رفتن به مطلب

داستان سکس با مامان رفیق قالتاق


behrooz

ارسال‌های توصیه شده

ننه رفیق ناباب - 1

سلام به همه دوستان. این خاطره است نه داستان.آخرهای آبان سال۴۰۲بود.برای خرید کفش و بوت استوک برای مغازه میخواستم برم بانه خرید کنم که گفتن برف زیاد باریده نرید به غرب کشور.یکی از همکارا گفت بیا بریم زاهدان خرید گفتم نه من بلد نیستم اونجا نرفتم نمیام.گفتم میرم تهران هرجورباشه خرید میکنم.خیلی اصرار کرد.گفت من چند بار رفتم خوب سود کردم و غیره…‌من هم تحریک شدم…خلاصه قرار شد۴شنبه بریم و من ماشین رو روبراه کردم و گفتم ناهار خوردیم سریع راه بیفتیم که راه دوره.بعد ناهار رفتم در خونه رفیقم که بریم دیدم که یک خانوم تپل و قد کوتاه و خوشگل و آرایش کرده هم داره باهاش میاد گفتم کریم این کیه با خودت میاری من توی سفر کاری اصلا خانومم رو نمیارم تو چرا آوردی گفت خانومم نیست که ننم وهم شریکمه…خلاصه بعد از احوال پرسی و به رو موندن چیزی نگفتم و راه افتادیم.صبح روز بعد رسیدیم زاهدان و خرید کردیم تا غروب طول کشید و یک مقدار هم خرید اون موند گفت برای صبح زود میرم تا شما خواب هستید و تموم میشه خلاصه که شب توی ۱مسافر خانه یک اتاق۲نفره بزور گرفتیم و نامه اماکن فلان تا ثابت کردیم این ننه ماست.البته گفتیم که برادریم.خلاصه که هیچ کس باور نمی‌کرد این زن به این جوونی ننه ما باشه.شب من روی یک تخت و رفیقم روی تخت دیگه خوابیدیم مادرش گفت من کمردرد و پادرد دارم نمیتونم روی تخت بخوابم.ماپتو توی ماشین داشتیم آوردیم و بنده خدا وسط ۲تا تخت روی زمین خوابید.ساعت۲نصف شب دیدم در اتاق رو میزنن بلند شدم رفتم دیدم پسر صاحب مسافر خانه است گفت آقا بی‌زحمت مواظب ماشینتون باشید اینجا اطمینانی نیست.افغان و مهاجر زیاده خطر دزدی وغارت هست.آقا خیلی مارو ترسوندن.من هم رفتم به ماشین سر زدم وقفل رکاب و قفل فرمون رو چک کردم دزدگیر رو هم زدم برگشتم اومدم اتاق که بخوابم چون صبح باید برمیگشتم راه دور بود.اومدم بخوابم دیدم این ننه رفیق ما مست خوابیده پتو هم کنار رفته یک شلوار کشی تنگ پاش بود باور کن اندازه‌اندازه۱ماهی تابه کوس داشت لامصب خیلی هم خوشگل بود موهاش و رنگ زده بود تپل وسفیدمو بور سینه ها درشت چاق نبود ها تپل بود.خیلی کف کردم.روی تخت بودم آروم دست کشیدم روی کوسش چقد نرم و تپل بود.شاید۵دقیقه آروم بازی کردم اینقدر که خسته بود اصلا متوجه نشد…خودمم اینقدر خسته بودم بخدا همینجور که دستم از تخت روی کوسش آویزون بود خوابم برده بود.ساعت۸صبح دیدم یکی صدام میکنه امیرآقاامیرآقا…بلند شدم دیدم ننه رفیقمه گفت چی شده خاله.گفت این پسره صاحب اینجا کارت داره.رفتم دم در گفتم چی شده گفت بیا ماشینت رو جابجا کن همسایه کناری بار براش اومده ناراحته.خلاصه که صورت شسته نشسته رفتم وقتی که برگشتم دیدم کریم نیست گفتم کجایه. مادرش گفت رفته خرید.ماهم صبحانه خوردیم و پول اتاق رو دادیم ماشین رو چک کردم و زنگ زدم به کریم گفت بارها رو بردم دم باربری تحویل دادم بارنامه رو گرفتم بیا دنبالم.من رفتم دنبالش دیدم که چیزی اضافه نشده به مقدار بارها.بهش که گفتم فقط گفت جنس خوب ارزون پیدا نکردم. بعد از کمی غرغر کردن مادرش و من بالاخره راه افتادیم اولین ایست بازرسی که رسیدیم سربازه یک سگ دستش بود تا ما رسیدیم به جلوی پست بازرسی این حیوون چنان پارسی کرد که من گرخیدم. مأمورا اومدن طرف ماشین و گفتن که پیاده بشین.آقا اومدیم پایین و من و جدا خاله جدا وکریم هم جدا.بازرسی شدیم.آقا فهمیدیم که این ابله صبح رفته ۱۰۰گرم شیره تریاک خریده ریخته توی خمیر دندون کرده توی جیبش و اونا هم گرفتنش.خلاصه که تا ظهر با هزارتا بدبختی و قسم آیه که آقا این مال من و خانوم نیست مال اینه و مصرف کننده است و مادرش بدبخت یک‌کم شیرینی دادو ما رو آزاد کردن و گفتند که امروز که جمعه است و فردا این باید بره آزمایشگاه تا که ثابت بشه که معتاد باری که دستش بوده مصرف شخصی حساب بشه و شاید که برای ترک بفرستنش کمپ تا که درمان بشه‌.آقا ما برگشتیم زاهدان و مجبور شدیم که بریم همون مهمان خانه و اتاق بگیریم چون یارو مارو می‌شناخت اتاق خودمون رو دوباره گرفتیم و جریان رو گفتیم بهش و بنده خدا برامون ناهار آورد خوردیم.این ننه کریم هم که اسمش رو تازه فهمیده بودم مرجان بود و من خاله صداش میکردم خیلی ترسیده و افسرده شده بود من هم دلداریش میدادم ولی ناراحت بود آخر هم گریه اش گرفت که می‌گفت من این رو بعد از فوت پدرش با بدبختی بزرگ کردم همیشه حواسم بهش بوده اما نمیدونم چطوری معتاد شده…خیلی گریه کرد و خوابید.ساعت ۶غروب تاریک شده بود بیدارش کردم خاله پاشو بریم دور بزنیم یک چایی بخوریم حالت خوب شه.بیدار شد بنده خدا هر کار می‌کرد نمیتونست بلندشه. پا درد شدید گرفته بود و بشدت عصبی بود عضلاتش هم گرفته بود.فقط وقتی میخواست بلندبشه چند بار خورد زمین.گریه کرد گفتم خاله چرا گریه میکنی من هم مث کریم مث پسرتم بیا کمکت کنم .خیلی دلم براش سوخت گفت نه من بمیرم هم نمیزارم دست بیگانه بهم بخوره.گفتم من که بیگانه نیستم رفیق پسرتم.نفرینش کرد گفت خدا لعنتش کنه که من رو با این روز انداخته.من۴۰سالمه مگه چند سالمه که جای ننه تو باشم.راست میگفت من۳۱سالم بود.کریم۲۴سالش نبود.باباش چند سال قبل توی تصادف مرد.وکریم موند با۱پول دیه خوب و مغازه و خانه و ننش و املاک دیگه.گفتم الان چیکارت کنم فقط گریه نکن حوصله ندارم.گفت این چه طرز برخورد با یک خانومه.گفتم من اشتباه کردم تو و پسرت رو آوردم الان هم باید تاوان پس بدم.دیگه داشتم عصبی میشدم.گفت معذرت میخوام ناراحت نشو فقط کمکم کن برم بیمارستان آمپول بزنم حالم خوب شه.از مهمان خانه دار آدرس پرسیدم و بزور زیر بغلش رو گرفتم بلندش کردم و حالا من ۱۹۰قد این هم ۱۵۵ بزور بلندش کردم.نمیتونست راه بره داشت کمرم درد می‌گرفت خم شده بودم.بهش گفتم مرجان خانم چشماتو ببند و فقط ساکت باش گریه نکن کار دارم.گفت باشه.من هم مث گنجشک بلندش کردم توی بغلم و از پله ها آوردمش پایین و بردمش توی ماشین رفتیم اورژانس بردمش جای دکتر و یک دکتر خانوم نمیدونم پاکستانی بود بلوچ بود فقط لهجه خاصی داشت.بهش سرم دادو چندتا آمپول داخل سرم زدن و خوابید.چقدر ناز بود لامصب.باوجودی که۴۰سالش بوداما مث دختر۱۴ساله ناز بود.خیلی هم باحجب و حیا بود‌.رفتم پیش دکتر و گفتم کی ما مرخص میشیم گفت سرم تموم شه بیدار بشه ببرش خونه.ولی بیشتر بهش برس .پرسیدم چرا گفت.از وقتی پریودش تموم شده رابطه نداشته حالش خوب نیست .بعضی از خانومها اگه ارضا نشن مریض میشن عصبی میشن.گفتم شما از کجا فهمیدین.گفت نشنیدی دکتر محرمه.خلاصه که سرم تموم شد و بردمش داروهاش رو گرفتیم و برگشتیم اتاقمون.یککم شام خورد و داروهاش رو دادم خورد.گرفت خوابید اما اینبار روی تخت کناری.البته بین۲تاتخت فاصله بود.نصف شب بود بلند شدم دیدم پتو از روش کنار رفته و پشتش بهم کرده و خوابیده یک کون بزرگ و تپل بهم چشمک میزد آروم آروم دستم رو گذاشتم روی کونش و مالیدمش. چقدر گودی کمرش قشنگ بود.بلوزش رفت بالا و سفیدی پشتش معلوم شد.چقدر بدنش صاف و سفید بود.وقتی کمرش رو مالیدم تازه یادم اومد توی داروهاش پماد داره که نمالیده.با خودم گفتم که گناه داره این که خوابه هم ثواب داره هم من حال میکنم .شروع کردم به پماد زدن کمرش.دیدم خودش رو قوس داد و دمر خوابید.اولش ترسیدم اما با خودم گفتم اگه بیدار باشه هم اگه چیزی میخواست بگه تا حالا گفته بود.به کارم ادامه دادم.های دستم رو آروم آروم میزدم به کون تپل و نازش.یک آن دیدم چشماش بازه داره من رو نگاه میکنه.و اشک از گوشه چشماش میریزه.همینجور مارس موندم.و خیلی خجالت کشیدم. گفتم خاله معذرت می خوام. گفت اگه یکبار دیگه بهم بگی خاله خودم رو از پنجره میندازم پایین.تو مرد خوبی هستی.ولی یکمم عصبی و عجولی. از دیشب که دستمالیم کردی حالم خراب شده و دلم بعد چند سال مرد میخواد.امروز هم که جریان کریم اتفاق افتاد عصبی شدم و کار دیشبت همه با هم باعث شد حالم بد بشه.کاش میشد کاری کرد گفتم چکار بگو برات بکنم.گفت اولا که دیگه بهم نگو خاله بگو مرجان.گفت چشم مرجان جون.خب بعدش چی گفت صبح منو ببر پیش ۱عاقد و عقدم کن مهریه و پول هم نمیخوام.اگه عقدم نکنی ازت راضی نمیشم و نفرینت میکنم.گفتم بخدا من زن دارم نمیتونم.اگه بفهمه بدبخت میشم.تازه بعد از ۵سال خدا بهم بچه داده و تازه بدنیا اومده زندگیمون درست شده.گفتم بزار صیغه ات کنم.گفت اینجا همه سنی هستن کسی نیست صیغه کنه گفتم خودم بلدم.گفت نه میخام رسمی بشه.گفتم بهت رسید میدم. وتا۱سال باهم باشیم.بالاخره قبول کردبا۱ربع سکه و۶ماهه صیغه خوندم بهش رسید دادم امضا واثر انگشت ازم گرفت.ومن هم ازش امضا گرفتم که بعداز۶ماه بدون دردسر و هیچ مشکلی از هم جدا بشیم.صیغه خوندم و تمام شد.بهم نگاه کرد.گفت تو همیشه اینجوری با خانوما رفتار میکنی گفتم چجوری.گفت فقط نگاه میکنی و آروم میمالیشون.گفتم نه.خوشگلی دارم کیف میکنم نگاهت میکنم گفت بیا بغلم کن.فقط قبلش پیرهنت رو در بیار بیا دوست دارم با موهای سینه ات بازی کنم.رفتم بغلش کردم.چقدر ناز بود و نرم.از ظهری که بغلش کرده بودم توی کف بودم.اون موقع زیاد توی حال خودم نبودم گرفته و دمغ بودم اما الان می‌فهمیدم چه لعبتی نصیبم شده.گوشه لبش رو بوسیدم.گفت امیر جان عجله نکن خجالت می کشم. دست گذاشتم روی سینه نازش و مالیدمش صورتش رو چرخوند.با دست صورتش رو چرخوندم و بوسیدمش.خیلی حال کرد.آروم بوسم کرد‌آروم آروم سینه هاشو مالوندم و لباسش رو در آوردم از لب و بنا گوش گرفته تا نافش رو چند بار لیسیدم و بوسیدم.خیلی ناز بود.من رابطه قبل ازدواجم کم نداشتم اما توی ای ۵ ۶ سالی که ازدواج کرده بودم اصلا خطا نکردم و به همسرم وفادار بودم.اما الان یک فرشته تپل دست نخورده کنارم بود.آروم نشستم روی زمین و اون روی تخت بود از کمرش گرفتم شلوار و شورتش رو باهم در آوردم.چشماش وبست من هم زبون رو گذاشتم روی کوس قشنگش. که تازه پشماش خیلی کم سبز شده بود.یک آن جا خورد گفت چکار میکنی گفتم میخوام برات بخورمش ببوسمش گفت نه عزیزم کثیفه.نمیخواد.گفتم چیش کثیفه فقط دراز بکش.مگه نشستیش. گفت خدا مرگم بده من وسواس دارم ها.مگه میشه نشورمش نماز میخونم.گفتم پس ساکت باش و دل به من بده.تو الان خانوم من هستی و باید تمکین کنی و به حرف شوهرت گوش بدی.گفت چشم ولی من ازین کارا بلد نیستم.گفتم تو کاری نمی خواد بکنی فقط راحت دراز بکش.یک چشم گفت و ساکت شد.من هم اول نگاهش کردم که چقدر کوس نازی داشت تپل یک‌کم سبزه و با یک چوچوله تپلی کوتاه.زبون رو گذاشتم روش و آروم شروع کردم لیسیدنش. میرفتم پایین و میومدم بالا.وقتی زبون رو میکشیدم روی تپه تپل کوسش کمرش رو میداد بالا.فهمیدم جریانش چیه.آروم با دوتا دستام نوک سینه هاش رو گرفتم و مالیدم که سفت و گنده شده بود.بجای اینکه لیس بزنم این دفعه میک زدم .چنان آهی کشید که کیرم دو برابر رشد کردم.گفتم جانم چی شد هیچی نگفت فقط سرم رو با دستش محکم به کوسش فشار دادو ناله کرد.من هم به کارم ادامه دادم ۱دقیقه نشد چندتا تکون محکم به کمرش داد و ارضا شد.دستش رو گذاشت رو کوسش و بهم گفت لطفا۱لحظه بهم وقت بده.من رفتم کنار و آروم شلوارم رو در آوردم و با شورت نشستم.بلند شد نشست روی تخت.بهم نگاه کردو گفت بیا بغلم عشقم. رفتم پیشش.گریه کرد گفت باهام چکار کردی خستگی یک عمر از بدنم بیرون اومد.گفتم مگه شوهرت باهات چکار می‌کرد.گفت اون هفته ای یکبار از جاده می‌ومد و فقط یکبار همون شب جمعه معروف خودش رو می‌کرد.و فردا برمیگشت سر کارش.رفتم پیشش دراز کشیدم دستش رو گذاشتم روی کیرم که مثل گرز رستم شده بود.تا دست زد بهش خداشاهده اینقدر ترسید که نگو.مال من ۱۶سانت بیشتر نیست اما کلفتیش رو دست نداره.کله قندی موشکی سر کوچولو و تنه کلفت.گفت خدا مرگم بده چی گذاشتی توی شورتت.گفتم هیچی چی گذاشتم. گفت نه تو عادی نیستی من میترسم ازت.خیلی بزرگه جر میخورم.گفتم عزیزم تو کریم کله گنده رو زاییدی نترسیدی ازین می‌ترسی.گفت من سزارین شدم.نگاه کردم دیدم راست میگه زیر نافش ۱خط بخیه داره.گفتم نترس ازش خیلی مهربونه بوسش کن تا بقیه اش رو خدا کریمه.میگفت نه نمیخام صیغه ام و فسخ کن.خیلی دلداریش دادم نشونش دادم گفت یا خدا از مچ دستم کلفت تره.نمیخوامش.گفتم اقلا بخورش گفت نه کثیفه چندشم میشه.خیلی ازش دلگیر شدم.از تخت اومدم پایین شلوارم رو پوشیدم و بهش گفتم خیلی نامردی.من مال تو رو که حتی بیمارستان هم بودی خوردمش و بهت حال دادم تو حتی دست هم بهش نزدی.خودش فهمید که چقدر دلم شکسته.بهم گفت.بمن حق بده من ازین چیزا تا الان ندیدم.از این کارا نکردم.من مذهبی سنتی بزرگ شدم.منو ببخش.گفتم حلالت نمیکنم.ولی تو دلم خنده ام گرفته بود.چون فهمیدم که خیلی روی این مسائل حلال و حرام معتقده اینجوری گفتم.داشتم دکمه های لباسم رو می‌بستم اومد بغلم کرد قدش کوتاه بود فنچی بود برای خودش. بزور روی پاشنه بلند شد لبم رو بوسید گفت بیا فقط عجله نکن خودم باهاش کنار میام.سریع لخت شدم رفتم روی تخت.نشست پایین آروم دست گذاشت روش گرفتش دستش.گفت وای خب نگاه کن آروم آروم که داره بزرگ میشه مشتم از هم باز میشه دستم دورش نمیرسه.چقدر ضخیمه‌.مگه میره توش.گفتم خوبم میره توش چون سرش کوچیکه تنش که های میره پایین‌تر کلفت میشه نترس.فقط همون سرش رو میکنم توش.گفت تو رو خدا بهم رحم کن دروغ نگی ها قربونت برم.گفتم نه عزیزم.دراز بکش پاهات رو بده بالا.یک تف گنده زدم سر سالار و آروم گذاشتم دم سوراخش چندبار آروم عقب جلو کردم و های آروم آروم بیشتر میدادم داخل …واقعا تنگ و تپل و نرم بود.از ترس خودش رو سفت گرفته بود این هم بیشتر باعث تنگی شده بود.گفتم خودت رو شل کن.نترس.آروم پاهاش شل شد.از فرصت استفاده کردم یکباره سریع دستم رو گذاشتم روی دهنش و تا ته محکم کردم توش تا ته تهش.فقط شانس آوردم دستم روی دهنش بود چون یک جیغ بنفش کشید که باز هم صدای از زیر دستم بلند شد.زیرم بود و زورش بهم نمی‌رسید.سرعت و بردم بالا دستم روی دهنش بود بدجور گازم گرفت.اما شلاقی میکردمش. چه کوسی بود.چنان میکوبیدم که نگو.تلافی کار کریم رو هم درآوردم.واقعا جرش دادم.حیف که زود ارضا شدم.وقتی اومدم کنار کوسش و تشک خیسه خیس بود.به هرچی بگی قسم جر خورده بود کوسش خون اومده بود.تو میگی باکره بود‌.اما خیس هم بود.چشاش پر اشک بود.زیبا سرخ و خیس.بلندشدم از روش‌.پاشد دست کشید روی کوسش تا خون رو کف دستش دید با سیلی محکم بهم زد.گفت خیلی بد و آشغالی پاره شدم راضی شدی.لامصب دیگه اصلا نمیتونم راه برم.الان چکار کنم.من تازه حالم خوب شده بود.حال امشب که بهم دادی از دماغم آوردی.خندم گرفت.گفتم خودت به دکتر گفته بودی چندوقته سیرکیر نشدی.دکتر هم بهم گفت باید سفت و سخت با خانومت رابطه مردونه داشته باشی.گریه کرد گفت لعنت به اون دکتر و به تو و کریم.برو برام نوار بهداشتی بگیر دارم از درد میمیرم.سریع لباس پوشیدم رفتم پایین رفتم داروخانه همون اورژانس نوار گرفتم برگشتم.دیدم دراز کشیده‌.تا من و دید گفت یاد نگرفتی وقتی کسی ضعف داره باید براش چیزی بخری.من شام هم درست نخوردم.وای ازش معذرت خواهی کردم سریع رفتم براش ۱کمپوت آناناس گرفتم آوردم دادم خورد.دیدم۱پدهم استفاده کرده.گرفت خوابید.صبح بلندش کردم گفتم پاشو صبحانه بخور بریم دنبال کارها.گفت اول باید آمپول هامو بزنم.بردمش اورژانس تادید همون دکتر رفت پیشش و دیدم داره بهش بدوبیراه میگه.بعدشم رفت پشت پرده و خانوم دکتر رفت پیشش.من فک کردم رفته دکتر آمپول بزنه.گفتم این همه پرسنل چرا دکتر بره برای تزریقات.وقتی دکتر اومد بیرون دیدم میخنده.با دست بهم اشاره کرد. رفتم پیشش فقط گفت ماشالله. چکارش کردی.چرا تا حالا اقدام نکرده بودی.گفتم ما تازه ازدواج کردیم اومدیم ماه عسل.خندید گفت خب برادر جان باید بفهمی که با یک خانوم باکره نباید اینجور رفتار کرد.گفتم باکره نبود که اون یک پسر۲۴ساله داره.گفت نه بابا.ماشالله بهت ترکوندیش پس.خندید و رفت.من هم دست مرجان خانوم رو گرفتم اول رفتیم کافی شاپ یک قهوه خوردیم بعد بردمش خیابون از سر تا پا براش خرید کردم.تا یکم دلش رو بدست بیارم.چون واقعا تک بود و هست.بعدشم رفتیم دادگاه و دیدیم کریم اونجاست دست بند زده و گوشه گیر‌.جواب آزمایش آمد.که بله آقا معتاد حرفه ای هستن و گفت چند ساله از بعدازفوت پدرش درگیر شده.قاضی آدم خوبی بود پرونده ارجاع داد مشهد و گفت فقط جریمه داره و باید بره کمپ وطن‌وچندوقتی خیلی کم زندانی میشه.کریم رو چند روز بعد با اتوبوس آوردن مشهد.و من هم همون روز برگشتم مشهد با خانم جدیدم.اما باهام قهر بود‌.و فقط با بله خیر اگه مجبور بود جوابم رو میداد.وقتی رسیدیم مشهد کاغذ رسید صیغه اش رو پاره کرد و گفت برو به درک.من هم خندیدم و گفتم عشقم حق فسخ با منه و من هم از تو کاغذ دارم.تا۶ماه مال منی.بعدشم زخم نازت که خوب بشه خودت دنبال این موشک میگردی.فعلا خداحافظ. کار داشتی زنگ بزن.و کارتم رو بهش دادم و پرتش کرد تو جوی آب.من هم رفتم دنبال زندگیم.تا اینکه…‌‌‌‌…انشالله بقیه اش برای بعد خیلی خسته شدم چون با گوشی نوشتم.تمامش واقعی و خاطره بود.‌‌…و هنوز ادامه داره.

نوشته: روزبه.عشقی

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


ننه رفیق ناباب - 2

سلام دوباره به همه دوستان و عرض پوزش بخاطر اینکه دیر شد ادامه خاطره…چند وقتی بود مغازه آف زده بودیم و جنسهای جدید رسید وشکرخدا مغازه شلوغ بود۱شاگردی هم دارم تیز تیزوبز که مغازه رو بهش می‌سپارم.از کریم و مادرش شاید۱ماهی بود خبر نداشتم و اصلا خدا میدونه همه اون ماجراها رو فراموش کرده بودم.با خودم گفتم بهتر که از هم بی‌خبریم.آقا چند روزی بود چند تا همکارما ناراحت که چرا جنسارو آف زدی ارزون میدی.یک کم دهن به دهن شدیم و گفتم آقا تا قبل عید که جنس جدیدبیاوریم بزار اینها فروش بره شما هم همین کار رو بکنید.خلاصه غروب بود دیدم صدای SMSگوشیم اومد.مشتری داشتم نگاه نکردم شب موقع رفتن خونه کمی میوه خریدم و کارت کشیدم پیام اومد نگاه کردم ببینم کم و زیاد نکشیده باشه.دیدم اوه چند تا پیام دارم ندیدم‌.اولی رو باز کردم دیدم نوشته همیشه همینقدر مردی فقط بزن در رو هستی.دومی نوشته بود اگه مردی به سیبیل بود که پلنگ از همه بلندترش رو داشت واگه به قدبود شتر از همه بزرگترش رو داشت.نکنه فک کردی به کیره که خر از همه بزرگترش رو داره.شماره ناشناس بود .من فک کردم ازین همکارهاست. سریع نوشتم تو کدومش رو دوست داری فقط آدرس بده بیام تا پاره ات کنم.چند دقیقه نشد دیدم اس داده یکبار پاره ام کردی بس نبود.هنوزم میخوای پاره کنی. بخدا فکرم به همه جا رسید غیر از مرجان.سریع زنگ زد جواب دادم من تا الان شماره ازش نداشتم.گفتم به به تپلی خوشگل خودم دیدی بهت گفتم خودت میای سراغم.دیدم پشت گوشی گریه کرد گفت نامرد زدی کوبیدی رفتی علی علی مکه.نگفتی شاید مریض بشه شاید از تنهایی دق کنه.مگه نمدونی پسرم۶ماه افتاده کمپ و بعدش حبس.من تنهام گفتم آخه خودت گفتی برو به درک فسخش کن.خوبه حالا من فسخش نکردم.حالا اجازه هست بیام پیشت.گفت بیا تنهام دلم گرفته.گفتم لباس بپوش بیام دنبالت بریم بیرون.من ومن کرد بعدش گفت باشه‌.سریع زنگ زدم خانومم گفتم انبار کار دارم امشب نمیام.با شاگردم هم هماهنگ کردم و رفتم دنبالش.لامصب تیپ زده بود دیوانه.بخدا از خانوم خودم که زیر۳۰سال سن داره خوش تیپ تر و جوونتره. سوارش کردم و نشست تو ماشین دست داد.دستش و آروم بوسیدم بهم نگاه کرد و چشاش پر اشک شد.گرفتمش توی بغلم و پیشونیش رو بوسیدم.بهش گفتم شام خوردی گفت نه.بردمش یک رستوران ناب و ازش خوب پذیرایی کردم و رفتیم دور دور بردمش آلاچیق و قلیون زدیم بهم گفت فردا میای بریم کمپ ملاقات کریم براش یک کم پول و چیز میز ببریم.گفتم تو جهنمم بگی باهات میام.خندید گفت خیلی زبون بازی.بردمش در خونه اش گفت کار نداری گفتم نمخای دعوتم کنی خونه گفت مگه خانومت منتظرت نیست گفتم چرا ولی پیچوندمش. گفت فقط فکر بد نکنی مهربون باش .رفتیم تو لامصب عجب خونه ای داشت.بخدا من خودم وضعم شکر خدا خوبه ولی این خیلی توپ بود.نشستم روی مبل رفت لباس عوض کرد و اومد گفت چای یا شربت.گفتم قهوه.گفت اونوقت شب.خوابت نمی‌بره ها.گفتم مگه قرار بخوابیم.گفت بخدا اگه خیال بد کنی باهات قهر میکنم.امشب فقط دلم نمیخواست تنها باشم. چند شب خواهرم اینا پیشم بودن و یکدفعه ای رفتن دلم میخواست از تنهایی بترکه برای همین اومدم از روی تابلوی مغازه ات شماره ات رو برداشتم بهت اس دادم ازت خیلی دلخور بودم.اما با کارای امشبت یک‌کم بخشیدمت.دستام رو باز کردم گفتم بیا بغلم خوشگل ناز خودم جیگر خانوم.تو چرا اینقدر نازی.خندید اومد پیشم تا نشست روی پام سفتی سالار رو درک کرد بلند شد رفت گفت به ریسکش نمی ارزه.لامصب الان مث تیر چراغ برق شده.خندیدم.رفت قهوه درست کرد اومد.نشست کنارم دستش رو گرفتم آوردمش نزدیکتر.گفت میشه هر چند شب یکبار بیای پیشم.خیلی تنهام. کریم هم نیست.گفتم تو بخوای آره میام.اما نمیتونم شب وایستم امشب هم استثنا شد.گفت اشکال نداره هم بیرون بریم دور بزنیم تا کریم آزاد بشه.گفتم مرجان چرا اسم این بدبخت رو کریم گذاشتین.خندید گفت وقتی کریم بدنیا اومد یک هفته بود که پدر شوهرم مرده بود اسم اون گور به گور شده رو مادر شوهر خدا لعنتیم روی بچه ام گذاشت.دیگه چیزی نگفتم رفتم دستشویی برگشتم دیدم نیست.صداش زدم از توی اتاق خواب صدام زد.وقتی رفتم پیشش با یک لباس خواب ناز و گیپوری لخت و مامانی عین عروسک دراز کشیده بود.گفت لخت شو بیا.گفتم بدنم تمیز نیست از صبح مغازه بودم گفت اشکالی نداره. رفتم پیشش از چشاش تا نافش رو چند بار بوسیدم سوتینش رو در آوردم سینه های نازش و مک زدم مث مار به خودش می‌پیچید.بوسیدمش گفت امیر جون یک چیزی بگم گفتم جونم عشقم بخورم برات .گفت آره.گفتم فقط چشماتو ببند.لب رو گذاشتم روی کوس تپلی مکیدم و لیسیدم تا ارضا شد.آقا بلند شدم پیشش نشستم شورت رو در آوردم گفتم ببینش نگاه کرد گفت بخدا ازش میترسم .گفتم نترس امشب کاری باهات میکنم که تا عمر داری فراموش نکنی. پاهاش رو انداختم روی شونه هام خودش رو سفت کرد گفت جون امیر شل کن خودتو .گفت نه میترسم این دفعه شلش کردم پاره ام کردی خیلی کلفته. گفتم بهم اطمینان کن.پاهاش رو دادم بالاتر سرش و گذاشتم داخلش خیس خیس بود آروم آروم تلمبه زدن رو شروع کردم ولی حتی تا نصفه هم نمی‌دادم تو.من تا کامل نکنم تو ارضا نمیشم.خیلی آروم آروم بهش اضافه میکردم گفت.میتونم بچرخم از پشت قنبل کنم .گفتم آرزومه عزیزم.چرخید بقول ما مشهدی ها دنبه کرد.گذاشتم توش و سرعتش رو زیاد کردم گفت تکون نده نگه دار کار دارم خودشو آروم داد عقب بیشتر رفت داخل گفتم دوستش داری گفت آره خیلی زیاد.آخه هرچی بیشتر میره داخلم توی دلم پر میشه حالم یه جوری میشه.گفتم مال خودته صاحب اختیاری قشنگ آروم آروم توی۵دقیقه هم من ارضا شدم هم اون.آبش رو تا لحظه قطره آخرش ریختم توش.گفت چرا ریختی توش ممکنه حامله بشم.گفتم نترس من نطفه ام ضعیفه.خانومم هم که باردار شد نطفه رو تقویت کردن نمیدونم چیکار کردن بعد از ۵سال ما اولاد دار شدیم.طوری نیست.خلاصه رفتیم دوش گرفتیم و لخت تا صبح توی بغل هم خوابیدیم.چه تختخواب بزرگ و راحتی بود.صبح که بلند شدم کادو بهم یکدست کت شلوار مشکی شیک داد که دقیق سایزم بود.ازش تشکر کردم و بوسیدمش و رفتیم دیدن پسرش…ادامه داره

نوشته: خان بابا

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18