رفتن به مطلب

behrooz

ارسال‌های توصیه شده

 سکس پولی × جنده × داستان سکسی × داستان جنده × سکس جنده ×
روز آشنایی

طبق معمول کنار خیابون ایستادم کونم رو دادم بالا، کمربند مانتوم رو شل کردم تاپم رو کشیدم پایین تر که چاک سینه هام معلوم شه و منتظر مشتری شدم. جایی که من میام رقیب ندارم بقیه منو می بینن می رن جای دیگه چون وقتی چنین شاه کصی کنار خیابون باشه اونا نصف قیمت هم بگن محل سگ کسی بهشون نمی ذاره من نصف درآمدم رو خرج اندامم می کنم، باشگاه هیچ وقت از زندگی روزانه ام حذف نمی شه، رژیمم هیچ وقت بهم نخورده و به هیچ عنوان درگیر مواد نشدم و مهم تر از همه بهداشت فردی وقتی چنین مواردی رو رعایت کنی مشخصه همیشه هیکل رو فرمی داری از طرف دیگه ام قرار نیست غار درست کنم و مشتری باید از تنگ بودن کار لذت ببره من جنده مجازی ام و شاید ماهی یکی دوبار بدم که امروز از همون روزاست که کصم هوس کیر واقعی کرده طولی نمی کشه که یه ماشین ترمز می کنه با چشاش خیره شده وسط چاک سینه ام و دستش رو کیر شق شده اشه و سعی می کنه جا به جاش کنه ، خم می شم داخل ماشین اگر بوی مواد بخوره به دماغم کار همون اول کنسله و طرفم تو ماشین بگه اهلشه بازم کنسله خوب از چشای قرمزش و بوی گلی که تو ماشین پیچیده معلومه چه خبره بهش می گم هری به معتاد جماعت نمی دم سعی می کنه به لاس زدنش ادامه بده منم اسپری فلفل رو نشونش می دم حساب کار دستش میاد و می پیچه به بازی منم منتظر بعدی می شم. دو سه تا خدنگ دیگه هم میان که سر چص تومن چونه می زنن به توافق نمی رسم. بالاخره سر و کله یکی دیگه پیدا می شه طبق معمول خم می شم و جز بوی اووم مامامیا ماماسیا کالچلا کغید اوونتوس چیز دیگه ای به مشامم نمی خوره به خودشم یه نگاه می کنم یه پیرهن سفید تنشه با شلوارک و یه عینک آفتابی، عینک شو می ده پایین و می گه: خانمی برنامه چنده
لبخند میزنم با لحن سکسی میگم: ساک ۱ تومن ساعتی ۲ تومن شب خواب ۵ تومن
اخماش میره توهم و میگه: چه خبره تو کصت طلا داری مگه
می خندم و می گم: آره میخوای ببینی یه طلای صورتی
اونم میگه: نه گرونه نمی خوام
منم جدی نگاش می کنم و می گم: هری برو هم هیکل من پیدا کردی برو باش سکس کن
اونم میگه: آره چربیا رو با گن کاور کردی ادعای خوش اندامی داری
اینو که گفت برخورد بم تاپمو زدم بالا شکمو ببینه، تخت بودن شکمو و پرسینگ نافم باعث میشه چشماش یه برقی بزنه آب از لب و لوچه اش راه افتاد با کمی مکث می گه: بشین بریم
میشینم تو ماشینش و‌ میگم: قبل برنامه پولو بزن چی میخوای حالا
میخنده و میگه: شب خواب
میگم: اوکی‌ بیب همین جا یه عابر بانک پیدا کن بزن به کارتم
میگه: باشه می زنم عجلت واسه چیه یکم خرید دارم واسه خونه همونجا واست کارت به کارت می کنم.
میگم: تنهایی دیگه؟ من تیمی کار نمی کنم ها دو نفرم باشید قبول نمی کنم
میخنده و میگه: نه من تنها زندگی می کنم نترس فقط خودمونیم حالا بی زحمت سیگار منو از تو داشبورد بده
اخم می کنم و می گم: سیگار؟
نگاهی به قیافم می کنه و نیشش باز میشه میگه: آره سیگار دیگه چیش اینقدر عجیبه؟
میگم: سیگار میکشی فقط؟
میگه: آره فقط سیگار اونم تفریحی تو اهل چی هستی؟
میگم: من اهل هیچی نیستم حتی قلیون هم نمیکشم مشتری اهل مواد باشه حتی تفریحی هم کنسله حالا با سیگار کنار میام ولی بقیه چیزا نه
می‌ گه: آفرین حالا سیگار منو بده
با بی میلی در داشبورد رو باز می کنم که یهو با حجم انبوهی از شکلات مواجه میشم. انواع شکلات خارجی و ایرانی جوری که هوس کردم چندتاشون رو بخورم. برای کسی که رژیم داره چنین چیز وسوسه انگیزی تحملش سخته به زور جلوی خودم رو میگیرم و دنبال سیگارهاش می گردم و پیدا نمی کنم.
بهم میگه: چی شد پس اون جعبه فلزی است بده ازون شکلات ها هم هر چندتا دوست داری بخور
اولین بار سیگار تو جعبه فلزی می دیدم بهش میدم و میگم: فک کردم شکلاته
میخنده و میگه: اتفاقا شکلاتیه اسم سیگارش سناتور شکلاتیه
در جعبه رو باز می کنه واقعا بوی شکلات میاد وقتی ام روشنش میکنه بوش چند برابر میشه جوری که هوس می کنم یه نخ بکشم اما قبل از این که وسوسه شم جعبه رو ازش می گیرم می گذارم تو داشبورد
دوباره بم میگه: شکلات برنداشتی؟ تعارف نکن بردار
نه مرسی بیبی من رژیمم ازین چیزا نمی خورم
میخنده و میگه: چقدر حساسی تو
بش میگم: اگه حساس نباشم که این هیکل دو روزه خراب میشه
اون مشغول سیگار کشیدنش می شه‌ منم با یکی از مشتری های مجازی ام سکس چت می کنم.
کمی بعد جلوی هایپر می ایسته و می گه : زود میام
میگم: یه چیزی فراموش رو نکردی؟
می گه: چی ؟
میگم: پول من دیگه بیا این شماره کارتمه ۵ بزن بش
میره و منم ادامه سکس چتم رو انجام میدم.
بعد ده دقیقه سر و کله اش پیدا میشه و میشینه تو ماشین و میگه: امشب واست یه شام رژیمی درست کنم حال کنی راستی پولتم زدم
می خندم و می گم: مگه آشپزی می کنی؟ مردا تهش یه املت بزنن
اونم میخنده و میگه: اختیار داری من باریستام جز نوشیدنی ها تو آشپزی ام دستی بر آتش دارم
میگم: باریک الله بابا، کجا کار می کنی کدوم کافه
می‌گه: راستش فعلا جایی کار نمیکنم دارم تلاش میکنم برم از ایران
میگم: پس توام مثل همه می خوای بری فک کنم فقط‌ من می‌ مونم چارتا آش و لاش مثل خودم
میگه: چته مگه؟ زبانت رو تقویت کن پولاتو جمع کن میتونی بری
میگم: ای بابا اگه من حوصله زبان خوندم داشتم که دانشگاهم رو تموم می کردم.
میخنده و میگه: به هرحال من که می خوام برم فعلا بریم خونه که بدجوری تو کف اتم
منم می‌ گم: جون بابا بریم
بالاخره جلوی یه مجتمع بزرگ توقف میکنه و میگه: من اینجا زندگی می کنم ماشینش رو تو کوچه پارک میکنه و میگه: بیا تو
پشت سرش راه می افتم یه مجتمع حدودا ۴۰ واحدیه سوار آسانسور می شیم میریم بالا طبقه پنجم پیاده می شیم و در یکی از واحد ها رو باز میکنه و میگه: اول خانما مقدم ان
منم لبخندی می زنم و وارد می شم پشت سرم وارد میشه چراغ ها رو روشن می کنه خونه ای که شاید ۶۰ متر باشه ولی چیدمانش کاملا اصولیه حتی از خونه خودمم بهتره تو آشپزخونه اش یه اسپرسوساز بزرگ چشمک می زنه و کلی وسیله های آنتیک و خفن گوشه کنار خونه اش گذاشته شده از مجسمه های مختلف و یه بار مشروب تو انتهای سالن هم یه نور آبی از تراسش به چشم می خوره من که غرق آنالیز خونه شدم بهم میگه: اگه دوست داری برو یه دوش بگیر حموم داخل اتاقه هر نوع شامپویی هم بخوای هست یه لیف نو هم دارم فقط حوله ندارم بهت بدم البته حوله خودم هست پشت در آویزونه میتونی ازش استفاده کنی
لبخندی میزنم و میگم: تو کیفم حوله دارم برای چنین مواقعی نگران نباش خب پس من میرم حموم
میگه: خیلیم عالی منم تدارکات شام رو آماده میکنم تا بیای
وارد اتاق می شم یه تخت دو نفره آنکارد شده انقدر با حوصله انجام داده که یه دونه چروک روش نیوفتاده یاد تخت خودم می افتم که معمولا حوصله مرتب کردنش رو ندارم کنار دیوار اتاق یه میز آینه ای بزرگه و روش وسایل مختلفی از جمله انواع ادکلن های مردونه با برندهای مختلفه و کنار دیوار رو به رویی یه کتابخونه جمع و جوره و کمی اونورتر کنار تخت چشمم به گیتاری می افته که روی استنده از بچگی با دیدن گیتار ذوق زده میشم و دوست دارم بهش دست بزنم اما شاید خوشش نیاد پس بیخیال میشم میرم حموم آب گرم رو باز میکنم لباسامو در میارم و مشغول دوش گرفتن میشم کمی بعد صدای در زدن میاد و میگه برات لیف اوردم‌. در رو باز می کنم نگاهش رو اندامم قفل می شه بعد کمی مکث می گه می تونم بیام تو
میگم : آره بیا تو عزیزم
پیراهن شلوارک و شرتشو جلوی در حمام در میاره و میاد داخل همون اول کیرشو میگیرم تو دستام شروع میکنم به مالوندن اونم دستشو میذاره رو کصمو شروع می کنه به مالوندن و مشغول لب گرفتن میشیم زبونمو میکنم تو دهنش و می چرخونم کیرش مثل سنگ میشه تو دستام پیشابش رو حس می کنم زانو می زنم کف حموم موهامو جمع می کنم کیرشو یه جا تا ته می کنم تو دهنم ازون کیرهای قلمی خوش خوراکه چشاشو می بنده و از شهوت داره میلرزه انگار همین الان است که آبش بپاشه تو دهنم منم محکم تر و تندتر ساک می زنم و خایه هاشو میمالم دستش رو می گیره دور سرم و تند تند سرم رو تکون و یه آه بلندی می کشه آبش با فشار خالی میشه تو دهنم منم همشو قورت میدم بدنش شل شده بهش می گم: برو غذات نسوزه من تا فردا واسه خودتم
خودشو جمع و جور می کنه می گه: لامصب عجب‌ چیزی هستی بدنتو دیدم هنگ کردم لبخندی بهش میزنم دیدی بهت گفتم ارزششو رو داره
اونم میگه: حتی بیشتررر
میره تو آشپزخونه منم حمومم تموم میشه و لباس خواب سکسی ام که یه لباس قرمز توری هست رو میپوشم و میرم تو هال پشتش به منه و مشغول درست کردن غذاست واسه خودم لم میدم رو کاناپه و با کصم ور می رم.
کمی بعد می چرخه منو که تو اون حال میبینه شوکه میشه کیرشو جا به جا می کنه میگه بیا شام حاضره منم میگم: دستت درد نکنه منم داشتم شامتو حاضر می کردم
میخنده و میگه : بعد غذا کص خوردنم جوابه
بشقاب رو میذاره رو میز و میگه: راستی اسمت سهیلاست آره؟
کمی گیج شدم من اسممو بهش نگفته بودم بعد فهمیدم وقتی پول زده به کارتم فهمیده سری تکون میدم میگم: آره اسم تو چیه؟
در حالی که داره به سالاد روغن زیتون می زنه می گه: من شروینم
خوشبختم
ظرف سالاد میذاره رو میز و میگه : بفرمایید میل کنید سالاد رژیمی مخصوص سرآشپز
راستش ازین حجم سلیقه جاخوردم درسته گفت باریستام ولی تزئین سالادش واقعا مثل سرآشپز هاست بهش میگم: ترکوندیا معلومه اینکاره چند ساله باریستایی
پاستارو از آبکش رد می کنه می گه: من از ۱۶ سالگیم تو رستوران ها کار رو شروع کردم از ظرف شور ساده شروع شد تا تخته کار و پیتزا زن و ساندویچ زن و چهار یا پنج سال پیشم باریستایی رو شروع کردم کار کافه رو خیلی بیشتر میپسندم تا توی رستوران هم محیط تر تمیز تره هم آدم هایی که میان خوش مشرب ترن حوصله ات سر نمیره خلاصه
حرفاشو تایید می کنم و می گم: خوشبحالت من که ریدم به زندگیم حرفی ندارم بزنم
میاد سمت میز پاستا رو تو بشقابم میکشه و میگه: حالا عیبی نداره برای شروع دیر نیست چند سالته مگه؟
تشکری می کنم و ادامه می دم: من الان ۲۶ سالمه نه تخصصی دارم نه حوصله دارم مهارتی چیزی یاد بگیرم.
میشینه رو صندلی و میگه: فعلا غذاتو بخور از دهن میفته، چون رژیمی غذات اصلا ادویه نداره بخور خیالت راحت ولی من باشم ازین سسی که درست کردم می خورم چون واقعا بی نظیره تعریف بی خود نمی دم امتحان کن.
راستش دلم حسابی هوس کرده و پاستام رو می زنم تو سسش وای یعنی انفجار طعم ها توی دهنم رخ داده چقدر خوشمزه است نمی دونم شاید به خاطر اینه مدت هاست ادویه نمی خورم یا این خیلی خوبه در هر دو صورت خیلی چیز بمبیه و گور بابای رژیم من دخل این سس رو در میارم
بعد از اینکه تا مرز ترکیدن غذا خوردم کم مونده خود شروینم روش بخورم تشکری میکنم رو مبل ولو میشم دلم میخواد برم خونه فقط بخوابم ولی نمیشه پس طاق باز می شم شرتمو در میارم تا نیم ساعت دیگه غذا بره پایین شروینم بیاد منو بکنه و صبح پاشم برم خونه
شروین مشغول شستن ظرف ها میشه و منم کم کم پلکام سنگین میشه

صدای پرنده ها رو می شنوم و چشامو باز می کنم پشمام صبح شده مثل خرس خوابم برده بود. یه پتو و بالشت زیر سرمه یاد بچگیام افتادم وقتی می خوابیدیم صبح با پتو و بالشت بیدار میشدیم حس خیلی خوبی دارم بلند میشم و دستشویی رو پیدا میکنم کارامو میکنم میام سمت اشپزخونه آب بخورم که یه یادداشت روی یخچال توجهم رو جلب می کنه و می خونمش نوشته: سلام سهیلا صبح بخیر. نون نداشتم تو خونه رفتم نون بخرم صبر کن تا برگردم.
نگاهم به در اتاقش میوفته که بازه و دوباره همون گیتار رو استند داره بهم چشمک می زنه بی اراده به سمتش می رم این دومین باره که دارم یه گیتار رو لمس می کنم می گیرمش تو دستم و فاز نوازندگی و خوندن میگیرم اولین آهنگی که تو ذهنم پلی می شه رو زمزمه می کنم: تلخم همچو شراب تو ببین حال مرا/ قدحی پر بکن سر بکش جان مرا
توی حال خودمم که صدای چرخش کلید میاد وقتی در باز میشه شروین رو می بینم و چشم تو چشم میشیم هول می کنم گیتار رو میذارم رو تخت سریع میام بیرون و انتظار هر دعوایی رو دارم.
شروین میاد جلو و میگه: سلام صبح بخیر خوبی؟
در حالی که سرم پایینه می گم: سلام ممنون تو خوبی؟
دستشو میذاره زیر چونم سرم رو میاره بالا و میگه: آره منم خوبم فقط بی زحمت برو گیتار رو بذار رو استند بعد بیا صبحونه بخوریم
می خوام یه چیزی بگم ولی بدون هیچ حرفی گیتار رو میذارم سر جاش و برمیگردم پیش شروین، پشت میز میشینم
شروین میگه: قهوه میخوری که؟
آره ممنون می خورم
کمی بعد صدای روشن شدن دستگاه اسپرسو ساز میاد که در حال عصاره گیری قهوه است با یه فنجون قهوه به همراه یه شکلات کنارش میذاره رو میز میگه: بفرما نوش جونت منم یه املت سبزیجات بزنم باهم بخوریم. نگران نباش با روغن زیتونه سالم رژیمت بهم نمی خوره
انقدر فکرم درگیره که یه تشکر خشک و خالی می کنم و ساکت رو صندلی نشستم
توی افکارم دارم می چرخم و یکم نگرانم برای اینکه بی اجازه به گیتارش دست زدم اما برخوردش اصلا بد نبود فقط گفت بذارش سر جاش توی همین فکر و خیالم که تو بشقاب برام املت میکشه و میگه : بفرما نوش جونت
مشغول خوردنم می شم و دیگه به چیزی فکر نمیکنم شروینم چیزی نمیگه شاید داره با خودش حساب کتاب می کنه چجوری حالشو بگیرم اما بعید میدونم اینجوری باشه یه سکس بهش بدهکارم بعدش دمم می گذارم رو کولم و میرم.
صبحانه تموم میشه شروین ظرفا رو جمع میکنه منم دوباره میرم رو مبل لش می کنم و با گوشیم ور میرم، این بار مثل هر روز ویدیو مسیج تو کانالم نگذاشتم و حقیقتش حوصله اشم ندارم و موکلش میکنم به شب چند نفر از قبل پیام دادن که اون رو هم باز نمی کنم برای من روزی شاید ۵۰ تا شایدم بیشتر پیام میاد که برنامه مجازی میخوام که شاید ۱۰ تاش اعتماد کنه با اینکه کانال اثبات دارم و همه هم کمر پر اومدن و کمر خالی رفتند. ولی از بس دزد و قالتاق زیاده که حق دارند اعتماد نکنن توی عالم خودم هستم که شروین میگه : پاشو بیا تو اتاق
گوشی رو می اندازم رو مبل و دنبالش میرم کنارش میشینم رو تخت و منتظرم تا بگه چیکار کنم براش
شروین میگه: خوب می بینم در نبود من با رافائل آشنا شدی
من گیج شدم و نمی فهمم منظورش چیه تا اینکه با دستش به سمت گیتار اشاره میکنه و میگه: این رافائله گیتارم، تنهایی هام، غصه هام، شادی هام و همه چیزم رو باهاش شریک میشم.
محو صحبت هاش شدم حرفی برای گفتن ندارم
شروین ادامه می ده: خب بگذریم رافائل رو دوباره بگیر دستت تا یه چیزایی یادت بدم چجوری دست بگیری و استایل درست نشستن رو یاد بگیری
گیتار رو دوباره میگیرم دستمو و شروین شروع میکنه و چند تا نکته رو می گه که دستم و بدنم باید تو چه حالتی باشه یه نیم ساعتی میگذره و یه سری مطلب هم در مورد نت ها و جای اون ها روی ساز رو هم ازش یاد می گیرم
بهش میگم: تو ترکوندی دیگه هم آشپزی هم باریستایی هم نوازنده واقعا دمت گرم
شروین میخنده و میگه: آشپزی اینا بهانه است اصل مطلب این دلبره من تو یه خانواده خشک مذهبی به دنیا اومدم ما تو خونه اجازه نداشتیم آهنگ شاد گوش کنیم و گرنه آقام پارم می کرد. یه روز یکی از بچه ها گیتار اورد تو مدرسه و من همون موقع یک دل نه صد دل عاشقش شدم. بعد کلاس با کلی ترس ازش اجازه گرفتم و یه دلنگ دلنگ ناخوشایند کردم اما برای من خیلی شیرین بود. وقتی به آقام گفتم دلم گیتار میخواد چارتا چک افسری و لگد نصیبم شد. یه مدتی تحمل کردم ولی طاقت نیاوردم از خونه زدم بیرون یه شبایی تو پارک می گذروندم یه شبایی هم پیش دوستام با هزار بدبختی ظرف شور یه رستوران شدم و دمش گرم اجازه می داد شبا اونجا بخوابم حقوق چندین ماهم رو دادم و اولین سازم رو باهاش خریدم همونی که تو آشپزخونه آویزونه اسمشو گذاشتم مایکل سرد و گرم روزگار رو با هم چشیدیم همیشه پیش خودم نگهش میدارم تا یادم نره چه گذشته ای داشتم. و بزرگترین آرزوم اینه یه روزی روی صحنه اجرا کنم.
شروین نگاهی به من می کنه که بدنم مور مور شده و تو چشمام اشک جمع شده ازم می پرسه : خوبی چی شده؟
من که سعی می کنم جلوی گریه کردنم رو بگیرم میگم: راستش من به اندازه تو قوی نیستم برای خواسته هام نجنگیدم، منم دبیرستانی بودم یه همسایه داشتیم دخترشون کلاس گیتار می رفت یه روز‌ که خونشون بودم به گیتارش دست زدم و کلی مادرش با من دعوا کرد و ذوقم کور شد. من یتیم بزرگ شدم و عموم منو بزرگ کرده و زن عمو از من متنفره دقیقا مثل کتاب قصه ها همه جور سلیطه بازی در میاورد که از خونشون برم و در آخر موفق شد با اینکه تو خدمات کامپیوتری کار می کردم و خرج دانشگاهم رو خودم می دادم اما فشار روانی خانواده عموم که از هر فرصتی برای تیکه انداختن استفاده می کردن خسته شدم و کارم به خیابون کشید عموم سعی کرد برم گردونه اما زن عمو به هیچ عنوان راضی نبود و منم به اینجوری زندگی کردن محکوم شدم…
دیگه بغضم میترکه شروع میکنم اشک ریختن که شروین منو بغل میکنه کمی میگذره تا آرومم شم و می گم: ببخشید نتونستم خودمو کنترل کنم
شروین میگه: این حرفا چیه راحت باش گاهی نیازه از چیزی که تو دلته بگی و راحت شی و گریه برای همین وقتاست
و مستقیم به چشمام نگاه می کنه و منم نگاش میکنم چشماش یه برقی میزنه بغلم میکنه بازوهاش رو دور بدنم فشار میده احساس سبکی میکنم بدون هیچ حرفی لباشو میاره جلو و منم می بوسمش منو آروم می خوابونه رو تخت شروع می کنیم به لب گرفتن کم کم حرکت کیرش رو حس می کنم و منم کصم حسابی آب انداخته و کیر می خواد. همچنان لب بازی می کنیم. شروین یکی از ممه هام از زیر لباس میندازه بیرون شروع میکنه مکیدن و لیسیدن نوکش منم با دستم تند تند کصمو میمالم . شروینم کیرشو میماله بهم و حشری تر می شم اون یکی سینم رو در میاره و با هم لیسشون میزنه و فشارشون میده کیر شروین داره شلوارشو جر می ده بهش می گم: زود باش شروین کیر میخوام کیر درش بیار
شروین شلوار و شرت رو باهم می کنه اول می گذارتش لای سینه هام عقب جلو می کنم با پیشابش لای سینه هام رو خیس کرده منم که از شدت حشر مغزم جواب نمیده فقط میگم بکن توش مردم دیگه
سر کیرشو می گذاره روی کصم از شدت شهوت یه آه میکشم هی کیرشو بالا پایین رو چاک کصم
منم میگم فقط بکن تو کشتی منو
اما قصد نداره هنوز بکنه خودش میره لای پاهام و شروع می کنه لیس زدن کصم دیگه بدنم داره میسوزه از شهوت زبونشو هول می ده تو سوراخ کصم و من پیچ و تاب میخورم و ارضا میشم .دوباره لب می گیریم اما اینبار کیرشو گذاشتم ورودی سوراخم و فشار می ده تو گرمای کیرش تو بدنم میپیچه آروم آروم تلمبه میزنه، لبامون که بهم چفت شده ، رفته رفته سرعت رو میبره بالا و منی که دوباره در حال آمپر چسبوندم . شروین هم عرق کرده طولی نمیکشه که کیرشو میکشه بیرون و میگه داره میاد سریع بلند میشم دهنم رو مثل پورن استارا جلو کیرش باز می کنم و آبشو می پاشه تو سر و صورتم و سینه هام، شروین رو تخت ولو می شه منم آبشو جمع جور می کنم و میگم من میرم حموم
تو حموم به خاطر هات بودم مجدد جق میزنم بعد لخت و خیس در میام از حموم و با حوله دستی ام خودم رو خشک می کنم و کنار شروین که شیره وجودشو کشیدم دراز می کشم.
شروین بهم میگه تو چقدر خوشگلی آخه بازم میخوامت ولی کشش ندارم دیگه فعلا همینجا باش تا منم دوش بگیرم
می خندم و می گم: آره کیرت وا رفته دیگه برو بیا هستم
شروین میره حموم منم وسایلم رو جمع و جور می کنم و آماده رفتنم تا شروین بیاد و ازش خدافظی کنم
کمی بعد شروین میاد از حموم و میگه: به این زودی داری میری؟
می خندم و می گم: زود چیه باید صبح زود می رفتم کلی ام زحمتت دادم سکس خوبی بود بم چسبید
شروین میگه: دوست داشتم بیشتر بمونی پیشم گپ بزنیم ساز یاد بگیری
ادامه میدم: باشه بازم بهت سر میزنم فعلا خدافظ
شروین میگه : اوکی پس شماره ات بده
به شوخی میگم: برات اس ام اس می کنم و بعد میزنم زیر خنده و شماره مو بهش میدم
و دوباره ازش خدافظی می کنم وقتی برای بار آخر تو چشای شروین نگاه کردم چیزی رو حس کردم که شاید تا الان نکرده یه چیز کاملا خاص که قلبم رو به تپش انداخته …

نوشته: noone

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.