chochol ارسال شده در 27 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد ترنس × داستان سکسی × سکس ترنس × داستان ترنس × من یه ترنسم سلام به دوستان گل کونباز ،من نیومدم حشریتون کنم ،فقط اومدم یه مروری به خاطراتم بکنم .خاطراتی که باعث و بانی بی هویتی الان من شده. همه ما تحت تاثیر این فضا هستیم و واسه هر غلطی که میکنیم یه جورایی با اسم گذاشتن توجیهش میکنیم . یادمه خیلی کوچیک بودم و همیشه دوست داشتم با دخترا هم صحبت بشم همیشه دوست داشتم تو جمع دخترا باشم،و همیشه از پسرا فراری بودم نمیدونم چرا ولی اصلاً باهاشون راحت نبودم دوست داشتم جایی باشم که راحتم و اونجا پیش دخترا بود. همیشه دوست داشتم وقتی میخوام بازی کنم برم با دخترا بازیهای دخترونه انجام بدم. وقتی که فرصت گیرم میومد لباسهای دخترونه رو تنم میکردم و وایمیستادم جلو آینه که خودمو خوب ببینم و ببینم تو این لباسا چه جوری به نظر میام. ولی نمیدونم چرا روم نمیشد لباسهایی که یه ذره رنگ و لعاب دخترونه داشته باشه تو جمع بپوشم. دوست نداشتم کسی منو با اون لباسا ببینه. ترجیح میدادم جلو بقیه لباس پوشیدنم طبیعی باشه و مخفیکاری کنم و تنم نمیکردم شاید اون لحظه ترس داشتم کسی منو کشف کنه و بگه چرا این رفتارها رو میکنی.! اصلا اون موقعها بحث ترنس بودن و دوجنسگرایی و دوجنسه بودن و از این خزعبلات اصلاً نبوده. وای وای به اون موقعی که کسی بفهمه اون بچه کونیه یا مثلاً حس دخترانه داره، مسخره خاص و عام میشه و هی تو کوچه و خیابون انگشت میشد امنیت جانی نداره امنیت اخلاقی نداره امنیت روحی نداره،دائم تو استرسه که یکی بفهمه این، این کاره است و وای به اون روز. بگذریم،ببینید من از لحاظ اندام و قیافه یک مقدار ظریف هستم و به خاطر همین یک ذره کشش پیدا میکردن،یه ذره بر و رو دارما یه مقدار کلاً فازم بخوام نخوام دخترونه است جوری که بقیه نمیفهمن ولی حس میکنن من متفاوتم ،نمیدونم چرا ولی بهم جذب میشن باهام دوست میشن کاریم ندارنها ولی یه جورایی همیشه دوست دارن پیش من باشن تا حالا کسی بهم اون موقع پیشنهاد نداده بود. لازم به ذکره من الان دارم از برنامه گفتار به نوشتار استفاده میکنم و تایپ نمیکنم شاید بعضی وقتا غلطی چیزی جا بیفته به بزرگی خودتون ببخشید. خوب بریم سر اصل داستان و اصل مطلب. یه پسرخاله داشتم که سه ۴ سالی دقیقاً نمیدونم ازم بزرگتر بود این همیشه خونه ما پلاس بود. کلاً هوامو داشت، نمیذاشت بیرون کسی اذیتم کنه همیشه هوامو داشت واسم خرید میکرد هر موقع میرفتیم مغازه واسم هرچی دلم میخواست میخرید ،حس میکردم یه دو تا رفیق هستیم و یه رفاقت خوب بینمون هست،اما غافل از اینکه این طرف دنبال شهوت خودش بود و دنبال افکار خودش بود و من اصلاً از این موضوعات خبر نداشتم و اونو مثل پسر خاله و مثل برادر خودم قبول داشتم و بهش اعتماد داشتم. اصلاً فکر نمیکردم میخواست کاری باهام بکنه. گذشت و یه شب پیش هم خوابیده بودیم طبق عادت تو اتاق من خوابیده بود و جاهامون اون موقع ما تخت نداشتیم و رختخوابامونو پیش هم پهن کردیم. دو تا پسرخاله بودیم و سالم جفت هم خوابیدیم و به صبح میرسیم. اما یه شب از اون شبا من خواب بودم خوابمم قبلاً خیلی سنگین بود ولی با اینکه خوابم سنگین بود حس کردم یک دستی تو پشتمه و داره پشتمو میماله البته از روی شلوار،ترسیدم ولی خب بازم ترسیدم واکنشی نشون بدم و فقط صبر کردم ببینم چه کار میکنه دیدم آره داره ور میره و تقریباً همه جامو میماله منم حقیقتش یه جورایی خوشم اومده بود ولی نه اون جوری که بدونم داره چیکار میکنه ولی خوشم میومد کلاً دوست داشتم ادامه بده به خاطر همین ساکت شدم و تکون نخوردم فقط گذاشتم کارشو بکنه. اینم فهمید که من بیدارم آروم جرات پیدا کرد و خودشو کشید سمت منو بهم چسبید،خلاصه اون شب و شبهای بعدش به همین منوال گذشت و فقط در حد بوسه و مالیدن بود ولی یه شب من خوابم برده بود و خبر نداشتم چه اتفاقاتی داره میافته نگو که اون شلوار منو پایین کشیده بود و دستشو رسونده بود به سوراخم و آروم داشت سوراخمو میمالید چرب شم کرده بود که من اذیت نشم همون لحظه من بیدار شدم و این موضوع رو حس کردم فقط اولش ترسیدم ولی بهم گفت آروم باش و تکون نخور اگر بدت اومد بگو که انجام ندم منم حقیقت خوشم اومده بود و ساکت شدم و وایسادم ببینم چیکار میکنم و به کجا میرسه کم کم هی فقط میمالید و انگشتشو تا بند اول هی داخل میکرد من دردم میاوم جلو میکشیدم ولی از بند اول یادم نمیاد جلوتر رفت. شاید باورتون نشه ولی این جریان چند ماهی طول کشید و منم دیگه عادت کرده بودم و شبهایی که خوابش میبرد خودم دستشو میذاشتم تو شلوارم ولی هیچ وقت من خودم دستمو تو شلوارش نکردم، البته اون موقع خانوادهها زیاد توصیه میکردن و گوشزد میکردن که مواظب بزرگتر خودت باش و نذار کسی بهت نزدیک بشه و من کلاً از این موضوع ترسیدمو فکر میکردم اینم همچین کاری باهام بکنه. سعی کردم ازش دور بشم و نذارم دست به من بزنه ولی دیگه دیر شده بود و زورم بهش نمیرسید بهم میگفت تو که خوشت میومده الان چرا نمیذاری دست بزنم منم مجبور میشدم ساکت بشم گاهی وقتا جلوشو میگرفتم ولی دیگه مقاومت منم حدی داشت و تا جایی میتونستم جلوش مقاومت کنم سعی میکردم ازش دوری کنم و خونشون نرم وقتی هم که خونمونه برم پیش کس دیگه بخوابم. ولی اون باز بهم نزدیک میشد منو میبرد استخر تو استخر همه ولم نمیکرد تو حموم استخر بدنشو بهم نشون میداد جلوم لخت میشد منم اون موقع خیلی کوچیک بودم سنی نداشتم که تفاوت جنسی رو بفهمم فقط اون لذتی که از مالیدن سوراخ بود بهم حال میداد و لذت داشت البته اون لذتم درک نمیکردم برای چی بود چون اون موقع نه آموزشی بود نه فضای مجازی و اینستاگرام و کونباز و از این کوفته زهرمارا بود. بالاخره چشم و گوش بسته بودیم ولی همین موضوعات خیلی بهم تاثیر گذاشت. هر طوری که بود به پسر خالم فهموندم که من این کاره نیستم و دیگه نذاشتم بهم نزدیک بشه اونم حقیقتش داشت باورش میشد که من واقعاً این کاره نیستم و یکم بچگی کردم و بهش راه دادم چون منم تهدیدش کردم که با مادرم میگم و اونم ترسید و دیگه هم نزدیکم نشد. ولی ماجرا اینجا تموم نشد پسر خالم رفت ولی این احساس مالیده شدن و انگشت شدن باهام موند و به این چیز عادت کردم و همیشه شبا این عادت به سراغم میومد و حقیقتاً دلم براش تنگ میشد ولی دیگه میترسیدم به پسر خالم بگم بیا نزدیکم شو. گذشت سالها گذشت و من کم کم بالغ شدم و بزرگ شدم و با این جریانات آشنا شدم و فهمیدم سکس چیه و لذتش چیه ولی ولی هیچ وقت طرف دختر نرفتم هرچی میخواستم به تقلید از بقیه همسالام پسر خالههام پسر داییم دوستام هم محلیها که اون موقع باب شده بود میرفتن بازار و دختر بازی میکردن من اصلاً از این موضوع خوشم نمیاومد و اصلاً دنبال این چیزها نبودم. منزوی شده بودم کم کم دیگه با خودم ور میرفتم انگشت میکردم خودمو چیزهای مختلف وارد خودم میکردم دوست داشتم یکی منو انگشت کنه دوست داشتم چیزی وارد من بشه وارد سوراخم بشه به خاطر همین هر چیزی که شبیه کیر بود رو وارد خودم میکردم البته از چیزهای خیلی باریک شروع کردم مثل مداد خودکار بعدش ماژیک بیشتر ماژیک دسته مسواک کم کم اینها را هی بزرگتر کردم و طی چندین سال فقط کارم همین بود با خودم ور میرفتم بعدها بیشتر فکر میکردم یک دخترم نمیدونم چطوری و چرا ولی همیشه دوست داشتم یه دختر باشم همیشه کارهایی میکردم که یک دختر انجام میداد باور کنید حتی در تنهایی آرایش کردم البته نه اونجوری که فکر میکنید به صورت حرفهای بوده،یه چیزی شبیه نقاشی بچههای سه چهار ساله که رنگ آمیزیش از خطوط میزد بیرون مثل یه دلقک میشدم ولی خب از لحاظ روحی واقعاً ارضا میشدم. کم کم بزرگتر شدم و سوراخم من گشادتر شد و آرایش من حرفهای تر شد و بعدها شروع کردم به پوشیدن لباس جنس مخالف. و رسید تا الان که شدم یک ترنس مفعول زنانه پوش و و دیگه چیزی که در من باقی نمونده پسر بودن و مردانگیه این چیز هیچ وقت در من به صورت باطنی وجود نداشت. استارت مفعول بودنمم به خاطر اون لذتی بود که از انگشت شدنم توسط پسر خالم میبردم اون باعث شد که من مفعول بشم و حس مفعول بودن بهم دست بده،واقعا دیگه نمیتونم ازش دل بکنم شب و روزم شده نیاز سکس کردن،مطلقاً به فکر کردن و مرد بودن نیستم همیشه تو تصوراتم یک زن خودمو تجسم میکنم و واقعاً واقعاً متاسفم از اینکه یه مرد به دنیا اومدم البته یک نر به دنیا آمدم و واژه مرد به من نمیچسبه. جدیداً هم یه برنامه جدید اومده به اسم فتولب که واقعاً نصف آرزوهامو برآورده کرده نمیدونم خیلیا هستن که با این برنامه آشنا هستند ولی من یه مدتی نصبش کردم و کلی عکس واسه خودم ساختم و تا حدودی رویاهامو گرچه به صورت مجازی ولی خوب از نظر روحی واقعاً ارضا شدن با تولید این عکسها. امیدوارم رویاهام و رویاهای کسایی که مثل من هستند به زودی رنگ واقعیت به خودشون بگیرن و فقط محدود به مجازی نباشه ببخشید که سرتونو درد آوردم حرف دلم بود و سالها دوست داشتم اینو بگم. نوشته: نرگس لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده