رفتن به مطلب

داستان سکس با مامان رفیق قالتاق


behrooz

ارسال‌های توصیه شده

ننه رفیق ناباب - 1

سلام به همه دوستان. این خاطره است نه داستان.آخرهای آبان سال۴۰۲بود.برای خرید کفش و بوت استوک برای مغازه میخواستم برم بانه خرید کنم که گفتن برف زیاد باریده نرید به غرب کشور.یکی از همکارا گفت بیا بریم زاهدان خرید گفتم نه من بلد نیستم اونجا نرفتم نمیام.گفتم میرم تهران هرجورباشه خرید میکنم.خیلی اصرار کرد.گفت من چند بار رفتم خوب سود کردم و غیره…‌من هم تحریک شدم…خلاصه قرار شد۴شنبه بریم و من ماشین رو روبراه کردم و گفتم ناهار خوردیم سریع راه بیفتیم که راه دوره.بعد ناهار رفتم در خونه رفیقم که بریم دیدم که یک خانوم تپل و قد کوتاه و خوشگل و آرایش کرده هم داره باهاش میاد گفتم کریم این کیه با خودت میاری من توی سفر کاری اصلا خانومم رو نمیارم تو چرا آوردی گفت خانومم نیست که ننم وهم شریکمه…خلاصه بعد از احوال پرسی و به رو موندن چیزی نگفتم و راه افتادیم.صبح روز بعد رسیدیم زاهدان و خرید کردیم تا غروب طول کشید و یک مقدار هم خرید اون موند گفت برای صبح زود میرم تا شما خواب هستید و تموم میشه خلاصه که شب توی ۱مسافر خانه یک اتاق۲نفره بزور گرفتیم و نامه اماکن فلان تا ثابت کردیم این ننه ماست.البته گفتیم که برادریم.خلاصه که هیچ کس باور نمی‌کرد این زن به این جوونی ننه ما باشه.شب من روی یک تخت و رفیقم روی تخت دیگه خوابیدیم مادرش گفت من کمردرد و پادرد دارم نمیتونم روی تخت بخوابم.ماپتو توی ماشین داشتیم آوردیم و بنده خدا وسط ۲تا تخت روی زمین خوابید.ساعت۲نصف شب دیدم در اتاق رو میزنن بلند شدم رفتم دیدم پسر صاحب مسافر خانه است گفت آقا بی‌زحمت مواظب ماشینتون باشید اینجا اطمینانی نیست.افغان و مهاجر زیاده خطر دزدی وغارت هست.آقا خیلی مارو ترسوندن.من هم رفتم به ماشین سر زدم وقفل رکاب و قفل فرمون رو چک کردم دزدگیر رو هم زدم برگشتم اومدم اتاق که بخوابم چون صبح باید برمیگشتم راه دور بود.اومدم بخوابم دیدم این ننه رفیق ما مست خوابیده پتو هم کنار رفته یک شلوار کشی تنگ پاش بود باور کن اندازه‌اندازه۱ماهی تابه کوس داشت لامصب خیلی هم خوشگل بود موهاش و رنگ زده بود تپل وسفیدمو بور سینه ها درشت چاق نبود ها تپل بود.خیلی کف کردم.روی تخت بودم آروم دست کشیدم روی کوسش چقد نرم و تپل بود.شاید۵دقیقه آروم بازی کردم اینقدر که خسته بود اصلا متوجه نشد…خودمم اینقدر خسته بودم بخدا همینجور که دستم از تخت روی کوسش آویزون بود خوابم برده بود.ساعت۸صبح دیدم یکی صدام میکنه امیرآقاامیرآقا…بلند شدم دیدم ننه رفیقمه گفت چی شده خاله.گفت این پسره صاحب اینجا کارت داره.رفتم دم در گفتم چی شده گفت بیا ماشینت رو جابجا کن همسایه کناری بار براش اومده ناراحته.خلاصه که صورت شسته نشسته رفتم وقتی که برگشتم دیدم کریم نیست گفتم کجایه. مادرش گفت رفته خرید.ماهم صبحانه خوردیم و پول اتاق رو دادیم ماشین رو چک کردم و زنگ زدم به کریم گفت بارها رو بردم دم باربری تحویل دادم بارنامه رو گرفتم بیا دنبالم.من رفتم دنبالش دیدم که چیزی اضافه نشده به مقدار بارها.بهش که گفتم فقط گفت جنس خوب ارزون پیدا نکردم. بعد از کمی غرغر کردن مادرش و من بالاخره راه افتادیم اولین ایست بازرسی که رسیدیم سربازه یک سگ دستش بود تا ما رسیدیم به جلوی پست بازرسی این حیوون چنان پارسی کرد که من گرخیدم. مأمورا اومدن طرف ماشین و گفتن که پیاده بشین.آقا اومدیم پایین و من و جدا خاله جدا وکریم هم جدا.بازرسی شدیم.آقا فهمیدیم که این ابله صبح رفته ۱۰۰گرم شیره تریاک خریده ریخته توی خمیر دندون کرده توی جیبش و اونا هم گرفتنش.خلاصه که تا ظهر با هزارتا بدبختی و قسم آیه که آقا این مال من و خانوم نیست مال اینه و مصرف کننده است و مادرش بدبخت یک‌کم شیرینی دادو ما رو آزاد کردن و گفتند که امروز که جمعه است و فردا این باید بره آزمایشگاه تا که ثابت بشه که معتاد باری که دستش بوده مصرف شخصی حساب بشه و شاید که برای ترک بفرستنش کمپ تا که درمان بشه‌.آقا ما برگشتیم زاهدان و مجبور شدیم که بریم همون مهمان خانه و اتاق بگیریم چون یارو مارو می‌شناخت اتاق خودمون رو دوباره گرفتیم و جریان رو گفتیم بهش و بنده خدا برامون ناهار آورد خوردیم.این ننه کریم هم که اسمش رو تازه فهمیده بودم مرجان بود و من خاله صداش میکردم خیلی ترسیده و افسرده شده بود من هم دلداریش میدادم ولی ناراحت بود آخر هم گریه اش گرفت که می‌گفت من این رو بعد از فوت پدرش با بدبختی بزرگ کردم همیشه حواسم بهش بوده اما نمیدونم چطوری معتاد شده…خیلی گریه کرد و خوابید.ساعت ۶غروب تاریک شده بود بیدارش کردم خاله پاشو بریم دور بزنیم یک چایی بخوریم حالت خوب شه.بیدار شد بنده خدا هر کار می‌کرد نمیتونست بلندشه. پا درد شدید گرفته بود و بشدت عصبی بود عضلاتش هم گرفته بود.فقط وقتی میخواست بلندبشه چند بار خورد زمین.گریه کرد گفتم خاله چرا گریه میکنی من هم مث کریم مث پسرتم بیا کمکت کنم .خیلی دلم براش سوخت گفت نه من بمیرم هم نمیزارم دست بیگانه بهم بخوره.گفتم من که بیگانه نیستم رفیق پسرتم.نفرینش کرد گفت خدا لعنتش کنه که من رو با این روز انداخته.من۴۰سالمه مگه چند سالمه که جای ننه تو باشم.راست میگفت من۳۱سالم بود.کریم۲۴سالش نبود.باباش چند سال قبل توی تصادف مرد.وکریم موند با۱پول دیه خوب و مغازه و خانه و ننش و املاک دیگه.گفتم الان چیکارت کنم فقط گریه نکن حوصله ندارم.گفت این چه طرز برخورد با یک خانومه.گفتم من اشتباه کردم تو و پسرت رو آوردم الان هم باید تاوان پس بدم.دیگه داشتم عصبی میشدم.گفت معذرت میخوام ناراحت نشو فقط کمکم کن برم بیمارستان آمپول بزنم حالم خوب شه.از مهمان خانه دار آدرس پرسیدم و بزور زیر بغلش رو گرفتم بلندش کردم و حالا من ۱۹۰قد این هم ۱۵۵ بزور بلندش کردم.نمیتونست راه بره داشت کمرم درد می‌گرفت خم شده بودم.بهش گفتم مرجان خانم چشماتو ببند و فقط ساکت باش گریه نکن کار دارم.گفت باشه.من هم مث گنجشک بلندش کردم توی بغلم و از پله ها آوردمش پایین و بردمش توی ماشین رفتیم اورژانس بردمش جای دکتر و یک دکتر خانوم نمیدونم پاکستانی بود بلوچ بود فقط لهجه خاصی داشت.بهش سرم دادو چندتا آمپول داخل سرم زدن و خوابید.چقدر ناز بود لامصب.باوجودی که۴۰سالش بوداما مث دختر۱۴ساله ناز بود.خیلی هم باحجب و حیا بود‌.رفتم پیش دکتر و گفتم کی ما مرخص میشیم گفت سرم تموم شه بیدار بشه ببرش خونه.ولی بیشتر بهش برس .پرسیدم چرا گفت.از وقتی پریودش تموم شده رابطه نداشته حالش خوب نیست .بعضی از خانومها اگه ارضا نشن مریض میشن عصبی میشن.گفتم شما از کجا فهمیدین.گفت نشنیدی دکتر محرمه.خلاصه که سرم تموم شد و بردمش داروهاش رو گرفتیم و برگشتیم اتاقمون.یککم شام خورد و داروهاش رو دادم خورد.گرفت خوابید اما اینبار روی تخت کناری.البته بین۲تاتخت فاصله بود.نصف شب بود بلند شدم دیدم پتو از روش کنار رفته و پشتش بهم کرده و خوابیده یک کون بزرگ و تپل بهم چشمک میزد آروم آروم دستم رو گذاشتم روی کونش و مالیدمش. چقدر گودی کمرش قشنگ بود.بلوزش رفت بالا و سفیدی پشتش معلوم شد.چقدر بدنش صاف و سفید بود.وقتی کمرش رو مالیدم تازه یادم اومد توی داروهاش پماد داره که نمالیده.با خودم گفتم که گناه داره این که خوابه هم ثواب داره هم من حال میکنم .شروع کردم به پماد زدن کمرش.دیدم خودش رو قوس داد و دمر خوابید.اولش ترسیدم اما با خودم گفتم اگه بیدار باشه هم اگه چیزی میخواست بگه تا حالا گفته بود.به کارم ادامه دادم.های دستم رو آروم آروم میزدم به کون تپل و نازش.یک آن دیدم چشماش بازه داره من رو نگاه میکنه.و اشک از گوشه چشماش میریزه.همینجور مارس موندم.و خیلی خجالت کشیدم. گفتم خاله معذرت می خوام. گفت اگه یکبار دیگه بهم بگی خاله خودم رو از پنجره میندازم پایین.تو مرد خوبی هستی.ولی یکمم عصبی و عجولی. از دیشب که دستمالیم کردی حالم خراب شده و دلم بعد چند سال مرد میخواد.امروز هم که جریان کریم اتفاق افتاد عصبی شدم و کار دیشبت همه با هم باعث شد حالم بد بشه.کاش میشد کاری کرد گفتم چکار بگو برات بکنم.گفت اولا که دیگه بهم نگو خاله بگو مرجان.گفت چشم مرجان جون.خب بعدش چی گفت صبح منو ببر پیش ۱عاقد و عقدم کن مهریه و پول هم نمیخوام.اگه عقدم نکنی ازت راضی نمیشم و نفرینت میکنم.گفتم بخدا من زن دارم نمیتونم.اگه بفهمه بدبخت میشم.تازه بعد از ۵سال خدا بهم بچه داده و تازه بدنیا اومده زندگیمون درست شده.گفتم بزار صیغه ات کنم.گفت اینجا همه سنی هستن کسی نیست صیغه کنه گفتم خودم بلدم.گفت نه میخام رسمی بشه.گفتم بهت رسید میدم. وتا۱سال باهم باشیم.بالاخره قبول کردبا۱ربع سکه و۶ماهه صیغه خوندم بهش رسید دادم امضا واثر انگشت ازم گرفت.ومن هم ازش امضا گرفتم که بعداز۶ماه بدون دردسر و هیچ مشکلی از هم جدا بشیم.صیغه خوندم و تمام شد.بهم نگاه کرد.گفت تو همیشه اینجوری با خانوما رفتار میکنی گفتم چجوری.گفت فقط نگاه میکنی و آروم میمالیشون.گفتم نه.خوشگلی دارم کیف میکنم نگاهت میکنم گفت بیا بغلم کن.فقط قبلش پیرهنت رو در بیار بیا دوست دارم با موهای سینه ات بازی کنم.رفتم بغلش کردم.چقدر ناز بود و نرم.از ظهری که بغلش کرده بودم توی کف بودم.اون موقع زیاد توی حال خودم نبودم گرفته و دمغ بودم اما الان می‌فهمیدم چه لعبتی نصیبم شده.گوشه لبش رو بوسیدم.گفت امیر جان عجله نکن خجالت می کشم. دست گذاشتم روی سینه نازش و مالیدمش صورتش رو چرخوند.با دست صورتش رو چرخوندم و بوسیدمش.خیلی حال کرد.آروم بوسم کرد‌آروم آروم سینه هاشو مالوندم و لباسش رو در آوردم از لب و بنا گوش گرفته تا نافش رو چند بار لیسیدم و بوسیدم.خیلی ناز بود.من رابطه قبل ازدواجم کم نداشتم اما توی ای ۵ ۶ سالی که ازدواج کرده بودم اصلا خطا نکردم و به همسرم وفادار بودم.اما الان یک فرشته تپل دست نخورده کنارم بود.آروم نشستم روی زمین و اون روی تخت بود از کمرش گرفتم شلوار و شورتش رو باهم در آوردم.چشماش وبست من هم زبون رو گذاشتم روی کوس قشنگش. که تازه پشماش خیلی کم سبز شده بود.یک آن جا خورد گفت چکار میکنی گفتم میخوام برات بخورمش ببوسمش گفت نه عزیزم کثیفه.نمیخواد.گفتم چیش کثیفه فقط دراز بکش.مگه نشستیش. گفت خدا مرگم بده من وسواس دارم ها.مگه میشه نشورمش نماز میخونم.گفتم پس ساکت باش و دل به من بده.تو الان خانوم من هستی و باید تمکین کنی و به حرف شوهرت گوش بدی.گفت چشم ولی من ازین کارا بلد نیستم.گفتم تو کاری نمی خواد بکنی فقط راحت دراز بکش.یک چشم گفت و ساکت شد.من هم اول نگاهش کردم که چقدر کوس نازی داشت تپل یک‌کم سبزه و با یک چوچوله تپلی کوتاه.زبون رو گذاشتم روش و آروم شروع کردم لیسیدنش. میرفتم پایین و میومدم بالا.وقتی زبون رو میکشیدم روی تپه تپل کوسش کمرش رو میداد بالا.فهمیدم جریانش چیه.آروم با دوتا دستام نوک سینه هاش رو گرفتم و مالیدم که سفت و گنده شده بود.بجای اینکه لیس بزنم این دفعه میک زدم .چنان آهی کشید که کیرم دو برابر رشد کردم.گفتم جانم چی شد هیچی نگفت فقط سرم رو با دستش محکم به کوسش فشار دادو ناله کرد.من هم به کارم ادامه دادم ۱دقیقه نشد چندتا تکون محکم به کمرش داد و ارضا شد.دستش رو گذاشت رو کوسش و بهم گفت لطفا۱لحظه بهم وقت بده.من رفتم کنار و آروم شلوارم رو در آوردم و با شورت نشستم.بلند شد نشست روی تخت.بهم نگاه کردو گفت بیا بغلم عشقم. رفتم پیشش.گریه کرد گفت باهام چکار کردی خستگی یک عمر از بدنم بیرون اومد.گفتم مگه شوهرت باهات چکار می‌کرد.گفت اون هفته ای یکبار از جاده می‌ومد و فقط یکبار همون شب جمعه معروف خودش رو می‌کرد.و فردا برمیگشت سر کارش.رفتم پیشش دراز کشیدم دستش رو گذاشتم روی کیرم که مثل گرز رستم شده بود.تا دست زد بهش خداشاهده اینقدر ترسید که نگو.مال من ۱۶سانت بیشتر نیست اما کلفتیش رو دست نداره.کله قندی موشکی سر کوچولو و تنه کلفت.گفت خدا مرگم بده چی گذاشتی توی شورتت.گفتم هیچی چی گذاشتم. گفت نه تو عادی نیستی من میترسم ازت.خیلی بزرگه جر میخورم.گفتم عزیزم تو کریم کله گنده رو زاییدی نترسیدی ازین می‌ترسی.گفت من سزارین شدم.نگاه کردم دیدم راست میگه زیر نافش ۱خط بخیه داره.گفتم نترس ازش خیلی مهربونه بوسش کن تا بقیه اش رو خدا کریمه.میگفت نه نمیخام صیغه ام و فسخ کن.خیلی دلداریش دادم نشونش دادم گفت یا خدا از مچ دستم کلفت تره.نمیخوامش.گفتم اقلا بخورش گفت نه کثیفه چندشم میشه.خیلی ازش دلگیر شدم.از تخت اومدم پایین شلوارم رو پوشیدم و بهش گفتم خیلی نامردی.من مال تو رو که حتی بیمارستان هم بودی خوردمش و بهت حال دادم تو حتی دست هم بهش نزدی.خودش فهمید که چقدر دلم شکسته.بهم گفت.بمن حق بده من ازین چیزا تا الان ندیدم.از این کارا نکردم.من مذهبی سنتی بزرگ شدم.منو ببخش.گفتم حلالت نمیکنم.ولی تو دلم خنده ام گرفته بود.چون فهمیدم که خیلی روی این مسائل حلال و حرام معتقده اینجوری گفتم.داشتم دکمه های لباسم رو می‌بستم اومد بغلم کرد قدش کوتاه بود فنچی بود برای خودش. بزور روی پاشنه بلند شد لبم رو بوسید گفت بیا فقط عجله نکن خودم باهاش کنار میام.سریع لخت شدم رفتم روی تخت.نشست پایین آروم دست گذاشت روش گرفتش دستش.گفت وای خب نگاه کن آروم آروم که داره بزرگ میشه مشتم از هم باز میشه دستم دورش نمیرسه.چقدر ضخیمه‌.مگه میره توش.گفتم خوبم میره توش چون سرش کوچیکه تنش که های میره پایین‌تر کلفت میشه نترس.فقط همون سرش رو میکنم توش.گفت تو رو خدا بهم رحم کن دروغ نگی ها قربونت برم.گفتم نه عزیزم.دراز بکش پاهات رو بده بالا.یک تف گنده زدم سر سالار و آروم گذاشتم دم سوراخش چندبار آروم عقب جلو کردم و های آروم آروم بیشتر میدادم داخل …واقعا تنگ و تپل و نرم بود.از ترس خودش رو سفت گرفته بود این هم بیشتر باعث تنگی شده بود.گفتم خودت رو شل کن.نترس.آروم پاهاش شل شد.از فرصت استفاده کردم یکباره سریع دستم رو گذاشتم روی دهنش و تا ته محکم کردم توش تا ته تهش.فقط شانس آوردم دستم روی دهنش بود چون یک جیغ بنفش کشید که باز هم صدای از زیر دستم بلند شد.زیرم بود و زورش بهم نمی‌رسید.سرعت و بردم بالا دستم روی دهنش بود بدجور گازم گرفت.اما شلاقی میکردمش. چه کوسی بود.چنان میکوبیدم که نگو.تلافی کار کریم رو هم درآوردم.واقعا جرش دادم.حیف که زود ارضا شدم.وقتی اومدم کنار کوسش و تشک خیسه خیس بود.به هرچی بگی قسم جر خورده بود کوسش خون اومده بود.تو میگی باکره بود‌.اما خیس هم بود.چشاش پر اشک بود.زیبا سرخ و خیس.بلندشدم از روش‌.پاشد دست کشید روی کوسش تا خون رو کف دستش دید با سیلی محکم بهم زد.گفت خیلی بد و آشغالی پاره شدم راضی شدی.لامصب دیگه اصلا نمیتونم راه برم.الان چکار کنم.من تازه حالم خوب شده بود.حال امشب که بهم دادی از دماغم آوردی.خندم گرفت.گفتم خودت به دکتر گفته بودی چندوقته سیرکیر نشدی.دکتر هم بهم گفت باید سفت و سخت با خانومت رابطه مردونه داشته باشی.گریه کرد گفت لعنت به اون دکتر و به تو و کریم.برو برام نوار بهداشتی بگیر دارم از درد میمیرم.سریع لباس پوشیدم رفتم پایین رفتم داروخانه همون اورژانس نوار گرفتم برگشتم.دیدم دراز کشیده‌.تا من و دید گفت یاد نگرفتی وقتی کسی ضعف داره باید براش چیزی بخری.من شام هم درست نخوردم.وای ازش معذرت خواهی کردم سریع رفتم براش ۱کمپوت آناناس گرفتم آوردم دادم خورد.دیدم۱پدهم استفاده کرده.گرفت خوابید.صبح بلندش کردم گفتم پاشو صبحانه بخور بریم دنبال کارها.گفت اول باید آمپول هامو بزنم.بردمش اورژانس تادید همون دکتر رفت پیشش و دیدم داره بهش بدوبیراه میگه.بعدشم رفت پشت پرده و خانوم دکتر رفت پیشش.من فک کردم رفته دکتر آمپول بزنه.گفتم این همه پرسنل چرا دکتر بره برای تزریقات.وقتی دکتر اومد بیرون دیدم میخنده.با دست بهم اشاره کرد. رفتم پیشش فقط گفت ماشالله. چکارش کردی.چرا تا حالا اقدام نکرده بودی.گفتم ما تازه ازدواج کردیم اومدیم ماه عسل.خندید گفت خب برادر جان باید بفهمی که با یک خانوم باکره نباید اینجور رفتار کرد.گفتم باکره نبود که اون یک پسر۲۴ساله داره.گفت نه بابا.ماشالله بهت ترکوندیش پس.خندید و رفت.من هم دست مرجان خانوم رو گرفتم اول رفتیم کافی شاپ یک قهوه خوردیم بعد بردمش خیابون از سر تا پا براش خرید کردم.تا یکم دلش رو بدست بیارم.چون واقعا تک بود و هست.بعدشم رفتیم دادگاه و دیدیم کریم اونجاست دست بند زده و گوشه گیر‌.جواب آزمایش آمد.که بله آقا معتاد حرفه ای هستن و گفت چند ساله از بعدازفوت پدرش درگیر شده.قاضی آدم خوبی بود پرونده ارجاع داد مشهد و گفت فقط جریمه داره و باید بره کمپ وطن‌وچندوقتی خیلی کم زندانی میشه.کریم رو چند روز بعد با اتوبوس آوردن مشهد.و من هم همون روز برگشتم مشهد با خانم جدیدم.اما باهام قهر بود‌.و فقط با بله خیر اگه مجبور بود جوابم رو میداد.وقتی رسیدیم مشهد کاغذ رسید صیغه اش رو پاره کرد و گفت برو به درک.من هم خندیدم و گفتم عشقم حق فسخ با منه و من هم از تو کاغذ دارم.تا۶ماه مال منی.بعدشم زخم نازت که خوب بشه خودت دنبال این موشک میگردی.فعلا خداحافظ. کار داشتی زنگ بزن.و کارتم رو بهش دادم و پرتش کرد تو جوی آب.من هم رفتم دنبال زندگیم.تا اینکه…‌‌‌‌…انشالله بقیه اش برای بعد خیلی خسته شدم چون با گوشی نوشتم.تمامش واقعی و خاطره بود.‌‌…و هنوز ادامه داره.

نوشته: روزبه.عشقی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


ننه رفیق ناباب - 2

سلام دوباره به همه دوستان و عرض پوزش بخاطر اینکه دیر شد ادامه خاطره…چند وقتی بود مغازه آف زده بودیم و جنسهای جدید رسید وشکرخدا مغازه شلوغ بود۱شاگردی هم دارم تیز تیزوبز که مغازه رو بهش می‌سپارم.از کریم و مادرش شاید۱ماهی بود خبر نداشتم و اصلا خدا میدونه همه اون ماجراها رو فراموش کرده بودم.با خودم گفتم بهتر که از هم بی‌خبریم.آقا چند روزی بود چند تا همکارما ناراحت که چرا جنسارو آف زدی ارزون میدی.یک کم دهن به دهن شدیم و گفتم آقا تا قبل عید که جنس جدیدبیاوریم بزار اینها فروش بره شما هم همین کار رو بکنید.خلاصه غروب بود دیدم صدای SMSگوشیم اومد.مشتری داشتم نگاه نکردم شب موقع رفتن خونه کمی میوه خریدم و کارت کشیدم پیام اومد نگاه کردم ببینم کم و زیاد نکشیده باشه.دیدم اوه چند تا پیام دارم ندیدم‌.اولی رو باز کردم دیدم نوشته همیشه همینقدر مردی فقط بزن در رو هستی.دومی نوشته بود اگه مردی به سیبیل بود که پلنگ از همه بلندترش رو داشت واگه به قدبود شتر از همه بزرگترش رو داشت.نکنه فک کردی به کیره که خر از همه بزرگترش رو داره.شماره ناشناس بود .من فک کردم ازین همکارهاست. سریع نوشتم تو کدومش رو دوست داری فقط آدرس بده بیام تا پاره ات کنم.چند دقیقه نشد دیدم اس داده یکبار پاره ام کردی بس نبود.هنوزم میخوای پاره کنی. بخدا فکرم به همه جا رسید غیر از مرجان.سریع زنگ زد جواب دادم من تا الان شماره ازش نداشتم.گفتم به به تپلی خوشگل خودم دیدی بهت گفتم خودت میای سراغم.دیدم پشت گوشی گریه کرد گفت نامرد زدی کوبیدی رفتی علی علی مکه.نگفتی شاید مریض بشه شاید از تنهایی دق کنه.مگه نمدونی پسرم۶ماه افتاده کمپ و بعدش حبس.من تنهام گفتم آخه خودت گفتی برو به درک فسخش کن.خوبه حالا من فسخش نکردم.حالا اجازه هست بیام پیشت.گفت بیا تنهام دلم گرفته.گفتم لباس بپوش بیام دنبالت بریم بیرون.من ومن کرد بعدش گفت باشه‌.سریع زنگ زدم خانومم گفتم انبار کار دارم امشب نمیام.با شاگردم هم هماهنگ کردم و رفتم دنبالش.لامصب تیپ زده بود دیوانه.بخدا از خانوم خودم که زیر۳۰سال سن داره خوش تیپ تر و جوونتره. سوارش کردم و نشست تو ماشین دست داد.دستش و آروم بوسیدم بهم نگاه کرد و چشاش پر اشک شد.گرفتمش توی بغلم و پیشونیش رو بوسیدم.بهش گفتم شام خوردی گفت نه.بردمش یک رستوران ناب و ازش خوب پذیرایی کردم و رفتیم دور دور بردمش آلاچیق و قلیون زدیم بهم گفت فردا میای بریم کمپ ملاقات کریم براش یک کم پول و چیز میز ببریم.گفتم تو جهنمم بگی باهات میام.خندید گفت خیلی زبون بازی.بردمش در خونه اش گفت کار نداری گفتم نمخای دعوتم کنی خونه گفت مگه خانومت منتظرت نیست گفتم چرا ولی پیچوندمش. گفت فقط فکر بد نکنی مهربون باش .رفتیم تو لامصب عجب خونه ای داشت.بخدا من خودم وضعم شکر خدا خوبه ولی این خیلی توپ بود.نشستم روی مبل رفت لباس عوض کرد و اومد گفت چای یا شربت.گفتم قهوه.گفت اونوقت شب.خوابت نمی‌بره ها.گفتم مگه قرار بخوابیم.گفت بخدا اگه خیال بد کنی باهات قهر میکنم.امشب فقط دلم نمیخواست تنها باشم. چند شب خواهرم اینا پیشم بودن و یکدفعه ای رفتن دلم میخواست از تنهایی بترکه برای همین اومدم از روی تابلوی مغازه ات شماره ات رو برداشتم بهت اس دادم ازت خیلی دلخور بودم.اما با کارای امشبت یک‌کم بخشیدمت.دستام رو باز کردم گفتم بیا بغلم خوشگل ناز خودم جیگر خانوم.تو چرا اینقدر نازی.خندید اومد پیشم تا نشست روی پام سفتی سالار رو درک کرد بلند شد رفت گفت به ریسکش نمی ارزه.لامصب الان مث تیر چراغ برق شده.خندیدم.رفت قهوه درست کرد اومد.نشست کنارم دستش رو گرفتم آوردمش نزدیکتر.گفت میشه هر چند شب یکبار بیای پیشم.خیلی تنهام. کریم هم نیست.گفتم تو بخوای آره میام.اما نمیتونم شب وایستم امشب هم استثنا شد.گفت اشکال نداره هم بیرون بریم دور بزنیم تا کریم آزاد بشه.گفتم مرجان چرا اسم این بدبخت رو کریم گذاشتین.خندید گفت وقتی کریم بدنیا اومد یک هفته بود که پدر شوهرم مرده بود اسم اون گور به گور شده رو مادر شوهر خدا لعنتیم روی بچه ام گذاشت.دیگه چیزی نگفتم رفتم دستشویی برگشتم دیدم نیست.صداش زدم از توی اتاق خواب صدام زد.وقتی رفتم پیشش با یک لباس خواب ناز و گیپوری لخت و مامانی عین عروسک دراز کشیده بود.گفت لخت شو بیا.گفتم بدنم تمیز نیست از صبح مغازه بودم گفت اشکالی نداره. رفتم پیشش از چشاش تا نافش رو چند بار بوسیدم سوتینش رو در آوردم سینه های نازش و مک زدم مث مار به خودش می‌پیچید.بوسیدمش گفت امیر جون یک چیزی بگم گفتم جونم عشقم بخورم برات .گفت آره.گفتم فقط چشماتو ببند.لب رو گذاشتم روی کوس تپلی مکیدم و لیسیدم تا ارضا شد.آقا بلند شدم پیشش نشستم شورت رو در آوردم گفتم ببینش نگاه کرد گفت بخدا ازش میترسم .گفتم نترس امشب کاری باهات میکنم که تا عمر داری فراموش نکنی. پاهاش رو انداختم روی شونه هام خودش رو سفت کرد گفت جون امیر شل کن خودتو .گفت نه میترسم این دفعه شلش کردم پاره ام کردی خیلی کلفته. گفتم بهم اطمینان کن.پاهاش رو دادم بالاتر سرش و گذاشتم داخلش خیس خیس بود آروم آروم تلمبه زدن رو شروع کردم ولی حتی تا نصفه هم نمی‌دادم تو.من تا کامل نکنم تو ارضا نمیشم.خیلی آروم آروم بهش اضافه میکردم گفت.میتونم بچرخم از پشت قنبل کنم .گفتم آرزومه عزیزم.چرخید بقول ما مشهدی ها دنبه کرد.گذاشتم توش و سرعتش رو زیاد کردم گفت تکون نده نگه دار کار دارم خودشو آروم داد عقب بیشتر رفت داخل گفتم دوستش داری گفت آره خیلی زیاد.آخه هرچی بیشتر میره داخلم توی دلم پر میشه حالم یه جوری میشه.گفتم مال خودته صاحب اختیاری قشنگ آروم آروم توی۵دقیقه هم من ارضا شدم هم اون.آبش رو تا لحظه قطره آخرش ریختم توش.گفت چرا ریختی توش ممکنه حامله بشم.گفتم نترس من نطفه ام ضعیفه.خانومم هم که باردار شد نطفه رو تقویت کردن نمیدونم چیکار کردن بعد از ۵سال ما اولاد دار شدیم.طوری نیست.خلاصه رفتیم دوش گرفتیم و لخت تا صبح توی بغل هم خوابیدیم.چه تختخواب بزرگ و راحتی بود.صبح که بلند شدم کادو بهم یکدست کت شلوار مشکی شیک داد که دقیق سایزم بود.ازش تشکر کردم و بوسیدمش و رفتیم دیدن پسرش…ادامه داره

نوشته: خان بابا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • لایو داف خوشگل تو استخر دبی . تایم: 00:42 - حجم: 5 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های لایو سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • فیلم سکس با خانوم سکسی و حشری اول لنگاش و میده بالا و بعد تو پوزیشن داگی تا خایه تو کصش تلمبه میزنه . تایم: 04:50 - حجم: 31 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • فیلم فوتجاب میلف واسه شوهرش که ارضا میشه میپاشه رو جورابهاش . تایم: 07:25 - حجم: 28 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • فیلم سکس داستانی همراه با مکالمه و حرف های سکسی با دانشجوی سکسی و حشری اول با کص و کون و ممه هاش ور میره و بعد تو پوزیشن داگی تا خایه تو کصش تلمبه میزنه و نالشو در میاره . تایم: 08:50 - حجم: 33 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • تابو × مامان × داستان سکسی × داستان مامان × سکس مامان × سکس تابو × داستان تابو × فنا - 1 آیدینم و در صد و پنجاه کیلومتری شهرم دانشجو هستم که این ترم رو جوری تنظیم کردم که چهار روز رو خونه دانشجویی هستم و سه روز رو خونه و دوری از خونه باعث رابطه ای احساسی بین منو مامان شده بود و درست میرم سروقت روز موعود و متوجه آنچه که گذشته میشید ، این هفته هم یک قرار واهی با فاطیما دوست دخترم داشتم و قرار بود اولین دیدار آشنایی مامان و فاطیما باشه و این هفته برعکس هفته قبل داداشم شیفت عصر بود و فقط از ساعت دوازده و نیم تا سه رو وقت داشتم ، همین که داداش خونه رو ترک کرد از سر میز ناهار بلند شدم و رو به مامانم گفتم مامان تمیزکاری رو بزار برای بعداً و دست بکار شیر موز شو و خودت هم آماده شو ، مامان یادت نره کلی از اپن مایند بودنت تعریف کردم ی وقت جوری رفتار نکنی که معذبش کنی ، در حد امکان کلمات رکیک توی جملاتت به کار ببر و وقتی خواستیم به اتاق بریم ی چیزی بگو که فکر کنه تو دوست دختر بابا بودی و هنوزم عاشقشی ، مامان با خنده گفت باشه حواسم هست تو برو دوش بگیر منم آماده میشم ، با دستپاچگی گفتم مامان داشت یادم میرفت قرص بخورم ، مامان گفت باز قرص نخوری و فاطیما نیاد و باز از درد بنالی ، خندیدم و گفتم خیالت راحت امروز صددرصد میاد و اگه نیاد مثل هفته قبل خوشبحال بابام میشه ، (هفته قبل با کنسل شدن قرارم وانمود کردم صحبت کردن آرومم میکنه و با سوالات مکرر سکسی مدعی شدم که ناخواسته دارم با سوالام تحریکش میکنم و احتمالا امروز احتیاج به بابام داره و مامان کاملاً این موضوع رو رد میکرد ) مامان خندید و گفت اونجوریا نیست که تو میگی ، گفتم آره جون شوهرت ، میخواستم برم حموم که گفتم مامان لباس و آرایش یادت نره ؟ مامان گفت هفته پیش خوب بود دیگه ؟ گفتم مامان اگه بتونی بهترش کنی برات جبران میکنم ، مامان خندید و گفت برو دوش بگیر و بیا ببینم چیکار میتونم بکنم ، وقتی از حموم برگشتم مامان توی اتاقش بود که در زدم تا سشوار رو بگیرم که مامان گفت برم داخل ، وقتی وارد اتاق خواب شدم دیدم مامان روبروی آینه ایستاده و از گوشه چشم داره با نیشخند نگام میکنه تا واکنشم رو به پوشش ببینه ، وقتی بدن به شدت لاغرش رو توی شلوارک و تن پوش لش لی دیدم با حفظ لبخند روی صورتم فهمیدم که مامان خواسته برام سنگ تموم بزاره غافل از اینکه امروز میخوام تمام تلاشمو بکنم که خودشو به حجله ببرم ، با ذوق نگاهش کردم و گفتم مامان عالی شدی فقط اون کش موهات رو باز کن و موهات رو بیار جلو بنداز ، دیگه نیاز نشد برم بیرون سشوار بکشم و همانجا مشغول شدم و وقتی مامان می خواست از کنارم رد بشه سشوار رو خاموش کردم و گفتم مامان راستی یکی از اون یاروها برام بزار ، (هفته پیش که فاطیما نیومد گفتم نکنه با کسی دیگه در رابطه باشه و نکنه مریض بشه و نکنه منو مریض کنه ؟که خود مامان از ضرورت استفاده از کاندوم برام گفت و وقتی گفت هر وقت خواستی خودم بهت میدم ضمن اینکه متعجب بودم که با این سن هنوز از کاندوم استفاده میکنه دلم حال اومد و گفتم باشه بهت میگم ) مامان یادش اومد که هفته قبل چی گفته و سراغ کشو دراور رفت و نزدیک کارتن دستمال کاغذی شد و گفت میزارمش اینجا ، با مامان هماهنگ شدیم و گفتم که ده دقیقه دیگه حرکت میکنه ، (مامان که دانشجوی اخراجی بود در بحث با بابام کلافه میشد و از کهنگی افکارش می نالید و کلید ارتباط راحتم با مامان این بود که باید قبل از ممنوعه ترین سوالم باید میگفتم اگه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی ؟ و تهش میگفتم مرسی که تا این حد درکم میکنی و یا اینقدر جنبه داری و اینجوری شد که خیلی باهاش راحت تر از قبل شدم ) شلوارک و تیشرت تنم بود و وقتی مامان رو در حال انداختن شیر موز توی لیوان ها دیدم دستام رو به تیشرتم رسوندم و همزمان با درآوردن تیشرتم گفتم مامان به نظرت زشت نیست توی خونه ای که مامانش اینجوری راحته من تیشرت تنم باشه ؟ مامان خنده کنان گفت اصلا شلوارکت رو هم در بیار ، خندیدم و گفتم مامان شورتم چسبون و کوچیکه اونجوری خیلی تابلو میشم ، مامان که این روزها حسابی با پسرش گرم گرفته بود گفت بالاخره که میخوای همونو هم در بیاری ، منم با اینکه میدونستم مامان داره شوخی میکنه خودمو جدی گرفتم و دستمو به کش شلوارکم گرفتم و گفتم بهم نمیگی ها ؟ صدای خنده من بعد از خندیدن مامان بالا گرفت، رفتم توی اتاق خواب مامان که برام آمادش کرده بود و روی تختخواب دراز کشیدم و با گوشی مشغول شدم و ظاهراً منتظر رسیدن فاطیما شدم ، یک بخشی از این تصمیمی که گرفته بودم مربوط به شنا کردن با بابام بود که هر چقدر نگاه شورت خیس خودم میکردم و با شورت خیس بابا مقایسه میکردم و با اینکه بابام به شدت چاق بود ولی حجم کیر من از بابا بزرگتر بود ولی مگه میشد کیر پسری از کیر باباش بزرگتر باشه ؟ و وقتی هفته پیش با مامان راحت صحبت کردم با پیش زمینه خیلی کوتاه پرسیدم برای هم میخورید که مامان با کمی حاشیه رفتن گفت نه و اینها بهم میگفت مامان بیشتر از من به این تجربه احتیاج داره ، با اینکه از همین الان کیرم سیخ بود ولی با حس ترحم اون لحظه تصمیم گرفتم نقشه ام رو بدون پافشاری انجام بدم و مامان رو صدا زدم ، وقتی وارد اتاق شد گوشه تختخوابش نشستم و ازش خواستم کنارم بشینه و گفتم ی خبر خوش ، مامان کنارم نشست و انتظار شنیدن خبر خوش رو میکشید که با گرفتن دستش گفتم باورت میشه فاطیما باز اومدنش رو کنسل کرد ؟ مامان که منتظر خبری خوش بود با تعجب گفت جدی میگی ؟! گفتم آره مامان گفت که داداشم اومده خونه و نمیتونم بیام منم کلی حرف بارش کردم و بلاکش کردم ، مامان با ناراحتی گفت آخه چرا ؟ با لبخند گفتم چرا نداره همون بهتر که نیومد و خوشبحال تو شد ، مامان هنوز ناامید نشده بود و اصرار داشت که منتش رو بکشم ولی وقتی دید من راضی به اومدنش نیستم گفت این دختره احمق این دومین باره که ما رو مسخره خودش میکنه ، بهت گفتم که اگه مطمئن نیستی قرص نخور ، گفتم مامان مثل اینکه تو دردش رو میکشی ؟ مامان بلند شد که بره و همزمان گفت خب میبینم تو درد میکشی منم حالم خراب میشه ، پرسیدم کجا میری ؟ گفت شیر موز بیارم خودمون بخوریم ، مامان از توی آشپزخونه صدا زد میای اینجا یا برات بیارم اونجا؟ صدا زدم دو تا بیار اینجا با هم بخوریم ، مامان با دو لیوان شیر موز اومد و من لبخند زنان ازش گرفتمش و گفتم قرص که خوردم شیر موز هم بخورم که کمرم بتن میشه ، مامان خندید و گفت هر دو بار رو گفتم نخوری ، گفتم ولی دفعه قبلی که خوشبحال تو و بابا شد حالا هم حسابی تنورت رو گرم میکنم تا بابا بیاد و ازش بخوای نونشو بچسبونه ، مامان با نیشخندی نگاهم کرد و با حرص گفت دیوونه ، لیوان رو ازش گرفتم و کنار خودم گذاشتم و با خنده گفتم چرا بهت بر میخوره خب بابام که بیاد تحریک ببینت با زبون شروع میکنه سر تا پات رو لیس میزنه ، مامان از طعنه ای که زدم بدش نیومد و با پوزخند گفت آره جون عمت ، با خنده گفتم حالا میبینیم ، دستش رو گرفته بودم و صحبتی کوتاه کردیم که عقب رفتم و دراز کشیدم و گفتم مامان تو هم بیا دراز بکش صحبت کنیم ، مامان اومد و با فاصله عادی به پهلو افتادیم و زانوهامون به هم خورد ، مامان در اولین لحظه موهاش رو از پشت سرش آورد و روی گردنش رد کرد و به جلو انداخت و مشغول صاف کردنشون شد ، روی شونه بالاییش بند سوتین مشکیش از زیر بند تن پوش بیرون افتاده بود ، سوالات مامان داشت وقت رو میگذروند که به یکباره برای صمیمی شدن و پرسیدن سوالی خصوصی دستم رو به پهلوش رسوندم و با لبخندی مرموز گفتم مامان میتونم سوالی بپرسم ؟ مامان با اینکه میدونست سوالم سکسیه ولی مصمم گفت بپرس ؟ گفتم واقعاً اونروز تحریک نشدی ؟ مامان با اطمینان گفت نه ، گفتم یعنی شبش با بابام رابطه نداشتی ؟ مامان موقع جواب دادن به سوالات سکسیم سعی میکرد توی چشمام نگاه نکنه و معمولاً لبخند از صورتش محو میشد و اینبار هم همونجوری گفت معمولاً بابات هر شب ازم میخواد و اگه اشتباه نکنم اونشب هم یکی از اون شبا بود ولی ربطی به حرفهای تو نداشت ، اینکه فهمیدم بابام هر شب ازش سکس میخواد ناامیدم میکرد ولی باز پرسیدم یعنی واقعاً هر شب رابطه دارید ؟! مامان گفت آیدین قرار بود سوالهایی بپرسی که توی روابطت کمک کنه ولی تو داری جیک و پیک منو بابات رو در میاری ؟ لبخند زدم و گفتم مامان مطمئن باش پرسیدن این چیزا هم کمک به من میکنه و هم اگه بتونم منم کمکی به بهتر شدن رابطتتون میکنم ، مامان لبخند زد و گفت نیاز نیست تو کمک من کنی ، خندیدم و گفتم کی گفته ؟ تصمیم گرفتم چندتا کلیپ آموزشی برای بابام دانلود کنم و خوردن رو یادش بدم آخه بابام ی خوردن به مامانم بدهکاره ، مامان میون خندیدن و جدی بودن نیشخد رو انتخاب کرد و گفت آره نشونش بده تا جرت بده، من بیش از اونکه خنده داشت خندیدم و با همین خندیدن به حالت چلوندنی آروم پهلوش رو فشردم و آروم دستم رو روی بدنش کشیدم ، همزمان با کشیدن دستم روی بدنش با حالتی احساسی و عاطفی گفتم مامان خوبه که تو رو دارم و همیشه جای خالی یک همراز و همدم که بتونم باهاش راحت صحبت کنم توی زندگیم حس میکردم و نگاه زندگی مردم میکردم حسودیم میشد ، مامان با سکوت کامل نگاهم کرد و خوشحال بود از شنیدن حرفهام که من ادامه دادم و گفتم آخه خانواده های مردم ی جوری زندگی میکنن انگار کسی بهشون گفته امروز روز آخر زندگیتونه و فقط امروز رو فرصت زندگی کردن دارید و من که نگاهشون میکنم از خودم میپرسم واقعاً اگه بهم بگن یک ماه به آخر زمان مونده چکار میکردی ؟ و میبینم که آدم اگه قدر لحظات رو بدونه بیشتر قدر عزیزانش رو میدونه ، مامان با اون حالت که دستاش رو روی موهای مشکیش میکشید و به نوازش دستم که کل پهلوش رو تصاحب کرده بود بی اهمیت بود حرفهام رو تایید می کرد که ازش پرسیدم مامان اگه تو بدونی فقط یک ماه به آخر زمان مونده چیکار میکردی ؟ مامان اولش گفت نمیدونم ولی با اصرار من گفت فک کنم توی چنین شرایطی روزهای آخر عمرمو ترجیح میدادم کنار خانوادم باشم و هر چه میتونم خوش بگذرونم ، خندیدم و گفتم همین ؟! مامان گیج شد و گفت پس چی ؟ گفتم مامان معمولاً آدم میخواد توی همچین روزهایی تموم فانتزی‌هاش رو برآورده کنه و فقط و فقط خوش بگذرونه مثلاً من قبل از اینکه امروز با فاطیما کات کنم فک میکردم توی چنین روزهایی میخواستم فقط تو و فاطیما کنارم باشید حتی برای همین فکرم به اون سمت رفت که برای اینکه کمتر تنهایی رو حس کنم خونه دانشجویی رو پس بدم و خودم تنها خونه بگیرم که اگه بتونی هفته ای یک روز رو بیای اونجا تا دلتنگت نشم ، مامان مبهوت حرفهام شده بود که گفت نگفته بودی دلت میخواد خونه مستقل بگیری؟ گفتم مامان من که نمیدونستم تو میای یا نه و اگه نتونی بیای که فایده ای نداره مستقل شدن ، مامان بدون مکث گفت اگه بخوام بیام برای چند وعده غذا میزارم توی یخچال و عصر حرکت میکنم و فردا عصرش برمیگردم ، با ذوق گفتم مامان واقعاً میای ؟ مامان گفت معلومه که میام اینجوری تو هم غذاهای فاسد نمیخوری ، با اشتیاق به سمت صورتش رفتم و بوسه ای آبدار ازش گرفتم که هرگز نگرفته بودم و مامان که فهمید خیلی خوشحال شدم و از بوسیدن عمیقم خوشحال شده بود مثل من برای بغل کردنم پاهاش رو صاف کرد و بالا تنه مون رو تقریباً به هم چسبوندیم و بعد از جدا شدن صورتمون هنوز دستم پشت کمرش رو نوازش میکرد که گفتم مامان اگه بیای انتظار غذاهای خوشمزه ازت ندارم فقط و فقط میخوام کنارم باشی و بیشتر قدر داشتنت رو بدونم ، مامان گفت حالا تو پیگیر ی خونه خوب باش ، گفتم مامان من همین امروز زنگ میزنم به مشاور املاکی که این خونه رو برام گرفته بود ، مامان مصمم گفت آره زنگ بزن ، با لبخند گفتم اونجا اینقدر باهات حرف میزنم که تا برسی خونه بابا رو بیاری روی تختخواب و دخلشو بیاری ، مامان با نیشخندی گفت پس بگو منو برای سوالاتت میخوای ؟ گفتم آره کلی سوال توی ذهنم مونده ، مامان گفت اگه قراره با سوالاتت دیوونم کنی هرگز نمیام ، میدونستم‌ که مامان داره شوخی میکنه ولی با این حال گفتم تو که گفتی تحریک نمیشم ؟ مامان گفت تحریک نمیشم ولی قرار نیست از صبح تا شب به سوالای تو جواب بدم ، با خنده مرموزی گفتم یا نکنه تحریک شدی و داری قول اومدن بهم میدی و فردا زیر قولت بزنی ؟ مامان پوزخند زد و گفت نه بابا تحریک کجا بود ، گفتم یعنی حرفام هیچ تاثیری نداره ؟یا اینکه بغلت کردم و نوازشت میکنم اذیتت نمیکنه ؟ مامان هضم حرفم براش سنگین شد و با بالا انداختن ابروهاش گفت نچ ، گفتم ولی بدت نمیاد بابا بجای من اینجا بود ، مامان گفت نه بابا ، گفتم مامان اگه بگن فقط یک ساعت به پایان جهان مونده دوست داشتی کی کنارت باشه من یا بابام ؟ مامان خیلی جدی و بدون مکث گفت ی تار موهای تو و داداشت رو به صدتا مثل بابات نمیدم ، خودمو به فکر فرو بردم و سکوت کردم و دستم رو از پشت آوردم و روی بازوش گذاشتم و سرمو بالا گرفتم و به سقف خیره شدم ، مامان فهمید باید نظر منو بپرسه و گفت تو چی ؟ برگشتم و اینبار به بالشت خیره شدم و گفتم بارهای بار به اون لحظه فکر کردم و بیشتر اوقات تو رو با فاطیمای لخت رو کنارم تصور کردم آخه آدم دلش میخواد اون لحظه ها کسی کنارش باشه که باهاش خوش بگذرونه ولی باز که فکر میکردم و مجبور میشدم یکی رو انتخاب کنم هرگز فاطیما رو انتخاب نکردم ولی با این حال وقتی فک میکردم که اگه واقعاً ساعت آخر زندگیم باشه و تو کنارم باشی میخواستم اونقدر بغلت کنم که آرزو به دل نمونم ، مامان که رویا پردازی منو دید برای آروم کردنم لبخند زد و گفت ولی عزیزم قرار نیست جهان به آخر برسه ، با همون حالت که نگاهش نمی کردم گفتم میدونم ولی ی روزی همه ما پیر میشیم و حسرت اون لحظه به دلمون میمونه ، مامان لبریز از احساسات شد و سرمو بغل کرد و گفت عزیزم هر وقت بخوای میتونی منو بغل کنی ، گفتم مرسی و گفتم دوست دارم، ولی با مکثی که من در بغل کردنش کردم نگاهم کرد و غم رو توی نگاهم دید ولی نپرسید چی شده و من با کشیدن انگشتام روی بازوش گفتم اگه میدونستم همچین روزی میرسه نه مثل زن و شوهر بلکه مثل معشوق ها بغلت میکردم و میبوسیدمت ، مامان باز با حرفم گیج شده بود و شنیدن جمله ام گمراهش کرد ولی تحمل کرد تا حرفمو تکمیل کنم و دیدم موقشه بگم مامان اگه چیزی بگم قول میدی احساسمو درک کنی و ازم ناراحت نشی ؟ مامان میدونست حرفم سنگینه ولی با این حال گفت آیدین مگه نمیگم با من راحت باش ؟ گفتم باشه مامان ، و با مکثی کوتاه گفتم وقتی که به این فکر میکردم که واقعاً یک ساعت دیگه به زندگی مونده بوسیدن صورتت آرومم نمی کرد و توی رویاهام وقتی تو هم فهمیدی که وقتمون کوتاهه برای لبریز شدن و انتقال دوست داشتنمون به هم لبامون رو به هم چسبوندیم و لبامون روی هم بود که زندگی تموم شد ، مامان درکی از حرفم نداشت و ی کوچولو اخم کرد تا حرفش رو شروع کنه که قبل از اون من گفتم امیدوارم درک کنی که توی اون لحظات که قراره دنیا تموم بشه دیگه آدم خجالت کشیدن رو میزاره کنار و خیلی فرق هست بین بوسیدن کسی که دوستش داری و لب گرفتن از کسی که زنته یا دوست دخترته اصلاً به نظر من بوسیدن لب برای کسانیه که همدیگه رو از صمیم دل دوست دارن ، با همه توضیحاتی که دادم معلوم بود مامان حرفش رو عوض کرد و با لبخند گفت آخه تو چقدر رویا پرداز شدی ؟آخه این فکرا چیه که میکنی ؟ حالا به چشماش زل زدم و گفتم مامان از دستم ناراحت نشدی ؟ مامان با لبخند گفت آخه چرا ناراحت بشم ؟ سرمو بالا بردم و لبام رو روی لپش گذاشتم یکی از اون بوسه های آتشین به لپش زدم و سرمو روی سرش گذاشته و با نوازش شونه و کتفش گفتم مامان باور کن اونقدر وابستت شدم که دوست ندارم یک لحظه دور از تو زندگی کنم و اگه مجبور نبودم حتی یک روز هم دانشگاه نمیرفتم ، مامان با صمیمیت بیشتری بغلم کرد و لباش رو به شونم رسوند و با نگرانی گفت آخه آیدین مگه من کجا میخوام برم که تو نگرانمی ؟ همش دو ساعت راهه اصلاً خوبه هفته ای دو بار بیام پیشت ولی تو نباید از درس فاصله بگیری ، با ذوق گفتم مامان جدی میگی ؟ مامان گفت بزار خونه رو بگیری هر چند روز که بتونم میام پیشت ، باز یک بوسه آبدار دیگه و اینبار برگشتم و توی چشماش نگاه کردم و گفتم مامان به خدا عاشقتم ، مامان با خوشحالی و جوری که ادای منو در می آورد گفت منم عاشقتم ، توی چشماش خیره شدم و گفتم تقصیر خودت بود که منو پررو کردی و حالا دیگه نمیتونی از دستم فرار کنی ، مامان دستش رو روی صورتم گذاشت و گفت من همیشه پشتتم ، به طعنه گفتم نمیخواد پشتم باشی میخوام بغلم باشی ، مامان با مهربونی و با خنده گفت باشه بغلتم ، نگاه چشماش کردم و شادی رو توی نگاهم خوند و با لبخند گفت حالا من برم ظرفشویی رو روشن کنم و لباسها رو بندازم توی ماشین ، یادم افتاد که از درد تخمام نگفتم و فوراً گفتم مامان من دارم از درد میمیرم تو میخوای تنهام بزاری ؟در ضمن یه چیزی هست که بهت نگفتم ، مامان گفت چی ؟ گفتم چشمات رو ببند ، بار دومی که اصرار کردم چشماش رو بست و منم در یک لحظه جلو رفتم و بوسه ای به لبهای رژیش زدم و خواستم توضیح بدم که مامان تندی چشماش رو باز کرد و عقب رفت و همزمان با پاک کردن لباش با عصبانیتی نه چندان گفت آیدین این دیگه چه کاری بود ؟ لبخندم رو حفظ کردم و گفتم مامان بهت که گفتم چقدر بوسیدنت بهم آرامش میده و اگه ازت میخواستم خودت هم مانعم نمیشدی و فقط خواستم سوپرایزت کنم در ضمن مگه لبای من کثیف بود که لبات رو پاک کردی ؟ مامان با جدیت گفت لبات کثیف نیست ولی این حرکت خط قرمز منه و ازت انتظار نداشتم ، صورتم رو غمگین نشون دادم و گفتم مامان ولی این تنها خواسته منه و گفتم که بوسیدن با لب گرفتن فرق داره خواهشاً درک کن ، مامان عصبانیتش تبدیل به ناراحتی شد و گفت آخه این چه خواسته ایه ؟ گفتم مامان آدم نگاه نوزادی که دوسش داره میکنه و دلش میخواد لباش رو ببوسه و منم همین حالت رو برام داره و هر وقت نگات میکنم دلم میخواد بهت بگم بزار ببوسمت تا خستگی و کسلی زندگی از تنم در بیاد و این همه مدت بهت نگفتم ولی پیش خودم گفتم حالا که مامان باهام راحته بهت بگم ، مامان این بار با خستگی گفت آخه این چه کاریه ؟ میدونستم فقط ی خواهش با خواستم فاصله دارم و گفتم مامان این تنها خواسته و بزرگترین خواسته منه ، مامان به نرمی گفت حالا بوسیدی حالت خوب شد ؟ فهمیدم رضایت داده و با لبخند گفتم اگه پاکش نمیکردی آره ، مامان گفت آخه حس خوبی نداشتم و یهویی شد ، گفتم میدونستم بهت بگم قبول میکنی ولی میخواستم سوپرایز باشه ، مامان گفت خب دیگه ، با خنده مرموز گفتم خب دیگه ، مامان فهمید که باید ببوسه که دستش رو روی صورتم گذاشت و با خنده گفت حالا وقتی خواستی بری میبوسیم ، با رضایت گفتم نمیبوسم همدیگه رو میبوسیم ، مامان با لبخند گفت بااااشه ، گفتم پس حالا ی بوس آبدار بده ، مامان فکر کرد که لبش رو میخوام ولی وقتی صورتم رو سمت لپش بردم خوشحال شد و آروم شد ، هنوز چند ثانیه از آخرین تصاحبم نگذشته بود که گفتم مامان حالا مونده چیزی که من میخوام بهت بدم ، مامان گفت چی ؟ کف دستش رو آوردم و روی چونه‌م گذاشتم و نوک انگشتاش رو روی دماغم گذاشتم و گفتم میخوام کاری کنم که بابام برای مامان این کار رو بکنه ، همون لحظه زبونم رو بیرون آوردم و بین انگشتاش کشیدم و قبل از اینکه دستش رو بکشه زبونم رو بین دوتا انگشتهای بزرگش رد کردم تا ببینه ، مامان میدونست به خوردن کصش اشاره میکنم ولی دستش رو کشید و گفت این چه کاریه حالمو به هم زدی ؟ دستم رو به پشتش رسوندم و زیر تنپوشش بردم و تنگ در بغلم گرفتم و گفتم این بابای من ی زبون کشیدن به مامانم بدهکاره و میخوام کاری کنم که مثل دیوونه ها برای مامانم بخوره ، مامان داشت از خجالت آب میشد ولی با توجه به اینکه خودش گفته بود که توی سکس خوردن نداریم سرشو بالا برد و گفت عمراً ، میدونستم که منظورش بابامه ولی با این حال گفتم عمراً چی؟ مامان اینجوری جواب داد:ما از اول همچنین چیزی تو رابطمون نداشتیم ، دستم از پشت تا بند سوتینش هم میرفت و مامان در سکوت بود ، گفتم من لبایی رو که میبوسم نمیزارم بابام کثیف کنه ولی فقط ده روز فرصت میخوام تا بابام رو به زانو در بیارم ، مامان گفت نکنه میخوای به بابات بگی ؟ گفتم نه اتفاقاً میخوام به مامانم بگم ، مامان گفت دارم گیج میشم یعنی چی به من بگی ؟ با خنده گفتم پس دلت میخواد برات بخوره ؟ مامان که متوجه شد لو رفته گفت نه فقط میخوام بدونم چطوری میخوای این کار رو بکنی ، گفتم بهتر بود خودت میگفتی دلم میخواد ولی حالا که خودم فهمیدم ی بوس بده تا ادامش رو برات تعریف کنم ، مامان با خنده ای از روی خجالت صورتش رو آورد که بوس کنم که گفتم نه ،موقشه اون بوسی که قرارمون بود رو بدی ، مامان فهمید لباش رو میخوام و برگشت و گفت قرار بود آخر کار ، گفتم ولی الان بابت تشکر باید بوس بدی ، مامان با رضایت لبش رو جلو آورد و منم ریسک نکردم و لبم رو سریع گذاشتم روی لبش و منتظر شدم و مامان با چشمی که به سمت لبام گرفته شده بود مجبور شد ببوسه تا تمومش کنه ، با خوشحالی گفتم پاکش نکنی ؟ مامان با لبخند گفت باشه حالا، جلوی چشمش مزه رژ رو از روی لبام چشیدم و گفتم نقشه اینه که امروز که بابا میرسه و من خونه نیستم یا اینکه توی اتاقم خوابم با حالتی که بسیار حشری هستی( دیگه نگفتم تحریک ) اونو به تختخواب میاری و ازش سکس میخوای( دیگه نگفتم رابطه ) و این موضوع چند باری تکرار میشه و هر بار هر جوری شده تو مدعی سکس میشی و طی چند روز که رابطتتون خوب شده و سر همه مسائل با هم هم نظری به یکباره میل به سکس رو از دست میدی و یک هفته این جریان طول میکشه و تو از طریق اینترنت شماره یک روانکاو رو پیدا میکنی و بابت ویزیت هزینه هنگفتی میدی و اون دکتر که من با خط جدیدم باشم بعد از شنیدن حرفهات تشخیص میده که از سکس زده شدی و باید شوهرت کمک کنه که میل جنسی به تو برگرده و تو باید نتیجش رو به دکتر گزارش بدی و دکتر هربار میگه که باید بیشتر بخوره ، مامان با شنیدن نقشه ای که کشیده بودم نزدیک بود از خنده زیاد غش کنه که در پایان خنده هاش پرسیدم حالا به نظرت شدنی هست یا نیست ؟ مامان ی کوچولو فکر کرد و گفت باید شماره ای که میدی خاموش باشه و فقط از طریق واتساپ پیام بدی و عکس ی شخصی که قیافش به دکتر بخوره روش بزاری ، با خوشحالی گفتم پس به نظرت شدنیه ؟ مامان با خنده گفت اگه بگم ده میلیون بابت ویزیت هزینه کردم مثل بستنی میخوره ، دلم و کیرم با شنیدن جملش به تپش افتاده بود و خوشحال از نقشه ام گفتم پس آماده ای ؟ مامان هنوز صورتش از خنده ها سرخ بود که پرسید باید چکار کنم ؟ گفتم تو قرار نیست کاری کنی فقط میخوام آتشی توی بدنت بندازم که بابا از در اومد بپری بغلش ، مامان با خنده گفت میخوای تحریکم کنی ؟ گفتم آره ، مامان خندید و گفت خب بکن ، صورتم رو لای گردنش بردم و از لای موهاش شروع به خوردن گردنش کردم که مامان شروع به قهقهه زدن کرد و سرم رو به عقب فشار داد و گفت نکن قلقلکم میگیره ، سرمو بالا گرفتم و همزمان دستم رو از زیر تن پوش به جلو می آوردم و نزدیک سینش نگه داشتم و گفتم مامان فک کن بابا داره میخوره اونوقت قلقلکت نمیگیره ، سرم رو یک بار دیگه لای گردنش بردم و همزمان دستم رو به روی سوتینش بردم که مامان در یک لحظه دستمو از زیر تن پوش درآورد و خودش رو به عقب پرت کرد و گفت آیدین این چه کاریه ؟! با مظلومیت توی صورتش نگاه کردم و گفتم مامان میدونم سخته ولی باید انجامش بدم ، مامان با ناراحتی گفت نمیخوام انجامش بدی ، گفتم مامان ولی توافق کردیم و کلی نقشه کشیدیم خرابش نکن؟ گفت نه نمیخوام پشیمون شدم ، با خستگی سرم رو روی بالشت گذاشتم و گفتم مامان من برام فرقی نداره دست به پاهات بزنم یا به سینت چیزی که هست فقط میخوام ی روز بهم زنگ بزنی بگی نقشت گرفت و به قول خودت بابات دیشب مثل بستنی خوردش ، از هفته قبل که گفتی خوردن توی سکسمون نداریم همش فکرم شده بود این که چطور مامانم قبول میکنه زیر مردی بخوابه که حاضر نیست براش بخوره و تمام فکرمو گذاشتم تا این نقشه به ذهنم رسید ، مامان الان بچه ده ساله هم میدونه که لذت بخش ترین لحظات زندگی لحظه سکسه و سکس هم کیفیت و هم زمانش مهمه و سکسی که خوردن توش نباشه میشه مثل سکس خروس ، مامان با دلسوزی که برای من داشت گفت اشکالی نداره نقشت رو اجرا میکنم ولی نیاز نیست تحریکم کنی ، گفتم مامان ولی نمیتونی همش رو نقش بازی کنی و بهتر بود برای روز اول بیشتر از همیشه حشری باشی ، نگاهی خسته بهم کرد گفت آیدین نقشه دیگه ای بکش ، گفتم میخوای دست به سینه هات نزنم و فقط با گردنت حشریت کنم ؟ مامان نگاهی به ساعت کوچیک روی دراور کرد و گفت زود نیست ، نگاه ساعت که کردم متوجه شدم یک ساعت و نیم دیگه وقت داریم و گفتم تازه دیر هم هست ، مامان تقریباً طاقباز شده بود و قبل از اینکه برگرده رفتم و نزدیکش شدم و با کنار زدن موها روی گردنش برای انداختنش روی پهلو دستم رو به پشتش رسوندم و به سمت خودم کشیدم ، پاهام اونقدری نزدیک پاهاش بود که زانوش سوار بر زانوم شد و سرم لای گردنش رفت و از ترس پشیمون شدنش بعد از چند بوسه گفتم مامان من به نقشم اطمینان دارم و شرط میبندم اگه نقشم اجرایی نشه میرم و تا پایان امتحانات نمیام ، مامان همونجوری که فکر کردم از ترس ندیدن من گفت چه ربطی داره ؟امتحانش میکنیم اگه نشد هم فدای سرت ، گفتم مامان نکنه وسوسه بشی و لبهایی که مال منن رو کثیفش کنی؟ مامان با خنده گفت خیالت راحت باشه همچین کاری نمیکنم ، گفتم مامان چشمات رو ببند و حس بگیر ، مامان به شوخی گفت مگه یوگاست ؟ خندیدم و گفتم مامان منو نخندون بزار انجامش بدیم ، مامان گفت باشه و آروم گرفت ، قبل از اینکه شروع کنم گفتم مامان امروز دردم ده برابر هفته قبله ، مامان با ناراحتی گفت این چکاری بود با خودت کردی ؟! گفتم اشکال نداره تمام بدنم فدای یک تار از موهات ، مامان گفت دور از جونت ، گفتم آخه اگه فاطیما امروز میومد من هنوز لبات رو نبوسیده بودم و نقشمون رو شروع نمی کردیم ، گفت ولی اگه میومد الان راحت شده بودی و سر فرصت با هم صحبت میکردیم ، خندیدم و گفتم مامان توجه کردی چقدر به فکر ارضا شدن همیم ؟ مامان با خنده گفت به این کار میگن بستر ساز ، گفتم مامان عجب اسمی ولی ما بهش میگیم جاکشی ، مامان با خنده گفت میدونم ولی بستر سازی قشنگتره ، گفتم ولی کاری که من دارم برای بابا میکنم اسم زشت تری داره ، مامان خندید و گفت میدونم ولی نمیخواد بگیش ، با این حال که مامان گفت نگو با خنده گفتم اونجا کشی ، مامان بیشتر از قبل خندید و گفتم بسه دیگه بریم برای یک مامان حشری ، مامان گفت باشه و سکوت کرد ، چند دقیقه گذشته بود و داشتم بی وقفه از گوش تا گردنش رو میخوردم و هر لحظه دستم پشتش رو تا بالاتر از بند سوتین نوازش میکرد ، وقتی دستم از زیر تنپوشش و از پشت به سرشانه رسید برای خوردن شونه بند های سوتین و تنپوشش رو جابجا میکردم و به نزدیک کتفش رسوندم و با تکون خوردن پاهای مامان مکث کردم و دستم رو کامل از پشتش در آوردم و سرمو برای خوردن بالای سینه هاش تا زیر چونش پایین کشیدم ، در حالی که دیدی به صورت مامان نداشتم مامان سرشو بالا گرفت تا بتونم بخورم و یک دقیقه ای مشغول خوردن گردن تا حد تنپوشش شده بودم و حرارتی در بدن مامان احساس کردم و حالا پام رو به داخل پاهاش فشار دادم و با رفتن پام به وسط رونهاش گفتم مامان دارم از درد میمیرم خواهشاً رونت رو بزار وسط پاهام و فشار بده به تخمام ، نمیدونم واکنش مامان در حالت عادی به این حرفم چی بود ولی در اون حالت فقط سرشو پایین آورد و با عقب اومدن من نگاه پایین کرد و با بالا آوردن رون زیریش اونو به وسط پاهام رسوند و گفت خوبه ؟ خودمو یک کم به روی رونها و بدنش کشوندم و رون خودم رو روی کصش گذاشتم و رونش رو زیر تخمام گذاشتم و گفتم حالا بهتر شد و مامان قبل از اینکه بیشتر باهام چشم تو چشم بشه چشمای خمارش رو بالا گرفت و سرش رو بالا برد ، اینبار برای خوردن گردنش باید بالا تنم رو بیشتر روش میکشیدم و سینه هامون به هم چسبید و به بهانه تخم درد شروع کردم به کشیدن خودم به شکل تلمبه زدن روی بدنش ، تمام سعیم این بود که پام رو روی کصش بکشم و سینم رو به سینش و قسمت های لخت بدنمون همو لمس کنن ، هنوز چیزی نگذشته بود که پای بالایی مامان جلو اومد تا به پهلوم برسه و با توجه به پوزیشن تا روی لگنم سر خورد و موند ، فهمیدم اینجوری بیشتر میتونم روی کصش مانور بدم و مامان هر چند ثانیه‌ای یک بار که پاش لیز میخورد خودشو به بالا میکشوند ، نزدیک گوشش گفتم مامان من که دارم میمیرم تو چطور؟ مامان با صدایی که طبیعی نبود گفت اگه میخوای تمومش کنیم ، گفتم ولی میخوام وقتی بابا میاد مثل آتیش توی بغلش بیوفتی ، مامان گفت کو تا وقت رسیدنش ، همین الانش هم دارم گر میگیرم ، گفتم خوبه ولی کافی نیست هنوز خیلی مونده تا به اون حدی که میخوام برسی ، مامان گفت آیدین نمیشه بیشتر از این ، مامان خودشو عقب کشید و سرمو از لای گردنش درآورد و با نگاه به صورتم چشماش رو به هم زد و سرش رو تکون داد تا شهوت از سرش بپره و با نفسی عمیق گفت باور کن نمیتونم ادامه بدم ، لبخند زنان گفتم منم از درد به خودم میپیچم ولی وقتی به نتیجش فکر میکنم میبینم ارزشش رو داره ، مامان به زور تونست لبخند بزنه و گفت فکرشو نمیکردم اینقدر باهات راحت باشم ، با خوشحالی گفتم توجه کردی برای هم امروز چه کارها که نکردیم ، مامان گفت همش رو مدیون نقشه های توییم ، گفتم مامان اگه اپن مایند بودنت نبود من هیچ کاری نمیتونستم بکنم ، مامان با اعتماد به نفس گفت هرکی پسری مثل تو داشته باشه مثل من اپن مایند میشه ، گفتم مامان بزار ادامه بدیم شهوتت نپره ، مامان گفت باور کن الان توی اوجم ، گفتم خوبه پس بزار بغلت کنم که همینو نگه داریم از طرفی اگه تخمام رو فشار ندی از درد میمیرم ، مامان که طاقباز بود با نگاهی به چشمام لبخند زد و گفت خودتو بهم بچسبون ، با اینکه میدونستم دلیل خندش چیه ولی وقتی گفت خودتو بهم بچسبون زودی رفتم و با چسبیدن بهش کیرمو به بالای رونش چسبوندم و پام رو روی رونهاش انداختم و صورتش رو توی دستم گرفتم و با نگاه به چشماش گفتم چرا میخندی ؟ مامان با کمی طفره رفتن جوری که ناراحت نشم گفت آخه تو هم حسابی خودتو به من مالوندی ، گفتم مامان این مالوندن نیست ،من دارم تو رو برای بابا آماده میکنم و تو منو برای خالی شدن توی حموم ، مامان با ناراحتی گفت یعنی میخوای خودارضایی کنی ؟ گفتم البته اگه قبل از حموم رفتن توی شورتم خالی نشم ، مامان نصیحت زیادی داشت برای خودارضایی نکردن و حرفش رو قطع کردم و گفتم قول میدم اگه قبل از اینکه بابام بیاد شورتمو پر نکنم خودارضایی هم نمیکنم ، مامان خوشحال از شنیدن حرفم شد و گفتم حالا که خوشحالی لبای پسرت رو نمیبوسی ؟ مامان گفت اگه خودتو خیس نمیکنی باشه ، گفتم مامان همین الانش هم فقط چند ثانیه با ارضا شدن فاصله دارم ، مامان لبخند زد و گفت همون بهتر ، گفتم ولی بوسیدن لبهات و لمس تنت ربطی به این قضیه نداره ، مامان گفت میدونم ، منتظر اتمام حرفش شدم و نگاهش کردم تا بدونه لباش رو میخوام و مامان با لبخند و رضایت لباش رو جلو داد ، دستم رو روی صورتش گذاشتم و لبهامون رو به هم چسبوندیم و آماده بوسیدن شدم که متوجه شدم ی خورده بیشتر از یک بوس عادی لباش رو روی لبهام نگه داشت و بدون اینکه به روش بیارم بعد از بوسیدن عمیق لبهاش سرم رو لای گردنش بردم و گفتم مامان داری از حشری بودن فاصله میگیری ، مامان گفت من الان حالم خوبه ، گفتم مامان لحظه ای حالت خوبه که کیر کلفت بابام رو صدا بزنی ، مامان از شنیدن حرفم اولش خندید و بعد گفت بی ادب این چی بود گفتی ؟ گفتم مامان همه میدونن مرد چی میخواد و زن چی میخواد پس سعی کن به کلفتیش فکر کنی ، نفهمیدم منظورش چی بود که گفت منظورت اون سینه سوخته‌ست ؟(بابام توی بچگی آب جوش ریخته روی کیرش و جمع شدن پوست کیرش مانع رشدش شده و البته هنوز آثار کمی ازش به جا مونده و بابام خودش اسمشو گذاشته سینه سوخته ) گفتم سینه سوخته بابامه ؟ مامان گفت آره و سکوت کرد ، مامان سعی کرد با حرف زدن خودشو نسبت به خوردنم بی اهمیت نشون بده و دوباره به اوج نره ولی وقتی تکون خوردن ساعد دستم روی سینه هاش و تلمبه زدن کیرم روی رونش و خوردن گردنش رو حس کرد آروم آروم حس گرفت و سرخ شده بود ، پام رو پشت روناش قرار داده بودم و مامان رو به تصاحب خودم درآورده بودم و هر چند لحظه‌ای تکونی میخوردم و حجم بیشتری از خودمو روی بدنش می کشیدم تا جایی که کیرم بالای رونش رو لمس میکرد ، دستم از سینه هاش رد شده بود و سرم زیر سرش بود و بند های سوتین و تن پوش از شونه هاش به کناره ها رفته بود و درز بین سینه هاش که بیرون افتاده بود رو میخوردم ، راهی برای بیشتر پایین دادن تنپوشش پیدا نکردم و به یکباره پایین رفتم و سوار زانوهاش شدم و خوردن نافش شروع کردم ، مامان نگاهی بهم انداخت اما سکوت کرده بود ، خیلی زود خودمو بالا می بردم و تا نزدیک سینه هاش رو لیس میزدم و به یکباره بالا رفتم تا گردنش رو بخورم ولی پاهام دورش ستون بود و کیرم از بین روناش به بن‌بستی میخورد که چوچولش بود ، لاله های گوشش رو همراه با گوشواره توی دهنم میبردم و صورتش رو با کرمش میخوردم تا به لباش برسم ، معلوم بود سرعتمو بالا بردم و مامان چشمای بستش رو باز کرد و به آرومی گفت آیدین اذیتم ، با چشمای خمار آلود گفتم مامان دارم ارضا میشم ، مامان چشماش رو بست و گفت سریعتر ، ظاهراً یک لحظه برای بوسیدن گردنش پایین رفتم ولی همون لحظه دستم رو به زیر شلوارکم بردم و کیر سیخ شدم رو که شورت خفه کرده بود از توی شورت درآوردم و توی شلوارک رها کردم و دوباره سراغ صورتش رفتم و کیرمو جای قبلیش گذاشتم ولی اینبار همین که کیرمو بین روناش گذاشتم با اولین فشار هم خودم متوجه ضایع بودن حالت شدم هم مامان سرش رو به بغل انداخت و گفت آیدین نمیخوام ادامه بدم از روم بلند شو ، گفتم ولی مامان فقط ی کم دیگه مونده ، مامان با ناراحتی گفت نمیخوام بلند شو ، چرا به یکباره نقشم اجرایی نشد ؟ آروم بلند شدم و کنارش دراز کشیدم و سرم رو کنار صورتش گذاشتم و اگه مامان پایین رو نگاه میکرد میدید که هجده سانت کیر براش سیخ شده ، مامان حتی با بوسیدن صورتش مخالف شد و با چهره ناراحت به بغل افتاد که با نگرانی از اینکه تختخواب رو ترک کنه با دستم نگهش داشتم و گفتم مامان جونم چرا ناراحت شدی ؟ مامان در اوج ناراحتی گفت ناراحت نیستم ، گفتم پس چرا تمومش کردی ؟ گفت دیگه نمیتونم ادامه بدم ، پوزیشن رو که نگاه کردم با خودم گفتم شاید مامان میخواد که توی این حالت ادامه بدم و وقتی گفتم مرسی که اینقدر مامان خوبی هستی بیشتر بغلش کردم و آروم آروم چاک کونش رو متوجه کیرم کردم و وقتی دوباره گفتم مامان دوست دارم کامل و بدون اینکه بتونه انکارش کنه کیرمو به لای پاهاش فشار دادم ، مامان بالشت زیر سرش رو درآورد و روی سرش گذاشت و با دست نگهش داشتم ، با خودم گفتم مامان داره لذت میبره ولی خجالت میکشه و همین باعث شد که گردن و شونه هاش رو از لابلای بالشت و موهاش برای خوردن پیدا کنم و دستم رو زیر تنپوشش ببرم ، چقدر عجول شده بودم و مامان رو توی مشتم میدیدم ، مامان با فشار های بی امان من هر لحظه حالتی به خودش میگرفت و دیگه چیزی برای انکار نبود و با دوستت دارم دستم رو از زیر تنوش به روی یکی از سینه هاش رسوندم ، باورش سخت بود که مامان هیچ واکنشی نشون نداد ، دستم کامل سینه هاش رو لمس میکرد ولی مگه خواسته های من تمومی داشت ، وقتی دستم رو به زیر سوتینش می بردم و سوتینش رو بالا میدادم گفتم میخوام طاقبازت کنم و بدن خوشگلت رو بخورم ، دستم زیر سوتینش بردم و با بالا بردن سوتینش سینه هفتاد و پنجش رو توی دستم گرفتم و بدون مکث باهاش ور میرفتم و بیشتر سوتینش رو بالا میدادم ، مامان با شنیدن حرفم خودشو از مهارم خارج کرد و رفته رفته روی شکم افتاد و سرش رو توی بالشت کرد ، نمیدونستم این چه کاریه و چرا نمیخواد طاقباز بشه و من به دنبالش رفتم و خواستم که روش بخوابم که دیدم فرصت کمه و باید زودتر کاری انجام بدم ، سراغ خوردن کمرش و باز کردن سوتینش رفتم و خیلی زود قبل از اینکه مامان پشیمون بشه بوسه هام رو به کش شلوارکش رسوندم و برای احتیاط گفتم مامان فقط شلوارکت رو در میارم ، وقتی مامان هیچ واکنشی نشون نداد بدون کمکش شلوارکش رو با جابجا کردنش آروم آروم تا رون و بعد با سکوتش کامل درآوردم ، لمبرای کوچیک و سفید مامان بایه شورت سیاه که بی شک با سوتینش ست نبود جلوی چشمام بود و زود کاملاً لخت شدم و کیرمو لای پاهاش گذاشتم ، لذت میبردم از اینکه مامان رو راضی به رابطه کنم و با دراز کشیدم روی بدنش تنش رو بوسه بارون میکردم ، باید رابطمون رو کامل میکردم و دوباره نشستم و با خیس کردن کیر سرخ شدم نگاهی به لای پاهاش و خطهایی که بین لمبرا و رون و کصش بود انگشتام رو قبل از کیرم به بهانه باز کردن راه کیرم روی شورتش کشیدم و کیرم رو چند بار بینشون تلمبه زدم ، مگه من غیر از سکوت چی میخواستم تا جرأت کنم و بیشتر مامان رو تصاحب کنم ، کیرمو درآوردم و بجاش انگشتام رو گذاشتم و همراه با مالوندن کصش شورتش رو کنار میزدم ، تکون های ریز مامان بهم میگفت که مامان مخالف حرکت منه ولی باید کامل انجامش میدادم تا نتیجه بخش باشه ، دستم رو به زیر شورتش رسونده بودم و کس تمیزی رو لابلای انگشتام میدیدم که تحت فشار روناش و گرمای بدنش سرخ و کبود شده بود ، دیگه هرچه میخواستم به دست آورده بودم و باید چیزی رو که میخواستم بهش میدادم ، گفتم مامان میخوام کس خوشگلت رو بخورم ، شروع کردم به پایین کشیدن شورتش و مامان همون واکنش قبلی و فقط بدنش منقبض میشد و پاهاش به هم میچسبید ولی فشار دستای من شورتش رو کامل درآورد و توی این پوزیشن فقط باید یکی از زانوهاش رو به سمت شکمش خم میکردم و کنار رواناش می نشستم و سرم رو وارونه لای پاهاش میبردم ، با همکاری نکردن مامان حالتی که به ذهنم می رسید این بود و تختخواب اجازه نمیداد زیر پاهاش دراز بکشم ، سرم رو که لای پاهاش رسوندم دیدم که با تحت فشار دراومدن کصش کم کم رنگش داره به رنگ پوستش درمیاد و بجز سفیدی و سرخی رنگ تیره ای در کار نیست ، باور کردنی نبود این کس و کون مال یک زن میانسال با بیست و هفت سال زندگی زناشویی و دوتا بچه باشه ، با مهار کردن رون خم شدش و ستون کردن دستم اولین چیزی که با دهنم تونستم لمس کنم سوراخ کونش بود و با اولین اتصال متوجه منقبض شدن بدن مامان شدم ، آره مامان این پسرته که دوست داره برای مامانش سنگ تموم بزاره تا وابستت کنه ، زبونم رو برای لیس زدن به کصش بیرون آوردم و با لبها و زبون هر لحظه مزه بیشتری از خیسی کم کس و کونش میچشیدم و حتی از دماغم برای باز کردن کصش استفاده میکردم ، معلوم بود که این پوزیشن فقط برای مجاب کردن مامان به شروع سکس بود و بیست ثانیه نبود که داشتم کصش رو لیس میخوردم که بلند شدم و با مهار روناش گفتم مامان میخوام به لبه تختخواب ببرمت، با کشیدن بدنش مامان بالشتش رو همراه خودش میکشید و در آخر وقتی زانوهاش رو روی زمین گذاشتم برای تنظیم شدنش خودشو به وسط تختخواب کشوند ، حالا منم جلوی لمبراش و روی زمین زانو زدم و در بهترین حالت سوراخ کس و کونش جلوی چشمام بود و توی دلم گفتم مامان ببین پسرت برات چیکار ‌میکنه ، لمبراش رو توی دستام گرفتم و سرم رو لای لمبراش بردم و زبونم رو از پایین کصش تا سوراخ کونش کشیدم و با بازی لمبراش توی دستام لبام رو برای کشیدن کصش توی دهنم به کصش فشار میدادم ، هرچند که کصش توی دهنم نمیومد ولی بی شک مکیدن کصش برای جفتمون لذت بخش بود ، تازه داشتم ترشحات کصش رو به خوبی توی دهنم حس میکردم که دیدم وقتشه که وعده ای رو که بهش دادم رو عملی کنم و زبونم رو برای باز کردن کصش داخل کردم ، همین که زبونم وارد کصش شد انگار مامان بخواد از دستم فرار کنه تکونی به خودش داد و همراه با حالت فنریت تشک یک لحظه کصش جلو رفت و دوباره توی دهنم برگشت و زبونم جای خودش رو دوباره پیدا کرد ، بی شک بهترین لذتهای زندگی لذتهای ممنوعه هستش که هر لحظه که زبونم رو داخل تر میبردم بیشتر لذت میبردم و تکونهای ریزی از بدن مامان میدیدم و کیرم انگار توی کصش بود که اینقدر صفت شده بود ، به لحظه ای رسیده بودم که زبونم بیشتر از اون داخل نمیرفت و با چند بار عقب جلو کردم زبونم به زبون زدن پایان دادم و با لبام شروع به خوردنش کردم ، با شروع شدن تکون های مامان میدونستم باید کیرمو وارد عمل کنم ولی برای چاپلوسی هم که شده زبونم رو روی سوراخ قهوه‌ای کونش گذاشتم و چند ثانیه‌ای هم زبونم رو به سوراخ کونش فشار میدادم و با بلند شدنم و ستون شدن پاهام کنار پاهاش احتمالاً مامان حدس میزد کار بعدیم چی باشه ، کیرم رو با تفی بزرگ خیس کردم و در شرایط نیم خیز کیرمو روی کصش گذاشتم ، باز مامان و باز منقبض کردن ماهیچه‌های بدنش و محکم گرفتن سرش روی بالشت ، هنوز کیرم رو داخل نداده بودم و که بدن مامان واکنشش به لمس کیرم بینهایت شد و با تکون های ریز دوتا برداشت رو کردم یکی اینکه زودتر کیرمو بدم داخل یکی اینکه زودتر کیرمو از روی کصش بردارم ، کیرم برای وارد شدن به سوراخ کصش زمان کوتاهی رو برای پیداکردن سوراخش بالا و پایین کرد و با فشار کمی دیدم نوک کیرم داره آروم آروم لبه های کصش رو کنار میزنه ، هنوز کلاهک کیرم نصفه داخل نرفته بود که سر مامان روی بالشت بیقرار شد و انگار صورتش رو به بالشت میکوبید و بالشت رو چنگ میزد ، بی شک چیزی غیر از درد مامان رو به این روز انداخته بود و از طرفی کیرم میخواست که فشار بیشتری بیارم تا داخل بره ، چه کصش تنگ باشه چه گشاد برام مهم نبود کیرم تا آخر داخل بره فقط میخواستم سکس رمانتیکی داشته باشم تا مامان رو وابسته خودم کنم و جفتمون ارضا بشیم ، آروم آروم کلاهک کیرم داشت راهشو باز میکرد و دیدم که کلفت ترین و پایان کلاهک کیرم لبه کصش رو کنار زد و لبه های کصش کلاهک کیرمو پوشوند و دیگه کلاهک پیدا نبود ، واکنش بدن مامان به داخل رفتن کلاهک کیرم بینهایت زیبا بود و از پاهایی که دید کمی بهشون داشتم تا رون و لمبر و کمر و دست و سر همه به حرکت دراومدن ، وقتی کلاهک کیرم رو در حالت اسلوموشن برای بار دوم به داخل هل دادم متوجه شدم ساق و مچ پاهاش از همه بیقرار ترن ، در اوج لذت بودم و به خودم و نقشم افتخار میکردم و حالا با پنجمین تلمبه ای که کیرم توی کصش میزد قشنگ ترین صحنه‌ای که توی زندگیم داشتم رو دیدم و بدن مامان لبریز از شهوت لذت با تنها ورود یک چهارم کیرم توی کصش شروع به لرزیدن کرد و نه در یک لحظه بلکه با هر تلمبه ای که میزدم میلرزید ، یک مرد دیدن لذت طرف مقابل خیلی بیشتر از خود سکس آبشو میاره و من که خودم در اوج لذت بودم شروع حرکات غیرارادی بدنش رو که دیدم بینهایت به ارضا شدن نزدیک شدم ولی سه چهار ثانیه بعد که دیدم مامان داره صدایی از آه رو توی بالشت خفه میکنه بدنم در سه ثانیه تصمیم به ارضا شدن گرفت و عجیب تر این بود که تا چند ثانیه‌ای که که کیرم شروع به پاشیدن آبم توی کصش شد و آبم از کصش سرازیر شد و آخرین تلمبه هام رو زدم مامان در همون حالت بود ، جعبه دستمال کاغذی درست کنارم بود و تندی تمیزکاری کردم و با توجه به ارضا شدن اینچنین عمیق رفتم تا کنار مامان شروع این رابطه زیبا رو جشن بگیریم و اگه بخواد قبل از رسیدن بابا دوباره بهترش رو انجام بدیم ، ولی مامان سرش رو از بالشت بیرون نمیاورد بیرون و من بغلش کردم و گفتم مامان جونم خجالت نکش و ببین که پسرت چقدر دوستت داره و جفتمون چقدر به این رابطه احتیاج داشتیم ، مامان توی همون حالت فقط یک چیز گفت و اونم این بود!آیدین گمشو بیرون! چاپلوسی و بغل فایده ای نداشت و برای بار دوم هم همینو گفت ، رفتم بیرون تا مامان به خودش بیاد ولی مامان در اتاق رو بست و بیرون نیومد، ده دقیقه قبل از تایم رسیدن همیشگی بابام بود که فهمیدم احتمالاً به گا رفتم و باید خونه رو ترک کنم و همین رو پشت در اتاقش گفتم ، تا شب خبری نشد و توی خیابون سرگردون بودم که با داداش تماس گرفتم و احوالپرسی کردم پرسیدم مهمون نداریم؟ داداش گفت نه ، گفتم مامان و بابا کجان ؟ گفت مامان سرش درد میکنه و توی اتاقه و بابا داره تلویزیون میبینه ، فهمیدم اوضاع امنه و بی سر و صدا رفتم خونه و بدون اینکه مامان رو ببینم رفتم اتاق و صبح که بیدار شدم بعد از یک ساعت لفت دادن رفتم دستشویی و وقتی به آشپزخونه میرفتم مامان رو دیدم که بدون اینکه نگام کنه به اتاقش میرفت ، توی اتاقم موندم تا داداشم ناهار خورد و رفت مدرسه ، داشتم فکر میکردم که برم و مامان رو ببینم و بغلش کنم و اگه راه داشت دوباره سکس کنیم ، وقتی برای ناهار رفتم آشپزخونه مامان توی اتاقش بود و من بعد از ناهار رفتم پشت در اتاقش و در زدم و وقتی صدایی نشنیدم وارد اتاق شدم ، مامان گوشه تختخواب نشسته بود و سرش رو بالا گرفت و با عصبانیت گفت چیه ؟ برو گمشو بیرون ؟ وقتی دیدم اوضاع خراب تر از اونیه که فکرشو کردم تنها سپر دفاعیم رو به کار گرفتم و گفتم مامان من عصر میرم و میخوام قبل رفتن منو ببخشی ، مامان با همون عصبانیت گفت تو منو بازیچه دست خودت کردی و برام نقشه کشیدی ،هرگز‌ نمیبخشمت ، برو گمشو ، وقتی دیدم مامان انقدر تند میره آخرین چیزی که برای نرم کردنش داشتم حقیقتی بود که احتمالا باید انجامش بدم پس گفتم باشه مامان من همین الان میرم و هیچوقت به این خونه بر نمیگردم ، مامان انگار همینو میخواست و دو بار تکرار کرد برو برو ، رفتم رفتم ،ساعت یازده و نیم شب بود و نزدیک خونه دانشجویی بودم ولی حوصله دیدن هیچکس رو نداشتم و کلی وقت کرده بودم تا بهترین تصمیم رو بگیرم ولی اول باید مطمئن میشدم که مامان کاری دست خودش نده و اگه سالم بمونه ترک تحصیل کنم و دنبال درآمد و استقلال مالی باشم و باید دلیلی پیدا میکردم تا بابا رو قانع کنم یا اینکه گوشیم رو خاموش میکردم ولی اگه… گوشیم زنگ خورد و نگاهش کردم و اسم بابام رو دیدم ، میدونستم باید جواب بدم تا بدونم میخواد خبر خودکشی مامان رو بده یا اینکه از قضیه با خبر شده ؟ با هزار ترس گوشیمو جواب دادم ، هنوز نگفته بودم الو که بابام با آرومی گفت پسرم ما تو رو اینجوری تربیت کرده بودیم ؟ صدای گریه مامان کنارش میومد که این یعنی مامان زنده بود ، این داستان ادامه دارد… نوشته: آیدین
    • میان آغوش گرم برادر شوهرم سلام فرشته هستم ۱۹ساله از اصفهان با قدی بیش از ۱۷۰ و از نظر ظاهری در حد بسیار زیبا و لوند و سکسی مخصوصا باسنم که حرف نداره قبل از ازدواجم چندتا دوس پسر داشتم با یکیش خیلی می‌پریدم با هیچ کدومشون سکس از جلو نداشتم فقط با آرتین چند بار از کون منو گاییده بود بقیه در حد لب خوری و چت و چندین بار از رو لباسم کیرشون خورده بود لای پام اونم تو مترو اولین باری که آرتین منو گایید برد خونه‌شان، تو عروسی داییش بود، همه رفته بودن عروسی تو نخستین روزای ۱۸ سالگیم بود از ساعت حدود ۱۳تا ۱۶ تو خونه‌اش، تنها منو آرتین بودیم چند بار لا پایی زد 69 شدیم آب همو آوردیم هر دو لخت تو اوج لذت بودم، برگشت بغلم کرد من تاقباز بودم اومد روم لبمو خورد میخواست بذاره تو کسم میگفت از الان بذار زن و شوهر شیم میخوامت و … به زور انداختمش پایین اگه کمی مقاومت می‌کرد طاقتم داشت تموم می‌شد میذاشتم از کسم بکنه خیلی دلم میخواست نذاشتم تا انگشتشو کرد تو کونم درد زیادی نداشت و خوشم اومد دید کونمو هی جمع و باز می‌کنم پرسید چطوری خانمم؟ گفتم شوهرم بکوون لذت می‌برم ،گفت میخوام با کیرم جرت بدم گفتم نه پاره میشم با انگشتت بکون گفت چربش می‌کنم گفتم کاش کرم بود، پا شد از یخچال شیشه روغن زیتونو آورد ریخت رو چاک کسم رفت تا لای کونم ، با کف دستش کشید از کونم تا چاک کسمو چرب کرد،کونمو انگشت کرد، دیگه دردی نداشتم اما لذت قبلم نداشتم خیلی راحت انگشتشو تا ته می‌کرد دو انگشتی کرد تو کونم باز لذتم زیلدتر شد تا ته که کرد دردم اومد نذاشتم تا ته بکنه خیلی درد داشتم تاقباز بودم پاهامو داد بالای بالا می دونستم میخوا بیاد روم کونمو بکنه خودمم کمک کردم دست خودم نبود، دوس داشتم کونمو بکنه اما دستم رو کسم بود آرتین بغلم خوابیده بود هی می‌گفت الان زنمو میخام پارش کنم این سوراخ خوشگل کونشو باز کنم، لبامون تو هم قفل بودگفت برگرد، برگشتم رو شکم دستمو گذاشتم باز رو کسم گفت میخام مهر کونتو وردارم گفتم نه لایی بزن کیرت کلفته کونم پاره میشه ناز می‌کردم دوس داشتم تجربه کنم ،گوش نداد و هی میخواست بکنه تو کونم وانمود می‌کردم که خیلی می ترسم، پاهامو باز کرد رفت بین پاهام دستای درازشو برد زیر نافم کشیدم بالا باسنم اومد بالا گفتم نکنی تو کونم! لایی بزن دستم محکم رو کسم بود کیرشو گذاشت رو سوراخ کونم سور خورد اومد سمت کسم که ناخونام نذاشت بره توش فشار دادم نذارم که فکر کرد میخوام رد کنم تو کونم که همینجورم شد یه ضرب همشو کرد تو کونم حس کردم کونم واقعن پاره شد ملافه و تشکو گاز گرفتمو جیغ زدم ،بماند که چقدر درد کشیدم ،اونقدر زیرش موندم تا دردم ساکت شد یواش یواش عقب جلو کرد یه بالش گذاشتیم زیر شکمم همه وزنش افتاد رو باسن بزرگ و خوش فرمم که همه پسرا عاشقش بودن تو دبیرستان همه‌ی دوستام آرزوی داشتن باسنی مثل منو داشتن، خیلی طولانی و با آرامش کونمو گایید دیگه خودمم لذت می‌بردم با سینه هامم بازی می‌کرد و تو مشتاش می مالید لب خوری هم با چرخوندن سرم شروع شد از لذت تو آسمونا بودم با مالیدن کسم با دست خودم به اوج لذت داشتم میرسیدم گفتم محکمتر بکون دارم میشم آرتین هر چه جون داشت و زورش بود منو گایید تا هر دو ارضا شدیم گاییدن کونم شاید یک ساعت طول کشید آخه قبلش من چند بار آبم اومده بود و آرتینم دو بار آبش اومده بود، آبشو ریخت تو کونم زیاد حس خاصی نداشتم اون همه خونده بودم می‌گن آب پسره داغ بود و کونمو سوزوند من همچین حسی نکردم!! اما همین که حس کردم آبش داره تو کونم خالی میشه از لذت انگار دارم پرواز می‌کنمو بی وزنم، اونقدر گذاشتم رو باسنم موند تا به آرامش کامل رسیدم کیرشم شل شده بود اما هنوز نبض می‌زد نیمه شل بود تا از کونم اومد بیرون قربون صدقه هم رفتیم دیگه همو زن و شوهر می گفتیم رفتیم با هم دوش گرفتیم همدیگرو لیف زدیم کیرش سفت بود باسنم و لای پام کفی بود، کیرشو رد کرده بود از پشت لای پام دوست داشت باز کونمو بکنه که نذاشتم سیر بودم ، با دستش چنان کس و کونمو شست که صدای قرچ قروچ میکرد، سینه هامم مثل لای پام شست و تمام بدنمو طوری که رو پوست تنم آب گیر نمی کرد قطره می شد و غلت میخورد اومدیم بیرون و لباسامونو پوشیدیم منو رسوند خونه خودش رفت عروسی داییش پنج شش بارم تو باغی که مال بابای دوستش تو لواسان بزرگ بود بعد از اون کونمو گایید تا شوهر کردم یه روز مامانم گفت علی پسر حسین دایی (دایی زاده‌ی مامانم) را که میشناسی؟ خواهرش که میدونی همدانشگاه بودیم و همکاریم تو را برای برادرش علی خواستگاری کرده اگه نظرت اوکیه بگو منم بعد یک روز به مامان گفتم آخه علی را من زیاد نمیشناسم چطور جواب بدم اما ته دلم یه جورایی دوسش داشتم او پسری سالم و ساده ای بود هیکلشم خوب بود با چهره ای کمی آفتاب سوخته و اهل کار و زندگی در مقایسه با آرتین که منو سر می‌دواند هر بار می‌گفت میام خواستگاریت خبری نمی‌شد خیلی سر تر بود آرتین لاغر دراز بود ترکیب تنشو دوس نداشتم فقط چهره اش جذابیت داشت اما علی هم چهره اش هم هیکلش واقعا عالی بود با اختلاف سنی ۷سال ازدواج کردیم یک هفته نبود از از عروسیمون می‌گذشت سر خیابون خونه مامانم کافی شاپ هست مامانم طلاق گرفته و من پیش مامانم از ۱۰ سالگی بزرگ شدم بابام تریاکی بود لاغر استخوانی نی و قلیون ، عوضش مامان حوری بهشت همیشه بابام تا یادمه تو یه اتاق می خوابید مامانم پیش من یه اتاق دیگه بابام همش تنهایی زندگی می‌کرد الانم خبر دارم تنهاست مامان مهرشو بخشید عوضش بابام منو رضایت داد پیش مامانم باشم یک سال نشد مامانم صیغه‌ی یک مرد ۶۰ ساله اما بسیار خوشتیپ و پولدار شد تا ۱۳ سالگی گه گداری ناپدریمو میدیدم خیلی بمن محبت می‌کرد وقتی مامان نبود بغلم می‌کرد یه جورایی منو میمالید و خوشم می اومد با سینه هام بازی می‌کرد کیر خیلی بزرگی داشت با زیر شلواری که تنش می‌کرد تا منو چه از جلو چه از عقب بغلم میکرد کیرش اندازه ساعد خودم بین پاهام میرفت خیلی خوشم می‌اومد! نمیدونم مامان از کجا فهمید دیگه من ناپدریمو ندیدم حتی الان که متاهلم! ناپدریم از مامانم که زیبایی و استایل بدنش تو تمام فک و فامیل تکه خیلی حساب می‌بره انگار زن واقعیش مامانمه سکسشونو من هرگز ندیدم زمانی با هم سکس داشتن می‌دونستم من مدرسه ام چون دو بار که از مدرسه زودتر تعطیل شدم تا درو زدم رفتم تو کفشای ناپدریمو دیدم و مامانم که معلوم بود هول هولکی آماده شده بوی خاصی میداد رفتم اتاقم تا لباسامو عوض کنم درو بست تا اومدم بیرون او رفته بود! دفعه دوم گفتم بابایی کو؟ گفت رفت . با آیلار بعد از ازدواجمم دوستم و همدیگه رو می‌بینیم، داشتیم تو خیابون محل خونمون قدم می‌زدیم رسیدیم جلو کافی شاپ هوس هات‌چاکلت کردم به قدری شلوغ بود بیرونم چندتا میز و صندلی داره به آیلار گفتم بشین تا کسی ننشسته من سفارش بدم آشناس زود میارن یه لحظه آرتین دوست پسر سابقمو با رفقاش دیدم تو دارن میگن و میخندن تا منو دید گفت سلام فرشته! محل نذاشتم اومدم بیرون منتظر سفارشمون شدیم نگو علی هم تو کافی شاپ با دو تا از دوستاش هستن من ندیدم سفارش مونو خیلی زود گارسون آورد خوردیم و پا شدیم من کرم ریختم برای اذیت کردن آرتین به آیلار گفتم بیا بریم کمی آب دهنشونو راه بندازم آرتین تا منو دید کونمو به سمتش کردم انگار نمیدونم شنیدم به دوستش گفت فرشته دوس دخترمه یکی رو میشناختم گفت میدونم چه کوسییه آرتین! چرا ولش کردی؟! گفت رفت شوهر دیگه من در نزدیکترین فاصله‌شون بودم، ادامه داد، این کونو من بارها زیارت کردم قشنگ شنیدم گفت بچه ها من این کون خوشگلو بارها گاییدم پلمپشو خودم شکستم و اون لبای قلوه‌ایشو من خوردم اونجوری زیبا شده، آیلار بجای من سرخ شد اما من خوشم می‌اومد که با حرارت تعریف از کونم می‌کرد و از خوشگلیام میگفت، بعدشم چند تا متلک بارمون کردن و کیف کردیم چون محل خودمون بود ترسیدیم آشناها ببینن و بد بشه رفتیم که صدام کرد فرشته فدایی داری فدای اوون گرد قولنبه‌ی خوشگت بیا باز یه حالی بده، باقلواتم مییییبخاااام، دیگه میشه گفت چند میز شلوغم شنیدن داره ب من میگه، چون آیلار باسنش معمولی بود قر کنان در رفتیم، حالا چی پشت سرمون گفتن نفهمیدیم که زیاد دور نشده بودیم سروصدا بلند شد و فحش و فش کاری گفتم ببین چه خبره این باسن چندتا قتل راه نندازه صلوات دیدم یا امام زمان علییییی ! نگو علی هم با دوستاش تو بوده ما ندیدم اما او منو دیده و حرفای پشت سرمو که آرتین به دوستاش می‌زده وقت رفتن سر صندوق شنیده و دعوای علی و آرتینه و دوستاشه، علی چاقو می‌کشه و آرتین و دوستاشو ب قصد کشتن می‌زنه منو آیلار از ترس فرار کردیم پلیس می‌رسه دو تا از پلیس ها را هم زخمی می‌کنه و همه را دستگیر می‌کنن اونا راهی بیمارستان میشن علی و دوستش ماهان کلانتری بازداشت و حال آرتین که از پشت چاقو خورده بود خیلی وخیم بوده حتی گفتن مرده! اما زنده ماند، علی افتاد زندان رضایتم تا حالا ندادن دو ماه بود علی زندان بود منم از زمان بازداشتش تو خونه‌ی بابا مامانشون می‌موندم واحد خودمون که نزدیک خونه مامان بود جرات نداشتم برم درشو باز کنم هر هفته داداش بزرگش بهروز منو مامانشو می برد زندان ملاقاتش می‌کردیم اینم بگم علی متلک های آخری رو میشنوه که آرتین میگفته فرشته اون باسن خوشگلتو بخورم که علی چاقو را از پشت میزنه تا ریه‌اش سوراخ میشه و دوستاشم چاقو میزنه علی حالا حالاها زندانه این وضعیت رفته رفته داره یه جورایی برامون عادی می شه و فامیلهای علی آدمای درست حسابین افتادن تا رضایت بگیرند بد جوری دلم سکس میخواست سه ماه گذشت شهریور داشت تمام می‌شد مهر که می‌اومد باید میرفتم انتخاب واحد لب پنجره ای کوچکی که غروب آفتاب زیبایی داشت نگاه می‌کردم بهروز برادر علی زمزمه کنان وارد خونه شد منم تنها بودم اومد سمت من گفت سلام خانوم خانوما چ خبر؟ گفتم سلام هیچی دارم غروب آفتابو نگاه می‌کنم تنها بودم دلتنگ، بهروزم اومد گفت چه صحنه زیبایی! چسبید به پشتم چون باسنم همیشه از عقب برجسته است خیلی محسوس چسبید به جلو بهروز تا تنش خورد به باسن طاقچه ایم بدجوری حس سکسم رفت بالا خودمو شل کردم بهروز شلوار ورزشی تنش بود انگار فهمید دلم میخواد تماسشو بیشتر کرد، باسنمو با نشون دادن چند کلاغ در حال پرواز دادم عقب‌تر سفتی کیرشو رو ناودون کونم به سمت کمرم خوب حس کردم که کیرش سفت ترم شد! بهروز راست انگشتمو نگاه کرد وانمود می‌کرد که پرنده های در حال پروازو نمی‌بینه هی کیرشو بیشتر فشار باسنم میداد منم حشرم لبریز می‌گف کوووو؟ دلم کیر میخواست یه بغل گرم و پر از شهوت آخه همش سه شب منو علی سکس داشتیم که شب اول پردمو زد شب دوم از کون منو گایید شب سوم و چهارم از کس، شب پنجم پریود شدم تا پاک بشم افتاد زندان بهروز خیلی خوشتیپ تر از علی بود همه جوره بیست بیست بود، هر دو دستشو از پهلوم آورد لب پنجره را گرفت یک بار دیگه من باسنمو فشار کیرش دادم گفتم مگه چشات کوره خخخخ به اون بزرگی را نمی‌بینه (منظورم کونم بود) اونه هااا اینبار شق تر از قبل بود چاک لپ های باسنم از رو شلوارش فشارش دادن دست راستشو یه لحظه همزمان با جدا شدن از تماسمون برد سمت کیرش این بار بهروز فشار داد کیرش رفت بین چاک کونم تا لای پام درست کامل رو تمام چاک کسم، پاهامو بازتر کردم کیرشو با فشار دادن پاهام رو کسم چسبوندم تا میشد فشارش دادم و رونامو بالا پایین کردم که حشریش کنم هنوز داشتم کلاغها را نشونش میدادم گفت دیدم اینا را می‌گی؟! دستاش هر دو بغلم کرده بود و رو سینه های مستم بود اشاره با حرکاتش به سینه هام کرد! که بدجور رگ کرده بود براش عاشق لبای حریص و زیبای بهروز بودن ، گفتم آرررره دیگه شهوت تن صدایم را هم پر کرده بود بهروز فرق سرمو بوسید بیشتر بغلم کرد همونطور که کیرش لای پام بود دستشو برد پایین اول شلوار خودشو داد پایین بعد شلوارو شورتمو داد پایین کیر داغ و لختش خورد چاک کسم نفسم بند اومد کونمو دادم عقب سوراخ کسمو پیدا نمی‌کرد آب کسم راه افتاده بود دستمو از جلوم بردم هل دادم تو کسم فشار که داد تا ته رفت توم دستاش رو سینه هام دو سه بار کمرش تکان نخورده انگار یک پارچ آب آبی که حس خنکی بهم میداد انگار آتش درون کسم را تسکین بده حالمو خوب کرد اما دلم میخواست ادامه بده این اول راه بود تازه لذتم شروع شده بود هر دو دستمو بردم رو باسنش فشار دادم گفتم خیلی میخوامت بهرووووز نکش بیرون بزن تا منم بشم نفس گرمش رو گوشم بیشتر آتشم زد گردنمو بوسید کیرش پر زور و قوی تو کسم بود خونه هم خالی کسی جز منو خودش نبودیم بهروز معلوم بود وارده آخه چهار سال از علی و ۱۱ سال از من بزرگتر بود و یک ازدواج ناموفق هم داشته که مقصر جدایی زنش بوده رفتیم تو اتاق خواب خودش که یک واحد بود و فقط با یه در به واحد بابا مامانش داشت برای اولین بار اتاقشو می دیدم همش تو واحدش یکبار ناهار خورده بودیم و یادمه دعوت بودیم پاگشا روز جمعه که سه شنبه اون اتفاق افتاد و علی رفت زندان و کنسل شد خیلی خوش سلیقه تا رسیدیم هال هردم مست هم لبمو بوسید گفت تو دیگه مال خودمی چه علی باشه چه نباشه گفتم فدات بشم من دیگه مال خودتم سیستم صوتی را روشن کرد یه موزیک رویایی آرام بخش و وسوسه انگیز انگار میدونسته منو صاحب میشه فضا را پر از رویا و شهوت کرد تو بغل هم با موزیک لایت نمیدونم چقدر اما همش تو فضا بودم رقصیدیم تانگوووو همون رقصی که همیشه آرزوم بود با مرد مورد علاقه‌ام ساعتها تو بغلش در گوشم زمزمه عشق کنه و مثل موم براش آب بشم چه شاعرانه زمزمه می‌کرد اندازه یک دیوان شعر عاشقانه با طنین زیبا و دلنشین تو گوشام نوازش و شعر سرود بهروز یک شاعر بداهه سرا هم بود اینو میدونستم کاش اون زمزمه‌ای که کرد همشو یادم بود و همشو باز همان صورت می‌سرود که میان پرانتز به قسمتی از آن اشاره کنم که بعد از اولین روز سکسمون خواستم بگه تا ضبط کنم اینه ( عشق من، فرشته ام می‌شود حرف زنیم،دلم آگون نشود؟ می‌شود یاد کنی!،؟دلمو شاد کنی! بوی تنت عطر مشامم بشود،؟ همچو تن‌پوش مرا تن برود؟! چه کنم؟ یار شوی،؟ دل بدهم ،دل بدهی،؟ بوسه زنم بوسه دهی؟ اشک شوق خیس کند چهره مرا سرِ تو شانه من ، نفس گرم گلویم بدمد گردن تو، پچ پچم گوش دهی ؟! هرم تنت داغ کند تن و آغوش مرا! حال تنت له و له له بزند، به شود حال دلم ! عضلاتم همه پیچیده شوند خون دمد رگ و رگهای مرا باد کند! داغ شوم داغ شوی جان بدهم ،لب بدهی قلب تو، تند و تندتر بزند!؟ خِوی کنی ،!(عرق کنی خی خوانشش است) زلف بر آشفته شود، خنده زنی، اخم کنی مشت زنی سینه مرا! پیرهن چاک کنی، تنم آتش بزنی!؟ چنگ و ناخن به پشتم بکشی! شخم زنی سینه‌ات گاز زنم آخ کنی ! ماه در گردن تو لبم آجین بزند! طوقی از ماه کبود گردن قویت به لبانم بکشم! خِوی کنم خِوی بکنی غرق در آب شویم خیس شوی خیس شوم چنگت از پوست تنم خون بجهد! داد زنی له زنم، له و له له بزنی گیسوان مشت کنم چنگ زنم درِ گوشت ز عشق چامه زنم حرف زنم ناله کنی! تنم اندر تن تو جای شود! رانده شود! هی برود هی تو را خنج دهد! کم کم از آتش تو نرم کند آهسته و نرمک به اپیلاگ رسد! نفست بند شود ، نرگست هاله شود، دهنت باز شود بدنت سست شود بعد آن خوابی از جنس نیاز ، رختها پخش ز تخت، ناز کنی نازت بخرم به بهایی گزاف تو بگی من بشوم اخم کنی بوسه زنم تن خی(خِوی) کرده‌ی تو سجده کنم با سرا پنجه‌ی انگشت نوازش بکنم شاد کنم ، درد تو تسکین بکنم … غر بزنی قصه کنم زیر پات بوسه زنم خنده بر لب بکنی شاد شوی شایدم لایق عشقت نشوم! می‌شود اذن دهی خواب شوم مرده شوم ، زیر خاک مانده شوم ، مشتکی خاک شوم؟! روزگاری گذرد تا تو بیایی سر خاکم دعایی ترنم بکنی!! تا شوم خاک به کفشت بمالم رخ خویش؟!) البته زیباتر و طولانی تر از اینه اگه همشو بنویسم یک کتابه منو با بازوان قوی و آغوش گرمش بغل کرده ازم اجازه خواست لختم کنه که با کمال رضایت همراهیش کردم هر دو لخت شدیم فقط شورت تنمون موند و رفتیم رو تخت اگه تعریف کنم چگونه به اوجم رساند و چگونه و چقدر منو گایید اونم یک کتاب میشه همین را بگم که من باید زن بهروز می‌شدم نه علی چون بهروز پازل گم شده ام بود حاضر بودم جونمو دو دستی تقدیمش کنم از اون روز من عملن زن بهروزم هنوزم علی زندانه رضایت خانواده پلیسهای چاقو خورده را گرفتن ولی آرتین رضایت نداده راضی به گرفتن دیه نیست معلوم نیست کی آزاد بشه بهروز صبحا منو تا در دانشگاهم می‌بره تا تعطیل میشم میپرم بغلش تهران گردی و میریم خونه مجردیش از جلو و عقب منو می‌کنه آتشم که فروکش کرد نیریم خونه پدریش خیلی طبیعی انگار هیچ رابطه ای بینمون نیست از خونه مجردیش بگم که یه سوئیت نقلی است کسی جز منو خودش شایدم دوست دخترای قبلش بلد نیستن بهروز تا با من سکس کرد دیگه میدونم دلش با کسی نیست عاشقانه همدیگرو دوست داریم اینم سرگذشتم تا امروز یکم اردیبهشت ۴۰۳ 😘فرشته😘
    • خیانت × داستان سکسی × داستان خیانت × شیرینی یک خیانت جاودانه دو سالی از ازدواجم با پسر عمم آرش میگذشت تا اینکه خواهرش ندا که از من یه سال کوچیکتر بود توی شهری که ما زندگی می کردیم دانشگاه قبول شد ندا دختر حشر بالایی بود یادمه زمانی که دبیرستانی بودیم هم دوست پسر زیاد داشت و چه کارها که نمیکرد یادمه یه آبرو ریزی بدی درست کرد و فرستادنش خونه مادربزرگش توی یه شهر دیگه و اونجا دیپلم گرفت و الان به زور هم که شده بود پرستاری قبول شده بود و برای اینکه بهش اجازه بدن بیاد شهری که ما اونجا ساکن بودیم رو انتخاب کرده بود که بگه میاد پیش ما و ما حواسمون بهش هست واقعا من از ته دل از اومدنش خوشحال بودم چون یه هم صحبت صمیمی پیدا میکردم اما از طرفی هم مطمئن بودم اون ندا حشری که من میشناسم اینجا هم گند میزنه و ما بحرانها داریم باهاش روز اولی که رسید بهم گفت وااااااااااای مینا کونت چقدر گنده شده؟ لعنتی آرش همش از کون میکنه ؟خندیدم و گفتم مردها همشون عاشق چیه زنا میشن ؟گفت کونشون تو از اولشم کون خوشگل بودی آرش واسه همین گرفتت گفتم الان مطمئنم راست میگی چون به کونم رحم نمیکنه و چند باری به کونم زد و روش دست می کشید و میگفت لعنتی عجب چیزیه نوش جون داداشم سرشو آورد در گوشم گفت آخرین بار کی ؟گفتم دیشب گفت جون گفت داگی ؟گفتم نه روی شکم خوابیدم و اون نشسته بود روم و میکرد گفت پس حسابی گشاده زن داداش کون خوشگل گشادم عاشقتم اون روز بیشتر با من و کون و سینه هام ور رفت و دستمالی کرد و چرت و پرت گفتیم و خندیدیم بعضی شبا که با آرش سکس میکردم یواشکی میومد دید میزد یا فال گوش وایمیساد و فردا با حرفها و تیکه هاش میترکوندم و میگفت کوفتت بشه تو کیر میره توی کوست من باید بالشت بذارم لای پام یه بارم به زور اومد توی حمام و تا چند دقیقه فقط بدنم رو لخت نگاه میکرد و میگفت آرش چه هلویی داره و نوک سینه هامو فشار میداد و کوسمو میمالید و میزد روی کونم و میگفت تو یه بهشت بی انتهایی دختر چقدر وسوسه انگیزی از اون روز ندا همیشه باهام ور میرفت منم خوشم میومد و با هیچ کارش مخالفت نمیکردم گاهی حتی دستشو توی شورتم میکرد و کوسمو میمالید و میگفت جنده خانم چه زود هم خیس میشه خیلی از کارهاش خوشم میومد از بدنم خیلی تعریف میکرد و خیلی دستمالیم میکرد و حشرم رو بالا میبرد و شبش من به آرش پیشنهاد سکس میدادم و حسابی لذت میبردم و آرش میگفت الان شدی زنی که می خوام کیرمو ببوس تا بکنمت منم کیرشو بوس بارون میکردم و میگفت جووووونم کیر دوست داری ؟گفتم خیلی گفت توی کونت یا کوست؟گفتم اول کوسم بعد کونم گفت چشم مینا جون من فدات بشم امشب تا صبح کیرم ماله خودت بوسیدم کیرشو و اون شب انقدر کردیم که دوتایی بیهوش شدیم کم کم متوجه رفتارهای عجیب ندا شدم ترسیدم نکنه یه آبروریزی یا یه شر دیگه بپا کنه بهش گفتم بهم گفت فکر کردی فقط خودت کیر دوست داری ؟گفتم تو مگه پرده نداری ؟گفت اینو متاسفانه دارم واسه همین نمی تونم مثله تو کیر رو توی کوسم غیب کنم و گفتم دارم جدی حرف میزنم ندا گفت منم جدی گفتم مینا.گفتم حداقل نرید بیرون اینجا شهر کوچیکیه یهو یکی می بینه دایی ها و خاله هام همه تو رو میشناسن گفت چیکار کنم ؟ آقا عشق و حال پیشکش کجا بریم حرف بزنیم ؟بیارمش اینجا ؟ گفتم آره بیار اینجا حداقل کسی نمی فهمه گفت تو دهنت قرصه ؟گفتم آره حواسم بهت هست گفت بعد تو اینجایی چی ؟میشه تنهامون بذاری ؟گفتم نه یهو یه وقت آرش میاد شما دو تا رو توی خونه تنها می بینه شر میشه شما برید توی اتاق من اون سمت نمیام تا شما حرف بزنید گفت به تو میگن یه دختر دایی خوب گفتم زن داداش خوب چی ؟گفت تو هر چی باشی خوبشی .اولین بار که با سیاوش اومد یه پسر با قد متوسط و کچل بهش گفتم خاک تو سرت این چیه؟گفت کچله باحاله از کچلا خوشم میاد اوایل فقط صحبت بود اما بعد یکی دو ماه گاهی صداهای عجیبی از اتاق میومد و بعد از رفتن سیاوش باهاش دعوا میکردم میگفت کاری نمی کنیم باور نداری بیا ببین یه بار که از اتاقشون صدا آه و ناله میومد یواشکی رفتم نگاه کردم دیدم ندا لخت پاشو باز کرده و سیاوش داره میخوره کوسشو گفتم بذار اینا هم اینجوری عشق و حال کنن از سر کنجکاوی یه چند بار دیگه هم رفتم یواشکی دیدشون زدم این سیاوش کچله یه کیر کلفت و درازی داشت که می خواست بکنه توی کون ندا اما ندا قبول نمیکرد میگفت با این کیرت بکتی توی کونم جرش دادی بعدشم گردن نمیگیری و ول میکنی میری با سیاوش بحثشون شد و سیاوش انداختش روی تخت افتاد روش و گفت الان میکنم توی کونت و ندا داد زد مینا کمکم کن رفتم جارو رو برداشتم و اومدم دو تا زدم توی سر سیاوش و ندا هم بلند شد و سیاوش افتاد کف اتاق و لباسشو دادم بهش گفتم یا الان میری یا زنگ میزنم 110 که بدبخت بلند شد و گفت ببخشید دست خودم نبود و ندا دو تا سیلی بهش زد و گفت بدو گمشو بیرون حروم زاده گفتم بسه ندا کمک سیاوش کردم لباسشو بپوشه و بره اما واقعا کیر عجیب و غریبی داشت بهش نمیومد کیرش به این کلفتی و درازی باشه لباسشو پوشید و کلی عذرخواهی کرد و رفت . وقتی رفت خندیدم و گفتم اگر من نبودم الان کونت با اون کیر جر خورده بود و با ندا خندیدیم ندا داگی شد و گفت بیا سوراخ کونمو ببین به نظرت اون کیر توش جا میشد ؟ سوراخ کونش معلوم بود تا الان دست نخورده بهش گفتم کون به این سفیدی و خوشگلی رو انداختی جلوی یه مرد و ازش میخوای نکنه ؟ این خودش یه جور شکنجه روانیه گفت من راضی بودم بهش کون بدم اما وقتی کیرشو دیدم خیلی ترسیدم تو نترسیدی ؟گفتم چرا و با هم خندیدیم ندا رفت حمام و من رفتم اتاق رو تمیز کنم که دیدم کیف پول سیاوش و یه گوشی نوکیا از این قدیمیا افتاده زیر تخت گوشی رو خاموش کردم و کیف پول رو هم برداشتم و رفتم سراغ شام درست کردن که چند باری به ندا زنگ زده بود که ندا هم خطشو خاموش کرد گفت پسره عوضی تازه بهمم زنگ میزنه گفتم از دوستای دانشگاهته ؟گفت نه رفته بودم کتاب بخرم باهاش دوست شدم شاگرد کتاب فروشیه. یواشکی شمارشو از توی گوشی ندا برداشتم نمیدونم چم شده بود دست داشتم اون کیر رو برای یه بارم که شده تجربه کنم آیا این کیر واقعی بود؟ اما من بهش دست زدم آره واقعی بود معلوم بود که با زن یا دختری هم ارتباط نداره شایدم اولین بارش بود فکرم کامل درگیر سیاوش بود فکر اینکه اون کیر توی کوسم باشه همیشه برام لذت بخش بود حتی ندا هم گاهی که کوسمو میمالید دستشو مشت میکرد میگفت لامصب سیاوشه کیرش اندازه دست من بود و می خندیدیم یه یه ماهی گذشت و ترم ندا تمام شد و گفت می خواد یه سر بره به مامان بزرگش سر بزنه و براش دارو ببره ندا که رفت فکر سیاوش بیشتر دیوونم میکرد خواستم با گوشی خودم بهش پیام بدم ترسیدم و رفتم سذاغ اون گوشی نوکیا قدیمیه فکر کردم تا الان خط رو سوزونده اما روشنش کردم و دیدم نه هنوز فعاله دوست داشتم بهش پیام بدم اما میترسیدم تا اینکه چند روز بعد آرش گفت میره تهران تا ضمانت پسرخالشو برای وام بکنه به منم گفت بیام اما گفتم نه نمیام هم خستم هم امکان داره ندا بیاد گفت زنگ میزنم بهش میگم زود نیاد گفتم نه زشته از آرش اصرار از من انکار خلاصه خودش رفت و من تنها شدم با ترس و اشتیاق به سیاوش با گوشی قدیمیه پیام دادم اگر کیف پولتو می خوای بهم زنگ بزن بعد از چند دقیقه به گوشی قدیمیه زنگ زد گفت سلام شما ؟ گفتم من فلانی ام ندا یادته ؟گفت بله ببخشید شرمنده گفتم الان وقت این حرفا نیست وسایلتو می خوای ؟گفت معلومه که می خوام گفتم امشب ساعت 8 بیا بگیرشون،سیاوش؟گفت جانم گفتم بخاطر اینکه مشکلی پیش نیاد تنها بیا گفت چشم. رفتم حمام به خودم رسیدم و تمیز کردم گفتم امشب می خوام با تک تک سلولهای کوسم اون کیر کلفت رو حس کنم ترس و شهوت توی وجودم فوران میکردن نزدیکای 8 بود که یه بخور خوشبو هم روشن کردم که فضا سکسی تر بشه خونه پر بود از بوی خوش منم یه سارافونی مشکی زرد بدون شورت تنم کردم که تا روی زانوم بود و از بالا هم خط سینه ام کاملا مشخص بود خودمو توی آینه نگاه کردم واقعا سکسی شده بودم بخصوص با اون رژ قرمز پر رنگ زنگ رو زدن و از آیفون دیدم سیاوشه در رو باز کردم و اومد داخل و رسید دم آپارتمان سلام کردم از دیدنم جا خورد تعارفش کردم بیاد داخل گفت نه همینجا خوبه کیف و گوشی رو بدید برم ! اخم کردم بهش گفتم بیا داخل زشته دم در اومد داخل در رو بستم پشت در ایستاده بود منم رفتم توی آشپزخونه براش قهوه درست کنم که دیدم هنوز پشت در ایستاده گفتم کسی نیست من تنهام بیا داخل که آروم آروم اومد سمت آشپزخونه گفتم بشین دارم برات قهوه میارم با شکلات گفت ممنون لطفا وسایلمو بیارید من برم گفتم از من میترسی ؟گفت نترسم ؟هنوز سرم درد میکنه با اخم بهش گفتم برو بشین که رفت نشست براش قهوه بردم و جلوش خم شدم تا بتونه راحت با چشم هاش زیبایی سینه ام رو ببینه و لذت ببره گفتم الان برات شیرینی هم میارم و برگشتم آشپزخونه و شیرینی رو آوردم و گفتم تقصیر خودت بود تو آدم تو اشتباه انتخاب کرده بودی آدم واقعی تو یه مکث کردم تا صورتش به سمتم برگرده و با دست چپم لباسمو دادم بالا تا کوسم کاملا مشخص باشه و یه لبخند شهوتی زدم که مات و مبهوت فقط نگاهم میکرد اومدم جلوش ایستادم و کوسمو مقابل صورتش گرفتم و لباسمو دادم بالا و سرشو به کوسم فشار دادم عزیزم ازش خوشم اومد اول کوسمو بوسید 5 بار بوسیدش بعد شروع کرد خوردن دستمو کردم توی موهاش و بلندش کردم و ازش لب گرفتم و دستمو بردم سمت کیرش و فشارش دادم گفتم برام لخت شو بی هیچ حرفی لخت شد گفتم بریم توی اتاق رفتیم توی اتاق و کیر کلفتشو کردم توی دهنم گفتم جون این کیر کلفت الان ماله منه توی دهنم نمیرفت فقط کمی تا بعد از ختنه گاه با زبونم حسابی سرشو لیس زدم و هر چی توف داشتم روی کیرش خالی کردم رگ های کیرش برجسته شده بودن و منم چندین بار رگهای کلفت شده کیرشو بوسیدم و خوابیدم و گفتم بکنش توی کوسم و نامردی نکرد و تا ته کردش توی کوسم یه جیغی زدم یاد شب عروسیم افتادم که آرش اولین بار کیرشو کرد توی کوسم گفتم سیاوش جانم آروم بدبخت زبونش بند اومده بود هیچ حرفی نمیزد و آروم شروع کرد تلمبه زدن واقعا لذت بخش بود کیرش همه فضای کوسمو پر کرده بود و با همه وجودم کیرشو حس میکردم تازه فهمیدم کیر یعنی این، کم کم تلمبه هاش تند تر میشد و منم نفسم بند اومده بود و از لذت هر دو سکوت کرده بودیم و فقط صدای آه و ناله و لذت میومد تا اینکه آب سیاوش اومد و خالیش کرد توی کوسم و افتاد روم سرش روی سینه هام بود که گفتم بخورشون و شروع کرد خوردن سینه هام سینه هامو پر از آب دهن کرده بود بلند شد و نشست روی سینه هام و کیرشو لای سینه هام عقب جلو میکرد بهش گفتم چجوری کیرت اینجوری شده ؟ خندید و آوردش دم دهنم و منم بوسیدمش و می خندید و دوباره کردش توی کوسم و شروع کرد تلمبه های سریع و محکم زدن منم التماسش میکردم آرومتر سیاوش جان؟ سیاوش پارم کردی سیاوش ؟من ارگاسم شدم اما سیاوش انگار گوش هاش کر شده بود و با همه توانش توی کوسم تلمبه میزد. خیلی خوشحال بودم که تونسته بودم بر ترسم غلبه کنم و طعم کیر کلفت سیاوش رو بچشم برای همین کامل خودم رو در اختیار سیاوش قرار داده بودم تا حسابی لذت هاشو ازم ببره تا اینکه آبش اومد و افتاد روم نفس نفس میزد سرشو بوسیدم و از روم بلند شد و خوابید کنارم همدیگه رو بغل کرده بودیم گفتم بهت حال داد؟ جوابی نداد یه سیلی زدم بهش چشماشو باز کرد گفتم بهت حال داد ؟ بوسیدم و گفت خیلی حال داد حق با تو بود آدم من تو بودی گفتم تازه اولشه و لبخند زدم گفت یه بار دیگه هم بکنم ؟ گفتم از الان تا هر وقت که بخوای هر چند بار که بخوای میتونی بکنی گفت واقعا ؟ گفتم فقط به یه شرط ؟ گفت هر چی باشه قبول! گفتم به اعتمادم خیانت نکنی و تا ابد رابطه مون بین ما دو تا بمونه گفت قول میدم تا ابد مثله یه راز توی سینم نگهش دارم . گفتم منم قول میدم تا ابد هر چقدر که بخوای هر چی که خواستی بهت بدم و از هم لب گرفتیم و با دستش کونمو نوازش میکرد چرخیدم و پشتمو بهش کردم گفتم ماله خودته و چسبید بهم میگفت جونم چه کون نرمیه کیرش لای کونم بود گفتم سیاوش بیا بریم قهوه و شیرینی بخوریم گفت یعنی نمیدی کونتو بکنم ؟ گفتم امشب انقدر بهت میدم که از خوشی و لذت بیهوش بشی بذار با هم حسابی عشق و حال کنیم با دستمال کاغذی خودمو تمیز کردم و رفتم سارافانم رو پوشیدم و رفتم یه قهوه برای خودم بریزم و چون قهوه سیاوش هم سرد شده بود یکی هم برای اون ریختم و از دستشویی اومد بیرون لخت بود بلند شدم ایستادم گفتم از پشت بغلم کن ،از پشت بغلم کرد و دستاشو گذاشتم روی سینه هام چشمامو بسته بودم و کیرشو با همه وجودم لای کونم حس میکردم گفتم سیاوش ؟ گفت جانم گفتم دوستم داری ؟گفت تو یه تیکه جواهری در گوشم گفت امشب یه جوری میکنمت که نتونی راه بری توی سر من میزنی ؟گفتم ببخشید گفت به یه شرط می بخشم گفتم چه شرطی ؟گفت به شرطی که نهنگم رو توی دریات سیر کنی یکم فکر کردم گفتم از دریام سیرت میکنم و زانو زدم و شروع کردم خوردن کیرش و حسابی توف مالیش کردم کف هال داگیم کرد و کیر توف مالی شدشو به سوراخ کونم میمالید و خودشم سوراخ کونم رو توف زد و کیرشو کرد توی کونم میگفت جوووونم عجب کونیه و شروع کرد تلمبه زدن زبونش باز شده بود میگفت چه رویاییه این کون جونم فدات بشم عجب کون دمبه ایه و تلمبه هاشو تندتر میکرد گفت یه اعترافی کنم ؟دوست ندارم آبم بیاد دوست دارم تا ابد توی کونت تلمبه بزنم گفتم خب بزن تا ابد توش تلمبه بزن ماله خودته گفتم سیاوش من زانوم درد گرفته بریم توی اتاق گفت نه صبر کن داد زدم نمی تونم! گفت باشه باشه و کیرشو دراورد و منم بلند شدم و رفتم توی اتاق و سیاوش پشت سرم می گفت چه کون خوشگلی داری و رفتم روی تخت خوابیدم و گفتم بکن توی کونم و پاهامو جفت کردم سیاوش شگفت زده بود و میگفت جونم چه کون خوشگلیه و دو سه بار بوسیدش و یه توف زد و کیرشو کرد توی کونم و شروع کرد تلمبه زدن هیچ وقت فکرشم نمیکردم جز آرش به مرد دیگه ای بدم اما امشب یه مرد کچل کیر کلفت روم خوابیده بود و داشت توی کونم تلمبه میزد خودمم باورم نمیشد که من چنین کاری کردم . از اون ماجرا یه سالی گذشت و ندا با یکی از همکلاسی هاش ازدواج دانشجویی کردن و آرش و پدر پسره کمک کردن و یه جایی رو رهن کردن البته پسره که اسمش میثم بود پاره وقت توی یه درمانگاه کار می کرد میثم پسر خوش قیافه ای بود خیلی هم شوخ بود منم به تلافی همه اذیت هایی که ندا در طول مدت اقامتش در خونم انجام میداد از خجالتش دراومدم و کوسشو میمالیدم میگفتم میثم اینو چند بار در هفته میکنه ؟ندا میگفت اوایلش هر شب اما الان دو بار در هفته انقدر براش میمالیدم خیس میکرد میگفت مینا جنده نکن گفتم خوبه که امشب میدی میثم جرش بده گفتم جنده خانم ؟میثم تا حالا این کون هم کرده ؟ گفت سه بار گفتم جون پس آقا میثم هم بلهههههه؟ گفت خیلی بیشتر التماس میکنه که بکنه اما من نمیدم گفتم چرا ؟گفت لوس میشه گفتم گناه داره توی سکس برای مردا نباید محدودشون کنی مردا دوست دارن هر کاری بخوان بکنن گفت من هم روش های خودمو دارم گفتم تجربه من میگه مرد باید در سکس به همه خواسته هاش برسه وگرنه سرخورده میشه اون لذت واقعی رو نمیبره گفت کونم بزرگ میشه گفتم اینا شعره ربطی نداره گفت الان کون خودتو ببین گفتم من رفتم باشگاه چون آرش کون اینجوری دوست داشت گفت الان آرش به حرفت گوش میده ؟گفتم آره گوش میده همیشه هم بهش کون میدم … دوست داشتم بهش بگم که … اما گفتم بی خیال . سکس با سیاوش به دهنم مزه کرده بود و اینکه هیچ کس نفهمیده بود بیشتر بهم جرات داده بود واسه همین با فهمیدن نقطه ضعف رابطه ندا و میثم دلم می خواست میثم هم برده کونم کنم اما میثم خیلی گاگول تر از اون بود که به نخ هایی که بهش میدم توجه کنه منم گفتم به جهنم برو التماس کون استخونی ندا رو بکن تا اینکه یه روز برای سرویس کولر اومد خونمون فکر کردم تنها اومده اما این ندا نکبت هم با خودش آورده بود که ندا اومد بالا گفت یه سری کار بانکی داره الانم دیر شده و تا ظهر درگیره و رفت گفت فقط یه ناهار درست کن دستمزد شوهرم برای سرویس کولر گفتم چشم اصلا ناهار از بیرون می گیریم گفت من جوجه می خورم با استخون گفتم چشم عزیزم ندا رفت و منم فوری رفتم یه شلوار تنگ بدون شورت پوشیدم یکمم کشیدمش بالا قشنگ کوس و کونم مشخص بود میثم کارش تمام شد و اومد پایین تا چشمش به من افتاد زبونش بند اومده بود چشم از من برنمیداشت گفتم این بار توی تله من افتادی این امروز کونمو جر میده از اینجا میره براش شربت آوردم به عمد ریختم روش و گفتم برید حمام از لباس های آرش براتون میارم ترسیدم توی حمام جق بزنه که مدام در زدم و تیکه تیکه به بهانه های مختلف نذاشتم آرامش داشته باشه که کاری کنه ازم حوله خواست گفتم حوله ها همه کثیف بودن شستم گفت لباس بیار بپوشم تا بیام بیرون گفتم کسی که نیست شما برو توی اتاق من لباس میارم گفت نه شما لباس بیار گفتم وااای میثم خستم کردی کسی که نیست بیا برو دیگه گفت چشم چرا ناراحت میشی؟گفتم اینجوری صورت خوشی نداره گفتم نه اشکالی نداره منم میرم توی اتاق تا شما راحت رد بشی رفتم توی اون اتاق و کامل لخت شدم و بعدش صدام کرد پس لباس چی شد ؟گفتم الان میام ازش میترسیدم مبادا پسم بزنه و آبروم پیشش بره اما دیگه چنین فرصتی گیر نمیاد و لخت رفتم توی اتاقی که میثم بود ،میثم لخت بود منم لخت منو که دید زبونش بند اومده بود یه چرخ زدم گفتم ندا رو امروز فراموش کن امروز شانست زده تا یه کوس و کونی که آرزوشو داشتی رو یه دل سیر بکنی روی تخت خم شدم و گفتم این کون رو نمی خوای ؟من برم ؟ یه صدای آرومی گفت نرو همون جوری خم بمون گفتم چشم و اومد سمتم و کونمو نگاه کرد گفت این رو آرش گایده ؟ این کون نیست غاره گفتم شاهکاره آقا آرشه گفت من کوستو نمی خوام می خوام فقط این کون خوشگلو بگام گفتم امروز روز توعه هر چقدر می خوای بگایش کونم رو میبوسید و میگفت از روز اولی که دیدمت دلم می خواست کونتو بگام اما فکر نمی کردم بدی گفتم منم از وقتی فهمیدم ندا بهت کون نمیده دوست داشتم بهت بدم اما هر چی بهت نخ میدادم نمی گرفتی خندید و گفت مینا روغن نداری ؟دوست دارم روغن بزنم بکنم گفتم کجاست رفت آورد و کیرش و سوراخ کونم رو چرب کرد و شروع کرد تلمبه زدن گفت اینجوری خیلی گشاده حال نمیده مینا بخواب روی شکمت و پاهاتو جفت کن و خوابید روم و کیرشو کرد توی کونم و شروع کرد تلمبه زدن گفتم دوست داری ؟گفت خیلی گفتم بهت حال میده ؟گفت خیلی ،مینا چند نفر تا حالا این کون رو کردن ؟گفتم آرش فقط گفت نترس راستشو بگو چند نفر دیگه رو مثله من با این روش گیر انداختی ؟گفتم هیچکس رو گفت خیلی حرفه ای دقیقا میدونی چیکار کنی.از کجا میدونستی من قبول میکنم ؟گفتم از نگاهات معلوم بود تو تشنه کون بودی و یه کون گنده و سفید جلوت بود آرشم همینجوره از هر چی بگذره از کون نمیگذره گفت مشخصه گاییده کونتو گفتم وظیفه زن همینه بده شوهرش بگایتش شوهر نگاد کی بگاد ؟گفت جونم جونم خوش به حال آرش این ندا خواهرمو میگاد تا بذاره کوسشو بگام کون پیشکش زود ارضا میشه نمیذاره من آبم بیاد گفتم از امروز مینا رو داری هر چقدر دلت می خواد می تونی بگایش گفت مینا داری چیکار میکنی ؟گفتم دارم کون میدم گفت به کی ؟گفتم به میثم جون گفت میثم داره چیکارت میکنه ؟گفتم کونمو میگاد گفت کیر میثم رو دوست داری یا کیر آرشو؟ گفتم دوتاشو گفت کاش میشد با آرش دو تایی بگایمت دو تا کیر همزمان دوست داری ؟گفتم من کیر دوست دارم حالا هر تعدادی گفت جونم انقدر توی کونم تلمبه زد که روغنه مثله روغن سرخ کردنی جلز ولز میکرد که یهو گفت آبم الان میاد پاشو بریزم روی سینه هات وقتی آبش اومد دو قطره بود اونم شبیه آب نارگیل اصلا از اون مایع سفید و لزج خبری نبود گفتم چرا آبت اینجوریه ؟ گفت چشه ؟گفتم آخرین بار کی سکس داشتی ؟گفت 4،5 روز پیش گفتم آب آرش سفید و لزج و زیاده نه دو قطره تازه خیلی هم دیر اومد لعنتی اسپرم نداشت اما رکورد طولانی ترین تلمبه توی کونم ماله میثم بود از اون روز تجربه سکس با 3 تا مرد رو داشتم که واقعا تجربه جذابی بود و وجه اشتراک هر 3 تاشونم این بود که اگر یه بار از کوس میکردن دو بار از کون میکردنم تقریبا دو سال از سکس با 3 تا مرد می گذشت که باردار شدم اونم دوقلو یه پسر یه دختر از میثم که خیالم راحت بود که با اینکه بعدها چندباری هم از کوس بهش دادم اما اسپرمی نداشت که حاملم کنه یا کار آرش بود که بیشترین کوسم رو به اون دادم یا کار سیاوش که میگفت کوستم باید مثله کونت گشاد کنم و دیگه بیشتر توی کوسم میکرد بعدها با اصرار سیاوش تست دادیم و بچه ها ماله اون بودن تازه کیر پسرمم مثله باباشه با اینکه الان 3 سالشه اما کیرش اندازه کیر میثمه . هنوزم با هر 3 تاشون سکس دارم هنوزم هیچ کس نفهمیده … تازه اسم پسرمم گذاشتم سیاوش و اسم دخترمم گذاشتم مینو تا روزی سیاوش منم مایه لذت و آرامش یه زن باشه نوشته: مینا  
    • جلق × تابو × مامان × داستان سکسی × داستان مامان × سکس مامان × داستان تابو × سکس تابو × مامان کون گنده سلام به دوستان داستانی که میخوام براتون تعریف کنم کاملا واقعی هست شاید براتون سخت باشه ولی وقتی داستانو بخونید باور میکنید. ما خانواده ۶ نفری بودیم که ده سال پیش پدرم بیماری گرفت و فوت کرد. الان مادرم ۵۷ سالشه منم ۳۳ سالمه دو تا خواهر ۳۰ ساله و ۲۶ ساله دارم که شوهر کردن و یک برادر ۲۴ ساله. وقتی پدرم فوت کرد وضع مالیمون خیلی خراب شد من به عنوان پسر بزرگ خونواده نون آور خونه بودم تا اینکه تو این سالها برای دو تا خواهرم خواستگار پیدا شد و به فاصله حدودا ۲ اونها شوهر کردن ولی به سختی تونستیم از هزینه شوهر دادنشون بر بیاییم و بعد شوهر دادن‌شون خیلی تو قرض افتادم‌ از یک‌ طرف هم برادر کوچکترم دانشجو بود و با اینکه کمی کار هم می‌کرد باز هم مجبور بودیم بهش پول بدیم بگذریم خواستم بگم که تو چه وضعیت مالی بودیم حدودا ۴ سال پیش بود یعنی اون موقع مادرم ۵۳ ساله و من ۲۹ ساله بودیم‌ که که این فشارها تحمل میکردیم و خیلی عصبی شده بودم و تحت فشار بودم از طرفی تو این دوران دختری که من دوسش داشتم به دلیل که خودم شرایط مالی نداشتم ازدواج کرد و یه شکست عشقی خوردم که قضیه رو مادرم فهمیده بود و خیلی ناراحت بود و از طرف دیگه منم خیلی تو این دوران تحت فشار جنسی بودم خیلی دلم سکس میخواستم هیچ راهکاری برای اینکه بتونم خودم تخلیه بکنم نبود واقعا سالها داشتم عذاب میکشیدم فقط کارم شده بود شبها موقع خواب فیلم سکسی دیدن و جق زدم تقریبا کار هر شبم شده بود دیگه تو این سالها من و مامانم تو خونه دو نفری زندگی می‌کردیم اما از مادر بگم بهتون اسمش پروین بود قدش حدودا ۱۶۵ میشد با وزن ۸۵ کیلو با سینه های خیلی گنده که سینه هاش لش نبود تقریبا رو به جلو وایستاد وقتی سوتینو‌ می‌بست خیلی تو چشم میومد و با کون خیلی گنده و گوشتی و خوش فرم لمبرای کونش وقتی راه می‌رفت مثل ژله میلرزید و رونهای تو پری داشت یه شکم سکسی هم داشت که اصلا لش نبود من اصلا به مادرم نظر نداشتم تا اینکه شبها که فیلم سکسی میدیدم ناخودآگاه فیلم هایی میدیم که تقریبا زنهای سن بالا و با هیکل مادرم علاقه شدیدی پیدا کردم و تقریبا هرشب با این فیلم‌ها جق میزدم باز هم من نظری به مادرم نداشتم اصلا علاقه به این زنها بخاطر مادرم نبود فقط این زنها منو خیلی تحریک میکردن چون گوشتی بودند و تصور که میکردم خیلی بهتر میشد با زنهای گوشتی سکس کنه آدم حس سکسیشو منتقل کنه تا اینکه یه شب تنها بودم مادرم رفته بود خونه یکی از خواهرام و شب اونجا بود وقتی داشتم فیلم سکسی زنهای سن بالا میدیدم یه لحظه وقتی دیدم پسره داره با شورت زن سن بالارو به کیرش میماله و خیلی تحریک میشه منم خیلی خوشم اومد و کیرم به شدت راست شده بود که یک لحظه یه جرقه بزرگ به ذهنم رسید به خودم گفتم اگه واقعا اینقدر پسره لذت داره میبره شاید منم بتونم با شورتهای مامان این لذتو‌ ببرم داشتم فکر میکردم ولی یه لحظه پشیمون شدم ولی وقتی باز ادامه فیلمو دیدم دوباره هیجانش مثل کرم اومد تو وجودم تا حالا همچین نگاهی به مامانم نداشتم دوباره وسوسه شدم هیجانم زیاد شده بود ضربان قلبم رفته بود به شدت بالا احساس کردم قلبم داره از دهنم میاد بیرون این در حالی بود که من هنوز کاری نکرده بودم و فقط داشتم بهش فکر میکردم سالها بود که جق زدم برام تکراری شده بود دلم هیجان و لذت جدید میخواست تا اینکه تصمیم گرفتم برم سر وقت کشوی لباس زیرهای مامانم من تاحالا دقت نکرده بودم مادر چه لباس زیرهایی‌ داره چند تا داره و‌ چه رنگی یا مدلی داره چون گفتم که بهش نظری نداشتم بلاخره از جام بلند شدم و تصمیم گرفتم تو تاریکی خونه برم سر وقت کشوی لباس زیر مامانم بلند شدم حرکت کردم قلبم همچنان داشت تند تند میزد بلاخره رسیدم به کشو بازش کردم پر از لباس های رنگارنگ بود با یک دست کشو باز کردم با یک دست داشتم کیرمو میمالیدم خواستم دست بزنم یک لحظه ترسیدم گفتم نکنه دست بزنم بعد فردا مادرم بفهمه لباساش بهم ریخته یکی به لباسهای زیرش دست زده لو برم پشیمون شدم ولی بیشتر که فکر کردم دیدم مادرم لباس‌های زیرشو‌ به هم ریخته تو کشو گذاشته اصلا خودش هم متوجه نمیشه لباسهاش به هم ریخته شده پس زیاد جای نگرانی نیست بعد فکری به سرم اومد که همون حالت که کشو باز گذاشتم یه عکس با گوشیم بگیرم که حالت لباسها چطوریه بعد که کارم تموم شد لباسهارو تقریبا تو اون حالت تا جایی که ممکنه درست کنم. بلاخره یه عکس از لیاسها گرفتم خیالم که راحت شد شروع کردم لباس دست زدن و برداشتن اول چند تا سوتین بود برداشتم بو کردم لیسشون‌ زدم بعد گشتم ببینم سایزشوون چند هر چقدر گشتم هیچ کدوم از سوتین ها سایزی ننوشته بود خیلی دوست داشتم بدونم سایز سینه‌اش چنده ولی از روی سوتین که هیچ عدد خاصی ننوشته بود هدف اصلی برام شورت بود چند تا شورت برداشتم بود کردم لیس زدم بعد به کیرم مالیدم خیلی برام هیجان داشت فکرشو نمیکردم بتونم با شورت مامانم اینهمه تحریک بشم حتی یک لحظه کم بود آبم بیاد ولی بزور جلوی خودمو گرفتم که نریزه شورت کثیف کنه همچنان تو کشو دنبال شورت میگشتم تا اینکه تو کف کشو و زیر لباسهای یه شورت پیدا کردم به رنگ سفید و گلهای خیلی ریزی داشت جنسش فوق العاده نرم بود وقتی برداشتم نگاه کنم دیدم قسمتی که جلوی کوص مادرم قرار میگیره به رنگ تقریبا قهوه ای کمرنگ شده وقتی دیدم خیلی تحریک شدم به خودم گفتم من باید با این شورت جق بزنم آبمو بریزم تو شورت دراز کشیدم رو زمین شورت میمالیدم به کیرم لذت می‌بردم واقعا عالی بود سر کیرم میمالیدم به قسمت قهوه شده ی شورت مامانم تصور می‌کردم کیرم داره کوص مامانو لمس میکنه شورت چسبونده بودم به کیرم داشتم همزمان جق میزدم تا اینکه یکی از لذت بخش ترین جق های عمرمو زدم چنان آبی ازم اومد که یادمه دقیقا ۹ بار آبم با مقدار زیاد پرش کرد و ریخته شد تو شورت مامانم چنان آبی اومد که کاملا شورت مامانمو خیس کرد. دوستان ادامه داستانو روزهای آینده حتما مینویسم منتظر باشید. نوشته: پسر پروین
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.