رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

     عمه × داستان سکسی × داستان عمه × سکس عمه × محارم × داستان محارم × سکس محارم ×

عمه منیر

سلام علی هستم و ساکن استان… و شغل من مغازه داری … هست و متاهلم . ۴ تا عمه دارم که سومی شون از بچگی با من خیلی جور بود و بهم علاقه داشت و مراقبم بود و متقابلا منم دوستش داشتم و ۷ سال از من بزرگتره و اسمش منیر هست و حدود ۴۰ سال سن داره . خب به خاطر تاهل و کار و مشکلات و گرفتاری های روزمره و هزینه ها و …رفت و آمدها بین فامیل کمتر شده بود . عمه منیر یه شوهر به اسم… داره که آدم خاص و نجوش و بقول امروزی ها … هست . من چون از بچگی با عمه منیر دوست بودم گاهی تلفنی و چتی و حضوری جویای احوال هم بودیم ولی عمه از شوهر شانس نیاورد و ۲ تا بچه داره و به خاطر اونا با شوهرش می‌سازه ولی از ۳۶۵ روز سال اینا هر ۳۶۵ روز بحث و دعوا و مشاجره دارن و خدایی عمه منیر مهربون و بساز هست ولی شوهرش پر توقع و گنده دماغ و عوضی…این اتفاق مربوط میشه به پارسال و من از اول تا آخر سال گذشته را مختصر سعی میکنم بنویسم .‌ عمه منیر گاهی از کارای شوهرش برام میگفت و خب چی میشد بگم‌ و فقط دلداری و حرفای امید بخش و روحیه افزا و … جوابش میدادم . یه شب زنگم زد و رفته بود بیرون و با شوهرش بحثش شده بود و رفتم دنبالش و سوارش کردم و دور زدیم و بعد گفت برسونمش خونه مادر (مادر عمه که مادر بزرگ من هم هست) و گفت شب را میمونه همونجا و چند روز بعد باز تماس گرفت و گریه و زاری که شوهرم فلان و چنان و بمان و … دیگه واقعا نمیدونستم چی بگم و از دهنم پرید خب عمه یا طلاق بگیر یا تو هم برای خودت خوش باش و برنامه ریزی کن خوش باشی و به گشت و تفریح حتی شده مجردی با فامیل و دوست و شوهرت را اینقدر کنترل نکن که همه کاراش روی مخ تو باشه و گفت کدوم تفریح و من شدم واسه ش کوزت و کلفت خودش و بچه ها و برده شدم انگار و دلت خوشه و کدوم خوشی و کجا آخه خوش باشم و… بعد بهش گفتم یعنی تو تفریحی ؟ دلخوشی ؟ هیچ نداری؟ گفت جون خودم نه و دروغم چیه و… گفت تو نگاه به خودت نکن دوست و رفیق و تفریح داری و من شانس نداشتم و ندارم و باز گریه و… گفتم باشه حالا من برات اوکی میکنم تفریح هم بری و گفت با کی برم؟ گفتم هر کی میدونی و گفت من با کسی جایی نمیرم و دوستی ندارم و پایه میخواد گشتن و خوش بودن و حرف به اینجا رسید که من مهمونی و پارتی باحال توی باغ و ویلای امن دوستی رو سراغ داشتم بهش بگم و به بهونه سر زدن به مادر بزرگم اونم بیاد بریم و به یه دوستم که توی تالار کار می‌کرد سپردم و اونم مثلا چهارشنبه بهم میگفت فردا شب ویلای فلان جا اگه میخوای بگو و ورودی و شام و قلیون و خواستی مشروب هم هست و اولین بار که با عمه رفتم یه رقص تپل با هم کردیم و شام خوردیم و عمه قلیون کشید و برگشتیم و با یکی دو تا خانم و آقا اونجا دوست شد و شماره دادن بهم و دیگه مهمونی رفتن ما با عمه حداقل ماهانه ۲ بار پیش میومد چه آخر هفته چه گاهی وسط هفته و عمه هم گاهی یه شات مشروب میزد و خب داغ که میشد همه حرفی میزد و حتی از شیطونیهایی که با شوهرش یا مجردی کرده بود میگفت . اون دوستایی هم که پیدا کرده بودیم توی مهمونی خیلی لارج بودن و پای هر تفریحی بودن و حتی دو سه بار در طول روز جای با صفا دعوت کردن و رفتیم دور هم و ناهار و بزن برقص کردیم . خدایی حال و هوای عمه منیر بهتر شده بود و خب بنده خدا سن و سالی هم نداشت که بخواد همش سرکوب کنه خودش را و بچه بزرگتر هم چون دختر بود هوای بچه کوچیکتره را داشت و عمه منیر از بابت شون خیالش راحت بود. شوهرش هم چون دائم دعوا داشتن از خدا خواسته دوست داشت عمه نباشه دور و اطرافش که بهم بپرن و خلاصه بد نشده بود اوضاع و انگار همه راحت تر ادامه میدادن و یه شب منو عمه منیر رفتیم باغ یه دوستان و بزن برقص و عمه توی برگشتن بهم گفت علی یه چیزی بهت میگم قول بده الکی شلوغش نکنی و اگه حرفی زدی و کاری کردی دیگه دوستت ندارم … بعدم قسم داد و قول گرفت و بهم گفت که شوهر فلان دوست که میریم گاهی دورهمی وقتی توی سالن روی تخت دور هم بودیم چند بار دستش را مالیده به عمه منیر و بهش توی اون تاریک و روشنی چند بار در رفته و گفتم چرا همون لحظه نگفتی تا بهش بگم ؟ خندید و گفت حال میداد بهم و هیجان داشت و خودم هم سرش کرم ریختم و حتی فلان وقت دستش را تا هر جا خواست برد و مالید… خندید و گفت زنش هم مشروب خورده بود و مست بود و رقصیده بود متوجه نشد و من خودم میدونستم دوست داره دست بزنه جوری تنظیم می کردم بتونه دست بهم بماله و حالش را دوست داشتم و تجربه چنین کاری را نداشتم و به نظرم با حال بود و…دیگه بعد اون شب هر جا بهش متلک گفته بودن یا دست بهش زده بودن یا دنبالش افتاده بودن را واسه من میگفت و یه روز بهم گفت که یه شب با همون مردی که بدجور دنبالش بود قرار گذاشته بود و رفته بودن دوتایی توی ماشین دور دور و برای عمه بدون شلوار و شورت توی ماشین مالیده بود تا عمه منیر را با دست ارضا کرده بود و بهم گفت میدونستم ممکنه حتی بیشتر هم پیش بره کارمون ولی دوست داشتم حال پسره را چون واقعی بهم فاز میداد و فقط فکر این بود من حال کنم و دنبال این نبود که فقط،خودش حال کنه و بعدش بره … یه جورایی خوب از بعضی جهت ها عمه درست میگفت و یه جاهایی هم بی جنبه بازی در آورده بود … عمه منیر یه روز بهم گفت فلانی که میریم پیششون واتس اپ باهام چت کرده و میگه بیا خونمون تا حال کنیم … خواست برم به طرف بگم ولی دیدم بالاخره مقصر هست اما همش گردن اون مردک نیست و به عمه منیر گفتم میخوای بری پیشش؟ گفت نه و پرسیدم چرا؟ تو که دوس داری و خندید و گفت چون کیر کوچیکی داره … گفتم کجا دیدی؟ گفت عکسش را فرستاد و خندید و گفتم فقط عکس؟ گفت نه اون شب توی دور دور هم زد کنار و براش ساک زدم و دیدم … یه جورایی موندم چی بگم و فقط گفتم خب بالاخره آدم بزرگ و عاقلی هستی و اگه خودت خواستی که دیگه من چی بگم‌ و دلت میخواد بری خونشون برو ولی قبلش بگو بهم و قسم خورد که بهش نداده و فقط همون شب ساک زده و دوست نداره بهش بده و فقط در همین حد برای مزه و تجربه ش کافیه… یه مدت با عمه سرسنگین شدم و زیاد بهش محل نمی‌دادم… بهم پیام داد نمیدونستم اینقدر بی جنبه ای وگرنه بهت نمیگفتم و… بحث کردیم با هم و منو متقاعد کرد که همش تحت فشار بوده و بعضی چیزا را هرگز نتونسته تجربه کنه و حالا هم در حدی که گفته فقط پیش رفته و اگه من بدم میاد ناراحتم و نمیخوام بهش بگم‌ و دیگه نریم و بیایم و … دلم سوخت و کوتاه اومدم و گفتم خوش گذشت واقعا اینکارا را کردی؟ گفت آره خیلی حال داد و گفتم خب نوش جونت و من چیکاره هستم که بخوام امر و نهی کنم …یه روز عصر پنجشنبه عمه بهم زنگ زد و گفت باز دعوا کردن با شوهرش و کتک هم بهش زده و حالش خوب نیست و اومده بیرون و به بچه بزرگترش هم گفته من میرم خونه مادر بزرگ اینا و کارم داشتی زنگ بزن و منم از کار زندگی باز کرد و رفتم سوارش کردم و با ده تا تلفن و التماس به صد نفر بالاخره از طریق همون مردک که به عمه منیر علاقه داشت و با هم ور رفته بودن یه جایی را پیدا کردیم بریم شب تا عمه حالش عوض بشه . اونشب اون مردک هم اومد و مشروب هم آورد و به عمه هم داد و خودش و زنش هم خوردن و میدونم زیاد به عمه ور رفت باز و دست مالی کرد توی اون روشن تاریک دنس و رقص نور ولی عمه ازم قبلش خواهش کرد که اگه طرف حرکتی کرد من واکنش نشون ندم و بزارم پای اینکه خود عمه خوشش میاد که یه مرد اینجوری ازش خواهش کنه و عمه بهش راه نده و ناز کنه و طرف خودش را جر بده که بتونه فقط عمه را بماله… حدود ساعت ۱۲ شب بود و اون مهمونی پارتی خلوت شد و همه رفتن و منو عمه هم رفتیم . ولی عمه هم مست بود یه کم هم نمی‌خواست بره خونه خودشون و مادربزرگ و یه جورایی چاره داشت همه را تا صبح نگه می‌داشت که پارتی بمونن ولی امکان پذیر نبود … بعد که سوار شدیم گفت بریم یه کم دور دور و توی مستی حرفای جالبی زد و گفت حیف که اونجا نمیشد وگرنه اینقدر خودمم هوس کرده بودم که می‌نشستم جلوی تو و زنش دهن فلانی همون مرتیکه تا برام بخوره و ارضام کنه و امشب یه حالی شدم و حال بدی روی حال بدی و تو بهونه کن تا صبح بریم دور دور و حرفای چرت و پرت… حدود یه ساعت که دور دور کردیم هوا سرد بود و بیرون نمیشد زیاد موند و توی ماشین هم خستگی و کلافگی خودش را داشت و عمه منیر را سعی کردم راضی کنم برسونم خونه مادربزرگ ولی قبول نکرد و نهایتش گفت تو یه جایی را ردیف کن تا باهم بریم شب بخوابیم و صبح بریم خونه … من واقعا هنگ کرده بودم و نگران عمه بودم چون یه کمی هم زیاده روی کرد توی مشروب خوردن و من با هزار تا فکر و ترس و لرز به این نتیجه رسیدم که با هم بریم خونه ما ولی عمه گفت نه خونه شما هم سوتی میشه و خلاصه رسیدیم به اینکه بریم خونه ما ولی توی انباری که طبقه همکف آپارتمان ما هست و ماشین را گذاشتم کوچه بالایی و با عمه رفتیم انباری آپارتمان ما و اونجا از سرما گاز پیک نیک را روشن کردیم و با هر بدبختی بود از وسایل انباری برای زیر انداز یه تکه کارتن و موکت و یه پتو مخصوص بیرون رفتن بود برای خوابیدن ردیف کردم . حال عمه عجیب بود … دلم نمیومد ولش کنم اون حال و بالاخره با استرس خفه شدن از گاز منواکسید و دیده نشدن نور پیک نیک و همه ترسها و بدبختی ها که نگم دیگه ساعت طرفای دو بود که با عمه دراز کشیدیم کف انباری و اون پتو و زیرانداز مخصوص مسافرت و پیک نیک را هم از سرما کشیدیم روی دوتامون و رفتیم زیر پتو حدود ده دقیقه نشد که عمه منیر باز سر حرف را باز کرد و گفت اگه امشب منو ول میکردی حتما به اون یارو زنگ میزدم و بهش میدادم و خندید و بعدم گفت این کارای اینجوری را دوست دارم و اصل اینکارا با هیجان حال میده و حرفای سکسی پرسید از من و بعد گفت سردم شد علی و به پهلوی چپ چرخید و گفت بچسب بهم و کمرش و کونش را چسبوند بهم … بر خلاف حرفش داغ داغ بود بدنش و منم بغلش کردم و حتی میتونم بگم غیر ارادی بود و دستم را انداختم دور کمرش و ناخودآگاه دستم را گرفت و گذاشت لای پاش و گفت تو چه داغی پسر … صدای شعله گاز پیک نیک توی اون سکوت شب و دروغ نگم‌ ۲ دقیقه نشد که شق کردم و عمه منیر هم فهمید و گفت کوچولوت چه زود بیدار شد و گفتم تقصیر من نیست و گفت حالا تقصیر هر کی هست تا صبح میخواد بیدار باشه یا میذاره بخوابیم ؟ گفتم نمیدونم … عمه منیر گفت تو نمیدونی اما من میدونم و بوی کوس بهش خورده و نمی‌خوابه تا صبح … قسم ميخورم که دیگه اختیار دست عمه منیر و من نبود… جوری لخت شدیم توی اون سرما که انگار توی تابستون هست چون هر دو باید می‌کردیم و دل منم رفته بود که عمه منیر را بکنم . خواستم براش بخورم گفت نه تمیز نیست و چون رابطه نداریم با شوهرم دیر به دیر شیو میکنم و مو زیاد داره و حسابی پشمالو شده و دیشب حمام بودم و امروز حمام نرفتم و گفت من برات ميخورم ولی قول بده هیچ وقت برای کسی نگی و نخوای سو استفاده کنی و اذیتم کنی… عمه هیکل سبزه و توپر داره و توی اون سرما و تاریکی و نور کم گاز پیک نیک من دراز کشیدم و خم شد و برام کیرم را که شق شق بود اول کله ش را بوسید و بعد مکید و شروع کرد به خوردنش و گفت عجب کیر نازی داری و جوری ساک میزد که دلم از حال میرفت و مشخص بود مست شهوت هم هست… دو دقیقه که ساک زد برام دیدم بس داغه دهنش و کار بلده و همه جا را میخوره حتی تخمام را و آبم را زود میاره بهش گفتم بزار منم برات یه کوچولو لیسش بزنم لیز بشه و عمه منیر گفت خیس خیس و لیز لیزه و نیاز نیست اما با اصرار عمه را خوابوندم و پاهاش را بالا گرفت واسم و برای اولین بار کوس عمه منیر را بوسیدم و بو کردم و لیس زدم . پشم داشت ولی بوی نازی میداد و آب شهوت و بوی بدنش هم عالی بود . براش دو دقیقه فقط زبون زدم زیر چوچوله و زبون کردم توش و آه ازش بلند شد که وای الان ارضا میشم و نخورش تا حال کنیم بیشتر و دوباره اون بلند شد و نشست دهنم و حالت 69 شدیم و بوی کوس عمه و آبش و حتی سوراخ کونش را لیس زدم و گاهی کمر میزد محکم و مشخص بود داره از حال میره و فقط خواهش می‌کرد نخورم تا آبش نیاد و میگفت الان میاد آخ نخورش و من قطع میکردم و چند ثانیه بعد دوباره میخوردم کوس تپل و سبزه و پشمالوی عمه که چوچوله ش هم بزرگتر معمول بود و خیلی قشنگ میشد با لب مکیدش و عمه را حسابی حال آورد… حدود ۱۵ دقیقه فقط واسه هم خوردیم و بعد عمه را خوابوندم به کمر پاهاش بالا و کردم توش که حسابی آماده بود و راحت تا تهش را جا داد و بعدم لب و سینه و عشق بازی حین سکس و بعد حالت داگی محکم عمه منیر را کردم و فقط میداد و دنبال حال بیشتر بود و منم از خجالت کوسش در اومدم حسابی و بعد گفت بذار من بشینم و تلمبه بزنم تا ارضا بشم و نشست روی من و خم‌ شد سینه های بزرگش را بمکم همزمان و تکون میداد و ناله می‌کرد و حتی حرفای سکسی مثل کوس من چطوره؟ تا تهش را بکن و … آروم زد و بعد شروع کرد لرزیدن و روی من بی حال خوابید چند لحظه و بعد من دوباره داگ استایل کردمش و آبم را ریختم روی گودی کمرش و با جوراب آبم را پاک کردم و عمه هم دستشوییش گرفت و با چه ترس و لرز و نکبت رفتیم بیرون انبار توی پارکینگ عمه منیر نشست روی خروجی کفشور آب پارکینگ و ادرار کرد و برگشتیم داخل انباری و نیم ساعت نشد باز با عمه منیر خوردیم واسه هم و کردیم و حسابی حالش آوردم. حدود دو سه ساعتی هم نصفه نیمه خوابیدیم از استرس خفه نشدن با مونوکسید در انباری را باز میکردیم و صبح اول وقت رفتیم بیرون و طرفای ساعت ۱۱ اون روز باز عمه را توی خونه خودشون روی تخت خواب اتاق خوابشون کردم ولی این دفه پشمای کوسش را شیو کرده بود و بعد اون سکس های ما مرتب ادامه داره و هر جور باشه عمه و من حالمون را با هم میکنیم . شده توی انبار یا هر جای دیگه …ادامه دارد…

نوشته: علی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.