رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

     مرد میانسال × هتل × داستان سکسی × داستان مرد میانسال × سکس مرد میانسال × سکس در هتل × داستان هتل ×

سفر کاری

دی ماه ۹۴ برف سنگین جاده رو پوشونده بود از دیشب نتونسته بودم درست بخوابم چشامو همش خواب می گرفت یهو یه حیوونی پرید وسط جاده فرمونو چرخوندم به زحمت بغل جاده نگه داشتم ولی با برخورد به گاردریل ماشینم خراب شده بود و حرکتی نمیکرد
چند دقیقه تو ماشین نشستم هر چی استارت زدم روشن نمیشد نمیدونستم وسط این سرما چیکار کنم آنتن گوشیم هم پریده بود باید تا صبح منتظر میموندم تا اگه ماشینی چیزی از جاده رد شد ازش کمک بخوام
تو همین فکرا بودم یهو یه پسر جوون زد به شیشه ماشین
با خوشحالی شیشه رو دادم پایین نذاشتم حرف بزنه:ماشینم خراب شده تعمیرگاهی جایی سراغ داری ببرمش درستش کنم
جواب داد: نه آقا تا شیش کیلومتری اينجا تعمیرگاه نیست بعدشم این موقع شب باز نبود
×چیکار کنم آخه وسط جاده گیر کردم گوشیم هم آنتن نداره.
یه مسافر خونه همین نزدیکی ها هست میخواید شبو صبح کنید فردا دنبال تعمیر ماشینتون باشید.
از تو ماشین خوابیدن بهتر بود مدارکو سوییچ رو برداشتم
بیست دقیقه ای بین برف و باد حرکت کردیم تا رسیدیم به ی مسافر خونه قدیمی
واردش شدیم پسره رفت به مردی که پشت میز نشسته بود گفت بابا این آقا مهمون ماست
رفتم جلو سلام کردم مَرده با تعجب نگاهم میکرد
×برا امشب ی اتاق میخواستم
یکم مکث کرد: بله حتما، اتفاقا یه اتاق خالی داریم که تازه تمیزش کردیم
×فعلا برا ی شب میخوامش تا ببینم فردا ماشینم درست میشه یا ن
کلیدو بهم داد با تعجب پرسیدم چرا کارت شناسایی ازم نمیخوای؟
لبخندی تحویلم داد: آقا نیازی نیست کسی تا حالا آسیبی به خونه ما وارد نکرده مهمونای ما خیلی آدمای خوبین
حرفاش عجیب غریب بود ولی از اونجا که خوابم میومد اهمیتی ندادم
خانمش اومد راهنماییم کرد و منو سمت اتاقم برد پله میخورد میرفت بالا.
بفرمایید داخل اگه چیزی هم خواستید صدام کنید
ازش تشکر کردم رفت پایین
در اتاق روبرویی باز شد
ی پسر نوجوان از لای در نگام کرد وقتی نگاهش کردم محکم درو بست با خودم گفتم دیوونه خونست اينجا وارد اتاق شدم وقتی راه میرفتم چوب کف اتاق صدای قژ قژ میداد هر تکونی که رو تخت کهنش میخوردم صدای جیر جیر میومد ولی اینقدر خسته بودم نفهمیدم کی خوابم برد از خواب پاشدم با عجله رفتم پایین پسر نوجونه داشت با مَرده حرف میزد
*تا کی قرار اينجا باشه
نمیدونم معلوم نیست
*هنوز نمیدونه نه؟
بزار خودش بفهمه اینجوری بهتره
با دیدنم حرفشونو قطع کردن
پسر نوجوون رفت طبقه بالا
به مرده گفتم آنتن گوشیم بالا نیومده باید برم دنبال تعمیر کار کجا میتونم آژانس بگیرم
با پوزخند گفت آقا اينجا نه گوشی آنتن میده نه آژانسی هست خیلی با شهر فاصله داریم اما اگه بخوای میتونی نامه بنویسی برا خانوادت که نگران نباشن پسرم میخواد بره شهر نامتو میده اداره پست
×خب منم باهاش میرم شهر.
آقا پسرم با قاطر میره و به این سرما عادت داره فکر نکنم شما بتونید برید
برا مادرم نامه نوشتم که سفر کاریم تموم شده گفتم چند روز دیگه برمیگردمو داستانو براش توضیح دادم
نامه رو دادم به پسره که وقتی پدرش صداش زد فهمیدم اسمش علی هستش
کد پستی نداشتن علی گفت تو اداره پست کد پستی اونجا رو میگیره
ازش تشکر کردم خیلی گشنم بود
به مرده گفتم صبحونه چیزی داری
زنشو صدا کرد:هاجر خانم صبحونه آقا رو حاضر کن
×اون پسره که رفت بالا کی بود؟
پسر کوچیکمه آقا
×چند تا بچه داری؟اذیت نمیشید بدون موبایل و ماشین.
آقا ما عادت کردیم به این نوع زندگی، همین دو تا پسرو دارم
سرشیر خوشمزه با نون محلی داغ باعث شد اتفاقات بد دیشب از یادم بره
حوصلم به شدت سر رفته بود هندزفری گذاشتم تو گوشم و موزیکو پلی کردم
یکم بعد در اتاق باز شد هندزفری رو در آوردم
پسر نوجونه وارد شد
*سلام خوبید در زدم ولی شما جواب ندادی
×سلام تو گوشم هندزفری بود
با تعجب نگام میکرد:این از اون دستگاهاس که صدای آواز خون ها رو پخش میکنه؟
باورم نمیشد پسره نمیدونست اسم این چیه هر چقدرم روستایی باشن بازم دلیل نمیشه تو زندگیش موبایل ندیده باشه
نفسی کشیدم:آره باهاش میتونی آهنگ گوش کنی
*میتونم منم گوش بدم؟
×آره میشه هندزفری رو گذاشتم تو گوشش موزیک پخش شد
از تعجب دهنش باز موند و خرکیف شد بلند گفت وای چقدر باحاله
مگه تا حالا از این چیزا ندیدی؟
*قبلا یه مسافر اومد اینجا از این دستگاها داشت آواز پخش میکرد
×مگه چند وقته مسافر نیومده؟
*یک سالی میشه قبل شما یه خانمی اومد البته اون موندنش دائمی شد ولی از اینجا خوشش نیومد
×بابات دیشب میگفت تازه اتاقو تمیز کردن پس چرا میگی یه ساله مسافری نیومده؟
سرشو پایین انداخت نمیدونست چی بگه
دوباره ازش پرسیدم چرا بابات دروغ گفت؟صبح داشتی میگفتی هنوز نمیدونه؟چیو نمیدونم؟
با تاخیر جواب داد شاید از قبل میدونسته شما میای اتاقو تمیز کرده
×از کجا میدونسته من میام مگه علم غیب داره؟
خب تو این فصل معمولا ماشینا تو جاده گیر میکنن
بلند شد از اتاق بیرون رفت
حرفاش و رفتاراش خیلی عجیب بود
غروب شد علی اومد گفت آقا نامتون رو تحویل پست دادم
×ممنون لطف کردی، میشه به مادرت بگی شامو بیاره بالا میخوام تو اتاقم بخورم
سرشو به نشونه تایید تکون داد و رفت
از بیکاری و کلافگی یکم چرت زدم وقتی بیدار شدم دیدم در اتاق باز شد
پسر نوجونه اومد داخل تو دستش سینی بود
سینی رو گذاشت کنارم
شام برنج و قیمه بود با دوغ محلی
اومده ک بره بهش گفتم اسمت چیه
*اسمم مملی هستش
×مملی مدرسه میری؟
*ن خیلی به خونمون دوره تا دوره راهنمایی خوندم بسمه دیگه
×یعنی برا آینده هدفی نداری؟
*هیچ هدفی ندارم
حوصلم سر رفته بود بهش گفتم میخوای شامو باهم بخوریم؟
*آخه این برای شماست
×خب خودم رضایت دارم دیگه برو یه قاشق برا خودت بیار باهم بخوریمش
اومدنش یکم طول کشید درو باز کردم اومدم دم پله ها که صداش بزنم
مکالمه مملی و مادرشو شنیدم
مادرش میگفت کم دم پره مرده شو موندنی نیست از من گفتن بود
*اگ باهاش دوست بشم شاید دیگه هیچوقت از اینجا نره
منو دیدن مملی گفت دنبال قاشق بودم الان میام بالا
ماتو مبهوت به حرفاشون فکر میکردم وسط غذا خوردن پرسیدم مملی داشتید راجب من حرف میزدید؟
یکم مکث کرد با تاخیر جواب داد آره آخه مامانم دوست نداره من با شما دوست باشم
×چرا دوس نداره؟مگه میخوای با من دوست باشی؟
*آره دوس دارم دوست صمیمی شما باشم
×یعنی چی موندنی نیست
*هیچی میگفت یعنی این باهات دوست نمیمونه بعد از اتمام کولاک از اینجا میره
×مگه تو رفیقی نداری؟
*ن هیچکس نیست چند ساله هیچ دوستی نداشتم
×چرا خب؟اگ بری مدرسه میتونی دوستو رفیق پیدا کنی
*اسم شما چیه؟
+اسمم جهانه
*حتما خیلی دلتنگ بچه هاتون هستید
+خوشبختانه زنو بچه ندارم
*میشه همیشه دوست هم بمونیم؟
انگشتشو آورد جلو خم کرد لبخند زدم انگشتمو دور انگشتش چرخوندم
+خب الان دوست همیم، چند سالته؟
*۱۶ سالمه شما چی؟
+منم ۴۳ سالمه
ظرف غذارو جمع کرد ازش تشکر کردم
گفت میشه آخر شب بیام پیشت از اون دستگاه یکم آواز گوش بدم
خندم گرفته بود:آره میشه هر وقت دلت خواست بیا
موقع خواب بود در اتاقم زده شد گفتم بیا تو
مملی وارد شد رو زمین نشست: میشه اون دستگاهو بزاری آواز بخونه
×بیا رو تخت کنارم دراز بکش کف زمین سرده
کنارم دراز کشید
ی لنگه هندزفری رو گذاشتم تو گوشش ی لنگه دیگش تو گوش خودم
آهنگ غریب آشنا گوگوش پلی شد
تا آخر گوش داد با هیجان و ذوق داد زد وای چقدر خوب بود
هندزفریو از گوشش در آوردم:آروم خیلی بلند حرف میزنی
تو چشمام نگاه میکرد و میخندید
دست رو سرش کشیدم
یهو بغلم کرد جا خوردم انتظار همچین رفتاری رو نداشتم
سرشو بالا آورد تو چشمام نگاه کرد
دست رو صورتش کشیدمو نوازشش میکردم
در اتاق زده شد: مملی بیا پایین بزار مهمونمون بخوابه
با عصبانیت گفت مامان باشه اومدم
تو چشمام نگاه کرد صورتمو بوسیدو رفت
از کارش شوکه شده بودم
صدای پچ پچ مملی و مامانش از اتاق روبرویی میومد رفتم گوشمو چسبوندم به در اتاقش:
*اینقدر مزاحمم نشو
بهت گفتم موندنی نیست خودتو داری اذیت میکنی
*از کجا میدونی موندنی نیست؟چرا نمیزاری با مردی که دوسش دارم وقتمو بگذرونم؟
بابات دیدتش گفت حالش خوب میشه نمیخوام وابستش بشی بعد رفتنش عذاب میکشی
*مامان عذابو وقتی کشیدم که بابا اونکارو باهام کرد هنوز تیزی چاقوی رو گلومو یادم نرفته الانم اون کاریم نداره تو شدی فضول زندگیم
حس کردم در داره باز میشه زودی دویدم تو اتاقمو درو بستم
هر چی بیشتر میگذشت بیشتر حیرون میشدم چطوری خانواده روستایی از احساسات همجنسگرایانه پسرشون آگاه بودن اینایی که حتی به موبایل و اینترنت دسترسی نداشتن چطوری اینقدر راحت درباره حسش به من با مادرش صحبت می کرد داستان چاقوی تیز رو گلوش چی بود کلی سوال تو ذهنم بود
صبح پاشدم بلافاصله رفتم دنبال تعمیرکار بگردم بابای مملی صدام کرد آقا راستی دیشب یادم رفت بهتون بگم پسرم علی رفته بود شهر یه مکانیک دیده بود آدرس داد صبح اومدن ماشینتو بردن گفتن تا چند روز دیگه درست میشه
×اول صبی چ خبر خوبی دادی آقا…
کوچیک شما هستم صابر صدام کنید
×آقا صابر حساب ما تا الان چقدر شده؟
آقا بزارید موقع رفتن همشو حساب میکنم
×ظهر میخوام دوش بگیرم آب گرم دارید؟
بله آقا به مملی میگم بیاد تنظیم سرد گرم آبو بهتون بگه
وان کهنه که لبه اش هم ترک داشتو پر آب داغ کردم نشستم توش ریلکس کرده بودم
صابونو به بدنم زده بودمو کل آب کفی شده بود
در حموم باز شد مملی اومد داخل
سرمو چرخوندم: دارم حموم میکنم مگه نمیدونستی؟
*چرا ولی اومدم بدنتو مالش بدم تا خستگیت در بره
دستاشو آورد جلو از سر شونه هام گرفت و آروم مالید همینجوری که مالش میداد صورتشو بهم نزدیک تر میکرد
سرمو به سمتش چرخوندم و چند ثانیه تو چشمای هم زل زدیم چند سانتی‌متر بین منو لباش فاصله بود تو یه لحظه لبامون بهم چسبیده شد و لباشو میخوردم از پشت سرش گرفته بودمو لبشو بیشتر تو دهنم فرو میکردم دستشو برد زیر آب کیرمو لمس کرد
لب بازی ما بدون وقفه ادامه داشت کیرم زیر دستش داشت راست میشد
چشمای سبزش با رنگ پوست سبزه ای که داشت جذابیت خاصی بهش داده بود
از وان بیرون اومدم بدنمو آب گرفتم تا کف هاش از بین بره مملی جلوم زانو زد کیرمو تو دستش گرفت و شروع کرد به خوردن
کیرم تو دهنش عقب جلو میشد
چند باری دندون زد کیرمو عقب کشیدم متوجه شد دارم اذیت میشم ولی سعی کرد بهتر بخوره ساک حلقی میزد و دیگه دندونش کمتر به کیرم برخورد میکرد مشخص بود نسخه کیرمو تا ته میکرد تو حلقش حتی وقتی عوق میزد بازم بیخیال نمیشد و ساک زدنو ادامه می‌داد
چند دقه ساک حلقی زد آبم داشت میومد از دهنش بیرون کشیدم و آبمو رو سینش خالی کردم
پاشد روبروم وایساد لباشو آورد جلو ازم لب گرفت چرخوندمش و از پشت چسبیدم بهش کیرمو به کونش میمالیدم و براش جق میزدم سرشو عقب برگردوند دوباره از هم لب گرفتیم کیرم شل شدمو تو دستش گرفتو باهاش بازی میکرد دستشو محکم دور کیرم حلقه کرد و سفت گرفتش یهو آبش اومد و رو انگشتام ریخت
دستمو شستم اونم ی آبی به بدنش زد
*دوست داری امشب پیشت بخوابم؟
×بابات اینا نفهمن؟
*اونا میدونن من از تو خوشم میاد
×واقعا؟قدرشون بدون این چیزا هنوز تو خیلی کشورهای غربی هم پذیرفته نیست
*میخوای بریم تو اتاق من بخوابیم؟
شب شد وارد اتاقش شدیم
تشک دو نفرو رو پهن کرد کنارش دراز کشیدم از بالای سرش آلبوم عکسو آورد
عکسای بچگیشو نشونم میداد و از خاطراتشون میگفت یه عکس پنج نفره از خودشون نشونم داد
×این دختره کیه؟
*خواهرم فاطمه اس
ولی بابات گفت فقط دو تا پسر داره
چشماش حالت اشک آلود شده بودن لبخند تلخی زد گفت آخه فاطمه چند ساله دیگه پیش ما نیست
×چرا پیش شما نمیاد مگه چ مشکلی باهاتون داره
*نمیتونه بیاد اون زندگی خودشو داره
×نکنه شوهرش اجازه نمیده؟
*مکثی کرد گفت آره همون شوهرش نمیزاره
آلبومو گذاشت کنار اومد تو بغلم سرش رو بازوم بود و دستاش دور کمرم
سرشو نوازش میکردم و چند باری صورتشو بوسیدم
تو بغلم بود و خوابم گرفت
از خواب که پاشدم دیدم مملی نیست رفتم پایین مملی سینی صبحونه رو آماده کرده بود وقتی منو دید ذوق زده شد: داشتم صبحونتو میاوردم بالا
حاج خانم زیر زیرکی نگام میکرد
ازش تشکر کردم گفتم صبحونه رو همینجا میخورم تو ام بیا باهم بخوریم
خنده رو صورتش بود نگاه مامانش کرد گفت منو آقا جهان دوست هم شدیم
مامانش از سر ناچاری لبخند زد:وای خوبه من برم به کارام برسم شما مشغول باشید
عصری رفتیم کنار خونشون قدم بزنیم ی گلوله برف زد بهم
×خودت خواستیا: چند تا گلوله برف درست کردم زدم بهش
دنبالش می دویدم اونم هی میخندید از پشت گرفتمش جفتمون هم افتادیم زمین
افتاده بودم روش تو چشمای هم خیره شدیم دست به صورتش کشیدم چشماشو بست لبخند رو صورتش نشست
لباشو بوسیدم چشماشو باز کرد با حالت بغض گفت هیچوقت فراموشت نمیکنم
+از اینجا که رفتم اولین کاری که میکنم برات موبایل میگیرم اینجوری همیشه باهم در ارتباط هستیم
*اگه از اینجا بری منو حتی یادت نمیاد
×چرا اینجوری فکر میکنی؟ من خیلی ازت خوشم اومده
صورتمو بوس کرد؛بریم داخل یخ زدم
موقع شام همگی باهم غذا خوردیم
مشغول بگو بخند بودیم و جوک های بی مزه صابر جو رو شاد کرده بود
انگار یادم رفته بود تو چ مخمصه ای گیر کردم
به همه شب بخیر گفتم رو تختم دراز کشیدم مملی درو باز کرد
پرید تو بغلم:امشبم پیشت بخوابم؟
از چونش گرفتم صورتشو بوس کردم:معلومه که آره
لباشو جلو آورد بدون معطلی لباشو کردم تو دهنم و شروع کردم به میک زدنشون
تیشرتامونو در آوردیم سرشو رو سینم گذاشت
*وای چ بدن پشمالویی داری دیشب خیس بودی خیلی به چشم نمیومد
×چیه بدت اومد؟اگ میخوای میزنمشون
*چرا بدم بیاد؟عاشقشم
دست به موهای سینم میکشید و از هم لب می‌گرفتیم شلوارمو در آوردم رفت پایین کیرمو تو دهنش کرد سعی میکرد تا ته بخوره آب دهنش کیرمو خیس کرده بود و پر تف ساک میزد کیرمو تند تر میخورد و
چند دقیقه ای ساک زد گفت میخوام کامل تجربش کنم
×تا حالا از عقب تجربه نکردی؟
*ن هیچوقت نتونستم ولی بدجور دلم میخواد
×نرم کننده یا روان کننده ندارم دردت میگیره
رفت از تو اتاقش تو پیاله روغن مایع آورد با این بکن
امکانات کم بود و مجبور بودیم باهاش کنار بیایم
به شکم خوابید رو تخت کونشو یه خورده داد بالا لپای کونشو از هم باز کردم سوراخشو با روغن چرب کردم به کیر خودمم روغن مالیدم
چند باری انگشتمو کردم داخل تا سوراخش باز بشه
یکم کونشو سفت کرد
×اگ خودتو سفت کنی درد زیادی میکشی
کیرمو گذاشتم دم سوراخش فشارای ریزی میدادم آروم آروم کله کیرم داخل رفت
سرشو عقب چرخوند تو چشمام نگاه کرد؛وای چقدر میسوزه
×اگ دردت میاد ادامه ندم دوست ندارم اذیت بشی
*ن میخوام حسش کنم هر چقدر هم درد داشته باشه
کیرمو کشیدم بیرون یکم دیگه روغن زدم فشار که دادم سرش راحت تر از قبل رفت داخل آروم کیرمو عقب جلو میکردم تا نصفش رفته بود تو مملی از لبه تخت گرفته بود و آی آوی میکرد
فشار کیرمو بیشتر کردم حس کردم تا ته داخل رفته
ناله هاش بلندتر شده بود و منم تندتر میکردمش
دو دقیقه ای تو این حالت کردم تا اینکه حالت فرغونی شدیم پاهاشو باز کردم
سر کیرمو فشار دادم یه آخی گفت و شروع کردم به تلمبه زدن کیرمو تا ته میکردم توش ولی یواش تلمبه میزدم
دستش چرب شده بود و داشت با کیرش جق میزد با ی دستش به سینمو بازوم دست میکشیدو ناله میکرد
کیرم داشت آتیش میگرفت شدت تلمبه هام تندتر شد و با فشار تمام آبمو تو کونش خالی کردم
نفس راحتی کشیدم و کیرمو ثابت نگه داشتم
*تند تند بکن آبم داره میاد
تو همون حالت که آبم اومده بود محکم تلمبه میزدم که ناله بلندی کرد و آبشو ریخت رو شکمش
تو چشماش نگاه کردم لبخندی زدو لبای همو بوسیدیم
بعد اینکه خودمون شستیم تو بغلم خوابید
*میشه لباس نپوشیم و همینجوری بخوابیم؟
×بابات اینا یهو نیان بالا؟
*گفتم ک میدونن همه چیو ولی درو قفل میکنیم که مزاحم خوابمون نشن
سرش رو بازوم بود و دستش بین موهای سینم
برخورد پوست به پوست بدون هیچ پوششی زیر پتوی سنگین قدیمی لذت عجیبی داشت
صبح شد از خواب بیدار شدم سردرد عجیبی داشتم با یه لیوان شیر و چند تا خرما خودمو سیر کردم
صابر صدام کرد: سلام آقا ماشینتون امادس گذاشتنش همون جایی که اونشب تصادف کردید
×خب چ کاریه میاوردن همینجا دیگه
من بهشون گفتم آقا ولی گوش نکردن
×مملی کجاست؟
داره حاضر میشه شما رو بدرقه کنه تا دم ماشین
مملی از پله ها پایین اومد از اون شور شوق روزای قبلش خبری نبود صورتش کاملا خسته و ناامید بود
نگاهش کردم هی مملی چرا ناراحتی
اومد حرف بزنه زود باباش وسط حرف پرید:از اینکه شما دارید میرید ناراحته آخه بهتون عادت کرده بود
×به خودشم گفتم براش موبایل میگیرم همیشه باهم در ارتباط هستیم حتی اگه بخواد میتونه بیاد تهران پیشم زندگی کنه مدرسشم ادامه میده البته اگه شما اجازه بدید
صابر با خنده جواب داد آره فکر خوبیه
به مملی اشاره کرد زودتر برو برسونش
اومدیم بیرون صداش کردم هی مملی چرا حرفام خوشحالت نکرد
بغض تو گلوش بود و گفت چرا خوشحالم
×قیافت که اینو نشون نمیده
*آخه دلتنگت میشم
×قول میدم زود به زود همو ببینیم حتی اگه بخوای میتونی کلا بیای پیشم
حرفی نزد و جلوتر از من حرکت میکرد
حجم برف کم شده بود نزديک جاده‌ شدیم
وایساد نگام کرد دستامو گرفتو اشک تو چشماش حلقه زد
*خیلی دوست دارم هيچ وقت فراموشت نمیکنم
دست به صورتش کشیدم اشکاش رو پاک میکردم
×چرا جوری حرف میزنی ک دیگه قرار نیست همو ببینیم
دستامو محکم تر گرفتو فشار داد:مواظب خودت باش سعی کن منو به یادت بسپاری تنها چیزی که ازت میخوام همینه
×هی هنوز نمیفهمم چرا اینجوری میگی
نگاهم به جاده افتاد کنار ماشینم آمبولانس وایساده بود و داشتن ی مردی رو میذاشتن داخل
صداشون میومد نبضش میزنه زندست
به صورت اون مرد نگاه کردم چقدر شبیه من بود رفتم پایین نزديک تر شدم اون مردی که داشتن سوار آمبولانس میکردنش من بودم سرمو سمت مملی چرخوندم
بهم لبخند میزدو دست تکون میداد چهرش هی کمرنگ کمرنگ تر میشد
یهو سرم گیج رفتو بیهوش شدم
چشامو باز کردم دیدم تو بیمارستانم هنوز نمیدونستم چرا اینجام
از پرستار پرسیدم از کیه اینجام؟
جواب داد: سه ساعت پیش آوردنت چهار روز بود بیهوش بودی چون داخل ماشین بودی از سرما یخ نزدی خوش شانسی که زنده ای
مغزم هنگ کرده بود سِرمم که تموم شد به پرستار گفتم من چند روز پیش ماشینم خراب شد رفتم تو یه مسافر خونه قدیمی چجوری میگید بیهوش بودم
پرستاره خندید مثل اینکه اکسیژن مغزت پایین اومده تو خواب دچار توهم شدی
×هی خانم شوخی نمیکنم دارم میگم ی مسافر خونه بود ی چند روز مهمون ی خانم و آقایی که دو تا پسر داشتن بودم‌.
سرشو با حالت تاسف تکون داد گفت میگم دکتر بیاد معاینتون کنه.
هیچکس حرفامو باور نمیکرد ولی من بیخیال نشدم دو ماه طول کشید تا خواهر مملی، فاطمه رو پیدا کنم
اشک از چشماش می‌ریخت گفت: تموم خصوصیات ظاهری که گفتی مشخصات برادر منه ولی ده سال پیش برادر من فوت شد
چیزایی که میشنیدم رو نمیتونستم باور کنم
×چرا فوت شد؟پدر مادرت چی؟
با گریه جواب داد: من ازدواج کرده بودمو تو شهر پیش شوهرم زندگی میکردم
مملی مثل پسرای دیگه نبود و احساسات زنونه داشت مثل اینکه با یه مردی ارتباط داشت بابام هم از موضوع باخبر شد
یه شب که انگار خودش نبود رفت سر داداشمو با چاقوی بزرگش برید بعد اینکه از زندان آزاد شد همیشه عذاب وجدان داشت پنج سال بعد مرگ مملی اون مسافر خونه قدیممون آتیش گرفتو مامانمو داداشمو بابام تو آتیش سوزی جونشون از دست دادن
روستایی ها میگفتن آتیش سوزی عمدی بوده و یه جورایی خودکشی بوده
نمیتونستم جلوی گریمو بگیرم:اگه اونا چند ساله فوت شدن پس چجوری من چند روز پیششون بودم
جوابی نداشت بده
دکترا میگفتن دچار توهم تو حالت بیهوشی شدم بخاطر همین فکر میکنم اون اتفاقا واقعیه

پایان

نوشته: جهان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • kale kiri
      ویدیو ایرانی سکس با دوست دختر گوشتی و حشری اول کیرش و ساک میزنه و کصلیسی میکنه و بعد تو پوزیشن داگی تا خایه تو کصش تلمبه میزنه و ناله میکنه و آبش و خالی میکنه تو کصش . تایم: 10:40 - حجم: 40 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • kale kiri
      ویدیو ایرانی ساک زدن خانوم سکسی و حشری . تایم: 07:00 - حجم: 46 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • kale kiri
      فانتزی بازی تا بیغیرتی روی زنم خیلی طولانی نکنم. زنم قبل از ازدواج با من شوهر کرده‌بود، اما چون راضی نبوده، خیلی طولی نمی‌کشه که تو دوران نامزدی از هم جدا میشن. چون رابطه‌ای هم نداشتن، به عنوان دختر از هم جدا میشن. بگذریم. دوره‌ی نامزدی‌مون، چندباری از رابطه‌شون می‌پرسیدم و میگفتم چطور سکس نداشتین مگه میشه. اونم توضیح میداد. عمدا این سوالات می‌پرسیدم، نمیخواستم روشو باز کنم تا بتونم ایده‌مو پیاده کنم. وقتی لباس براش می‌خریدم سعی میکردم کوتاه باشه و یا نازک. جین کوتاه می‌خریدم با بلوز سفید و میگفتم بدون سوتین و یا با سوتین رنگی تنش کنه. بیرون که می‌رفتیم خودشم می فهمید که نگاهش میکنن، منم کیف میکردم. بگذریم. من خونه مجردی داشتم و همه چیو آماده کرده بودم تا بعد از عروسی، زنم بیاد اونجا. کم کم میخواستم برنامه‌هامو پیش ببرم. دوستی داشتم که از شهرستان میومد تهران و خونه‌ی من می‌موند تا کاراشو انجام بده بره. یه شب که با نامزدم، سکس چت میکردیم، بین چت، یهو زنگ زدم بهش و با حالتی شهوتی باهاش حرف میزدم. یهو گفت آرومتر احسان، صداتو محمد میشنوه، گفتم بشنوه، بذار بفهمه، بذار بدونه میخوام کصتو جر بدم. ناله کن بذار بشنوه اصلا. ناله کن. بگو کصمو بخور. اونم شروع کرد به گفتن. کصمو بخور احسااان، بخور، سینه‌هامو بخور. منم میگفتم دوست داری محمد می‌شنوه آره؟ میدونی پشت در وایساده، میدونی کاری کردی کیرش پاشه، آره. اونم می‌گفت آره. تا اینکه ارضا شدیم. چند باری هم ادامه داشت. یکبار بین سکس تلفنی، گفتم ببین محمد اومده پشت در، صداتو ببر بالا، دیوونه‌ش کن، زود باش، میخوام بیاد تو اتاق، بیاد ببینه کصتو می‌خورم. اونم با آه و ناله بلند مثلا کاری میکرد که محمد بشنوه و حشری بشه و بیاد تو اتاق. همین طور ادامه داشت تا اینکه تو سکس حضوری چشماشو میبستم و میگفتم آخ الان من میرم بیرون، محمد میاد تو اتاق، تو هم نمیدونی محمد اومده، باهاش ادامه بده. تا اینکه آبمون میومد. بعد از سکس اصلا در موردش صحبت نمی‌کردیم. دیگه تو فانتزی الهه، به محمد کس هم میداد، حموم هم میرفتن، حتی مثلا من تو هال نشسته بودم، اونها سکس میکردن و من صداشونو می‌شنیدم. یکروز که الهه میخواست بیاد خونه، لباس خوشگلی خریدم براش و رفتم خونه. شومیز سفید و ست شورت و سوتین سرخابی و شلوارک جین خوشگل. وقتی اومد بعد از بوس و بغل لباسارو دادم تنش کرد، کلی ذوق کرده بود. اندامش هم که نگم، رون و باسن خوشگلش معرکه شده بود. یه جوراب سفید تا ساق پا و سوتین خوش رنگشم از زیر شومیز سفید دیده میشد. نشستیم عصرونه خوردن که محمد تماس گرفت دارم میام خونت، فرودگاهم تا نیم ساعت چهل دقیقه دیگه میرسم. الهه که فهمید خواست بره لباس عوض کنه، اما من که حشری شده بودم و یاد همه فانتزیامون افتاده بودم، مخالفت کردم و گفتم مگه چشه لباسات. همینا تنت باشه. اما الهه می‌گفت نه زشته و از این حرفا. تا بالاخره راضیش کردم ساپورت تنش کنه اما بالا تنه همینا باشه. رفت و اومد گفت من فقط یه ساپورت سفید دارم اینجا، مشکی ندارم. با کلی ترفند راضیش کردم همونو تنش کنه. وقتی اومد بیرون حالم بد شد، اندامش دیوونه کننده شده بود. تا اینکه محمد رسید و درو زد و کلید انداخت اومد تو خونه. الهه هم با همون تیپ کنارم بود. پاشد سلام داد و منم سلام علیک کردم و نشستیم. الهه رفت چایی بیاره که محمد گفت ببخش داداش نمی‌دونستم الهه اینجاست، تو هم نگفتی. گفتم بیخیال فدای سرت. الهه با سینی چایی اومد ‌و به محمد تعارف کرد. از پشت باسنش معرکه بود. وقتی برگشت سمت من، ناخواسته لفت دادم تا محمد بتونه نگاه کنه. آخ… دیگه شب شده بود و سه‌تایی نشسته بودیم و صحبت میکردیم. من دیگه داشتم دیوونه میشدم. بدجور حالم خراب بود. رفتم آشپزخونه آب بخورم که الهه اومد و گفت شام چی بذارم. یهویی بدون اینکه بفهمم، دستمو بردم سمت کوصش و با حشریت گفتم من کص می‌خوام الهه. اونم با هیس گفت، نکن محمد میبینه، صدامونو می‌شنوه. گفتم بشنوه، من کس میخوام، دیوونه شدم، یه کم بازی دادم، الهه هم چشاش رفته بود. یهو محمد صدا زد شام چی بخوریم، برم بخرم بیام؟ گفتم نه همینجا درست میکنیم. اما اصرار کرد که دلش غذای بیرون میخواد. وقتی رفت، دیگه تحمل نداشتم، سریع الهه رو بغل کردم و شروع کردم به لخت کردنش. ساپورتشو دادم پایین و رونشو لیس میزدم. الهه همش میگفت بسه احسان، بخدا محمد الان میرسه. گفتم بیاد اصلا، بیاد ببینه کصتو می‌خورم. می‌خوام پیشش کصتو بکنم. کیرمو بکنم تو کصت. ناله کن بزار بفهمه داری کس میدی. الهه هم ناله میکرد، هم معلوم بود نگرانه. اما انقدر گفتم تا بدون اینکه بکنمش ارضا شد. وقتی ارضا شد بغلش کردم و لب تو لب شدیم. پاشد رفت دستشویی خودشو شست، وقتی برگشت داشت دستمال کاغذی بین پاش میذاشت، که یهو گفتم الهه، شورتتو در بیار بدون شورت ساپورت پات کن. یه نگاه به من انداخت و با حالت بدی گفت احسان فانتزی فقط فانتزیه، واقعیت که نیست، بس کن. اما من انقدر اصرار کردم تا قبول کرد. نوشته: کاکولد
    • kale kiri
      پوراندخت - پایانی اون روز جمعه بود و مامان مال من بود هر چی میگفتم باید گوش میداد از فرداش دهنم سرویس بود من میشدم حرف گوش کن اون دیگه. چشامو باز کردم شب بود ساعت طرفای ۷. بلند شدم مامان تلویزیون داشت میدید رفتم یه بوسش کردم و رفتم حموم قشنگ هر چی داشتم شیو کردم باز. اومدم بیرون یخورده نشستیم بعد شام که خوردیم گفت من برم بخوابم که من گفتم برو منم الان میام منو با تعجب نگاه کرد بعدشم رفت. رفتم پیشش دراز کشیده بود پتو روش انداخته بود زدم کنار رفتم تو بغلش دستاشو باز کرد بغلم کرد رفتم توی لباش شروع کردم لب بازی باهاش من:اووووف اوووم بدون من میخوای بخوابی الناز:دیگه گفتم امروز حسابی کاره خودتو کردی گفتم برم بخوابم دیگه من:امروز مال منی الناز:خیلی خب هی نگو من:دروغ که نمیگم الناز:باشه من:امروز حال دادم بهت ها خوشت اومد الناز:چیو من:قشنگ اومد برای توام. یه ذره نگام کرد هیچی نگفت من:گفتم خودتم حال میکنی گفتی نه. رفتم تو لباش شلوارکمو دادم پایین لگ اونم درآوردم تا زانو هاش الناز:بخدا خیلی درد میکنه آریا نمیشه بیخیال شی من:آروم میکنم الناز:بی ادب من:خب چی بگم باشه آروم انجام میدم الناز:من خسته ام حال ندارم دیگه امروز کشتی منو من:تو فقط بخواب بقیش با من. بلند شدم‌ از روش نشستم کنارش شلوار خودمو کامل گندم مال اونم درآوردم تاپشو کندم کامل سوتین هم نداشت الناز:وای همرو در نیار حال ندارم اینارو بپوشم من:خب نپوش الناز:سرما میخورم من:نترس بغلت میکنم گرم گرم بمونی تو بغلم خیالت راحت. یه لب دیگه ازش گرفتم من:برگرد بخوابم روت الناز:وای خیلی خسته ام آریا من:برگرد مامانی. برگشت کونشو داد طرفم رو شکمش خوابید منم یه زره رون و کون رو مالوندم بعدم رفتم روی رونش نشستم. الناز:کرم بزن من:میخوام خودت بزن برام عشقم دستشو کرمی کرد آورد پشت کیرمو گرفت قشنگ چرب کرد برام. من:بزارش تو خودت. دستشو آورد پشت کیرمو گرفت گذاشت روی کس قشنگ منم یه فشار ریز دادم و نصفش رفت توش. دستشو گذاشت روی شکم من الناز:آهههه آروم آروم خواهش میکنم من:چشم نفسم چشم آهههه بزار هلش بدم تا ته توت. آروم بقیشم هل دادم توش بعد لپ کونش رو گرفتم. من:آههههه عجب کون خوبی داری مامان آههههه آههههه الناز:آیییی آییییی آهههه آریا آهههه من:مامان مال خودمه کون نرمت آهههه عجب کون نرمی آههههه چه زن خوبی آههههه الناز:آریاااااا بس کن انقدر حرف نزن آهههه آههههههه بسه آخخخ. من:باشه باشه آههههه پس فقط میکنمت آههههه کس تنگ من آههههه اهههههه. لپ کونشو گرفتم خودمو میکشوندم عقب جلو و کیرمو میبردم تو کس میاوردم بیرون تا میتونستم کون رو میمالوندم چک سکسی هم میزدم بهش که ناله هاشو بیشتر میکرد و دردشو زیاد تر نشسته بودم روی رونش و تو کس عقب جلو میکردم لپ های کونش هم‌گفته بودم تو دستم میچلوندم و چک میزدم‌بهشون هر از گاهی. الناز:آههههه نزن ایییی چرا میزنی آههههه من:چون خوب کونی داری مامان آههههه جووون مال خودمه آههههه صاحبش منم الناز:آیییی آخخخ نزن میسوزه آاههه آهههه گفتم درد میکنه آروم باش من:چشم مامان نه میزنم نه تند میکنم آههههه جوون الناز:آهههه آیییی اون کلمه رو به کار نبر بدم میاد آخخخخ من:چشم مامی آهههه چشم. دوست داشتم بخوابم روش و تو کسش تلمبه بزنم آروم تا صبح پس کون رو ول کردم‌ پاهام رو درست کردم خوابیدم روش. بهترین حس دنیا رو داره یه زن سفید سن بالا کردن اونم به این خوشگلی تازه زیرت هم باشه آه بکشه واقعا لذت بخشه. من:آههههه مامان آههههه آهههه آهههه مامانی الناز:آهههه آهههه باشه شیشش ساکت باش یکم من:وزنم که اذیت نمیکنه مامی؟ الناز:آییی نه عزیزم من:چون میخوام تا صبح همین جوری روت باشم آهههه جوون الناز:تا صبح؟ آهههه چه خبره میخوای منو بکشی؟ آیییی من:نه میخوام جرت بدم مامی آهههه مامانی آههههه الناز:بیشعور آووفف آهههه آهههه آهههه آهههه. ریتم تلمبه هام آروم بود در حدی که اصلا معلوم نبود اونطوری ارضا شم یا نه. بغلش کرده بودم‌دستامو از پهلو هاش رد کرده بودم و ممه هاشو گرفته بودم گردنشو میخوردم. الناز:آییی خیلی طولش دادی میدی. قشنگ با هر تلمبه آرومم فشار میدادم تا ته توی کسش و کو نرمش زیرم له میشد. ممه هاشو میمالوندم تو گردنش بودم که دوباره گفت:آریااا آهه چرا طولش داری میدی؟ من:چون گفتم تا صبح مامی آهههه کس تنگتو قربون الناز:نکن اونو نگو گفتم عوضی آییی فشار نده اینقدر تمومش کن من:بیارمش مامی؟ الناز:تمومش کن آریا آهههه. من:چیو تموم کنم بیارمش یا نه؟ الناز:آیییی اره بیارش فقط من:اگه بخوام بیارم باید تند تند انجامش بدم. الناز:آییی خب چی بگم گفتم که تموم کن آهههه من:یعنی تندش کنم؟ آهههه مامانی بگو الناز:آره عزیزم آییی آخخخ. یه خورده تند تر کردم تلمبه زدنمو ولی نه زیاد من:آهههه مامانی الان داری میگی تند بکنم؟ الناز:آهههه آره دیگه آریا میکشمت پاشم گفتم بی ادب آهههه نشووووو آییییی من:پس آرومش میکنم الناز:نه نه آهههه چرا؟ من:خودت بگو برام آههههه الناز امشب زن منی بگو برام الناز:چی بگم آییی کشتی منو آهههه من:بگو زن کی تو الناز آههه الناز زن کی تو. الناز:زن تو آهههه بیارش فقط من:بگو زن آریام آههه الناز آههه بگو. الناز:زن آریاااام آهههه آهههه زن توعم آهههه خدا درد داره آهههه من:بگو تند تر پسرم آهههه بگو تند تر بکن آههههه الناز:خیلی بیشعوری آیییی آهههههه آههههه نکن آریا فشار نده آهههه من:بگو مامان تا بیارمش برات آهههه بگو تند تر آهههه مامان الناز:آهههه باشه آهههه آریا تند تر آهههه آهههه من:تند تر چی مامانی آهههه تند تر چی آههههه بگو الناز:تند تر بکن آهههه آیییی من:کیو بکنم آههه مامان آاهههه الناز:آریا آیییی اذیت نکن بیارش آهههه آهههه مردم خدا من:مثل زنم باهام سکس کن مامی آهههه مثل زنم باش من شوهرتم اینطوری سکس کن باهام تا بیاد الناز:خیلی بی ادب شدی آهههه آههههه آهههه آهههههه من:باشه پس جووون مامی. سرعتم رو دوباره آروم کردم و محکم بغلش کردم الناز:اییی چرا آروم شدی باز آخخ. در گوشش گفتم:کس تنگت مال منه چون زن آههههه الناز:آریا تمومش کن آخخخ من:بلدی چجوری بیاری منو. یه ذره دوباره همونجوری آروم کردمش بدنشو میمالوندم و میخوردم همه جاشو که میتونستم. بعد چند دقیقه آه ناله کردن که آریا تروخدا و فلان یهو آروم دستشو آورد پشت کونم گذاشت و فشار داد به خودش الناز:آهههه بکن آههه بکن منو آییی من:آهههه آههههه آهههه. هیچی نگفتم فقط برگشته بود منو نگاه میکرد منم توش تلمبه میزدم. الناز:تند تر بکن آهههه آییی بکن منو آهههه تند تر شوهر گلم آهههه زن خودتو بکن. منم شروع کردم تلمبه زدن های وحشیانه یه لب سفت هم ازش گرفتم. من:آهههه جوون آههههه آههههه آهههههه الناز:آهههه پسرم آهههه بکن تند تر آیییی آههه بکن منو آهههه خدا آههههه من:آهههه ایول کس تنگ من آهههه جووون آهههه الناز آهههه. الناز:آهههه بکن زن خودتو آههه بکن منو آریا آههههه آهههه آهههه من:آهههه جوون آهههه عجب کس تنگی آهههه الناز:آییی خدا آییییی اهههه ببین گیر کی افتادم آههههه من:گیر شوهرت افتادی آهههه الناز همچین بکنمت نتونی راه بری فردا آهههه جون النازی آههه الناز من الناز:رسما دیگه زنت شدم آهههه حال میکنی دیگه آهههه آهههه من:حال میکنم باهات آهههه بیارش برام الناز آهههه الناز:چرا آروم شدی باز بکن دیگه آههههه بکن آهههه. دوباره تندش کردم اولش خسته بودم ولی با حرفاش جون میگرفتم تند ترش کردم ممه هاشو سفت گرفتم کل بدنمو انداختم روش حتی پاهامو. پاهام روی رونش مماس بود کلا روی بدنش بودم الناز:آهههه بکن آههه تند تر آیییی بیارش آهههه آههه من:چیو بیارم ها اههههه چیو الناز:آبتو آهههه بیارش آبتو آهههه من:الان میارمش میریزم تو کس تنگت مامان آهههه آههههه الناز:بکن آهههه آییی خدا آهههه بکن آریا بیار آبتو خسته ام آهههه من:میخوام بریزم تو کس مامان آهههه الناز:آهههه اشکال نداره فقط بیار آبتو آههههه بریز توم آهههههه من:آهههه مامانی نزدیکم آهههه کس تنگ من آهههه الناز:آههههه آریا آهههه آهههه بکن فقط آهههه بکن من:چه کس تنگی داری مامانی آهههه مال منه الناز:مال تو آههه بیارش آهههه بکن زنتو بکن آههه اریا شوهرم آهههه آهههه آهههه خدایا من:آهههه مامانی حاملت میکنم بلاخره آهههه بگیر آبمو آهههه تو کس خودت ذخیره کن آهههه بزار بره تو رحم بچه بیاری آهههههه الناز:آهههه خدایا آهههه مردم آههه بکن آریا بکن مامان رو آههه بریزش توم آههه بریزش توم آبتو آههههه آهههه من:داره میاد مامان داره میاد آههههه. تند تر کردم تلمبه مو اونم فهمید کونش رو برام میداد عقب خودش یخورده هم پاهاشو باز تر کرد الناز:آهههه قربونت بشم پسرم آهههه بیار آبتو آهههه بریزش آهههه من:آههههه مامانی آهههه مامانی آههههه آهههه عاشقتم الناز:آهههه بکن منو آههه بکن منو تند تر آهههه آهههه آهههه آهههه من:اومد اومد آهههه آهههه بگیرش مامانی اهههه الناز:آهههه بکن بریزش توم آهههه آهههه آههههه من:اووووف اووووف آههههههه کس تنگ من آهههههه حاملت میکنم آهههههه بگیرش آهههههه کس داغ تو گاییدم آهههه زن آههههه کون نرمتو قربون. من:آهههه آهههه داغه چقدر آههههه آییی آهههه فشار نده توم میرزه تو رحم آهههه آههههه آریا آههههه آههههه آهههه من:آهههه مامانی آهههه چه کس داغی داری کل آبم رو کشید آهههه الناز:آهههه ریختی توم آییی آهههه آریا میکشمت آهههه آههههه من:آههه مامانی میخوام حامله شی آهههههه. الناز:آهههه آههههه نکن تا ته آهههه آههههه فشار آخر رو دادم تا ته تو کسش و یه تیکه آب پاچید توش. چه حالی داد نزدیک یک ساعت کردم مامانو ولی حال داد دهنش سرویس شد افتادم روش از خستگی آروم آروم تلمبه میزدم که اگه آبی مونده بیاد بیرون الناز:آهههه بسه دیگه آهههه عقب جلو نکن دیگه من:بزار هر چی مونده بیاد بیرون آهههه مامانی عاشقتم الناز:آهههه باشه فقط بلند شو از روم من:بخوام همینجوری تا صبح الناز:اونجات هنوز تومه آریااا من:الان میخوابه میفته بیرون الناز:پاشو برم بشورم خودمو این خراب کاریتم درست کنم من:باشه اخخخ مردم. رفتم کنار از روش بعد ۵ دقیقه نفس گرفتن پاشد یه چک زد بهم با چند تا مشت محکم. من:آییی چرا الناز:خودت میدونی چرا. بلند شد رفت دستشویی منم رفتم‌ تو اتاقم‌ گرفتم‌ خوابیدم کولر هم زیاد کردم‌ چون‌ واقعا گرمم بود. فرداش طبق معمول پاشدم صبحونه خوردیم بعدم رفتیم بیرون من رفتم مدرسه مامان هم رفت بانک دنبال یه سری کارا. بعد از ظهر که اومدیم خونه موقع ناهار بودیم الناز:فردا آماده شو بریم مهمونی خونه خاله من:مدرسم چی الناز:مرخصی میگیرم من:باشه غذا رو خوردیم جفتی رفتیم خوابیدیم نمیدونم چرا اون روز بازم راست کردم دلم میخواستش با اینکه روز جمعه چند بار کرده بودم.هیچی گذشت روز بعد پاشدیم توی کارای خونه داشتم کمکش میکردم که دوباره راست کردم واسش چون یه لگ کوتاه پوشیده بود با یه تاپ که خط سینه هاش معلوم بود. بعد اینکه جارو زدنم تموم شد رفتم بهش گفتم من:مامان الناز:بله من:فردا امتحان دارما راستی الناز:عه چرا نگفتی؟ پس نیا مهمونی بشین خونه من:نه نمیذارم تنها بری باید بیام الناز:پس امتحانت چی من:همون رو میگم از ساعت ۷ پاشدم بخونم نمیتونم نمیدونم چرا تو مخم نمیره. الناز:سخته؟ من:نه آسونه ولی حواسم به درس نیست الناز:حواستو جمع کن خب من:نمیشه همش فکرم تویی همش تو ذهنمی الناز:بس کن آریا بس کن میدونم میخوای چی بگی من:بخدا بازم هوس کردم ولی میدونم نمیشه آخه چیکار کنم نمیتونم کنترلش کنم که الانم از درس جا میمونم الناز:نمیشه از فکرت بیرون کن من:نمیتونم بخونم هیچی مامان همش بلند میشه خستم کرده تو فکر منی همش الناز:میدونم گفتم که نه برو پای درست الان فردا کمتر از ۱۷ بشی کشتمت. من:چشم. رفتم پای درس باز تا ساعت ناهار شد. رفتم پیشش که گفت الناز:زود بخور بریم که سریع بیایم فردا امتحان داری. من:چشم اونم رفت جلو آینه یک ساعت آرایش کرد فقط منم ناهارو زدم مامان ساعت ۱۲ حاضر بود. اومد بیرون گفت سریع حاضر شو بریم منم انجام دادم رفتم پیشش دیدم یه لباس قرمز پوشیده جذب از بالا. مجلسی بود لباسش. از بالا جذب سینه هاشم که داشت پاره میکرد لباسو. لباس میومد پایین هم جذب بود و باسن مامان قشنگ معلوم بود و رونش و اینا که هیچی قشنگ پیدا بود. تا پایین که میومد نزدیک زانو دیگه گل گلی میشد و باز بود. قشنگ از پایین تا رونش لباس از یه طرف باز بود و پاهاش معلوم میشد موقعی که نشسته بود یا راه میرفت. سفیدی روناش و پاهای خوشگلش داشت آبمو میاورد انگار نه انگار من دارم اینو میکنم عین روز اول واسش حشری میشدم. البته نیروی جوانی میگن بهش خسته نمیشه جوان هم سن من. راست کردم یه لحظه رفتم پشتش چون گفت بیا زیپو از پشت ببند. رفتم تا بالا زیپو آروم بستم و خیلی آروم چسبیدم بهش کیر راستمو چسبوندم به باسن مامان. الناز:چیکار میکنی آریا ول کن کلی آرایش کردم خراب میشه من:گفتم که حالم خوب نیست. دستم رو بردم بالا با یدونه ممه رو گرفتم با اون یکی کونش رو میمالوندم. الناز:آریا ول کن عزیزم الان وقتش نیست من:آییی مامان کی پس آووف مامان تورو خدا دارم میمیرم الناز:کلی آرایش کردم آریا ولم کن. دستامو باز کرد رفت بیرون از اتاق بعد اومد گفت آگه اماده ای بریم. منم کیر راستم از تو شلوار لی معلوم بود. من:آماده ام آره نگاش کن. الناز:درستش کن بریم زود باش. اونم یه کت انداخته بود روی خودش که لباسش معلوم نشه منم همون جوری راه افتادم باهاش رفتم تو آسانسور. از پشت بغلش کردم کیرمو چسبوندم بازم به باسن و بغلش کردم. الناز:گفتم نکن من:میخوام عکس بگیرم. الناز:اینطوری؟ من:آره چشه مگه. گوشیمو درآوردم الناز:بزن جی بریم. من:نه وایسا عکسامو بگیرم الناز:زود باش تا کسی نیومده. من:ساعت ۱۲ ظهر کی میاد الناز:زود باش. دوربینو باز کردم تو آینه نگاه کردم و سرمو گذاشتم روی و گردنشو بوسیدم یه عکس گرفتم الناز:چیکار میکنی؟ من:میخوام عکسای فان بگیرم عکسای دوس دختر دوس پسری. الناز:هووف از دست تو بگیر سریع بریم دیر شد. برای عکس بعدی دستمو گذاشتم روی ممه شو فشار دادم عکس گرفتم چند تا الناز:اینارو به کسی نشون بدی خودم خاکت میکنم من:نگران نباش عشقم آخ مامانی چه دافی شدی الناز:تموم شد؟ من:یه عکس دیگه. الناز:بگیر من:بده عقب یه ذره باسن رو الناز:واسه چی من:بده یدونه عکس بگیرم سریع. باسن رو داد عقب و کمرشو خم کرد. منم قشنگ چسبوندم بهش جف ممه هاشو با یه دستم یا گرفتم یا فشار دادم با اون یکی گوشی به دست. من:حالا برگردون سرتو دستت رو بیار بالا سرمو بگیر لب بده الناز:این چه عکسیه آخه من:یادگاری قربونت بشم الناز:دیگه بعد این عکس بی عکس. بعد انجام داد منم ممه هاشو سفت گرفتم برگشت لبامو گرفت بوسید منم گرفتم لبشو به دهن و میخوردم. آروم با کیرم به کونش فشار میاوردم ولی نه زیاد. چند تا عکس گرفتم بعد گوشی رو گذاشتم جیبم با همون پوزیشن لب بازی کردم باهاش و جفت ممه هاشو گرفتم که یهو ول کرد لبمو باز رفتم تو گردنش الناز:معلومه خیلی حالت بده بس کن بریم آرایش مو خراب نکن بزن آسانسور رو. من:باشه عشقم تا پارکینگ لبات مال من پس. سریع منفی ۱ رو زدم برش گردوندم چسبوندمش به خودم و جفت لپای باسن رو گرفتم سفت تو دستام الناز:حالت واقعا انقدر بده آریا آروم باش من:گفتم که نگاه چجوریش کردی. الناز:تقصیر من نیست خودت کنترلش کن. در آسانسور داشت بسته میشد من:فعلا بیا اینجا تا برسیم پارکینگ. رفتم تو لباش و کونش رو می مالوندم اونم سرم رو گرفته بود آروم باهام لب بازی میکرد که رژش خراب نشه. تا منفی یک قشنگ مالوندمش و لباشو خوردم. بعدش که رسیدیم در آسانسور باز شد اون جدا نمیخواست بشه انگار که من خودم ترسیدم کسی بیا جدا شدم گفتم من:یا همینجا بیا کارمونو بکنیم یا بریم. الناز:نه بریم اینجا چیه بریم آریا دیر شد. منم یه چک سکسی زدم بهش و کونش لرزید راه افتادیم رفتیم مهمونی ساعت ۱۲ بود ساعت ۱ رسیدیم. ماشینو برد تو پارکینگ اونا منم همش نفس نفس میزدم حالم بد یجوری بودم اصلا. برگشت منو دید گفت الناز:خیلی حالت بده تو تحمل کن یه ذره خب من:تورو میخوام مامانی الناز:باشه بزار بریم مهمونی برای امتحان تو گفتم کم میشینیم فقط یکی دو ساعت. من:بیا اینجا حداقل یه لب بده بهم. دورو ور رو نگاه کرد اومد جلو من روی صندلی شاگرد بودم اون راننده. لب بازی کردیم یه خورده بعدم رفتیم بالا تو مهمونی. حالا اینکه چه خاله های خوشگلی دارم بماند که چقدر نازن بعدا میگم. رسیدیم نشستیم اونجا من رو به روی مامان نشستم فقط چشمم به پاهاش و بدنش بود. بعد خوشو بش و غیره چون تولد بود جشن بود کلا. بعد نیم ساعت همه داشتن دست میزدن برای پسر خالم که ۱ سالش شده بود. منم نگاهم به رون مامان بود که لخت بود. چون مجلس زنونه بود لباس مامان آزاد بود تنها مرد اونجا من بودم. مامان منو یه نگاه کرد دید دارم به رونش که یه تیکش معلومه نگاه میکنم. یه نگاه به شلوارم کرد بعد دوباره ادامه داد دست زدن بعدش با یه حرکت جالب پای راستش رو انداخت روی پای چپ. چون طرف راست لباسش باز بود و اون قسمت معلوم بود با این کارش کل پای راستش معلوم شد تا خوده رون نزدیک کسش. منم دیگه رد داده بودم دهنم باز شده بود با دهن نفس می کشیدم و فقط دست میزدم پای مامانو نگاه میکردم. خلاصه بعد رقص و پایکوبی مامان اومد سمتم الناز:خودتو جمع کن ضایع شدی نکن چشاتو بردار از روم. من:خب پس به زنای دیگه نگاه میکنم اونارو دید میزنم الناز:گوه خوردی خفه شو یجا بشین. خواست بره دستشو گرفتم من:حالم بده میگم دارم میمیرم یه فکری کن الناز:اینجا که نمیشه پدر سگ بشین فقط من:بریم خونه؟ الناز:آره رفتیم خونه یه کاریش میکنیم. موقع غذا بود الویه بود نشستیم دور میز یه میز بزرگ بود با کلی چیز میز روش. نشستم کنار مامان یه الویه واسم درست کرد گفت بهشون ما ناهار خوردیم یه ذره فقط میخوریم صدای موزیک بلند بود ما هم طرف دیوار نشستیم که پشتمون به دیوار بود وسط میز هم بودیم کسی نه کنار ما بود نه روبه رومون. منم سمت راست مامان نشستم مخصوصا. بعد دستمو بردم روی رونش و شروع کردم مالوندن رون لختش که بیرون لباس بود. الناز:نکن زشته یکی میبینه بردار دستاتو. من:زیر میز بستس دید نداره کلا زیر میز اینجا که کسی نیس الناز:کوفت کن یه ذره حداقل انقدر سینه هامو نگاه نکن. من:باشه نفس چرا انقدر بد خلق شدی. آروم رونش رو می مالوندم و بعد دستمو بردم سمت کسش شروع کردم بالای کسشو مالوندن الناز:نکن بیشعور. دستمو گرفت پرت کرد اونور یه نگاه بهم کرد دید عصبی شدم الناز:نکن اینجا نه میگم. منم خیلی سریع پاشو گرفتم انداختم روی خودم یه دونش رو. پاش لخت روی پای خودم بود الویه رو گذاشتم روی میز شروع کردم مالوند رون و کسش الناز:آروم باش نکن یکی میبینه من:به درک بدجور راستم مامان بریم فقط بکنمت الناز:آروم آشغال میشنون آروم باشه میریم خونه من:میریم خونه چی؟ الناز:میریم خونه درستش میکنم من:سکس میکنیم؟ الناز:بس کن گفتم که آره حالت بده ها من:به زبون بیار بگو بریم خونه؟ الناز:بریم خونه سکس میکنیم. من:باشه عشقم. الناز:حالا پامو آزاد کن من:نه بزار اینجا باشه کسی نمیبینه. منم کسش رو اونقدر مالوندم که خیس شد پای راستشو و رون سفیدشو کلی مالوندم. خواست پاشه بره آزاد کردم پاشو و رفت. منم کلا جای غم باد گرفته بودم. تا بریم خونه فقط. ساعت ۴ مامانم گفت بریم آریا فردا امتحان داره خاله:فقط ۳ ساعت؟ آبجی بمون توروخدا الناز:نه آبجی دیر میشه اینم نخونده زیاد بریم ما خاله:باشه عزیزم. الناز:آریا بیا بریم. رفتم خداحافظی کردم بعدشم رفتیم. نشستم تو ماشین حالم خیلی بد بود کیرمم راست راست صورتم قرمز تا نشستم دستمو بردم روی کیرم یه ذره بمالمش فقط. الناز:چرا اینطوری شدی تو انقدر حالت بده؟ ها؟ جوابی نداری؟ واسه حالت انقدر بد شده تو امروز من:آهه مامان میخوامت الناز:بذار برسیم خونه این چه وضع آخه. ماشین اتومات بود مامان دنده عقب زد پارکینگ درآورد بعد زد دنده راه افتاد. منم شروع کردم یه دستمو بردم روی ممه شو مالوندم پای لخت شو مال‌وندم یه ذره الناز:وای خاک به سرم نکن یکی میبینه من:نمیتونم باید بمالمت تا توی ای لباسی چه دافی شدی مامان الناز:نکن آریا مردم میبینن زشته تصادف میکنیم یهو. من:دستتو بده من. گرفتم دست راستشو گذاشتم روی کیرم. الناز:آریا بذار برسیم خونه وقیح شدی تو چرا انقدر. مامان تو خروجی اتوبان ترافیک شد وایساد الناز:نکن آریا ماشین کنارمونه. منم دراز کشیدم روش سرمو گذاشتم روی پای لختش که از لباس قرمزش زده بود بیرون الناز:چیکار میکنی آریااا من:میخوام بخورم پاتو. الناز:نکن الان تصادف میکنم من:ماشین که اتوماته پاتو از روی ترمز برداری راه میره یه گاز کوچولو هم میتونی بدی دستتو بزار اینجا. دستشو گرفتم گذاشتم روی کیرم. میخواستم قشنگ بخورم رونشو لذت فوت فتیشی رو کامل ببرم ازش. من فوت فتیشم ولی از ساق تا رون رو دوست دارم بیشتر. مخصوصا سفید و بدون مو و ترک مثل مال مامان. با یه دستم رون و ساق سفیدشو میمالوندم با اون یکی از بالا بردم لای لباسش و کردم تو شرتش شروع کردم مالوندن کسش. الناز:آخخخ نکن آریا وسط جاده عوضی من:آخخ مامان میخوام بخورم همه جاتو الناز:وایسا آیی وایسا برسیم خونه خبببب من:واسه من دلبری میکنی آره؟ پاتو میندازی رو پات آره؟ امروز مال منی ۴ بار میکنمت الناز:بیشعور نکن آیی آی آی. شروع کردم قشنگ لیس زدن و خوردن رونش پاهاش هم با یه دست میمالوندم و قطعا کسش هم می مالوندم که بعد چند دقیقه خوردن خیس شد. مامان دستشو از روی کیرم برداشت گذاشت روی سرم موهامو گرفت منم رفتم روی رونش روی لیس زدم نزدیک کسش. همینطوری تا خود خونه رفتیم که نزدیک محل شد گفت الناز:آریا پاشو رسیدیم پاشو آییی نکن بسه. تو پارکینگ نمیشد زیر دوربین بودیم دستشو گرفتم بعدش رفتیم‌تو آسانسور چون طبقه منفی یک بودیم هیشکی بدون اینکه صداش بیاد نمیتونست بیاد. رفتیم تو آسانسور بغلش کردم از پشت دستمو انداختم از لای لباسش شرتشو گرفتم کشیدم پایین الناز:آههه نکن آریا وحشی شدی امروز چرا. شرتشو در آوردم انداختم تو دستم. چسبوندمش گوشه آسانسور نشستم زمین رفتم لای پاهاش. شروع کردم خوردن کس. آخ وحشیانه لیس میزدم قشنگ زبونمو میکردم توش و می مالوندم هم باسن رو هم کسش رو. الناز:وااای خجالت بکش آریا بذار برسیم بالا آهههه نکن صدامون رو میشنون. گوش نکردم ادامه دادم به خوردن انقدر خوردم که دیگه ناله ش رفت بالا دستشو گذاشت روی سرم و اون یکی روی دهن خودش تا صداش نره بالا. بلند شدم زیپمو دادم پایین و کیرمو در آوردم من:بشین الناز:اینجا؟ من:آره اینجا. شونه هاشو هل دادم پایین نشست منم سرشو گرفتم دادم دهنش با اون همه آرایش خیلی خوشگل شده بود واقعا منم حال میکردم داشتم آروم تو دهنش عقب جلو میکردم که گوشیمو درآوردم شروع کردم فیلم گرفتن. مامانم چشماش دوتا شد تعجب کرد خواست در بیار کیرمو از دهنش که نزاشتم موهاشو گرفتم کیرمو فشار دادم توش. از صورتش گرفتم که داشتم تو دهنش کیرمو عقب جلو میکردم بعد از تو آینه قدی آسانسور گرفتم احساس خوبی بود. دکمه ۵ رو زدم بره بالا آسانسور درا بسته شد هنوز داشتم تو دهنش تلمبه میزدم که یه فشار دادم کیرمو تا ته کردم تو دهنش داشت خفه میشد یه سلفه کرد که آوردم بیرون کیرمو. پاشد وایساد هنوز طبیه ۳ بودیم که یه لب ازش گرفتم کیرمو کردم تو شلوار و رفتیم دمه در کلید انداخت بره تو که از پشت با لباس به کونش تلمبه میزدم الناز:آییی آریا وایسا بریم تو آریا نکن آبرو بر من:بدو بدو زود باش که دلم میخوادت درو باز کرد رفتیم تو سریع چسبیدم بهش لباشو خوردم مالوندم سینه هاشو بعد گفتم من:زود باش بکن لباسارو الناز:این سخته کندنش کمکم کن کفشهای پاشنه بلند و خواست در بیاره من:در نیار کفشامو بپوش موقع سکس الناز:باشه. بعد برگشت منم زیپ لباسشو باز کردم بقیه رو کند خودش سوتین هم باز کرد سینه هاش افتاد بیرون منم کفشامو درآوردم لباسامو کامل کندم. رفتم طرفش الناز:آروم باش فقط آریا توروخدا آروم چسبیدم بهش بلندش کردم گذاشتمش روی میز ناهار خوری پاهاشو باز کرد خودش برام منم امون ندادم کیرمو گرفتم گذاشتم دمه کسش هل دادم تا ته توش. الناز:آییییی گفتم آروم چرا وحشی بازی در میاری آههههه آریا آروم تر من:آهههه آههههه عجب کس تنگی آههههه میکنمت مال خودمی مامان آهههه جون آههههه. شروع کردم تلمبه زدن پاهاشو گرفتم از ساق و میکوبیدم تو کسش. من:آههههه مامان آههههه آههههه جوون آهههه الناز:آهههه آهههه آروم آروم دردم میاد آههههه آههههه. من:منو حشری میکنی آره؟ تو مهمونی پاهاتو میندازی رو هم آره آههههه جرت میدم زن الناز:آهههه گفتم خوش میاد ببینی خب نکن محکم نکن آههههه آههههه من:این کس مال کیه؟ هااا آهههه جوون الناز:آهههه مال تو آیییی مال تو آهههه آهههه وایسا من:حرف حرف منه امروز شوهرتو عصبی کردی میکنمت مامان آههههه میکنمت الناز:ببخشید آیییی ببخشید آههههه آهههه من:از بس حشریم داره میاد آهههه کس سفیدتو قربون مامانی آههههه آهههه الناز:آهههه زودباش آههههه زودباش دردم‌گرفت آیییی آخخخخ من:آهههههه مامانی آههههه بگیرش آههههه آلناز:آخخخخ آیییی آههههه نه آرومتر آههههه من:آهههه آههههه آهههه مامان آههههه. آبم اومد منم کل آبمو ریختم توش تا ته فشار دادم آبم خالی شد ته کسش الناز:آخخخخ آههههه چقدر داغه آهههه آههههه خدایا آریاااا آهههه من:جووون مامان آههههه آهههه آههههه. یه ذره تو کسش نگه داشتم تا آبم کامل خالی شه اون تو خیلی حشری بودم مامانم هم حشری شده بود از بس کسش رو خورده بودم. الناز:آخخخ کشتی منو. من:جرت میدم مامی آهههه جوون آبم اومد. الناز:تشنم شد بزار یه آب بخورم بسه دیگه من:آب بخور بیا بعدش یه لیوانم واس من بیار الناز:بعدش؟ من:برو بیا بهت میگم. رفت یه آب خورد یه لیوانم واسم آورد خنک آبو خوردم من:بیا اینجا الناز:چیه؟ من:بشین رو زمین الناز:بازم؟ نه آریا قرارمون فقط ۵ شنبه جمعه بود الانم‌ حالت بد بود انجام دادم برات من:هنوزم حالم بده بیا حالا. وسط سالن نشوندمش روی زانو هاش کیرمو دادم دهنش قشنگ اولش که رفت تو دیگه سپردم به خودش قشنگ هم جق میزد برام هم کیرمو میخورد اوم‌اوم میکرد که باعث حشری شدنم میشد من:جووون مامان آهههه بخورش آهههه بخورش کیرمو الناز:اوووم اوم اوووللففت اوووم اوووووممممم من:آههههه آهههههه عاشقتم آههههه اووووف آهههههه یه ذره که ساک زد قشنگ کیرم راست شد بلندش کردم بردم تو اتاقش خوابیدم رو تخت من:بیا روم الناز:من بیام؟ من:هر دفعه من انجام میدم یه بارم تو، بیا روم. اوم روم یه ذره واسم جق زد تا کامل راست شه بعد داد بالا کسشو و نشست روی کیرم تا نصفه الناز:آههههههه آهههههه آییییییی اخخخخخ من:اووووف جوون چقدر داغه آههههه برو پایین مامی الناز:صبر داشته باش آهههه آروم آروم. پهلو هاشو گرفتم کمک کردم بشینه روش کامل. تا ته کیرمو کرد تو کس خودش و نشست روش دستاشم گذاشت روی سینم و بی حرکت موند الناز:آهههههه خدایا آههههه من:اههههه مامان چه کس تنگی داری آههههه آهههههه الناز:با ادب باش آریا آییییی من:آههههه شروع کن مامان آههههه الناز:واییی باشه فقط زورم نکن آههههه. شروع کرد خیلی آروم روی کیرم بالا پایین کردن پاهاش کنار دستم بود گرفتمش مالوندم حتی رونش در امان نبود از دستام سفت میچلوندمشون. دستاش روی سینه هام بود خودش تلمبه میزد روی کیرم و ناله میکرد من:آههههه مامان آههههه اینجا دیگه تخت منو توعه فهمیدی الناز:آهههه آهههه چرا من:چون تو زن منی الناز مال منی الناز:آهههه آههههه خیلی پرو شدی من:فعلا که داری بهم سواری میدی آههههه مامان آههههه الناز:بدم میاد از این حرفا آییییی آیییی من:از این به بعد شبا اینجا میخوابم تخت زنو شوهری خودمون باید تو یه اتاق بخوابیم. الناز:آریاا آهههه بس کن آهههه آهههه کی میاد؟ من:تندترش کن یه ذره مامی. مامانم تند تر رو کیرم تلمبه زد و سریع تر سواری داد ناله خودش دراومده بود دیگه دستمو بردم روی کسش شروع کردم مالش دادنش ممه خوشگلش هم با یه دست مالوندم. داشت تند تر سواری میداد ممه ش بالا پایین پرت میشد صدای ناله ش بلند شده بود من:آهههه مامان ادامه بده آهههه جوون اآهههه زن خودمی آههههه. یهو یه آه بلند کشید چسبید بهم بغلم کرد آبش اومد و ارضا شد قشنگ لرزید و آبش از کنار کسش زد بیرون. ۱۰ ثانیه ثابت موند. من:ادامه بده مامی الناز:خسته شدم آییی. پاهامو صاف بود آوردم بالا بغلش کردم شروع کردم تلمبه زدن تو کردنش. خودم دست به کار شدم و تو کسش تلمبه میزدم. من:آههههه قربونت برم میمیرم واست آهههه مامانی الناز:آیی آریا آی آی آههههه آخخخ من:جونم مامان بگو بگو عشقم آههههه الناز:خسته ام بیارش من:بریزمش تو کس ؟ الناز:هر جا دوست داری آهههه آهههه آییی آییی من:این تختمونه مگه نه ؟ الناز:آره اره آهههه آهههه من:زن کی تو مامان ها آهههه آهههه الناز:زن تو آخخخ آهههه زن تو آهههههههه من:این بدن سفیدت مال کیه الناز:آییی آییی مال توعه آریا آاهههه آههههه من:زن خودمی از این به بعد تختامون یکیه باشه مامان؟ الناز:باشه باشششه آهههه آهههه من:چی میخوای زن؟ الناز:دردم اومد آهههه آهههه. من:بیا زیرم بخواب الناز:چرا؟ من:خسته شدی چون عشقم. بلند شد خوابید روی تخت منم پاشدم خودش پاهاشو برام باز کرد منم کیرمو گذاشتم روی کس و تا ته هل دادم توش الناز:آههههه آریااا آههههه من:جووونم مامانی آهههه مرسی بابت این بدن سفیدت عاشقتم آههههه آههههه. تلمبه های ریلکس و ملو میزدم تو کسش که دردش نیاد با سرعت عادی خوابیدم روش دستامو رد کردم از زیر بغلش و بغلش کردم ممه هاش چسبید بهم الناز:آهههه آریا آهههه آهههه وای آییی آییی آهههه آهههه آریا من:الان میارمش آهههه آلان میاد مامی الناز:اووخ آوووخ آهههه آریا بیارش دیگه آهههه آههههه من:جوون مامان چه حالی میده زنتو اینجوری بکنی بغلش کنی تو کسش تلمبه بزنی آبتم همونجا خالی کنی آههههه الناز:همینجا منو میکشی آخر تو آههه آههه توی تخت من:تو چیزیت بشه خودمو میکشم نه مامی دوست دارم دوست دارم آههههه آههههه آههههه سریع تر بکنم بیاد الناز:آهههه آهههه نکوب توم فقط آهههه آهههه من:تخت منه اینجا هر شب میام اینجا مامان اوکی ؟ الناز:اوکی اوکککی آهههه من:آهههه الناز آههههه الناز جووون آهههه داره میاد آههههه آهههه الناز:آهههه آهههه آییی من:الناز الناز آهههه زن خود منی آبمو میریزم توت آهههه بیار آبمو الناز:آهههه آریا دیگه توان ندارم آیییی آییی آهههه آههههه من:زن من میشی ؟ الناز:آره آره آییی من:میخوام باهات ازدواج کنم آهههه آهههه الناز:باشه آهههه باشه آیییی آیییی من:حاملت میکنم باید بچه دار شی از من آههههه آههههه الناز:اگه اینطوری پیش بری حامله میشم آخر آههههههههه آههههههه نکوب نکوب درد داره آهههههه من:داره میاد داره میاد آههههه الناز آهههه الناز بگیر آبمو آههههه آهههه پاهاتو دورم حلقه کن آهههه. پاهاشو دورم حلقه کرد سفت بغلم کرد منم محکم کوبیدم تو کسش چند تا تا بالاخره ارضا شدم و کیرمو چسبوندم بهش تا ته کس من:آهههههه مامان آههههه الناز آلناز آههههه آهههههه الناز:آههههه خدا آههههه آریا آیییی آیییی آهههههه آههههه آهههه اومدی آییی آههههه من:آهههه ریختم توش مامان آهههه آااهههه مامان بمیرم واست آههههه الناز:فدا سرت آههههه آههههه آههههه خدا آییییی آهههههههههههههههه من:آههههه مامان حامله شو آههههههه الناز:اوووف اووف آخخخخ آهههههه من:آخخخ آخیش مرسی مرسی آههه مامانی آهههه. همونجا تو کس نگه داشتم آبم کامل خالی شد توش بعد اینکه ارضام تموم شد روش خوابیده موندم لباشو میخوردم و سینه هاشو می مالوندم. چیزی نمی گفت همراهی میکرد باهام خودش لب میداد ناله میکرد تا اینکه بعد ۱۰ دقیقه کیرم دیگه خوابید و افتاد بیرون. رفتم کنار از روش پاشدم. داشت میرفت حموم که گفتم وایسا با هم بریم یه نگاه بهم کرد گفت باشه لخت شدم پشت سرش رفتم تو حموم قشنگ شستمش و بدنشو لیف کشیدم تمیز کردم کلی لب بازی کردم باهاش تو حموم و مالوندمش. بعد حموم رفت یه چرات بخوابه منم رفتم پای درس تا شب. شامو زدیم و موقع خواب رفتم رو تختش گرفتم خوابیدم. لباساشو که عوض کرد اومد بخوابه دید من رو تختش دارم میخوابم. الناز:اینجا میخوابی؟ من:آره. چیزی نگفت اومد رو تخت منم یه لب گرفتم ازش و بغلش کردم اونم بغلم کرد گرفتیم خوابیدیم. نوشته: آریا
    • kale kiri
      تاریک و تاریک تر - 1 سلام دوستان. من آرش، ۴۸ ساله هستم و خاطره ای که قراره براتون بنویسم برمیگرده به یکی دو هفته پیش. ما یه خانواده سه نفری هستیم که زندگیمون بالا و پایین تا دلتون بخواد داشته. همسرم، فرشته، که سه سال ازم کوچیکه که مثل اسمش خودشم فرشته اس. دخترمون پریا، تازه وارد ۱۷ سالگیش شده و بهترین نعمتیه که خدا برامون داده. ما قبلا یه خونواده ۴ نفری بودیم. پسرم آرتین که در ۶ سالگی بر اثر بیماری( در ادامه کامل میگم) رفت تو آسمونا. آرتین با پریا فاصله سنی خیلی کمی داشت و فقط ازش ۲ سال بزرگتر بود. بعد از دست دادن پسرم، زندگیمون خیلی تغییر کرد. مدت ها طول کشید تا به خودمون بیایم و دوباره سرحال بشیم. بیماری آرتین بخاطر عدم توجه کافی من و مامانش شدت یافته بود و به همین دلیل دکترا هم نتونستن کاری براش بکنن. نوعی بیماری که علائم اش رو در پشت کمر و ستون فقرات، گردن و نواحی تناسلی نشون میداد. از اون روز به بعد، منو همسرم بهم قول دادیم تا با جون و دل حواسمون به پریا باشه و مواظبش باشیم تحت هر شرایطی. پریا نسبت به هم سن و سالاش بلند قد تر هست و دوران بلوغش رو خیلی زود پشت سر گذاشته و از قیافه هم واقعا زیباست. همیشه لباسای شیک میپوشه(این رو از مامانش گرفته) و خوشتیپه. همسرم اول با مشورت دکتر، و بعدش خودش هر یکی دو هفته یک بار کامل پریا رو چک میکرد تا اگه علائمی بود سریعا مراجعه کنیم دکتر. زندگیمون افتاده بود روی روال و همچی خوب پیش میرفت تا اینکه یه روز متوجه رنگ پریدگی همسرم شدم. اولش فکر کردم فشارش افتاده یا اتفاق خاصی افتاده. رفتم نشستم پیشش و شروع به حرف زدن کردم. فرشته: آره از امروز صبح سرم درد میکنه و بدنم میخاره -دارویی چیزی خوردی؟ +اره مسکن خوردم ولی فرقی نکرد -رنگت پریده اصلا خوب به نظر نمیای پاشو بریم دکتر +نمیخواد بابا میخوابم فردا بیدار میشم درست شده -باشه چیزی نیاز داشتی بگو پاشدم رفتم تو اتاقمون. حس میکردم یه چیزی درست نیست و این حس داشت خفه ام میکرد. وقتی دیدم قانع نمیشه که ببرمش دکتر، زنگ زدم دکتر بیاد خونه ولی به فرشته نگفتم. بعد حدود ۴۰ دقیقه زنگ در خورد. رو به فرشته کردم و گفتم برو شلوار پات کن دکتر اومد(اکثرا با شلوارک کوتاه یا دامن تو خونه بود). با یه قیافه اخمو و در هم نگام کرد و گفت: از دست تو آرش گفتم که چیزیم نیست. خلاصه دکتر اومد بالا و خوش آمد گفتم بهش و راهنماییش کردم تا پذیرایی. در این مدت که همسرم لباس هاشو عوض‌میکرد با دکتر حرف زدم. -آقای دکتر ما توی خانوادمون سابقه بیماری خاص داریم و من نگران شدم واسه همین تماس گرفتم که بیاین. لطفا با دقت معاینه اش کنید و اگه کوچکترین چیز ناهنجاری بود بگید. +اوکی حتما فرشته از اتاق اومد بیرون و نشست پیش من و به دکتر سلام کرد. برای اینکه راحت تر معاینه انجام بشه من پاشدم رفتم آشپزخونه که یه چایی هم ببرم برای دکتر. بعد چند دیقه برگشتم پیششون. دکتر رو کرد بهم گفت: وضع کلی همسرتون تا دو روز اوکی میشه ولی پشت گردنش یه چیزی دیدم که واقعیتش رو بخواید هرچی گشتم نتونستم دلیلشو پیدا کنم. بهتره پاشید برید بیمارستان پیش دکتری که میگم همین امشب. همسرم یه نگاه معنادار کرد بهم و نگرانی رو تو چشاش دیدم. که البته خودمم‌دست کمی ازش نداشتم. راستی توی این تایم پریا با معلم خصوصیش، نگین خانوم توی اتاقش داشتن ریاضی کار میکردن چون دیگه سال آخرشه و حسابی میخواد نمراتشو بالا ببره. بعد اینکه دکتر رفت رفتم اتاق پریا و بهش گفتم میریم با مامانت خرید کنیم برگردیم چون نمیخواستم نگرانش بزارم مخصوصا که توی سن بدی قرار داره و ذهنش درگیر بشه تاوانشو بعدا میده. سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت بیمارستان و بعد کلی اینور اونور کردن و درگیری قرار شد همسرم یک شبانه روز بستری بشه تا از خطر احتمالی جلوگیری بشه. زنگ زدم به خواهر زنم که ببینم میتونه بیاد شبو پیشش بمونه تا خودم برم پیش پریا تنها نباشه. خلاصه خواهر زنم رسید و بعد اینکه قرار گذاشتیم پریا و بقیه هیچ بویی از این ماجرا نبرن سمت خونه حرکت کردم. پریا درو باز کرد ‌و وقتی دید فرشته باهام نیست ابروهاشو داد بالا: مامان کو!؟ -گذاشتمش پیش خاله ات انگار فردا باهم قرار داشتن، خودش ازم خواست بزارمش خونشون. +(نگاه های عجیب و کارآگاهانه) باااشه چی بگم ۲۴ ساعت از این گذشت و من با هزار دردسر و پیچوندن پریا رفتم بیمارستان. وارد اتاقی شدم که همسرم توش بستری بود و دکتر رو بالا سرش دیدم. دکتر خواست تا باهام خصوصی حرف بزنه؛ رفتم ببینم قضیه چیه، که بله… همون بیماری پسرم علائم خودشو نشون داده بود و دکتر بهم گفت خداروشکر بلافاصله متوجه شدین و مراجعه کردین. نگران نباشین همسرتون اینجا مشکلی نخواهد داشت ولی ممکنه پروسه نسبتا زمان بری باشه درمانش. رو کردم به دکتر و گفتم: مثلا چقدر؟ -بستگی به مقاومت بدنش داره ولی حداقل دو هفته در نظر بگیرید با یه قیافه آشفته و ناامید رفتم پیش همسرم و بوسش کردم. یکم باهم حرف زدیم و بهش دلداری دادم تا زمان ملاقات تموم شد و بازم زحمت رو انداختم به دوش خواهرزنم اونم بدون معطلی قبول کرد. برگشتم خونه و پریا بهم حمله ور شد. -پس مامان کووووو +پریا -هوم +بیا بشین -چیشده بابا همش داری میپیچونی بچه که نیستم +مامان قراره چند روزی بستری بشه. مثل اینکه بیماریش خودشو نشون داده و باید تحت نظر دکتر باشه بشدت ناراحت شد و بدون اینکه حرفی بزنه بدو بدو رفت تو اتاقش و درو بست. بی خبر از اینکه چه اتفاقی قراره بیفته و چجوری قراره همه چیزو اداره کنم همونجوری روی کاناپه خوابم برد. دو سه روزی گذشت. موعد چک پریا رسیده بود. نمیتونستم تو این وضعیت بد پریا رو تنها بزارم و کوچکترین ریسکی بکنم. قبل اینکه من صحبتشو بکشم پریا اومد پیشم و گفت: بابا… حالا که مامان بیمارستانه پس چیکار میکنیم چک منو؟ رو کردم بهش و گفتم سوال نداره که بابا من هستم دیگه پریا: ولی بابا… تو تا حالا ندیدی چک کردن مامان رو. میدونی چجوریه؟ -از دکتر شنیدم که هر نکته ناهنجاری روی پوست… حرفمو قطع کرد: نه بابا منظورم اون نیست من لباسامو‌ در میارم تا مامان چک کنه منو حتی لباس زیرمم نمیمونه تنم راستشو بگم انتظار نداشتم اینو بشنوم چون در طول این سال ها اصلا پیش نیومده بود همچین روزی که من مجبور باشم پریا رو چک کنم. جلوی هر حس اضافی رو گرفتم و رو به پریا گفتم: اشکالی نداره دخترم. بابا و دختر به بهترین شکل انجامش میدن تموم میشه میره. دلگرمی دادم و حالش خوب شد اومد بغلم دراز کشید. داشت میرفت سمت اتاقش که گفت: بابا من میرم اتاقم یکم بعد بیا. -حله عروسک بابا تو این فاصله رفتم گوگل کردم ببینم چیزی هست که بتونم با خوردنش جلوی حس جنسیمو بگیرم یا نه. هرچی باشه هر مردی با دیدن عضو خصوصی زن ممکنه تحریک بشه و خوب عادیه. حالا هم که پریا بالغ شده بود و یه دختر کامل بود. از شانس بدم هیچی پیدا نکردم و رفتم سمت اتاق پریا. در رو زدم منتظر موندم. پریا: صبر کن بابا الان باز میکنم در رو که باز کرد یه روی دیگه از پریا رو دیدم که فقط یه شورت و یه سوتین تنش بود. نخواستم جو رو سنگین نگه دارم و سریع گفتم : پرنسس رو باباااا. لبخند زد و گفت اره جون خودت. برش گردوندم و چراغهای اتاقو کامل روشن کردم تا با دقت ببینم پشتشو. روی کمرش چیز خاصی دیده نمی شد و همه چی عادی بود. ازش اجازه گرفتم تا سوتینش رو باز کنم چون اذیت میکرد و نمیتونستم کامل دسترسی داشته باشم به پشتش. پریا: باشه بازش کن ولی دستامو میزارم روش نبینی. -اه اه حالا نخوردیمت که پرنسس بازم خندید باز کردم سوتینشو و انداختم زمین. یواش یواش دیگه کیرم داشت حرکاتشو شروع میکرد و من اصلا حس خوبی بابت این نداشتم. از پشت سرش حجم و گوشت کناره ممه هاش دیده میشد هرچقدرم چشممو میدزدیدم ازش بازم میدیدمش. -پریا اینور تمومه بچرخ +باشه چرخید و حالا رو به روی من بود. برای راحتی کار ازش خواستم دراز بکشه رو تختش. دیگه عادت کرده بود و باهام راحت تر شده بود واسه همینم دیگه ممه هاشو ول کرده بود و جلو چشام بودن دوتا بلور هاش. نوبت به شکمش رسید که دستمو وقتی کشیدم روش قلقلکش اومد و همراه با خنده های ریز تکون خورد که باعث می شد ممه هاش بالا پایین بشن و این باعث میشد کیرم بیشتر راست شه. وقتی اروم شد کف پاش از روی شلوار خورد به کیرم ولی چون خیلی واضح نبود فک کرد پامه و با یه لحن شوخی آمیزی گفت پاتو بنداز اونور دیگه گنده بک. خندیدم و گفتم باشه. همچی تموم شده بود و فقط شورتش مونده بود که دربیاره و تموم بشیم از این فلاکت. نگام کرد گفت خجالت میکشم بابا. گفتم باشه یه چشمی میبینمش. زد زیر خنده. اینجوری نمیشد و باید یه کاری میکردم که فقط رد شه این صحنه. باید خودم در می آوردم شورتش رو. دستامو بردم دور کمرش شورتشو گرفتم که دستاشو اورد گذاشت رو دستام و چشماشو سفت بهم فشار داد. باید یه کاری میکردم دستاشو خودش رو داره و بهم اجازه بده شورتشو در بیارم چون نمیخواستم حس بدی داشته باشه ولی از طرفیم هیچ جور کنار نمیومد با این قضیه. یهو بهش گفتم رو موهات سوسک نشسته پریا!! جیغ زد جفت دستاشو برد سمت موهاش محکم که من بلافاصله شورتشو کشیدم از پاهاش بیرون. بازم چشاشو بست و گفت خیلی بدی بابا گفتم: دخترم زود تموم میشه نگران هیچی نباش بابایی اینجاست. برای اینکه چک کنم باید از دستام استفاده میکردم و همینجوری نمیشد نگاه کرد. منم محو ویویی شده بودم که پریا واسم درست کرده بود. ناخودآگاه غرق زیباییش بودم و کاری از دستم بر نیومد کنترلمو از دست داده بودم با دیدن کصش. یهو پریا گفت بد نگذره اون پایین! خندیدم و سعی کردم مثلا نشون بدم دارم معاینه میکنم. ولی من محو زیبایی لای پاش شده بودم و خیره بهش مونده بودم. دستمو بردم سمتش یواش یواش. از خجالت داشت اب میشد. انگشتم بلخره خورد به کصش. همون لحظه پاهاشو محکم بهم فشار داد ناخوداگاه و این باعث شد تماس دستم با کصش حتی بیشتر بشه. پاهاشو باز کردم و با اون یکی دستمم لای کصشو باز کردم تا خوب ببینم. -مامان اینجوری نمیکردا +پریا نمیتونم کوچک ترین ریسکی بکنم و جایی رو از قلم بندازم. باید کامل ببینمش. یک بار انجامش میدم بزار کامل شه -همممم اووکی چه بدونم من در همین حد ادامه دادم و کیرم داشت به معنای واقعی کلمه منفجر میشد که بالاخره تونستم خودمو کنترل کنم و یکی از دستامو کشیدم اینور. رو کردم بهش گفتم تمومه بابایی. قبل اینکه بخواد عکس العملی نشون بده هجوم بردم بالای کصشو یه بوس کوچولو کردم پاشدم. با نگاهی تعجب امیز استقبالم کرد که گفتم برای اینکه دختر خوبی بودی بوست کردم دیگه نگاه داره؟؟ گفت: خب بیا بوس رو از رو لپم بکن چرا اونجامو بوس کردیییی. که نگاهم دوباره به کصش افتاد و متوجه تغییرات کصش شدم و اون خشکی ای که حین معاینه داشت رو از دست داده بود. همون لحظه فهمیدم که اشتباه کردم و در اثر بوسی که کردم خیس شده و حسابی تحریک شده… دوستان داستان تموم نمیشه اینجا و ادامه داره اگه خوب استقبال بشه بزودی پارت دو هم مینویسم. ولی نیاز میبینم از الان بگم که بین من و دخترم سکس و دخولی اتفاق نیفتاده و امیدوار به این نباشید. ولی داستان جای خوب زیاد داره که با همراهی خوب شما ادامه میدم. روزتون بخیر نوشته: آرش
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.