رفتن به مطلب

داستان سکس با میلف خوش هیکل تپل و گوشتی


arshad

ارسال‌های توصیه شده

     میلف × داستان سکسی × داستان میلف × سکس میلف ×

ننه بابا باکلاس

سلام دوستان عزیز سعید هستم . داستانی که میخوام براتون تعریف کنم واقعیه و کیک نیست و یه کوچولو طولانیه و یه کم هم فان چون ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ دارم مینویسمش و بیکارم و حالم خوبه و حال شما هم روز قبل عیدی میدونم خوبه به بزرگی خودتون ببخشید . ۳۳ سالمه و از همسرم جدا شدم . و یه شرکت تبلیغاتی دارم و از اینا که تبلیغات میفرستن برای مردم و فحش میخورن درآمدم بدک‌نیست و قدم ۱۸۵ و وزنم ۹۷ و سبزه . سریع میرم سر اصل مطلب . بعد از جدایی از همسرم و تاوان های سنگینی که بابت یه انتخاب اشتباه و سر موضوع مهریه و … دادم دیدم خودم هستم و خودم . همه شیره جونم و خانواده زن سابقم کسکشا کشیدن بیرون. خونه و ماشین و هر چی داشتم و نداشتم سر خریت و احمقیت خودم که زده بودم به نام زنم بالا کشیدن حتی به اون هم بسنده نکردن و حساب‌های بانکی ام که به نام خودم هم بود مسدود کردن . از این گدا گشنه هایی بودن که یکی گیر میاوردن مثل زالو خونش و تمام و کمال تا نمیخوردن ولش نمیکردن . تو دوران تاهل هم پدر زن سابقم یه پسر عمو داشت که وضع مالیش خوب بود. ننه مرده و اینقدر گاییدنش و ازش پول دستی و وام و قرض و کمک تحت عناوین مختلف مثل کمک هزینه تحصیل پسرشون و کمک خرید جهیزیه و خرید خونه هر چی که به ذهنتون برسه و نرسه ازش گرفتن که دیگه داشت به کس کشی می‌افتاد و بالاخره عقلش رسید و خونه زندگیش و جمع کرد و رفت سمت گرگان و موبایل و همه چیزش هم از ترس بقیه عوض کرد . نمیدونم آتو داشتن ازش یا آدم کسخلی بود یا دل رحم بود یا هر چی معمولا جواب رد به درخواست کمک مالی خانواده پدر زنم نمیداد . با این اوصاف من بی‌شعور نمیدونم چرا اینا رو دیدم ولی باز خونه و ماشین خودم و بنام دخترشون کردم . البته دوستش داشتم ولی اون بعد جدایی چنان ضربه مالی بهم زد که اگه خدا کمکم نمی کرد تا آخر عمر کمر راست نمیکردم . فقط یه میلیارد و خورده ای یه خونه کوچیک سمت اطراف تهران به نام خواهرم کرده بودم که نتونستن اون و توقیف کنن بابت مهریه . خلاصه این ماجرا تموم شد و من یه مدت رفتم خونه پدر مادرم زندگی کنم . تو این سن و سال سن باز مجبور بودم خونه مامانم اینا باشم . هر وقت خاله یا دایی یا عمو و عمه ای میومد خونه مامانم اینا فرارو بر قرار ترجیح میدادم . کسکش ها فقط متلک بلد بودن بندازن زن عموم میگفت اِوااا آقا سعید حیف شد طلاق گرفت زنش قدرشو ندونست ولی من یه دختر خوب براش سراغ دارم دختر همسایه بالایی مون هست مونا جون اون کِر آقا سعیده . بعد نیشخندی میزد که از صدتا فحش خواهر ومادر بدتر بود . چرا ؟ چون مونا جونش یه دختر ترشیده ۴۰ ساله سیبیلو بود مثل سوگلی های پادشاه های قاجار که یه کم هم شیرین میزد . ننه بابای ما هم مثل ماست فقط نگاهش میکردن و فقط بلد بودن به من سرکوفت بزنن و جواب من و بدن . زن دایی و زن داداش و دختر خاله و … هم هر کدوم یه جوری متلک پرونی میکردن .هر کدومشون و به عنوان شاهد معرفی کردم دادگاه که بیان شهادت بدن خونه و ماشین مال منه و پولش و من دادم هر کدوم به یه بهونه ای شونه خالی کردن و نیومدن . شاید بگید دادگاه شهادت فامیلتو قبول نمیکنه یا وکیل میتونست ثابت کنه که پول خونه و ماشین و تو دادی ولی زنم هم که بیل کمرش نخورده بود وکیل گرفته بود و همه اموالی که به نامش کرده بودم رو به نام یکی از آشناهاش کرده بود که من نتونم هبه یعنی بخشش مال و ثابت کنم تا پسش بگیرم ولی با وجود این موارد حقوقی چیزی از کسکشی اونا کم نمی کرد چون اونا به این دلیل که شاید دادگاه شهادتشان قبول نکنه نبود که نیومدن چون یه جورایی ته دلشون خوشحال بودن که من ضربه خوردم و شاید هم می‌خواستن دردسر برای خودشون درست نکنن چون بالاخره دو بار هم بخوای بری دادگاه پاسگاه چند روز معطلی داره ولی واقعا تنهام گذاشتن . اگه میومدن و شهادتشان و دادگاه قبول نمیکرد باز حمایتشان و نشون داده بودن . جاکشا اصلا نگفتن پسر خواهر یا برادری داریم کمکش کنیم . منم دیگه قید همشون و زده بودم . دایی و عموهام خداییش بد نبودن ولی از بس بیخایه و کس لیس بودن از ترس زنهاشون نیومدن دادگاه . خاله و عمه هم که ازشون آبی داغ نمیشد . القصه خانه اطراف تهران و فروختم با پولش و یه کوچولو قرض و قوله و پس اندازی که تو این مدت کرده بودم یه جای کوچیک توی جنوب شرق تهران پیش خرید کردم که متاسفانه اونم خورد به عن و کارمون با سازنده رسید به دادگاه و دادگاه کشی . تو یکی از روزهایی که رفته بودم دادگاه و دادسرا همینجوری که نشسته بودم تا نوبتم بشه دیدم از راه پله دو تا زن خوش کوس و کون اومدن بالا . یکیشون شبیه خانم الیزابت امینی بازیگر سینما بود . یه شلوار چرم مشکی پوشیده بود و تیپی زده بود که تا رسید تو طبقه ای که ما بودیم بلا استثنا همه زنها و مردها میخش شدن . مردها با کیر راست و زنها با حسادت زنانه ای که میشد از نگاهشون خوند . اون یکی که باهاش بود معلوم بود وکیلشه . خلاصه جا نبود و وایساده بودن با هم حرف میزدن و من و باقی حشری های میدان هم مستقیم و غیر مستقیم داشتیم دیدشون میزدیم . می خورد هم سن و سال من باشه . وکیله هم خوب بود ولی رفته بود زیر سایه هیکل و چهره لوَند زنه . همینجوری که داشتم دید میزدم یهو منشی دادگاه صدام زد آقای سعید فلانی بیا تو . خداوکیلی از ۸ صبح تا وقتی که صدام کرد حدود ۳ ساعت و نیم اسیر و عبیر تو راهرو بودم و کسی جوابم و نمی‌داد. ۵ دقیقه نشد داشتم دید میزدم و تصویری حال میکردم که یهو نوبتم شد . با ذکرهای به جا و پرثواب کیرم تو این شانس و مادر و گاییدم منشی دادگاه و کیرم تو قبر پدر پدر زنم رفتم تو . یه بیست دقیقه ای تو بودم و شرح ماجرا رو دادم و اومدم بیرون که دیدم خانمها نیستن . دوباره با تکرار ذکرهای یاد شده ۱۰ دقیقه ای منتظر موندم دیدم نیومدن . دو سه تا شعبه دیگه هم اونجا بود رفتم سرک کشیدم گفتم شاید رفته باشن شعب دیگه که نزدیک بود منشی های شعب دیگه شلوار از پام بِکَنَن . کسکشا مثل برده رفتار میکنن با آدم . میگفتن با کی کار داری اومدی تو ؟ مگه صدات کردیم ؟ برو بیرون . اومدم بیرون و در کمال تعجب دیدم دوتا صندلی خالیه . البته چند نفر با هم دعواشون شده بود تو راهرو دادگاه و ملت فضول همیشه در صحنه رفته بودن فضولی که جا گیرم اومد بشینم گفتم سعید شانست کیریه برو دنبال کارت . اومدم پاشم برم که دیدم از سمت دیگه طبقه ای که توش بودیم با وکیله دارن میان . از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم . مثل کسخلا نشستم و مثلا دیوار روبرو و نگاه میکردم که مثلا حواسم بهتون نیست که با دیدن دوتا صندلی خالی بقل من اومدن سمت من که بشینن . یه زن مادر جنده بی ریخت مثل چنار دراز و بی حاصل که سرپا بود و داشت دورادور دعوا و نگاه می‌کرد تا دید این دوتا دارن میان بشینن بدو بدو دوید نشست اون سر صندلی . یعنی بین من و اون فقط یه صندلی خالی بود . خانم وکیل و زنه که اسمش و مستعاری میزاریم کتایون با دیدن دویدن خانمه و نشستنش به هم‌یه نگاهی کردن و یه لبخندی زدن . بعد کلی و تعارف تیکه پاره کردن کتایون گفت خانم وکیل شما بشینید و خانم وکیل نشست . یادم نمیاد که فحشی نبود که تو دلم نثار اون جنده بی ریخت نکرده باشم . اگه نیومده بود سه تایی راحت میشستیم و دیدم و راحت میزدم . ولی گفتم بد هم‌نشد برای خایه مالی . پا شدم و به کتایون گفتم خانم شما بفرمایید بشینید . کلی تعارف کرد و بعدش نشست سر جای من . منم بیست سانت اونطرف تر کنار دیوار مثل مامور وایسادم بالا سرشون . یه نگاهی به من کرد و لبخندی زد و گفت زشته شما سرپایید من خجالت میکشم اینجوری . یه متر دولا شدم و بغل گوشش گفتم زشت دوتا اونورتر شما نشسته و اون باید شرمنده بشه که دوید جای شما دوتا خانم محترم و گرفت . چنان دوید که یوزپلنگ نمی رسید بهش . شروع کرد خندیدن و دستش و گذاشت جلوی دهنش . وکیلش با تعجب به من نگاه کرد منم مثل مامور دوباره وایسادم بالا سرشون . یه چیزی در گوش وکیله گفت اونم‌خندید و با سر و لبخندی به من نگاه کرد . نمیدونم چرا به دلم افتاد که از من خوشش اومده . کلی کار داشتم ولی گفتم ولش کن فکر میکنم دادگاه هنوز صدام نکرده . از لا به لای حرفاشون فهمیدم یه نمایشگاهی کلاه سر کتی ( کتایون) گذاشته و ماشین سرتاسر رنگ دار و به عنوان بی رنگ بهش فروخته کیلومتر ماشین هم کم کرده و کلی ضرر مالی بهش وارد کرده اونم اومده بود بابت خسارت و فسخ قرارداد و این جور چیزا از نمایشگاهی شکایت کنه . یکی دوبار برگشت گفت من خجالت میکشم شما اینجا وایساده اید . نمیدونم شرمنده بود که من جام و دادم بهش یا منظورش این بود اینجا واینستا؟ گفتم نه خواهش میکنم من میرم‌اون طرف تر که شما معذب نباشید .‌اومد چیزی بگه رفتم الکی سمت شعبه که سمت راستمون بود . دو سه تا سوال پرسیدم که مثلا نوبتم نشده اومدم روبروش وایسادم و با مدارکم ور رفتم . دو سه باری که نگاهم به نگاهش افتاد اونم داشت من و نگاه می‌کرد و نگاهش و دزدید . حدود یه ساعت مثل کسخلا وایسادم تا شعبه صداشون کرد .یه ربعی داخل بودن
وقتی اومدن بیرون یه کم حرف زدن و وکیله اسناد مدارکی و جدا کرد دوباره از منشی اجازه گرفت و رفت تو اتاق شعبه . منم سریع خودم و رسوندم بهش و گفتم چه شد ؟‌گفت نمیدونم والله وکیل یه چیزایی گفت که من سر در نیاوردم ولی فکر کنم بتونیم حقمون و ازش بگیریم . گفتم خدا رو شکر . ولی اگه خواستید من نمایشگاهی آشنا دارم خواستید به اون هم ماشین و نشون بدیم ببینیم چقدر حدودی سرتون و کلاه گذاشته یا راهکار بهتری برای پیچوندن گوش نمایشگاهی مربوطه میشه پیدا کنیم یا نه ؟ گفت نه قاضی حرف ما رو قبول کرد و گفت از نمایشگاهی ها این چیزا زیاد دیدم و با انتخاب کارشناس بررسی میکنه چی به چیه . گفت میدونید نمایشگاهی یعنی چی ؟ گفتم بله یعنی آدم صاف و ساده . راستگو . با تقوا . پاک که خودش شروع کرد خندیدن . گفتم تو نمایشگاهی ها آدم خوب پیدا میشه ولی متاسفانه شاید ۱۰۰ نفر نباشن تو تهران . تو این بحثا بودیم که وکیلش اومد و صداش زد و با سر تشکر کرد و با هم‌هم رفتن … نمیدونم چرا تو خیالاتم منتظر پیشنهادی / تلفن‌ دادن و گرفتنی و یا دعوت به جایی بودم که دیدم نه خیر دارن میرن . پکر شدم تکیه دادم دیوار و گفتم اینم کیر بعدی که خوردی ولی دو دقیقه بعد برگشت و گفت شماره تون بده لازم بشه زنگ میزنم برای دوستتون که نمایشگاه داره بریم یه سر پیشش . دیدم که درپوست خودم نمیگنجم ولی به رو خودم نیاوردم و گفتم لطف کنید یادداشت کنید ۰۹۱۲ گفت اینجا کسی موبایل داره ؟ گفتم وایسا بنویسم . ولی خودکار نداشتم از ۸ نفر خودکار خواستم که فقط خودکار گوشتیشون ( کیرشون ) دستشون بود . در حال ناامیدی دنبال خودکار بودم که خودش از وکیلش خودکاری گرفت و آورد . نوشتم براش و رفت . منتظر بودم یه ساعت دیگه زنگ‌بزنه ولی حدود ۴ روز بعد زنگ‌زد . خلاصه از حرفا و لوس بازی و چی دوست داری و فلان چیز و رنگ مورد علاقه ات چیه و …گفتیم تا به جوکهای سکسی کشوندمش .گفت ازدواج نکرده ولی ۳۵ سالشه و خونه مجردی داره . پدر رئیس بانک و مادرش تو شرکت برق سمت مدیریتی داشت . خودش هم تو کار طراحی دکوراسیون بود . کلا بچه مایه داری بود و دستشون به دهنشون می‌رسید. ماهم اندازه خودمون بودیم ولی اینا از لحاظ تحصیلی و مالی بهتر از من بودم . بابام بازنشسته اداره پست بود و مادرم خانه دار ولی علی رغم همه دعواها و سادگی هاشون خداییش آدمهای خوبی بودن . ولی اگه مثلا میخواستم با کتی ازدواج کنم و خانواده هامون هم و ببینن اگه بابای کتی بابام و میدید و دو تا فحش آبدار که همیشه ورد زبونش بود میداد به باباش میگفتی دختر به اینا میدی یا هر روز خر نر کونت بزاره مطمئنم گاییده شدن هر روزه توسط خر نر و انتخاب می‌کرد. تنها شانسم این بود که کتی و خدا زده بود پس کله اش و کسخل از من خوشش اومده بود . بعد دو هفته سکس چت تلفنی و خودشیرینی های من و بی اهمیت جلوه دادن دو سال بزرگتر بودن اون و اختلاف طبقاتی و . … کار به حضور در پارک و کافی شاپی رسید . خودش یه خونه نقلی ۹۰ متری سمت میرداماد نزدیکهای بانک مرکزی خریده بود البته با کمک و وامی که باباش براش جور کرده بود . جدا از پدر مادرش زندگی میکرد . چند بار بردمش و آوردمش ولی تعارف سفت و سخت نمی زد که برم بالا . خلاصه تو دیدارهای حضوری و تو ماشین مالیدن و شروع کردم . پارک‌های خلوت مثل جمشیدیه یا پارک آب و آتش شبها که خیلی خلوت تر بودن میرفتیم برای ممه خوری و لب و لب بازی طولانی ولی این کارا باید تو اتاق باشه و با دلی آرام و قلبی مطمئن کوس کرد نه هول هولی و با ترس و لرز بمالی و بخوری و بکنی . و یکی دوبار هم خیلی تو لب و لب بازی بودیم و حواسمون دیگه پرت شده بود و دختر پسرها دیدنمون و خنده کنان رد شدن . یه بار هم تو پارک قیطریه اون ته پارک یه زن غرغرو با شوهرش لب بازی ما رو دیدن . مرده می خندید و زنه داشت از بی حیایی جوونها حرف میزد … هی میگفتم بالاخره مامور میگیرمون بریم خونت که مجردیه ولی قبول نمی کرد و تا اون موقع هیچوقت نذاشت برم خونش و عملیات اصلی و انجام بدیم البته فکر میکردم تو ساختمان آشنا داشته نمیخواسته آمارش خراب بشه . خلاصه با هزار تا روایت دروغ و حدیث جعلی برای سکس راضیش کردم فقط قرار شد من جا گیر بیارم . دیدم که از طرف کتی آبی گرم نمی‌شدم از طرف دوستهای خودم هم که اکثرا متاهل بودن کاری نمیشد کرد . گفتم هیچ‌جا خونه پدر مادر آدم نمیشه. گفتم هر جا باشه میایی ؟ گفت یعنی چی ؟ گفتم آخه تو بچه سوسولی و نازنازی . وسط شهر یا پایین شهر جا پیدا کنم میایی ؟ گفت آره بابا من اونجوری که تو فکر میکنی نیستم بعد خونه رو میخوام برای عشق و حال نمیخواییم که بخریم یه ساعت میریم و می‌آییم. گفتم توقع هم که بالاست یه ساعت ؟؟؟؟؟ . اگه با طول مسیر یه ساعت منظورته درست گفتی . ۲۵ دقیقه رفت ۲۵ دقیقه برگشت . ۴ دقیقه پارک ماشین و بالا رفتن از پله ۴ دقیقه لباس دراوردن ولی دیگه باقی مدت سکس وحشیانه . کلی خندید و گفت واسه ۲ دقیقه اسیرمون میکنی ؟؟ گفتم‌ ۲ دقیقه نشه ولی یه دقیقه رو قول شرف میدم دوام بیارم . آخه تو خیلی سکسی هستی و هر کسی نمیتونه جلوت دوام بیاره . یه ویشگونی گرفت و گفت تو که مخم زدی و دیگه زبون نریز . گفتم پس منتظر باش خبرت کنم . رفتم خونه و با کلی صغری کبری چیدن گفتم‌ پدر رادیو میگفت‌صله ارحام‌و‌انجام دهید تا رستگار شوید و رزق و روزیتون زیاد بشه . پدرم از آخوندها متنفره و عفت کلامی هم خیلی کم داره بی تفکر ومعطلی گفت گه خوردن آخوند دوزاری های کسکش حرف این بی ناموسشان رو گوش نکن . هزینه های مردم و هزار برابر کردن که دیگه کسی با کسی رفت و آمد نکنه . زر مفت میزنن جاکشا . مامانم از اتاق که داشت میرفت آشپزخونه بدون اینکه به ما نگاه کنه گفت . سعید جان تو نمیخواد صله ارحام کنی همین که فامیلی میاد اینجا فرار نکنی و قایم نشی از دستشون خودش صله رحمه . گفتم آخه مامان دایی احمد و دایی محمود که گفتم بیایین دادگاه شهادت بدید از ترس زنهاشون یا هر چی که بود نیومدن . شاید اگه میومدن یه فرجی میشد . در این حین بابام که از دایی هام هم خوشش نمیومد گفت سعید جان باید یه چایی احمد یه چایی محمود میگرفتی میبردی دادگاه لااقل عطر و بخارشون از دایی های اسکل و بی وجود تو بیشتر بود شاید هم قاضی از این ابتکار عملت خوشش میومد رای به نفع میداد . خوب هم شد نبردیشون اگه میبردشون قاضی میدیدمشون یه بازداشت موقت هم به دلیل ایجاد آلودگی تصویری برات می‌نوشت. البته دایی هات دلیل اصلیشون که نیومدن این بود که می‌دونستن قاضی شهادت دو تا زن و قبول نمیکنه سعید جان تو ۲ تا دایی و دو تا خاله نداری در اصل ۴ تا خاله داری . یه نیشخند قهرمانانه ای هم زد و کنترل تلویزیون و گرفت دستش و شروع کرد کانال عوض کردن . مامانم پرید تو سالن و گفت بی‌شعور داداشای من اسکل هستن و بی بخارن داداشای من زن هستن و شهادتشان قبول نیست ؟ داداشهای من با چایی مقایسه میکنی ؟ اون داداش بی عرضه ات ( عمو جهانگیر و میگفت ) اینقدر از زنش حساب میبره که فکر کنم دیگه تخمهاش آب شده باید براش یه شوهر پیدا کنیم . شهادت اون و قبول نمیکردن که نیومد یه شوهر کنه ۲ قلو بچه میاره . به کچل میگن زلفعلی به این بیخایه هم میگن جهااااانگیر . ههههههه .در دهن گشاد زنش و نمیتونه بگیره واسه ما شده آقا جهااااانگیر . پدرم برگشت گفت ماها همه بی خایه و بی عرضه ایم دیدم دایی ها و خاله هات رفتن دم در دادگاه و یقه قاضی جرررررر دادن . به همین دوتا چایی جوشیده ( دایی احمد و محمود و میگفت ) گفتیم بیایید دادگاه یادته تا این و گفتیم یکیشون رفت تو کُما یکیشون هم همون موقع رفت خارجه و ۲۰ روز تلفن هاش و خاموش کرد .‌ دایی محمود البته واقعا ناخوش بود و برای درد کلیه رفته بود اون روزا بیمارستان ولی بابام دیگه پیاز داغشو زیاد کرد و گفت رفته تو کما . دایی احمد گفت رفته ترکیه و گوشی و خاموش نکرد ولی جواب نمیداد . یکی دوبار با شماره غریبه گرفتیمش گفت خارجه . ولی دروغ میگفت . بابام گفت دایی هات که هیچ به خاله هات گفتیم دادگاه که نیومدید یه دختر برای این پسر پیدا کنید . خاله زری هم دو دقیقه دیگه اش گفت بیا دختر خودم و بگیرید . فرناز عقب افتاده جانش . هر گاگول و ببینی تو یه دانشگاهی بالاخره قبول شده این هنوز پشت کنکور همه دانشگاه‌ها مونده عقب افتاده ذهنی . دروغ میگم بیا تف کن تو صورت من . فقط بلدن چسی بیان خونمون اینقدره خارجه رفتیم . این و خوردیم و اون و خوردیم . بعد هم یواش به تخمش اشاره کرد و گفت بیان این و بخورید . ولی گوش تیز مامانم کار دستش داد گفت به کی گفتی عقب افتاده ؟ بیان چی و بخورن ؟ گفت میوه رو گفتم که رو میزه مگه نه سعید ؟ گفتم همون و گفت . مامانم گفت همون خاله هات که این کلنگ مسخره میکنه دو تا شوهر خوب کردن که تو توشون عقب مونده ای . جفت باجناقات از تو سرتر هستن . دو بار زن و بچه شون خارج بردن . تو چی فقط بلدی ببریمون خونه داهات . اونم برای باباته و ارث و میراث هنگفتیه که بابات برات گذاشته وسط بیابون . سعید جان ما بی عرضه بودیم که این عقب مونده رو به انداختن بهمون . کسی به این زن نمیداد . واسه اون موقع ها که همه ۲۰ سالگی دو تا بچه داشتن این تو ۲۵ سالگی تازه اومد من خر و گول زد . حالا شما محبت کن به عمو جهانگیر بگو یه دختر خوب واست پیدا کنه اگه تخم داره و زنش اجازه میده ؟ بابام گفت برادرم برای این کله کدو زن انتخاب کنه و عشق و حالش و این کنه ؟ دختر پیدا کنیم واسه این کره خر حدیث جعل کن ؟ مامانم گفت وای خدا مرگم بده این دیونه شده دیدم الکی الکی داره دعوا میشه برای اینکه ماجرا رو جمع کنم گفتم کره خر کیه؟ این حرفا چیه ? آقا صله ارحام نکنید اصلا دروغ گفتم خوبه؟ . بابام گفت سعید جان یه محبتی در حق پدرت میکنی ؟ گفتم بله بفرمایید . گفت اسم این کسکش های تازه به دوران رسیده رو جلوی من نیار و نرین تو اعصابمون و دعوا درست نکن . مامان دیگه ترمز برید و گفت مردک حمال هی هیچی نمیگم ول کن نیستی . دوید تو آشپزخونه که ساطوری شمشیری گوشتکوبی چیزی بیاره . بابام و که دیدم ریده به خودش رنگش زرد شده دلم براش سوخت . میدونست زبون سرخش سر سبزش و تا دقایقی دیگر بر باد خواهد داد . دهن سرویس نه گذاشت و نه برداشت یقه من‌و گرفت و گفت همش تقصیر توی دیوث هستش . چرا مردم باید بیان دادگاه برای تو شهادت بدن . گفتیم اون دختر و نگیر گرفتی . مادرت چقدر گفت سند بنام زنت نزن خودت حس زناشویی ات زده بود بالا هیچی نمی شنیدی به ما چه ؟ دایی ها حق دارن نیان . همینطور که می‌گفت و با دستش کنترل و مالش میداد و از ترس یه چشمش هم به آشپز خونه بود و منتظر بود ببینه مامان با چی میخواد به حسابش بره . مامان اینا رو که شنید و آروم شده بود با یه ماهی تابه بزرگ دسته دار اومد بیرون که اگه خایه مالی بابام نبود با خوردن کف ماهی تابه به فرق سر بابام ماهیتابه حتما فرم کله پدرم و میگرفت. مامانم هم باهاش همداستان شد و گفت راست میگه دیگه سر ازدواجت با اون دختره و دعوت نکردن یه سری ها نصف فامیل و رنجوندی با داستان شهادت دادگاه هم نصف دیگه قطع رابطه کردن . دست از سرمون بردار بزار آخر عمری با درد خودمون بسوزیم و بسازیم و بمیریم. بابام اومد سمتش و یه ماچ از کله اش کرد و گفت همین قند مامانت و فشار خون من از دست تو درست شده دیگه . تو دلم گفتم خوارکسته تو ۲۰ ساله فشار داری مامانم هم قندش ارثیه به من چه ؟ ولی تخم نکردم چیزی بگم. القصه گفتم بیام یه حرکتی برم اصولی . گفتم حالا که من مقصرم و باعث قطع رابطه شماها شدم خودم درستش میکنم بیایید جمع کنید برید باغ دایی احمد تو کردان یهویی هم برید سوپرایز بشه . همین فردا پس فردا برید ذوق مرگش کنید . مامانم اشکهاش و جمع کرد و گفت راست میگه خیلی وقته داداشام هم ندیدم . محمود آخر هفته ها بیشتر پیش احمده تو کردان .یهویی بریم منم اونا رو با هم ببینمشون. من بجز دوتا خواهر که سر زندگی خودشونن فقط همین دو تا داداش و دارم اونا جای پدرم هستم . بابام اصلا خوشش نیومد ولی چون از دری وری هایی که به خانواده مامانم گفته بود و ولی هنوز سالم مونده بود و میتونست سرپا باشه گفت حالا ببینم چی میشه . مامانم گفت همین فردا ۵ شنبه میریم بدون هماهنگی . دیدم آقا الکی الکی مکان جور شد. زنگ زدم کتی گفتم فردا صبح میتونی بیایی ؟ گفت ۵ صبح خوبه ؟ گفتم نه ۸ بیا . گفت مشنگ فردا کار دارم خیلی زود بتونم بیام ظهر میام . خونه مامانم اینا خوابیدم و تا صبح به ۱۷ روش سامورایی تو خیالاتم کتی و میکردم . تا صبح دو ساعت نخوابیدم و از ساعت ۸ خواستم راهشون کنم‌که که چند تا فحش از بابام خوردم و با ۱۰۰۰ تا دلیل آوردن و خسته ایم و دیشب نخوابیدم و حالا مگه دنبالمون کردن صبح کله سحر بریم خونه مردم و … خلاصه به زور ۱۱ راهیشون کردم . کتی هم حدود ۱۱ و نیم کارش تموم شد تا برسه به من شد ۱۲ . آقا تا رسید بالا معطلش نکردم مثل گرگ گرسنه حمله کردم بهش هی میگفت وایسا صبر کن و می خندید ولی من دلشوره داشتم تمام لباسها رو کندم . با اینکه خیلی جوان نبود و یه جورایی میلف بود ولی به صد تا دختر ۱۸ ساله می‌ارزید. دستمالی کرده بودم ولی دیدن کوس و کون با خیال راحت اونم لخت لخت یه چیز دیگه است ‌ . بردمش اتاق خودم و پرتش کردم رو تخت . فقط جورابش پاش بود . افتادم به لیس زدن گردنش . دو دقیقه نشد صدای شهوتش اتاق و پر کرد . اومدم سمت سینه هاش دیدم مثل کله قند سرفرازی داره خودنمایی میکنه عمل کرده بود ولی خیلی گنده شون نکرده بود و تقریبا طبیعی به نظر میرسیدند خوردم شون می گفت زیر سینه رو بخور . صداهاش بیشتر شد . شورت و که قبلا درآورده بودم و رون کلفت و سفیدش مثل ورزشکاران بود سفت و سفید و تو‌ پُر . کوسش و بی استرس داشتم میدیدم . یه کس تپل و گوشتی بدون مو و کرم مالیده شده بود مثل دنبه . میزدم بهش قشنگ مثل ژله تکون میخورد و دوتا زائده قهوه ای تیره که اندازه یه لوبیا زده از کوسش زده بودن بیرون . زبون و انداختم لاش جفت سینه هاش و گرفت دست خودش و کمرش از رو تخت بلند کرد . سوراخ کونش هم لیس زدم . نه کوسش نه کونش بوی بدی نمیدادن . سوراخ کونش قهوه ای بود و یه حاله دورش بود . ولی خیلی تمیز بود . گفت اگه بدت نمیاد لیسش میزنی ؟ گفتم مگه خر کله بابام و گاز گرفته که لیس نزنم گفتم فقط قنبل کن قنبل کرد
کمر باریک با کون گنده ای دیدم که نزدیک بود آبم بیاد . یادم افتاد که شلوار چرمی که بهش گفته بودم بپوشه به یاد روز دیدارمون تو دادگاه و با چه مکافاتی از تنش کندم . ۵ دقیقه ای سوراخ کونش لیس زدم و با زبون تو کونش هم میکردم که دیدم لرزید و دمر افتاد . رفتم کوسش و بخورم گفت وایسا یه کم . دوباره دو دقیقه بعد برش گردونم و پاهاش و دادم بالا و افتادم به جون کوس سفیدش . پر آب بود و لیزی آب کوسش یه کم زیادی بود . مثل بقیه نبود. خیلی غلیظ‌تر و کشدار تر بود . از کشداریش خوشم نیومد و با دستمال پاک کردمش دوباره شروع کردم خوردن کوسش . دو بار دیگه با خوردن ارضا شد . یه کم‌ زود آبش میومد مثل بقیه زنهایی که کرده بودم و یا مثل زن خودم نبود که ۲۰ دقیقه یه روند
مثل سوزن چرخ خیاطی باید تلمبه میزدی تازه موتورشون روشن شه . این با لیس و ۳ دقیقه کردن چند بار آبش میومد و کار آدم راحت بود باهاش . البته بگم ساعت ۱۱ که مادرم اینا رفتن یه قرص ویاگرا زدم . چون چند وقت بود سکس نداشتم گفتم یهو ضایع نشم و آبم زود نیاد. آقا اومد بالا کیر و گرفت دستش و یه وای دلنشینی کرد و گفت چقدر بزرگه این بار نکن تو پاره میشم . ادا در می‌آورد ولی خیلی لوند حرف می‌زد. گفتم حالا بخورش . سالار ما متاسفانه یا خوشبختانه یه کم بزرگه . خداوکیلی هرکی و خواستم بکنم گفته بزرگه و دو سه باری هم ندادن و رفتن بقیه هم که دادن اینقدر ادا اطوار در اوردن و قیمت و بالا بردن دیگه کلفت بودن کیر برام آپشن محسوب نمیشه بیشتر دردسر شده تا موهبت . خلاصه پاهاش و گذاشتم رو دوشم واقعا سنگین بودن . گفتم خودت پاهاتو باز کن و نگه دارشون . با سر سالار کشیدم لای کوسش . با خیسی اون فشار دادم با یکی دو بار جابجایی تا ته رفت تو . خیلی تنگ نبود ولی خیلی گشاد هم نبود چون خیس خیس بود و چند بار ارضا شده بود یه کم راحت رفت تو . ولی ماهیچه های کوسش و روی سالار قشنگ حس میکردم . سالار و درآوردم با دستمال کاغذی لای چاک کوسش و پاک کردم تا کشیدم لای چاکش باور کنید دستمال کاغذی خیس و سنگین شد از آب . دو تا دیگه کشیدم لاش تا یه کم خشک شد . دوباره کردم تو . گفت سرش و تا وسط چند بار آروم آروم بکن تو و درآر بعد یهو محکم فشار بده تا دسته تو . همین کار و چند بار کردم ارضا شد . کلی چنان دادی کشید که همسایه ها همه فهمیدن خونمون چه خبره . جلوی دهنش و گرفتم گفتم چته ؟ گفت با کیر اینجوری که گفتم بکنی خیلی شدید ارضا میشم و نمیتونم خودمو کنترل کنم واسه همینه نمیخوام خونه خودم باشم چون همه میفهمن . گفتم راست کردی آبرو حیثیت مردم و ببری ؟‌ یواش تر دیگه . خلاصه با کمک ویاگرا که انداخته بودم بالا حدود نیم ساعتی به روشهای مختلف ترتیبش و دادم و چند باری دیگه آبش اومد ولی داگ استایل و هفتی و دمری که آبش میومد دیگه اینقدر بلند جیغ نمیکشید . واقعا هم‌ من لذت میبردم هم اون . بهم‌گفت یه سال و نیمی هست سکس نداشته ولی راست و دروغش با خودش . با اینکه ازدواج نکرده بود و دختر نبود ولی اصلا برام مهم نبود قبلا عقب مونده بودم این چیزا برام‌مهم بود .ولی منم هر از گاهی دمی به خمره دیگران میزدم ولی سکس با کتی واقعا لذت بخش تر بود . خلاصه آب کمر ماهم بعدش اومد و ریختم و سینه هاش و ده دقیقه ای کنار هم خوابیدیم . خودش و تمیز کرد و گفت بریم راند دوم . گفتم راست نمیشه گفت اون با من القصه داشت سر سالار تو دهن گرم و نرمش می‌کرد و برای راند دوم آماده می‌شدیم دوباره چشماش خمار شده بود که دیدم یهو در خانه باز شد و با فریاد کیرم تو دهن داداشای کسکشت _ولدزناها / بیناموسا/ سگ شرف داره به داداشای تو . / کیر پلاستیکی ها / قسم میخورم چاقال بودن اینا من میدونم . / دختراش معروفترین جنده های کرج هستن . … آقا سر سالار تو دهن کتی بود ولی چشمهای خمارش سریع شدن مثل چشم های جن زده ها . نمیدونست چه خبره و داشت سکته میکرد ولی من فهمیدم چه خبره آروم گفتم پاشو بریم سمت بالکن . اون کسخل هم سر کیر و ول نکرده بود و کشون کشون داشت میرفت . گفتم این و از دهنت درآر کندیش . تازه یادش افتاد دهنش و باز کنه . موهاش خداوکیلی مثل کارتون‌ها که جن میبینن یا برق میگیرنشون واقعا سیخ شده ولی کیر من از ترس در کسری از ثانیه رفت تو دلم و واقعا آب شد . هی میگفت اینا کین ؟ میخوای جمعیتی بکنیدم . من اعتماد کردم بهت سعید . این کار و نکن با من . گفتم بابا خونه ننه بابا دوستمه قرار نبود بیان فعلا قایم شیم زنگ بزنم بکشنشون بیرون تا ماهم جیم شیم . گوشه اتاق یه کمد جالباسی دو در یک داشتیم که فقط یه نفر میشد پشتش قائم بشه . کتی هم با اون رون و کون کلفتش نمیدونستم جا میشه یا نه . با هزار تا زور و فشار و رد کردن کونش زوری تو اون یه تیکه جا کردمش فقط عقلم رسید و گفتم موبایلش و سایلنت کنه . لباسهاشو هم زوری کردم تو همون کمد لباس . یه کم از پرده هم کشیدم سمت جاخالی کمد که معلوم نباشه . گفتم برم بخوابم رو تخت و خودم و بزنم به خواب که گفتم کتی میفهمه خونه خودمونه وگرنه رو تخت مردم که نمیخوابیدم .خلاصه رفتم تو حموم و دستشویی تو اتاقم که خیلی کوچیک هم بود و برق و روشن نگردم و در و هم بستم . در اتاق خودم هم یه کوچولو لاش باز بود و کامل باز نبود وگرنه به محض ورود میدنمون . یه دو دقیقه ای گذشت و فحش وفحشکاری های بابام به دایی هام تمومی نداشت . ظاهرا رفته بودن تا نزدیکی های آزادی مامانم با شوق و شوق زنگ زده بود به دایی احمد که ما داریم‌می‌آییم خدمتتون اونم ظاهرا از ترس زنش یا دلخوری هایی که پیش اومده بود مامانم اینا رو پیچونده بود و گفته بوده مهمون داریم هفته دیگه بیایید . بابام هم قاطی کرده بود و همون لحظه برگشته بوده . مطمئنم از همونجا داشته به دایی هام فحش میداده . خلاصه مامانم یه آب قند آورد و داد بهش و گفت من شرمنده ام تازگی‌ها احمد و محمود خیلی بد شدن و این حرفا . بابام گفت نه عزیزم اینا از اول عن بودن ولی تقصیر تو نیست همش تقصیر این پسره جوئلق و کونکشه که با حدیث جعلی معلوم نیست چه نقشه ای داشت که میخواست ما رو راهی کنه . به جای اینکه دستگیر پدر و مادرش باشه با این پیشنهاد و زن طلاق دادن و به نام زدن زندگیش برای زنش باعث آبرو ریزی و آبرو بری ما شده . حیف اون نونی که دادیم به تو دادیم کوفت کردی . تو دلم گفتم عجب دهن سرویسی هستی تو دیگه . دایی احمد پیچوندتون به من چه ؟ همیشه عادت داشتن کاسه کوزه ها رو سر من بشکنن . گفت اصلا وایسا ببینیم کجاست اومد زنگ بزنه به موبایلم که خوشبختانه تو جیبم بود سریع رو حالت پرواز گذاشتمش . دوباره شروع کرد به دری وری گفتن پشت سر من که معلوم نیست کدوم گوریه و … کتی و نمی دیدم ولی جم نمیخورد . بنده خدا آدم باکلاس و مودبی بود و گیر ما افتاده بود . گفتم اگه سکته نکرده باشه خدا رحم کرده بهمون . فقط تو این فکر بودم که از اونجا رفتیم بگم اینا کی بودن مامان گفت ولش کن اون بدبخت و چکار اون داری ما بخت و اقبال از کجا آوردیم که از بچه بیاریم . پاشو برو اون گوشت و مرغ و سبزی که گذاشتیم صندوق عقب و که خیر سرمون ببریم باغ اون بی لیاقت و تا خراب نشده بیار بالا منم برم یه دوش بگیرم که از گرما و خجالت خیس آبم . حموم مامانم اینا هم تو اتاق خودشون بود . رفت و شیر و باز کرد . میدونستم حداقل تا بیست دقیقه نمیاد ولی بابام وسط سالن نشسته بود و از جاش جم نمی‌خورد. گفتم ای کیر تو این شانس . ۵ دقیقه صبر کردم دیدم پا نمی شد گفتم الان مامانم بیاد بیرون تا شب اسیر میشیم . دل و زدم به دریا و گوشیم و از پرواز درآوردم و زنگ زدم بابام . تا صدام و شنید ۵۰۰ تا فحشی که تا به حال نشنیده بودم و نثارم کرد . گفتم چی شده حالا ؟ گفت لولک و بلوک کسکش پیچوندنمون . گفتن مهمون خاص داریم یه بار دیگه تشریف بیارید . تف تو شرفا . منم چند تا فحش نثار دایی هام کردم و آروم شد گفتم حالا بابا میام خونه حرف می‌زنیم. یه زحمت بکش سریع برو بانک یه میلیون و پانصد یکی میخواد به کارتت بزنه سریع گفت من اس ام اس ندارم. گفتم میدونم اونجا باش تا ریخت به حسابت یه آمار بگیر اگه ریخته بود کارش و انجام بدم پوله هم مال خودت . یه کم آروم شد گفت یه ساعت دیگه میرم گفتم همیم آلان نری دیگه نمیزنه . گفت آخه این کدوم کسکشیه و چه کاریه که همین الان باید بزنه ؟ ما از راه اومدیم خسته ایم دایی جاکشت ما رو پیچوند . لعنت به پدر و مادرت با این پیشنهادات. گفتم خوب عوضش این پول بابت اینکه من پیشنهاد دادم برای خودت به مامان هم‌نگو . گفت تو هم نگی ها که دهنم و سرویس میکنه . اینا کلا یه تختشون کمه . گفتم باشه . آقا لباس هاش و پوشید و رفت . مامانم هم که حموم بود و می‌آمد بیرون هم تو اتاق خودشون یه ربعی سشوار می‌کشید. کتی و آوردم از پشت کمد بیرون و مثل برق و باد لباس هاش و پوشید و منم پوشیدم و اومدیم وسط سالن داشت کفشهاش و که طبقه پایین جاکفشی قائم کرده بود و پا می‌کرد چون همیشه حواسم هست پشت در کفشی نباشه تا کسی نبینه و داستان نشه . منم تا آماده بشه داشتم در حموم و میپاییدم که یهو دیدم یه صدای جیغ نیمه بلندی اومد . اومدم تو سالن که دیدم بععععله بابام برگشته چیزی از خونه برداره و با کتی رو برو شده .عرق سردی رو تنم نشست که الان که دارم مینویسم هم حسش کردم . کتی که داشت زهره ترک میشد و نزدیک بود غش کنه . بابام گفت به به پسر گلم . چطوری بابا ؟ خانم و معرفی نمیکنی ؟ با پت پت گفتم کتی خانم دوستمه . گفت به به کتی خانم و دستش و دراز کرد و دست داد با کتی . اونم با ترس و لرز تازه یادش افتاد سلام بکنه و با بابام دست داد . پدرم روشنفکری شده بود که بیا و ببین . انگار نه انگار تا ۵ دقیقه پیش فحش‌های خانوار و مادری میداد که کتی که هیچ منم هیچ خود علامه دهخدا هم تو لغتنامه دهها جلدیش نداشته و ندارد . گفت کتی جان اصلا نگران نباش من با پسرم مثل دوتا رفیق هستیم . شما هم که جذاب و زیبا . خیلی به پسرم میایید . گفته بود دوست زیبایی داره ولی فکر نمیکردم دیگه اینقدر زیبا و لوند باشه . کتی یه کم ریلکس تر شده بود گفت لطف دارید ممنون . دیگه داشت یواش یواش میرفت تو دل و شکم کتی که خوشبختانه مامانم صداش زد که زیر کتری و روشن کنه و چایی بزاره . بابام هم گفت بچه ها شما برید به کارتون برسید منم برم ظرفها و بشورم و چایی دم کنم . بعد یه کوچولو سرش و خم کرد و با حرکات دست که نمیدون از کی و کجا یاد گرفته بود یه خودشیرینی برای کتی کرد . گفت دفعه بعد تو موقعیت مناسب تری ببینمتون که بشینیم هم صحبت هم بشیم با کتی جون . خیلی متمدنانه رفتار کرد . گفتم با کیری که داییم بهش زده الان میخوابوند تو گوش جفتمون حق داشت . ولی نزد . کتی گفت چرا نگفتی خونه پدر مادرت اومدیم و گفتی خونه دوستمه ؟ گفتم نمیخواستم بدونی خونه مادرم ایناست بعضی ها بد میدونن این وضعیتو . گفت نه بابا خیلی هم خونه قشنگ و گرم و دنجی بود . بابات هم خیلی روشنفکر و باحاله . تو دلم گفتم خیلی . گفت ولی خیلی باحال فحش میده . من بابام تا حالا به من تو هم‌نگفته . گفتم بابام به من هم تو نگفته با فحش صدام میکنه . کلی خندید و گفت که از بابات خیلی خوشم اومده . ما تو فامیلامون از این مدلی ها نداریم همه خشک و آتو کشیده ان. بعدها که با مامان و بابام آشناش کردم خیلی باهاشون راحت بود مخصوصا بابام .‌ ضمنا چون سکس هم خیلی بهش چسبیده بود دیگه بعد از اون روز رفتیم خونه خودش و خیلی شبها دیگه پیشش بودم . مادرش هم بعدا دیدم زن خوب و مودبی بود . باباش و هنوز ندیدم ولی مادرش گفته که کتی با کسی اوکی شده . خیلی باحال و روشنفکر هستن و اصلا سوال و پرسشی از کتی نمیکنن . الان چند ماهی هست با هم هستیم و خیلی اخلاقا و مرامی با هم جور هستیم تقریبا هر شب سکس میکنیم . با روشی که اون دوست داره موقع ارضا خیلی سعی می‌کنیم کنترل کنیم و جلوی دهنش و میگیرم ولی باز چند بار بدجور جیغ کشیده و یه جورایی همسایه هاشون آمار دستشون اومده . ولی چون منطقه بالا هستش و منم همه همسایه هاشون دیدم و میدونن با هم هستیم کسی چیزی به رومون نیاورده . ولی خداییش خیلی بلند ارضا میشه . امیدوارم یه کوچولو خنده به لبهایتان اومده باشه . پیشاپیش سال خوبی داشته باشید . هر کی خوشش اومد دمش گرم هر کس هم فکر کرد خوب نبود و دروغ بود هم مخلص هستم و دستش همتونو میبوسم . ممنون که خوندید ببخشید طولانی بود . اگه قبل عید نبود و وقتتون کم بود کوتاهتر می‌نوشتم .

نوشته: سعید

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18