رفتن به مطلب

داستان خیانت و سکس زن شوهردار


mame85

ارسال‌های توصیه شده

     خیانت × بیغیرتی × زن شوهردار × داستان سکسی ×

ساره، یک شیطان

سکس، یک زنجیر نامرئی برای مردان هوس باز یا یک قلاب طلایی برای زنان فاحشه؟
بر اساس یک نظریه ی نا محترم مردان همیشه زنانی که به آنان خیانت میکنند را در ذهن خود بیشتر ارزشمندتر میپندارند.
این رو فهمیدم و روابط‌ و زندگیمو بر همین اساس شکل دادم خودم رو تبدیل کردم به قطره ی جنون ،عصاره ی شهوت برای مردانی‌که تعدد زوجین را افتخار میدانستند و همیشه به تعداد زیاد دوست دختران خود افتخار می کردند اما من ساره در آستانه ی سی سالگی باید تصمیم مهمی میگرفتم
اسیر کنم یا اسیر شوم؟
خسته از روابط یک شبه و روابطه هایی که عمرشان از عمر یک پشه هم کمتر بود هنر میکردم یک ماه جواب یک پسر را میدادم و لا به لا ی همان یک ماه هم کیس های جدید را ورق میزدم اما در این سن و سال آرام آرام باید به فکر یکجانشینی و دوری کردن از کوچ های متعدد باشم عمر زیبایی من شاید به شماره افتاده باشد پس باید آرام آرام به متمرکز شوم
فصل اول: رئیس منم!
ظاهر کلاسیک و بوی عطر تلخ ، سیگار های ایتالیایی ،ماشین آلمانی ،خاطرات سفر به اروپا و تست کردن شراب بیست ساله و قهوه ی دویست یورویی شاید برای یک دختر دبیرستانی بتونه تصویری از یک مرد رویایی ایجاد کنه اما برای زنی که سالهاست تنها هنرش مدیریت مردان و اغواگری این ادا و اصول ها به شدت نخ نماست . دانیال یا به اصرار خودش دنی‌پسر خوبی بود اما از لحظه ایی که شروع کرد به ارائه ی بیش از حد خودش‌ برای من بوی شهوت پرستیش بلند شد و عین یک سرخپوست ماهر که با دود علامت میده برای من سیگنال فرستاد که رئیس تویی و ابزار ریاست هم اون چیزیه که لای پام دارم راستشو بخوایید توقع داشتم خیلی سخت تر باشه و بهتر بتونه معامله کنه اما قافیه رو تو دیت اول باخت بدم باخت.
حالا که با دست‌من بازی کرده چه فرصتی‌ بهتر از الان؟!پولدار بود یعنی آرامش خوش لباس بود یعنی پرستیژ و از همه مهمتر هول بود که یعنی قدرت برای من.
خیلی آروم بهش فهموندم من آدم زیر چادر برو و گرم نگیر و گوشیتو بده چک کنمو این صحبت ها نیستم و نه جواب میدم و نه جواب میخوام. اولش یکم خورد تو ذوقش ولی خب این‌کیر لعنتی وقتی راست بشه‌ این حرفا رو نمیفهمه.
قرار و مدار های ازدواج در دیت های بعدی گذاشته شد و خونه و ماشینی که پشت قباله ی عروس بود نقشه ی شومم رو ضمانت کرد دیگه بود و نبود طلاق و ادامه ش برام فرقی نمیکرد اما خب‌ انقدر نامرد نیستم که ناکام به گور بفرستمش پس شب براش یک ضیافت تدارک دیدم از شامو شرابو شهوت ،یا به عبارتی مغز شکم و زیر شکم، مسیر سر راسته موفقیت.
مثل تمام موارد قبلی این بزرگوارم ادعا در حد رستم و عملکرد مثل دوغ آبعلی، بدون تکون نمی شد خوردش با تکون همه جا‌ می پاشید یکم که گذشت دیدم شتر سواری دولا دولا نمیشه ویاگرا و سیلدنافیل هم نهایت بهبود چهار پنج دقیقه ایی داشت براش و من دست به دامن یک دوست قدیمی شدم،ویبراتور.
پورن و ویبراتور مارو به یک نقطه ی اشتراک و سوال خیلی زیبا رسوند ‌و منو جک پات کرد
نفر سوم دوست داری بیاد عین این پورن استار بکنتت؟
اما باید با سیاست و خانومانه برخورد میکردم خیلی متین و سنگین و رنگین باید بهش القا میکردم که این فکر خودته و خودت بهش اصرار داری من علاقه ندارم و برای تو انجامش میدم تازه اگه انجام بدم.
اصرار و انکار های اون و من شروع شد و در نهایت ازش فرصت خواستم برای فکر کردن بیشتر اما هر ساعتی که باهم رو به رو می شدیم بعد سلام دومین جمله این بود
به پیشنهادم فکر کردی؟
با حالت کلافه گی‌ گفتم خب اوکی اما کی؟
ساعت ها و روز ها بحث جواب نداد و شخص مورد نظر یافت نشد تا اینکه یک شب تو جمع دوستان دنی که برای شنا کردن اومده بودن خونه ی ما آب جواب‌ سوالات منو داد و برجستگی مطلوبم یافت شد
سیروان دوست خوب شوهرم.

نوشته: جو لاندو

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 3 هفته بعد...


ساره، یک شیطان - 2
بعد مطرح شدن اسم سیروان استقبال دنی برام قابل حدس بود اون فقط میخواست حس شهوتش رو با دیدن من زیر کیر یک نفر دیگه ارضا کنه براش خیلی شخص فرقی نداشت اون نیاز داشت به کاکولد بودن و براش دست به هر کاری میزد اما من باید مطمئن میشدم که این موضوع برام تبدیل به یک کابوس نشه و سیروان هم یک سیب زمینیه بی بخار مثل شوهر بی غیرت نباشه برای همین ازش خواستم بهم تنیس یاد بده تا بتونم بیشتر باهاش‌وقت بگذرونم و ببینم ایا این همون چیزیه که میتونه منو سیراب‌کنه یا میشه قوز بالا قوزم.
یک روز در میون باهاش‌ کلاس میرفتم خیلی اوقات با یک ماشین می رفتیم یا بعد کلاس یک قهوه با هم میخوردیم و معمولا سعی میکردم باهاش‌خیلی‌گرم بگیرم و ذهنیت یک دختر شیطون و راحت رو براش بسازم اغواگری با لباس های عجیب و غریب هم که بماند بعد از نزدیکی وقتش بود یک کار عملی هم انجام بدم و یک قدم به جلو بردارم برای همین یک روز دعوتش کردم به استخر بعد از کلاس و اونم خیلی راحت قبول کرد و فقط گفت لوازم شنا همراهش‌نیست و منم گفتم احتمالا ست شنای استفاده نشده تو خونه پیدا میشه و حرکت کردیم به سمت به سمت خونه بعد حرکتش پرسید دنی خونه ست؟ با جواب مطلوبش ذهشو آماده ی هر چیزی کردم.
-دنی‌ معمولا این موقع از روز خونه نیست اما باشه هم مشکلی نداره شنا میکنیم دیگه نمیخوای بخوری منو که .
+من هر چیزی رو با سس قرمز تند میخورم(با خنده)
جوابم تقریبا مطمئنش کرد که خبراییه
-اره تو یخچال سس قرمز تند داریم
رسیدیم و از سیروان خواهش کردم تو حال منتظرم بمونه تا برم آماده شم و ست شنا رو براش بیارم .
سکسی ترین مایوم رو پوشیدم که در واقع بیکینی بود فقط شورت به دوتا بند به سوتینش متصل بود و دور گردنم گره میخورد و پشت اصلا نداشت
بدون حرف‌ اضافه رفتم پایین سیروان اب دهنشو قورت داد معلوم بود داره با خودش مبارزه میکنه که راست نکنه با یک چهره ی مغموم بهش گفتم
-فک کنم دنی اون ست رو داده کسی استفاده کنه و ست نو نداریم
+او چه حیف شد پس امروز قسمت نیست شنا کنیم
-چرا قسمت نباشه خب با شورت بیا تو آب چه فرقی داره؟
+اخه شورتم ندارم اضافه اینی که تنمه هم خیس بشه دیگه بدم میاد بدون شورت شلوار بپوشم
-خب یک پیشنهاد بهتر اصلا شورتتم در بیار
سکوت مطلق حکمفرما شد دیگه دستم رو شد براش از شوک حرفم در اومد گفت
+ساره میفهمی چی میگی؟
-اره اصلا هم بد نیست
+دنی بیاد چی؟میدونی جفتمون رو جر میده؟!!
-میذاری غصه ی شوهر خودمو خودم بخورم ؟ اولا نمیاد دوما یک درصدم بیاد جوابش‌ با من نگران نباش
خیلی دو دل بود داشت بال بال میزد برای کردنم و از طرفی داشت سکته میکرد برای ترس از اومدنه دنی.
دستشو کشیدم بردمش سمت استخر یکم وا داده بود ولی خیلی کند بود
-میخوام کارو برات راحت کنم سیروان .
مایوم رو در آوردم و لخت لخت جلوش‌واستادم این کارم سرعتش رو یکم بیشتر کرد اما ترسشو کم نکرد دیگه معلوم بود چی میخوام ازش برای همینم خودم رفتم جلوش چیزی که میخواستم رو به دست آوردم ،یک کیر چند سانت از ساعد دستم کوچکتر.
برای سیروان که روی لبه ی تیغ بود یک شوک دیگه معلوم نبود چه بلایی سرش میاره برای همین به بهانه ی‌آهنگ گذاشتن به دنی پیام دادم:
اینجا نیا، از دوربین نگاه کن، بیننده ی خوبی باش.

نوشته: جو لاندو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


ساره،یک شیطان - 3

فصل سوم :باد شیطنت بکار ، طوفان جندگی برداشت کن
خوردن اون کیر اصلا کار راحتی‌ نیست و دادن بهش‌ از اونم سخت تره اما شهوت خودش برات میچینه بهترین حالتو روان شدن آب از دو طرف ران هام نشانه اییه از اینکه سیروان کارشو بلده خوبم بلده صدای خوردن کیرش به ته رحمم صدایی نبود که خیلی‌ شنیده باشم ش‌ اما دلچسب بود انگار وسط تب یکی دست یخشو بذاره رو پیشونیت
جوری داشتم گاییده میشدم که مطمئن بودم دنی از پست دوربینش پنج بار ارضا شد .
لذت گاییده شدن زیر یک مرد واقعی‌چیزی بود که بعد مدت ها حسش کرده بودم و قرار نبود به این راحتی از دستش بدم برای‌همین دلبری کردنام برای سیروان رنگ و بوی دیگه ایی پیدا کرده بود حتی رنگ شورت و سوتین هام و‌ لاک ناخونام و …رو سیروان برام انتخاب میکرد دنی دیگه رسما تبدیل شد به شنونده چون دیگه جایی‌سکس نمیکردیم که دوربین داشته باشه برای همین این اواخر یکم از دستم کفری شد و خیلی جدی گفت یا این سری موقع سکس منم تو اتاق هستم یا دیگه تمومش کنید راستش دلم براش سوخت تمام این لحظات زیبا‌ رو مدیون دنی بودم برای همین نشوندمش رو مبل و فیس تو فیس رو پاش نشستم یک گاز از لباش گرفتم ، موهاشو با دوتا دستم گرفتم و کسمو با نهایت توانم روی کیرش کشیدم
-ببین دیوث تو برای من شرط نمیذاری ، خب؟! منم که اگه دلم بخواد بهت نشون میدم چه هنرمندی ام تو سکس ،فهمیدی؟
+اره عشقم
-من عشق تو نیستم رئیستم ، اربابتم ، همه دارو ندارتم .توی زندگیه عمومی و عادی برات میشم یک عاشق پیشه ی درجه یک اما توی تخت میشی تماشاچی،پاهامو لیس میزنی ،لنگامو بالا نگه میداری ،افتاد؟!
+کاملا عزیزم اما من نباید از زندگی جنسیت حذف بشم همه ی کارات با اطلاع منه و اگه بهم نگی کلامون میره تو هم دوست دارم گاهی هم زن خودمو بکنم اینو حق نداری ازم دریغ کنی.
-تو که کلا پنج دقیقه جون داری هر چقدر خواستی از این پنج دقیقه ها بگو خودم درخدمتم.
منم سیروانو دعوت کردم خونه و بهش قول یک سوپرایز رو دادم اون طفلک روحش هم خبر نداشت امشب چه اتفاقی قراره بیوفته.
لباس سفید ساتن پوشیدم و کفش پاشنه دار سفید دنی که منو دید خنده ش گرفت
+مگه قراره عروسی بگیری که سفید پوشیدی؟
-امشب میخوام عروسی بگیرم و فقط یک مهمون vipدارم ، شوهر عزیزم، ببین امشب چطوری زنت میره تو حجله.
این حرفم دیوونه ش کرد‌ بدن قالباً لختم رو آنچنان می بوسید که حس میکردم الان نفس کم میاره و سکته میکنه.سرشو آورد بالا و پرسید
+جنده‌ بودی یا جنده شدی؟!
اروم جواب دادم
باد‌ شیطنت بکاری‌ طوفان جندگی برداشت میکنی.

فصل‌چهارم: شیطان بودن اجبار بود ، نه یک انتخاب.
صدای زنگ در مثل رها شدن از یک کابوس بد برای من بود و شروع یک کابوس چند دقیقه ایی برای سیروان توی حیاط می خندید و میرقصید‌ حقم داشت گاییدن زن رفیقش و نیشخند کردنش‌براش‌ خیلی حس خوبی بود اما حتی یک درصد هم احتمال نداده بود که شاید بازیچه س بازیچه ی دست یک مرد شل کمر و یک زن جنده
بارها شده بود به جنده بودن خودم افتخار کرده بودم جنده بودن یک پکیج کامله از دروغ بدون عذاب وجدان و بدون حس سرزنش،عدم تعهد و بی بندوباری و همچنین عدم شرمساری و خجالت چی بهتر از این ؟!
هر کدوم از این صفات برای بدنامی یک نفر کافی بود اما روزی که برای شندرغاز زن یک پیر خرفتم کردن که دنیاش‌بافورش بود و پسراش‌ ترتیبم رو میدادن و اعتراض من ، زجه های من فقط یک جواب داشت تحمل کن خفه خون بگیر و صدات در نیاد اونا مردن و نیاز دارن کسی به من فکر نکرد پس الان فکر کردن به غرور و غیرت و تعصب زناشویی بیجا بود الان باید پرواز میکردم .
جلوی در اروم و با لوندی دستمو روی صورت سیروان گذاشتم و آوردمش تو خونه تا باز کردن چشماش و روبرو شدنش با دنی مسخره ترین بهانه ی دنیا رو آورد
«ساره گفت بیا‌ تنیس بازی کنیم آمدم آماده شه بریم خوشحالم میبینمت»
دنی هم گفت اره ساره بهم گفته تو تخت چه تنیسور ماهری هستی و سرویس هات کشنده ن
خنده ی جنده وار من بیشتر سیروانو بهت زده کرد حس کرد اون متحد یواشکیش بهش خیانت کرده و براش نقشه ایی کشیدیم که البته‌ کشیده بودم اما نه به ضررش .
وقتی دید لو رفته پیش دنی
یهو عصبی شد
-ساره چه خبره اینجا؟این چیزی نبود که بهم گفته بودی
+نترس امروز سفید پوشیدم که عروست بشم دنی هم مهمونمونه‌ و دوست‌ داره ببینه‌ زنش چطوری به بهترین دوستش‌ بله میگه
-اره دنی واقعا این چیزیه که میخوایی؟
حرکت سر دنی بهش تاییدی که لازم داشت رو داد و منم گفتم دیگه کلافم کردید میدونی چند دقیقه س کسم داره برای کیرت نبض میزنه بیا بکن دیگه کسکشم میخواد نگاه کنه یک ساعته سرپاست.
دستمو انداختم دور کمربندش‌و کشیدمش سمت اتاق خواب یک نور لایت و یک صندلی راحت برای شوهرم و یک تخت سفید برای بکنم
دکمه های پیراهن و کمربند و دکمه ی شلوار و بومممم،کیری که عین فنر پرید بیرون ولع من برای خوردنش وصف ناپذیر بود آنچنان میخوردمش‌که پیش ابشو تو ثانیه ی دهم تو دهنم حس کردم و از اون جالب تر ابش سی ثانیه ایی تو دهنم خالی شد
تا پرسیدم اومد دنی‌ عین آدمای پیروز خندید
همین ؟!همین بود کلش ؟ سی ثانیه ؟! بازم دم‌گرم پنج دقیقه ایی‌حریفتم
صورت سیروان چندتا حالت عوض کرد
لذت
خنده
تأمل
و خشم
اخریشو خیلی دوست داشتم مثل گاو عصبانی ایی بود که ماتادور تحقیرش کرده
پنج دقیقه ایی‌باهاش‌بازی‌کردم تا حالش جا اومد و شد همونی که دوست داشتم بک بکن تمام عیار
جوری تلمبه هاش‌ به ته رحمم میخورد جوری تلمبه میزد و کیرش به جاهایی میرسید که دست دنی هم بهش نمیرسه اینقدر طولانی من گایید که دیگه اختیاری رو خودم نداشتم آبم و‌ ادرارم قاطی میومد حتی پاهام لق شده بود و بالا نمیموند از نیم ساعت بعدی دیگه بیدار بودم اما مغزم خوابیده اصلا انگار چیزی نیست توش فقط و فقط سبک بالی بود
صدا میشنیدم سیروان دم دراورده بود از دنی سوال میکرد
بابای بچت بشم حرومی؟
دوست داری خودت بخوریش با بریزم توش؟
دوست کون بدی‌ تو رو هم میکنما و هر سری خندش عصبی تر میکرد‌ دنی رو
داشتم حس میکردم سکوتش اصلا نشونه ی خوبی نیست
خوشبختانه با یک نره ی مردونه کس داغمو داغتر کرد و خودشو از روم برداشت
منم ناخواسته از روی لذت زیاد گریه کردم به خودم اومدم دیدم دارم تو بغل دنی گریه میکنم و ازم سوال میکنه «اذیت شدی نفسم؟»«چرا گریه میکنی خب؟»
همونجوری تو بلغش خودمو مچاله کردم با تن عرق کرده از سکس و اب کیر یک مرد دیگه لای پام که سر خورده بود و تا نزدیکی زانوم رسیده بود
دیگه جنده نبودم حداقل‌تو اون لحظه دقیقا حس ادمای سیگاری‌ بود که بعد از اینکه سیگارشون تموم میشه و از نیکوتین بی نیاز میشن یادشون میوفته که باید ترک کنن منم دوست داشتم ترک کنم ترک جندگی.
سیروان که به خودش‌اومد عین یک شیر برنده سعی‌کرد دنی رو تحقیر کنه و من مطمئن بودم دنی از این حالت اصلا خوشش نمیاد برای همین با یک تشر محکم سیروانو خاموش کردم
«بی جنبه بازی در نیار و توهین نکن بازی امشب تموم شد حق نداری به شوهرم توهین کنی»اگه دوست داری دوش هم بگیری حموم داخل حال هست.
جای غالب و مغلوب عوض شد دست دنی رو کشیدم و بردمش تو حموم اتاق خوابمون و دوش گرفتیم زیر دوش میخواست حرف بزنه نذاشتم و بهش گفتم بعدا حرف میزنیم از حموم اومدم بیرون سیروان نبود منم دوتا ال دی خوردم اخرین چیزی که میخواستم حاملگی از کسی غیر شوهرم بود این حرکت حتی دنی رو هم متعجب کرد و با یک لحن متلک وار گفت
«فک کردم بچه دوست داری»
این سوال همون چیزی بود که رو تخت حسش کرده بودم حس پشیمونی دنی از اتفاقات چند وقت گذشته معلوم شد آدم این بازی نیست و این بازی هم باید تموم میشد تا با خودم کنار بیام ببینم کیر برام مهم تره یا شوهری‌که دوستم داره.
با حالت حق به جانبی گفتم
اولا اگه قراره شکمم بالا بیاد و درد زایمان رو تحمل کنم باید بچه ی من و تو باشه و دوما از امروز به بعدم دیگه اتفاقات اخیر تکرار نمیشه و این قضیه تا ابد بین خودمون میمونه بهت قول میدم
به خودم پنالتی هامو زدم دنی ایده آل نبود اما منو دوست داشت برام احترام قائل بود هرگز رابطه م رو به روم نیاورد منم راهبه نشدم اما تحمل کردم پنج تا یکی ارضا شدم و هرشب زیر شکمشو سیر نگه داشتم حتی تو پریودی
ساره شیطان بود حیله کرد و عاشق شد عاشق یک صدا، صدایی که وقتی زیر بچه های حاج رضا نشنیدمش صدایی که بعد عذاب دادنم توسط مشتری ها نشنیدمش صدایی که زیر سیروان نشنیدمش اما دنی، دنی و اون سوالاتش. بالاخره دستمال یکبار مصرف بودنم تموم شده بود ظاهرا مردا فهمیدن من بجز کس ، کون ،سینه ، دهن برای ساک زدن و پا برای لیسیدن قلبم دارم ، غرورم دارم دیگه نیازی نیست کسی برای پول آبشو به خوردم بده یا بشاشه رو صورتم
من دیگه شیطان نیستم فرشته هم نیستم من فقط در دنیایی که کسی‌ جز آدمیزاد حسابم نمیکرد شیطان بودنو انتخاب کردم همین.

نوشته: جو لاندو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18