kale kiri ارسال شده در 31 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 31 خرداد پدر ناتنی × تابو × داستان سکسی × داستان تابو × سکس تابو × دختر و بابا × داستان دختر و بابا × سکس دختر و بابا × دختر ناتنی × بابای مهربون و دختر ناتنی پنج سال از ازدواج منو میترا میگذشت دخترش بهار بعد فوت پدرش و عدم قبول کردن حضانتش توسط عموهاش اومد تا با منو مادرش زندگی کنه منم با کمال میل قبول کردم چون تنها چیزی که میخواستم خوشحالی همسرم بود میترا هفت سالی ازم کوچیکتر بود و تو بیست سالگی از شوهر سابقش بچه دار شده بود اولایش بهار مثل مهمون ها رفتار میکرد و حتی برای باز کردن در یخچال اجازه می گرفت یه سالی گذشت تا به وجود من عادت کنه و باهام راحت باشه اما کلا دختر کم رویی بود مادر بزرگ بهار( مادر مادرش) مریض شدو میترا مرخصی گرفت تا ازش مراقبت کنه سعی کردیم براش پرستار بگیریم ولی یه پیرزن غرغرو بد اخلاق بود و با کسی جز دخترش نمیساخت میترا ازم عذر خواهی کرد گفت مجبوره چند روزی بره پیش مادرش به بهار هم گفت بیاد ولی خب یه پیر زن بد قلق محبوبیتی نزد نوه هاش نداشت بخاطر همین بهار با مادرش نرفت و پیش من موند از سر کار برگشتم خونه دیدم کانالارو بالا پایین میکنه +فیلم خوب پیدا نمیکنی؟ _نه همشون چرتن همش کمدی و اکشن و این چیزان +میخوای شب بریم سینما حوصلت هم سر نره؟ _مامان ناراحت نشه؟ تن صدام عوض شد؛برا چی ناراحت بشه میخوام با دخترم برم سینما مشکلش چیه؟ لبخند رو صورتش اومد و گفت باشه +من ی ساعت چُرت بزنم که شب سرحال باشم _باشه منم وقت گرفتم باید برم آرایشگاه +موهای خوشگلتو کوتاه نکنیا! دوباره لبخند زد؛ نه تا مدرسه ها باز نشده میخوام جلوی موهامو مش آبی کنم البته از مامان اجازه گرفتم گفت اشکالی نداره +راحت باش تو ۱۶ سالته این چیزا مقتضای سنته. از خواب بیدار شدم چای ساز و روشن کردم آبی به دست صورتم زدم وارد خونه شد کفشاشو در آورد با لبخند نگاهم کرد شالشو برداشت؛ خوب شده؟ +چقدر خوشگل شده کاش همه موهاتو رنگ میکردی دستشو گذاشت جلو دهنش خندید موهاشو تو دستم گرفتم نوازششون میکردم ترکیب چشم ابروی مشکلی و صورت سفیدش با موهای آبی بی نظیرش کرده بود +مبارکت باشه خیلی خوشگل شده _ممنون لطف دارید +اینقدر باهام کتابی حرف نزن خب تو سینما اخرای فیلم نگاه کنارم کردم دیدم بهار خوابش گرفته بیدارش کردم گفتم پاشو بریم خونه با صدای خواب آلود گفت نه خواب نبودم تازه چشام گرم شده بود بزار فیلم تموم شه بعد +خودمم از فیلم خوشم نیومد پاشو بریم عزیزم سوار ماشین شدیم صندلیشو دادم عقب تا راحت بخوابه وارد پارکینگ خونه شدیم از خواب پرید _دیشب گردنم درد میکرد نتونستم خوب بخوابم بخاطر اون امشب اینجوری شدم. واردخونه شدیم بی معطلی رفت رو تختش پتو رو کشید رو خودش گفت شب بخیر آقا البرز ممنون ک وقت گذاشتی منو بردی بیرون دستم رو چارچوب در بود ریشمو خاروندم؛ بهم نگو آقا البرز من باباتم بهم بگو بابایی از خجالت نمیدونست چی بگه رفتم کنارش از پیشونیش بوسیدم؛شب بخیر عزیزم دستمو گرفت تو چشمام نگاه کرد؛ ممنون بابت همه چی دستشو آروم فشار دادم؛وظیفمه هر وقت دلت گرفت یا حوصلت سر رفت بگو ببرمت بیرون تازه چشمم گرم شده بود با صدای شیون های بهار بیدار شدم رفتم تو اتاقش آروم تکونش دادم از خواب پرید نفس نفس میزد دست کشید عرق رو پیشونیشو پاک کرد از شونش گرفتم؛آروم باش عزیزم چیزی نیست خواب بد میدیدی بغلم کرد زد زیر گریه؛داشتن از پام میکشیدن منو ببرن. سرشو نوازش میکردم؛فقط خواب بد دیدی _چند تا زن با موهای شلخته از پاهام میکشیدن تا آب جوش بریزن روم دست به صورتش کشیدم؛چیزی نیست نترس عزیزم _میشه همینجا بخوابی +عزیز دلم فقط خواب بوده واقعی که نیست نترس. هنوز تو حالت شوک بود _تو رو خدا پیشم بمون خیلی میترسم +باشه چشم فقط نترس من کنارتم پیشش خوابیدم پتو رو کشیدم رو جفتمون خودشو انداخت تو بغلم سرشو نوازش میکردم و با موهاش بازی میکردم دم گوشش آروم میگفتم نترس دختر گلم بابایی کنارته به ده دقه نرسید دوباره خوابش گرفت بدنمون بهم فشرده شده بودو رو تخت یه نفره جایی برای فاصله گرفتن نبود نفساشو تو صورتم حس میکردم مثل بچه گربه تو بغلم خوابیده بود و انگار دیگه کابوس نمیدید این اولین باری بود که تو بغلم گرفته بودمش همیشه سعی میکردم بهش محبت کنم ولی باهام رسمی برخورد میکرد با صدای بهار بیدار شدم لبخند ملیحشو جلو چشمام می دیدم _پاشو تنبل ظهر شده ساعت ۱۰ و نیمه قلنجامو میشکوندم خمیازه کنان گفتم الان میرم نون تازه میگیرم صبحونه رو باهم بخوریم _خودم گرفتم همه چی آمادس البته نمیدونستم تخم مرغ آبپز دوست داری یا نه. انگار از دیشب همه چی عوض شده بود بالاخره بهار داشت قبول میکرد منو بابای خودش بدونه عصری میترا یه سر اومد خونه دوباره معذرت خواهی کرد گفت ببخشید که تنهات گذاشتم از بهانه گیری ها و غر زدنای مامانش کلافه بود منم با حرفام خیالشو راحت کردم که بی استرس از مادرش مراقبت کنه شب شدو بعد شام نشستیم با بهار فیلم ببینیم یه فیلم با موضوع جن و روح بود +مگه مجبوری این مدل فیلمارو ببینی بعدش تو خواب بترسی چشمای خوشگلشو مظلوم کرد؛ ببخشید اگ دیشب جات بد بود نتونستی بخوابی +نه عزیزم اذیت نشدم فقط بخاطر خودت میگم خودشو تو بغلم ول کرد سرش رو سینم بود موهاشو نوازش میکردم _میگم به مامان نگی دیشب پیشم خوابیدی +خب بفهمه مگه چیه؟ _نگو دیگه لطفا قول بده نگی خب؟ +باشه چشم نمیگم حرفم باعث شد محکم تر بغلم کنه تو یه لحظه با بوسیدن صورتم غافلگیرم کرد چسبودنمش رو سینم تند تند سرشو بوس میکردم _چقدر قلبت تند میزنه +دخترم تو بغلمه خب انگشت های کوچولوی ظریفشو رو صورتم کشید و با ریشام بازی میکرد چشم تو چشم بودیم و لبخند مرموزی رو لبش بود لپشو بوس کردم و صورتشو نوازش میکردم _بابایی میشه شب پیش تو بخوابم؟ +من فدای اون بابایی گفتنت بشم چرا نشه _مامان ندونه رو تختش کنارت خوابیدم. +گفتم ک بهش نمیگم ولی بدونه هم چیزی نیست خودمم به حرفی که میزدم باور نداشتم درسته که مثلا قرار بود براش پدری کنم ولی خوابیدن یه دختر شونزده ساله تو بغل ناپدریش برای هیچکس قابل هضم نبود موقع خواب خودشو انداخت تو بغلم گفت بوسم کن از لپش بوسیدم گفت محکم تر بوس آبدار میخوام خخخ محکم میبوسیدمش صورتشو عقب می کشید میخندید یهو صورتشو اینوری کرد اتفاقی لبشو بوسیدم زود به خودم اومدم؛ببخشید _مگه چی شد بابایی؟ از خجالت سرخ شدم؛هیچی دخترم صورتمو بوس کرد خودشو چرخوند پشتش بهم بود صدام کرد بابایی بغلم کن دودل بودم ولی چاره چی بود دستمو از زیر سرش رد کردم و ی دستمو انداختم دور شکمش بغلش کردم با فاصله پشتش بودم چند دقیقه ای طول کشید دیدم خوابش برده تو حالت خواب و بیداری بودم یهو نرمی کونشو حس کردم خودشو عقب داده بودو کامل بهم چسبیده بود. +بیخیال اون جای دخترته نباید بترسی ولی کیرم خیلی باهام همنظر نبود حس کردم داره تکون میخوره چشامو بستم سعی کردم نادیده بگیرمش تو خواب تکون میخورد و مدام کونش به کیرم برخورد میکرد +بهش فکر نکن تو قرار باباش باشی نباید به این چیزا فکر کنی با خودم حرف میزدم و تو همین حین کیرم نیمه راست شده بود دستم رو شکمش بود و خودمو کنترل میکردم که نمالمش یهو چرخید چشماشو نیمه باز کرد؛ بابایی آب میخوام خیلی تشنمه زود پاشدم آبو بیارم تو آشپزخونه کیرمو زیر شلوار راحتی جمعو جور کردم آب و خوردو لیوانو گذاشتم رو میز آرایشی دستاشو باز کرد و دور گردنم انداخت صورتمو بوس کرد؛بابای مهربونم خیلی دوست دارم تو بغلم فشارش دادم؛منم دوست دارم دخترم دستش رفت پایین اتفاقی خورد به کیرم از خجالت خودمو عقب بردم سعی کردم دیگه بهش نچسبم با بدبختی شبو صبح کردم غروب بود بهار گفت میشه بریم بیرون خرید دارم +آره عزیزم شامو بیرون بخوریم یا بگیریم بریم خونه مامان بزرگت اونجا مامانتم ببینی _ن شام دوتایی باشیم من خونه اون پیرزن بد اخلاق نمیرم الانم مریضه رفتاراش بدتر شده +باشه هر چی تو بگی چی میخوای بخری؟ _لاک میخوام بگیرم با یه پنکک و یه ریمل آخه لوازم آرایشی ندارم هیچی +تا حالا آرایش کردن تو ندیدم😃 _خب پس امشب آرایش میکنم ببین، راستی لباس زیر هم باید بگیرم🙈 ولی اونجا نمیتونی بیای داخل یکم بیرون باید منتظرم باشی خریدارو کردیم شامو خوردیم اومدیم خونه با شوق رفت جلو آینه و شروع کرد به آرایش کردن صورت سفیدش رو تقریبا برنز کرده بود مژه هاش بلند تر و پرتر دیده میشدن لباش خیلی پررنگ نبود ولی برق میزد لاکو داد دستم گفت برام لاک بزن +من که بلد نیستم چجوری بزنم _کاری نداره ک رو ناخنم میزنی دیگ خودم با دست چپ نمیتونم پامو بزنم وگرنه دست راست و پای راستمو خودم زدم +اگ مالیده شد به پات چی؟ _اسیتون گرفتم مالیده شد پاکش میکنه دستاشو به سمت عقب برد و پاهاشو دراز کرد پای خوشگلش که اندازش ۳۶ بودو تو دستم گرفتم با دقت و حوصله لاک قرمز رو میزدم دستم ناخودآگاه رفت رو مچ پاش نوبت دستش رسید ناخونای دستشو هم لاک زدم تموم شد لباشو کج کرد؛مرسی بابایی ببخشید اگ اذیت شدی +ن دورت بگردم اتفاقا لذت بردم از اینکه برا دخترم لاک بزنم دستاشو گرفت جلوم؛ خوشگل شدن؟ بی اختیار دستاشو بوسیدم؛عین خودت خیلی ناز شدن دستشو رو صورتم کشید دوباره دستشو بوس کردم یکم خجالت زده شد ولی خندید؛بابایی میشه آلبالو بشوری خیلی دلم میخواد خودم نمیتونم چون لاکم هنوز خشک نشده +چشم عزیزم تو امر کن فقط من انجام بدم پیش دستی رو گذاشتم رو میز عسلی اومد آلبالو رو از توش برداره گفتم ن لاکت خشک نشده بزار خودم بزارم دهنت همش میخندید و دستشو میگرفت جلو دهنش؛باشه فقط نمک بزن خیلی خوشمزه میشه آلبالو رو گذاشتم دهنش با دهن پر گفت دونشو چیکار کنم دستمو گرفتم زیر دهنش گفتم بنداز اینجا _وای نه زشته یه پیش دستی بیار لطفا +باشه میارم ولی بندازم تو دستم مشغول خوردن بود بهش گفتم اینقدر خوشگل میخوری منم هوس کردم _خب توام بخور همشو که من نمیتونم بخورم +آخه دوست دارم از تو دهن تو بخورم با تعجب گفت وا آخه چرا؟ +چون دوس دارم البته مثل اینکه تو بدت میاد از تو دهنش آلبالویی که نصف شده بود و در آورد دهنمو باز کردم گذاشت تو دهنم +وای طعمش معرکس انگار از خود بهشت اومده دستشو انداخت دور شونم؛بابایی امشب چت شده تو چشماش نگاه میکردم حرفی نمیزدم نگاهام گویای همه چیز بود پاهاشو دور کمرم حلقه کرد؛خوابم میاد منو ببر تو تخت خودت با انگشت شصتم گونشو ناز میکردم کیرم حضورشو با راست شدنش اعلام کرد با همون حالت تو بغلم بلندش کردم خوابوندمش رو تخت دستاش دور گردنم بود پاهاشم دور کمرم انگشتمو کشیدم دور لبش لبخند زد انگشتمو کرد تو دهنش چراغ سبز روشن شد دیگ مجوز از سمت بهار صادر شده بود لبامو بردم جلو لباشو بهش چسبوند بدون اینکه حرفی بزنم لباشو میخوردم و فقط نفسای شهوتی بهارو حس میکردم اولین باری بود که اینقدر سکوت خونه لذتبخش بود میک زدن های عمیق و محکم لباش رژ لب قرمزشو کامل پاک کرد دست به صورتم کشید؛بابایی لباسامو در بیار بدنشو بو میکردم و میرفتم پایین تیشرتشو در آوردم نوبت شلوارش شد وقتی درش آوردم تازه متوجه خیسی شورتش شدم مثل دیوونه ها شورت صورتی توری نازکشو بو میکردم اومدم بالا دوباره شروع کردم به خوردن لباش دستم رفت زیر شورتش انگشتای مردونمو رو کوس کوچولوش کشیدم صدای آهش در اومد از بازوم گرفت و دستم هل داد تا بیشتر فشارش بدم رو کوسش با دوتا انگشت چوچولشو میمالید و همزمان از هم لب میگرفتیم دستمو بردم سمت سینش از زیر سوتین توری صورتیش در اوردنشون خیلی کوچولو بودن شاید حتی به سایز هم نرسیده بود نمیشد اندازه ای براش گذاشت زیر ۶۵ بود بر خلاف زنم که سینه هاش نسبتا درشت بود و کون و رون بزرگی داشت بهار خیلی اسکینی و باربی بود زبونمو بردم رو نوک سینه هاش آروم خوردمشون چشماشو از لذت بسته بود و دستشو رو صورتم بازی میداد سینه هاشو کاملا تو دهنم چلوندم صداش در اومد؛بابایی توام لخت شو دکمه های پیراهنمو با دستای کوچولوش باز میکرد شلوارمو در آوردم کنارش خوابیدم تند تر از دفعه قبل لبای همو میخوردیم دست به بدنم میکشید و ناخونای خوشگل قرمزش لای موهای سینم می رفت _بابایی شورتتو هم در بیار میخوام اونو ببینمش +خودت برام درش بیار بعدش بخورش دوس داری؟ حالت 69 شدیم اون شورت منو در آورد منم شورت اونو با اولین زبونی که به کیرم زد حس لذت بند بند وجودمو فرا گرفت زبونمو به لبه های کوسش میکشیدم و همزمان با انگشت باهاش بازی میکردم سر کیرم تو دهنش داغ شده بود با اینکه سایز متوسطی داشتم و قطر معمولی داشت ولی تا ته خوردن کیرم براش غیر ممکن بود عقب جلو شدن دهنش رو کیرم باعث میشد تند تر کوسشو بلیسم و انگشتمو رو چوچولش بازی بدم آه و نالش بلندتر شد به حرف اومده بود؛بابایی تند تر بخور دارم میمیرم +دختر نازم چ کوس خوشگل کوچولویی داره اینقدر میخورم تا دخترم تو دهنم ارضا بشه حرکت انگشتام رو کوسشو تند تر کردم کیرم تا نصفه تو دهنش بود گرمای دهنش ارضا شدنمو نزدیک تر کرد آروم تو دهنش تلمبه میزدم و با لبه های کوسش ور میرفتم آهی بلندی کشید و مایع غلیطی تو دهنم حس کردم بوی ادرار می داد ولی طعمش عجیب بود تلمبه های کیرم تو دهنش تند تر شد کیرمو کشیدم بیرون آبمو ریختم رو سینش انگار تمام انرژی بدنم تو ی لحظه خالی شد بدنشو پاک کردم تو آغوشم گرفتمش تو چشمای هم زل زده بودیم دست به صورتم میکشید منم میبوسیدمش _بابایی بازم تکرار میشه یا اگه مامان برگرده…؟ +تا هر وقت تو بخوای ادامه داره میخوام دخترم لذت ببره _بابایی عین یه راز بینمون میمونه؟ +معلومه که آره، راز پدر دختری خودشو تو بغلم جا کرد لبای همدیگرو بوسیدیمو لخت تو بغل هم خوابمون برد پایان نوشته: بابای مهربون لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده