رفتن به مطلب

داستان سکس با خواهرزن شوهردار


migmig

ارسال‌های توصیه شده

     خواهرزن × داستان سکسی × سکس خواهرزن × داستان خواهرزن × سکس با خواهرزن ×

عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد

سلام به اعضای سایت کون باز
بدون مقدمه میرم سراغ اصل داستان هر کسی هم هر چی دلش خواست بگه، چرا که هر کی اومده تو این سایت باید پیه این چیزا رو به تنش بماله.
بنده همسر اولم فوت کرده واز وقتی همسرم فوت کرد بنده چشمم دنبال یکی از خواهر زنام بود، خیلی دوسش داشتم و رابطه دوستانه خوبی هم داشتیم.
منتها نه در حد اینه بتونیم سکس داشته باشیم. اینم بگم که خواهرزنم اینا حدود ۲۵ ساله یا بلکه بیشتر تهران زندگی میکنن ولی من شهرستانم.
هر چند بعد از فوت خانمم من رابطم با خانواده خانم قبلی که سوژه مورد نظر بنده خواهر همون خانم متوفی میباشد، کم شده ولی چون دوتا پسر از اون خانمم دارم بخاطر اونا باز کم و بیش باهاشون رابطه در حد رفت و آمد خیر و شر و مراسمات داریم، ضمنا با خانواده خانمم فامیل هم هستیم.
ولی از آنجایی که بنده به این خواهر زنم نظر داشتم ولی ایشون شوهر دارن منم تجدید فراش کردم ،این امر مانع از این میشد که بنده بتونم کاری انجام بدمو یا بهش درخواست رابطه بدم و طوری بود که اصلا فکرشو نمیکردم که ایشان به همچین خواسته ای پا بدن. ولی حالا متأسفانه بگم یا خوشبختانه این گوشی هایی جدیدی دارای اندروید بعضی وقتا کارا رو راحت کرده آدم خیلی راحتر از اینا بعضاً میتونه به خواسته خودش برسه.
از وقتی هم من و هم ایشون که از اینجا به بعد اسمشو میذارم بقول خودش لاله، گوشی لمسی دارای واتساپ و شبکه های اجتماعی و مجازی خریدیم چون از قبل شماره همدیگرو داشتیم خیلی زود تو واتساپ باهم ارتباط پیدا کردیم ولی فقط در حد سلام و صبح بخیر و تبریک بعضی مناسبتها بود نه چیز دیگه.
یه چیزی اینجا عرض کنم هر کسی فرق نمیکنه آقا یا خانم تو زندگی مشترک از هر حیث کمبود داشته باشه بیشتر برا بدست آوردن او کمبودش شاید به خارج از خانواده گرایش پیدا کنه،.
حالا کمبودی که عرض کردم بنده خودم حدود ۱۲ سال پیش این یکی خانمم دچار افسردگی شدید شدن که مجبور شدن طبق تجویز دکترای مغز و اعصاب یا اعصاب و روان از داروهای آرام بخش استفاده کنن و این امر باعث شد خانم من رفته رفته نسبت به برنامه‌های زناشویی سرد مزاج بشن، منم که نسبت به سنم واقعا بیش از حد حشری و داغ هستم، از این موضوع در اذیت بودم ولی اوایل باز برام قابل تحمل بود تا اینکه یواش یواش از هفته ای دوسه بار سکسمون به یکبار درهفته و بعد از مدتی به یکبار در ده روز، هی همینجوری فاصله افتاد به تعدد رابطمون که واقعا دیگه برام خیلی سخت بود. ولی باز مجبور بودم تا اینکه حدود دو سه سال اخیر دیگه اینقدر قرص مصرف کرد کاملا اعلام کرد که هیچگونه آمادگی رابطه زناشویی رو ندارن و کاملا بی‌میل و سرد شدن. منم مجبور شدم که به یکی از سایتهای همسریابی موقت عضو بشم، و بعد از حدود دو ماه عضویت اولین بار با یه خانمی از تهران اوکی شدیم که صیغش کنم بنده به تهران رفتم و آدرس گرفتم رفتم سروقتش ،یک خانم خیلی خوشگل و خوشتیپ و از هر لحاظ برای یه سکس نرمال مورد قبول بود .باهم رفتیم خونه خالش، که خالش هم خدا لعنتش کنه لیدر زیارتی عتبات بود،.
زیر نظر خالش با ارائه شناسنامه خالش و مادرش که ثابت کنه خاله خودشه، چون بنده اصلا قبل از این تو این کارا نبودم دیگه حواسم نبود که شناسنامه خودش هم بگیرم،.زیر نظر خالش یک سال صیغه رو یا یک مهریه ماهانه خوندیم و از همون لحظه با هماهنگی خالش رابطه سکسمون به نحو احسن شروع شد.
منم بر حسب موقعیت اجتماعیم همیشه به تهران در رفت و آمدم یعنی حداقل در ماه ده روزش تهرانم.
چهار ماه دیگه راحت هر وقت میرفتم تهران قرار میذاشتیم میرفتیم خونه خالش بدون هیچ محدودیتی صبح تا شب تو خونه خالش مثل زن و شوهر رابطه داشتیم.
متأسفانه بعد ۴ ماه که دیگه کاملا بهم ریخته بودیم حتی در اثر بی احتیاطی بنده خانم محترم حامله هم شده بود که با هزار مشکل که خود خانم بلد بودن بچه رو با دوتا آمپول انداختیم، البته بچه که نمیشه گفت علقه بود.
تا اینکه بعد ۴ ماه عرض کردم بنده وقتی تو رخت کن حموم خاله داشتم لباس میپوشیدم از حرفاشون متوجه شدم که خانمی که با من صیغه شده شوهر داره.
اینکه گفتم خدا لعنتش کنه خالشو برا این بود، هر چند من از اون تاریخ اون خانمو ول کردم ولی باز میگم خدا لعنتش کنه، باعث شد من به زن شوهردار گرایش پیدا کنم. و این شد که بنده بفکر سکس با لاله خانم خواهر زنم افتادم ولی باز هیچ نوع نه شرایط اجازه میداد و نه من جرأت میکردم علنیش کنم. ولی همچنان‌ که گفتم رابطه‌ تلفنی ما روز به روز بیشتر شد بعضی وقتا بعضی شوخیا با هم میکردیم تا اینکه امسال اوایل سال باجناق بنده که همون شوهر لاله خانم باشه از تهران اومد تو جایی که ما زندگی میکنیم، یه ملکی داشتن شروع کرد به ساختن آن تو خونه یکی از فامیلاش که اونم تهرانی بود موندن و شروع کردن به ساختن خانه خودشون،.
و از اونجایی که بنده قسمتی از شغلم ساختمانی می باشد بیشتر با من در ارتباط بودن از قبیل طرح و نقشه، کارای اداری، خرید مصالح ساختمانی و عملیات اجرایی واقعا خیلی کمک دستشون بودم.
سه چهار ماه اینجا بودن البته خانمش خرداد ماه بعد تعطیلی بچه‌هاش اومدن با دوتا پسرش.
بالاخره روابط، رفت و آمد زیاد شد و خواهر زنه با خانم فعلی بنده خیلی خوب و صمیمی هستن، البته خودستایی نباشه با مدیریت صحیح بنده عین دوتا خواهر تنی هستن.
خیلی حاشیه نرم تا اینکه مهر ماه رسید اینا میخواستن برن یعنی باجناقم میخواست اینا رو با اتوبوس راهی شون کنه. که دیدم لاله خانم به من زنگ زدن و گفتن اگر داری ۵۰۰ تومن به کارت من بزن پولم کمه شوهرم هم دستش خالیه رفتم تهران بهت میدم.
منم چون اولین بار بود که ایشون از من پول می خواست مبلغ زیادی هم نبود با کمال میل بلافاصله با گوشی زدم به حسابش بعد بهش زنگ زدم گفتم بدون رودرواسی اگر هر وقت لازم داشتی بهم بگو ها میدونم خونه میسازین دستتون خالیه. تشکر کرد و گفت چشم اگر لازم داشتم میگم. بالاخره رفتن بعد یه ماه دیدم طبق چند سال پیش که تو واتساپ اکثر صبحها تقریبا یه چت ده الی ۵ دقیقه ای داشتیم، یک روز بعد سلام و فرستادن استیکر صبح بخیر پیام اگر داری یک میلیون هم به من بزن یه جایی قرعه دارم درآمده بهت میدم،.من اونم بهش زدم. ولی دروغ چرا بگم دیگه برا بعضی شوخیا روم براش باز شد دیگه به فکر سکس باهاش افتادم. از آنجایی که دیگه مقتضی سنمون هم طوری بود که نمیشد هیچ نوعی بهش بگم ولی ته دلم دنبال یه فرصتی بودم. (اینم بگم بنده قدرت مخ زنیم خیلی بالاست کافیه یک خانم یک لحظه برام بخنده اگر دلم بخواد ۹۰ درصد هر کی باشه میکشم به زیرم).
بله حدود چند روز بعدش بهم زنگ زد که مثلا بگه ببخشی ها پولتو فلان وقت بهت میدم منم باز تعارف کردم گفتم لاله خانم اولا اون مبلغ عددی نیست بعدش هم باز اگر لازم داشتی فکر نکنی که حالا پول ازم گرفتی روت نشه، اگر لازم داشتی باز بگو. لاله خانم تهران بودن شوهرش اینجا سر ساختمان.
تا گفتم، میگن تعارف اومد نیومد داره با خنده و شوخی گفت پس اگر داری ۳.۵۰۰ هم برام بده که کلا بشه ۵ تومن من آخر دیماه وقت قرعه من ده تومنه بهت میدم. من باز فقط بخاطر اینکه دلشو بدست بیارم بهش دادم.
دیگه چت هامون بیشتر شد یواش یواش من از سردی رابطه با خانمم بهش میگفتم اونم همش طرف خانممو میگرفت که بالاخره مریضه قرص میخوره از این حرفا. ولی من چون لاله رو از بچگی بزرگش کرده بودم خودش هم یه خانم شوخ و شنگی هست یکم راحت بودیم. بالاخره من گابگاهی باز تو چتا بهش میگفتم که خجالت نکشی ها هر وقت لازم داشتی بدون رودرواسی به خودم بگو اونم تشکر میکردو فقط میگفت چشم. تا اینکه تقریبا اوایل دی ماه یه روز تو چت صبحگاهی بهم گفت فلانی یه مسئله ای هست به هیشکی نتونستم بگم ولی داره دیوونم میکنه هر وقت تنها شدی زنگ بزن تا بهت بگم چون اگر به کسی نگم شاید سکته کنم گفتم آخه چیه گفت بچه میرن مدرسه منم بعد بچه‌ها عادت دارم تا ساعت ده میخوابم بعد ۱۰ بزن بیرون بهم زنگ بزن تا بگم. منم تا ساعت ده فکرم هزار جا میرفت که چی میخواد بگه. تا اینکه ساعت ده شد زدم بیرون بهش زنگ زدم گوشی برداشت و بعد سلام و احوال پرسی تا گفتم خب چی شده شروع کرد گریه کردن. منم نگران شدم گفتم لاله خانم آخه بگو چی شده ناراحتم کردی یکم گریه کرد بعد گفت میگم ولی تو رو بجان بچه‌هات تورو به روح خانمت و چند تا قسم دیگه که فقط بین دوتامون باشه. منم بالاخره قول دادم بهش بگو. اینم بگم وقتی از منم پول میخواست اصرار داشت شوهرم نفهمه.
گفت فلانی همچنان که تو چند بار بهم گفتی دستتون خالیه اگر پول لازم داشتی بهم بگو، شوهر خواهر شوهرم فلانی هم چند بار پیش خانمش و شوهرم گفته بود که لاله خانم میدونم شوهرت دستش خالیه خودش هم میره میمونه شهرستان، یه موقع پول مول لازم داشتی من هستم ها. بالاخره گفت منم ۳۰ تومن به یه زنه بدهکار بودم زنه برام فشار آورد منم مجبور شدم به شوهر خواهر شوهرم که حدود ۳۰ سال ازش بزرگتره، زنگ زدم گفتم حاجی چون خودت گفتی دارم میگم اگر داری ۳۰ تومن دست منو بگیر فقط شوهرم نفهمه من خودم چند تا قرعه دارم بهت میدم این زن طلب‌ کاره خیلی داره اذیتم میکنه.
گفت تا اینو گفتم حاجی گفت لاله خانم باشه فعلا تو مغازم سرم شلوغه بهت زنگ میزنم میگم. گفت منم تشکر کردم خداحافظی کردم قطع کردم بعد یکی دو ساعت دیدم حاجی زنگ زد گفت لاله خانم من این پولو بهت میدم ولی از خدا پنهان نیست از تو چه پنهون من حدود ۲۰ ساله بهت نظر دارم من پولو بهت میدم به شوهرت هم چیزی نمیگم تو هم به هیشکی چیزی نگو این پولم به من دادی که دادی ندادی هم نوش جانت فدای چشات.
گفتم جمشید (از اینجا به بعد اسم بنده)تا حاجی اینو گفت انگار یه دیگ آب سرد ریختن رو سر من یه عرق سردی مثل یخ نشست رو بدن من چند لحظه زبونم بند اومد نتونستم چیزی بگم ناخواسته اشکم جاری شد سکوت کردم تا اینکه حاجی دوباره گفت لاله چی شد چرا ساکتی تا من دهانم باز شد شروع کردم با بغض و گریه بهش دری وری گفتن که هرچی از دهانم در اومد بهش گفتم حاجی هیچی نگفت فقط گفت به حرف من فکر کن هر وقت راضی شدی من رو حرفم هستم. منم بهش گفتم بذار به شوهرم بگم میدم زن و بچتو فلان فلانش کنن. گفت بگو منم میگم خانمت خودش از من پول خواست و یه همچین چیزی گفت آبروی تو میره نه من.
گفت جمشید بعد اون سه چهار بار هم زنگ زده شمارشو بلاک میکنم با یه خط دیگه بهم زنگ میزنه کلافم کرده گفتم خب به شوهرت بگو به من چرا میگی. گفت اگر به شوهرم بگم آبرو ریزی میشه و از این حرفا. تا اینکه این برنامه یکم روی منو براش بیشتر باز کرد دیگه هر روز چتمون بیشتر شد و تقريبا رنگ و بوی سکسی بخود میگرفت. یه خانم همسایه بیوه داشتن که گاه گداری به شوخی به من میگفت میخوای برات صیغش کنم منم واقعا دوست داشتم اون خانم و صیغش کنم هم جوون و خوشگل بود و هم موقعیتش برام جور بود، ولی از همون خواهر زنم می ترسیدم که یه روزی از این موضوع بر علیه من استفاده کنه تو زندگی من شکرآب بندازه چون در هر صورت یه زن دیگه جای خواهر اون اومده بود تو زندگی من.
ولی بعد اینکه این جریان حاجی رو به من گفت منم دیدم یه آتو ازش دارم دیگه راحت بهش گفتم اگر میتونی اون خانم همسایه تو برام صیغش کن اونم دید جدی دارم میگم گفت بذار باهاش صحبت کنم. دو روز بعدش تو چت بهم گفت باهاش صحبت کردم راضیه ولی میگه تو این خونه نمیتونم تا بعد عید صبر کنه خونمو عوض کنم باشه.
و قضیه ما بیشتر از این به بعد شروع شد من هر روز بهش در مورد اون خانم و نداشتن رابطه با خانم خودم میگفتم اونم میگفت تا عید صبر کن. تا اینکه یه روز گفت جمشید یکی برات پیدا کردم فابریک از فامیلای دوستمه خودش هم از این همسایمون هم جوونه هم خوشگل و خوشتیپ. تا بالاخره شمارشو بهم داد هماهنگ کرده بودن من زنگ زدم با اون خانمه حرف زدیم واتساپ داد عکس همدیگرو دیدیم پسندیدیم قرار برا فردا گذاشتیم که بعد اینکه پسرای لاله خانم رفتن مدرسه بریم خونه اونا صحبت هامونو بکنیم.
منم از همه جا بی خبر شب چند تا پیام به اون خانمه دادم دیدم جواب نمیده. نگو که خودش هم خبر نداره خطش دایورت پسرشه، پیاما میره برا پسرش، فرداش دیدم یه شماره ناشناس بهم زنگ زد تا جواب دادم شروع کرد به فحاشی که چرا به مادر من پیام دادی. منم اولش چون نمیخواستم برا مادرش مشکل درست کنم گفتم پسر خوب شاید اشتباه شده من هر چی خواستم ردش کنم بیشتر عصبانی میشد فحش های ناجور میداد مجبور شدم بهش بگم آخه بیشرف شماره مادر تو دست من چیکار داره مادرت خودش توسط یکی شمارشو بهم داده منم باهاش صحبت کردم قرار بود فردا بریم صیغه بشیم حالا تو نمیخوای اون تو اونم مادرت. دیدم صدای مادرش داره میاد بهش میگه باشه پسرم ولش کن فلانی شماره منو بهش داده، بالاخره اونم نشد.
فردا لاله جون بهم زنگ زد گفت تورو خدا ببخش اون نفهمیده بود گوشیش دایورت گوشی پسرشه.
باز من به همسایشون اشاره کردم گفت بابا میگه تو این خونه نمیتونه. از حاجی پرسیدم گفت جمشید حاجی دست بردار نیست مجبورم به شوهرم بگم یا بخانمش.
بالاخره من یه سری راهنماییش کردم گفتم زنگ زدنی جواب حاجی رو بده صداشو ضبط کن طوری حرف بزن که مثلا حاجی از تو میخواد بعد با ضبط صدا تهدیدش کن. همین کارم کرد حاجی هم دست از سرش برداشت. تا در جریان چتامون دوباره به بدهیش به اون خانم اشاره کرد و از من دوباره ۲۰ تومن خواست باز سفارش کرد که شوهرش نفهمه منم تو اون موقعیت واقعا دستم خالی شده بود ولی گفتم اون ۵ تومنی که قرار بود آخر دی ماه بهم بدی نمیخوام ده تومن هم دوباره بهش زدم گفتم ده تومن پول قرعه با این ده تومن، ۲۰ تومن بهش بده تا ببینیم بقیش چی میشه. حالا هر چند باز ۱۰ تومن دیگه میخواست ولی اجالتاً دهان زنه بسته شد. ولی چتهای ما بیشتر رنگ و بوی سکسی گرفت. اون از من میپرسید که خب خانمت پا نمیده چکار میکنی منم با یکی دو تا خانم از همون سایت آشنا شده بودم، جریانشونو بهش تعریف کردم. واز بیستم دی ماه به مدت ۷۰ روز دقیق من تهران بودم هر وقت میخواستم برم پیش یکی از اون خانما بهش میگفتم تو چت پیام‌های اون خانوما رو کپی میکردم براش میفرستادم دیگه باور کرد که من با دوتا خانم تو تهران رابطه دارم همش به من میگفت بابا ول کن اونا رو پولتو الکی نریز تو جیب اون زنای کثیف پولاتو حیف و میل نکن ما خودمون اینجا نیاز داریم. حرف به اینجا که رسید فهمیدم که بله میشه لاله جونو بزیر کشید ولی خواستم فقط خودش بگه.
همش اون میگفت بابا نرو منم میگفتم آخه نمیتونم بمونم تو میگی چکار کنم. فقط میگفت والله چی بگم. تا اینکه یه روز از من پرسید تو این مدت با چند تا خانم رابطه داشتی منم گفتم بهش.
گفت زنای خوبی بودن من از یکی از خانمها خیلی تعریف کردم که واقعا یه خانم مسیحی ۴۰ ساله خیلی خوشتیپ خوشگل سکسی بودش از این حرفا تا لابلای این حرفا خودش برگشت گفت فکر نکنم هیچکدوم به خوشتیپی خودم برسن با چندتا استیکر خنده برام فرستاد.
من باز خودمو کنترل کردم فقط گفتم تو خودتو قاطی اینا نکن تو بی نظیری (حالا اینو بگم واقعا بی نظیره لاله جون رنگش گندمی روشن، قدش حدود ۱۶۵ وزنش حدود ۶۰ کونشو پهن و طاقچه ای سینه هاش حدودا سایز ۷۵ ولی خیلی جمع و جور بدون یه ذره افتادگی انگار سینه یه دختر ۲۰ ساله است، صورتش هم گرد با چشمان درشت و ابرو مشکی بالاخره هر چی من تعریف کنم قدر خالق بالاتر از اون خلقش کرده).
تا گفتم تو بی نظیری گفت واقعا گفتم من تعارف ندارم.
برگشت گفت جمشید یه سوال کنم؟گفتم بپرس، گفت خوشتیپ از نظر تو چجوریه، منم تمام خصوصیات خودشو گفتم گفتش که الحمدلله من خودم همه اینا رو دارم که گفت شوهرم داره میاد خواستیم خداحافظی کنیم دیدم نوشت خداحافظ، بوس بوس بوس بوس.
منم تا اینو دیدم دیگه دلو زدم به دریا نوشتم بوس از لبات دیدم چندتا استیکر خنده و بوس فرستاد قطع کردیم
فردا صبح طبق معمول با سلام صبح بخیر شروع کردیم بعد من بهش استیکر بوس فرستادم دیدم اونم استیکر بغل فرستاد بعدش من گفتم یه چیزی موند گفت چیه گفتم خودت باید بگی نگفت منم نگفتم گفتم شاید زود باشه حالا بزار خودش بگه دیگه باز چت هامون بیشتر شد اون خونه تنها بود بچه‌ها مدرسه شوهرش هم سرکار، منم تو خونه تنها و بیکار تا اینکه همون روز بعد ظهر شروع کردیم همش میگفت چی مونده منم گفتم ممه تا اینو گفتم گفت دیگه روت باز شد پررو شدیا من فکر کردم ناراحت شد گفتم ببخش مزاحمت نباشم.
دیدم زود نوشت ناراحت نشو ممه هم بهت میدم ولی تو میری پیش اون خانما من خوشم نمیاد، چون واقعا اون روز یکی تاز پیدا کرده بودم تو میدان جمهوری قرار بود ۸۰۰ بدم، گفت اولا من از اون زنا خوشم نمیاد کثیفن هر روز با چند نفرن، بعدش هم آخه چرا پولتو بریزی تو جیب اونا خودمون اینجا داریم برا پول بال بال میزنیم.
دیگه دیدم کاملا نخ داد، دقیقا با این لفظ گفتم ،باشه لاللللله جووووووون تو که بدت میاد منم نمیرم پول هم به اونا نمیدم میدم به خودت. دیدم نوشت آفرین بوووووووووووس
منم نوشتم قربونت کووووووووووس
اونم نوشت وای خدا کوسو لو دادیم دیگه من پرو تر شدم شروع کردم که کوستو میخورم ممه هاتو میخورم از این حرفا اونم خودشو وا داد نوشت شوهرم اومد برا ناهار بذار بره پیام میدم با چندتا استیکر بوس و بغل خداحافظی کردیم ولی من دیگه واقعا هوش از سرم رفته بود چون واقعا هم گفتم که ۲۰ سال بود در حسرت کوسش بودم و هم خودم تشنه کوس خداحافظی کردیم رفت ولی من مگر میتونستم آرام باشم.
هر چند واقعا با چند تا خانم دیگه خیلی سکس داشتم اما نمیدونم چرا برا لاله جون حس متفاوت داشتم.
حدود ساعت ۳.۳۰دقیقه بعد از ظهر دیدم پیام داد سلام عشقم. وقتی این پیامو دیدم واقعا خودمو گم کردم ولی جواب ندادم دیدم دوباره پیام داد سلام کیر طلا وای چی داشتم میخوندم بعد دوسه تا پیام اینجوری دیدم نوشت عشقم انگار خوابی منم برم بخوابم برداشتم جواب دادم سلام خوشتیپ.
دیدم نوشت واقعا خوشتیپم گفتم بی نظیری بعد بهش گفتم عشقم خواب بودم داشتم خوابتو میدیدم گفت چطوری الکی شروع کردم یه خواب سکسی کامل براش تعریف کردم گفت جمشید حالمو خراب کردی.
بالاخره حدود یک ساعت چت کردیم تمام سکسی اولین قرارو گذاشتیم برا فرداش دقیقا مورخه ۵/۱۱/۱۴۰۲که صبح شوهرش بچه‌ها رو میبره از اونجا میره سر کار تا ساعت ۲ بعد از ظهر خونه تنهاست که من صبح برم دور و بر خونشون باشم تا شوهرش رفت من برم خونشون منم فرداش زود بلند شدم رفتم تو محله ای که بودن دورادور خونشونو میپاییدم لاله هم با پیامک داشت خط میداد تا اینکه ساعت ۷.۳۰ اونا رفتن بعد ده دقیقه من رفتم خونشون دیدم بله لاله خانم یا یک شلوارک و تاپ رکابی شکل دم در وایساده تا وارد شدم همون دم در بغلش کردم لب تو لب شدیم بغلش کردم بردمش تو اتاق خواب دیدم لحاف تشکش پهنه همدیگرو لخت کردیم دیدم واییییییییییی چه کوسی واقعا انگار کوس یه دختر ۱۵، ۱۶ ساله اصلا هیچی معلوم نیست لیزر کرده صاف و صاف فقط یه خط وسط پاهاش معلوم ناخودآگاه با کله رفتم رو کوسش زبونمو از ته کونش کشیدم تا انتهای چوچولاش دیدم از حال رفت با پاهاش سرمو فشار داد به کوسش طوری که واقعا نفسم بند میومد،.
دو سه تای دیگه لیس زدم گفت آیییییییی جمشید کافیه مردم بکن توش ی ذره بیشتر خوردم دیدم واقعا از حال رفت داره اشک از گوشه های چشمش میریزه لبامو گذاشتم رو لباش روش دراز کشیدم گفتم عشقم چرا گریه میکنی گفت تا حالا شوهرم برام نخورده فقط تا میاد میکنه توش بعضی وقتا اب من میاد بعضی وقتا هم نه تموم میکنه میره میخوابه جمشید توکه زبونتو گذاشتی رو کوسم تازه من مزه سکسو فهمیدم فقط شنیده بودم از بعضی میگفتن شوهرم مال منو میخوره.
گفت بکن توش منم همونطوری که روش دراز کشیده بودم اونم پاهاش بالا بود کیرمو یواش یواش مالیدم به کوسش پاهاشو قلاب کرد به کمرم فشار داد کیرم تا ته رفت تو کوسش (کیر منم ۱۷ سانته ولی واقعا کلفته تقریبا اندازه یه لوله یک اینچ)تا کیرم رفت تو کوسش دهانش باز موند گفت نگه دار تکون نده.
بعد اینکه کاملا جا باز کرد گفت بزن منم از بس داشتم حال میکردم به ۵ دقیقه نکشید آبمو با تمام فشار ته کوسش خالی کردم اونم همون اول که کردم توش دو سه تا تلمبه نزده آبش اومده بود، خوابیدم روش لباشو ممه هاشو میخوردم ولی باور کنید کیرم اصلا نمیخوابید وقتی یه ذره آرام شدم میخواستم از روش بلند بشم چند تا دستمال کاغذی به من داد چند تا هم خودش گذاشت رو کوسش که آبم نریزه رو تشک، با خنده گفت عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.
گفتم چطور گفت اگر شوهر خواهر شوهرم به من پیشنهاد نمی داد منم اونو بتو نمیگفتم نه تو جرأت میکردی به من بگی و نه من بهت کوس میدادم.
بعد بلند شدم برم حموم گفت فعلا نرو کار دارم باهات رفتیم دستشویی خودمونو تمیز کردیم اومدیم باهم صبحونه خوردیم بعد صبحونه به شوهرش زنگ زد گفت کجایی اونم گفت رفتم فردیس، شوهرش با اسنپ کار میکنه گفت باشه کارتو بکن آقا جمشید اومده اینجا ناهار تونستی بیا خونه اونم گوشی رو گرفت با من صحبت کردیم گفت اگر زودتر میگفتی من نمیرفتم سر کار اومدم فردیس از اینجا هم الان یه مسافر پیام داده میخوام برم هشتگرد ببخش تورو خدا.
گفتم بابا راحت باش داشتم از اینجا رد میشدم اومدم یه سر بزنم الان هم میخواستم برم لاله خانم نمیذاره میگه ناهار بمون.
بهش قسم دادم اگر بخوایی از سرکارت بزنی من دیگه نمیتونم بیام. گفت نه دیگه نمیام ظهر میام بچه‌ها رو از مدرسشون برمیدارم میام.
بالاخره وقتی از اون هم خیالمون راحت شد کاملا لخت رفتیم رو تخت پسرا، دوتا پسر دوقلو دارن ۱۷ ساله.
رفتیم دوبار هم تا ساعت ۱ سکس توپ کردیم ولی برای اولین بار هر کاری کردم از عقب نذاشت گفت خوشم نمیاد. حتی تا حالا به شوهرم هم ندادم.
کس هر چقدر بخوای در خدمتم ولی کونو بیخیال باش. منم گفتم فعلا باشه ولی من به موقش میکنم.
پاشدیم باهم رفتیم حمام من اومدم رو مبل سه نفره خوابیدم اونم رفت سر ناهار واقعا از بس خسته بودم، سه بار سکس تو ۴ ساعت اونم برای سن من واقعا خسته کننده است.
خوابم برد یه وقت دیدم باجناقم با بچه‌ها اومدن باهم ناهار خوردیم من پاشدم رفتم ولی از بار دوم راضی کردم از کونش هم کردم که داستانش مفصله اگر خوشتون اومد تو قسمت بعدی میگم فقط اینو بگم که تو این حدود دو ماه ده دوازده بار سکس داشتیم که هر کدوم داستان خاص خودشو داره اگر استقبال شد در سه قسمت تقدیم میکنم.
با تشکر از کاربران کیر بدست
جمشید (مستعار) از یکی از شهرهای شمال غرب

نوشته: جمشید

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18