رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

     عمه × داستان سکسی × داستان عمه × سکس عمه × محارم × داستان محارم × سکس محارم ×

عمه منیر

سلام علی هستم و ساکن استان… و شغل من مغازه داری … هست و متاهلم . ۴ تا عمه دارم که سومی شون از بچگی با من خیلی جور بود و بهم علاقه داشت و مراقبم بود و متقابلا منم دوستش داشتم و ۷ سال از من بزرگتره و اسمش منیر هست و حدود ۴۰ سال سن داره . خب به خاطر تاهل و کار و مشکلات و گرفتاری های روزمره و هزینه ها و …رفت و آمدها بین فامیل کمتر شده بود . عمه منیر یه شوهر به اسم… داره که آدم خاص و نجوش و بقول امروزی ها … هست . من چون از بچگی با عمه منیر دوست بودم گاهی تلفنی و چتی و حضوری جویای احوال هم بودیم ولی عمه از شوهر شانس نیاورد و ۲ تا بچه داره و به خاطر اونا با شوهرش می‌سازه ولی از ۳۶۵ روز سال اینا هر ۳۶۵ روز بحث و دعوا و مشاجره دارن و خدایی عمه منیر مهربون و بساز هست ولی شوهرش پر توقع و گنده دماغ و عوضی…این اتفاق مربوط میشه به پارسال و من از اول تا آخر سال گذشته را مختصر سعی میکنم بنویسم .‌ عمه منیر گاهی از کارای شوهرش برام میگفت و خب چی میشد بگم‌ و فقط دلداری و حرفای امید بخش و روحیه افزا و … جوابش میدادم . یه شب زنگم زد و رفته بود بیرون و با شوهرش بحثش شده بود و رفتم دنبالش و سوارش کردم و دور زدیم و بعد گفت برسونمش خونه مادر (مادر عمه که مادر بزرگ من هم هست) و گفت شب را میمونه همونجا و چند روز بعد باز تماس گرفت و گریه و زاری که شوهرم فلان و چنان و بمان و … دیگه واقعا نمیدونستم چی بگم و از دهنم پرید خب عمه یا طلاق بگیر یا تو هم برای خودت خوش باش و برنامه ریزی کن خوش باشی و به گشت و تفریح حتی شده مجردی با فامیل و دوست و شوهرت را اینقدر کنترل نکن که همه کاراش روی مخ تو باشه و گفت کدوم تفریح و من شدم واسه ش کوزت و کلفت خودش و بچه ها و برده شدم انگار و دلت خوشه و کدوم خوشی و کجا آخه خوش باشم و… بعد بهش گفتم یعنی تو تفریحی ؟ دلخوشی ؟ هیچ نداری؟ گفت جون خودم نه و دروغم چیه و… گفت تو نگاه به خودت نکن دوست و رفیق و تفریح داری و من شانس نداشتم و ندارم و باز گریه و… گفتم باشه حالا من برات اوکی میکنم تفریح هم بری و گفت با کی برم؟ گفتم هر کی میدونی و گفت من با کسی جایی نمیرم و دوستی ندارم و پایه میخواد گشتن و خوش بودن و حرف به اینجا رسید که من مهمونی و پارتی باحال توی باغ و ویلای امن دوستی رو سراغ داشتم بهش بگم و به بهونه سر زدن به مادر بزرگم اونم بیاد بریم و به یه دوستم که توی تالار کار می‌کرد سپردم و اونم مثلا چهارشنبه بهم میگفت فردا شب ویلای فلان جا اگه میخوای بگو و ورودی و شام و قلیون و خواستی مشروب هم هست و اولین بار که با عمه رفتم یه رقص تپل با هم کردیم و شام خوردیم و عمه قلیون کشید و برگشتیم و با یکی دو تا خانم و آقا اونجا دوست شد و شماره دادن بهم و دیگه مهمونی رفتن ما با عمه حداقل ماهانه ۲ بار پیش میومد چه آخر هفته چه گاهی وسط هفته و عمه هم گاهی یه شات مشروب میزد و خب داغ که میشد همه حرفی میزد و حتی از شیطونیهایی که با شوهرش یا مجردی کرده بود میگفت . اون دوستایی هم که پیدا کرده بودیم توی مهمونی خیلی لارج بودن و پای هر تفریحی بودن و حتی دو سه بار در طول روز جای با صفا دعوت کردن و رفتیم دور هم و ناهار و بزن برقص کردیم . خدایی حال و هوای عمه منیر بهتر شده بود و خب بنده خدا سن و سالی هم نداشت که بخواد همش سرکوب کنه خودش را و بچه بزرگتر هم چون دختر بود هوای بچه کوچیکتره را داشت و عمه منیر از بابت شون خیالش راحت بود. شوهرش هم چون دائم دعوا داشتن از خدا خواسته دوست داشت عمه نباشه دور و اطرافش که بهم بپرن و خلاصه بد نشده بود اوضاع و انگار همه راحت تر ادامه میدادن و یه شب منو عمه منیر رفتیم باغ یه دوستان و بزن برقص و عمه توی برگشتن بهم گفت علی یه چیزی بهت میگم قول بده الکی شلوغش نکنی و اگه حرفی زدی و کاری کردی دیگه دوستت ندارم … بعدم قسم داد و قول گرفت و بهم گفت که شوهر فلان دوست که میریم گاهی دورهمی وقتی توی سالن روی تخت دور هم بودیم چند بار دستش را مالیده به عمه منیر و بهش توی اون تاریک و روشنی چند بار در رفته و گفتم چرا همون لحظه نگفتی تا بهش بگم ؟ خندید و گفت حال میداد بهم و هیجان داشت و خودم هم سرش کرم ریختم و حتی فلان وقت دستش را تا هر جا خواست برد و مالید… خندید و گفت زنش هم مشروب خورده بود و مست بود و رقصیده بود متوجه نشد و من خودم میدونستم دوست داره دست بزنه جوری تنظیم می کردم بتونه دست بهم بماله و حالش را دوست داشتم و تجربه چنین کاری را نداشتم و به نظرم با حال بود و…دیگه بعد اون شب هر جا بهش متلک گفته بودن یا دست بهش زده بودن یا دنبالش افتاده بودن را واسه من میگفت و یه روز بهم گفت که یه شب با همون مردی که بدجور دنبالش بود قرار گذاشته بود و رفته بودن دوتایی توی ماشین دور دور و برای عمه بدون شلوار و شورت توی ماشین مالیده بود تا عمه منیر را با دست ارضا کرده بود و بهم گفت میدونستم ممکنه حتی بیشتر هم پیش بره کارمون ولی دوست داشتم حال پسره را چون واقعی بهم فاز میداد و فقط فکر این بود من حال کنم و دنبال این نبود که فقط،خودش حال کنه و بعدش بره … یه جورایی خوب از بعضی جهت ها عمه درست میگفت و یه جاهایی هم بی جنبه بازی در آورده بود … عمه منیر یه روز بهم گفت فلانی که میریم پیششون واتس اپ باهام چت کرده و میگه بیا خونمون تا حال کنیم … خواست برم به طرف بگم ولی دیدم بالاخره مقصر هست اما همش گردن اون مردک نیست و به عمه منیر گفتم میخوای بری پیشش؟ گفت نه و پرسیدم چرا؟ تو که دوس داری و خندید و گفت چون کیر کوچیکی داره … گفتم کجا دیدی؟ گفت عکسش را فرستاد و خندید و گفتم فقط عکس؟ گفت نه اون شب توی دور دور هم زد کنار و براش ساک زدم و دیدم … یه جورایی موندم چی بگم و فقط گفتم خب بالاخره آدم بزرگ و عاقلی هستی و اگه خودت خواستی که دیگه من چی بگم‌ و دلت میخواد بری خونشون برو ولی قبلش بگو بهم و قسم خورد که بهش نداده و فقط همون شب ساک زده و دوست نداره بهش بده و فقط در همین حد برای مزه و تجربه ش کافیه… یه مدت با عمه سرسنگین شدم و زیاد بهش محل نمی‌دادم… بهم پیام داد نمیدونستم اینقدر بی جنبه ای وگرنه بهت نمیگفتم و… بحث کردیم با هم و منو متقاعد کرد که همش تحت فشار بوده و بعضی چیزا را هرگز نتونسته تجربه کنه و حالا هم در حدی که گفته فقط پیش رفته و اگه من بدم میاد ناراحتم و نمیخوام بهش بگم‌ و دیگه نریم و بیایم و … دلم سوخت و کوتاه اومدم و گفتم خوش گذشت واقعا اینکارا را کردی؟ گفت آره خیلی حال داد و گفتم خب نوش جونت و من چیکاره هستم که بخوام امر و نهی کنم …یه روز عصر پنجشنبه عمه بهم زنگ زد و گفت باز دعوا کردن با شوهرش و کتک هم بهش زده و حالش خوب نیست و اومده بیرون و به بچه بزرگترش هم گفته من میرم خونه مادر بزرگ اینا و کارم داشتی زنگ بزن و منم از کار زندگی باز کرد و رفتم سوارش کردم و با ده تا تلفن و التماس به صد نفر بالاخره از طریق همون مردک که به عمه منیر علاقه داشت و با هم ور رفته بودن یه جایی را پیدا کردیم بریم شب تا عمه حالش عوض بشه . اونشب اون مردک هم اومد و مشروب هم آورد و به عمه هم داد و خودش و زنش هم خوردن و میدونم زیاد به عمه ور رفت باز و دست مالی کرد توی اون روشن تاریک دنس و رقص نور ولی عمه ازم قبلش خواهش کرد که اگه طرف حرکتی کرد من واکنش نشون ندم و بزارم پای اینکه خود عمه خوشش میاد که یه مرد اینجوری ازش خواهش کنه و عمه بهش راه نده و ناز کنه و طرف خودش را جر بده که بتونه فقط عمه را بماله… حدود ساعت ۱۲ شب بود و اون مهمونی پارتی خلوت شد و همه رفتن و منو عمه هم رفتیم . ولی عمه هم مست بود یه کم هم نمی‌خواست بره خونه خودشون و مادربزرگ و یه جورایی چاره داشت همه را تا صبح نگه می‌داشت که پارتی بمونن ولی امکان پذیر نبود … بعد که سوار شدیم گفت بریم یه کم دور دور و توی مستی حرفای جالبی زد و گفت حیف که اونجا نمیشد وگرنه اینقدر خودمم هوس کرده بودم که می‌نشستم جلوی تو و زنش دهن فلانی همون مرتیکه تا برام بخوره و ارضام کنه و امشب یه حالی شدم و حال بدی روی حال بدی و تو بهونه کن تا صبح بریم دور دور و حرفای چرت و پرت… حدود یه ساعت که دور دور کردیم هوا سرد بود و بیرون نمیشد زیاد موند و توی ماشین هم خستگی و کلافگی خودش را داشت و عمه منیر را سعی کردم راضی کنم برسونم خونه مادربزرگ ولی قبول نکرد و نهایتش گفت تو یه جایی را ردیف کن تا باهم بریم شب بخوابیم و صبح بریم خونه … من واقعا هنگ کرده بودم و نگران عمه بودم چون یه کمی هم زیاده روی کرد توی مشروب خوردن و من با هزار تا فکر و ترس و لرز به این نتیجه رسیدم که با هم بریم خونه ما ولی عمه گفت نه خونه شما هم سوتی میشه و خلاصه رسیدیم به اینکه بریم خونه ما ولی توی انباری که طبقه همکف آپارتمان ما هست و ماشین را گذاشتم کوچه بالایی و با عمه رفتیم انباری آپارتمان ما و اونجا از سرما گاز پیک نیک را روشن کردیم و با هر بدبختی بود از وسایل انباری برای زیر انداز یه تکه کارتن و موکت و یه پتو مخصوص بیرون رفتن بود برای خوابیدن ردیف کردم . حال عمه عجیب بود … دلم نمیومد ولش کنم اون حال و بالاخره با استرس خفه شدن از گاز منواکسید و دیده نشدن نور پیک نیک و همه ترسها و بدبختی ها که نگم دیگه ساعت طرفای دو بود که با عمه دراز کشیدیم کف انباری و اون پتو و زیرانداز مخصوص مسافرت و پیک نیک را هم از سرما کشیدیم روی دوتامون و رفتیم زیر پتو حدود ده دقیقه نشد که عمه منیر باز سر حرف را باز کرد و گفت اگه امشب منو ول میکردی حتما به اون یارو زنگ میزدم و بهش میدادم و خندید و بعدم گفت این کارای اینجوری را دوست دارم و اصل اینکارا با هیجان حال میده و حرفای سکسی پرسید از من و بعد گفت سردم شد علی و به پهلوی چپ چرخید و گفت بچسب بهم و کمرش و کونش را چسبوند بهم … بر خلاف حرفش داغ داغ بود بدنش و منم بغلش کردم و حتی میتونم بگم غیر ارادی بود و دستم را انداختم دور کمرش و ناخودآگاه دستم را گرفت و گذاشت لای پاش و گفت تو چه داغی پسر … صدای شعله گاز پیک نیک توی اون سکوت شب و دروغ نگم‌ ۲ دقیقه نشد که شق کردم و عمه منیر هم فهمید و گفت کوچولوت چه زود بیدار شد و گفتم تقصیر من نیست و گفت حالا تقصیر هر کی هست تا صبح میخواد بیدار باشه یا میذاره بخوابیم ؟ گفتم نمیدونم … عمه منیر گفت تو نمیدونی اما من میدونم و بوی کوس بهش خورده و نمی‌خوابه تا صبح … قسم ميخورم که دیگه اختیار دست عمه منیر و من نبود… جوری لخت شدیم توی اون سرما که انگار توی تابستون هست چون هر دو باید می‌کردیم و دل منم رفته بود که عمه منیر را بکنم . خواستم براش بخورم گفت نه تمیز نیست و چون رابطه نداریم با شوهرم دیر به دیر شیو میکنم و مو زیاد داره و حسابی پشمالو شده و دیشب حمام بودم و امروز حمام نرفتم و گفت من برات ميخورم ولی قول بده هیچ وقت برای کسی نگی و نخوای سو استفاده کنی و اذیتم کنی… عمه هیکل سبزه و توپر داره و توی اون سرما و تاریکی و نور کم گاز پیک نیک من دراز کشیدم و خم شد و برام کیرم را که شق شق بود اول کله ش را بوسید و بعد مکید و شروع کرد به خوردنش و گفت عجب کیر نازی داری و جوری ساک میزد که دلم از حال میرفت و مشخص بود مست شهوت هم هست… دو دقیقه که ساک زد برام دیدم بس داغه دهنش و کار بلده و همه جا را میخوره حتی تخمام را و آبم را زود میاره بهش گفتم بزار منم برات یه کوچولو لیسش بزنم لیز بشه و عمه منیر گفت خیس خیس و لیز لیزه و نیاز نیست اما با اصرار عمه را خوابوندم و پاهاش را بالا گرفت واسم و برای اولین بار کوس عمه منیر را بوسیدم و بو کردم و لیس زدم . پشم داشت ولی بوی نازی میداد و آب شهوت و بوی بدنش هم عالی بود . براش دو دقیقه فقط زبون زدم زیر چوچوله و زبون کردم توش و آه ازش بلند شد که وای الان ارضا میشم و نخورش تا حال کنیم بیشتر و دوباره اون بلند شد و نشست دهنم و حالت 69 شدیم و بوی کوس عمه و آبش و حتی سوراخ کونش را لیس زدم و گاهی کمر میزد محکم و مشخص بود داره از حال میره و فقط خواهش می‌کرد نخورم تا آبش نیاد و میگفت الان میاد آخ نخورش و من قطع میکردم و چند ثانیه بعد دوباره میخوردم کوس تپل و سبزه و پشمالوی عمه که چوچوله ش هم بزرگتر معمول بود و خیلی قشنگ میشد با لب مکیدش و عمه را حسابی حال آورد… حدود ۱۵ دقیقه فقط واسه هم خوردیم و بعد عمه را خوابوندم به کمر پاهاش بالا و کردم توش که حسابی آماده بود و راحت تا تهش را جا داد و بعدم لب و سینه و عشق بازی حین سکس و بعد حالت داگی محکم عمه منیر را کردم و فقط میداد و دنبال حال بیشتر بود و منم از خجالت کوسش در اومدم حسابی و بعد گفت بذار من بشینم و تلمبه بزنم تا ارضا بشم و نشست روی من و خم‌ شد سینه های بزرگش را بمکم همزمان و تکون میداد و ناله می‌کرد و حتی حرفای سکسی مثل کوس من چطوره؟ تا تهش را بکن و … آروم زد و بعد شروع کرد لرزیدن و روی من بی حال خوابید چند لحظه و بعد من دوباره داگ استایل کردمش و آبم را ریختم روی گودی کمرش و با جوراب آبم را پاک کردم و عمه هم دستشوییش گرفت و با چه ترس و لرز و نکبت رفتیم بیرون انبار توی پارکینگ عمه منیر نشست روی خروجی کفشور آب پارکینگ و ادرار کرد و برگشتیم داخل انباری و نیم ساعت نشد باز با عمه منیر خوردیم واسه هم و کردیم و حسابی حالش آوردم. حدود دو سه ساعتی هم نصفه نیمه خوابیدیم از استرس خفه نشدن با مونوکسید در انباری را باز میکردیم و صبح اول وقت رفتیم بیرون و طرفای ساعت ۱۱ اون روز باز عمه را توی خونه خودشون روی تخت خواب اتاق خوابشون کردم ولی این دفه پشمای کوسش را شیو کرده بود و بعد اون سکس های ما مرتب ادامه داره و هر جور باشه عمه و من حالمون را با هم میکنیم . شده توی انبار یا هر جای دیگه …ادامه دارد…

نوشته: علی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • فیلم کیر سواری میلف ایرانی که سوار کیر شوهرش میشه و بالا پایین میشه یه عشوه ای هم میاد براش مرده میگه وایسا داره میاد . تایم: 00:31 - حجم: 6 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • فیلم سکس دختر و پسر اول عشق بازی میکنن بعد دختره ساک میزنه بعد هم در پوزیشن های مختلف باهم سکس میکنن . تایم: 09:40 - حجم: 37 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • عکس سریالی سکسی زوج میانسال ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.          
    • فیلم سکس با میلف جاافتاده و حشری تو چند تا پوزیشن تا خایه تو کص و کونش تلمبه میزنه و نالشو درمیاره . تایم: 06:50 - حجم: 44 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • سکس الهام با رئیس بانک سلام من الهام ۲۸ سالمه قد۱۶۸ وزنم ۸۵ کمی تپلم از ناحیه رون و باسن.من متاهلم و به خاطر نبودن کار تو شهر خودمون به ساوه اومدیم یکی دو سال اول اوضاع خوب بود ولی الان خیلی اجاره ها رفته بالا تصمیم گرفتیم وام ودیعه بگیریم.با هزارتا مکافات ثبت نام کردیم و کد رهگیری گرفتیم همه کارها رو انجام دادیم قرار شد قبل عید ضامن ها رو ببریم بانک.ما که اینجا آشنا نداشتیم مجبور شدیم زنگ بزنیم اقوام از شمال بیان برامون امضا کنن اونا که راه افتاده بودن از بانک بهمون زنگ زدن که جلوی وام ها بسته شده آخر ساله وام نمیدیم.منم حاضر شدم رفتم بانک پیش معاون گفتم بخدا صاحب خونه داره بیرونم میکنه اگه راه داره بهم کمک کنید که گفت نه سیستم قطعه و منم ناراحت به سمت در رفتم یهو چشمم افتاد به رئیس بانک گفتم یه رویی هم به اون بندازم بلکه قبول کرد با استرس و عصبانیت رفتم جلو سلام کردم و از مشکلاتم گفتم،گفتم حالا که ضامن هام تو راهن میگید وام نمیدیم دیدم گفت حالا شلوغش نکن بشین ببینم پرونده ات رو ،وقتی دید معاون رو صدا کرد که آقای فلانی به استثنا این یه پرونده رو کارشو راه بنداز بذار بیان ضامن هاش امضا کنن اگه سایت باز شد پرداخت کنیم منم خوشحال شدم ازش تشکر کردم بلند شدم برم گفت خانم احمدی یه شماره تلفن بدین که من بهتون خبرش رو بدم منم چون شوهرم تو شرکت معمولا پشت دستگاهه جواب نمیده شماره خودمو دادم و رفتم خونه دو ساعت بعد یه پیام اومد که شرمنده به هرجا که میتونستم زنگ زدم و کاری از دستم بر نمیاد منم گفتم من رو حرف شما حساب کرده بودم گفت حالا ببینم میتونم ۵ فروردین که بانک باز میشه برات درستش کنم.گفت حالا که اومدن بیار امضا کنن که آماده پرداخت بشه.خلاصه گهگاهی پیام میداد و میگفت کاری از دستم برنمیاد و از این حرفها گذشت تا تعطیلات تموم شد و ما هم صاحب خونه فشار آورده بود پول پیش میخواست به تلفن بانک زنگ زدم گفت تا الان چندین بار تلاش کردم ولی اجازه پرداخت نمیدن فهمیدم که دنبال چی هست یکم باهاش گرم شدم بیشتر پی ام میدادم یه روز پی ام داد گفت اگه وامتو پرداخت کنم شیرینی چی میدی بهم منم که خوشحال بودم گفتم هرچه که بخوای.گفت هرچه ؟گفتم آره گفت قول؟ گفتم قول بعد ۵ دقیقه وام اومد به حسابم ازش تشکر کردم گفت شیرینی من یادت نره گفتم چشم .همونجوری پی ام میداد تا گفت من اون روز دیدمت ازت خوشم اومده منم راستشو بخوای بهش وابسته شده بودم با هم قرار گذاشتیم بریم بیرون دور دور دیدم داره از شهر خارج میشه گفتم کجا گفت سوپرایز بذار برسیم و قسم خورد نگران نباش تا تو نخوای بهت دست هم نمیزنم بعد از طی مسیری طولانی رسیدیم به ورودی باغ رفت در رو باز کرد رفتیم داخل درخت ها پر از شکوفه بودن و باغ بزرگی بود پیاده شدیم درخت ها رو بهم معرفی کرد و یه اشاره به اتاق گوشه باغ گفت میخوای اونجا رو هم ببینی اون رفت منم دنبالش رفتم گفت چای بذارم گفتم میل ندارم گفت کمی بشین ،نشستم رو مبل اومد ایستاد روبه روم گفت اجازه هست کنارت بشینم گفتم آره بشین،همین گه نشست دستشو گذاشت رو رونمایی و یه نگاه شهوتی بهم انداخت چرخید سمتم لباشو آورد جلو و چشماشو بست منم چشمامو بستم و لبامو قفل شد شروع کردیم به لب گرفتن یواش یواش سینه هامو می‌مالید و لبامو میک میزد یه نگاه به خشتکش انداختم که بعلللله آقا کیرش داره شلوار رو پاره میکنه بلندشدن ایستاد گفت پاشو بیا بغلم منم بلند شدم محکم بغلم کرده بود و داشت لبامو می‌بوسند دستاشو برد سمت باسنم منم کم کم خیس کرده بودم و دیگه اختیارم دست خودم نبود همونجوری که تو بغلش بودم کیرشو می‌مالید بهم سفتی کیرشو رو شکمم احساس می‌کردم چون قدش بلند بود و چهارشونه.دیدم رفت از گوشه اتاق یه تشک پهن کرد گفت نترس کاری نمی‌کنیم فقط میخوام راحت بغلت کنم بعدم منو خوابوند رو تشک و خودشو انداخت روم سنگینی وزنش رو تمام بدنم احساس می‌کردم دستشو از زیر مانتو برد سمت سینه هام یهو ناله ام بلند شد گفت جوووون و شروع کرد به میک زدن و با ولع خوردنشون منم به خودم میپیچیدم گفت میتونم لخت بغلت کنم گفتم نه شروع کرد به دراوردن لباسهام خودشم لخت شد و افتاد تو بغلم دیگه هیچکدوممون تو حالت عادی نبودیم یدفعه گفت من تحمل ندارم کص میخوام دستشو برد سمت کسم واااای حسابی خیس بود انگشتشو کرد تو دراورد ابشو میک زد و حسابی کسمو مالید منم آه و ناله می‌کردم و لذت می‌بردم یدفعه اومد روم پاهامو داد بالا و کیرشو هل داد تو کس خیس و داغم منم یه آه ه ه ه جانانه کشیدم و شروع کرد به تلمبه زدن با دوتا دستش لبه های کسمو باز کرده بود نگاه میکرد و کیرشو عقب جلو میکرد گاهی درش می‌آورد تا منو بیشتر حشری کنه منم شروع کردم به مالیدن چوچولم و بهش گفتم محکم تلمبه بزن اونم با قدرت تلمبه میزد و حرفای سکسی میزد با لرزش عجیب و یه لذت خاص ارضا شدم گفت قمبل کن .قمبل کردم براش لبای کونمو باز کرده بود و محکم کیرشو تا ته میکرد تو کسم ده دقیقه ای تو همین حالت بودیم که بالاخره ارضا شد و آبرو ریخت رو کمرم. نوشته: الهام۲۸
    • عاشقی × ازدواج × همسر × داستان سکسی × داستان همسر × سکس همسر × داستان عاشقی × سکس عاشقی × جر دادنِ زن حشری خودم روی مبل زیر پتو نشسته بودم و در حال دیدن تلویزیون بودم . همون لحظه علی که رفته بود آب بخوره از آشپزخونه اومد و نشست پیشم پتو رو روی خودش کشید و بغلم کرد . کز کردم تو بغلش چه قدر گرم و نرم بود… صداش تو گوشم پیچید _آخییییییشششش لبخند گنده ای زدم و دستاش و گرفتم و بوس کردم _صحبت کن باهام امروز چیکارا کردی _اوم…کار…مثل همیشه …تو چی ؟ _امروز خیلی خسته کننده بود همش در حال خمیازه کشیدن بودم… _خوابت میاد ؟ _خوابم که میاد… دلم نمیاد بخوابم _چرا؟ بهش نگاه کردم دستام و گذاشتم دو طرف صورتش _چون دلم برات تنگ شده لبخند مهربونی زد _قربون دلت بشم… بیا خودم بخوابونمت سریع خودش و کشید طرف انتهای مبل تا بتونه به درازاش بخوابه و منم به سمت خودش هدایت کرد و پتو رو کشید رومون و بغلم کرد. روی موهام و بوس کرد و گفت _بخواب _برام لالایی بگو ! _بلد نیستم _بلد شو. _لالا لالا لا یه سمانه بود که نمی خوابید و شوهرش و اذیت میکرد . یهو یه گرگ اومد از پنجره تو و خوردش ! زدم زیر خنده _این الان لالایی بوووود؟؟؟؟؟ _لالایی و قصه رو باهم مخلوط کردم قشنگ خوابت ببره و چشماش و بست _علی با چشم بسته گفت _جونم _الان آخه چه خوابی ساعت پنج بعد از ظهر … باید پاشم شام درست کنم … _حالا پا میشی… چند ثانیه تو سکوت گذشت دلم خواست شیطونی کنم… شروع کردم به بوسیدن گردنش خندید ولی توجه نکرد آروم دستم و از رو شلوار گذاشتم رو کیرش نفسش و صدا دار داد بیرون _نکن بچه !!! _خب تو بکن… _سمان پامیشم جرت میدما… _خب بده… چشماش و باز کرد و یهو جامون و طوری عوض کرد که من زیرش باشم … سنگینیشو انداخت روم و لباشو گذاشت رو لبام و وحشیانه بوسید سرشو گرفتم عقب _ترووووخدا محکم نه کبود میشه ! درد میگیره آبروم میرههههه _دیگه خودت خواستی… _یکممم آروم _من آروم بلد نیستم دوباره شروع به بوسیدنم کرد و منم دیگه وا دادم دستامو دور گردنش انداختم و بدتر از خودش جواب بوسه هاش و دادم . سینه هام و می‌مالید و فشار میداد صدای ناله‌م بالا رفت .‌‌… تو یه حرکت یهو سینه‌هام و از سوتین و تاپ بیرون آورد و شروع به خوردن کرد تقریبا جیغ زدم و سرش و به سینه هام فشار دادم… _زن خوشمزه من کیه؟؟؟؟؟؟؟ زدم زیر خنده _مننننن همزمان از پایین داشت کصم و هم می‌مالید و دیوونم میکرد دوست داشتم زودتر بکنه توش نوک سینه هام و که می مکید جونم از تنم در میومد… هی ته دلم می‌ریخت… بعد چند دقیقه رفت پایین و خواست شلوارمو در بیاره که خودم بلند شدم و رفتم سمت شلوارش _بخورمش! خندید _باعث افتخارشه … شلوارش و از تنش پایین کشید و نشست کونم و قمبل کردم و سرم و بردم سمت کیرش و روش تف کردم و دستم و آروم روش کشیدم… ناله آرومی کرد که دلم رفت … تو چشماش نگاه کردم و همزمان که براش می‌مالیدم گفتم _همینطوری دوست دارم… _چی؟ _آه و ناله کردنت و خندید _اووووووووف سرم و جلوتر بردم و زبون زدم… ناخودآگاه منقبض شد و بیشتر خودش و بالا آورد شروع کردم به خوردن… بالا پایین…بالا پایین… از زیرم نرم نرم خایه‌هاش و می‌مالیدم … داشت دیوونه میشد … از صداش می‌فهمیدم … نمی‌دونم چقدر گذشت که گفت _بسه دیگه نمیتونم نگه دارم رفتم عقب و دراز کشیدم سریع شلوارم و در آورد کصم و یکم مالید از ترشحاتم خیس خیس بود یهو در لحظه کیرشو فرو کرد توم و شروع به تلمبه زدن کرد ! آه بلندی کشیدم _علیییییی _جونمممم _بکن جرم بده … جرم بده عشقم … داشتم دیوونه میشدم … اومد روم دستامو دورش حلقه کردم همزمان گردنم و میخورد داشتم کم کم میلرزیدم … هر لحظه بیشتر می‌خواستمش فهمید دارم ارضا میشم نفسام تند تند شده بود سرعتشو زیاد کرد و محکم تر تلنبه زد … بعد از چند ثانیه اسمش و با ناله صدا زدم و ارضا شدم خیالش که ازم راحت شد بیرون کشید کیرش و تو دستم گرفتم و شروع کردم تند تند مالیدن… _آی…سمان…داره میاد … _بذار بیاد یهو آبش پاشید رو سینه هام و یکم رو صورتم و انگار که شیره وجودش و کشیده باشن افتاد روم… نفس نفس میزد… کتفش و نوازش کردم و با رضایت گفتم … _حالا بخوابیم!!! نوشته: گابلین
    • ننه رفیق ناباب - 2 سلام دوباره به همه دوستان و عرض پوزش بخاطر اینکه دیر شد ادامه خاطره…چند وقتی بود مغازه آف زده بودیم و جنسهای جدید رسید وشکرخدا مغازه شلوغ بود۱شاگردی هم دارم تیز تیزوبز که مغازه رو بهش می‌سپارم.از کریم و مادرش شاید۱ماهی بود خبر نداشتم و اصلا خدا میدونه همه اون ماجراها رو فراموش کرده بودم.با خودم گفتم بهتر که از هم بی‌خبریم.آقا چند روزی بود چند تا همکارما ناراحت که چرا جنسارو آف زدی ارزون میدی.یک کم دهن به دهن شدیم و گفتم آقا تا قبل عید که جنس جدیدبیاوریم بزار اینها فروش بره شما هم همین کار رو بکنید.خلاصه غروب بود دیدم صدای SMSگوشیم اومد.مشتری داشتم نگاه نکردم شب موقع رفتن خونه کمی میوه خریدم و کارت کشیدم پیام اومد نگاه کردم ببینم کم و زیاد نکشیده باشه.دیدم اوه چند تا پیام دارم ندیدم‌.اولی رو باز کردم دیدم نوشته همیشه همینقدر مردی فقط بزن در رو هستی.دومی نوشته بود اگه مردی به سیبیل بود که پلنگ از همه بلندترش رو داشت واگه به قدبود شتر از همه بزرگترش رو داشت.نکنه فک کردی به کیره که خر از همه بزرگترش رو داره.شماره ناشناس بود .من فک کردم ازین همکارهاست. سریع نوشتم تو کدومش رو دوست داری فقط آدرس بده بیام تا پاره ات کنم.چند دقیقه نشد دیدم اس داده یکبار پاره ام کردی بس نبود.هنوزم میخوای پاره کنی. بخدا فکرم به همه جا رسید غیر از مرجان.سریع زنگ زد جواب دادم من تا الان شماره ازش نداشتم.گفتم به به تپلی خوشگل خودم دیدی بهت گفتم خودت میای سراغم.دیدم پشت گوشی گریه کرد گفت نامرد زدی کوبیدی رفتی علی علی مکه.نگفتی شاید مریض بشه شاید از تنهایی دق کنه.مگه نمدونی پسرم۶ماه افتاده کمپ و بعدش حبس.من تنهام گفتم آخه خودت گفتی برو به درک فسخش کن.خوبه حالا من فسخش نکردم.حالا اجازه هست بیام پیشت.گفت بیا تنهام دلم گرفته.گفتم لباس بپوش بیام دنبالت بریم بیرون.من ومن کرد بعدش گفت باشه‌.سریع زنگ زدم خانومم گفتم انبار کار دارم امشب نمیام.با شاگردم هم هماهنگ کردم و رفتم دنبالش.لامصب تیپ زده بود دیوانه.بخدا از خانوم خودم که زیر۳۰سال سن داره خوش تیپ تر و جوونتره. سوارش کردم و نشست تو ماشین دست داد.دستش و آروم بوسیدم بهم نگاه کرد و چشاش پر اشک شد.گرفتمش توی بغلم و پیشونیش رو بوسیدم.بهش گفتم شام خوردی گفت نه.بردمش یک رستوران ناب و ازش خوب پذیرایی کردم و رفتیم دور دور بردمش آلاچیق و قلیون زدیم بهم گفت فردا میای بریم کمپ ملاقات کریم براش یک کم پول و چیز میز ببریم.گفتم تو جهنمم بگی باهات میام.خندید گفت خیلی زبون بازی.بردمش در خونه اش گفت کار نداری گفتم نمخای دعوتم کنی خونه گفت مگه خانومت منتظرت نیست گفتم چرا ولی پیچوندمش. گفت فقط فکر بد نکنی مهربون باش .رفتیم تو لامصب عجب خونه ای داشت.بخدا من خودم وضعم شکر خدا خوبه ولی این خیلی توپ بود.نشستم روی مبل رفت لباس عوض کرد و اومد گفت چای یا شربت.گفتم قهوه.گفت اونوقت شب.خوابت نمی‌بره ها.گفتم مگه قرار بخوابیم.گفت بخدا اگه خیال بد کنی باهات قهر میکنم.امشب فقط دلم نمیخواست تنها باشم. چند شب خواهرم اینا پیشم بودن و یکدفعه ای رفتن دلم میخواست از تنهایی بترکه برای همین اومدم از روی تابلوی مغازه ات شماره ات رو برداشتم بهت اس دادم ازت خیلی دلخور بودم.اما با کارای امشبت یک‌کم بخشیدمت.دستام رو باز کردم گفتم بیا بغلم خوشگل ناز خودم جیگر خانوم.تو چرا اینقدر نازی.خندید اومد پیشم تا نشست روی پام سفتی سالار رو درک کرد بلند شد رفت گفت به ریسکش نمی ارزه.لامصب الان مث تیر چراغ برق شده.خندیدم.رفت قهوه درست کرد اومد.نشست کنارم دستش رو گرفتم آوردمش نزدیکتر.گفت میشه هر چند شب یکبار بیای پیشم.خیلی تنهام. کریم هم نیست.گفتم تو بخوای آره میام.اما نمیتونم شب وایستم امشب هم استثنا شد.گفت اشکال نداره هم بیرون بریم دور بزنیم تا کریم آزاد بشه.گفتم مرجان چرا اسم این بدبخت رو کریم گذاشتین.خندید گفت وقتی کریم بدنیا اومد یک هفته بود که پدر شوهرم مرده بود اسم اون گور به گور شده رو مادر شوهر خدا لعنتیم روی بچه ام گذاشت.دیگه چیزی نگفتم رفتم دستشویی برگشتم دیدم نیست.صداش زدم از توی اتاق خواب صدام زد.وقتی رفتم پیشش با یک لباس خواب ناز و گیپوری لخت و مامانی عین عروسک دراز کشیده بود.گفت لخت شو بیا.گفتم بدنم تمیز نیست از صبح مغازه بودم گفت اشکالی نداره. رفتم پیشش از چشاش تا نافش رو چند بار بوسیدم سوتینش رو در آوردم سینه های نازش و مک زدم مث مار به خودش می‌پیچید.بوسیدمش گفت امیر جون یک چیزی بگم گفتم جونم عشقم بخورم برات .گفت آره.گفتم فقط چشماتو ببند.لب رو گذاشتم روی کوس تپلی مکیدم و لیسیدم تا ارضا شد.آقا بلند شدم پیشش نشستم شورت رو در آوردم گفتم ببینش نگاه کرد گفت بخدا ازش میترسم .گفتم نترس امشب کاری باهات میکنم که تا عمر داری فراموش نکنی. پاهاش رو انداختم روی شونه هام خودش رو سفت کرد گفت جون امیر شل کن خودتو .گفت نه میترسم این دفعه شلش کردم پاره ام کردی خیلی کلفته. گفتم بهم اطمینان کن.پاهاش رو دادم بالاتر سرش و گذاشتم داخلش خیس خیس بود آروم آروم تلمبه زدن رو شروع کردم ولی حتی تا نصفه هم نمی‌دادم تو.من تا کامل نکنم تو ارضا نمیشم.خیلی آروم آروم بهش اضافه میکردم گفت.میتونم بچرخم از پشت قنبل کنم .گفتم آرزومه عزیزم.چرخید بقول ما مشهدی ها دنبه کرد.گذاشتم توش و سرعتش رو زیاد کردم گفت تکون نده نگه دار کار دارم خودشو آروم داد عقب بیشتر رفت داخل گفتم دوستش داری گفت آره خیلی زیاد.آخه هرچی بیشتر میره داخلم توی دلم پر میشه حالم یه جوری میشه.گفتم مال خودته صاحب اختیاری قشنگ آروم آروم توی۵دقیقه هم من ارضا شدم هم اون.آبش رو تا لحظه قطره آخرش ریختم توش.گفت چرا ریختی توش ممکنه حامله بشم.گفتم نترس من نطفه ام ضعیفه.خانومم هم که باردار شد نطفه رو تقویت کردن نمیدونم چیکار کردن بعد از ۵سال ما اولاد دار شدیم.طوری نیست.خلاصه رفتیم دوش گرفتیم و لخت تا صبح توی بغل هم خوابیدیم.چه تختخواب بزرگ و راحتی بود.صبح که بلند شدم کادو بهم یکدست کت شلوار مشکی شیک داد که دقیق سایزم بود.ازش تشکر کردم و بوسیدمش و رفتیم دیدن پسرش…ادامه داره نوشته: خان بابا
    • عکس شکاری پسر بی از چاک سینه و کون مامانش برای تماشای تصاویر مخفی در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.