رفتن به مطلب

داستان سکس یواشکی با شهوت و هیجان


ارسال‌های توصیه شده

     سکس یواشکی × عاشقی × داستان سکسی × داستان × سکس عاشقی ×

شهوت دخترونه

سلام دوستان من اولین باره خاطراتمو جایی بازگو میکنم‌خوب یا بد ببخشید خاطره من‌ برمیگرده به ۱۹ سالگیم‌…عید بود و ما دقیقا سوم عید هم عروسی یدونه خاله ام دعوت بودیم‌ من خیلی خوشحااال بودم و با خالمم‌خیلی صمیمی بودیم واسه عروسیش همه داشتیم از جون و دل مایه میزاشتیم
عروسی تو باغ داییم برگزار میشد و واقعا میشد گفت عروسی بزرگی بود چون از دور و نزدیک دعوت بودن
پدر منم خیلی واسم‌سنگ‌تموم گذاشت مبلغ زیادی پول بهم داد بابت خرید لباس و آرایشگاه…من‌اون موقع درس میخوندم و هنوز شاغل نبودم(الان هستم دیگ خداروشکر)
کار ارایشگاهم‌ متاسفانه یکم طول کشید تا برسم دیدم خیلی از مهمونا اومدن دوست داشتم زود بیام ک کمکی باشم ولی خوب نشد…ولی همین‌ک رسیدم مانتومو دراوردم و با همه سلام علیک کردم مشغول کمک بودم
یه لباس بلند اندامی‌ مشکی‌ شیک پوشیده بودم چون مجلس مختلط بود و من سعی کردم لباس بازی زیاد نخرم کمی از دستام و شونه ام بیرون بود فقط ولی لباسم کاملا اندامی بود و من بدون ورزش اندام ایده آلی داشتم هیچی شکم نداشتم و باسنم خوب بود سینه هام بزرگ نیست ولی خوش فرمه…خلاصه من تواون مراسم خیلیی از فامیلارو نمیشناختم خب من محصل بودم هر مهمونی ای نمیرفتم خیلیارو شاید ۷ سال پیش دیده بودم و من خیلی بچه بودم…من تا اون روز جز شیطنت های مجازی تو واقعیت نه دوست پسری داشتم ن کاری کرده بودم ولی جزو دخترای هات بودم و خیلی خودارضایی میکردم…هنوز عروس دوماد نیومده بودن ولی موزیک پخش میشد خیلیا وسط بودن خیلیا هم مشغول کار بودن منم خب هم کار میکردم هم با فامیلا خوش و بش میکردم این وسطا متوجه یه جمع از پسرای جوون بودم که مثل اینکه اصلا فامیل ما نبودن و دوستای داماد بودن که میشد شوهر خاله جدیدم…اون جمع از پسرا واقعا یکی از یکی جذاب تر بودن من ولی خیلی تابلو نگاشون نمیکردم به هرحال ابرو داشتم ولی یکیشون خیلی ضایع منو میپایید و زل میزد تو چشمام…واقعا قدبلند و خوشتیپ بود منم خوشم اومده بود ولی از ترس فامیل جرات نداشتم زیاد ببینمش…وقتی عروس دوماد اومدن همگی رفتیم حیاط باغ و شلوغ پلوغ شد مردا ریختن وسط من و دختر خاله هامم گل میریختیم رو سر عروس دوماد این وسطا متوجه شدم همون پسری که نگام میکرد دقیقا پشت سرمه و سعی داره خودشو بهم نزدیک کنه…من خودمو زدم به اون راه که یعنی اصلا متوجهش نیستم ولی دستشو قشنگ گذاشت رو کمرم و من قلبم ریخت…ولی باز برنگشتم نگاش کنم نمیدونستم چیکار باید بکنم ولی بدم نیومده بود شهوتم عقلمو ازم گرفته بود مخصوصا اینکه جذابیت پسره واقعا کورم کرده بود…وسط فامیل جایی که حتی پدر مادرمم هستن یه پسر داشت منو میمالید و من هیچی نمیگفتم از کمرم رسید به باسنم و فشار محکمی داد…من دیگ همون موقع برگشتم نگاش کردم‌ نمیدونم چی تونگاهم دیدلبخند خیلی سکسی ای زد و رفت کنار…دیگ رفتیم داخل و عروس دوماد رفتن سرجاشون نشستن یکم رقصیدیم من از هیجان نمیفهمیدم چطوری دارم میرقصم اصلا ولی وسط رقصم دیدم بازم زل زده به من…دیگ اصلا پام شل شد رفتم کنار ایستادم…دلیل این همه بی جنبگی و هیجانمو نمیفهمیدم ولی واقعا انگار حشری شده بودم…تو حیاط باغ داییم ۲تا دستشویی داشت من از استرس دل پیچه شدید گرفتم رفتم دستشویی که دیدم جفتش پره…یکم صبر کردم تا بالاخره یکیش خالی شد…رفتم توش و کارم که تموم شد داشتم دستامو میشستم دیدم یکی در دستشوییو زد…داد زدم پره!ولی باز در میزد با حرص سریع دستمو اب کشیدم رفتم باز کردم همون پسر جلوم سبز شد…چشام گرد شد قلبم باز تن تن میکوبید منو هل داد تو خودشم اومد تو درم بست…من اون لحظه فقط به این فکر کردم:وای یعنی کسی دید اینم اومد تودستشویی)درو که بست از کمرم گرفت محکم شروع کرد لب گرفتن چشماشم بسته بود خیلی ریلکس لبامو میخورد ولی من هیچ حرکتی نداشتم یه لحظه کیف کردم ولی گفتم الان میگه چه دختر جنده ای!هیچی نمیگه و اره فامیلای عروس واقعا خرابن فلان!حالا بیا ثابت کن من واقعا جنده نبودم و حتی سکس نداشتم تااون موقع…هلش دادم عقب گفتم چیکارر میکنیی میخای ابرومو ببری…خواستم برم بیرون ولی بازم نزاشت اصلا حرف نمیزد انگار لال بود فقط کار خودشو میکرد باز لبامو خورد ولی این دفعه خیلی کم زود رفت سمت گردنم که اصلا انگار همههه حسای جنسی من تو گردنم بود…رسما شل کردم…اون پسر واقعا حرفه ای بود…جوری که اون گردنمو لیس میزد هر دختری بود وا میداد…محیطی که توش بودیم خیلی گند بود ولی انقد عطر خوبی داشت که یادم رفت تو دستشویی هستیم…من دیگ اعتراضی نداشتم خودشم راحت سینه هامو از رو لباس میمالید کیرشو از پایین میمالیم به پاهام و نفس نفس میزد…منم از اون بدتر نفسام تند بود…منو برگردوند زیپ لباسمو باز کرد از تنم تا شکمم کشید پایید دست انداخت سینه هامو گرفت دستش و از پشت گردنمو لیس میزد و اه میکشید…برم گردوند سمت خودش یکی از سینه هامو کرد تو دهنش ک اون یکیم میمالید…من میترسیدم باز یکی بیاد بهش گفتم بسه من باید برم…ولی باز بی توجه برم‌گردوند دامنو داد بالا…از زیر یه شورت مشکی داشتم که اونم داد پایین و‌ شروع کرد کس و کونمو خوردن…منم برای اینکه قشنگ تر بخوره قشنگ خم شدمو بازتر کردم پامو…دیوونه کننده بود…باجون ودل لیس میزد انگار خوشمزه ترین چیز دنیا رو میخوره…حتی سوراخ باسنمو یجوری میخورد کیف میکردم…اب کصم همینطوری میومد و حس ارضا شدن داشتم دوسه دیقه که بی وقفه خورد رسما تو دهنش ارضا شدم پاهام لرزید و دستمو گذاشتم جلو دهنم جیغم درنیاد…انگار فهمید که ارضا شدم چون بلافاصله دیگ ولم کرد لباسمو داد بالا زیپمو بست…انتظار داشتم بکنتم یا لای پام بزاره یا حداقل بگه واسم ساک بزن…ولی نگفت منو مرتب کرد…بعد یه بوس کوچولو از لبم کرد…پرسید اسمت چیه…بلاخره صداشو شنیدم…تعجب کرده بودم از رفتاراش منگ گفتم:فرشته…گفت بازم میبینمت فرشته و درو باز کرد رفت…چرا بااینکه سیخ کرده بود منو نکردو واصلا کیرشو درنیاورد نفهمیدم اون شب…تواینه خودمو سرسری مرتب کردم سریع رفتم…مامانم متوجه نبودم شده بود ولی بهش گفتم دل پیچه داشتم قانع شد…تااخر شب نتونستم برقصم همش چشمم بهش بود کلا دلمو بهش باخته بودم حتی شام از گلوم نرفت پایین…فقط اونو میدیدیمو اتفاقات دستشویی تو مغزم میگذشت…مثل خواب بود…اخرای مراسم دیدم ک اون پسرا دارن میرن حقیقتا ترسیدم…ترسیدم دیگه نبینمش…سریع رفتم تو حیاط با نگاهم بهش گفتم یه لحظه بیا این ور…فامیلو خانوادم اون لحظه مهم نبود ک منو ببینن…اونم اومد گفت چطوری میخوایم همو ببینیم شماره همو نداریم که…خندید گوشیشو دراورد گفت بگو…منم مثل دخترای سبک شمارمو گفتم و رفت…حس بد و خوبی داشتم اون شب تا صب نخوابیدم…اصلا نه زنگ زد نه پیام داد…ولی الان بعد سه سال یه خواستگار دارم که شوهر خالم میگه یکی از دوستامه…میترسم که اون باشه…من فراموشش نکردم هیچوقت ولی اون بنظرم فراموش کرده ک زنگ نزده…من تا به امروز خواستگار راه نمیدادم خونمون ولی میترسم اون باشه و ردش کنم…من هنوز قلبم تو اون شب مونده…چرا زنگ نزد؟اگ خواستگارم اونه چرا بعد سه سال؟

نوشته: فرشته

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.