رفتن به مطلب

kale kiri

ارسال‌های توصیه شده

 ممه × خاله × ماساژ × داستان سکسی × داستان خاله × سکس خاله × داستان ممه × داستان ماساژ × محارم × سکس محارم × داستان محارم ×
ماساژ خاله نرگس

همیشه تو سنین کودکی و اوایل نوجوانی نسبت به افراد نزدیک زندگیم یک حساسیت خاصی داشتم، اگه تو خیابون کسی به اندام مادرم، خاله‌ام و یا هر زن دیگه‌ای نزدیک به من نگاه می‌کرد، یا سعی میکرد اندام‌شون رو دید بزنه، به شدت کُفری می‌شدم و سعی می‌کردم با همون سن کمی که داشتم جوری به یارو چپ چپ نگاه کنم که خودش بفهمه داره گوه زیادی می‌خوره. بعد از مدتی که سنم از 15 عبور کرد، متوجه شدم که خودم دارم به خواهر، مادر، عمه و یا خاله آدم‌های مختلف تو خیابون با لذت خاصی نگاه می‌کنم، به برجستگی های مختلف بدن‌شون توجه می‌کنم، برام جالبه که مچ پاهاشون کوچکه ولی رون‌های بزرگی دارن، مثل اسب! این هیزی‌گری‌ها دیگه عادتم شده بود تو خیابون و سعی می‌کردم تا جایی که می‌شه به آدم‌هایی نگاه کنم که تنها هستن و حواس‌شون به این نیست که یه پسر هجده نوزده ساله سگ‌حشر می‌خواد با چشماش اون رو از لباس دربیاره و حتی رد سوتین‌شون زیر مانتو و لباس کیر اونو راست می‌کنه. اسم من راستین هست و دیگه کم‌کم دارم به 29 سالگی سلام می‌دم، تنها فرزند خانواده هستم، قدم 170 هست و وزنم 65 کیلو، از معرفی خودم سریع عبور می‌کنم و به اصل داستان می‌پردازم؛ من دوتا خاله دارم که یکی‌شون متاهل هست و ازدواج کرده، اما خاله کوچک‌ترم هنوز تو سن 34 35 سالگی مجرد هست، البته داستانی که می‌خوام تعریف کنم برمیگرده به زمانی که من 16 سالم بود و خاله‌ام حدودا 22 یا 23 ساله، یادمه که دانشجو بود. خاله‌ام از من قدش کوتاه‌تر هست ولی همیشه اندام توپُری داشته، حتی می‌شه گفت چاق بوده، قدش احتمالا 160 و وزنش رو هم احتمال می‌دم که بالای 70 یا 80 بوده باشه، اون سینه‌های +85 محشری داره و از زمانی که یادمه کون بسیار بزرگی داره، رنگ پوست گندمی و کمری بسیار باریک‌تر از باسن بزرگ و حجیمش، اندام این زن رو تشکیل میده.
همیشه وقتی خونه مادربزرگم می‌رفتیم یکی از کارهایی که من دیگه عادت به انجامش پیدا کرده بودم ماساژ خاله‌ام بود، تقریبا 2 سالی می‌شد که به این کار مشغول بودم و اون همیشه از سن 14 سالگی ازم درخواست می‌کرد که کمرش، پهلوهاش و بازوهاش رو ماساژ بدم. اما چیزی که کم‌کم تغییر کرده بود، حس و حال من نسبت به خاله بود، از سن 16 سالگی که عبور کردم، فهمیدم که ملت حق داشتن به بدن این زن نگاه کنن، چون به شدت تحریک‌کننده بود و حالا به راحتی این بدن که شاید خیلی‌ها آرزوی دیدنش رو در تاپ و شلوارک داشتن، برای ماساژ زیر دست من بود. خاله‌ام همیشه جلوی من راحت بود و هر موقع هم که از من درخواست می‌کرد تا ماساژش بدم با تاپ و شلوارک ازم پذیرایی می‌کرد، اوایل که هیچ حس خاص و نگاه دیگه‌ای به خاله‌ام نداشتم به راحتی روی باسنش می نشستم و کمرش رو ماساژ می‌دادم، اما رفته رفته فهمیدم که اگه روی باسنش بشینم احتمال سیخ شدن کیرم بالای صد در صده و اون حتما متوجه می‌شه، اولین بار که با نگاه دیگه‌ای می‌خواستم ماساژش بدم، تاپی صورتی رنگ پوشیده بود و شلوارک سبز رنگی داشت که خیلی وقت‌ها اونو می‌پوشید، بند سوتینش سرمه‌ای بود و مشخص بود که کمی شُل بسته؛ توی اتاقش بود و من هر لحظه منتظر بودم تا صدام کنه، صدا اومد:
-راستین! خاله میای یه لحظه!
همیشه وقتی می‌خواست ماساژش بدم اینجوری صدام می‌کرد! رفتم تو اتاق و دیدم رو زمین دراز کشیده و کونش داره با چشمام حرف می‌زنه.
-خاله، قربونت برم، کمرم رگش گرفته، دستت رو می‌بوسه فداتشم.
چشم خاله‌جون، فقط صبر کن یه‌کم آب بخورم، میام. رفتم تو اشپزخونه و ضربان قلبم داشت سرم رو منفجر می‌کرد، استرس گرفته بودم، جوری که انگار خاله ازم درخواست سکس کرده بود! آب خوردم و دستام رو شستم و رفتم پیشش.
نشستم سمت چپ کونش روی زمین و شروع کردم مثل همیشه کمرش رو ماساژ دادم، حقیقتاً دیگه حرفه‌ای شده بودم و می‌دونستم که همیشه کجای کمرش نیاز به ماساژ داره و یا کجای بازوهاش رو حال می‌کنه ماساژ بدم. بعد از گذشت حدودا 5 دقیقه…
-خاله چرا انقدر سخت نشستی رو زمین، بشین رو پام خب، اینجوری نه می‌تونی درست ماساژ بدی، زانوهاتم داغون میشه.
اولش یه خورده مقاومت کردم ولی با اصرار های فراوان نشستم روی رون پاش، نه کونش، که اینجوری مجبور بودم زیادی خم بشم.
-خاله راحت بشین چرا خودتو اذیت می‌کنی؟!
باشه خاله جان.
نشستم روی کونش و انقدر نرم بود که ممکن بود درجا کیرم راست بشه و کونش رو سوراخ کنه.
از گردن تا پهلوها و پایین کمرش رو ماساژ می‌دادم و اونم چشماش رو بسته بود و لذت می‌برد، کمی جرئتم رو بیشتر کردم و دستام رو جوری از کناره‌های کمرش گرفتم و مالیدم که تونستم گوشت کنار ممه‌هاش رو لمس کنم، همیشه اینطوری ماساژ می‌دادم، گوشت کمرش رو میگرفتم و با تمام قدرت جابجا می‌کردم، فشارهای یهویی می‌دادم تا کمرش ترق ترق کنه!
اون روز گذشت و تموم شد. و من هیچ کار خاصی دیگه‌ای نکردم.
هفته بعد خونه مادربزرگم نرفتیم و من واقعاً ناراحت بودم، اما روز جمعه خاله‌ام زنگ زد و گفت که می‌خواد بیاد خونه ما، منو می‌گی خوشحال و خندان، اما بعدش گفتم خب چه فایده؟ ممکنه اون اینجا اصلاً از من درخواست ماساژ نکنه.
از اومدن خاله تقریباً سه چهار ساعتی می‌گذشت و منم دیگه به کیرم گرفته بودمش. بعد از دقایقی اومد و ازم درخواست کرد کمرش رو ماساژ بدم، این دفعه می‌خواستم جراتم رو بیشتر کنم، کسی از بیرون حتی یک درصد به اتاق من دید نداشت، این دفعه روی تخت من دراز کشید که جا تنگ‌تر بود و من مجبور بودم که روی کونش بشینم، از همه بهتر و جذاب تر، این بود که متوجه شدم که انگار بند سوتینش خراب شده تو مسیر و حالا دیگه سوتینی تنش نیست.
-خب راستین جان خاله چه خبر؟
هیچی خاله، سلامتی، تو چه خبر؟
-منم هیچی، درگیری‌های همیشگی
بندهای تاپ سفید رنگی که تنش بود رو کنار می‌زدم تا شونه‌هاش رو راحت‌تر ماساژ بدم.
-راستین جان خاله چقدر تختت خواب آوره
آره خاله جان، اگه خوابت میاد بخواب، منم دیگه ماساژت نمی‌دم تا راحت بخوابی
-نه خاله ماساژ بده، من می‌خوابم، فقط خوابم برد بیدارم کنی
چشم خاله جان، پس من چراغ رو خاموش می‌کنم تا راحت بخوابی
چراغ رو خاموش کردم و اتاق نسبتاً تاریک مطلق شد، بعد از ده دقیقه الکی چندتا جمله گفتم، فهمیدم که خاله به خواب سنگینی فرو رفته، دیگه کم کم دستام رو تا بالای کون بزرگ و خوش‌فرم خاله می‌آوردم و گوشت کونش رو لمس می‌کردم، حس کردم که شُرتم بعد از دست زدن به گوشت کون خاله، کاملاً خیس شده و پیش‌آب کیرم همینجوری سرازیر شده بود.
حالا نوبت این شده بود که دستم رو جاهایی ببرم که تا الان حتی بهشون فکر هم نمی‌کردم، بیشتر و بیشتر گوشت‌های کناری ممه‌هاشو که ولو شده بودن رو تختم و داشتن لِه می‌شدن رو لمس می‌کردم، یک لحظه، هر دو دستم رو همزمان به زیر هر دو بازوش بردم، و زیربغل نرم و گرمش رو لمس می‌کردم، حس کردم کمی زیر بغلش مو داره که واسم بسیار حشری کننده بود و دلم می‌خواست همون لحظه شروع به لیس زدن و مکیدن زیر بغل گرمش بکنم، یواش یواش دیگه دستام کاملا روی کونش بود، داشتم لذت می‌بردم که مامانم صدام کرد و خاله هم بیدار شد، زهره‌ام ترکید و تقریبا داشتم از تخت می‌افتادم، فاصله چندانی نداشت اما من اصلا تو حال و هوای خونه نبودم و تو آسمون ها سیر می‌کردم. وقتی اومدم از روی خاله بیفتم پایین به واسطه ترسیدن، قشنگ حس کردم که کیرم بین رون پاهاش برای چند لحظه گیر کرد، گویی انگار شلپی صدا بده و از بین رون‌هاش در بیاد.
هفته بعد از اون، دوباره خونه مادربزرگم رفته بودیم، اونها یه اتاق تو طبقه سوم به صورت جداگانه داشتن که این بار خاله‌ام به خاطر اینکه مهمون‌های زیادی خونه‌شون بودن ازم درخواست کرد که بریم اون اتاق و کمرش رو ماساژ بدم، خیلی هم حالش بد بود و گریه کرده بود!
اما این‌بار من آماده بودم، روز قبلش رفته بودم و از عطاری‌ای که نزدیک به خونه‌مون بود، روغن زیتون مناسب ماساژ و درد عضلات گرفته بودم، بهش گفتم که خاله روغن زیتون گرفتم، می‌خوای با اون کمرت رو ماساژ بدم، که اولش واکنش خوبی نداشت و گفت نه خاله جون، از بوش بدم میاد و لباسام هم کثیف می‌شه، بیخیال شدم و شروع کردم به ماساژ دادن، بعد از حدود ده دقیقه، نظرش یهویی عوض شد و گفت که برو و روغن زیتون رو بیار، فقط از تو کشوی سوم دراور لباس‌هام سه تا حوله دست و صورت هست، اونا رو هم بیار که اگه خواستم استفاده کنم تا روغن رو پاک کنم داشته باشم.
منم سریع رفتم و وسایل مورد نیاز رو آوردم، خداروشکر انقدر خونه شلوغ بود که کسی به تخمش هم نبود که من سه تا حوله رو برای چی و به کجا دارم می‌برم. تو مسیر به این فکر می‌کردم که ای‌کاش حداقل سوتینش رو از تنش درآورده باشه، اما وقتی اومدم بالا دیدم که همونجوری رو زمین دراز کشیده و تغییری نکرده، حالم گرفته شد. اون روز یه تاپ کبریتی خوشگل تنش بود با این تفاوت که شلوارک نداشت و یه شلوار جین تنگ پوشیده بود.
ازش اجازه گرفتم و کمی روغن مالیدم به کمرش و دستم و شروع کردم ماساژ دادن، اولش یه کم زیادی شد ولی سریع جمش کردم و نذاشتم که به لباسش برسه، بوی زیاد جالبی نداشت ولی به نظرم باعث شده بود که حرارت کمرش بیشتر بشه. با اینکه دستای زیاد قوی‌ای ندارم ولی اون زمان به حدی هورمون تو بدنم ترشح شده بود که حس می‌کردم می‌تونم تمام لباس‌هاشو جر بدم و مستقیم به کس احتمالا گندمی و تپلش برسم. احساس می‌کردم که حالت نفس کشیدنش با توجه به حرارت بدنش تغییر کرده و شاید هم توهم زده بودم اما مطمئنم که خودم روی ابرها بودم و داشتم لذت می‌بردم. مدت زیادی فقط با دست‌های روغنی اون محدوده‌ای که از تاپ بیرون بود رو ماساژ دادم و دو ساعت کلنجار رفتم با خودم تا آخر با هدفی خاص بهش گفتم:
خاله جان من دستامو با حوله تمیز کنم بقیه کمرت رو ماساژ بدم تا لباست کثیف نشه
-عه؟ باشه خاله جان راحت باش
اصلاً توقع این جواب رو نداشتم و انگار آب یخ ریختن روم، رفتم دستام رو تمیز کردم و دیگه ناامید شده بودم و تو دلم داشتم بهش فحش می‌دادم که بهم نگاه کرد و گفت
-خاله جان الکی روغن زیتون گرفتیا، خب الان می‌خوای چیکارش کنی؟
هیچی دیگه خاله جان هر دفعه برای همین قسمت از ماساژ استفاده می‌کنم
-نه خب خراب می‌شه چیزی استفاده نمی‌کنی که!
نه خاله جون اوکیه
-نه خاله، می‌خوای روتو اونور کن من تاپم رو در بیارم، کل کمرم رو روغن بزن، خوبه اتفاقا واسم
با گفتن این جمله دوباره قلبم شروع کرد به تپیدن هزار تا در دقیقه، رومو اونور کردم و تاپش رو درآورد و دراز کشید، حالا دیگه فقط یه سوتین فاصله بین من و بالاتنه لختش بود.
بدون اینکه حرفی بزنم نشستم روی کونش که داشت شلوار جینش رو پاره می‌کرد، خودم رو انداختم روش و مثل دله‌ها شروع به ماساژ کمرش کردم، دستم رو می‌بردم زیر سوتینش و حسابی با نوک انگشت‌های شصت کمرش رو فشار می‌دادم، کیرم راست شده بود روی گوشت کونش داشت منفجر می‌شد، اصلاً حواسم به کیر شق شده‌ام نبود و مطمئنم دیگه متوجه شده بود ولی من کار خودم رو انجام می‌دادم، هر از گاهی هم ممه‌های بزرگ و خوش‌فرمش رو دید می‌زدم که دارن له می‌شن و پخش زمین شدن، دیگه پررو شده بودم و دستم رو تا زیر شکمش می‌بردم، بازوهاش رو ماساژ می‌دادم و هر چند دقیقه دستاش رو باز می‌کردم و دستام رو تا زیر بغلش می‌بردم، جالب این بود که باز هم احساس کردم که زیر بغلش مو داره و خودش هی دستش رو به خاطر همین جمع می‌کرد تا من نبینم و خجالت بکشه، ولی نمی‌دونست که من دوست دارم همین الان زیر بغلش رو لیس بزنم و میک بزنم، برام مهم نبود و دلم می‌خواست تمام بدنش رو حتی سوراخ کونش رو بخورم، انقدر حشری بودم که هیچی جلودارم نبود واسه اینکار.
با صدایی لرزون ازش پرسیدم:
خاله می‌خوای بند سوتینت رو باز کنم؟ یه‌کم اذیتم می‌کنه راحت نمی‌شه با کف دست کمرت رو ماساژ بدم.
هیچی نگفت، نمیدونم چرا اون لحظه اولش ریدم به خودم ولی با صدایی شبیه به اوهوم، که مثل ناله بود، تاییدیه رو گرفتم، قزن سوتینش رو باز کردم و حالا کمر لخت و گندمی و جذابش زیر دستام بود، پُرز هایی از کونش تا گودی کمر و از وسط کمر تا پشت گردن جایی که موهاش شروع به رشد کرده بود مثل خطی افقی و زیبا کشیده شده بود و من عاشق این پُرز موها شدم، دست هام رو همینجور بالا و پایین میکردم و وقتی زیربغلش رو لمس میکردم دستم رو بو میکردم تا بوی اسپری و عرق تنش که باهم قاطی شده بودن رو استشمام کنم، طی حرکتی کسخلانه و شجاعانه، دستم رو بردم زیر شکمش، کمی از زمین فاصله‌اش دادم و سوتینش رو از زیر بدنش درآوردم، حالا ممه‌هاش لختِ لخت روی زمین ولو بودن، وقتی ماساژ می‌دادم کناره‌های ممه‌هاش رو لمس میکردم و واقعا از هرچی که تا اون لحظه لمس کرده بودم نرم‌تر بودن، وقتی ماساژ می‌دادم صورتم رو نزدیک به کمرش می‌کردم و نفس داغم رو به تن سکسیش می‌رسوندم، دیگه حرارت بدنش به حدی زیاد شده بود که حس کردم دستام داره از داغیش منفجر می‌شه، یادم افتاد که ساعتی قبلش تو آشپزخونه به مامانم گفته بود که عضلات شکمش گرفته و درد می‌کنه و مامانم هم بهش پیشنهاد داده بود که روغن سیاه‌دانه یا زیتون بماله و ماساژ بده و گرم نگهش داره، دیگه کسخل شده بودم و حرکاتم دست خودم نبود، با صدایی بم و خیلی ریلکس گفتم:
خب مثل اینکه دل خاله جون ما بدجوری اذیتش می‌کنه و درد می‌کنه، باید به حرف مامانم گوش بدیم، حالا که روغن زیتون و حوله هست، می‌تونیم مشکل دلت رو هم حل کنیم، دیدم باز هیچی نمی‌گه، باز هم ترسیدم و ریدم به خودم.
ولی با خودم گفتم خب کسخل اینجوری که نمی‌تونه برگرده چون تو روی کونش نشستی، از روی کونش اومدم اینور و نشستم رو زمین، گفتم:
ببخشید خاله جان، اگه می‌خوای شکمت رو هم ماساژ بدم تا بهتر بشی، برگرد، حوله رو هم بنداز رو بالا تنه‌ات که راحت باشی، بازم واکنشی نداشت، حس می کردم هر لحظه بیشتر و بیشتر به بگایی دارم نزدیک می‌شم، از بازوی چپش گرفتم و برش‌گردوندم، چشماش رو بسته بود، جوری که انگار خوابه و متوجه هیچی نمی‌شه! رومو کردم اونور و حوله رو انداختم رو ممه‌هاش ولی خب تر زده بودم و هنوز قسمتی از ممه‌هاش بیرون بود که فهمیدم گردی دور نیپل‌هاش مایل به قهوه‌ایه، سریع حوله رو درست کردم و شروع کردم به ماساژ شکمش، چه شکمی! چه ناف سکسی‌ای! واقعا تا حالا انقدر با ناف تحریک نشده بودم!
دستام رو روی پهلوهاش می‌کشیدم و شکمش رو ملایم ماساژ می‌دادم، دکمه شلوار جینش رو باز کردم و کمی شکمش آزاد تر شد، بهش گفتم که می‌خوام باز کنم تا زیاد به شکمت فشار نیاد، وقتی باز کردم حس کردم بو و عطر کصش که احتمالاً تا اون موقع خیس شده بود زد توی بینیم! چه عطری داشت بدنش، واقعاً دیوونه کننده بود. من هم مثل ماساژور های حرفه‌ای اون رو میمالیدم و ماساژ می‌دادم، خیلی زیاد قلقلکش می‌اومد و وقتی سراغ پهلوهاش می‌رفتم یه ناله ریزی می‌داد، خودش رو هی تکون می‌داد و می‌فهمیدم که کجای بدنش بیشتر قلقلک میاد. دراز کشیدم و صورتم جلوی شکمش بود و دوتا دستام روی شکمش سنگینی می‌کردن، نفس‌هامو روی شکمش ولو می‌کردم و اونم بیشتر خودش رو جمع می‌کرد، بعد از چند دقیقه دیگه طاقت نیاوردم و گفتم:
خب خاله جان حوله رو می‌زارم روی شکمت تا گرم بمونه، اینجوری بهتره.
حوله سوم رو برنداشتم و همون حوله‌ای که روی ممه‌هاش بود رو کشیدم پایین و آوردم روی شکمش، با اینکار یهو چشماش رو باز کرد و زُل زُل منو نگاه کرد، من داشتم حوله رو تنظیم می‌کردم و خودمو زده بودم به اون راه که اصلاً واسم مهم نیست ممه‌هاشو لخت کردم! بعد سرم رو برگردوندم اینور و نشستم به دیوار نگاه کردن. فهمیدم که سرش رو پایین تر بُرد و دوباره چشم‌هاش رو بست، انگار خیالش راحت شده بود که من اصلاً گاوم و هیچی از سکس حالیم نیست، انگار واسم هیچ اهمیتی نداره که ممه‌هاش لخت فقط نیم متر باهام فاصله دارن. رومو کردم اینور و دیدم که چشماش رو بسته، هنوز هم نگاه مستقیم به ممه‌هاش نکرده بودم، حالا نوبت دیدن ممه‌هاش بود، وای خدای من، ممه‌هایی بزرگ که پخش شده بودن و نوک مایل به قهوه‌ایشون بهم چشمک می‌زد، داشتم روانی می‌شدم، روغن رو برداشتم و چند قطره ریز ریختم روی ممه‌هاش، باز هم چشماش گرد شد و نگاهم کرد، اصلاً نگاهش نکردم و انگار یه ماساژوری بودم که فقط داره کارش رو انجام می‌ده، حالا ممه‌هاش زیر دستم بود و مدام می‌مالیدم، نوکشون سیخ شده بود و مشخص بود که حشری شده، با دوتا دستام ممه‌هاش رو گرفته بودم و فشار می‌دادم، گاهی نوک انگشتم رو به نیپلش می‌زدم، گوشت زیر ممه‌هاش رو می‌گرفتم و به سمت بالا فشار می‌دادم، فهمیدم که با این حرکت خیلی لذت می‌بره، حالا دلم می‌خواست که طعم ممه‌های روغنیش رو بچشم، بیشتر از اون دلم می‌خواست تا دستاش رو به سمت بالا دراز کنم تا هم حالت ممه‌هاش رو قشنگ‌تر کنم و هم صحنه زیبای زیربغل‌های مودارش و ممه‌هاش همزمان جلوی چشمام باشه، همینکارو هم کردم و به بهانه مالیدن داخل بازوهاش دستاش رو بردم بالا، صحنه‌ای فوق‌العاده جلوی چشمام بود، شاید دو سه دقیقه طول کشید تا در نهایت زبونم رو به زیربغلش رسوندم، طعم تلخ اسپری و عرق زیربغلش برام طعم خوشمزه‌ترین خوراکی دنیا رو داشت، فهمیدم که باز هم چشماش گرد شده و شاید توقع نداشت اول برم سراغ اون نقطه، اما من اونجا رو هدف گرفتم و داشتم از خوردنش لذت می‌بردم، دستش رو جمع کرد و نزاشت ادامه بدم، وقتی دستش رو جمع کرد، طی دو ثانیه با زبونم قله ممه‌هاش رو فتح کردم! دستش رو گذاشت پشت سرم و همزمان هم فشار می‌داد تو ممه‌هاش و هم انگار می‌خواست منو از ممه‌هاش جدا کنه، دیگه جفت ممه‌هاش در اختیارم بود و مدام میک می‌زدم و لیس می‌زدم، اونم چشماش رو بسته بود و فقط نفس عمیق می‌کشید، شاید یک ربع بیست دقیقه ممه‌هاش رو خوردم، دیگه دلو زدم به دریا و خواستم باقی دکمه‌های شلوارش رو باز کنم، که ضد حالی بدتر از هر چیزی خوردم، صدا اومد از پایین که من و خاله رو صدا می‌زدن، خاله انگار تازه یادش افتاد که تو خونه‌اش دراز کشیده و خواهرزاده‌اش حسابی ازممه‌هاش شیر خورده!
خواست بلند بشه که نذاشتم، صورتم رو بردم نزدیک ممه‌هاش و دوباره میک زدم، انگار لحظات آخری بود که داشتم ازشون استفاده می‌کردم، چقدر نرم و خوشمزه بودن، نوکشون زیاد بزرگ نبود ولی به اندازه‌ای بود که زیر دندون‌هام بره و از گاز گرفتنشون لذت ببرم، بعد از این خاله لباس‌هاش رو پوشید و رفت پایین و من هم منتظر موندم تا کیرم بخوابه و بعد به جمع بقیه ملحق بشم، یک بار دیگه هم من تونستم خاله رو ماساژ بدم و اون ماساژ با توجه به اتفاقاتی که توش افتاد اخرین ماساژ خاله توسط من بود و دیگه بعد از اون ماجرا، ماساژش ندادم اما رفتارش با من تغییری نکرد، اگر خوشتون اومد داستان اون رو هم براتون می‌نویسم.
ممنون از وقتی که گذاشتید.

نوشته: پوکرفیس

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18