migmig ارسال شده در 22 تیر اشتراک گذاری ارسال شده در 22 تیر دوران نامزدی حنانه خاطره از حنانه دختر خالم… منو رامین یک سالی هست ازدواج کردیم، رامین در دوران نامزدیمون که خونه بابام رفت و آمد داشت, چون خانواده من مذهبی و سختگیر هستن و با رابطه قبل عروسی مشکل دارن و خیلی خوششون نمیاد پسر زیاد بمون پیش دختر! مخصوصا شب! برای همین سعی میکرد کمتر در دید خانوادم قرار بگیره! خلاصه تا اینکه ی روز که قرار بود یکی از دوستام بیاد پیشم باهم درس بخونیم همزمان رامین زنگ زد گفت: حنانه جان من پشت درم، اگر تنهایی بزار بیام پیشت، خیلی داغم، شهوتم زده بالا! من که پای تلویزیون نشسته بودم گفتم الان تنهام، مامانم و آبجیم رفتن خرید، ولی دوستم قراره بیاد پیشم! گفت: خوب چاره ای نیست، میام دو دقیقه ای منو را بنداز! فقط تو رو خدا بزار بیام! التماست میکنم! دارم میمیرم! با اینکه شرایط اوکی نبود ولی دلم سوخت دیدم بچه یکی دوماهه ارضا نشده حالا سیخ کرده! درو باز کردم اومد تو، تا رسید به من، بغلم کرد انقد منو بوس کرد و میمالید به خودش که مهلت نداد فکر کنم! ولم نمیکرد! دست گذاشتم به کیرش دیدم بیچاره مثل سنگ شده! گفتم خب بریم تو اتاقم تا دوستم نیومده! ولی هر موقع در زد باید زود جم کنی بری! مامانم بفهمه اومدی خیلی زشت میشه! گفت: قربونت برم چشم، ممنونتم! رفتیم تو اتاق درو بست شلوارشو درآورد اومد جلوی تخت، منم شورتشو درآوردم ، اونم نشست لب تخت جلوم منم جلوش نشستم شروع کردم باهاش بازی کردن و لیس زدن. وقتی سرگرم بازی شدم کلا نگرانیم یادم رفت! ی خورده میخوردم ی خورده تکونش میدادم، گاهی مثل میکروفن میگرفتم دستم شعر میخوندم بعد یهو می دیدم سر کلاهکش باد کرده سرخ شده مثل گوشت لب برق میزنه هوس کردم بخورمش، مثل یخمک میذاشتم تو دهنم میمکیدمش و تو چشمای خمارش نگاه میکردم لذت میبردم، گاهی مثل دسته جوی استیک میگرفت باهاش آتاری بازی میکردم، خلاصه مسخره بازی در میاوردم دوتایی میخندیدیم حال میکردیم. نگو در همین هین دوستم رسیده بود جلوی در، همزمان مامانم و آبجیم هم رسیدن دم در و داشتن باهم سلام علیک میکردن. مامانم با کلید درو باز کرد و متوجه نشدم که رسیدن! من که خودمم جوگیر شده بودم و تازه حس گرفتم، رامینم که انگار اسپری زدن بود! هر چی بازی میکردم فقط حال میکرد ولی انگار قصد نداشت ارضا بشه، منم که با خیال راحت داشتم میخوردم خودمم حال میکردم. آخه دقیقا از اون لحظه که شرتشو کشیدم پایین دیدم چقدر شقو رق خوشگله کلا هوش از سرم پرید ، شهوتم از خود رامین هم بیشتر زد بالا همه چی یادم رفت! خلاصه مامانم اینا حتی در واحدو باز کردن اومدن تو ولی چون تلویزیون روشن بود اصلا متوجه نشدم! رامین دیگه رسیده بود به تایم ارضا شدن، داشت نفس نفس میزد. هی میگفت: دیگه نمیتونم تحمل کنم… الان میشم… الان میاد… آبجیم و دوستم داشتن میومدن سمت اتاق من، حتی تا پشت در هم هنوزم ما نفهمیدیم، تا اینکه رامین یهو ارضا شد. همینطور که سر کیرش تو دهنم بود یهو گفت: شدم… شدم… همون لحظه اومدن تو و چیزی که نباید میدیدم رو دیدن! ک.ر رامین تا ته تو دهنم بود در حالی که آبش داشت میومد!!! منم یهو سرشو در آوردم، رامین بی اختیار پاشد ایستاد! منم جلوش وایسادم دستمو گرفتم زیرش که آبش نریزه رو فرش! حالا نصف آبش تو دهنم بود نصفش تو دستم! اونا هم که کلا شوکه شده بودن!!! آبجیم بلند گفت: اه اه… چیکار دارید میکنید!!! من هم نه میتونستم حرف بزنم نه میشد ولش کنم، نه بیام کنار نه هیچ غلط دیگه! من که مرده بودم از خجالت ، ی دستم پر از آب! و دهنم هم که پر! بوی منی اتاقو برداشته بود! نصف عمر شدم از شرمندگی! فقط پاشدم اومدم سمت بیرون که برم دستشویی، اونا هم که از اتاق زدن بیرون رامین هم شلوارشو پوشید. من رسیدم وسط پذیرایی مامانم داشت میومد سمتم گفت چی شده! یه نگاه به دستام کرد که منی داشت ازش میچکید! رامین هم دیگه کم مونده بود خودشو از پنجره بندازه پایین! فقط شلوارشو پوشید و در رفت! مادرم گفت خاک بر سرم! رامین اینجا بود!؟ معلوم هست چه غلطی میکردین؟؟؟ حالا مامانم نمیدونست من دهنم پره، این وسط جلومو گرفته بود داشت منو محاکمه میکرد که این چه کاریه! بعد هم شاکی شد که چرا جواب نمیدم! به دهنم اشاره کردم، تازه دوزاریش افتاد! خندید آروم زد تو سرم گفت: اه اه… خاک تو سرت! برو دهنتو آب بکش! خلاصه آبرویی از منو رامین رفت که هنوز که هنوزه بعد از گذشت یک سال از اون روز هنوز روم نمیشه تو چشمشون نگاه کنم! نوشته: حنانه لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده