رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

     خیانت × آنال × زن شوهردار × داستان سکسی × داستان آنال × سکس آنال × سکس زن شوهردار × داستان زن شوهردار ×

روانی از قفس پرید - 1

سه روز تعطیلی هر روز داشت واسم مثل کابوس رد میشد همه رفته بودن مسافرت گردش من باید خونه میموندم حوصلم داشت سر می‌رفت یک روز هم از این تعطیلات مونده بود علاف از صبح تا شب مغازه بودم همش زندگیم شده بود کار کار کار
تفریح واسم بی معنی شده بود
خانمم زنگ زد دوستان و اقوام چند تایی قراره بیان واسه آخر هفته ویلای ییلاقی که پدر زنم‌ داشت گفت اگه ممکنه هماهنگ کن حداقل امشب اینجا باش هم تو تنها نباش هوایی عوض کن هم جمع جمعه تو نیستی ما غصمون میگیره هم زندگی تکراری تو یک روز عوض کن
تا حدودی حق با اون بود همش زندگیم شده بود کار کردن پول در آوردن ولی وقتی مزه اون پولو نچشی چه ارزشی داره
ساعت هفت شب بود درسته دیر وقت بود ولی قرار بود تا ساعت چهار پنج صبح بزن و برقص باشه هوا با اینکه فروردین شده ولی سرما خودشو داشت اونم چه سرمایی مخصوصا توی ویلای ییلاقی که نزدیک کوه بود
زنگ زدم به یکی از دوستام که قرار بود توی اون مهمون های دعوتی اونا هم باشند نود درصد دعوتی ها اقوام درجه یک و دو بودند و چند تا دوست هم بودند که اسمشون دوست بود چون همشون خانواده نسبی و سببی بودند با اونا هماهنگ کردم چند تا خورده ریزه گرفتم و از یخچال فروشگاهی که همیشه چند تا شیشه مشروب دارم یکیشو که پلمپ بود برداشتم منتظر دوستم که برسه نیم ساعتی نشده بود که گوشیم زنگ خورد زدم بیرون دیدم با خانمش و یک دختری که نمی‌شناسم و خیلی جذابه اومدن دنبالم من نخواستم همسرش از ماشین پیاده بشه و هم میخواستم با این خانمه که نمی‌شناسم تا حدودی گرم بگیرم رفتم در پشت باز کنم دیدم خانمش پیاده شد هرچی اصرار کردم قبول نکرد مجبور شدم بشینم صندلی پشت ضد حال اساسی بود چهل دقیقه ای تا ویلا راه داشتیم از هر دری حرف زدیم توی راه متوجه شدم این خانم جذابه دختر خاله همسر دوستم هست که تازه طلاق گرفته و 17 سال کانادا بوده تازه برای فروردین و برای دید بازدید اومده ایران خیلی سکسی و نازک تنش کرده بود توی این هوای خنک تا حدودی لباسش مناسب نبود ولی ویلا داخلش می‌تونست گرم باشه ولی از در ورودی باغ تا ویلا حداقل صد متری راه داشتیم مطمین بودم یخ می‌کنه و میتونم توی اون چند دقیقه یه بازدید کامل از تن بدنش داشته باشم خیلی کم حرف شده بودم توی ماشین فقط فانتزی سکس با نسرین رو داشتم خیلی خوش برخورد و جذاب و تا حدودی حراف بود همچیز واسش تازگی داشت حقم داشت بعد 17 سال برگشته بود ولی خیلی خوب فارسی حرف میزد نزدیکی‌های باغ که رسیدیم بارون شروع به باریدن گرفت بارون که چه عرض کنم داشت سیل می‌بارید توی دلم گفتم به به ببینم میشه این لباسهای سکسی و نازک بچسبه بدنشون ما هم یه دل سیر رویت کنیم رسیدیم در باغ مسعود پیاده شد و در رو واسه خانمش باز کرد و منم دست نسرین رو گرفتم که لیز نخوره یه کفش ده سانتی بلند پوشیده بود نصف لباسش باز بود و یکم دقت میکزدی از نافش تا خط کوسش همش باز بود فقط لباسش یکم از سینهاشو گرفته بود و از دستم باز بود یه تتو خیلی بزرگ پشتش داشت که خیلی خوشگل بود کاپشنی که داشتم رو انداختم رو شونه اش گفتم هم سرد شده هم بارون میاد آروم آروم بخاطر کفش نسرین ما وارد باغ شدیم خانمم توی بالکن اصلی باغ وایستاده بود داشت سیگار می‌کشید ما رو دید مخصوصا خیلی من که خیلی صمیمی زیر بغل نسرین رو گرفته بودم داشتم کمکش میکردم با تعجب گفت خوش اومدین با سرش بهم اشاره کرد این کیه با سرم توضیح دادم میگم بهت وایستا
پله ها رو رفتیم بالا رسیدیم در اصلی خونه باغ که واقعا کاخ میشد بهش گفت نسرین زو راهنمایی کردم مسعود هم با خانمش رسیدن با خانمم سلام علیک کردن رفتن داخل گفتم این خانمه اسمش نسرین دختر خاله مونا هستش گفت چه عجب گفتم من چه بدونم طرف کانادا بوده بعد چند سال برگشته ایران گفت اونو نمیگم چه عجب اونجوری بغلش کرده بودی کم‌ مونده بود لب ازش بگیری گفتم چی شد بی جنبه شدی گفت من بی جنبه نیستم داری شیطنت می‌کنی میگم مراقب باش ته تهش اینه قراره بکنیش حرفی ندارم ولی با هر ننه قمری نه گفتم خودم هم عقل دارم هم موقعیت می‌دونم چیه
کلافه رفتم تو
گفتم کاش اصلا نمیومدم
رفتم تو تعداد مهمونا خیلی بیشتر از اون تعدادی بود که تصور میکردم سه تا باجناق هام یه گروه تشکیل داده بودند و داشتن واسه همدیگه از پولهاشون گنده گوزی میکردن و خالی میبستن منم باید چند دقیقه دیگه به اون جمع اضافه میشدم دو تا خالی میبستن اینا مثل سگ بیفتند به جون همدیگه تا ثابت کنند که پول کی بیشتره
با بیشتر مهمونا آشناییت داشتم سلام علیک کردم یخ دفعه یادم افتاده از روی هوا بازی شیشه مشروب موند توی ماشین مسعود رفتم پیششون دیدم مسعود نیست ولی مونا با نسرین وسط دارند میرقصن دیجی هم داره چند تا آهنگ چرت پخش می‌کنه بیشتر زن ها ریختن وسط منتظر موندم مونا رقصش تموم شد کرم رقصش خوابید اومد میز خودشون گفتم سویچ ماشین بده گفت دسته مسعوده رفت بیرون
منم رفتم بیرون هرچی مسعود گشتم کلا نبود گفتم شاید ماشین خودش باشه بارون خیلی شدیدتر داشت می‌بارید دو سه تا از مهمونا هم تازه رسیدن باهاشون سلام علیک روبوسی کردیم اونا اومدن داخل باغ من رفتم بیرون اومدم طرف‌ماشینا با اینکه کل جاده آسفالته ولی گل‌هم بود بعضی جاها مراقب بودم کفشم کثیف نشه یکدفعه دیدیم ماشین مسعود چه تکونی میخوره تموم چه تکونی گفت ای بی حیا نرسیده کوس بلند کردی
یکدفعه کل بدنم لرزید این مراسم بیشتر اقوام بودند غریبه نبود زن خودش هم بالا بود پس کی می‌تونست با مسعود اومده باشه توی ماشین و سکس کنه نزدیک شدم استرس و ترس داشت دیونه میکرد میخواستم بیخیال بشم و برگردم ولی فضولی میگفت برو جلو ببین کیه نزدیک شدم فقط چند سانتی متر با ماشین فاصله داشتم بخار کرده بود ماشین اصلا توش دیده نمیشد و جوری توی بحر سکس بودند که اصلا متوجه نمیشم کسی اومده پیششون مخصوصا که بارون هم داشت میومد صدای شر شر بارون هم جا رو برداشته بود هرچی دقت کردم توی ماشین ببینم دیدم اصلا دیده نمیشه دو سه دقیقه تلاش کردم دیدم نه اصلا نمیتونم چیزی ببینم خودمو زدم به خریت در ماشین باز کردم گفتم باز میکنم نهایتش یا طرف میشناسم در حین دادن میبینمش منم یه راه میکنم بهتر میگم اومدم مشروب بردارم نشناسمم از مسعود اتو دستم نگه میدارم شاید بتونم حداقل به این نسرین یه برنامه ای برم
در باز کردم سرم درد گرفت باورم نمیشد چی دارم میبینم گیج و منگ شدم دختر کوچیکه باجناق بزرگم بود داشت پزشکی میخوند اونقدر خوشگل و جذاب بود که با اینکه بالای صد تا خواستگار داشت هم بخاطر خودش و به خاطر پول باباش باورم نمیشد مسعود داشت کوس و کون اونو جر میداد التماس مسعود رو میکرد واسه محکم کردنش وقتی در رو باز کردم کل جریان یک یا دو ثانیه طول نکشید هر کدومشون افتادن به گوه خوری تورو خدا کسی ندونه یه خریت هست کردیم توجیه های چرت و پرت گفتم یه لحظه زبون به دهن بگیرین به من چه که چچه غلطی میکردین من اومدم شیشه مشروب بردارم برم بهتون خوش بگذره کیر مسعود جوری خوابیده بود که فکر کنم نیم ساعتم همه مجلس لخت میشدن بلند نمیشد ولی فاطی فقط با یک دست روی خط کوسشو گرفته بود اسمش فاطمه زهرا بود ولی هممون می‌گفتیم فاطی ولی دوستاش بهش پارمیدا میگفتن شیشه رو که برداشتم راهمو کج کردم برگشتم گفتم تو آخه قرار بود اگه کسی رو دیدی بکنی و خوش بگذرونی چی شد
کلا فاطی اخلاقش جوری بود عمرا جرات میکرد کسی بهش نزدیک بشه حتی سلام علیک کنه که برسه که بخواد با یک مردی که حداقل بیست پنج سال از خودش بزرگتره بده دیدم توی حین تفکراتم صدام کرد عمو عمو
دیدم جاشه که بگم گفتم جونه جوجه عمو چیه نترس به کسی نمیگم خوش باشین چیزی گفت که تک تک سلول های بدنم هنگ کرد گفت تو اگه دهنت قرص باشه فردا صبح نوبت توست
گفتم یعنی چی گفت تا آخر شب منتظر باش میبینی
واقعا نمی‌دونستم چی به چیه شیشه مشروب خیس شده بود لباسام خیس بود موهای سرم بهم خورده بود اومدم توی باغ رفتم توی ویلا مونا دنبال مسعود میگشت گفتم بهش توی ماشین داره دود میزنه داره میاد غر میزد همه جا باید بره مخفی کاری کنه چه واجب بود بره یکبار نمیزد چی میشد گفتم بیا داخل دست مونا رو گرفتم با خودم بردم تو دستم به مونا که خورد کیرم‌ مثل تخته شده بود جوری حالی به خوبی شدم که خودشم متوجه شد چون مشروب هم خورده بود خودشم همراهیم کرد بیشتر خودشو مالید بهم منم از خدا خواسته یک دفعه گفتم مونا من کل لباسام خیس سرمم خیس هست میرم اتاق لباس اینارو عوض کنم میای کمک یه دفعه با خنده شیطنت آمیزی گفت چی؟؟ کمک کنم؟ به خودت بیا…
گفتم یعنی چی متوجه نمیشم
گفت همون که الان به زور جا دادیش و داره واسه من تعظیم می‌کنه منم انداختم کوچه پررویی گفتم جفتش گفت الان نمیشه ولی بعداً برات اکی میکنم فقط الان در حدی که اروم بشی گفتم پس بیا تا عالم آدم متوجه نشدن رفتیم اتاق لباس هر آن میترسیدم یکی در باز کنه با سشوار موهامو خشک میکردم مونا هم داشت واسم ساک میزد
اونقدر استرس داشتم که یک ساعتم ساک میزد ابم‌ نمیومد ولی این حسن رو داشت که فهمیده بودم مونا بده هست و میتونم باهاش برنامه کنم با سشوار یکمم لباسامو خشک کردم گفتم‌ مونا تو برو منم تا یکم دیگه میام زشته یکی میاد میبینن واسه شنبه یکشنبه باهات تماس میگیرم میریم ویلای خودم گفت باشه اون یواشکی رفت بیرون مخصوصا یکمم رژ زد موهاشو یکم عوض کرد حالتشو اگه کسی دیدی فکر کنه واسه تمدید میکاپ و آرایش اومده اون رفت من هم دو سه دقیقه دیگه در اومدم دیدم قاطی تنهایی داره به زور راه می‌ره ادای آدمهایی رو بازی می‌کنه که پاشون پیچ خورده ته دلم گفتم کون دادی پاتو چرا گرفتی خندیدم بهش گفتم نمی‌دونستم از کون به پا ربط داره گفت هیس آروم قرار نشد عالم آدم بفهمن من میرم‌موهامو خشک کنم لباس عوض کنم بیام گفتم باشه در اومدم اومدم پیش جمع ولی اصلا توی محیط نبودم همش ذهنم به دو تا موضوع بود چی شد امشب اتفاقی کارهایی پیش رفت که عمرا فکر نمی‌کردم نکنه مونا مست بود واسم ساک زد فردا محل سگ هم نذاره حتی خود فاطی شاید اتو داره دست مسعود و اینکه چرا با اون هست داشت توی مغزم راه می‌رفت
خانمم دست گذاشت رو شونم گفت کجایی گفتم اینجام گفت راست میگی ده بار صدات کردم بیا باهم برقصیم یکم باهاش رقصیدم ولی چشمم فقط به مونا و قاطی و نسرین بود نمی‌تونستم از هیچ کدومشون دل بکنم …

نوشته: اژدهای هفت سر با وجود

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • gayboys
      کاکولد وطنی از سکس زنش با نفر سوم فیلم میگیره و خودش جق میزنه . تایم: 00:45 - حجم: 9 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      بدن نمایی دخی هات وطنی . تایم: 01:00 - حجم: 6 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • gayboys
      حاج علی من شیرینم ۲۷ سالمه.دختر ریزه هستم با بدن معمولی. تو شهر ما حرف و حدیث زیاد در میاوردن و خانواده م حسابی محدودم کرده بودن بخاطر همین وقتی عموم سعید رو معرفی کرد سریع قبول کردم و زنش شدم.سعید پسر کاری و ساده ای بود ولی یکم عصبی بود و سر موضوعات کوچیک داد و بیداد میکرد رابطمون صمیمیتی نداشت و سکس هم به ندرت داشتیم اونم کوتاه و معمولی و اون بیشتر سرگرم کارش بود حتی میشد چند روز تو هفته خونه نیاد.ولی من این آزادی و تنهایی رو دوست داشتم سعید صاحب کاری داشت به اسم حاج علی،بیشتر کارای حاج علی با سعید بود و سعید هم بهش نه نمی‌گفت اونم هواش رو خیلی داشت و زندگیمون چیزی کم نداشت.من چندبار حاج علی رو دیده بودم اما نگاهش اذیتم میکرد با یه سلام ساده اول سر تا پات رو برانداز میکرد و بعد جواب می داد ولی چون خیلی هوای سعید رو داشت من چیزی نمیگفتم و به روی خودم نیاوردم گذشت تا یه شب سعید گفت که حاج علی فردا شب میاد خونمون منم تدارک دیدم و دوش گرفتم و داشتم آماده میشدم که سعید اومد داخل اتاق و گفت این چیه پوشیدی جلو حاجی راحت باش(من یه شومیز تنم بود با شلوار جین) رفت سمت کمد و یه ساپورت با تیشرت برداشت و گفت اینارو بپوش و از اتاق رفت بیرون تعجب کردم لباسارو عوض کردم و نشستیم تا حاجی بیاد حاج علی که وارد خونه شد بهش سلام کردم و تعارف زدم طبق معمول سر تا پام رو نگاه کرد،یه‌نگاه به سعید انداخت و گفت سلام شیرین خانوم خودمو کشیدم کنار تا بیاد داخل ولی سعید گفت شیرین حاجی رو راهنمایی کن،جلوی حاجی راه افتادم خیلی معذب بودم چون هم ساپورتم تنگ بود و هم تیشرتم کوتاه حاجی نشست و من بلند شدم چای بریزم که سعید گفت بشین من خودم میارم.حاج علی گفت آره شیرین خانوم ما سعید و زیاد دیدیم بیا یکم بشین با هم معاشرت کنیم.با فاصله ازش نشستم یه دفعه خودش رو کشید به سمتم و گفت ای بابا تو چقد غریبی می‌کنی با من حاج علی دستشو انداخت دور گردنم .چشماش برق میزد.داشتم دیوونه میشدم همش نگاهم به آشپزخونه بود تا سعید بیاد و یچیزی بگه.حاجی سرمو چرخوند سمت خودش و گفت به چی نگاه می‌کنی.همون لحظه سعید برگشت خواستم بلند شم اما حاجی دستش رو سنگین کرد و نتونستم.سعید اومد و بدون توجه به موقعیت روبروی ما نشست.تو چشماش نگاه کردم و با چشم و ابرو بهش اشاره میدادم اما سعید فقط حاجی رو نگاه میکرد حاج علی دستش رو انداخت کمرمو گفت سعید جون این زن شیرینت از من می‌ترسه یا تو! سعید ساکت بود،من خشکم زده بود،حاجی دستش رو پایین تر آورد و کنار رونم رو می‌مالید.بلند شدم به سمت اتاق که سعید وسط راه نگهم داشت و چرخوندم به سمت حاجی که روی مبل نشسته بود و پاهاشو از هم باز کرده بود.کیر قلمبه ش از روی شلوار معلوم بود سعید تیشرتم رو درآورد.دستش رو کشیدم و گفتم سعید چیکار می‌کنی؟ زد تو گوشم و گفت هیچی نگو و بعد ساپورتم رو درآورد.جلوی حاجی با شورت و سوتین وایساده بودم و سعید محکم نگهم داشته بود و اون کفتار هم دستشو گذاشته بود رو کیرش و با زبونش لباش رو لیس میزد گفت بقیه ش سعید سوتینمو باز کرد و سینه هامو گرفت تو دستش هر چی بیشتر سینه هامو می‌مالید حاجی هم بیشتر نیشش باز می شد و کیرش قلمبه تر.با دست اشاره کرد که بریم جلوتر و بعد به شرتم اشاره کرد سعید شورت رو درآورد،حاجی بلند شد و شروع به مالیدن بدنم کرد،دستای داغ و زبرش حالمو بهم میزد.سینه هام رو تو دستش فشار میداد و گاز می‌گرفت و جون جون می‌گفت.بعد منو برگردوند و رو میز دولا کرد و دو تا سیلی محکم به کونم زد و گفت ازین به بعد واسه حاج علی تنگ بازی در نیار و رفت رو مبل نشست و پاهاشو باز کرد و به سعید گفت بیارش اینجا نشستم تو بغلش و با دست رونامو از هم باز کرد و به سعید گفت روشنش کن.سعید اومد لای پام و آروم آروم شروع به لیسیدن کسم کرد.حاجی هم سینه هامو تو دستش گرفته بود و گردن و لبامو لیس میزد.باورم نمیشد تو چه موقعیتی هستم زورم هم نمی‌رسید که خودمو آزاد کنم کم کم بدنم داشت شل میشد سعید سرش رو گذاشته بود لایی پام و کسم و رونام رو لیس میزد و چوچولمو میک میزد.حاجی هم سینه هامو می‌مالید.سفتی کیر حاجی رو زیر باسنم حس میکردم.حاجی به سعید گفت چیکار میکنی بی‌غیرت کس شیرینو حیف کردی زود باش.سعید سریع تر و محکم تر کسم رو میخورد.تا حالا اصلا به کسم دست هم نزده بود چه برسه به اینکه بخواد بخورتش.خیلی جلوی خودم رو گرفتم اما بالاخره ارضا شدم و تو بغل حاجی شل شدم.حاجی با یه دستش شلوارش رو باز کرد و کشید پایین.کیر کلفت و درازی داشت به سعید گفت اماده ش کن.ترسیدم اما دیدم سعید جلوتر اومد و کیر حاجی رو کرد تو دهنش.باورم نمیشد سعیدی که با همه مثل برج زهرمار بود سعیدی که همش دنبال کار بود داشت چیکار میکرد.تاره دستگیرم شد دلیل ارادتش به حاجی و اینکه حاج علی هواش رو داشت چی بوده.کیر حاجی تو دهن سعید بود و داشت میک میزد زبونشو بالا تا پایین کیر میکشید و سرش رو تو دهنش میچرخوند.حاج علی که متوجه نگاه‌های من شده بود گفت آره شیرین جونم آقا سعیدتون کونی منه و کیرش رو کرد ته حلق سعید و همونجا نگه داشت و با دست دیگه ش شروع به مالوندن کس من کرد.این صحنه برام غریب بود اما خیلی تحریکم میکرد.نفسهای حاجی سنگین شد و هر جای بدنم و که میتونست لیس میزد منم به نفس نفس افتاده بودم و صدام به ناله شبیه بود.حاجی کم کم به له له افتاد کیرشو از دهن سعید کشید بیرون و گفت جاش بزن.سعید کیر حاجی رو گرفت و گذاشت دم سوراخ کسم و حاج علی منو تو بغلش جابجا کرد و کیرش سر خورد تو کسم.از کلفتی و داغیش تعجب کردم گفتم آااااخ حاجی گفت جونم چه کسی داری شیرینم.همونجوری تو کسم اروم‌اروم شروع به تلمبه زدن کرد.کسم داشت منفجر میشد تا حالا چیزی به این کلفتی توش نبود و با هر تلمبه تا ته کسم می‌رفت حاجی سرعتش رو بیشتر کرد و به سعید اشاره کرد دوباره بشینه پایین پاهاش تخمهاش رو کرد تو دهن سعید و محکم و تندتر تلمبه زد.من دیگه طاقت نیاوردم و تو بغلش ارضا شدم حاجی هم حشری شد و محکم تر بغلم کرد.گردنم رو گاز گرفت و تو کسم ارضا شد. سعید بلند شد حاجی بهش گفت گمشو یه لیوان آب بیار و سعید بدون اینکه نگاهمون کنه رفت.همونطور که کیرش داشت تو کسم می‌خوابید چوچولمو نوازش میکرد و گفت حواست باشه ازین به بعد این کس شیرین فقط واسه منه منم تو بغل حاجی جابجا شدم و لبش رو بوسیدم و گفتم چشم حاج علی گور بابای سعید و آدمای دنیا نوشته: آدمک
    • gayboys
      مرضیه - 4 سلام مجدد به دوستان عزیزم ادامه… من که بی حال کف حموم نشسته بودم و هنوز گیج بودم از اتفاقاتی که توی این ۱۵ روز اخیر افتاده و مخصوصا اتفاقاتی که توی دو ساعت گذشته رقم خورده و فقط داشتم عشقبازی سایه و مرضیه رو تماشا میکردم،نمیدونم چرا؟!ولی انگار سایه بدنش سکسی تر و جذاب‌تر از همیشه به نظر می‌رسید و برام تازگی داشت و تعریف هایی که مرضیه از بدن سایه می‌کرد نظرم رو عوض کرده بود و انگار یه آدم جدید با یه اندام و هیکل خاص جلوم داشت دلبری می‌کرد و خودم رو میدیدم که دیگه هیچ اثری از عقایدم توی وجودم نبود و از نوازش تن زنم توسط یه زن دیگه داشتم لذت می‌بردم منی که حتی تصور نمیکردم سایه خودارضایی بکنه چه برسه به اینکه پارتنر لز داشته باشه و اونم جلوی من بخواد لخت توی بغلش عشقبازی کنه و مست شهوت باشه! توی حال و هوای عجیبی بودم که با صدای مرضیه به خودم اومدم م:((آرین؟…آرین جان؟…کجایی آقا؟!حواست نیستا)) من:((چی؟نه حواسم هست!..راستش نه انگار اینجا نیستم)) یه خنده ناز از سر شیطنت کرد و گفت م:((اگه خستگیت در اومد پاشو یه دوش سه تایی بگیریم بریم بیرون)) تازه نگاهم به سایه افتاد و دیدم ارضا شده و اونم بی‌حال مثل من اونطرف حموم روی زمین نشسته این مرضیه چیه؟!کیه؟!چجوری این همه انرژی داره؟! م:(( آرین؟…با توام؟!کجایی؟حالت اوکیه؟!)) من:((آره خوبم باشه دوش بگیریم)) بلند شدم سرم یه کم گیج بود و بدنم ضعف داشت دست سایه رو گرفتم بلندش کردم و از پشت بغلش کردم و پشت گردنش رو میبوسیدم که یهو مرضیه از پشت چسبید بهم و انگار برق بهم وصل کردن!چه لذتی داشت!چه حال عجیب و در عین حال خوبی!دوتا زن؟!قرار بود از این به بعد دوتا زن داشته باشم؟!اگر پشیمون بشیم چی؟اگه سایه پشیمون بشه و نشه دیگه این زندگی رو که با عشق ساختیم رو کنترل کنیم چی؟یه لحظه همه افکار منفی اومد سراغم!حالم بد شده بود!عذاب وجدان داشت میومد سراغم که مرضیه با ساک زدن کیر من به این افکار پایان داد! مرضیه شروع کرد به ساک زدن و منم زیر دوش لب های سه رو میخوردم انگار دوباره خون توی وجودم به گردش در اومده بود!انگار از قحطی فرار کرده بودیم و به هم چنگ میزدیم و یادم نمیومد تا اون رو اینجوری با ولع لبهای سایه رو خورده باشم! س:((آرین چیکار میکنی؟لبامو کندی!)) یهو مرضیه یه گاز آروم از کیرم گرفت و گفت م:((حواست باشه ها…لبهای عشق منو نکنی!)) سه تایی زدیم زیر خنده مرضیه هم وایساد و اومد توی بغلم واقعا نمیدونستم باید چجوری عشقبازی کن!همه چیز دو برابر شده بود!دوتا زن با دوتا خواسته متفاوت!سایه دختری بود که سکس نرم و آروم و رمانتیک دوست داشت ولی مرضیه یه وحشی درجه یک بود و براش مهم نبود چجوری ولی دوست داشت همزمان درد و شهوت رو تجربه کنه!من و سایه شل کرده بودیم و همه چیزو سپرده بودیم دست مرضیه!انگار اون معلم بود و ما دوتا دانش آموز بی سواد!هرکاری میگفت رو انجام می‌دادیم و واقعا هم لذت می‌بردیم!خیلی توی کارش وارد بود و خیلی خوب مدیریت می‌کرد که لذت بین سه تامون تقسیم بشه!سایه رو نشوند روی زمین و به سایه گفت که برای من ساک بزنه و خودشم کسش رو می‌مالید پشت گردن سایه و همزمان لب های منو می‌خورد و با یه دستش گردنم رو سفت گرفته بود و با یه دست دیگه‌ش کمرمو چنگ میزد!کیری که تا چند دقیقه پیش هیچ حسی توش نبود و بدنی که ضعف کرده بود توش یه حس قوی افتاد!کیرم داشت منفجر میشد و سایه هم انصافا خوب ساک میزد!انگار توی این ۱۵ روز کلی فیلم دیده بودن و تمرین کرده بودن و رفتارش کلی تغییر کرده بود!مرضیه سایه رو بلند کرد و خودش داگی خوابید وسط حموم و به سایه گفت که از پشت منو بغل کنه و منم کیرم رو یهو کردم توی کس مرضیه!چندتا تلمبه که زدم مرضیه خودشو کشید جلو و کیرم رو از کسش درآورد و گفت م:((سایه که کون نمیده!منم اگر ندم به آرینم چه خوشی بگذره؟بلدی از کون بکنی بچه مثبت؟)) یه خنده شیطانی کرد و سفتی کیر منم انگار شد دو برابر سایه گفت:((عشقم یه جوری بکنش که انتقام این ۱۵ روز منو بگیری ازش)) این حرفها یه جوری منو تحریک کرد که انگار یکساله سکس نداشتم یه کم نرم کننده مو برداشتم و زدم به سوراخ مرضیه و یه کمم روی کیرم زدم وایسادم پشت مرضیه،خود مرضیه کیرم رو گرفت و روی سوراخش تنظیم کرد و خودشو آروم داد عقب و سر کیرم رفت توی سوراخش م:((یه کم نگهش دار تا بهت بگم کی تلمبه بزنی…سایه بیا جلوی من بخواب رو زمین و پاهاتو باز کن کس عسلیتو بده دهن آبجی مرضی که حسابی دلم عسل میخواد)) سایه به حرف مرضیه رفت جلوشو همونجوری که مرضیه خواسته بود توی پوزیشن قرار گرفت و مرضیه شروع کرد به آروم عقب و جلو رفتن و منم شروع کردم تلمبه زدن توی حال خوبی بودیم و اصلا دوست نداشتم ارضا بشم ولی واقعا تحت هیجان بودم و هر لحظه ممکن بود آبم بیاد و نگاهم از روی کون و کمر مرضیه میرفت سمت سایه که چشماشو بسته بود و کسشو داده بود دهن مرضیه و خودش سینه هاشو چنگ میزد که با یه لرزه نسبتا شدید ارضا شد و منم از دیدن سایه کاملا توی کو مرضیه خالی شدم!مرضیه که توی اوج لذت بود ولی هنوز ارضا نشده بود گفت:((کیرتو درنیار فعلا)) حرفشو گوش کردم و دستمو از بغل پهلوش رد کردم و شروع کردم به چنگ زدن سینه هاش و سایه هم لب هاشو می‌خورد و خودشم کسشو می‌مالید و جغ میزد که با یه لرزه کوچولو ارضا شد و کیر منم که دیگه خوابیده بود از کونش در اومد و دراز کشید روی زمین. چند دقیقه ای توی اون شرایط بودیم که اول من بلند شدم و دوش گرفتم و سایه و مرضیه هم پشت سر من دوش گرفتن و اومدیم بیرون.یه شرت و رکابی پوشیدم و رفتم روی تخت دراز کشیدم و سایه و مرضیه هم اومدن و کنار من دراز کشیدن و بدون هیچ حرفی فقط همدیگه رو بوس کردیم و خوابیدیم فردا حدود ساعت ۲ ظهر بود که بیدار شدم و دیدم سایه و مرضیه هنوز خوابن و شدیدا گرسنه بودم و احساس ضعف شدیدی میکردم از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت آشپزخونه یه تیکه نون و پنیر آماده کردم که بخورم دیدم مرضیه از اتاق اومد بیرون و داشت میرفت سمت دستشویی نگاهش به من افتاد و اومد سمتم سلام کرد و گفت:((خیلی زود آبت میاد باید بری داروخانه قرص و کاندوم تاخیری بگیری وگرنه از پس دوتا زن برنمیای<خندید>نه بابا شوخی کردم جوجه دیشب بهترین سکس زندگیمونو داشتیم عالی بودی)) رفت سمت دستشویی و منم صبحانه رو خوردم و یه شات قهوه درست کردم و رفتم توی اتاق کارم سرگرم کار بودم که مرضیه در زد و اومد تو برگشتم سمتش دیدم وااااااای یه جوراب شلواری و یه مانتو کوتاه پوشیده و یه شال سرخ نازک هم سرشه گفت:((سلام آقای رئیس من منشی جدیدتون هستم…کاری هست انجام بدم؟)) [[پایان قسمت چهار]] ادامه دارد… ممنون که وقت گذاشتید نظر و استقبال شما معیار ادامه دادنه داستانه نوشته: سکوت
    • gayboys
      فانتزی دو نفر همزمان   سلام خاطره کاملا واقعی اسمم سحره این قضیه برا دوسال پیشه از روی فیلم سوپرایی ک دیده بودم خیلی علاقه داشتم به سکسای گروهی و تریسام خیلی دوس داشتم تجربش کنم ولی خب میترسیدم یه روز که داشتم میرفتم یه جایی برای مصاحبه کاری ی ماشین قفلی زد روم دوتا پسر بودن یکیشون خیلی جذاب و باحال بود خلاصه منو بردن کارمو کردم شماره همو گرفتیم و اسم یکیش حمید بود و اون یکی امیر خلاصه چندباری رفتیم اومدیم فهمیدم خودش فاب داره شیطونیم میکنه یه شب قرار شد باهم بشینیم اومد دنبالم با همون رفیقش رفتیم سمت خونشون .یکم گل چاقید کشیدیم و یه سینی اورد شروع کردن نئشه بازی .منم گفتم اومدم که بدم مصرف کنم بیشتر حال بده بهم .یکی دوساعتی نشسته بودیم دور پیک نیک من خسته شدم دراز کشیدم رفتم تو گوشی حمید شروع کرد ماساژ دادن پاهام اروم اروم دستشو از زیر شلوارکم کرد تو منم شورت پام نبود شروع کرد با کسم ور رفتن امیرم یکم خجالتی کابلو گرفت من این صحنه رو دیدم اونم کسمو میمالید خیس کرده بودم دلم میخواست بکنتم.یکم که همه جام ور رفت مالید فکرشو نمیکردم پیشنهاد تریسام بده منم اوکی دادم بغلم کرد برد اتاق رو تخت شروع کرد خوردنم از گردنم رفت رو سینه هام حس اینکه یه نفر دیگ داره نگامون میکنه بیشتر حشری ترم میکرد کسم خیس خیس بود لخت شد کیرشو در اورد آورد سمت دهنم براش ساک زدم اونم با کسم ور میرفت بلند شد رفت کرم لیدوکائین آورد امیرم صدا کرد گفت بیا داداش اونم اومد رو تخت دراز کشید حمید گف براش ساک بزنم گفتم دوس ندارم کیرتورو دوس داشتم خوردم خندید گف حال خرابی نده گفتم به خاطر تو کیرشو کردم دهنم وشروع کردم خوردن حمیدم با کرم داش سوراخ کونمو باز میکرد کیر حمید خیلی کلفت نبود اما دراز بود کیر امیر کوتاه بودو خیلی کلفت خلاصه حمید قمبلمو گرفت بالا و اروم کیرشو هل داد تو کونم چون زیاد اهل کون دادن نیستم تو تاپیکامم ببینید خیلی سوراخم تنگه اون موقع بالا بودم نمیفهمیدم دردشو .چند دقیقه توکونم تلمبه زد راهش ک باز شد خودش دراز کشید گف بشین رو کیرم .میزونش کردم دم سوراخم کردم تو کونم حالت درازکش افتادم روش امیرم کاندومو کشید سر کیر کلفتش اومد رومو کرد تو کسم خیلی حال باحالی بود جفت سوراخام پر بود دوتاشم حس میکردم از داخل بدنم انگار کیراشون و روهم میسابیدن خیلی لذت بخش بود حمید خیلی اینکاره بود یجوری کونمو میکرد که حال میکردم چشامو بستم و داشتم از جندگی که میکردم تمام لذتو میبردم جفتشون میکوبیدن توکوسم اوف یادش میوفتم خیس میشم با خاطرش خیلی خودارضایی کردم رسیدم به اوج لذت تاحالا اونجوری نشده بودم حس کردم از عمق وجودم دارم ارضا میشم حس کردم یه دست بخوره به سینه هام منفجر شدم داد زدم امیر سینه هامو بخور همین که زبونش خورد به نوک ممه ام کل وجودم لرزید و خیلی شدید ارضا شدم امیر که دید ارضا شدم با دوتا تلمبه آبش اومد رفت بیرون من موندم و حمید افتاد به جونم عاشق کون تنگم بود غارش کرده بود نفس نمیگرفت نان استاپ داش توکونم تلمبه میزد ارضام نمیشد منم دیدم کونم میسوزه و دیگه داره جر میخوره شروع کردم حرفای سکسی زدن دادمیزدم گایید کونمو کسو کون جندتو یکی کردی با کیر کلفتت جووون چقد خوب میکنی حشریش کردم اونم عین وحشیا میکرد تو کونم تا ابش اومد خالیش کرد توم خیلی چسبید و حال داد دوس دارم دوباره تجربه اش کنم اما این سری فانتزیم شده ffm تریسامی که دوتا پسر باشن جفتشونم کونی باشن یعنی هم منو بکنن هم کون همدیگه بزارن خیلی دوست دارممم … اینم یکی از داستانای جرخوردن من نوشته: سولاخی
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.