رفتن به مطلب

mame85

ارسال‌های توصیه شده

     بیغیرتی × زن شوهردار × داستان سکسی × داستان بیغیرتی × سکس بیغیرتی × داستان × سکس زن شوهردار ×

زهرا زن متاهل که زن منم شد - 1

سلام به همه…امیدوارم حالتون خوب باشه. این خاطره دومم هستش که مینویسم و کاملا از اسامی واقعی استفاده میکنم.امیدوارم حسم و بتونم منتقل کنم.۲۶ ساله بودم که این اتفاق یا خاطره احساسی برام شروع شد. خراسان رضوی هم زندگی میکنم،چن سال قبل تویه سوپری کار میگردم تو شهر خودمونم نبود منم خجالتی و با بیشتر مشتریا سرسنگین بودم،بین همه فقط یه خانم خیلی محترم که اسمشم زهرا بود و مشتری دائمی اونجا که به من خیلی محبت داشت و حال واحوال میکردم باهاش،روم باز بود و حداقل چند کلمه ای حرف میزدم.حالا از زهراخانم بگم ۳۱سالش بود قدش و وزنشم دقیق نمیدونم ولی خب واقعا خوب بود یعنی حتی از نظر من خیلیییی عالی…خیلی خوش اخلاق و خوشگل البته متاهل بود! منم چون حس مفعول بودن و داشتم همیشه… زیاد تونخ خانم هانبودم،نه اینکه نخوام،ولی مثله بقیه اونقدرتوکف نبودم . گرچه واقعا دیوونه زهراا شده بودم.
بعدازچندماه دیگه همه اون محل میشناختم.و قابل اعتمادم بودم بخاطر اینکه تو نخ کسی نمی رفتم و چش چرون نبودم…بجز زهرا
یه روز ظهر که خیلی هم هوا گرم بود و تا دیر وقت مونده بودم مغازه بخاطر خالی کردن وسایل،خیابونم که خالی و سوت و کور مغازه هم که مگس پر نمیزد یهو زهرا اومد داخل و مثله همیشه سلام واحوال…!!!ولی : یه چادر رنگی نازک که کامل زیرش دیده میشد. من که اولش خجالت کشیدم ولی مشغول خرید بود همه جاشو دید میزدم.
گفتم:وای چه بدن خوش فرمی داره خوش بحال شوهرش خدایی…
خریدش و کرد تا اومد حساب کنه سرم و بالا آوردم دیدم خیلی تابلو لباس زیرش معلومه، البته خونشون خیلی نزدیک مغازه بود ولی بازم با چادر رنگی ضایع بود.
من که خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین ولی تو دلم گفتم :چقدر نازه لامصب،که یهو گفت آقا رضا محبت میکنید وقتی بستین مغازه رو خریدای منم بیارید تا خونه؟گفتم من؟گفت اگه زحمتی نیست چون سنگینه یکم خرید دیگه هم دارم دم در گذاشتم .
گفتم:چشم مشکلی نیست میارم براتون.درو بستم .
خودشم هرچی تونست بنده خدا ورداشت منم بقیه رو …رفتیم سمت خونشون وقتی رسیدم دم در گذاشتم براش گفتم با اجازه ؟ گفت:خیلی ممنون اقا رضا لطف کردین…بذارید یه میوه بیارم خیلی گرمه و تعارف و…که گفتم:ممنون دیرم شده و سریع رفتم سمت خونمون.
تو راه همش به زهرا فکر میکردم که چه موقعیتی روازدست دادم… چقدر دلم هوس بوسیدنشو کرده بود اخه خیلی خوشگل و ناز بود بخدا.
رسیدم خونه دیگه لخت کردم خودم و یه فیلم خیلی قشنگ داشتم که پیشنهاد میکنم حتما ببینید: به اسم چشمان کاملا بسته …و هرچی صحنه های سکسیشو میدیدم حشری ترمیشدم.فکراون سوتینش که مشخص بود بزرگی سینهاش،یا اون لبای خوشگلش …تو همین فکرا بودم و همزمان صحنه های سکسی و نگاه میکردم و داشتم خودمو دستمالی میکردم،که به گوشیم پیام اومد!!!بازش کردم دیدم نوشته بود آقا رضااا من خیلی وقته دوست دارم!!!
من:!!! یعنی چی؟کیه؟؟!!
واااای خدا این کیه دیگه؟نکنه دوستامن میخوان ایستگاه کنن منو؟
نوشتم: شما؟؟؟
ناشناس:همونی که پا به پات اومد…!!!
گفتم: اسکول کردی مارو؟خب بگو کی هستی مسخره…نوشت: رضاااا بعدازچندماه هنوزم حس منونفهمیدی؟؟اححححح…دیگه پیامی نیومد ازش
منم کنجکاو که کیه؟!
با خودم یه لحظه گفتم:نکنه زهرا خانم باشه.دلمو خوش کردم مثلا…
نوشتم:معرفی نمیکنی؟ خبری نشد ازش…
گفتم: نکنه واقعا زهرا خانم همسایه مغازمونه؟!! ولی خب اونکه شوهرداره…!!باز گفتم:نکنه اون دختر دانشجوهایی که میومدن خرید از اونجا،یکی از اوناست؟دل زدم به دریا دوباره پیام دادم: نمیدونم کی هستی ولی آرزو میکنم ای کاش همونی باشی که ۱ساعت قبل ازم کمک خواست…قلبم داشت منفجر میشد منتظر جوابش موندم .
که یهو دینگگ…!!! وای قلبم. خدایا چی نوشته؟ کیه؟؟!ناشناس:رضاااااااااااااااااااا،رضاااااااااجااااان دقیقا ۱ساعت قبل باهم بودیم!!!
واااای که چه حسی داشتم سریع جواب دادم واقعا خودتی؟ بگو چقدر خرید کردی ؟دقیقا پیام بانکی رو برام فرستاد،نوشتم:اخخخخخ قلبمی زهراااا جااان
الهی فدااات بشم
چقدر دلم میخواست بغلت کنم در خونتون
از وقتی اومدم: دلم میخواست بهت بگم حسمو
زهرا:رضا عاشقت شدم چجوری تو نفهمیدی؟چرا زود نگفتی حست رو؟
من: میترسیدم.تو خیلی خوشکل و نازی منم یه جوون معمولی
زهرا:اتفاقا تو خیلی هم خوبی.همینکه بعد چند ماه هنوز نتونستی بهم چیزی بگی نشون میده مثله خیلیا هول نیستی.
من: اخخخخخ من قربون این اخلاقت بشم چقدرشیرینی
زهرا جااان من از فردا روم نمیشه نگات کنم تو مغازه …
زهرا: بیخود میکنی وای بحالت.
من:وااااای که دلم میخواد فقط تا خود صبح ببوسم اون لبای قشنگتو،،بلافاصله جواب داد:رضا جون چند ماهه دارم بهت نخ میدم .اصلا انگار نه انگار،امروزم مخصوصا اومدم اونوقت خرید که بازم گذاشتی رفتی سریع،دیگه نمیتونستم چیزی نگم.راستی نگید شماره تلفن رو از کجا آورده؟شیشه مغازه نوشتم… همسایه ها شماره مو داشتن بعضی وقتا که مغازه بسته بودبهم زنگ میزدن مهمونی داشتن یاکار واجب میرفتم.
پیام دادم:زهرا جااان میشه صدات وبشنوم؟ آره
که هنوز چنددقیقا نگذشت گوشیم زنگ خورد خودش بود.وااای قلبم صداش از همیشه بهتر شنیده میشد.
وصلش کردم:جاااااااااااااااااانم ؟؟؟؟؟
زهرا: اووووفففف چیه رضااا؟؟؟
من:جووون چه صداااات سکسیه؟اخخخخخ فدای اون لبات بشم من
زهرا:رضااااااا
من: جووونم خوشگلم؟
زهرا:رضاااا بیا پیشم .
بدو حالا که اینجوریه الان بیا پیشم بدووو…
وااای کلا یه گوله آتیش شدم با این حرفش
زهرا؛بدووو بیاااا خودت گفتی میخوای ببوسی لبامو زود باش بیا پیشم،،معلوم بود حشری شده وعقلش رفته منم که بدترازاون خررررشدم حسابی،گفتم: زهرااا جااان من که ازخدامه عزیزم ولی شوهرت بیاد چی؟،گفت: تو بیا نگران نباش بهت میگم چیه جریان،بعدم گفت:سریع اومدی و قطع کرد.
پیام اومد: نزدیک خونه بودی تک بزن درو باز میکنم،ناگفته نمونه شوهرش راننده تریلی بود.
اخخخخ سریع یه دوش گرفتم و باژیلت افتادم بجون همون چندتارموی نداشته بدنم.لباس پوشیدم و عطر همیشگیم رفتم سمته خونه زهراا جونم وااااای که قلبم داشت میومد تو دهنم…
استرسم که نگو،تمام فکرم این بود که چجوری برم تو خونه شون که درو همسایه متوجه نشن.
رسیدم چند قدمیه خونشون به گوشیش زنگ زدم با صدای قشنگش گفت جانم؟ گفتم :سلام پشت درم.صدای درکه باز شد،…کوچه خلوت بود منم خیلی عادی رفتم تو خونه و درو بستم.تا چرخیدم که برم سمت در ورودی یهو دیدم زهرا کنار در ایستاده با یه تیپ خیلی جذاب نگام میکنه. یه لحظه خشکم زد و فقط متحیر ماندم و نگاه میکردم بهش…!!! گفت: چیه دیوونه آدم ندیدی؟رفتم سمته زهرا جونم و تا رسیدم بهش ناخواسته محکم تو بغلم چسبوندمش و بوسیدمش گفتم:آدم چرا ولی فرشته ندیده بودم.
زهرا:رضاااا جان چقدر دستات قویه اخخخ فشارم بده تا له شم تو بغلت
اخخخخخخخ زهرااا جاااان دیووووونم کردی تو.
گفتم الحق که بدون هیچ آرایشی اینقدر زیبا بودن محاله!!
حالا که از این فاصله میبینمت؛واقعا عااالی وبی نظیری.کاش تو مال من میشدی زهرا جااان…
گفت:رضاااا؟ این حرفا رو نزن باشه؟گفتم چرا عزیزم؟گفت ؛آخه من باورشون میکنم.
کلا یهویی چشااام پر اشک شد و نفهمیدم چرا زدم زیر گریه.
گفتم زهرااا جان میشه من برگردم ؟بخدا من نمیتونم.
یهویی عذاب وجدان گرفتم.بس که این زن خوب و ناز بود.گفتم :زندگیش نابود میشه .اخخخخخ قلبم داره میسوزه زهرا جان،میخوام برگردم.که سرشو چسبوند رو سینم،گفت رضا توروخداگریه نکن غلط کردم مگه چی گفتم که اینجوری شدی یهو؟؟
گفتم: الان شهوت عقلت و ضایع کرده.من ازت استفاده میکنم بعدا پشیمون میشی و زندگیت خراب میشه.
گفت: رضاا من به محمد(شوهرش)گفتم تورو میخوام!!! رضا گریه نکن بزار بگم برات…
ومنی که مثله بز گیج شدم!!! زهرا جان من که مجردم واسه من طوری نیست ولی تویی که آسیب میبینی پس نمیخواد دروغ سرهم کنی.
گوشی رو برداشت گفت فقط هیچی نگو،شماره ی شوهرش و گرفت و رو اسپیکر گذاشت.الو جانم خانم،خوبی؟
زهرا:سلام محمد جان خوبی؟ خیلی دلم گرفته پس کی میای؟
حالت خوبه؟من که هنوز رسیدم تا بار بگیرم و برگردم حداقل یه روز طول میکشه خوب من تنهام یهو دیدی یه کاری کردم اااا(باشیطونی گفت)اووووففف چه کاری؟نهایتش میخوای کوص خوشکلتوبدی بکنن دیگه،نوش جونت فقط کوونت مال خودمه یادت باشه و…وقطع.
واااااااای پشمام مگه میشه آخه؟
گفت :حالا میبینی از خداشه البته بهم گفته کاری هم کردی بهم نگو چون حسودیم میشه…
بعد گفت رضا تو اینجا غریبه ای معلومه مال این شهر نیستی منم از روزی که دیدمت از اخلاقت و اینکه خجالتی بودی ولی در عین حال مغرور،گفتم بهت میتونم اعتماد کنم،حالا مرد مردونه بهم بگو میتونم؟
زهرا جااان بهت قول میدم از خودت و خودم بیشتر میخوامت عزیز دلم.
زهرااا…!!! عااااشق چشمای قشنگتم بخدا،بهت قول میدم تا وقتی خودت منو کنار بذاری باهات بمونم عزیزم.بعدشم پیشونی شو بوسیدم و واسه اولین بار لبای خوشگلشو بوسیدم،اوووووففففف چقدر شیرین چقدر با حس لباشو بهم میداد.دوباره و دوباره بوسیدمش اصلا فقط با لبای قشنگش میتونستم یه عمر زندگی کنم.
انقدر مست بودم که دیگه هیچی حالیم نمیشه که یهو همون جوری که لباش ومیخوردم دستش وکشید رو شلوارم واااای کیرم شق شق بود.خجالت کشیدم گفتم الان میگه تو فقط واسه سکس این حرفارو زدی؟!!
که باز دوباره دستشو کشید روش نگه داشت.یه ذره فشارش داد گفت:رضا بریم تو اتاق؟منم بدون معطلی پشت سرش راه افتادم رفتم تو اتاق رو تشک که از قبل پهن کرده بود.یواش خوابوندمش و شروع کردم به بوسیدنش،که شروع کرد به اه وناله…منم که صدای قشنگش ومیشنیدم حشری ترمیشدم اومدم لباش وببوسم چشام زوم شدروسینه هاش که از لباسش بیرون زده بود با دستم گرفتمشون وسینه ش وگذاشتم تو دهنم تا جایی که میتونستم با ولع میخوردم بعد اون یکی سینه ش رو خوردم که دیگه داد میزد رضا اخخخ رضاا چقدر خوب میخوری عزیزم
گفتم :قربونت بشم با این صورت نازت واین سینه های خوشگل و گردت مگه میتونم نخورم؟دوباره سینه هاشو تو دهنم کردم و گاز زبون و همه جوره خلاصه صدای قشنگش درمی آوردم و یواش دستموبردم اززیرشلوارش رو کوصش،اوووووففف خیسس خیس بود تا انگشتمو گذاشتم سر خورد رفت تووش،واااایییی چقدر نرم بود دیگه نتونستم صبر کنم و محکم شلوارش وکشیدم پایین.اووووفففف کوص قشنگش حتی یدونه مونداشت منم دیگه منتظرش نذاشتم ولبام وچسبوندم به کوص نااازش که پف کرده بود،تا زبونم رسید به چوچولش جیغ زد و گفت رضااااا وااااییییی واااای …وپاهاشو هی تکون میدادمنم زبونمومحکم توکوصش میکردم وتوهمون حین که میخوردم کوصشو،انگشتم وبا آب کیرم خیس کردم و یواش رو سوراخ تنگ کونش فشار دادم تا وقتی جاش باز شود راحت رفت توکون خوشکلش که الهی قربونش بشم من…انگشتم که تاتهش رفت توکونش یه اخخخ کشیدوگفت: رضا جان کونم مال محمده ولی تورو بیشتر از شوهرم میخواام هرکاری دوس داری باهام بکن هرجوری که میخوای فقط بگو!!
تو همین حین که صحبت می کرد شلوارمو کامل درآوردم و اصلا نفهمیدم چجوری کردمش تاته توکونش.فقط یادمه گفت:آخخخخ رضاااا اخخخخخ میخواستم برات بخورم عزیزم.
واااای انگاری کیرم وداشت میکشید داخل بدنش،چقدر نرم و لیز اووووف.من فقط میگفتم جووون جوونم.زهرا هم که اه و نالش اینقدر بلند بود که میترسیدم کسی بشنوه از درو همسایه هاش…تلمبه هام و عمیق میزدم ولی یواش که بتونم لابلاش ببوسمش وسینه هاشم بخورم،البته کیرمم نهایت۱۴سانت بود واسه همونم عمیق بهتره. هربارکه فشارمیدادم توکوصش به چشماش خیره میشدم وحشری ترمیشدم .بهش گفتم زهرا فکرش ومیکردی کیرمن اینجوری توکوصت جابگیره؟اونم گفت: فکر که آره ولی اینجوری واقعیشونه.
بعد گفت :رضاا جان بکنش توکونم میخوام .اووووووفففف منم ازخداخواسته بدون معطلی درش آوردم و بایه فشار خیلی اروم تمام کیرم و بردم توکون بزرگش که یهوازته دل جیغ کشید.گفت:اخخخخخ یوااش رضااااااا جرم دادی…منم که اصلا دیگه هیچی حالیم نمیشد محکم تلمبه میزدم توش.چه کون قشنگی وااای کیرم و درآوردم وازکوسش تا سوراخ کونش و لیس زدم دیدم خوشش اومدوصدای اخ اوخش بیشتر شد.دوباره زبونموکردم توکوسش و محکم زبونم وبه سمته سوراخ کونش اوردم که زبونم یکمش رفت توکونش.معلوم بودهیچوقت شوهرش کونش ولیس نزده.
یکم سریع ترزبونم وتوکونش چرخوندم وکوصشم لیس میزدم که یهو دستام وگرفت گفت رضا بیاااا بالا…منم سریع کیرم وگذاشتم توکوصش ولبام چسبوندم به لباااش که نزدیک بود از شدت لذت گریه کنه…
بعدچندثانیه کامل شل شدمنم کیرم وهمونجوری توکوصش بالاپایین میکردم گفتم :ارضا شدی خوشگلم؟
گفت :دوباره عزیزم.اخخخخخخ رضااااا .
گفتم :جااانم نفس میخوای هنوز؟گفت:آبتو بیار.گفتم میشه برام بخوریش ؟میخوام بشینم وتواون حالت نگات کنم.
گفت :چشم وسریع نشست منم تکیه دادم به دیواروشروع کردبه خوردن کیرم و با دستشم کمک می کرد همونجوری هم سینه های قشنگش روبادستام گرفتم.گفتم با دستت بگیر کیرمو بذار سینه تو دهنم، اخخخخخ چه لذتی داشت خوردن لباش و سینه هاش وقتی با دستای نرمش کیرم ومیمالید
دستش برد زیر تخمام و همزمان با اون یکی جق میزد واسم.
منم که مست مست میخوردم لبای قشنگشو و سینه های سفید تپلش رو تو مشتم له میکردم…که گفتم :زهراجان دستمال و میدی الانه که بیاد. گفت بایدبریزی توکوصم😱
گفتم:نه خطرناکه گفت: اگه عشقتم بایدبریزی وگرنه حرفات دروغه.
گفتم :واسه خودت میگم عزیزم سریع دراز کشید و پاهاشو باز کرد گفت :بیابغلم منم پریدم روش وتا ته کردم توکوصش که قشنگ اخخخش بلندشدوبعدازچند تلمبه آبموکامل خالی کردم توو کوص قشنگش
گفت: رضا الان دیگه زنتم میخوام ایشالله ازت بچه داربشم
اوووووفففف زهراااا جاااان چقدرماااااهی آخه…
اخخخخ که چقدر ناااز بود این زن که از چشمش نمیشدگذشت. ادامه دارد…

نوشته: دندان یخی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18