رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

     مرد میانسال × هتل × داستان سکسی × داستان مرد میانسال × سکس مرد میانسال × سکس در هتل × داستان هتل ×

سفر کاری

دی ماه ۹۴ برف سنگین جاده رو پوشونده بود از دیشب نتونسته بودم درست بخوابم چشامو همش خواب می گرفت یهو یه حیوونی پرید وسط جاده فرمونو چرخوندم به زحمت بغل جاده نگه داشتم ولی با برخورد به گاردریل ماشینم خراب شده بود و حرکتی نمیکرد
چند دقیقه تو ماشین نشستم هر چی استارت زدم روشن نمیشد نمیدونستم وسط این سرما چیکار کنم آنتن گوشیم هم پریده بود باید تا صبح منتظر میموندم تا اگه ماشینی چیزی از جاده رد شد ازش کمک بخوام
تو همین فکرا بودم یهو یه پسر جوون زد به شیشه ماشین
با خوشحالی شیشه رو دادم پایین نذاشتم حرف بزنه:ماشینم خراب شده تعمیرگاهی جایی سراغ داری ببرمش درستش کنم
جواب داد: نه آقا تا شیش کیلومتری اينجا تعمیرگاه نیست بعدشم این موقع شب باز نبود
×چیکار کنم آخه وسط جاده گیر کردم گوشیم هم آنتن نداره.
یه مسافر خونه همین نزدیکی ها هست میخواید شبو صبح کنید فردا دنبال تعمیر ماشینتون باشید.
از تو ماشین خوابیدن بهتر بود مدارکو سوییچ رو برداشتم
بیست دقیقه ای بین برف و باد حرکت کردیم تا رسیدیم به ی مسافر خونه قدیمی
واردش شدیم پسره رفت به مردی که پشت میز نشسته بود گفت بابا این آقا مهمون ماست
رفتم جلو سلام کردم مَرده با تعجب نگاهم میکرد
×برا امشب ی اتاق میخواستم
یکم مکث کرد: بله حتما، اتفاقا یه اتاق خالی داریم که تازه تمیزش کردیم
×فعلا برا ی شب میخوامش تا ببینم فردا ماشینم درست میشه یا ن
کلیدو بهم داد با تعجب پرسیدم چرا کارت شناسایی ازم نمیخوای؟
لبخندی تحویلم داد: آقا نیازی نیست کسی تا حالا آسیبی به خونه ما وارد نکرده مهمونای ما خیلی آدمای خوبین
حرفاش عجیب غریب بود ولی از اونجا که خوابم میومد اهمیتی ندادم
خانمش اومد راهنماییم کرد و منو سمت اتاقم برد پله میخورد میرفت بالا.
بفرمایید داخل اگه چیزی هم خواستید صدام کنید
ازش تشکر کردم رفت پایین
در اتاق روبرویی باز شد
ی پسر نوجوان از لای در نگام کرد وقتی نگاهش کردم محکم درو بست با خودم گفتم دیوونه خونست اينجا وارد اتاق شدم وقتی راه میرفتم چوب کف اتاق صدای قژ قژ میداد هر تکونی که رو تخت کهنش میخوردم صدای جیر جیر میومد ولی اینقدر خسته بودم نفهمیدم کی خوابم برد از خواب پاشدم با عجله رفتم پایین پسر نوجونه داشت با مَرده حرف میزد
*تا کی قرار اينجا باشه
نمیدونم معلوم نیست
*هنوز نمیدونه نه؟
بزار خودش بفهمه اینجوری بهتره
با دیدنم حرفشونو قطع کردن
پسر نوجوون رفت طبقه بالا
به مرده گفتم آنتن گوشیم بالا نیومده باید برم دنبال تعمیر کار کجا میتونم آژانس بگیرم
با پوزخند گفت آقا اينجا نه گوشی آنتن میده نه آژانسی هست خیلی با شهر فاصله داریم اما اگه بخوای میتونی نامه بنویسی برا خانوادت که نگران نباشن پسرم میخواد بره شهر نامتو میده اداره پست
×خب منم باهاش میرم شهر.
آقا پسرم با قاطر میره و به این سرما عادت داره فکر نکنم شما بتونید برید
برا مادرم نامه نوشتم که سفر کاریم تموم شده گفتم چند روز دیگه برمیگردمو داستانو براش توضیح دادم
نامه رو دادم به پسره که وقتی پدرش صداش زد فهمیدم اسمش علی هستش
کد پستی نداشتن علی گفت تو اداره پست کد پستی اونجا رو میگیره
ازش تشکر کردم خیلی گشنم بود
به مرده گفتم صبحونه چیزی داری
زنشو صدا کرد:هاجر خانم صبحونه آقا رو حاضر کن
×اون پسره که رفت بالا کی بود؟
پسر کوچیکمه آقا
×چند تا بچه داری؟اذیت نمیشید بدون موبایل و ماشین.
آقا ما عادت کردیم به این نوع زندگی، همین دو تا پسرو دارم
سرشیر خوشمزه با نون محلی داغ باعث شد اتفاقات بد دیشب از یادم بره
حوصلم به شدت سر رفته بود هندزفری گذاشتم تو گوشم و موزیکو پلی کردم
یکم بعد در اتاق باز شد هندزفری رو در آوردم
پسر نوجونه وارد شد
*سلام خوبید در زدم ولی شما جواب ندادی
×سلام تو گوشم هندزفری بود
با تعجب نگام میکرد:این از اون دستگاهاس که صدای آواز خون ها رو پخش میکنه؟
باورم نمیشد پسره نمیدونست اسم این چیه هر چقدرم روستایی باشن بازم دلیل نمیشه تو زندگیش موبایل ندیده باشه
نفسی کشیدم:آره باهاش میتونی آهنگ گوش کنی
*میتونم منم گوش بدم؟
×آره میشه هندزفری رو گذاشتم تو گوشش موزیک پخش شد
از تعجب دهنش باز موند و خرکیف شد بلند گفت وای چقدر باحاله
مگه تا حالا از این چیزا ندیدی؟
*قبلا یه مسافر اومد اینجا از این دستگاها داشت آواز پخش میکرد
×مگه چند وقته مسافر نیومده؟
*یک سالی میشه قبل شما یه خانمی اومد البته اون موندنش دائمی شد ولی از اینجا خوشش نیومد
×بابات دیشب میگفت تازه اتاقو تمیز کردن پس چرا میگی یه ساله مسافری نیومده؟
سرشو پایین انداخت نمیدونست چی بگه
دوباره ازش پرسیدم چرا بابات دروغ گفت؟صبح داشتی میگفتی هنوز نمیدونه؟چیو نمیدونم؟
با تاخیر جواب داد شاید از قبل میدونسته شما میای اتاقو تمیز کرده
×از کجا میدونسته من میام مگه علم غیب داره؟
خب تو این فصل معمولا ماشینا تو جاده گیر میکنن
بلند شد از اتاق بیرون رفت
حرفاش و رفتاراش خیلی عجیب بود
غروب شد علی اومد گفت آقا نامتون رو تحویل پست دادم
×ممنون لطف کردی، میشه به مادرت بگی شامو بیاره بالا میخوام تو اتاقم بخورم
سرشو به نشونه تایید تکون داد و رفت
از بیکاری و کلافگی یکم چرت زدم وقتی بیدار شدم دیدم در اتاق باز شد
پسر نوجونه اومد داخل تو دستش سینی بود
سینی رو گذاشت کنارم
شام برنج و قیمه بود با دوغ محلی
اومده ک بره بهش گفتم اسمت چیه
*اسمم مملی هستش
×مملی مدرسه میری؟
*ن خیلی به خونمون دوره تا دوره راهنمایی خوندم بسمه دیگه
×یعنی برا آینده هدفی نداری؟
*هیچ هدفی ندارم
حوصلم سر رفته بود بهش گفتم میخوای شامو باهم بخوریم؟
*آخه این برای شماست
×خب خودم رضایت دارم دیگه برو یه قاشق برا خودت بیار باهم بخوریمش
اومدنش یکم طول کشید درو باز کردم اومدم دم پله ها که صداش بزنم
مکالمه مملی و مادرشو شنیدم
مادرش میگفت کم دم پره مرده شو موندنی نیست از من گفتن بود
*اگ باهاش دوست بشم شاید دیگه هیچوقت از اینجا نره
منو دیدن مملی گفت دنبال قاشق بودم الان میام بالا
ماتو مبهوت به حرفاشون فکر میکردم وسط غذا خوردن پرسیدم مملی داشتید راجب من حرف میزدید؟
یکم مکث کرد با تاخیر جواب داد آره آخه مامانم دوست نداره من با شما دوست باشم
×چرا دوس نداره؟مگه میخوای با من دوست باشی؟
*آره دوس دارم دوست صمیمی شما باشم
×یعنی چی موندنی نیست
*هیچی میگفت یعنی این باهات دوست نمیمونه بعد از اتمام کولاک از اینجا میره
×مگه تو رفیقی نداری؟
*ن هیچکس نیست چند ساله هیچ دوستی نداشتم
×چرا خب؟اگ بری مدرسه میتونی دوستو رفیق پیدا کنی
*اسم شما چیه؟
+اسمم جهانه
*حتما خیلی دلتنگ بچه هاتون هستید
+خوشبختانه زنو بچه ندارم
*میشه همیشه دوست هم بمونیم؟
انگشتشو آورد جلو خم کرد لبخند زدم انگشتمو دور انگشتش چرخوندم
+خب الان دوست همیم، چند سالته؟
*۱۶ سالمه شما چی؟
+منم ۴۳ سالمه
ظرف غذارو جمع کرد ازش تشکر کردم
گفت میشه آخر شب بیام پیشت از اون دستگاه یکم آواز گوش بدم
خندم گرفته بود:آره میشه هر وقت دلت خواست بیا
موقع خواب بود در اتاقم زده شد گفتم بیا تو
مملی وارد شد رو زمین نشست: میشه اون دستگاهو بزاری آواز بخونه
×بیا رو تخت کنارم دراز بکش کف زمین سرده
کنارم دراز کشید
ی لنگه هندزفری رو گذاشتم تو گوشش ی لنگه دیگش تو گوش خودم
آهنگ غریب آشنا گوگوش پلی شد
تا آخر گوش داد با هیجان و ذوق داد زد وای چقدر خوب بود
هندزفریو از گوشش در آوردم:آروم خیلی بلند حرف میزنی
تو چشمام نگاه میکرد و میخندید
دست رو سرش کشیدم
یهو بغلم کرد جا خوردم انتظار همچین رفتاری رو نداشتم
سرشو بالا آورد تو چشمام نگاه کرد
دست رو صورتش کشیدمو نوازشش میکردم
در اتاق زده شد: مملی بیا پایین بزار مهمونمون بخوابه
با عصبانیت گفت مامان باشه اومدم
تو چشمام نگاه کرد صورتمو بوسیدو رفت
از کارش شوکه شده بودم
صدای پچ پچ مملی و مامانش از اتاق روبرویی میومد رفتم گوشمو چسبوندم به در اتاقش:
*اینقدر مزاحمم نشو
بهت گفتم موندنی نیست خودتو داری اذیت میکنی
*از کجا میدونی موندنی نیست؟چرا نمیزاری با مردی که دوسش دارم وقتمو بگذرونم؟
بابات دیدتش گفت حالش خوب میشه نمیخوام وابستش بشی بعد رفتنش عذاب میکشی
*مامان عذابو وقتی کشیدم که بابا اونکارو باهام کرد هنوز تیزی چاقوی رو گلومو یادم نرفته الانم اون کاریم نداره تو شدی فضول زندگیم
حس کردم در داره باز میشه زودی دویدم تو اتاقمو درو بستم
هر چی بیشتر میگذشت بیشتر حیرون میشدم چطوری خانواده روستایی از احساسات همجنسگرایانه پسرشون آگاه بودن اینایی که حتی به موبایل و اینترنت دسترسی نداشتن چطوری اینقدر راحت درباره حسش به من با مادرش صحبت می کرد داستان چاقوی تیز رو گلوش چی بود کلی سوال تو ذهنم بود
صبح پاشدم بلافاصله رفتم دنبال تعمیرکار بگردم بابای مملی صدام کرد آقا راستی دیشب یادم رفت بهتون بگم پسرم علی رفته بود شهر یه مکانیک دیده بود آدرس داد صبح اومدن ماشینتو بردن گفتن تا چند روز دیگه درست میشه
×اول صبی چ خبر خوبی دادی آقا…
کوچیک شما هستم صابر صدام کنید
×آقا صابر حساب ما تا الان چقدر شده؟
آقا بزارید موقع رفتن همشو حساب میکنم
×ظهر میخوام دوش بگیرم آب گرم دارید؟
بله آقا به مملی میگم بیاد تنظیم سرد گرم آبو بهتون بگه
وان کهنه که لبه اش هم ترک داشتو پر آب داغ کردم نشستم توش ریلکس کرده بودم
صابونو به بدنم زده بودمو کل آب کفی شده بود
در حموم باز شد مملی اومد داخل
سرمو چرخوندم: دارم حموم میکنم مگه نمیدونستی؟
*چرا ولی اومدم بدنتو مالش بدم تا خستگیت در بره
دستاشو آورد جلو از سر شونه هام گرفت و آروم مالید همینجوری که مالش میداد صورتشو بهم نزدیک تر میکرد
سرمو به سمتش چرخوندم و چند ثانیه تو چشمای هم زل زدیم چند سانتی‌متر بین منو لباش فاصله بود تو یه لحظه لبامون بهم چسبیده شد و لباشو میخوردم از پشت سرش گرفته بودمو لبشو بیشتر تو دهنم فرو میکردم دستشو برد زیر آب کیرمو لمس کرد
لب بازی ما بدون وقفه ادامه داشت کیرم زیر دستش داشت راست میشد
چشمای سبزش با رنگ پوست سبزه ای که داشت جذابیت خاصی بهش داده بود
از وان بیرون اومدم بدنمو آب گرفتم تا کف هاش از بین بره مملی جلوم زانو زد کیرمو تو دستش گرفت و شروع کرد به خوردن
کیرم تو دهنش عقب جلو میشد
چند باری دندون زد کیرمو عقب کشیدم متوجه شد دارم اذیت میشم ولی سعی کرد بهتر بخوره ساک حلقی میزد و دیگه دندونش کمتر به کیرم برخورد میکرد مشخص بود نسخه کیرمو تا ته میکرد تو حلقش حتی وقتی عوق میزد بازم بیخیال نمیشد و ساک زدنو ادامه می‌داد
چند دقه ساک حلقی زد آبم داشت میومد از دهنش بیرون کشیدم و آبمو رو سینش خالی کردم
پاشد روبروم وایساد لباشو آورد جلو ازم لب گرفت چرخوندمش و از پشت چسبیدم بهش کیرمو به کونش میمالیدم و براش جق میزدم سرشو عقب برگردوند دوباره از هم لب گرفتیم کیرم شل شدمو تو دستش گرفتو باهاش بازی میکرد دستشو محکم دور کیرم حلقه کرد و سفت گرفتش یهو آبش اومد و رو انگشتام ریخت
دستمو شستم اونم ی آبی به بدنش زد
*دوست داری امشب پیشت بخوابم؟
×بابات اینا نفهمن؟
*اونا میدونن من از تو خوشم میاد
×واقعا؟قدرشون بدون این چیزا هنوز تو خیلی کشورهای غربی هم پذیرفته نیست
*میخوای بریم تو اتاق من بخوابیم؟
شب شد وارد اتاقش شدیم
تشک دو نفرو رو پهن کرد کنارش دراز کشیدم از بالای سرش آلبوم عکسو آورد
عکسای بچگیشو نشونم میداد و از خاطراتشون میگفت یه عکس پنج نفره از خودشون نشونم داد
×این دختره کیه؟
*خواهرم فاطمه اس
ولی بابات گفت فقط دو تا پسر داره
چشماش حالت اشک آلود شده بودن لبخند تلخی زد گفت آخه فاطمه چند ساله دیگه پیش ما نیست
×چرا پیش شما نمیاد مگه چ مشکلی باهاتون داره
*نمیتونه بیاد اون زندگی خودشو داره
×نکنه شوهرش اجازه نمیده؟
*مکثی کرد گفت آره همون شوهرش نمیزاره
آلبومو گذاشت کنار اومد تو بغلم سرش رو بازوم بود و دستاش دور کمرم
سرشو نوازش میکردم و چند باری صورتشو بوسیدم
تو بغلم بود و خوابم گرفت
از خواب که پاشدم دیدم مملی نیست رفتم پایین مملی سینی صبحونه رو آماده کرده بود وقتی منو دید ذوق زده شد: داشتم صبحونتو میاوردم بالا
حاج خانم زیر زیرکی نگام میکرد
ازش تشکر کردم گفتم صبحونه رو همینجا میخورم تو ام بیا باهم بخوریم
خنده رو صورتش بود نگاه مامانش کرد گفت منو آقا جهان دوست هم شدیم
مامانش از سر ناچاری لبخند زد:وای خوبه من برم به کارام برسم شما مشغول باشید
عصری رفتیم کنار خونشون قدم بزنیم ی گلوله برف زد بهم
×خودت خواستیا: چند تا گلوله برف درست کردم زدم بهش
دنبالش می دویدم اونم هی میخندید از پشت گرفتمش جفتمون هم افتادیم زمین
افتاده بودم روش تو چشمای هم خیره شدیم دست به صورتش کشیدم چشماشو بست لبخند رو صورتش نشست
لباشو بوسیدم چشماشو باز کرد با حالت بغض گفت هیچوقت فراموشت نمیکنم
+از اینجا که رفتم اولین کاری که میکنم برات موبایل میگیرم اینجوری همیشه باهم در ارتباط هستیم
*اگه از اینجا بری منو حتی یادت نمیاد
×چرا اینجوری فکر میکنی؟ من خیلی ازت خوشم اومده
صورتمو بوس کرد؛بریم داخل یخ زدم
موقع شام همگی باهم غذا خوردیم
مشغول بگو بخند بودیم و جوک های بی مزه صابر جو رو شاد کرده بود
انگار یادم رفته بود تو چ مخمصه ای گیر کردم
به همه شب بخیر گفتم رو تختم دراز کشیدم مملی درو باز کرد
پرید تو بغلم:امشبم پیشت بخوابم؟
از چونش گرفتم صورتشو بوس کردم:معلومه که آره
لباشو جلو آورد بدون معطلی لباشو کردم تو دهنم و شروع کردم به میک زدنشون
تیشرتامونو در آوردیم سرشو رو سینم گذاشت
*وای چ بدن پشمالویی داری دیشب خیس بودی خیلی به چشم نمیومد
×چیه بدت اومد؟اگ میخوای میزنمشون
*چرا بدم بیاد؟عاشقشم
دست به موهای سینم میکشید و از هم لب می‌گرفتیم شلوارمو در آوردم رفت پایین کیرمو تو دهنش کرد سعی میکرد تا ته بخوره آب دهنش کیرمو خیس کرده بود و پر تف ساک میزد کیرمو تند تر میخورد و
چند دقیقه ای ساک زد گفت میخوام کامل تجربش کنم
×تا حالا از عقب تجربه نکردی؟
*ن هیچوقت نتونستم ولی بدجور دلم میخواد
×نرم کننده یا روان کننده ندارم دردت میگیره
رفت از تو اتاقش تو پیاله روغن مایع آورد با این بکن
امکانات کم بود و مجبور بودیم باهاش کنار بیایم
به شکم خوابید رو تخت کونشو یه خورده داد بالا لپای کونشو از هم باز کردم سوراخشو با روغن چرب کردم به کیر خودمم روغن مالیدم
چند باری انگشتمو کردم داخل تا سوراخش باز بشه
یکم کونشو سفت کرد
×اگ خودتو سفت کنی درد زیادی میکشی
کیرمو گذاشتم دم سوراخش فشارای ریزی میدادم آروم آروم کله کیرم داخل رفت
سرشو عقب چرخوند تو چشمام نگاه کرد؛وای چقدر میسوزه
×اگ دردت میاد ادامه ندم دوست ندارم اذیت بشی
*ن میخوام حسش کنم هر چقدر هم درد داشته باشه
کیرمو کشیدم بیرون یکم دیگه روغن زدم فشار که دادم سرش راحت تر از قبل رفت داخل آروم کیرمو عقب جلو میکردم تا نصفش رفته بود تو مملی از لبه تخت گرفته بود و آی آوی میکرد
فشار کیرمو بیشتر کردم حس کردم تا ته داخل رفته
ناله هاش بلندتر شده بود و منم تندتر میکردمش
دو دقیقه ای تو این حالت کردم تا اینکه حالت فرغونی شدیم پاهاشو باز کردم
سر کیرمو فشار دادم یه آخی گفت و شروع کردم به تلمبه زدن کیرمو تا ته میکردم توش ولی یواش تلمبه میزدم
دستش چرب شده بود و داشت با کیرش جق میزد با ی دستش به سینمو بازوم دست میکشیدو ناله میکرد
کیرم داشت آتیش میگرفت شدت تلمبه هام تندتر شد و با فشار تمام آبمو تو کونش خالی کردم
نفس راحتی کشیدم و کیرمو ثابت نگه داشتم
*تند تند بکن آبم داره میاد
تو همون حالت که آبم اومده بود محکم تلمبه میزدم که ناله بلندی کرد و آبشو ریخت رو شکمش
تو چشماش نگاه کردم لبخندی زدو لبای همو بوسیدیم
بعد اینکه خودمون شستیم تو بغلم خوابید
*میشه لباس نپوشیم و همینجوری بخوابیم؟
×بابات اینا یهو نیان بالا؟
*گفتم ک میدونن همه چیو ولی درو قفل میکنیم که مزاحم خوابمون نشن
سرش رو بازوم بود و دستش بین موهای سینم
برخورد پوست به پوست بدون هیچ پوششی زیر پتوی سنگین قدیمی لذت عجیبی داشت
صبح شد از خواب بیدار شدم سردرد عجیبی داشتم با یه لیوان شیر و چند تا خرما خودمو سیر کردم
صابر صدام کرد: سلام آقا ماشینتون امادس گذاشتنش همون جایی که اونشب تصادف کردید
×خب چ کاریه میاوردن همینجا دیگه
من بهشون گفتم آقا ولی گوش نکردن
×مملی کجاست؟
داره حاضر میشه شما رو بدرقه کنه تا دم ماشین
مملی از پله ها پایین اومد از اون شور شوق روزای قبلش خبری نبود صورتش کاملا خسته و ناامید بود
نگاهش کردم هی مملی چرا ناراحتی
اومد حرف بزنه زود باباش وسط حرف پرید:از اینکه شما دارید میرید ناراحته آخه بهتون عادت کرده بود
×به خودشم گفتم براش موبایل میگیرم همیشه باهم در ارتباط هستیم حتی اگه بخواد میتونه بیاد تهران پیشم زندگی کنه مدرسشم ادامه میده البته اگه شما اجازه بدید
صابر با خنده جواب داد آره فکر خوبیه
به مملی اشاره کرد زودتر برو برسونش
اومدیم بیرون صداش کردم هی مملی چرا حرفام خوشحالت نکرد
بغض تو گلوش بود و گفت چرا خوشحالم
×قیافت که اینو نشون نمیده
*آخه دلتنگت میشم
×قول میدم زود به زود همو ببینیم حتی اگه بخوای میتونی کلا بیای پیشم
حرفی نزد و جلوتر از من حرکت میکرد
حجم برف کم شده بود نزديک جاده‌ شدیم
وایساد نگام کرد دستامو گرفتو اشک تو چشماش حلقه زد
*خیلی دوست دارم هيچ وقت فراموشت نمیکنم
دست به صورتش کشیدم اشکاش رو پاک میکردم
×چرا جوری حرف میزنی ک دیگه قرار نیست همو ببینیم
دستامو محکم تر گرفتو فشار داد:مواظب خودت باش سعی کن منو به یادت بسپاری تنها چیزی که ازت میخوام همینه
×هی هنوز نمیفهمم چرا اینجوری میگی
نگاهم به جاده افتاد کنار ماشینم آمبولانس وایساده بود و داشتن ی مردی رو میذاشتن داخل
صداشون میومد نبضش میزنه زندست
به صورت اون مرد نگاه کردم چقدر شبیه من بود رفتم پایین نزديک تر شدم اون مردی که داشتن سوار آمبولانس میکردنش من بودم سرمو سمت مملی چرخوندم
بهم لبخند میزدو دست تکون میداد چهرش هی کمرنگ کمرنگ تر میشد
یهو سرم گیج رفتو بیهوش شدم
چشامو باز کردم دیدم تو بیمارستانم هنوز نمیدونستم چرا اینجام
از پرستار پرسیدم از کیه اینجام؟
جواب داد: سه ساعت پیش آوردنت چهار روز بود بیهوش بودی چون داخل ماشین بودی از سرما یخ نزدی خوش شانسی که زنده ای
مغزم هنگ کرده بود سِرمم که تموم شد به پرستار گفتم من چند روز پیش ماشینم خراب شد رفتم تو یه مسافر خونه قدیمی چجوری میگید بیهوش بودم
پرستاره خندید مثل اینکه اکسیژن مغزت پایین اومده تو خواب دچار توهم شدی
×هی خانم شوخی نمیکنم دارم میگم ی مسافر خونه بود ی چند روز مهمون ی خانم و آقایی که دو تا پسر داشتن بودم‌.
سرشو با حالت تاسف تکون داد گفت میگم دکتر بیاد معاینتون کنه.
هیچکس حرفامو باور نمیکرد ولی من بیخیال نشدم دو ماه طول کشید تا خواهر مملی، فاطمه رو پیدا کنم
اشک از چشماش می‌ریخت گفت: تموم خصوصیات ظاهری که گفتی مشخصات برادر منه ولی ده سال پیش برادر من فوت شد
چیزایی که میشنیدم رو نمیتونستم باور کنم
×چرا فوت شد؟پدر مادرت چی؟
با گریه جواب داد: من ازدواج کرده بودمو تو شهر پیش شوهرم زندگی میکردم
مملی مثل پسرای دیگه نبود و احساسات زنونه داشت مثل اینکه با یه مردی ارتباط داشت بابام هم از موضوع باخبر شد
یه شب که انگار خودش نبود رفت سر داداشمو با چاقوی بزرگش برید بعد اینکه از زندان آزاد شد همیشه عذاب وجدان داشت پنج سال بعد مرگ مملی اون مسافر خونه قدیممون آتیش گرفتو مامانمو داداشمو بابام تو آتیش سوزی جونشون از دست دادن
روستایی ها میگفتن آتیش سوزی عمدی بوده و یه جورایی خودکشی بوده
نمیتونستم جلوی گریمو بگیرم:اگه اونا چند ساله فوت شدن پس چجوری من چند روز پیششون بودم
جوابی نداشت بده
دکترا میگفتن دچار توهم تو حالت بیهوشی شدم بخاطر همین فکر میکنم اون اتفاقا واقعیه

پایان

نوشته: جهان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.