migmig ارسال شده در 22 تیر اشتراک گذاری ارسال شده در 22 تیر دانشجویی × لز × داستان سکسی × سکس دانشجویی × سکس لز × داستان لز × لز کردن پریا سلام به خوانندگان داستان زندگی من اسمم پریا هست و الان ۲۹ سالم هست ماجرا مربوط میشه به چند سال قبل و زمان دانشجویی و تحصیل کردن من که خواستم بنویسم . الان متاهلم و اون موقع مجرد بودم . توی دانشگاهی قبول شدم خارج از استان محل سکونت و خب مجبور شدم که خوابگاه بگیریم . توی خوابگاه همه جور دختری بود و دوستانی که خوابگاه دانشگاه زندگی کردن میدونن چطور جوی اونجا هست . بالاخره مجبور بودم هرچی میگن انجام بدم و توی اتاق چند تا ترم بالایی یه تخت بهم دادن و خوب اول کار خیلی اذیت شدم تا بتونم با شرایط کنار بیام چون اونا با هم هماهنگ و دوست بودن و من تنها بودم و شهر غریب و دوری از همه چیز شرایط را برایم سخت تر میکرد… لازمه بگم من جثه بزرگی ندارم و لاغر هستم. اون دوستایی که هم اتاقی من بودن بیشتر شون هم قد و هیکل بزرگی داشتن هم خودشون هفت خط بودن و بقول خودشون شلوار پسر زیاد از پاشون در آورده بودن و ادعاهایی داشتن عجیب و غریب و میدونستم که دوست پسر دارن و همه جوره حال میکردن و شاید قسم بخورم بعد ها فهمیدم همشون رابطه از جلو داشتن و من فقط باکره بودم بین اونا و یه جورایی چون توی جا و اتاق شرایط خوابگاه خوب نبود به زور منو توی اتاق اونا جا دادن و اوایل حتی فکر میکردن من خبرچین هستم و از قصد منو بردن توی اتاقشون و واسه همین جلوی من حرفاشون را رمزی میزدن یا تا من میرفتم حرفشون را قطع میکردن و اشاره میکردن بهم که فضول خانم اومد … خب سخت بود ولی چاره نبود . توی اون دخترا هم اتاقی و هم خوابگاهی (مجموعا با خودم شش نفر بودیم) یه دختر هیکلی بود ترم ۶ کارشناسی بود که هم رشته من بود و اسمش زهرا بود و خوب بعد یه مدت ازش سوال درسی و پیش نیاز و راهنمایی راجع به گرفتن درس با کدوم استاد و… میگرفتم . هم اتاقی هام بعد دو سه ماه فهمیدن من کاری به کسی و جایی ندارم و دیگه خرده خرده شروع کردن خاطره گفتن و پشت پسر ها حرف زدن و حتی شوخی های جنسی کردن و گاهی حتی فیلم سوپر دیدن با هم و پاسور بازی و حتی یواشکی مسئول خوابگاه سیگار کشیدن و … حتی مشروب هم میخوردن ولی جلوی من اینکار را نمیکردن … زهرا هم اتاقی من همش به من میگفت بچه م مظلومه بچه م شیرین زبونه بچه م حرف مامانش را گوش میکنه و یه جورایی اسم گذاشته بود روی من و بقیه هم مثلا میگفتن زهرا به بچه ت بگو زود بخوابه میخوایم حرفای بزرگترا را بزنیم و شوخی میکردن باهام ولی من حرفی نمیزدم و واکنشی نشون نمیدادم چون آدم تند مزاج و بد اخلاقی نیستم و توی فامیل و خانواده از بچگی با من شوخی میکردن و جنبه حرف و متلک را داشتم . ترم اول گذشت و گاهی هم اتاقی هام حتی همدیگه را بغل و بوس میکردن یا علنی جلو هم حتی لباس زیر عوض میکردن و بهم میخندیدن و جو خیلی دوستانه گذشت تا فاصله ی امتحانها که فرجه مطالعه آزاد میدن و زمستون بود و دو هفته دانشگاه نیمه تعطیل بود و بعضی دوستان رفتن شهر خودشون واسه مطالعه آزاد و بعضی موندن و منم چون خانواده شلوغی داشتیم میدونستم برم خونه درس خوندن سخته و ترجیح دادم ترم اول معدلم خوب بشه و موندم خوابگاه و اتفاقا زهرا هم اتاقی من موند خوابگاه و ما دو نفر تنها شدیم توی اون فرصت قبل امتحانات و زهرا دیگه جلوی من سیگار میکشید و قهوه میخورد که بتونه بیشتر بیدار بمونه و درس بخونه و تنها ساعات تفریح ما ساعات گرفتن و خوردن غذا بود و دوتایی درس میخوندیم حسابی و زهرا گفت مشروط شده قبلا و اگه باز مشروط بشه دردسر میشه و خطر اخراج و تعلیق از درس و دعوا های خانوادگی هم پیش میاد … یه روز سرد با زهرا رفتیم برای گرفتن غذا ورودی خوابگاه و وقتی برگشتیم و غذا خوردیم زهرا برام خاطره تعریف کرد از کاراش و پسر هایی که باهم بودن و چیزای سکسی زیاد گفت برای من و از من خاطره پرسید و من زیاد چیزی در اون سطح نداشتم و خندید و گفت میدونستم تو خیلی بچه هستی و مشخصه پاستوریزه هستی و خودم اینجا استادت میکنم تحویل بابا ننت میدم و شوخی های منو زهرا شروع شد… همون شب پتو انداخت کف اتاق و بهم گفت میای امشب روی زمین بخوابیم و کمر درد گرفتم روی این تخت های لعنتی و غیر استاندارد و جوری پتو انداخت که جای منم بشه کنارش و بعد چند دقیقه که پیش هم دراز کشیدیم گفت پریا کپک زدیم بس با این لباس ها تو این اتاق موندیم و میای بریم یه دوش بگیریم و برگردیم ؟ نمیدونم چرا ولی هر چی میگفت انگار برام تکلیف بود و دستور و انگار تاب مقاومت جلوش نداشتم و دوتایی حوله برداشتیم و شامپو و رفتیم توی حمام و آخر وقت بود و حمام سرد بود . زهرا یه دوش های آخری که بزرگ هم بود شیر آب داغش را باز کرد و منتظر شد تا آب داغ شد و بهم گفت با هم بریم زیر یه دوش؟ گفتم زهرا یهو مسئول خوابگاه یا یه فضول میاد و زشت میشه با هم توی یه دوش باشیم و زهرا گفت توی این سرما و خلوتی امتحانات کسی نمیاد و نترس و منو راضی کرد بریم با هم زیر یه دوش و اونجا شورت خودش را در آورد و بهم گفت خیلی وقته شیو نکردم و من متحیر فقط نگاه میکردم . درست میگفت و حسابی موهای همه جای بدنش اونم پر پشت در اومده بودن … بهم گفت خوش بحالت تو چقدر بدن کم مویی داری و بعد گفت من توی وسایلم ژیلت دارم و میخوای تو هم شیو کنی؟ نفهمیدم چی شد دیدم منم ژیلت به دست شدم و شیو کردیم دوتایی و زهرا بهم گفت من درست نمیتونم پشتم را شیو کنم و کمکم میکنی ؟ و منم برات شیو میکنم و جوری خم شد و لای کونش را باز کرد که بتونم براش شیو کنم و یهویی گفت یهو دلت نخواد بخوریش و خندید و من فقط سعی کردم با دقت شیو کنم و بعدش گفت تو هم بزار برات شیو کنم من گفتم نه ممنون ولی اصرار کرد و منم به همون حالت خودش خمشدم و وقتی نشست پشت من برای شیو کردن گفت جووون اینکه شیو خدایی هست و یه بوس از لای قمبل من کرد و من خشکم زد ولی اون ادامه داد و چند بار ژیلت را کشید و گفت صاف که بود صاف تر شد و بهم گفت خدایی میگفتی فابریک هستم باور نکردم تا ندیدم و عجب چیزی هستی دختر … سفید و خوردنی و منم گفتم مرسی تو هم خیلی ناز و خوبی ولی اون گفت همه دنبال سفید و بی مو و باربی هستن نه مثل من سبزه و پر مو و توپر و خندیدیم…توی حمام وقتی شامپو میزدم چشمام بسته بود چند بار دست زد بهم و گفت کاش پسر بودم همینجا کارتو میساختم و منو چند بار مالید و کمک کرد سرم را بشورم و حتی از پشت بهم چسبید و گفت بزار بچه م را بشورم و بهم لیف و صابون زد و بعدم دست همه جای بدنم مالید و گفت هلویی هستی واسه خودت و رو نمیکنی و خوشا به حال شوهرت و… بعدم بهم گفت براش پشتش را لیف بزنم و عمدا باز میکرد همه جوره همه جاش را مثل زیر بغل و لای پا و قمبلش را که لیف بزنم و گفت یه کم دیگه منو بمالی همین مدلی من میشم و خندید…هر جوری بود کمک من کرد لباس پوشیدم و گفت تو برو اتاق من الان میام و تو لاغری زودی سرما میخوری و من یه دست دیگه خودم را میشورم و بعد میام و من خیلی فعالیت هورمونی بالایی دارم و زود بدنم عرق میکنه و بوی بد میگیرم و من اومدم اتاق و خودم را خشک کردم حسابی و بعد ۵ دقیقه زهرا اومد و اونم خودش و موهاش را خشک کرد و یه دم نوش گرم هم درست کرد خوردیم و گفت حالا امشب توی بغل مامانی تا صبح میخوابی و شیر هم خواستی بگو و خندید… چراغ را خاموش کردیم و کف اتاق کنار هم خوابیدیم و زهرا منو بغل کرد و گفت میخوام امشب بمالمت حسابی ولی ازش خواهش کردم که نه و بعد از بغل چسبید بهم و گفت نترس دیدی که پسر نیستم و بی خطرم و خندید و بعد منو چرخوند به پهلوی سمت راست و از پشت بهم چسبید… خیلی داغ بود و من خدایی پیش اون سرد حساب می شدم و گفت چقدر سردی دختر؟ نترس کاری باهات ندارم و نگران نباش و باز خندیدیم … جوری کوسش را از روی شلوار فشار میداد به کون من که بعد چند دقیقه قشنگ داغی کوسش را حس کردم …بعدم منو یه کم مالید و دید واکنشی نشون نمیدم گفت تو دیگه کی هستی بابا !!! هیچ حسی نداری؟ دختر پیغمبر هم بود تا الان یه آخ و وایی کرده بود … بعدم گفت از طرف من اوکی هست اگه دلت بخواد ارضا بشی و از پسر بهتر حالت میارم . البته اگه دلت بخواد و دلت نخواد که هیچی… هم ترسیدم هم خوشم اومد هم گیج بودم هم حس متفاوت و هزار فکر دیگه کردم و دوست داشتم ادامه بده زهرا و جلوتر بره و چون خیس شدم کارم را بسازه ولی حرفی نزدم و زهرا هم دیگه ادامه نداد و حدود نیم ساعت بعد زهرا کامل خوابش برد و منم خوابیدم … از فردا صبح زهرا بهم دست میزد توی هر شرایط وموقعیتی و میگفت جووون عجب چیزی هستی و دروغ نمیگم وقتی دست میزد بدنم سست و بی حس میشد و بی حال میشدم ولی اون زود رها میکرد و دو روزی با هم همین مدل شوخی پیدا کردیم و داشتم درس میخوندم گاهی میومد روی من میخوابید و میگفت پریا مال من موهاش سیخ میزنه دو سه روزه و جای شیو جوش میسوزه و جوش میزنه و واسه تو چند وقت یه بار شیو میخواد و شوخی شوخی شلوارم را می داد پایین و نگاه میکرد و بهم هم نشون میداد از خودش چطوری شده … روز سوم داشتم درس میخوندم که زهرا اومد پیشم کنارم دراز کشید و گفت با هم بریم حمام؟ گفتم مثل اون شب؟ گفت آره مگه چه ایراد داشت؟ شوخی شوخی بهم گفت حیف که بچه هستی وگرنه باید مینشستی هر روز روی دهنم و یه اوووف گفت که مشخص بود حرف دلش را زد …غروب رفتیم غذا گرفتیم برگشتیم اتاق خوردیم و زهرا گفت میای بریم حمام پریا؟ نمیدونم چرا سر حرف و شوخی باز شد و یه لحظه دیدم زهرا پیش منه و گفت پریا اره؟ گفتم چی اره؟ گفت فقط آره یا نه؟ گفتم چی اره یا نه؟ گفت خودت میدونی و اره یا نه؟ گفتم بگم آره میدونی که میشه؟ به باد میرم . زهرا گفت نترس مواظبم … گفتم میترسم داغ کنی کار دستم بدی و گفت نه نترس و داشتم چونه میزدم که زهرا شلوار از پام در آورد و گفت نترس با من همه چیز و از بس حشری بود خواست ادامه بده که گفتم در اتاق بازه یهویی یکی میاد و زهرا بلند شد و در اتاق را قفل کرد و تا رسید بهم همه چیز منو از تن من در آورد و خجالت کشیدم و گفتم خودت پس لخت نمیشی؟ جوری لخت شد که به چشم من ۱ ثانیه نشد و بعد پاهای منو گرفت بالا و باز کرد و چند تا بوس و لیس به رون پاهام زد و گفت اوه اوه چه خبره و تو که از منم خیس تری و همه کوس منو کرد توی دهنش و باز دم گرم هوای نفسش را زد بهش و تا خواستم حرفی بزنم شروع کرد به خوردن چوچوله و مکیدن لبه های کوس من و فقط میدونم که پاهام کاملا بی حس شده بودن و سرم سنگین شد و چشمام خمار شدن و کاملا تسلیم خواسته زهرا شده بودم . زبون و انگشت توی کوس من میکرد و حتی کونم را هم گاهی زبون میزد و دیوونه ترم میکرد… گفتم کاش حمام رفته بودیم بعدش میکردیم و زهرا گفت میریم بعدش هم باز میکنیم و زبونش را توی کوسم فرو میکرد و هول میداد و حتی کونم را زبون زد توش و گفت فابریک هاش یه حال دیگه میدن… من شاید ۵ دقیقه نتونستم دوام بیارم و زهرا جوری منو حال میآورد که فقط لذت میبردم و التماسش میکردم مواظب باشه تا اینکه زهرا برعکس من نشست دهنم و گفت پریا بخورش واسم منم بشم … چند لحظه همه فکری کردم ولی جوری زهرا خم کرد و تنظیم کرد که کافی بود زبونم را فقط از دهنم در بیارم…بوی کوسش با بوی کوس خودم متفاوت بود و اب شهوت زیادی لای کوسش بود و منم چشمام را بستم و سعی کردم هر کاری کرد واسم منم براش به جبرانش بکنم . زهرا باز بود و گفت انگشت بکن و هر کاری دوس داری بکن… حتی سوراخ کونش مشخص بود قبلا با پسر سکس کرده و انگشت راحت رفت توش … زهرا منو شارژ،میکرد و منم زهرا را ولی زهرا خیلی هات تر بود و خیلی هم از من کار را بهتر بلد بود…همون حالت که نشسته بود دهنم اول منو جوری ارضا کرد که هیچ موقع یادم نمیره و زمانی که ارضا شدم و نبض میزد داخل کوس من انگشتش را یهویی کرد توی کونم و حال عجیبی کردم و هم لذت هم درد خفیف هم حس متفاوتی تجربه کردم و خیلی لرزیدم و بعد زهرا هم کمر میزد دهنم هم راهنمایی کرد من را چطور بخورم و زهرا هم به ارضای حسابی توی دهنم شد… پاشدیم و بعدش رفتیم حمام و توی حمام با هم لب بازی کردیم … برگشتیم اتاق و یه ساعتی دوباره با هم لز کردیم و به نوبت باز ارضا شدیم … بعد ها با زهرا پیش دوست پسرش هم رفتیم . بعد ازدواج زهرا هم دوست بودیم و هستیم و پیش شوهرش هم رفتیم و بعد ازدواج من هم زهرا پیش منو شوهرم اومد… رابطه ما ادامه داره و هنوز مثل روز اول بهم حس داریم نوشته: پریا لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده