر از دو سوم زمانی که سکس ما طول کشید منو عمه نفیسه روی همدیگه بودیم و فاطی انگار که کمک ما دوتا باشه حال بهش میدادیم … فاطی را داگی کردم و عمه هم همزمان واسش چوچوله را مالید و هم خورد و خیلی ور رفت بهش و کمک من داد … خواستم بکنم کون فاطی که گفت کثیف کاری میشه و بزار آخر کار و … عمه گفت من بدجور دستشویی گرفتم و جیش دارم و فاطی خندید و گفت مشخصه خیلی بهت خوش گذشته و عمه پا شد و توی حالت داگی که من فاطی را میکردم بهونه دستشویی یواشکی رفت و برگشت و من دیدم فیلم چند ثانیه از فاطی زیر کیر من حین دادنش گرفت ولی فاطی سرش به دادن گرم بود و مست لذت بود و متوجه نشد و دوباره عمه اومد پیش ما و فاطی را پاهاش را بالا گرفتم و عمه مالید واسش چوچوله را و من تلمبه زدم تا شدید ارضا شد و التماس میکرد ولی ولش نکردیم و از حال بردیم فاطی را جوری که تا چند دقیقه نفس بلند شدن نداشت… عمه هم بعدش بهم گفت تو خیلی کردی خسته شدی و بذار من بشینم سر کیرت و خودم کمر میزنم زودتر آبم میاد و منم دراز کشیدم و عمه با دست راستش یه کم توف از دهن خودش مالید لای کوس قلمبه و تنگش و نشست روی کیر من و حالی به خودش و من داد که هرگز تا عمر دارم یادم نمیره… جوری داد که انگار شهوتی ترین زن دنیاست و بعدم بی خجالت هم لب و هم عشق بازی باهام کرد تا شروع کرد به آخ و ناله و کمرش را دیگه تکون نداد و خوایید روی من و ارضا شد و آروم بوسم کرد و گفت مرسی… بعد که پا شد خواستم کون فاطی را بکنم ولی گفت نه و یه بار دیگه و بهونه آورد ولی عمه نفیسه گفت کون میخوای خودم میدمت و داگی اون هیکل توپر را برام آماده کرد و فقط،خواهش کرد لیزش کنم و یواش بکنم و همونجا آبم را بریزم و بعدش توی کوسش دیگه نکنم… کاری که گفت را کردم و با زبون و انگشت و توف زیاد کون عمه را باز کردم و راحت فرو کردم توش و خیلی داغتر کوسش بود و حال داد و همون حال داگی کردم و آبم را همش را همون کونش ریختم و پاک کردیم و دوباره نشستیم دور هم …خواستیم باز بکنیم ولی فاطی گفت یه کم کار داره و یه دفعه دیگه ایشالا ولی عمه نفیسه بهونه کرد و گفت یه کم مست الکل هست و میشینه حالش بهتر شد میره و فاطی را با اسنپ فرستادش رفت … باز با عمه کردیم و اینبار مثل عاشق معشوق هایی که بعد مدتها بهم میرسن و همه جوری بهم حال دادیم و در واقع پارتنر جدید همدیگه شدیم از بعد اون ماجرا… نوشته: پیام لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده