رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

 

خاطره و بنیتا...

خاطره دختر دایی منه ۱۳ سالگی با زور مادربزرگ و باباش بایه یکی ازدواج کرد ولی ۱۰ سال بعد جدا شد از بچگی همو دوست داشتیم وقتی خاطره جدا شد من زیر خونه داییم مغازه خریده بودم و سوپری داشتم خاطره از من ۵ سالی کوچکتر بود دو ماهی از اومدن خاطره میگذشت که چند باری اومد مغازه برا خرید کم کم صمیمی شدیم و شروع کردیم به تلفنی حرف زدن رابطه مون خیلی خوب بود احساس خوبی به هم داشتیم یه روز باهم قرار گذاشتیم رفتیم بیرون و معلوم بود که خیلی به من علاقه داشت همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه رفیق داییم برا خاطره یه خواستگار پیدا کرد اسمش مهدی بود و طلافروش بود و ۱۲ سالی از خاطره بزرگتر بود با اینکه پا پیش گذاشتم اما دایی دیوثم مخالف ازدواج فامیلی بود و فقط به مهدی علاقه داشت اونم بخاطر پول خواستیم باهم فرار کنیم اما نمیشد چیزایی تو زندگیمون بود که مانع میشد خلاصه یه شب خداحافظی کرد و دیگه با هم رابطه ای نداشتیم.
گذشت یه شش هفت ماهی خاطره هر از گاهی میومد خونشون اونم با مهدی و یکی دو ساعته می رفت یه بار که اومد چند روزی موند و نرفت فهمیدم که دعواشون شده شماره خاطره رو داشتم بهش پیام دادم
سلام مزاحمت نمیشم فقط احساس کردم شاید مشکلی داری اگه کمک لازمه میتونی بهم بگی…
چند دقیقه بعد پیام داد .سلام چ مزاحمتی مراحمی ممنون که حواست هست کاش هیچ وقت این چیزا پیش نمی اومد
+نه هر کی یه قسمتی داره اینم قسمت ما بود فدای سرت احساس کردم ناراحتی پیام دادم امیدوارم هر چیه بزودی درست شه…
من نمیخواستم زیاد پیام بدم اما ته دلم اصلا نمی خواستم ولش کنم خیلی میخواستمش
ولی به هر حال خودش شروع به درد و دل کرد
=کاش بقیه هم مثل تو حواسشون بهم بود تو تنها کسی هستی که منو میفهمی
+میشه آقا مهدی آدم خوبیه
=آره خوبه اما فقط ظاهرش
بعد اینو زیاد یادم نمیاد دقیق اما دعواشون سر ناخن خشکی مهدی بود با اینکه پولدار بود اما خسیس خسیس بوده تا حدی که لباس هم سالی یه بار براش می گرفت به هیچ عنوان حق رستوران کافه نداشته مسافرت تعطیل خوراکی تعطیل و پسر مهدی که از ازدواج قبلش داشته هم شدیدا خاطره رو اذیت میکرده و دعواشون سر همین بود یه دو سه ساعتی حرف زدیم و دلداریش دادم تا یه هفته بعدش خونه باباش بود و به طور کل هر روز و شبی که بود باهام دردو دل میکرد همش از اینکه کاش میشد از اول با من باشه میگفت میتونستم به راحتی مخشو بزنم اما فقط در حد دوستی باهاش بودم اما میل خودش به بیشتر از دوستی ساده بود بالاخره با وساطت یکی دو نفر بعد یه هفته خاطره برگشت خونش و قرار شد پسر مهدی با مادربزرگ و پدربزرگش باشه،خاطره رفت خونش اما پیامامون ادامه دار شد بعد چند روز دیگه حرفا و پیامامون کاملا صمیمانه شد خواستم باهاش حرف نزنم تا به زندگیش برسه اما چون اون نخواست منم نتونستم دیگه همو عشقم و نفسم و … صدا میزدیم اولین بار قرار گذاشتیم و رفتیم باهم بیرون ساعتایی ۳ یا ۴ بود رفتم دنبالش و باهم رفتیم بیرون مهدی خسیس بود بابت خریدن اما اهل گیر دادن بهش نبود که چی بپوشه کوتاه و باز و اینا اهمیتی نداشت براش
رفتم سمت خونشون تهرانسر یه کوچه بالاتر از کوچه خودشون قرار بود وایسم رفتم دیدم اومد یه مانتو از این کت ها تنش بود بایه شلوار جین از این آبی کم رنگا که خیلی تنگ بود خاطره توپر و قدش بلند تقریبا میشه ۱/۸۷ وزنشم ۸۸
سینه هاش درشت و صاف و باسنشم گنده و خوش فرمه
چشماش سیاه سیاه اما بدن و دستا و صورتش عین کاغذ سفید ولی صورتش یه کم خیلی کوچولو زردی هم داره که جذابترش کرده از دور که دیدمش غرقش شدم واقعا عالی بود نمیدونم به چی و کی تشبیه اش کنم تقریبا شبیه لیلا برخورداری
اما واقعا هلویی بود برا خودش
دیدمش پیاده شدم چند قدمی رفتم جلو دستشو دراز کرد دست دادم سرمو بردم جلو و بوسش کردم یه کم جا خورد اما بهش گفته بودم از قبل میخوام بوسش کنم اومدیم جلو ماشین درو براش باز کردم و نشست و رفتیم سمت دربند تو راه کلی دل و قلوه دادیم به هم همش دستش تو دستم بود رسیدیم پیاده شدیم رفتیم سمت بالا یه کافه رستورانی بود رفتیم اونجا تخت گذاشته بود وسط رود نشستیم اونجا و چای وقلیون اینا آوردن
یه پشتی پشتمون بود دو نفر کنار هم تکیه دادیم به اون و دستامو انداختم دور گردن خاطره و یه کم کشیدم سمت خودم تقریبا تکیه داده بود بهم قلیونو چاق کردیم و مشغول شدم سرو ته صحبت خاطره فقط این بود که کاش میشد از اولش برا هم بودیم میگفت برخلاف خواسته اش شوهرش دادن و مهدی رو دوست نداره میگفت مهدی هم فقط پسرشو دوست داره میدونم که منو دوس نداره.
بهش گفتم مهم نیست عوضش من خیلی دوست دارم و سرشو بو کردمو بوسیدم دستم تو دستش بود محکم فشارش داد و گفت منم خیلی دوست دارم یکی دو ساعت اونجا بودیم و کلا بغلم بود و از دوس داشتنامون حرف میزدیم بعد سوار ماشین شدیم و راه افتادیم و قرارمونم شد هر وقت و هر روز که تونستیم بیایم بیرون تو راه برگشت دست تو دست بودیم گفت مهدی ۱۱ به بعد میاد تا ۱۰ اینا بریم بچرخیم منم از خدام بود بیشتر باهم باشیم رفتیم سمت یه بوستان یه سمت پارکینگش خیلی خلوت بود اونجا وایستادیم و تو ماشین داشتیم سیگار میکشیدیم که بهش گفتم کاش برگردیم چند ماه پیش فرار کنیم شرایطمون سخت میشد اما مال هم بودیم الان تو زن یکی دیگه ای منم غیر تو هیشکی رو نمیخوام
یه ریزه اشکی تو چشم هر دومون بود بهم گفت زن کس دیگه شدم اما دلم فقط پیش توئه
دستمو انداختم دور کمرشو کشیدم سمت خودم و بغلش کردم سینه به سینه بودیم در گوشش گفتم قربون دلت بشم کاش میشد تنت هم مال من بشه
نفساشو بغل گوشم میشنیدم تندتر شده بود گفت اگه تو بخوای من مال توام
آروم لبامونو گذاشتیم رو هم فک نکنم لبی به خوشمزگی لبش باشه لبای همو میخوردیم چشماشو بسته بود هم خاطره غرق لذت بود هم من چند وقتی بود حسرت این حال و هوا رو میکشیدم چند دقیقه ای فقط میک میزدیم لبای همو خیلی حسش خوب بود از هم فاصله گرفتیم یکم بهش گفتم خیلی دلم این لباتو میخواست خیلی دوست دارم تو چشام خیره شده بود
گفت منم خیلی دوست دارم گفتم پیاده شو بریم عقب
زود رفتیم و همینکه درو بستم دستمو گرفت و کشید سمت خودش دوباره لبامون به هم گره خورد انگار پرواز میکردم کاملا دستامو دورش حلقه کردم کاملا بغلم بود گوشتش نرم نرم بود تند تند لبمو میکشیدم و بوسش میکردمو دوباره لباش
چندتا جنده و بیوه خوشگل رابطه داشتم واقعا هم خوشگل بودن اما خاطره واقعا یه چیز دیگه بود احساس میکردم بهترین که میگن همینه
دستامو می کشیدم کمرش گردنش شالش افتاده بود موهاشو نوازش میکردم
اونم با یه دستش زیر گوشم بود و یه دستش کمرم
چند دقیقه ای همینجوری گذشت
بعد هولش دادم عقب و کت اش جلو باز بود یه پیراهن جذب زیرش پیراهنشو دادم بالا از این سوتین های کشی داشت که راحت کش میومد یکم بالا کشیدمش هوا یه نمه تاریک بود اما ممه هاش قشنگ معلوم بود دوتا ممه خوشگل و بزرگ شاید سایزش ۹۰ بشه اما سفید سرشم قهوه ای یه کوچولو با دستم مالیدمش و شروع کردم خوردنش تند تند عوضش میکردم و هر بار یه جور قربون صدقه اش میرفتم لیس میزدم نوکشو میک میزدم کامل ممه هاشو میکردم دهنم
بگم باور نمیکنین الانم عاشق ممه هاشم خیلی نرم و خوردنیه
خاطره داشت نفس نفس میزد و خیلی آروم آه و ناله میکرد
دستشو آورد سمت شلوارمو گذاشت رو کیرم
شق شق بود دستاشو میمالید روش و منم ممه و لبشو میخوردم
دو سه تا ماشین کلا اونجا بود سر و صدا اومد جمع کردیم خودمونو خاطره لباسشو درست کرد
بهش گفتم نه الان وقتشه نه اینجا جاشه پاشو بریم
نگاه مایوسی بهم کرد اما میدونست که این آخرش نیست
سوار شدیم رفتیم بیرون شام خوردیم بعد خاطره رو رسوندم سر خیابونشون تو ماشین خداحافظی کردیم و با یه بوس بدرقه اش کردم
اومدم خونه نمیدونم چند بود ساعت که پیام داد و کلی تو پیاما قربون صدقه ی هم رفتیم مهدی اومده بود خونه اما خاطره به بهانه سردرد رفته بود اتاق با خاطره برا فردا بعد از ظهر دوباره قرار گذاشتیم هم اون کلی ذوق داشت هم من
ازش پرسیدم دوست داری کجا بریم فردا
هر دو میدونستیم که فردا وقت یکی شدن و ارضا شدنمونه
گفت هر جا که بخوای
بهش گفتم هر جا تو دوس داری امر کن
گفت تو میخوای منو ببری پس هر جا بگی میریم
عموی من یه باغ ویلا داره شهریار که ۹۰ درصد مواقع خالی
گفتم بریم ویلای عموم شهریار یه جای قشنگه
با کمال میل قبول کرد
فرداش ساعت ۲ اینا پیام داد که بیا حاضرم زود مغازه رو سپردم کارگرمو رفتم سر خیابونشون که قرار گذاشته بودیم
چند دقیقه زودتر از من اومده بود بغل ایستگاه اتوبوس وایستاده بود
یه تیپ مشکی زده بود که واقعا با دیدنش از دور سیخ کردم
یه مانتو کوتاه که تا پایین باسنش بود با یه ساپورت مشکی و یه شال مشکی سفید لباساش مخصوصا ساپورتش تنگ بود گوشتاش معلوم بود بوق زدم اومد نشست یه بوس گرفتمو راه افتادم دستش تو دستم بود هر از گاهی هم دستمو به رونش میکشیدم لامصب نرم تر از پوست بچه بود
واقعا شق دردی داشت میکشتم
یه ۵۰ دقیقه ای طول کشید رسیدم جلو باغ یه نگهبان افغانی داشت درو باز کرد کلید ویلا رو گرفتم و رفتیم تو رسیدم دم ویلا پیاده شدیم
رفتم زود درو برا خاطره باز کردم و دستشو گرفتم و آوردم پایین
در جا محکم بغلش کردمو شروع کردیم به لب گرفتن دیگه‌کاملا مال من بود چشاشو بسته بود لباشو داشتم قورت میدادم دستامو بردم پشتش و از دو طرف کون گنده و قشنگشو میمالیدم کونش انقد خوش فرم و نرم بود که عین ژله میلرزید یکم لبش خوردم بعد زیر گرفتم و از دو تا رونش بغل کردم و انداختم رو کولم و رفتم سمت در همینکه رفت بالا با صدای بلند قهقهه زد و گفت دیوونه چیکار میکنی
گفتم دیوونتم دیگه میخوام ببرم بخورمت
درو باز کردمو رفتم سمت مبل و خاطره رو انداختم رو مبل تی شرتمو در آوردم و پریدم روش بغلش کردمو شالشو از سرش انداختم کنار میز و شروع به خوردن لباش کردم بازم تند تند بوسش میکردم و لباشو میخوردم سرمو بردم سمت گردنش و یکی دوبار گردنشو لیس زدم انگار بنزین آتیش زدن
لامصب در بدترین حالشم یکم گردنشو لیس بزنی داغ داغ میشه
با لیس زدن گردنش آهش بلند شد با دستاش محکم کمرمو گرفته بود و فشار میداد.
خودمو بالا آوردمو دستای خاطره رو گرفتم و بلندش کردم سرپا مانتوشو در آوردم یه تاپ پوشیده بود زیرش اونم زود درآورد و بازم یه سوتین اسپرت پوشیده بود گرفتم کشیدمش بالا و در آوردم ممه هاش افتاد بیرون چسبیدم بهش لامصب سفید سفید انگار دیوث با شیر حموم میکنه سرپا افتادم به جونش ممه های خوشمزه اشو کردم تو دهنمو شروع کردم به خوردن دستام حلقه بود دورش با کونش ژله ایش ور میرفتم عین یه قحطی زده داشتم ممه هاشو میخوردم وای که چقدر این ممه چیز قشنگیه انداختمش رو مبل و شلوارمو در آوردم و با شرت دوباره افتادم رو خاطره و کاملا چفت خوابیدم روش شروع کردم خوردن لب و صورتش همه جاشو داشتم قورت میدادم گردنش انقد بوی خوبی میداد که نگو
گردنشو تند تند لیس میزدم خاطره دستاشو دورم انداخته بود از زیرو منو میکشید سمت خودش صدای ناله های ریزش هنوز زیر گوشمو دستمو بردم زیر شلوار رو شورتش اونم زدم کنار و یه کس نرم و تپل اومد تو دستم قشنگ اندازه کف دستم بود
دستمو بردم لای پا و سوراخ کس اش
خیس خیس بود آروم سوراخ کس اشو میمالیدم و گردنش خوش بوشو لیس میزدم خاطره هم دستشو کرده بود تو شرتمو داشت کیرمو فشار میداد و ول میکرد
آروم انگشت فاکمو کردم تو کس اش همینکه سر انگشتم رد شد تو خاطره یه آه بلند کشید و بدنشو سفت گرفت ولی پاهاشو باز کرد
آروم انگشتمو عقب جلو میکردم سرمو آوردم بالا یه لبشو بوسیدم و بهش گفتم مرسی که مال خودمی
با صدای قشنگ و لرزونش گفت نمیخوای کارو تموم کنی دیگه از انتظار مردم
واقعا صحنه قشنگی بود یکی از بهترین روزای عمرم
خودمو کشیدم پایینو شلوارو شورتشو باهم در آوردم
معرکه بود رون و ساقش سفید
رونش عین دمبه بود نگاهم که بهش افتاد پاهاشو به هم چسبوند و کس تپل اشو لای پاهاش قایم کرد یه خنده خوشگلی هم رو لبش اومد
بهش گفتم کجا قایمش میکنی این لامصبو دیگه مال خودمه
شرتمو در آوردم کیرم داشت میترکید که بره تو کس خاطره
یه کیری که به عشقش رسیده
یه کیر ۱۷ سانتی که درست اندازه دست خاطره بود خودش که میگه هم از مال مهدی هم از مال مرتضی شوهر اولش خیلی بهتره
خلاصه بدون ساک و بدون لیس پاهاشو از هم باز کردم کس قشنگ و خوش پوش جلو روم بود کیرمو گذاشتم روش و آروم خوابیدم رو خاطره نزاشتم کیرم بره تو نگاهم به نگاهش خیره شده بود و خودمو بالا پایین میکردم و کیرمو میمالیدم رو کس اش
خاطره گفت تو حسرت نزارم بکن بره تو دیگه
یکم کمرمو بردم عقب و یه هل جلو رفت تو کس داغش یه آه بلندی از خاطره در اومد و محکم چسبید به من و شروع کردم تلمبه زدن آروم آروم میزدم خاطره رفته بود به اوج لذت و آه و ناله خوشگل
سرمو بردم جلو گردنشو لیس میزدم خاطره دستاشو انداخت دور کمرمو با صدای بلند گفت تندترش کن جان من دلم میخواد زیرت جر بخورم دلم میخواد کسمو پاره کنی
دیگه تو عالم رویا بودم با تمام توانم با تمام وجودم شروع کردم تلمبه زدن انقد کیرمو می بردم عقب که یه سانت میموند بیاد بیرون بعد محکم میزدم تو
مطمئنم برا خاطره هیچی اون لحظه مهمتر از جر خوردنش نبود
با آه و ناله میگفت بکن دورت بگردم همینه بکن که دل به دلدارش رسید من نمیتونستم چیزی بگم ذهنم یاری نمی کرد
فقط بهش میگفتم دیگه مال خودمی فقط همین
کسش عین یه تنور داغ و عین هندونه آبکی بود
کس اش انگار که جارو برقی خودش کیرمو میکشید توش
آه و ناله های خاطره عمرا از یادم بره انگار اصلا زیر من نبود تو آسمونا بود وسط تلمبه هام یهو ناخوناشو کرد تو کمرو گردنم از درد وایسادم و خاطره انقدر فشارم داد که نزدیک بود خفه شم احساس میکنم با تمام وجودش ارضا شد و لرزید
یکم شل که کرد منو شروع کردم خوردن و چنگ زدن ممه اش آروم بودم تلمبه نمیزدم کیرم مونده بود کس اش
سرمو آورد بالا با دستش و بهم گفت بازم بزن تلمبه بزن و لبامو چسبوند به لبش همزمان با خوردن لبش شروع کردم به تلمبه زدن تندتر تندتر میشد تلمبه هام دوباره خاطره شروع کرد به آه و اوخ گفتن لباشو کشید و محکم از گردنم بغل کرد و گفت دورت بگردم که انقد منو عاشق خودت کردی دیگه مال منی
نمیدونم چی گفتم بهش اما اون لحظه جز کردن و تلمبه زدن هیچی نمیدونستم
یه ۴ تا ۵ دقیقه همونجوری تلمبه میزدم و دیگه داشتم ارضا میشدم نمیدونم چرا اما اصلا دوست نداشتم بکشم بیرون
با تمام زورم بغلش کردم و تند تند تلمبه زدم و به یه داد همه ی آبمو خالی کردم تو کس اش خاطره وقتی ریختم توش دوباره ارضا شد و دوباره فشارم داد هر دو از لذت بغل هم میلرزیدیم
یکم به خودم اومدم و بهش گفتم شرمنده ام نتونستم ولت کنم
دستاش دور گردنم بود یه دستشو جدا کرد و رو صورتم کشید و بوسم کرد و گفت من مال توام چرا اینجوری میگی
چند دقیقه ای بغل هم بودیم لباشو میخوردمو دستامو به بدنش میکشیدم
بلند شدیم رفت دستشویی و اومد دوباره بغلش کردم و گفتم بریم حموم و اونم از خدا خواسته قبول کرد و رفتیم آب و باز کردم و هر دو رفتیم زیر دوش آب میریخت رو سر خاطره و من از پشت بغلش کرده بودم و ممه هاشم تو دستم بود کلا از پشت چسبیده بودم بهش
احساس میکردم به هر چی که میخوام رسیدم
با صابون بدنشو شستم و بدنم خودمم کفی کردم بازم همو بغل کردیم و با کف صابون خیلی حال میده بغل هم بودن
بعد دوباره رفت زیر دوش هم من راست کرده بودم هم خاطره دوباره داغ کرده بود
باز هم با یکم لب بازی و ممه خوردن من شروع کردیم به سکس که دیگه دستم داره میترکه نمیتونم وارد جزئیات بشم
بعد سکس و دوش رفتیم بیرون و خشکش کردم و موهاشو سشوار زدم و بافتم و لباساشو پوشید و رفتیم بیرون دیگه کار تقریبا هر روز ما شده بود یکی شدنمون انقد همو دوس داشتیم که بی هم نمیتونستیم زندگی کنیم

یک ماه تا دو ماه هر روز تقریبا کار ما شده بود این
یکی دو بار که مهدی میرفت پیش پسرش شبا می آوردم خاطره رو خونه و باهم تا صبح عشق میکردیم

دو ماهی گذشت که سرو کله بنیتا خواهر زاده مهدی پیدا شد مامان و باباش جدا شده بودن و اون با مامانش میموند و رابطه اش با خاطره خوب بود یه دختر ۱۷ ساله که میتونم بگم مثلش تو ایران نیست انقد که این دختر هات و سکسیه
داستان بعدی داستان بنیتا رو براتون میگم
ممنون که خوندین.
ادامه دارد…

نوشته: محمدحسین

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18