migmig ارسال شده در 22 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد خواهرزن × داستان سکسی × سکس خواهرزن × داستان خواهرزن × سکس با خواهرزن × عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد سلام به اعضای سایت کون باز بدون مقدمه میرم سراغ اصل داستان هر کسی هم هر چی دلش خواست بگه، چرا که هر کی اومده تو این سایت باید پیه این چیزا رو به تنش بماله. بنده همسر اولم فوت کرده واز وقتی همسرم فوت کرد بنده چشمم دنبال یکی از خواهر زنام بود، خیلی دوسش داشتم و رابطه دوستانه خوبی هم داشتیم. منتها نه در حد اینه بتونیم سکس داشته باشیم. اینم بگم که خواهرزنم اینا حدود ۲۵ ساله یا بلکه بیشتر تهران زندگی میکنن ولی من شهرستانم. هر چند بعد از فوت خانمم من رابطم با خانواده خانم قبلی که سوژه مورد نظر بنده خواهر همون خانم متوفی میباشد، کم شده ولی چون دوتا پسر از اون خانمم دارم بخاطر اونا باز کم و بیش باهاشون رابطه در حد رفت و آمد خیر و شر و مراسمات داریم، ضمنا با خانواده خانمم فامیل هم هستیم. ولی از آنجایی که بنده به این خواهر زنم نظر داشتم ولی ایشون شوهر دارن منم تجدید فراش کردم ،این امر مانع از این میشد که بنده بتونم کاری انجام بدمو یا بهش درخواست رابطه بدم و طوری بود که اصلا فکرشو نمیکردم که ایشان به همچین خواسته ای پا بدن. ولی حالا متأسفانه بگم یا خوشبختانه این گوشی هایی جدیدی دارای اندروید بعضی وقتا کارا رو راحت کرده آدم خیلی راحتر از اینا بعضاً میتونه به خواسته خودش برسه. از وقتی هم من و هم ایشون که از اینجا به بعد اسمشو میذارم بقول خودش لاله، گوشی لمسی دارای واتساپ و شبکه های اجتماعی و مجازی خریدیم چون از قبل شماره همدیگرو داشتیم خیلی زود تو واتساپ باهم ارتباط پیدا کردیم ولی فقط در حد سلام و صبح بخیر و تبریک بعضی مناسبتها بود نه چیز دیگه. یه چیزی اینجا عرض کنم هر کسی فرق نمیکنه آقا یا خانم تو زندگی مشترک از هر حیث کمبود داشته باشه بیشتر برا بدست آوردن او کمبودش شاید به خارج از خانواده گرایش پیدا کنه،. حالا کمبودی که عرض کردم بنده خودم حدود ۱۲ سال پیش این یکی خانمم دچار افسردگی شدید شدن که مجبور شدن طبق تجویز دکترای مغز و اعصاب یا اعصاب و روان از داروهای آرام بخش استفاده کنن و این امر باعث شد خانم من رفته رفته نسبت به برنامههای زناشویی سرد مزاج بشن، منم که نسبت به سنم واقعا بیش از حد حشری و داغ هستم، از این موضوع در اذیت بودم ولی اوایل باز برام قابل تحمل بود تا اینکه یواش یواش از هفته ای دوسه بار سکسمون به یکبار درهفته و بعد از مدتی به یکبار در ده روز، هی همینجوری فاصله افتاد به تعدد رابطمون که واقعا دیگه برام خیلی سخت بود. ولی باز مجبور بودم تا اینکه حدود دو سه سال اخیر دیگه اینقدر قرص مصرف کرد کاملا اعلام کرد که هیچگونه آمادگی رابطه زناشویی رو ندارن و کاملا بیمیل و سرد شدن. منم مجبور شدم که به یکی از سایتهای همسریابی موقت عضو بشم، و بعد از حدود دو ماه عضویت اولین بار با یه خانمی از تهران اوکی شدیم که صیغش کنم بنده به تهران رفتم و آدرس گرفتم رفتم سروقتش ،یک خانم خیلی خوشگل و خوشتیپ و از هر لحاظ برای یه سکس نرمال مورد قبول بود .باهم رفتیم خونه خالش، که خالش هم خدا لعنتش کنه لیدر زیارتی عتبات بود،. زیر نظر خالش با ارائه شناسنامه خالش و مادرش که ثابت کنه خاله خودشه، چون بنده اصلا قبل از این تو این کارا نبودم دیگه حواسم نبود که شناسنامه خودش هم بگیرم،.زیر نظر خالش یک سال صیغه رو یا یک مهریه ماهانه خوندیم و از همون لحظه با هماهنگی خالش رابطه سکسمون به نحو احسن شروع شد. منم بر حسب موقعیت اجتماعیم همیشه به تهران در رفت و آمدم یعنی حداقل در ماه ده روزش تهرانم. چهار ماه دیگه راحت هر وقت میرفتم تهران قرار میذاشتیم میرفتیم خونه خالش بدون هیچ محدودیتی صبح تا شب تو خونه خالش مثل زن و شوهر رابطه داشتیم. متأسفانه بعد ۴ ماه که دیگه کاملا بهم ریخته بودیم حتی در اثر بی احتیاطی بنده خانم محترم حامله هم شده بود که با هزار مشکل که خود خانم بلد بودن بچه رو با دوتا آمپول انداختیم، البته بچه که نمیشه گفت علقه بود. تا اینکه بعد ۴ ماه عرض کردم بنده وقتی تو رخت کن حموم خاله داشتم لباس میپوشیدم از حرفاشون متوجه شدم که خانمی که با من صیغه شده شوهر داره. اینکه گفتم خدا لعنتش کنه خالشو برا این بود، هر چند من از اون تاریخ اون خانمو ول کردم ولی باز میگم خدا لعنتش کنه، باعث شد من به زن شوهردار گرایش پیدا کنم. و این شد که بنده بفکر سکس با لاله خانم خواهر زنم افتادم ولی باز هیچ نوع نه شرایط اجازه میداد و نه من جرأت میکردم علنیش کنم. ولی همچنان که گفتم رابطه تلفنی ما روز به روز بیشتر شد بعضی وقتا بعضی شوخیا با هم میکردیم تا اینکه امسال اوایل سال باجناق بنده که همون شوهر لاله خانم باشه از تهران اومد تو جایی که ما زندگی میکنیم، یه ملکی داشتن شروع کرد به ساختن آن تو خونه یکی از فامیلاش که اونم تهرانی بود موندن و شروع کردن به ساختن خانه خودشون،. و از اونجایی که بنده قسمتی از شغلم ساختمانی می باشد بیشتر با من در ارتباط بودن از قبیل طرح و نقشه، کارای اداری، خرید مصالح ساختمانی و عملیات اجرایی واقعا خیلی کمک دستشون بودم. سه چهار ماه اینجا بودن البته خانمش خرداد ماه بعد تعطیلی بچههاش اومدن با دوتا پسرش. بالاخره روابط، رفت و آمد زیاد شد و خواهر زنه با خانم فعلی بنده خیلی خوب و صمیمی هستن، البته خودستایی نباشه با مدیریت صحیح بنده عین دوتا خواهر تنی هستن. خیلی حاشیه نرم تا اینکه مهر ماه رسید اینا میخواستن برن یعنی باجناقم میخواست اینا رو با اتوبوس راهی شون کنه. که دیدم لاله خانم به من زنگ زدن و گفتن اگر داری ۵۰۰ تومن به کارت من بزن پولم کمه شوهرم هم دستش خالیه رفتم تهران بهت میدم. منم چون اولین بار بود که ایشون از من پول می خواست مبلغ زیادی هم نبود با کمال میل بلافاصله با گوشی زدم به حسابش بعد بهش زنگ زدم گفتم بدون رودرواسی اگر هر وقت لازم داشتی بهم بگو ها میدونم خونه میسازین دستتون خالیه. تشکر کرد و گفت چشم اگر لازم داشتم میگم. بالاخره رفتن بعد یه ماه دیدم طبق چند سال پیش که تو واتساپ اکثر صبحها تقریبا یه چت ده الی ۵ دقیقه ای داشتیم، یک روز بعد سلام و فرستادن استیکر صبح بخیر پیام اگر داری یک میلیون هم به من بزن یه جایی قرعه دارم درآمده بهت میدم،.من اونم بهش زدم. ولی دروغ چرا بگم دیگه برا بعضی شوخیا روم براش باز شد دیگه به فکر سکس باهاش افتادم. از آنجایی که دیگه مقتضی سنمون هم طوری بود که نمیشد هیچ نوعی بهش بگم ولی ته دلم دنبال یه فرصتی بودم. (اینم بگم بنده قدرت مخ زنیم خیلی بالاست کافیه یک خانم یک لحظه برام بخنده اگر دلم بخواد ۹۰ درصد هر کی باشه میکشم به زیرم). بله حدود چند روز بعدش بهم زنگ زد که مثلا بگه ببخشی ها پولتو فلان وقت بهت میدم منم باز تعارف کردم گفتم لاله خانم اولا اون مبلغ عددی نیست بعدش هم باز اگر لازم داشتی فکر نکنی که حالا پول ازم گرفتی روت نشه، اگر لازم داشتی باز بگو. لاله خانم تهران بودن شوهرش اینجا سر ساختمان. تا گفتم، میگن تعارف اومد نیومد داره با خنده و شوخی گفت پس اگر داری ۳.۵۰۰ هم برام بده که کلا بشه ۵ تومن من آخر دیماه وقت قرعه من ده تومنه بهت میدم. من باز فقط بخاطر اینکه دلشو بدست بیارم بهش دادم. دیگه چت هامون بیشتر شد یواش یواش من از سردی رابطه با خانمم بهش میگفتم اونم همش طرف خانممو میگرفت که بالاخره مریضه قرص میخوره از این حرفا. ولی من چون لاله رو از بچگی بزرگش کرده بودم خودش هم یه خانم شوخ و شنگی هست یکم راحت بودیم. بالاخره من گابگاهی باز تو چتا بهش میگفتم که خجالت نکشی ها هر وقت لازم داشتی بدون رودرواسی به خودم بگو اونم تشکر میکردو فقط میگفت چشم. تا اینکه تقریبا اوایل دی ماه یه روز تو چت صبحگاهی بهم گفت فلانی یه مسئله ای هست به هیشکی نتونستم بگم ولی داره دیوونم میکنه هر وقت تنها شدی زنگ بزن تا بهت بگم چون اگر به کسی نگم شاید سکته کنم گفتم آخه چیه گفت بچه میرن مدرسه منم بعد بچهها عادت دارم تا ساعت ده میخوابم بعد ۱۰ بزن بیرون بهم زنگ بزن تا بگم. منم تا ساعت ده فکرم هزار جا میرفت که چی میخواد بگه. تا اینکه ساعت ده شد زدم بیرون بهش زنگ زدم گوشی برداشت و بعد سلام و احوال پرسی تا گفتم خب چی شده شروع کرد گریه کردن. منم نگران شدم گفتم لاله خانم آخه بگو چی شده ناراحتم کردی یکم گریه کرد بعد گفت میگم ولی تو رو بجان بچههات تورو به روح خانمت و چند تا قسم دیگه که فقط بین دوتامون باشه. منم بالاخره قول دادم بهش بگو. اینم بگم وقتی از منم پول میخواست اصرار داشت شوهرم نفهمه. گفت فلانی همچنان که تو چند بار بهم گفتی دستتون خالیه اگر پول لازم داشتی بهم بگو، شوهر خواهر شوهرم فلانی هم چند بار پیش خانمش و شوهرم گفته بود که لاله خانم میدونم شوهرت دستش خالیه خودش هم میره میمونه شهرستان، یه موقع پول مول لازم داشتی من هستم ها. بالاخره گفت منم ۳۰ تومن به یه زنه بدهکار بودم زنه برام فشار آورد منم مجبور شدم به شوهر خواهر شوهرم که حدود ۳۰ سال ازش بزرگتره، زنگ زدم گفتم حاجی چون خودت گفتی دارم میگم اگر داری ۳۰ تومن دست منو بگیر فقط شوهرم نفهمه من خودم چند تا قرعه دارم بهت میدم این زن طلب کاره خیلی داره اذیتم میکنه. گفت تا اینو گفتم حاجی گفت لاله خانم باشه فعلا تو مغازم سرم شلوغه بهت زنگ میزنم میگم. گفت منم تشکر کردم خداحافظی کردم قطع کردم بعد یکی دو ساعت دیدم حاجی زنگ زد گفت لاله خانم من این پولو بهت میدم ولی از خدا پنهان نیست از تو چه پنهون من حدود ۲۰ ساله بهت نظر دارم من پولو بهت میدم به شوهرت هم چیزی نمیگم تو هم به هیشکی چیزی نگو این پولم به من دادی که دادی ندادی هم نوش جانت فدای چشات. گفتم جمشید (از اینجا به بعد اسم بنده)تا حاجی اینو گفت انگار یه دیگ آب سرد ریختن رو سر من یه عرق سردی مثل یخ نشست رو بدن من چند لحظه زبونم بند اومد نتونستم چیزی بگم ناخواسته اشکم جاری شد سکوت کردم تا اینکه حاجی دوباره گفت لاله چی شد چرا ساکتی تا من دهانم باز شد شروع کردم با بغض و گریه بهش دری وری گفتن که هرچی از دهانم در اومد بهش گفتم حاجی هیچی نگفت فقط گفت به حرف من فکر کن هر وقت راضی شدی من رو حرفم هستم. منم بهش گفتم بذار به شوهرم بگم میدم زن و بچتو فلان فلانش کنن. گفت بگو منم میگم خانمت خودش از من پول خواست و یه همچین چیزی گفت آبروی تو میره نه من. گفت جمشید بعد اون سه چهار بار هم زنگ زده شمارشو بلاک میکنم با یه خط دیگه بهم زنگ میزنه کلافم کرده گفتم خب به شوهرت بگو به من چرا میگی. گفت اگر به شوهرم بگم آبرو ریزی میشه و از این حرفا. تا اینکه این برنامه یکم روی منو براش بیشتر باز کرد دیگه هر روز چتمون بیشتر شد و تقريبا رنگ و بوی سکسی بخود میگرفت. یه خانم همسایه بیوه داشتن که گاه گداری به شوخی به من میگفت میخوای برات صیغش کنم منم واقعا دوست داشتم اون خانم و صیغش کنم هم جوون و خوشگل بود و هم موقعیتش برام جور بود، ولی از همون خواهر زنم می ترسیدم که یه روزی از این موضوع بر علیه من استفاده کنه تو زندگی من شکرآب بندازه چون در هر صورت یه زن دیگه جای خواهر اون اومده بود تو زندگی من. ولی بعد اینکه این جریان حاجی رو به من گفت منم دیدم یه آتو ازش دارم دیگه راحت بهش گفتم اگر میتونی اون خانم همسایه تو برام صیغش کن اونم دید جدی دارم میگم گفت بذار باهاش صحبت کنم. دو روز بعدش تو چت بهم گفت باهاش صحبت کردم راضیه ولی میگه تو این خونه نمیتونم تا بعد عید صبر کنه خونمو عوض کنم باشه. و قضیه ما بیشتر از این به بعد شروع شد من هر روز بهش در مورد اون خانم و نداشتن رابطه با خانم خودم میگفتم اونم میگفت تا عید صبر کن. تا اینکه یه روز گفت جمشید یکی برات پیدا کردم فابریک از فامیلای دوستمه خودش هم از این همسایمون هم جوونه هم خوشگل و خوشتیپ. تا بالاخره شمارشو بهم داد هماهنگ کرده بودن من زنگ زدم با اون خانمه حرف زدیم واتساپ داد عکس همدیگرو دیدیم پسندیدیم قرار برا فردا گذاشتیم که بعد اینکه پسرای لاله خانم رفتن مدرسه بریم خونه اونا صحبت هامونو بکنیم. منم از همه جا بی خبر شب چند تا پیام به اون خانمه دادم دیدم جواب نمیده. نگو که خودش هم خبر نداره خطش دایورت پسرشه، پیاما میره برا پسرش، فرداش دیدم یه شماره ناشناس بهم زنگ زد تا جواب دادم شروع کرد به فحاشی که چرا به مادر من پیام دادی. منم اولش چون نمیخواستم برا مادرش مشکل درست کنم گفتم پسر خوب شاید اشتباه شده من هر چی خواستم ردش کنم بیشتر عصبانی میشد فحش های ناجور میداد مجبور شدم بهش بگم آخه بیشرف شماره مادر تو دست من چیکار داره مادرت خودش توسط یکی شمارشو بهم داده منم باهاش صحبت کردم قرار بود فردا بریم صیغه بشیم حالا تو نمیخوای اون تو اونم مادرت. دیدم صدای مادرش داره میاد بهش میگه باشه پسرم ولش کن فلانی شماره منو بهش داده، بالاخره اونم نشد. فردا لاله جون بهم زنگ زد گفت تورو خدا ببخش اون نفهمیده بود گوشیش دایورت گوشی پسرشه. باز من به همسایشون اشاره کردم گفت بابا میگه تو این خونه نمیتونه. از حاجی پرسیدم گفت جمشید حاجی دست بردار نیست مجبورم به شوهرم بگم یا بخانمش. بالاخره من یه سری راهنماییش کردم گفتم زنگ زدنی جواب حاجی رو بده صداشو ضبط کن طوری حرف بزن که مثلا حاجی از تو میخواد بعد با ضبط صدا تهدیدش کن. همین کارم کرد حاجی هم دست از سرش برداشت. تا در جریان چتامون دوباره به بدهیش به اون خانم اشاره کرد و از من دوباره ۲۰ تومن خواست باز سفارش کرد که شوهرش نفهمه منم تو اون موقعیت واقعا دستم خالی شده بود ولی گفتم اون ۵ تومنی که قرار بود آخر دی ماه بهم بدی نمیخوام ده تومن هم دوباره بهش زدم گفتم ده تومن پول قرعه با این ده تومن، ۲۰ تومن بهش بده تا ببینیم بقیش چی میشه. حالا هر چند باز ۱۰ تومن دیگه میخواست ولی اجالتاً دهان زنه بسته شد. ولی چتهای ما بیشتر رنگ و بوی سکسی گرفت. اون از من میپرسید که خب خانمت پا نمیده چکار میکنی منم با یکی دو تا خانم از همون سایت آشنا شده بودم، جریانشونو بهش تعریف کردم. واز بیستم دی ماه به مدت ۷۰ روز دقیق من تهران بودم هر وقت میخواستم برم پیش یکی از اون خانما بهش میگفتم تو چت پیامهای اون خانوما رو کپی میکردم براش میفرستادم دیگه باور کرد که من با دوتا خانم تو تهران رابطه دارم همش به من میگفت بابا ول کن اونا رو پولتو الکی نریز تو جیب اون زنای کثیف پولاتو حیف و میل نکن ما خودمون اینجا نیاز داریم. حرف به اینجا که رسید فهمیدم که بله میشه لاله جونو بزیر کشید ولی خواستم فقط خودش بگه. همش اون میگفت بابا نرو منم میگفتم آخه نمیتونم بمونم تو میگی چکار کنم. فقط میگفت والله چی بگم. تا اینکه یه روز از من پرسید تو این مدت با چند تا خانم رابطه داشتی منم گفتم بهش. گفت زنای خوبی بودن من از یکی از خانمها خیلی تعریف کردم که واقعا یه خانم مسیحی ۴۰ ساله خیلی خوشتیپ خوشگل سکسی بودش از این حرفا تا لابلای این حرفا خودش برگشت گفت فکر نکنم هیچکدوم به خوشتیپی خودم برسن با چندتا استیکر خنده برام فرستاد. من باز خودمو کنترل کردم فقط گفتم تو خودتو قاطی اینا نکن تو بی نظیری (حالا اینو بگم واقعا بی نظیره لاله جون رنگش گندمی روشن، قدش حدود ۱۶۵ وزنش حدود ۶۰ کونشو پهن و طاقچه ای سینه هاش حدودا سایز ۷۵ ولی خیلی جمع و جور بدون یه ذره افتادگی انگار سینه یه دختر ۲۰ ساله است، صورتش هم گرد با چشمان درشت و ابرو مشکی بالاخره هر چی من تعریف کنم قدر خالق بالاتر از اون خلقش کرده). تا گفتم تو بی نظیری گفت واقعا گفتم من تعارف ندارم. برگشت گفت جمشید یه سوال کنم؟گفتم بپرس، گفت خوشتیپ از نظر تو چجوریه، منم تمام خصوصیات خودشو گفتم گفتش که الحمدلله من خودم همه اینا رو دارم که گفت شوهرم داره میاد خواستیم خداحافظی کنیم دیدم نوشت خداحافظ، بوس بوس بوس بوس. منم تا اینو دیدم دیگه دلو زدم به دریا نوشتم بوس از لبات دیدم چندتا استیکر خنده و بوس فرستاد قطع کردیم فردا صبح طبق معمول با سلام صبح بخیر شروع کردیم بعد من بهش استیکر بوس فرستادم دیدم اونم استیکر بغل فرستاد بعدش من گفتم یه چیزی موند گفت چیه گفتم خودت باید بگی نگفت منم نگفتم گفتم شاید زود باشه حالا بزار خودش بگه دیگه باز چت هامون بیشتر شد اون خونه تنها بود بچهها مدرسه شوهرش هم سرکار، منم تو خونه تنها و بیکار تا اینکه همون روز بعد ظهر شروع کردیم همش میگفت چی مونده منم گفتم ممه تا اینو گفتم گفت دیگه روت باز شد پررو شدیا من فکر کردم ناراحت شد گفتم ببخش مزاحمت نباشم. دیدم زود نوشت ناراحت نشو ممه هم بهت میدم ولی تو میری پیش اون خانما من خوشم نمیاد، چون واقعا اون روز یکی تاز پیدا کرده بودم تو میدان جمهوری قرار بود ۸۰۰ بدم، گفت اولا من از اون زنا خوشم نمیاد کثیفن هر روز با چند نفرن، بعدش هم آخه چرا پولتو بریزی تو جیب اونا خودمون اینجا داریم برا پول بال بال میزنیم. دیگه دیدم کاملا نخ داد، دقیقا با این لفظ گفتم ،باشه لاللللله جووووووون تو که بدت میاد منم نمیرم پول هم به اونا نمیدم میدم به خودت. دیدم نوشت آفرین بوووووووووووس منم نوشتم قربونت کووووووووووس اونم نوشت وای خدا کوسو لو دادیم دیگه من پرو تر شدم شروع کردم که کوستو میخورم ممه هاتو میخورم از این حرفا اونم خودشو وا داد نوشت شوهرم اومد برا ناهار بذار بره پیام میدم با چندتا استیکر بوس و بغل خداحافظی کردیم ولی من دیگه واقعا هوش از سرم رفته بود چون واقعا هم گفتم که ۲۰ سال بود در حسرت کوسش بودم و هم خودم تشنه کوس خداحافظی کردیم رفت ولی من مگر میتونستم آرام باشم. هر چند واقعا با چند تا خانم دیگه خیلی سکس داشتم اما نمیدونم چرا برا لاله جون حس متفاوت داشتم. حدود ساعت ۳.۳۰دقیقه بعد از ظهر دیدم پیام داد سلام عشقم. وقتی این پیامو دیدم واقعا خودمو گم کردم ولی جواب ندادم دیدم دوباره پیام داد سلام کیر طلا وای چی داشتم میخوندم بعد دوسه تا پیام اینجوری دیدم نوشت عشقم انگار خوابی منم برم بخوابم برداشتم جواب دادم سلام خوشتیپ. دیدم نوشت واقعا خوشتیپم گفتم بی نظیری بعد بهش گفتم عشقم خواب بودم داشتم خوابتو میدیدم گفت چطوری الکی شروع کردم یه خواب سکسی کامل براش تعریف کردم گفت جمشید حالمو خراب کردی. بالاخره حدود یک ساعت چت کردیم تمام سکسی اولین قرارو گذاشتیم برا فرداش دقیقا مورخه ۵/۱۱/۱۴۰۲که صبح شوهرش بچهها رو میبره از اونجا میره سر کار تا ساعت ۲ بعد از ظهر خونه تنهاست که من صبح برم دور و بر خونشون باشم تا شوهرش رفت من برم خونشون منم فرداش زود بلند شدم رفتم تو محله ای که بودن دورادور خونشونو میپاییدم لاله هم با پیامک داشت خط میداد تا اینکه ساعت ۷.۳۰ اونا رفتن بعد ده دقیقه من رفتم خونشون دیدم بله لاله خانم یا یک شلوارک و تاپ رکابی شکل دم در وایساده تا وارد شدم همون دم در بغلش کردم لب تو لب شدیم بغلش کردم بردمش تو اتاق خواب دیدم لحاف تشکش پهنه همدیگرو لخت کردیم دیدم واییییییییییی چه کوسی واقعا انگار کوس یه دختر ۱۵، ۱۶ ساله اصلا هیچی معلوم نیست لیزر کرده صاف و صاف فقط یه خط وسط پاهاش معلوم ناخودآگاه با کله رفتم رو کوسش زبونمو از ته کونش کشیدم تا انتهای چوچولاش دیدم از حال رفت با پاهاش سرمو فشار داد به کوسش طوری که واقعا نفسم بند میومد،. دو سه تای دیگه لیس زدم گفت آیییییییی جمشید کافیه مردم بکن توش ی ذره بیشتر خوردم دیدم واقعا از حال رفت داره اشک از گوشه های چشمش میریزه لبامو گذاشتم رو لباش روش دراز کشیدم گفتم عشقم چرا گریه میکنی گفت تا حالا شوهرم برام نخورده فقط تا میاد میکنه توش بعضی وقتا اب من میاد بعضی وقتا هم نه تموم میکنه میره میخوابه جمشید توکه زبونتو گذاشتی رو کوسم تازه من مزه سکسو فهمیدم فقط شنیده بودم از بعضی میگفتن شوهرم مال منو میخوره. گفت بکن توش منم همونطوری که روش دراز کشیده بودم اونم پاهاش بالا بود کیرمو یواش یواش مالیدم به کوسش پاهاشو قلاب کرد به کمرم فشار داد کیرم تا ته رفت تو کوسش (کیر منم ۱۷ سانته ولی واقعا کلفته تقریبا اندازه یه لوله یک اینچ)تا کیرم رفت تو کوسش دهانش باز موند گفت نگه دار تکون نده. بعد اینکه کاملا جا باز کرد گفت بزن منم از بس داشتم حال میکردم به ۵ دقیقه نکشید آبمو با تمام فشار ته کوسش خالی کردم اونم همون اول که کردم توش دو سه تا تلمبه نزده آبش اومده بود، خوابیدم روش لباشو ممه هاشو میخوردم ولی باور کنید کیرم اصلا نمیخوابید وقتی یه ذره آرام شدم میخواستم از روش بلند بشم چند تا دستمال کاغذی به من داد چند تا هم خودش گذاشت رو کوسش که آبم نریزه رو تشک، با خنده گفت عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. گفتم چطور گفت اگر شوهر خواهر شوهرم به من پیشنهاد نمی داد منم اونو بتو نمیگفتم نه تو جرأت میکردی به من بگی و نه من بهت کوس میدادم. بعد بلند شدم برم حموم گفت فعلا نرو کار دارم باهات رفتیم دستشویی خودمونو تمیز کردیم اومدیم باهم صبحونه خوردیم بعد صبحونه به شوهرش زنگ زد گفت کجایی اونم گفت رفتم فردیس، شوهرش با اسنپ کار میکنه گفت باشه کارتو بکن آقا جمشید اومده اینجا ناهار تونستی بیا خونه اونم گوشی رو گرفت با من صحبت کردیم گفت اگر زودتر میگفتی من نمیرفتم سر کار اومدم فردیس از اینجا هم الان یه مسافر پیام داده میخوام برم هشتگرد ببخش تورو خدا. گفتم بابا راحت باش داشتم از اینجا رد میشدم اومدم یه سر بزنم الان هم میخواستم برم لاله خانم نمیذاره میگه ناهار بمون. بهش قسم دادم اگر بخوایی از سرکارت بزنی من دیگه نمیتونم بیام. گفت نه دیگه نمیام ظهر میام بچهها رو از مدرسشون برمیدارم میام. بالاخره وقتی از اون هم خیالمون راحت شد کاملا لخت رفتیم رو تخت پسرا، دوتا پسر دوقلو دارن ۱۷ ساله. رفتیم دوبار هم تا ساعت ۱ سکس توپ کردیم ولی برای اولین بار هر کاری کردم از عقب نذاشت گفت خوشم نمیاد. حتی تا حالا به شوهرم هم ندادم. کس هر چقدر بخوای در خدمتم ولی کونو بیخیال باش. منم گفتم فعلا باشه ولی من به موقش میکنم. پاشدیم باهم رفتیم حمام من اومدم رو مبل سه نفره خوابیدم اونم رفت سر ناهار واقعا از بس خسته بودم، سه بار سکس تو ۴ ساعت اونم برای سن من واقعا خسته کننده است. خوابم برد یه وقت دیدم باجناقم با بچهها اومدن باهم ناهار خوردیم من پاشدم رفتم ولی از بار دوم راضی کردم از کونش هم کردم که داستانش مفصله اگر خوشتون اومد تو قسمت بعدی میگم فقط اینو بگم که تو این حدود دو ماه ده دوازده بار سکس داشتیم که هر کدوم داستان خاص خودشو داره اگر استقبال شد در سه قسمت تقدیم میکنم. با تشکر از کاربران کیر بدست جمشید (مستعار) از یکی از شهرهای شمال غرب نوشته: جمشید لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده