رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

 خاطرات نوجوانی × میلف × داستان سکسی × داستان میلف × سکس میلف × دوست دختر × مامان × سکس مامان × داستان مامان ×

سکس با مامان دوست دخترم

درود رفقا من تاحالا داستانی ننوشتم گفتم یکی بنویسم اگ خوشتون اومد بازم سعی میکنم ادامه بدم
من اسمم سعیده الان ۲۷ سالمه و داستانی که میگم براتون برای ۹ ساله پیشه که هجده سالم بود
اون موقع یه اکیپی داشتیم ما که چند تا پسر بودیم و چند تا دختر من ولی با کسی توی رابطه نبودم یه دختری بود توی اون اکیپ که اسمش رو اینجا می‌ذاریم هانیه
این هانیه خانوم دختر خجالتی و کمرویی بود به خاطر همین به یکی از دوستاش که می‌شد دوست دختر دوست صمیمی من گفته بود که من از سعید خوشم میاد و اون هم به دوسته من گفت و خلاصه سرتونو درد نیارم ما بعد از چند روز و چت کردن توی وایبر با همدیگه اوکی شدیم … به شدت دختر خجالتی ای بود و همین مسئله باعث میشد که من بیشتر از بوس کردن و بغل کردن نزدیکش نشم…اینو یادم رفت بگم راستی که هانیه همیشه با مامانش میومد بیرون … خلاصه شیش ماه باهم دوست بودیم و سه تایی کلی جا رفتیم …حالا شاید بگید پدر هانیه کجا بود… پدرش فوت کرده بود و مادرش خیلی زیبا بود واقعا ولی به خاطر هانیه با هیچ مردی اوکی نمیشد وگرنه من خودم شاهد بودم که کلی خاطرخواه داشت
اسمش سپیده بود ۳۸ سالش بود تو ۲۱ سالگی بچه دار شده بود قدش تقریبا ۱۶۰ بود و وزنش هم ۷۵ کیلو… پوستش سبزه بود و سینه ها و باسن نسبتا بزرگی داشت…راستش همیشه بهش یه حس عجیبی داشتم ولی خب به خودم اجازه نمیدادم بیشتر از فکر باشه…بگذریم…یه روز بهم پیام داد که کجایی میخوام ببینمت گفتم هانیه ک الان کلاس زبانه گفت اره خودم کارت دارم بپوش میام دنبالت…منم سریع حاضر شدم و رفتم پایین …پیاده شد و گفت خودت بشین پشت فرمون من حال ندارم رفتیم یه گوشه ای کنار یه پارک وایسادم و گفتم بفرما…شروع کرد کلی از زندگیش گفت و سختی هایی که توی این زندگی کشیده بود و اخرشم بهم گفت نمیدونم چرا تصمیم گرفتم به تو بگم اینارو…حس میکنم از سنت بیشتر میفهمی و … حس خوبی بهم میدی و منم کلی باهاش حرف زدم و ارومش کردم
رفتیم دنبال هانیه و رفتیم یه آیس پک خوردیم و هانیه گفت دوستای اموزشگاهش میخوان فردا شب جمع شن خونه یه یکی و اگه میشه اونم بره اونجا شب رو …اولش مامانش مخالفت کرد و گفت میدونی که من فوبیا دارم شب تنها نمیتونم بمونم و … هانیه رو به من کرد و گفت میشه خواهشا تو یه شب بیای بمونی خونمون منم گفتم کاری ندارم اوکیه و با مامانش صحبت کردم و اجازشو داد
فرداش ساعت هفت رفتم خونشون هانیه داشت حاضر میشد من زیاد اونجا رفته بودم ولی هیچوقت شب نمونده بودم هانی که حاضر شد گفتم خودم میبرمش سوییچ رو گرفتم و بردمش تا دم خونه ی دوستش و برگشتنی یه راکی گرفتم و مزه و خوردنی و شام و رفتم خونه…وارد که شدم برق از کلم پرید تا حالا ندیده بودم لباس اینجوری بپوشه سپیده
یه تاپ مشکی تنگ پوشیده بود با شلوارک مشکی تاپش از پشت کامل باز بود من هاج و واج داشتم نگاش میکردم که با یه لبخند شیطونی گفت چیه ؟پسندیدی؟بپیچم ببری؟😅🤣
خودمو جمع و جور کردم و گفتم بگو پس هانیه به کی رفته خلاصه یکم شوخی کردیم و جلوی تلویزیون شون روی کاناپه نشستیم کاناپه شون بزرگ بود از اینایی که هم مبل میشه هم تخت…چند تا پیک راکی خوردیم باهم و داشتم سیگار میکشیدم که گفت امروز کار خونه کردم شونه هام خیلی درد گرفت بهش گفتم برگرد دراز بکش برات ماساژش بدم…من از دوستم که ماساژوره یه چیزایی یاد گرفته بودم شروع کردم ماساژ دادنش خیلی آروم داشت ناله میکرد صدای تی وی زیاد بود شنیده نمی شد خیلی صداش…بهم گفت چقدر دستات خوبه دردش کم شد واقعا…گفتم میخوای کل بدنت رو ماساژ بدم گفت نه خسته میشی گفتم نمیشم خیالت تخت فقط باید تاپت رو در بیاری گفت اوکی و درش اورد و بدون اینک ببینم سینه ش رو دراز کشید به پشت و منم شروع کردم ادامه دادن ماساژ … بعد از ده دقیقه از کمرش یکم پایین تر رفتم ببینم واکنشش چیه دیدم چیزی نگفت باز ترسیدم و گفتم زووده رفتم سراغ پاهاش…لاک قرمز زده بود و خیلی قشنگ شده بود پاهاش منم از ساق پاش تا کنار کصش رو با انگشتام ماساژ میدادم از قصد دورو بره کصش رو هی لمس میکردم البته از روی شلوارک یهو دلو زدم به دریا گفتم اینو در بیاری بهتر میتونم ماساژت بدم ها گفت خودت در بیار منم تو کسری از ثانیه پایین کشیدمش و خشکم زد خیلی جالب بود که شورت نپوشیده بود خودش سریع گفت من کلا تو خونه شورت نمیپوشم حواسم نبود بگم بهت…خندیدم گفتم تا باشه از این عادت ها…منم باسنشو حسابی ماساژ دادم و دوباره رون پاهاش رو مالیدم داشتم کصش رو نگا میکردم که دیدم یکم خیس شده گفتم الان دیگه وقتشه همینطور که میمالیدم روناشو خم شدم زبونمو کشیدم روی چاک کصش از بالا تا پایین و میک زدم چوچولشو…به محض اینک اینکارو کردم یه آاااااه کشید و گفت این چکاری بود …گفتم اینم یه نوع ماساژه دیگه 😅😉 همینجوری ادامه دادم و اونم فقط چشاشو بسته بود و ناله میکرد…بعد از چند دقیقه اومدم بالاتر و گردن و لاله ی گوشش رو میک زدمم …یکسره تکوووون میخورد و منم نوک سینه های بزرگش رو میک میزدم و گاز های ریز و یواش میگرفتم ازش…تقریبا ده دقیقه اینجوری گذشت و پاشدم دوباره چند تا لیس به کصش زدم و کیرمو در اوردم و سرشو با خیسیه کصش خیس کردم و کردم توش…الان بگم میگید کص میگه ولی چون خیلی وقت بود سکس نداشته بود خیلی خیلی تنگ بود کصش جوری که تا نصفه که فرو کردم دستامو سفت گرفته بود و فشار میداد شروع کردم عقب جلو کردن و هر سری یکم بیشتر میکردم توش خم شدم روش و در گوشش زمزمه میکردم تو جنده ی خودمییی…اونم هی میگفت جووون جوونم بکن تند تر بکن
منم ادامه دادم و بعد از ۵ دقیقه شروع کرد به لرزیدن منم همزمان تند تر میکردم توش ک گفتم داره میاد گفت بریز توششش مشکلی ندارممم منم تا تهش رو خالی کردم توش…بعدش همون جوری رفتیم حموم با هم و شستمش … تا صبح دوبار دیگه سکس کردیم و تا دو سال بعدش هم ادامه داشت رابطمون تا وقتی که پسر داییش از استرالیا اومد و گیر داد که باید باهم ازدواج کنن و رفت از ایران… خلاصه این داستان اولین رابطه م با یه خانوم بزرگتر از خودم بود…بازم ببخشید اگه بد بود تجربه نداشتم

نوشته: سعید

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.