chochol ارسال شده در 27 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد عمه × داستان سکسی × سکس عمه × داستان عمه × محارم × سکس محارم × داستان محارم × داستان سکس با عمه × چی شد عمه را کردم با سلام همون جوری که مشخص هست از عنوان داستان موضوع به مزاج بعضی خوانندگان خوش نمیاد و بهتره اگه ناراحت میشه کسی از خوندن سرگذشت من نخونه و بعد بره پایین داستان کامنت بزاره و خودش را خطاب قرار بده و خودش را بیشتر معرفی کنه … بالاخره چیزی بوده که شده و خواستم بنویسم شاید آدم دیگه ای هم مثل من براش موقعیت پیش اومده …ولی اتفاق دیگه ای افتاده من جواد ۳۳ ساله هستم و توی یه شرکت خصوصی مشغول بکار هستم … قضیه من مربوط به یکی دو سال گذشته است ولی لازمه بگم این حس یا علاقه از چند سال پیش شاید در وجود من بود تا توی یه موقعیت بالاخره بروز کرد… عمه مریم من چندسالی هست شوهر کرده و با شوهرش بابت کار شوهرش (که کارمند رسمی یه شرکت معتبر حسابی هست) به یه شهر دیگه رفتند که ۱ ساعتی از شهر محل سکونت ما دورتره و باید بگم ۱ پسر داره عمه مریم که ۱۴ سالش هست و از بچگی منو عمه مریم با هم ارتباط نزدیکی داشتیم و چون محل زندگی مون نزدیک هم بود تا قبل مهاجرتش به شهری که شوهرش بخاطر کار اونجا رفت خیلی با هم صمیمی بودیم … اصل ماجرای ما بخاطر فوت بستگان نزدیک شوهر عمه مریم پیش اومد تابستون بود و عمه و شوهرش مجبور بودن و رفتن به زادگاه و محل زندگی شوهر عمه من توی یه استان دیگه برای انجام مراسمات و بحث های انحصار وراثت و … خب ما هم با خانواده برای مراسمات کفن و دفن و سوم هفته و… به شهر زادگاه شوهر عمه مریم رفتیم و لازمه بگم از خونه ما تا اونجا ۴ ساعتی با خودروی سواری فاصله زمانی داشت … اونجا برای ما رفت و برگشت و حتی موندن سخت بود چون ما از راه دور رفتیم اونا هم عزادار بودن تازه مهمون از همه جا داشتن و راه دور و مصیبت ناهار و شام و جای استراحت و خواب و… هر جور بود خونه یه فامیل شوهر عمه مریم یه اتاق خود عمه مریم مهیا کردن برای ما تا مراسمات طی بشه و خودش هم چون میدونست ما اونجا غریب هستیم موقع استراحت و خواب میومد پیش ما که معذب نباشیم و خوب اونجا پیش ما راحتر بود و تا ما خواستیم برگردیم شهر خودمون و سر زندگی مون عمه مریم گفت بخاطر شرایط و کار و زندگی میخواد برگرده خونه و با کلی حرف و بحث بالاخره شوهرش موند برای کارای انحصار وراثت و پسر عمه مریم هم موند که مثلا کمک پدرش باشه برای جمع و جور کردن اون شرایط و اسباب مراسمات و قرار شد عمه مریم با ما برگرده تا شهر ما و بعد بالاخره یه جوری برسونیم عمه را خونشون و همسفر برگشت ما شد …وقتی رسیدیم خونه ما عمه مریم گفت کاش یه تاکسی بگیرین من برم سر زندگی خودم و تعارفات نه بمونین همین جا و… بالاخره قرار شد یه کم استراحت کنیم و بعد ۲ ساعتی من عمه مریم را برسونم شهر محل سکونت شون و راه افتادیم و توی راه عمه خیلی از شوهرش و فامیلش و … پیشم ناله کرد که فلان هستن و آدمهای … هستن و دل خوشی ازشون نداره … منم سر حرف دیگه را باز کردم و خندوندم عمه را تا رسیدیم خونشون… با کمک من وسیله هایی را بردیم داخل و عمه مریم گفت خیلی خسته شدی بیا استراحت کن بعد میری و… رفتم داخل خونه و عمه مریم لباس در آورد و چایی دم کرد و با لباسهای معمولی خونگی خودش اومد نشست پیش من و حرف زدیم… لعنتی با شلوارک و تاپ اومد و پاهاش را حسابی دید زدم که موهای پاهاش چون چند روزی رفته بود سفر اجباری حالت سیخ سیخ زده بود بیرون ولی سفید و ناز بودن پاهاش و رون و تنش همه توپر هستن …وقتی چایی را آورد بخوریم متوجه شدم سوتین را باز کرده و تا نشست که چایی بخوریم چهار زانو روبروی هم نشستیم دیدم شلوارک که پوشیده از قسمت فاق و خشتک انگار یه کوچولو شکافته و پاره هست و قشنگ مشخص بود کلوچه ش هم پشم داره و همه حواس من به اون قسمت ها بود تا بهم گفت جواد بمون امشب فردا برو و خسته شدی و … بعدم گفت خودم زنگ میزنم میگم من نگهت داشتم و اینجور زشته بخاطر من افتادین زحمت و خسته کوفته اینهمه راه اومدین و برگشتین و الانم برین…بهم گفت تا تلویزیون ببینی من یه دوش بگیرم و خستگیم در بره و هیچ جایی خونه آدم نمیشه و اونجا اذیت بودم منم و همه غریبه بودن باهام بجز شما و…بعدم رفت حمام و نیم ساعت بعد با حوله سر تا پایی اومد بیرون و ریلکس با همون حوله جلوی من تاب میخورد توی خونه تا خشک بشه سر و بدنش و حرف میزدیم … دیدم که پاهاش را شیو کرده و صاف صاف کرده و حدس زدم کلوچه را هم برقش انداخته … دیگه همه حواس من پیش بدن عمه مریم بود و اگه بگم گوش من کر و لال و کور بودم و فقط انگار عمه مریم را میدید توی اون لحظات … شام درست کرد و خوردیم و زنگ زد اوکی کرد که من بمونم و اصرار کرد … بعد از حمام یه لباس گشاد پوشیده بود شلوارش هم پاچه گشاد و ست بودن با هم و یه جورایی لباس راحتی بود که رنگش مس مانند بود و خبری از شورت و سوتین زیرش نبود…ساعتهای ۱۰ بود بهم گفت جواد میخوای کجا بخوابی؟ روی زمین راحتی یا روی تخت؟ گفتم خودت کجا میخوابی ؟ گفت اتاق خواب روی تخت و منم شوخی را شروع کردم و گفتم من میترسم تنهایی و پیش خودت میخوابم… خندیدیم و گفت پرو نشو جدی کجا میخوابی و باز گفتم روی تخت … گفت من خیلی خسته م و این مدت خواب و خوراک درست نداشتم و میخوام بخوابم و هر جا دوست داری بخواب…و رفت توی اتاق خواب و منم با زیر پوش شدم و رفتم توی اتاق خواب تا هر جوری هست اون بدن محشر عمه را ببینم بازم و بدجور دوست داشتم بهم راه بده که باهاش حال کنم … اول که رفتم اتاق خواب عمه مریم یه کم چپ چپ نگام کرد ولی دید ریلکس اومدم و لب تخت نشستم و میخوام راستی راستی روی تخت کنارش بخوابم چرخید روی سمت چپ بدنش و پشت ش را کرد به من که یعنی من دارم میخوابم و برام مهم نیست که تو چیکار میکنی… من هم وقتی خواستم دراز بکشم روی تخت دو نفرشون لامپ را خاموش کردم و سکوت عجیبی شد … بعد عمه گفت شلوار راحتی ورزشی که گفتم بپوش و هست چرا نپوشیدی و دل بدی ؟ گفتم نه ولی شلوار کسی دیگه را نمیتونم بپوشم و حس خوبی بهم نمیده و باز توی شوخی گفتم اگه شلوار از خودت داده بودی فرق میکرد و خندیدم …بهم گفت جواد خیلی لوسی و اذیت میشی با کمربند و شلوار رسمی تا صبح و اگه میخوای اصن هر چی بپوش و نمیخواستی بری حمام؟ گفتم نه … گفت پسر هوا گرم هست و این همه راه عرق کردی برو دوش بگیر…تا راحت بخوابی و گفتم من لباس که ندارم و برم حمام خالی خالی یا مثل تو شیو کنم و بیام … عمه مریم زد زیر خنده و گفت خیلی بی حیا و هیز شدی و پسر تا کجا منو دید زدی و بیشعور شدی چقدر و … شوخی شوخی گفتم پس تیغ هم بده تا برم حمام و شیو کنم … پا شد ژیلت و حوله آورد و گفت پاشو برو حمام و بیا … رفتم حمام هم سر حال شدم هم شیو کردم و برگشتم دیدم عمه با گوشی موبایلش توی تخت مشغول اینستا و پیجش هست … گفتم نخوابیدی چرا؟ گفت تو که نمیزاری و خندید … گفت برات یه شلوار دیگه هست ورزشی و نرم و برای زیر لباس هست توی زمستون اوکی کردم بپوش و راحت بخواب …من از خدا خواسته همون جا جلوش شلوار را گرفتم و پشت کردم بهش و شلوار را پوشیدم …ولی لباس و زیرپوش نپوشیدم و نشستم باز لبه تخت… سر حرف باز شد … از قدیم و خاطرات و مشکلات و… نیم ساعتی حرف زدیم و بعد حرف شوهرش شد و بهش گفتم راضی هستی ازش و گفت نه و گفتم پس خوب تند تند واسش شیو میکنی که …خندیدیم و عمه مریم گفت فضول خان پیشی من گوشت دیر به دیر میخوره و شیو هم ربطی به اونکار نداره و حرف را بردم بسمت اینکه چرا دیر به دیر حال میکنه و باز از شوهرش و مشکلاتش که یکی از اونا همین بی محلی و سردی هست گفت… بهش گفتم عمه شوهرت اگه مثل منم بود فرار میکردی از دستش … گفت چرا؟ گفتم چون همچین گوشتی را هر شب پاهاش را رو شونه هام تا نمیزاشت ول کنش نبودم و… وقتی تعریفش را کردم گفت مگه چطوری هستم من و منم عین بقیه زنها هستم و… مرتب تعریف کردم تا گفت آخه مگه چی دارم منم گفتم اگه دلخور نمیشی بگم؟ گفت نه بگو … گفتم یه کلوچه تپل و ناز داری خوردنی و خوشگل از اون مدل ها که من دوست دارم و خندیدم …گفت بی تربیت مگه تو دیدی از منو؟ نکنه توی حمام بودم سرک کشیدی؟ گفتم واضح که نه ولی از روی لباس و از درز لباس اره… و دوباره خندیدم … گفت کجا دیدیش؟ گفتم وقتی پشمالو بود قبل حمام از درز شلوار و خشتک شلوارک که وقتی اومدیم پوشیدی… حرفای زیادی زدیم و اونم وا داد و سوال سکسی از هم پرسیدیم که تا حالا با چند نفر بودی و چی دوست داری و… دوتایی میدونستیم که حرفامون داره میره کدوم سمت ولی حال میداد حسابی تا اینکه جرات کردم و گفتم تا حالا به این فکر کردی ممکنه منم دلت خواسته باشه باهات حال کنم؟ گفت نه ولی از جنس مذکر ممکنه بر بیاد… …بعد گفت خودت بگو تا الان دلت خواسته ؟ گفتم آره بد جور هم خواسته و خندید و گفت میدونم بیشعوری … ساکت شدیم و عمه گفت بخوابیم … لامپ را خاموش کن لطفا … لامپ را که خاموش کردم با شلوار راحتی که عمه آورد بودم بدون شورت و بدون زیرپوش و آروم رفتم کنار عمه مریم دراز کشیدم روی تخت خواب و باز شروع کردیم حرف زدن ولی رو راست و بی حاشیه و بهم گفت جواد فکر نکنی نمیدونم شق کردی و میخوای کارم را بسازی ولی کار خوبی نیست و گناهه و… بدون اینکه حرفی بزنم دستم را بردم طرف بدنش و لمسش کردم … اول خواست ادا بیاد و خودش را جمع و جور کرد ولی میدونست که کارش ساخته است… بهم گفت جواد من زود وابسته میشم من برام مهم نیست اینکارا ولی اگه تحریک بشم بدجور داغ میکنم و زود زود دلم میخواد … لباسش را دادم بالا و سینه نرم و سفیدش را بوسیدم و کردم دهنم و دست دیگه م را کردم توی شلوارش … شورت نداشت و خودش خیس خیس بود و پاهاش را بازتر کرد که بتونم قشنگ بمالم واسش … گفت جواد مواظب باش توش نیاد و بریزی و دردسر بشه و حرفای نصیحت آمیز به کسی نگی و کسی نفهمه و زشته و خیلی دوس داشتم که گذاشتم بهم دست بزنی و … توی اون تاریکی و نور خیلی کم شلوارش را در آورم و جوری پاهاش را بالا برد که میدونم دل خودش بیشتر من اون لحظه میخواست که حال کنه … بوسیدم رون های سفید و تمیز و بی مو عمه مریم را و مثل وحشی ها که گشنه هستن کوسش را شروع کردم به لیس زدن… بوی ناز شهوتش آشنا بود برام سوراخ کونش را هم لیس میزدم و مدام ناله میکرد بسته واسه امشب کافیه برات دیگه وای نخورش اونجا کثیفه ولی بیشتر با دست سعی میکرد بازش کنه و پاهاش را بالاتر ببره و جمع کنه توی سینه که بهتر بتونم براش لیس بزنم … کوس تپل و ناز و اوکی و کار بلدی داشت و مشخص بود اهل دل هم هست و راه عشقبازی را استاده و بعد ۱۰ دقیقه گفت جواد دوست داری تا منم برات بخورمش… کیرم را از شلوار در آوردم و بردم جلو دهنش و چه ساکی زد محشر و بدون نقص و تا تخم و زیرش را هم زبون میزد و آه و ناله میکردیم با هم چون منم با دستم همزمان میمالیدمش حسابی …بهم گفت جواد بکنش توش بد جور هوسی کردی منو و خیلی مدت هست حال نکردم … گفتم چشم و پاهاش را باز کردم و گرفتم بالا و چند باری کیر را کشیدم لای درز کوسش و به چوچوله بزرگش و آروم آروم تا دسته کردم توش و بغلم کرد و سینه هاش را خوردم و گردنش را و یواش یواش لب دادیم به همدیگه و اون حس خجالت و ترس به کل کنار رفت … من محکم نمیکردم ولی اون دلش محکم میخواست و منم جوری میزدم که صدای کردن و تلمبه ها و غژغژ تخت رفت بالا …عمه مریم کوس ناز و تمیزی داشت و خودش هم دلش خواسته بود و حال میداد و حال میکرد … وسط کار اومد روی من و خودش کمر میزد و لب میدادیم بهم و بعد داگ استایل هم لبه تخت واسم قمبل کرد و بهم گفت خیلی دوست داره این پوزیشن را ارضا میشه و منم کم واسش نذاشتم و همه جوره بهش حال دادم … صدای ناله و آه و با دست خودش که حالت داگی میمالید واسه خودش و راجع به کوسش از من پرسید که چطور بود و حال داده بهم یا نه و…؟ منم خیلی تعریف کردم از هیکل و کوسش و این وسط قول قرار دائمی شدن کارمون را هم ازش گرفتم و قول داد و چند دقیقه بعد ارضا شد و لرزید و خوابید به شکم از حالت داگی که ارضا شد… من هم خوابیدم روش و گردن و گوش و لپ هاش را لیس میزدم میکردم همزمان توی کوسش و آبم که اومد ریختم روی کونش و … بعد بهم گفت کار خودتو که کردی حالا بزار بخوابیم… نیم ساعت نشد باز دوتایی افتادیم روی هم و دوباره بکن بکن شد… ۳ بار اون شب حال کردیم تا صبح و فردای اون روز هم ۲ بار دیگه حال کردیم … بعد اون ماجرا دیگه منو عمه مریم با هم هستیم و تجربه های دیگه هم پیش اومد و شاید شاید شاید باز نوشتم …پیروز و موفق باشید… نوشته: جواد لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده