رفتن به مطلب

behrooz

ارسال‌های توصیه شده

دختر عمو جان

سلام کونبازان محترم . یه داستانی دارم براتون که امیدوارم خوشتون بیاد . اسمم سعید قدم ۱۸۰ دودولم ۱۵ سانتی میشه و تقریبا کلفت و سیاه تیپم معمولی خوشگل نیستم ولی بد تیپ هم‌نیستم . سالها قبل که حدود 19سالم بود اولین رابطه ام با دختر عموم مونا بصورت کاملا ناگهانی اتفاق افتاد که براتون میگم . اسم دختر عموم هم میزاریم مونا تک دختر یعنی تنها فرزند عموم اون سال 18 سالش بود بور و سفید و قدبلند و درشت و تو پر . هیکل و قد و قامتش بیشتر از چیزی که هست بنظر میاد . با اینکه نوجوان بود ولی مطمئنم اگه میزدی توش یه بچه ترگل ورگل ۹ ماه بعد تحویلت میداد. عموم با اینکه از بابام چند سالی بزرگتر بود ولی به دلیل اینکه دانشگاه رفته بود و خارج هم زیاد می رفت و اهل رفیق بازی و عشق و حال از هر نوعی که بگید بود خیلی دیر ازدواج کرده بود و دخترش از من و برادرم وحید رشت دانشگاه درس میخونه هم کوچکتر بود . فاصله سنی با مونا خیلی بود ولی وضع مالیشون خوب بود خودش و خانمش هم خیلی روشن فکر بودن و با مونا هم راحت بودن و رفیق. برعکس بابای من که دیپلم زوری گرفته بود و رفته بود شرکت واحد با وضع مالی نه چندان رو به راه و با اینکه فاصله سنی زیادی باهاش نداشتیم ولی اصلا با من و وحید راحت نبود و به اصطلاح باهامون رفیق نبود . برگردیم به قصه ما یه خونه ای داشتیم که متعلق بود به پدربزرگ خدابیامرزم. حدود ۷۵ متری میشد و دو طبقه قدیمی ۴۰ متری داشتیم و هر طبقه دو تا اتاق تو در تو و یه حیاط ۳۵ متری هم داشتیم که خیلی دنج و آروم بود و حمام و دستشویی و آشپزخانه هم داخل حیاط . . تا قبل رفتن وحید به دانشگاه من و داداشم بالا طبقه دوم بودیم و پدر مادرم طبقه اول . چند سالی میشد که پدر بزرگم فوت کرده بود و یه عمو و دوتا عمه هام اجازه داده بودن که ما تو خونه پدربزرگم بمونیم . بابام آخرین بچه بود و ته تغاری و پدربزرگم در زمان زنده بودنش به خاطر وضع مالی تخمیمون طبقه بالا رو داده بود به ما ۴ نفر و خودش پایین بود و پدر و مادرم هم ازش نگهداری میکردن . البته از دست و پا نیفتاده بود . چند سال از فوتش گذشته بود و عمو با اینکه وضع مالیش بد نبود و خیلی هم خوب بود نشسته بود زیر پاهای عمه هام که بله چرا رضا یعنی بابام باید میراث ما تو دستش داشته باشه در زمان زنده بودن بابا هم که چند سال طبقه بالا دستشون بود الان هم کل دو طبقه دستشه این چند سال هم بابت نگهداری بابا نوش جونشون ولی خونه مال همه است مگه ما خودمون فلجیم که نتونیم از خونه استفاده کنیم و … این حرفا . عمه ها هم‌ وضع مالیشون خوب بود نه به خوبی عمو ولی چون از عموم حساب میبردن چون بزرگترین بچه بود با اینکه میدونم قلبا راضی نبودن ولی چون هم وضع مالیشون خیلی بهتر از ما بود شاید هم از ترس حرف و حدیث فک و فامیل که میگفتن سر ارث میراث افتادن به جون هم و برادرشون و آواره کردن و … خیلی راضی نبودن با تقسیم ارث ما رو بیرون کنن از خونه میراثی. از طرفی هم بخاطر از ترس عمو یا احترام بهش یا هرچی دیگه اوکی و به عمو داده بودن و اونم اومده بود خونمون که رضا چند سال همینجوری نشستید دیگه باید خونه رو بفروشیم و هر کی سهم خودش و برداره . از شانس تخمی بین ۴ تا خواهر برادر ما فقیره بودیم و دستمون به دهنمون نمیرسید . البته خداییش عموم هم یه جورایی راست می‌گفت و حقش و می خواست ولی چون هر سه تا عمو و عمه هام وضعشون خوب بود و بالا شهر خونه ویلایی های خوبی داشتن کارشون و حرفشون قانونی بود ولی شاید اخلاقی نبود
آقا از روزی که این و بهمون گفت آشوبی تو خونمون راه افتاد . ککی تو تنبانمون افتاد که بیا و ببین . مادرم گریه میکرد آقام عصبی شده بود این تشنج هم به ما منتقل میکردن . واقعا هم اگه خونه رو می‌فروختند و سهم ما رو میدادن یه آپارتمان ۵۰ متری هم گیرمون نمیومد . خونه پدری کوچیک و پایین شهر بود . پولش هم اگه تقسیم هم میشد چوسش برامون میموند . هیچ وقت هم نفهمیدیم که این عمو و عمه هایی که دستشون هم به دهنشون می‌رسید چرا راست کردن برای فروش خونه ؟ خلاصه عمو تقریبا یه روز درمیون میومد خونه ما و با پدر مادرم راجع به این چیزا حرف می‌زد. رفت و آمدهاش و بیشتر کرده بود که ما نگیم واسه ارث و میراث اومده . یه چیزی راجع به فروش خونه میزد بعد مسایل دیگه مثل بی معرفتی دوماد هاشون و ترافیک تهران و آلودگی اون و اینکه میخوان برن شمال یا کیش زندگی کنن و … حرف میزدن که مثلا نگیم واسه ارث و میراث اومدن . در صورتی که قبلا ها ۶ ماه یه بار هم نمیومدن . اکثر اوقات هم که میومد با زن عمو و مونا میومد . از ساعت ۵ و ۶ بعد از ظهر میومدن تا ۹ و ۱۰ شب راجع به کسشعرا و آخرش هم سهم و فروش خونه و تاریخی که قراره بزارن بنگاه و… حرف میزدن . شام و میخوردن و میرفتن . از زمین به آسمون می بارید . یه بار نگفتن شما بیایید خونه ما اونجا صحبت کنیم . القصه فکر کنم دومین یا سومین باری که اومدن خونمون من رفتم تو حیاط که حرفاشون و نشنوم . واقعا از عموم بدم اومده بود چون هیچ احتیاجی به این سهم پدری نداشت ولی پا کرده بود تو کفش ما رو بیرون کنه البته محترمانه . تو حیاط بودم که دیدم مونا اومد تو حیاط . دید ناراحتم گفت سعید درست میشه . جوابش و ندادم . بهم گفت چرا کبوتر یا مرغ و خروس نگه نمیداری تو حیاط ؟ گفتم کثیف کاری داره و حوصله هم‌نداریم . گفت من عاشق مرغ و خروس و کبوتری ولی عموت نمیزاره بگیریم بزاریم گوشه حیاط . گفتم گربه دوست داری ؟ گفت بدم نمیاد . گفتم بچه گربه . گفت کجاست گفتم خرپشته پشت بوم . گفت میشه ببینم گفته بله باید بریم طبقه دوم قبل اینکه برسیم پشت بوم یه جایی درست کردیم شبیه انباریه وسایل و گذاشتیم اونجا گربه رفته بچه کرده ولی اگه باشه نمیشه بهش دست زد حمله میکنه . گفت تو برو اگه مادرشون نبود منم میام . از کنار اتاق های طبقه اول که خانواده ها داشتن حرف میزدن رد شدم رفتم طبقه دوم بعد هم به سمت پشت بام . دیدم سه تا از بچه گربه ها اومدن لب اونجایی که شبیه انباریه . انباریه از کف یه متر با سقف فاصله داشت و برای آوردن وسایل به پایین باید روی پله آخر یا یکی مونده به آخر می‌ایستادیم و با کلی زحمت وسایل و پایین می‌آورد. یعنی کف انباریه تقریبا یه متر بالاتر از آخرین پله بود . خلاصه بچه گربه ها تا من و دیدن رفتن لای وسایل در پشت بوم و باز کردم پیش پیش کردم دیدم مادرشون نیست . اومدم پایین مونا رو صدا کردم اومد بالا . واقعا قصد کاری و نداشتیم و به همین خاطر ترس و قایمکی بالا رفتن و اینا هم نداشتیم . تا اون موقع هم اصلا نظرو قصدی رو مونا نداشتم . رفتیم بالا بچه گربه ها رفته بودن لای وسایل و دیده نمیشدن . اومد مونا پشت سر من و لباسم و از پشت گرفته بود و من سپر خودش کرده بود . راستش منم میترسیدم دست بهشون بزنم چون یه بار که میخواستم برم پشت بوم و کاری با بچه گربه ها نداشتم ننه شون چنان صداهایی برای ترسوندن من درمی‌آورد که جرات گرفتنشون و دیگه به خودم نمی‌دادم. مونا گفت پس کوشن؟ گفتم رفتن لای وسایل . چشم‌چشم کردم یکیشون و بغل یه ساک مسافرتی که اونجا گذاشته بودیم دیدم . سیاه بود . گفتم بیا اونجاست . اومد جلوی من دستش روی پله آخر و دستهاش و گذاشت لبه انباری ناخودآگاه کمرش و از روی لباس گرفتم که نیوفته . همون لحظه بدنم از شهوت داغ شد . اونم بدون توجه به اینکه من داغ شدم داشت بچه گربه رو میدید و قربون صدقه اش میرفت . من دیگه متوجه نمی‌شدم چکار داره میکنه . مونا کلا یه کم‌ بچه سوسوله . هنوز داشت قربون صدقه گربه ها میرفت و راست کرده بود یکی دوتاشون ببره خونشون . هی میگفت میتونم ببرمشون ؟ بعد گرفتن کمر مونا بود که به خو دم‌گفتم خاک بر سرت یه همچین کوسی کاری نکردی ؟ فرمانده بدنم شده بود کیرم . از رو لباس یه کم بالاتر رفتم و آروم دستم و گذاشتم یه کم پایین از سینه هاش . برگشت گفتم نگهت داشتم نیوفتی برو جلوتر بقیه شون هم ببینی . یه مکثی کرد و چیزی نگفت . منم چند لحظه بعد سینه هاش و گرفتم سوتین هم نداشت ولی نسبت به هیکلش سینه هاش خیلی کوچولو بودن . حداکثر اندازه دو تا لیمو شیرین متوسط . برگشت و گفت چکار میکنی ؟ گفتم نگهت داشتم نیوفتی. گفت دستت درد نکنه و اومد رو پله پایینی و لباسش و مرتب کرد و بدون اینکه چیزی بگه رفت پایین . لذت گرفتن سینه هاش که رفت هیچ ، ریدم به خودم گفتم این از این بچه سوسول ها و نُرنُر هاست نره بگه به عمو که هم دهن من و میگاد هم قبل طلوع صبح فردا بیرونمون میکنه . به خدا توان نداشتم دنبالش برم التماسش کنم چیزی نگه . پاهام شل شده بودن و قلبم مثل کون‌مرغ میزد . رفتم طبقه دوم و الکی با کتاب خودم و مشغول کردم و منتظر شنیدن فحش کسکش جاکش توسط عمو بودم . یه ساعتی گذشت و صدام کردن برای شام جرات نکردم برم و گفتم سیرم . شام و خوردن و رفتن . منتظر بودم با پیامکی واتساپی چیزی بهم بگه که نگفت . دو روز بعدش هم عمو اینا نیومدن . بدترین لحظات زندگیم بود اون دو سه روز . گفتم رفتن شکایت کنن و هزار تا فکر کیریه دیگه . خلاصه چند روز بعد دوباره عمو و مونا دوتایی اومدن خونمون زن عمو نیومده بود . گفتن مونده خونه شام درست کنه مهمون دارن . مهمونشون هم دوست عمو بود که پیداش کرده بود خونه رو از ورثه بخره . روم‌نمیشد مونا رو نگاه کنم .اومدم برم بیرون از خونه گفتم شاید عمو ناراحت بشه فکر کنه به خاطر مسائل پیش اومده خوشم نمیاد ازش و میخوام بزنم به چاک به همین خاطر رفتم دوباره تو حیاط . ۱۰ دقیقه بعد مونا به هوای دستشویی که گوشه حیاط بود اومد رفت دستشویی
جرات نمیکردم نگاهش کنم و خودم زده بودم به کوچه علی چپ و در و دیوار و نگاه میکردم . از دستشویی اومد و گفت بچه گربه ها هنوز هستن . آب تو دهنم خشک شد اول فکر کردم میخواد اتویی که گرفته رو به روم بیاره و با متلک داره میگه . قبل اینکه جواب بدم گفت اگه پسر خوبی باشی باهات میام بالا اونا رو ببینم . از بابام قول گرفتم دوتاشون و ببرم خونمون . منتظر نموند چون راه و بلد بود رفت بالا . گفتم صبر کن شاید مامانشون باشه . گفت نیست . تعجب کردم چطور بچه سوسولی مثل اون شجاع شده . یه دقیقه بعد رفتم سمت پشت بوم که دیدم نیست . اومدم پایین دیدم برای خودش رفته تو دوتا اتاق تو درتویی که بالا داشتیم و داره عکسهای رو تاقچه رو میبینه . گفتم وایسا برم ببینم مادرشون نیست نذاشت حرفم تموم بشه گفت بیا یه دقیقه کارت دارم . اومدم تو اتاق گفت چرا اون کار و کردی چند روز پیش ؟‌گفتم تو سوسولی بابا چکار کردم مگه ؟ خواستم نیوفتی میخواستم ادامه بدم که گفت از قصد کردی درسته ؟ گفتم نه دیگه جایی نبود بگیرم دستم خورد بهشون . گفت قول بده به کسی چیزی نگی . نمیفهمیدم‌چی میگه گفتم تو نباید به کسی چیزی بگی . گفت بریم بچه گربه بازی ؟ و ی نیشخندی زد . گفتم بزار برم بالا رفتم بالا در پشت بوم و باز کردم دو تا پیش پیش گفتم مادر بچه گربه ها اومد لب انباری . ریدم به خودم فکرش و نمیکردم باشه . دو تا دست محکم زدم پرید پایین و رفت طبقه پایین . پشت سرش رفتم گفتم الان ببینمش عربده میزنه و آبروم میره و می‌فهمن ما اومدیم بالا . خوشبختانه مونا تو اتاق بود و داشت خودش و مرتب می‌کرد و اصلا گربه رو ندید . بهش گفتم بریم مادرشون نیست . دوباره اومد جلو من و منم گفتم بگیرمت نیوفتی . گفت بگیر . کمرش و گرفتمش ولی اصلا دنبال بچه گربه ها نبود . فهمیدم حشری شده یواش دستم و از رو پیرهنش گذاشتم رو سینه هاش . یه کم مکث کرد . ترسیدم گفتم نکنه نمیخواد و اومده تو موقعیت من و قرار بده و آتو بگیره . تو همین فکرا بودم که یه نفس عمیق کشید و سرش و برگردوند سمت شونه هاش . خیالم راحت شد . یه کم‌ دیگه ممه هاش و مالیدم دیدم‌چیزی نمیگه . جرات کردم دستم و از زیر کردم زیر پیراهنش . بدنش مثل تنور گرم بود . رفتم بالا سوتین نداشت و قشنگ جفت سینه هاش و گرفتم . تا گرفتم یه آهی کشید و دستش و از رو لباس گذاشت رو دستام و مالش داد دستهام و . .نوک سینه هاش و اومدم بگیرم دیدم نوکش خیلی کوچیکه داشتم دنبال نوکش میکشتم که .‌برگشت و لباسش رو درآورد
سینه هاش کوچولو بودن و نصف سینه اش هاله قهوه ای کمرنگ دور سینه اش بود . اونایی که از نزدیک دیدن یا تو فیلم دیده باشن متوجه میشن چی میگم یه لیمو که نیمه بالاش قهوه ای روشنه و . با سینه زن بالغ خیلی فرق میکنه . گفت بیا بریم طبقه پایین تو اتاق الان میوفتیم از رو پله ها . دیدم راست میگه . حدود ۱۰ تا پله اومدیم پایین رسیدیم طبقه دوم . خواست بره تو اتاق گفتم‌نه بریم‌تو اتاق یکی بیاد شاید نفهمیم . همین جلو در باشیم کسی اومد از پله ها بیاد بالا بفهمیم تو بری تو اتاق منم برم‌پشت بومی تو کمدی یا جایی . خلاصه دم در اتاق طبقه بالا سینه هاش و کردمش تو دهنم سرم و گرفته بود داشت دیگه ناله میزد . خوشبختانه سر و صدای عمو و بابام زیاد بود ولی باز هی بهش میگفتم آروم اونم ده ثانیه گوش میداد دوباره ناله های ریز میزد . البته خداییش هم ناله هاش اینقدر بلند نبود و مراعات میکرد ولی گفتم اگه یک درصد صدامون بره و بشنون کونم پاره است .به همین خاطر سینه هاش و ول کردم رفتم شکمش و لیس میزدم . نافش و لیس میزدم . شلوار لی سفید یخی پاش بود اومدم کمربندش و باز کنم که دستم و گرفت . دوباره دستش و کنار زدم واسه کشیدن‌پایین شلوارش باز دستم و گرفت و نذاشت دیدم اصرار کنم دیگه نمیزاره دوباره رفتم سمت سینه اش اومدم بکنم دهنم که لباش و گذاشت رو لبام و شروع کرد مکیدن . البته دیگه داشت مثل آدامس میجویدشون . نمیدونم از کاربلدیش بود یا تازه کاریش ولی یه جوری میخورد . لبام و آزاد کردم و گفتم یواش چته ؟ باز حمله کرد واسه لبام . گفتم لبام و کندی . زبون بده . زبونش و کرد تو دهنم مثل مسواک می‌کشید رو تمام دندونهام و رو زبونم و بالای سقف دهنم . گفت لباساتو درآر. اومدم شلوار و بکنم گفت فقط پیرهن . اومدم‌چیزی بگم‌خودش پیرهنم و درآورد گفت سینه ات و بمال به سینه هام . سینه هامون روی هم بود .گفت لاله گوشم یا گردنم و یا لیس بزن یا با گرمای نفسهات گرمشون کن . همین کار و کردم و همزمان کیرم و از رو شلوار گذاشته بودم رو کوسش . ولی چون جفتمون شلوار پامون بود چیزی نمیفهمیدم. ‌داشتیم حال میکردیم و از دنیای اطراف بی‌خبر بودیم که یهو زنگ‌ خونه به صدا دراومد . کی بود ؟ خریدار کسکش خونه که دوست عمو بود . جفتمون ریدیم. بابام صدا کرد سعید سعید در و برو باز کن . کی تخم داشت با اون وضعیت بیاد بره درباز کنه .جواب ندادم . مونا فقط سریع لباس و پوشید و خودش و سریع و جمع و جور کرد و موهاش و دستی کشید که بره پایین که مامانم چادر به سر اومد تو راه رو پایین در و با اف اف باز کنه . مونا همون پاگرد طبقه دوم وایساد . در و مادرم باز کرد و خریدار از حیاط اومد تو راهرو و رفت سمت اتاق های طبقه پایین . تا رفتن تو و داشتن با عمو و بابام سلام تعارف تیکه پاره میکردن مونا هم چند تا پله رو رفت پایین و رفت تو حیاط تو دستشویی . خوشبختانه کسی ندیدش . بعد هم اومد تو حیاط شروع کرد با موبایلش حرف زدن . عمو و بابا همزمان پرسیدن کجا بودی ؟ گفت گلاب به روتون سرویس بودم و الان هم با موبایل دارم با دوستم حرف میزنم . کونکش چنان ریلکس و بی تفاوت حرف زد که کسی شکی نکرد . بابام گفت سعید کجاست ؟ گفت فکر کنم رفت با دوستهاش بیرون . خریداره تو حیاط هم دیدی زد و آشپزخونه و دستشویی و اینا رو داشت نگاه می‌کرد که عمو گفت یه طبقه هم بالا داریم که
داشتم آماده میشدم مثل فشنگ برم یا بالا پشت بوم یا تو کمد دیواری طبقه بالا که خدا پدرمادرش و رحمت کنه دوست عمو رو که گفت دکتر ( به عمو ام ) لازم نیست اینجا باید کوبیده بشه ساخته بشه . حالا قیمت چند ؟ خلاصه اون شب هم مثل کلاغ بالا موندم و یه دست هم کف دستی زدم به یاد مونا و اتفاقات مربوطه . شب مونا پیامک داد سعید دفعه بعد که بابام خواست بیاد خونتون مامانم و باهاش میفرستم و خودم هم به هوای درس یا مریضی نمیام . میتونی بیایی خونه ما ؟ گفتم میام‌نوکرتم هستم . عمو اینا چند روزی پیداشون نشد . به بابا زنگ زده بود که دوستم فلان قیمت میخواد که بابا گفت بیشتر از این حرفا میارزه . کسکش اندازه ده تا یهودی پول داشت باز میخواست طرف دوستش و بگیره و پول کمتری به ما بده . البته من فکر میکنم خودش میخواست بخره و اون یارو انداخته بود وسط . خلاصه یه شب مونا گفت بابا اینا با خریدار اون روزی میخوان فردا بیان خونتون قیمت و بالا پایین کنن . عمه زری ( زهرا )هم با شوهرش میاد از طرف خودش و عمه فاطی رو قیمت‌ها اظهار نظر کنن . خلاصه قبل اینکه اینا برسن به مامان گفتم مسابقه فوتبال داریم من تا شب نمیام
ساعت حدود ۶ زنگ زد که مامانم اینا راه افتادن . منم نه موتور نه ماشین . یه اسنپ خودم گرفتم تا در خونشون . خونشون خیلی خوب بود شاید ۴۵۰ متری میشد . دو طبقه دوبلکس شیک با حیاط و یه استخر ۳ در ۵ گوشه حیاط که البته خالی بود . در و باز کرد و مزاحم و همسایه و … نداشتن که شر بشه . تا رفتم تو دیدم یه دامن پوشیده که نمی پوشید سنگین‌تر بود شورت زرد قناری قشنگ معلوم بود . یه تاپ سفید هم تنش بود . داخل دم در ورودی به ساختمان لبشو گرفتم و اونم گفت وایسا صبر کن گفتم من شانسم کیریه الان جلسه کنسل میشه برمیگردن . گفت بریم تو اتاق . خواستم برم گفت اونجا اتاق من نیست بیا بالا . از پله ها رفتم بالا سه اتاق داشت . یکیش رو به حیاط بود . و اتاق مونا
لب و انداختم رو لبش . در حین خوردن خودش دست انداخت شلوارمو بکشه پایین . گفت خودم دوست دارم لختت کنم تو هم من و لخت کن . انداختمش رو تخت گفتم اول من . تاپ و درآوردم باز هم سوتین نداشت . گفتن با سوتین مشکلی داری ؟ گفت این چیه که سوتین هم بخواد و خندید . لباس منم کند و افتادیم رو هم . لب و لب بازی و صدای آه و ناله ولی آزادانه . خواستم شلوار دربیارم باز نگذاشت گفت زوده . یه دقیقه ای فکر کنم شد لب خوردن و گاز گرفتن و لیسیدن و سینه خوردن هام . گفتم شدی ؟ گفت نه . گفتم بریم سر اصل مطلب . شلوارم و کشید پایین یه شورت تنگ پوشیده بودن. تا دیدش یه جیغ کوچولو کشید گفت این چیه ؟ گفتم الان میگم چیه . شورت و خودم درآوردم و شق شده گرفتم روبروش . معطل نکرد و کرد دهنش . کونم و گرفت و کیر و تا ته می‌کرد تو حلقش . اوق میزد و میخواست بالا بیاره ولی ول کن نبود . خایه میخورد و ساق کیرم و دندون دندون می‌کرد. هم درد داشت هم لذت بخش بود . اینم بگم که قبل اینکه راه بیوفتم یه ویاگرا زده بودم به بدن . واسه همین یه سردردی داشت میومد سراغم . انداختمش رو تخت و یه وجب دامن کذایی و کشیدم پایین . شورت زرد قناری و دیدم اونم خواستم بکشم پایین که گفت سعید آروم درش بیار بیشتر حشری میشم . آروم که داشتم درمیاوردم همینجوری آب کوسش کش اومد . دیوث چند بار ارضا شده بود ولی نمی‌گفت. امکان نداشت اون همه آب برای ارضا نباشه . اینقدر زیاد بود منی که حشریت داشت کورم می‌کرد و از کوس و کون نمی‌گذاشتم نتونستم آبش و بخورم . دستمال کاغذی کنار تخت و آوردم و آبش و پاک کردم . شاید با سه تا دستمال کاغذی کامل پاک شد . کوسش مثل کوس روس‌ها بود . سفید تپلی با موهای ریز بور و نرم . دهنم و گذاشتم رو کوسش که گفت سعیییییییییییییید . تکون شدیدی خورد . فقط گرمای دهنم خورده بود بهش ولی چون قبلش خیلی خورده بودم دیگه با تکون شدید ارضا شد . دوباره آب ها رو پاک کردم . گفت بخور بخور بخور . داشتم لیس میزدم گفت اینجوری نه چوچوله ام و بگیر دهنت میک بزن بره تو دهنت بعد بدش بیرون با دندون ریز ریز و آروم گاز بگیر . شده بودیم نوکر دختر بچه سوسول . ولی اینقدر کوسش خوشفرم و بی مو بود که نمیتونستم نه بگم . بیشتر از نرم بودن و بور بودن پشماش خوشم اومده بود . بعد کلی خوردن گفتم نوبت منه . گفت پسر عمو میدونی که دخترم . گفتم باشه . کیر و کردم دهنش یه کم خیس شد گذاشتم روی چاکش . بالا پایین بالا پایین . خیسی کوسش مثل روغن روانکننده کار و آسون می‌کرد. ولی تو کردن لامصب یه چیز دیگه بود که نمیشد . ولی چاره ای نبود . پاهاش رو شونه هام کیر لا کوس . برش گردوندم پشتش خوابیدم لاپایی زدم . هم آبم نمیومد همسرم دیگه داشت درد می‌گرفت. که از عوارض ویاگرا بود . گفت رو در رو بمال به کوسم . دوباره حالت عادی شد و مالیدم روش . اولش حال داد ولی دیگه شده بود آب در هاون کوبیدن . اصلا حال نمیکردم . فقط اون چند دقیقه یه بار ارضا میشد و بی‌حال میشد بعد می‌گفت بکن دوباره . دیدم فایده نداره . برش گردوندم کونش و دیدم . گفتم مونا تو چند باری ارضا شدی . کونت و بکنم منم ارضا بشم ؟ گفت فقط اگه دوست داری میزارم لیس بزنی . تو نمیتونی بکنی . گفتم بزار لیس بزنم حشری میشه میزاره . کونش لامصب حجیم و ژله گونه با سوراخ کوچیک و قرمز رنگ . اینقدر سوراخ کونش و لیس زدم که فک و دهن و زبونم خسته شد . یه بار هم ارضا شد ولی جاکش هر کاری کردم نذاشت بکنم تو کونش حتی نذاشت بزارم درش . با خواهش دو سه بار انگشتمو کردم توش که خودش و سفت می‌کرد و نمیذاشت بیشتر از یه بند انگشت بره . هی میگفت ناخن داری و پاره شدم و … کسکش چند بار ارضا شد ولی نمیذاشت کونش و بکنم . منم دراز کشیدم دیگه چشمهام هم داشت تار میشد به خاطر قرص ویاگرا . خودش اومد اینقدر ساک زد منم بهش نگفتم آبم داره میاد و ریختم دهنش ولی بدش نیومد و همه شو خورد . بغلم خوابی و گفت خیلی حال دادی سعید هر وقت تونستم اوکی کنم میایی ؟ گفتم نه جلو نه عقب وقتی توش نره چه فایده ؟ گفت حالا صبر کن دفعات بعد شاید فرجی شد . گفت باز هم میتونی بکنی ؟ گفتن دو ساعت دیگه لااقل . گفت باشه . همینجوری کون لخت رفت یه کم میوه و چایی و… آورد. می‌خواستیم برای راند دوم آماده بشیم که بابام زنگ زد گفت عمو و عمه ات اینجان . هی سراغت و میگیرن زشته آلان میگن برای این مشکل از ما خوشش نمیاد . هر کاری کردم نشد بپیچونمش چون حوصله دعوا و بی محلی های بعدش و نداشتم از مونا هم خیری ندیده بودم و یه اسنپ گرفتم رفتم خونه . دیگه هم با مونا برنامه ای نداشتم یعنی دیگه اونم نمیدونم چی شد زیاد استقبال نکرد . شاید از رفتم ناراحت شد . چند سال بعد هم با یه پسره پولدار دوست عموم عقد کردن ولی بهم خورد . میدونستم صد در صد پرده اش و زده ولی نشد که نشد بتونم بکنمش . از دختر عمو ما فقط یه لاپایی گیرمون اومد . عموی کسکش هم چند ماه بعد خونه رو فروخت و پولش و زد به کیر گاو و فقط ما رو آواره کرد . ما هم رفتیم یه خونه ۴۶ متری سمت خراسان بگیریم
امیدوارم خوشتون اومده باشه

نوشته: فامیلی

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • لایو دخترا تو استخر . تایم: 04:00 - حجم: 15 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های لایو سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • لایو سکسی خانوم حشری وطنی . تایم: 03:00 - حجم: 10 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های لایو سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • افغان × خواهر × تابو × داستان سکس × داستان افغان × سکس افغان × داستان خواهر × سکس خواهر × داستان تابو × سکس تابو × طلا +بیداری ؟ _تازه رفتم بالا به نظرت خوابم ؟ +😌حوصله داری حرف بزنیم ؟ _خب چرا نمیای بالا ؟ +😔نمیدونم چرا ولی وقتی میبینمت یادم میره حالتو بپرسم ، _فک کنم دیوونه شدی 😂 +{عکس } _این عکس الانه ؟سعید داری گریه میکنی ؟ +دست خودم نبود ببخشید 😔 _آخه واسه چی ؟ +هیچی ، همینجوری دلم گرفته ، _قربون دلت برم ، خب پاشو بیا بالا با هم حرف بزنیم ، +ازم نخواه ،نمیتونم ، وقتی ببینمت حرفهام یادم میره ، _قربونت برم بگو ببینم چی شده که داری گریه میکنی ؟ +نمیدونم ،گاهی دلم میگیره و به زندگی خودمون فکر میکنم ، _خب مگه زندگی خودمون چشه ؟ +هیچی ، _خب هیچی که نمیشه بگو بینم چی آزارت میده ؟ +طلا تو ی دختر خاصی و به نظر من این حقت نبود که فرهاد شوهرت باشه 😔 _عزیزم مگه فرهاد چشه ؟ من که باهاش مشکلی ندارم ، +ولی طلا اگه بجای چهل سال هزار سال هم از اقامت مون توی ایران بگذره مردم به چشم بیگانه نگاهمون میکنن و ارزشی برای افغانها قائل نیستن ، _این چه حرفیه داداشی ؟کی گفته فرهاد اینطور نگاهی داره ؟ +امیدوارم اینجوری که من میگم نباشه ولی به نظرت اگه ارزش برای ما قائل بود تو رو تنها میذاشت ؟ _عزیزم فرهاد شغلش اینه و منو تنها نذاشته تو و مامان پیشمید ، +یعنی به نظرت اگه زنش ایرانی بود هم دو هفته سه هفته میذاشت و میرفت ؟ _چه فرقی میکنه تازه فرهاد قول داده توی این یکی دوسال خونه بگیره و ازدواجمون رو رسمی کنه ، +خوشحالم که اینو می شنوم ولی بدون که هیچ زنی حاضر نمیشد با این شرایط کنار فرهاد باشه ، _تو خودتو نگران نکن حالا هم بخواب فردا حرف میزنیم ، +میشه ی خواهشی کنم ؟😔 _چی؟! +اگه حرفی هست توی چت بگیم اینجوری من راحت ترم 😔 _یعنی چی ؟ +نمیتونم توی صورتت نگاه کنم و حرف دلمو بزنم ، _😬این دیگه چه طرزشه ؟توجه کردم که خیلی وقته ازم فراریی! +خواهش میکنم 😓 _باشه عزیزم شب بخیر 😘 +شب بخیر ❤️ , , , +خوبی ؟ _😬😬 +ازم ناراحتی ؟ _کل امروز رو ازم فراری بودی الان اومدی میگی خوبی ؟ +دست خودم نیست 😓 _یعنی چی دست خودم نیست ؟ +نگاهت که میکنم به یاد فرهاد میوفتم و شرمنده میشم 😔 _سعید تو رو خدا شروع نکن 😭 +باشه ،ببخشید، _آفرین داداشم ، +قربونت ، کاری نداری ؟ _😬همین ، +پس چی ؟ _خب ی کم از خودت حرف بزن ، اصلاً پاشو بیا بالا با هم حرف بزنیم ، +😔منو ببخش نمیتونم ، _😬دیگه چرا ؟ +نمیتونم دست خودم نیست ، میام چشمم میخوره به قاب عکس فرهاد حالم خراب میشه ، از طرفی میبینمت زبونم بند میاد😔 _تو میخوای منو دق مرگ کنی با این حرفهات ، +اسم مرگ رو نیار ،میدونی که اگه بلایی سر شما بیاد چیکار میکنم 😓 _خب عزیزم حرفهای خوب بزن تا منم حالم خوب باشه ، +سعیمو میکنم ، _آفرین داداش خوبم ، +😘😘 _😀😀چه عجب داداش یاد گرفت بوس بفرسته ، +😓😔 _باز چی شده ؟ +باور کن دلم میخواد سر تا پات رو بوسه بارون کنم ولی تا میام دوست داشتنم رو نشون بدم به یاد اون یارو میوفتم و حالم خراب میشه ، _سعید اونقدر به فرهاد بدبین شدی که اسمشو نمیاری میگی اون یارو 😬😭 +طلا تا روزی که تو رو تنها میزاره و عقد رسمی نکنید و ازدواجتون رو پیش خانوادش علنی نکنه من نمیتونم ببخشمش ، _اینا آرزوی منم هست ولی الان فرهاد گرفتاره و هر چقدر کار میکنه نمیرسه 😓 +باشه خواهری تو خودت رو ناراحت نکن غصه خوردن رو بزار برای من ، _😓چجوری میتونم خوشحال باشم وقتی تو اینقدر نگران آینده منی ؟ +من دست خودم نیست ،همیشه روی تو حساس بودم ، خدا کنه من اشتباه کنم و پسر خوبی باشه ، _حواسم هست توی جمله‌ت اسمشو نیاوردی ، +فرهاد فرهاد خوبه ؟😀 _😀😀آره خوبه ، +بخوابیم ؟ _باشه شب بخیر 😘 +😘😘😘😘 _آفرین داداش 😘😀 +روزی که خوشحال ببینمت هزارتا از این بوسه ها به صورتت میزنم ، _پس فردا که اومدم پایین ببینم بوسم میکنی ، +نه خواهری بذار وقتش برسه ، هنوز نگران زندگیتم 😔 _بیخیال 😬 +بهم فرصت بده 😔شب بخیر ❤️❤️ _شب بخیر ، , , , +بابت برخورد امروزم ببخشید 😔 _😓😓داداش چرا یهو اینجوری شدی ؟ +بهت گفتم که نمیتونم توی صورتت نگاه کنم 😔 _اگه بدت از فرهاد میاد گناه من چیه که بی اعتنایی میکنی ؟ +طلا میبینمت شرمندت میشم که نتونستم به یک مرد درست و حسابی شوهرت بدیم ، _آخه فرهاد دوسم داره 😓 +طلا دختری با زیبایی تو اگه ایرانی بود الان زن یک آدم حسابی بود که حتی یک شب تنهاش نمیذاشت ولی فرهاد پولی رو که داره خرج تو میکنه به عنوان یکی از این دخترای خیابونی نگاهت میکنه ، _ممنون که منو با دختر خیابونی مقایسه میکنی ، +خواهری تو همه زندگی منی من تو رو با هیچکس مقایسه نمیکنم کسی که ارزش تو رو پایین آورده فرهاده ، _😓 این دفعه بیاد بهش میگم باید تکلیفم رو مشخص کنه ، یا زن رسمی یا هیچی ، +طلا بهش فشار بیار ولی نه اونقدری که از دستش بدی ،شاید واقعاً بخوادت ، _میدونم چی میگی ،مرسی که به فکرمی ، +این چه حرفیه ؟قول میدم تکلیفت با فرهاد مشخص بشه انقدر برات وقت بزارم که از دستم فراری بشی 😀 _داداش این روزها بیشتر به وجودت احتیاج داشتم تا اون موقع 😭 +😔تمام سعیمو میکنم فردا بغلت کنم ، _☺️🤗همین الان ، +نه😔 _تو رو جون خواهری 😘 +دوتا شرط داره ، _چی؟ +روی تختخواب نمیام و نگاهم نکنی و حرف نزنیم فقط بیای بغلم بخوابی ، _😬این دیگه چجورشه ؟ +😓 گفتم که خجالت میکشم نگاهت کنم ، _باشه هرچی داداش بخواد ، +قول بده بزاری کم کم بهش عادت کنم ، _اینقدر لوس نشو، بیا دیگه ، +در رو باز بزار ده دقیقه دیگه میام ، _باشه بیا ، , , , _😬کی رفتی ؟ +بغلت کردم خوابم نمیگرفت و تا صبح موهای مشکیت رو بو میکردم 😓چندتاشون رو توی دهنم برده بودم انگار بهترین حس دنیا بود 😔 بارها میخواستم سرت رو ببوسم ولی انگار ی چیزی جلوم رو میگرفت 😓 صبح متوجه شدم اگه چند روز هم بغلم باشی از بغل کردنت سیر نمیشم و خوابم نمیبره ، _🥹من برعکس تو ی ساعتی بیدار بودم گفتم شاید بخوای حرف بزنیم ولی یادم نمیاد چجوری شد که خوابم برد 🤗 +فرهاد نگفت کی میاد ؟ _چرا ؟میخوای باز بغلم بخوابی ؟😀 +نه اتفاقاً برعکس میخوام برگرده که تو تنها نخوابی و عذاب نکشی😔 _چه عذابی!چرا فک میکنی نبودن فرهاد عذابم میده ؟ +نمیدونم ،بعضی وقتا خودم هم نمیدونم چکار کنم که خوشحالیت رو ببینم ، صبح یک لحظه با خودم گفتم آنچنان محکم بغلت کنم و ببوسمت که بیدار بشی و با هم کلی حرف بزنیم ولی دیدم نمیتونم وقتی تو توی مشکلات غرق شدی من با بغل کردنت هم خودمو هم تو رو گول بزنم 😔 _سعید من حتی اگه مشکل داشته باشم تو باید کنارم باشی و آرومم کنی نه اینکه با ناراحتی پشتم قایم بشی ، +قول میدم ته این جریانات اونقدر شاد باشیم که از ته دل بخندیم ، _امیدوارم☺️حالا امشب میای پیشم ؟ +🙂 _ناز نکن ،بیا ☺️ +با همون شرایط اگه میخوای 🙂 _فک کنم از بس از بدی فرهاد گفتی خودم هم دوست ندارم توی اون اتاق بخوابم 😀 +😀😀 _شب منتظرتم ، +قبلش پیام میدم 😘 _باشه🤗😘 , , , _داداش دو بار اومدم پایین مامان گفت خوابی ،ناهار هم نخوردی ، اومدم بالای سرت چشمات بسته بود بوست کردم تکون نخوردی 🤗☺️ +ببخشید 😔 _چرا؟ +خودت میدونی ، _باور کن نمیدونم فقط احساسی شدم گفتم مرسی داداشی که کنارمی یهو رهام کردی و رفتی پایین 😬یعنی اینقدر بهت برخورد ؟ +طلا بچه نیستیم من اصلاً ی لحظه یادم رفت که داداشتم و داشتم گردن و شونه‌ات رو میخوردم 😔 _خب؟ +خب نداره اگه نمیگفتی داداشی نمیدونم میخواستم چکار کنم 😔 _☺️🤗 داداش گلم حواست بود ولی احساساتی شدی و داشتی اینجوری ابراز احساسات میکردی ، اصلاً اشتباه کردم حرف زدم ، +من که فک میکردم هرگز نمیبخشیم ، _چرا همچین فکری کردی ؟ مگه میشه داداشی که این همه به فکر منه رو ازش ناراحت بشم! +خواهری بیا ی مدت همدیگه رو نبینیم 😔 _😭😭همین الانش هم دلم برای بغلت تنگ شده بعد میگی ی مدت همو نبینیم! +خواهری باور کن میترسم 😔 _از من میترسی 😀 +بغلت که میکنم میگم کاشکی من جای فرهاد بودم ولی دوباره که فکر میکنم میبینم اگه فرهاد بودم دیگه خواهری نداشتم 🙂 _شاید‌بتونم از فرهاد دل بکنم ولی از داداشی نه پس همون بهتر که داداشیمی ☺️ +ولی فرهاد اگه لیاقت داشته باشه میتونه هرشب بدون ترس از اشتباه کنارت باشه ، _تو هم میتونی ، ترست الکیه ، اصلاً من فهمیدم که بغل های داداشی خیلی بیشتر از بغل های فرهاد آرومم میکنه ، اگه میخوای تکلیفم رو با فرهاد مشخص کنم تو باید کمکم کنی ، +😘😘😘😘 _بوسه ها رو بزار برای شب 🤗 +شب ؟ _نکنه میخوای تنهام بزاری 😬 +میترسم 😔 _باز گفت میترسم 😬 هر اتفاقی هم بیوفته من ناراحت نمیشم ، +خواهری اینو میگی من پر رو تر میشم ، _بزار بشی ، من هیچی نمیگم که هر چه دوست داری بغلم کنی ، خوبه ؟ +🥹فک کنم اینجوری که تو صحبت میکنی امشب مهمترین شب زندگیم باشه ، _چطور مگه 😀 +نمیدونم ، _باشه، کی میای ؟ +هر وقت تو بخوای ، _بزار مامان بخوابه بعد ، یا اگه دلت میخواد الان بیا ، +باید دوش بگیرم ، پس بزارش برا شب ، _باشه منم دوش میگیرم و ی خورده خوشگل کنم شاید داداشم خواست نگاهم کنه ☺️ +فک کنم همین کار رو میکنم 😘 _مشتاقم ببینم ☺️🤗 +میبینی ❤️ _💋 +💋 _دارم ثانیه شماری میکنم 🤗 +هر وقت آماده شدی بگو بیام 😘 _ببین؟ +بله ؟ _هر کاری انجام بدی من ناراحت نمیشم 💋😍🥰 , , , طلا دختری بیست و شش ساله هست که به خاطر پوست و قیافه تو دل برو شکم لاغر در عین حال سینه هشتاد و باسن تقریباً بزرگ توی چشم همه بود ولی از سه سال پیش که فرهاد وارد زندگیش شد از ترس از دست دادنش مجبورش کرد که چادر بزنه و کمتر بیرون بره ، من با پنج سال اختلاف سنی تنها مردی بودم که میتونستم با طلا در ارتباط باشم و حالا راه نزدیک شدن بهش رو پیدا کرده بودم و میخواستم تنها مرد طلا باشم و ظاهراً طلا فهمیده بود که هر دو به این رابطه نیاز داریم ، شب ها طلا برای تناسب اندام سالاد میخورد و امشب که قراری با هم داشتیم حتی برای دیدن مامان پایین نیومد و همین بهانه‌ای شد که مامان ازم بخواد ی سر به طلا بزنم، قبل از اینکه مامان بخوابه طاقتم سر اومد و به طلا پیام دادم آماده ای ؟ نوشت مثل هر شب ، نوشتم دراز بکش دارم میام ، مثل شب گذشته شلوارک و تیشرت تنم بود ولی اینبار شورت نپوشیده بودم، پله ها رو یکی یکی به سمت بالا با استرس و هیجان بالا میرفتم ، در ضد سرقت واحد بالا نیمه باز بود و وقتی که در رو باز کردم دیدم که طلا مثل هر شب روی پتویی دو تا شده پشت به من دراز کشیده ، در رو قفل کردم و به سمتش حرکت کردم هرچقدر نزدیکتر میشدم بوی خوش یک عطر به مشامم میرسید و دیدن لمبرای بزرگش زیر یک شلوار خواب سفید و سیاه راه راه و یک لباس بافت لش خاکستری بلند که نیمی از لمبراش رو پوشونده بود ولی جایی که قرار بود کیرمو فشار بدم خالی بود ، بی سر و صدا پشت طلا دراز کشیدم و دستم رو از پهلوش رد کردم و به روی شکمش گذاشتم و با دو بار تکون خوردن سرم رو پشت سرش روی بالشت گذاشتم و تنم رو به تنش چسبوندم و با کیرم در حد یک اتصال کوچیک جایی برای گرم کردنش پیدا کردم ، حالا بوی یک کرم هم به مشامم میرسید و سرم رو جلوتر بردم تا بیشتر احساسش کنم ، موهای مشکی و بلند و کم پشتش رو کنار زدم تا گردن و بخشی از سرشونه‌هاش بیرون بیوفته و دماغم رو به اون ناحیه رسوندم ، کمی طول کشید تا از بوی خوش تنش سیر بشم و لبم رو به پوست تنش برسونم ، با اولین بوسه ای که به گردنش زدم طلا تکونی خورد و موهاش رو با دستش بالای سرش جمع کرد و سرش رو به بالش فشار داد و انگار با حبس نفسش گردنش رو برای بوسیدنم بیشتر نمایان کرد ، بوسه هایی به گردن زدم و برای تصاحب بیشتر گردن تا صورتش دستم رو از روی شکم آوردم و روی شونش گذاشتم و با انگشتام لباسش رو از روی شونه‌اش بالا و بالاتر بردم ، به یک لباس مشکی زیر بافتش رسیدم که اگه کار بلد بودم میفهمیدم تن پوش پوشیده ، برای رسوندن لبام به اون نواحی باید سرمو بلند میکردم و بی شک فشار کیرم بین لمبراش هم بیشتر میشد و وقتی لبام رو به روی شونه‌اش رسوندم احساس سفتی و گرمی بیشتری روی کیرم شدم و توجه به یکی از این حالت ها طلا رو تکونی داد و زانوهاش روی هم ساییده شدن و مشت دستش جلوی سینه هاش به زمین ستون شد ، با لبام پوست تنش رو میگرفتم و می بوسیدم و به سمت گوش و صورتش حرکت میکردم، وقتی خودمو به گوشش رسوندم لبهای رژیش همراه با یک لبخند زیبای زیر پوستی رو دیدم ، از بوسیدنش نمیتونستم لذت کافی رو ببرم و بوسه هام شکل خوردن گرفته بودن ، دستم رو به زیر صورتش بردم و صورتش رو بالا آوردم تا لپش رو بخورم و با بالا کشیدن خودم هم فشار کیرم رو به لمبراش بیشتر کردم و هم تا نزدیک لباش لبام رو رسوندم ، وقتی کنار لباش رو میبوسیدم طلا میدید و برای رسیدن لبام به لباش سرش رو به بالا میچرخوند ، وقتی اولین بوسه رو در شرایط ناپایدار به گوشه‌ای از لباش زدم چشمهای طلا رو دیدم که با خط چشمی مشکی به دنبال دیدن چشمهام بود ، پام رو به روی روناش آوردم و کیرم رو از جای گرم و نرمش بیرون کشیدم و به لمبرش کشیدم و طلا رو به سمت خودم کشیدم، تنم رو عقب دادم و شونه طلا رو زیر شونه ام آوردم ، بار دیگه برای بوسیدن لباش سرم رو جلو بردم و این بار با کمک طلا لبامون در شرایط ایده آلی روی هم قرار گرفته بود که با نگه داشتن لبامون روی هم لبامون شروع به حرکت کردن کرد و با صدای نفس های طلا که از دماغش به صورتم میخورد لب پایینش رو توی دهنم آوردم و با چشیدن طعم لبش برای بهتر خوردنش لبام رو جدا کردم و بار دیگه لبش رو بهتر از قبل توی دهنم آوردم ، طلا همین کار رو با لبای من میکرد و برای لب گرفتن بهتر پاهام شروع به حالت گرفتن روی تن طلا شد و طلا هر ثانیه طاقباز تر میشد تا جایی که کاملاً روی تنش سوار شدم و بی وقفه لبای همو میخوردیم ، من این آرامش و سکوت رو دوست داشتم و برعکس من طلا با نگاه خندانش انگار میخواست چیزی بگه که نمیتونست ، دیگه هر دو میدونستیم باید چکار کنیم و من دستم رو توی موهاش برده بودم و دستای طلا روی تنم می‌چرخید که وقتی برای بوسه زدن و خوردن گوش تا گردنش اقدام کردم تا پایین تر برم طلا متوجه کیر سیخم زیر شلوارکم شد و دستاش رو از روی پهلوهام به روی رونام آورد و یک دستش رو روی کیرم کشید و سعی کرد که توی دستش بگیرش ، لمس دستش روی کیرم آتیش به دلم انداخت و سریعاً نشستم و با نگاه به چشمای مشکی و زیباش که خط چشم بسیار سکسیش کرده بود تیشرتم رو درآوردم تا اقدام بعدی رو انجام بدم که طلا در اون سکوت با گرفتن دستش به کش شلوارکم به صورت پانتومیم ازم خواست شلوارکم رو در بیارم ، همین که از روی بدنش بلند شدم تا شلوارکم رو در بیارم طلا نشست و با بیرون زدن کیرم اونو توی دستش گرفت ، دیدن دستای ظریفش دور کیر شونزده سانتی قرمزم منو دیوونه کرده بود و سریعاً جلو رفتم و در حالت نشسته بغلش کردم و شروع به خوردن لباش کردم ، دستام رو پایین بردم و به لباس بافتش گرفتم و بالا کشیدم ، طلا کیرمو رها کرد و دستاش رو بالا آورد و برای چند لحظه لبامون از هم جدا شد و تا جدا شدن آستین از دستاش دیدم که بدن سفید و بی نقص طلا همونجوری که میشد از روی لباس حدس زد بالای شکم لاغرش ابتدای شروع دنده هاش زیر پوست پیدا میشد و یک تنپوش خاص و خوشرنگ که نیم قرمز و نیم سیاه بود به شکل گِل حالت دهنده سینه های بزرگش رو بالا نگه داشته بود و از پایین خط سینه هاش تنپوش باز میشد و به شکل ۷به روی نیمی از شونه هاش میرفت و به شکل آستین نیمی از بازوهاش رو میگرفت ، از ذوق دیدن سینه هاش یک دستم سریعاً از روی تنپوش به سینش رسوندم که طلا مهلت نداد و برای لب گرفتن جلو اومد و با شروع لب گرفتن دستش رو دوباره به کیرم رسوند ، دستم رو به سر شونه اش رسوندم و تنپوش رو از روی شونه‌اش پایین کشیدم و به دنبال بیرون انداختن سینه هاش رفتم ، یکی از سینه‌هاش رو تونستم به راحتی بیرون بندازم و توی دستم بگیرم ولی توی این حالت بیشتر از این نتونستم پیش برم که لبم رو جدا کردم تا بتونم سینه‌اش رو ببینم و شاید بخورم ، وقتی سینه بزرگش رو یا نوک خوشرنگش دیدم سرم رو فوری پایین کشیدم تا مزش کنم که طلا دستش رو از کیرم برداشت و با انداختن کامل تنپوش از روی شونه هاش دستاش رو از توی آستین تنپوش درآورد و همین عمل باعث شد دو تا سینه‌هاش بیرون بیوفته ، وقتی دوتا سینش رو توی دستام گرفتم و شروع به خوردنشون کردم طلا روی زانوهاش ایستاد و خودش رو بالا آورد تا راحت تر بتونم بخورمشون ، خوردن سینه های سفیدش برام تمومی نداشت و اونقدری خواستنی بود که هر لحظه یکی رو توی دهنم میبردم ، دستای طلا بی‌امان سرم رو به سینه هاش فشار میداد و با گرفتن یکی از سینه‌هاش توی دهنم دستام رو آزاد کردم و به کش شلوارش رسوندم و فقط چند سانت پایین کشیدم که طلا خودشو به عقب پرت کرد و دراز کشید و دستاش به کمکم اومد و خودش عجولانه کش شلوار و شورت سفیدش رو تا دیدن چوچولش پایین کشید و من با دیدن جسارت طلا شروع به درآوردنشون کردم ، وقتی شورت رو پایین میکشیدم برق کص صاف و سفیدش که کم مو بود و حالا همون موی کم رو اصلاح کرده بود و با لوازم آرایشی برق انداخته بود چشمام رو میزد که با دراومدن شورتش پاهاش رو جفت کرد و سرش رو بالا گرفت تا ببینه من چی میخوام ، خودمو روی بدنش انداختم و دوباره سراغ لباش رفتم ، کیرم روی روناش گیر کرده بود که متوجه شدم طلا روناش رو باز کرد و بست و کیرمو بین روناش و نزدیک کصش نگه داشت ، طلا سرم رو مهار کرد و لبهام رو با لباش می‌مکید، خودم رو بدون اینکه عجول باشم روی تنش نگه داشته بودم و از لب خوردن لذت میبردم که دیدم طلا سعی داره منو از روی خودش کنار بزنه و منم همین رو میخواستم و همزمان با لب گرفتن چرخیدیم و طلا اومد روی بدنم ، یک لحظه طلا لباش رو جدا کرد و با لبخند موزیانه ای روی شکمم نشست و بالاتنش رو چرخوند و دستش رو به کیرم گرفت و شروع به بالا و پایین کردن دستش روی کیرم کرد ، با حدس حرکت بعدیش وقتی میخواست از روم بلند شه یکی از پاهاش رو گرفتم و با زور به سمت سرم کشیدم تا بدونه چی میخوام ، رونهای خوشگل و ناز طلا به خواسته من باز شد و کس سفیدش بهتر از دفعه قبل جلوی صورتم بود و واضح داشتم برق کصش با حالت و شکل زیباش رو میدیدم که فرصت دیدنم با نشستنش روی صورتم کم شد و دهنم رو باز کردم و دستام رو از کنار به لمبراش رسوندم ، گره خوردن لبای طلا رو بالاتر از دستش دور کیرم دیدم و منم مشغول خوردن چوچولش شدم ، بو و مزه خوب کصش منو دیوونه خودش کرده بود و متقابلاً حتماً طلا متوجه بو و مزه اسپری تأخیری شده بود ولی از دوتا قرصی که ترکیبی خورده بودم بی خبر بود ، کصش رو با لیسیدن باز میکردم و از حرکت کصش روی دهنم میشد فهمید که چه لذتی میبره ، دوتا دستم رو از دور روناش آوردم و با دو انگشت لبه‌های کصش رو از هم باز کردم و سرخی کصش رو بیرون انداختم و زبونم رو داخل کصش کردم و با تکون دادن زبونم کصش رو قلقلک میدادم ، ریلکس داشتم از مزه خوب کصش لذت میبردم که یک لحظه تعادلش رو از دست داد و خودش رو به صورتم فشار داد و دوباره به حالت اولش برگشت که تا خواستم دوباره شروع کنم فاصله گرفتم و پاش رو از کنار صورتم بلند کرد و با نشستن کنارم صورتش رو که وحشیانه حشری بود دیدم و طلا به حالتی دلربا زبونش رو به دور لبای خیسش میکشید و خواست که پاش رو اون طرف بدنم بزاره تا روی کیرم بشینه که من نشستم و دستش رو گرفتم تا حالتی رو که میخوام سکس کنیم و طاق بازش کردم و بین پاهاش قرار گرفتم و کیرمو که روی کصش تنظیم کردم نگاهی به صورتش انداختم که در اوج لذت نوک یکی از سینه هاش رو بین انگشتاش گرفته و با فشار کیرم چشماش خمار شد و لب پایینش رو بین دندوناش گرفت ، صحنه دیوانه کننده ای بود و با اون همه جذبه تأثیر قرص و اسپری رو کم میکرد ، دستام رو روی روناش گذاشتم و شروع به داخل دادن کیرم توی کس داغش کردم ، معلوم بود که کیرمو راحت توی کصش جا میداد ولی چیزی از لذتهای دو تامون کم نشده بود و وقتی کیرم رو با چند تلمبه تا ته جا دادم فشار کیرم رو برای ضربه زدن به ته کصش زیاد کردم که صدای نفسی بلند همراه با آه رو شنیدم و چندبار همین کار رو انجام دادم که طلا دهنش رو بست و با وجود دهن بسته صدای لذتش رو توی گلوش میشنیدم ، دستای طلا بالا رفت و داشت موهاش رو چنگ میزد و زاویه زیبای زیر بغل‌هاش دستمو به تنپوشش رسوندم و تا روی نافش پایین کشیدمش و برای بهتر تلمبه زدن دستام رو کنار زیر بغل‌هاش گذاشتم و همراه با تلمبه زدن نوک سینه هاش رو هر کدوم یکی دو بار مکیدم و خودم رو به لباش رسوندم ، طلا با چشمای خمارش دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و لبامون روی هم نشست یکی از یکی حشری تر لبای هم رو توی دهن میبردیم ، بدنم از بدنش فاصله داشت و با اینکه دستام خسته میشد ولی تلمبه زدنم لذت بخش شده بود و هر تلمبه طلا رو چند سانتیمتر به بالا میکشوند و بر میگشت، صدای نفس های طلا به تلاطم افتاده بود و لب خوردنش نا هماهنگ شده بود و هر وقت لبم رو بین لباش میگرفت به صورت ثابت نگه میداشت و توی دهنش میکشید ، حالا هر چند ثانیه‌ای یک بار لبام رو از روی لباش برمیداشتم و نگاهی به چشماش میکردم و با نگاه طلا لبام رو روی لباش میذاشتم و با یک بوسه دوباره بر میداشتم ، بدن طلا آماده ارضا شدن بود و طلا با کلافگی دستاش رو از گردنم به شونه هام رسوند و پاهاش رو به کمرم رسوند و سعی میکرد لحظات آخر کیرم رو بیشتر توی کصش حس کنه و منو به خودش فشار میداد ، داشتم توی صورتش نگاه میکردم که چشماش رو بست و سرش رو به بغل گرفت لب پایینش رو گاز گرفت و از توی گلو چنان آهی کشید بلندتر از صدا با دهن باز و همین رو به صورت مکرر انجام می داد و همزمان با من با پاهاش کصشو به کیرم میکوبید ، شاهرگ کنار گردنش اونقدری بیرون زده بود که دلم خواستش و لبام رو بهش رسوندم و همزمان با تکون های آخر طلا با مکیدنش گردنش رو سرخ کردم ، صدای داخل گلوی طلا کمتر شد و دست و پاهاش از روی بدنم داشت می افتاد ولی تلمبه های من ادامه داشت و خودمو نزدیک به ارضا شدن میدیدم که طلا پاهاش از روی بدنم افتاد ولی دستاش رو دوباره به شکل بغل کردن دور گردنم قفل کرد ، تلمبه زدنم رو خیلی آهسته کردم و لبام رو به سمت صورت و بعد لباش بردم ، طلا چشماش رو باز کرده بود و لبام رو عاشقانه بوسید ، دو سه بوسه به لباش زدم و هر بار بعد بوسه نگاه چشماش میکردم و با بوسه آخر سرمو بالا آوردم و به چشماش خیره شدم و هر دو با لبخند نگاه هم کردیم ولی طلا نمیدونست میتونه حرف بزنه یا نه که من با لحجه ای که مامان داشت گفتم دوست دارم خواهری ، طلا لبخند زد و گفت منم دوست دارم داداشی ، کنارش افتادم و طلا رو با خودم به بغل انداختم که طلا نگاهش به کیرم افتاد و دستش رو دورش حلقه کرد ، دستم رو روی صورتش گذاشتم و گفتم فعلاً نفس بگیر ، طلا با نشاط و پر انرژی گفت من آماده ام ، دستمو بردم و لای سینه هاش گذاشتم و گفتم اینجاست جایی که میخوام ارضا بشم ، طلا به منظور اینکه توی کدوم پوزیشن سریعاً گفت چجوری ؟ بلند شدم و ایستادم و گفتم حالا سینه هات رو بیار ، طلا که متوجه پوزیشن مد نظرم شد جلوم زانو زد که گفتم اول خیسش کن ، طلا گفت چشم داداشی و کیرمو توی دهنش برد و شروع به ساک زدن کرد و چند ثانیه‌ای نگذشته بود که دهنش پر از تف شد و از کیرم سرازیر شد ، طلا سریع کیرم و لای سینه هاش گذاشتم و خودشو بهم چسبوند و سینه هاش رو از بغل به کیرم فشار داد تا دور تا دور کیرم رو سینه هاش پوشید و سرش رو پایین گرفت و لباش رو باز کرد و تف توی دهنش رو خالی کرد روی کلاهک کیرم و شروع کرد به بالا و پایین کردن سینه هاش روی کیرم ، هر چند ثانیه‌ای طلا سرش رو بالا میاورد تا حال منو ببینه و من با نوازش مو و صورتش و لبخندی که روی لبام بود رضایتم رو نشونش میدادم ، صحنه ای زیبای دیدن کیرم لای سینه های بزرگش منو به اوج رسوند و با دستام صورتش رو گرفتم و بالا آوردم و همزمان با خمار شدن چشمام گفتم داره میاد ، طلا لبخند زد و کیرم شروع به پاشیدن کرد و از گردن طلا تا سینه و تنپوش و پتوی زیر پامون همه رو کثیف کرد و شرایط برای دوش گرفتن دوتاییمون مهیا شد ، نوشته: طلا
    • زن شوهردار × داستان سکسی × سکس زن شوهردار × داستان زن شوهردار × نرگس زن متاهل حشری سلام عرض ادب خدمت دوستانی که میخواند و استفاده میکنند قبلا هم عرض کردم بیکار نیستم وقت بزارم دروغ بنویسم کاملا داستانم واقعی باور هم نمیکنید فحش ندین قبلا هم گفتم پسر خوش هیکل یا خوش تیپ نیستم و اینکه تعریف نباشه جوری که بهم میگن چهره ی زیبای دارم ۲۸ سالمه رضا هستم کاسب یکی از محلات شلوغ محل دور دور جوونا شب برد دربی بود پرسپولیس برده بود منم که استقلالی اعصابم خورد از این داستان زنی وارد مغازه شد خریدشو داشت انجام می‌داد منم در جواب ماشین های داخل خیابون که شادی میکردن چند تا مرگ گفتم و همینجوری می‌جوشیدم خانومه گفت چرا اینجوری هستی پول رو اونا میگیرن تو جوش میزنی منم گفتم تعصب آنچنانی ندارم ولی از دربی بدم میاد تیمم ببازه گفت مواظب باش دلت نبازه تیم کیلو چنده و خندید منم وسیله که می‌خواست رو دادم خداحافظی کرد و داشت میرفت ک گفتم ببخشید محصولاتمون رو داخل کانال میزاریم این کارت مغازمون و یا اینکه شمارتونو بدین ادتون کنم تو کانال ، بدون تاملی گفت یادداشت کن منم یادداشت کردم بعد ۱۰ دقیقه سلام نوشتم و به پررویی کامل خودمونی باهاش حرف زدم که چند سالته،اسمت چیه و اینکه مجردی یا متاهل اونم قشنگ جواب داد که ۳۵ سالمه نرگس هستم و متاهلم و اینکه الان نزدیک خونم پیام نده خودم پیام میدم (بچها خلاصه میکنم سرتون درد نیاد)روز بعد پیام داد از خودم سوال کرد و اینکه گفت تولد داریم میای گفتم آره بعد ۲ روز تولد رو رفتیم رقصیدیم ولی اتفاقی بینمون نیفتاد چند روزی گذشت تو این روزهای که می‌گذشت چت داشتیم و اینکه فهمیدم شوهرش بکن هست ولی این خیلی داغه و اینکه از قیافه و هیکل شوهرش خوشش نمیومد اینطوری بگم جنده بود من تایم آزاد نداشتم نمیتونستم برنامه اوکی کنم فقط چت که به سکس چت هم رسیده بود که هم من داغ شده بودم و هم اون برنامه ریختم مغازه نیام ی نصف روز و اینکه بریم بیرون با هم رفتیم سمت ییلاق شهرمون ک نزدیک بود ی سوئیت اجاره کردیم من که رفتم اولین کاری کردم دوش گرفتم ک بدنم بو نکنه از حموم اومدم بیرون قلیون رو آماده کرده بود جنده خانوم کنار هم نشستیم و شروع کردیم قلیون کشیدن ی ده دقیقه که کشیدم این جنده خانوم طاقتش نیومد شروع کرد به مالوندن کیرم تا اینکه بلند شد اومد وسط پام دو زانو زد از سر کیرم ی بوسی کرد و بعدش کرد تو دهنش یعنی ندیده بودم به ماهری این جنده خانوم چ قشنگ می‌خورد تا خایه هامو تو دهنش میکرد کیرمو به صورتش می مالوند دیگه قلیون رو نتونستم بکشم گذاشتم کنار وای چقد قشنگ می‌خورد همینطور. می‌خورد به صورتش هم میمالوند از خوردنش تموم شد اومد روی پا من که دراز بود نشست من هم تکیه کرده به دیوار بودم سینه هاشو داد تو دهنم سایز ۷۵ بود من هم مالیدم و هم خوردم همزمان زبونمو تا زیر گردنش لیس میزدم اصلا چقد این بشر خوب بود خودشو ی کوچولو جا ب جا کرد کسش بازکرد کیرمو کرد تو کسش چقد داغ بود بالا پایین میکرد رو من اینجا بود به خودم میگفتم واقعا چ خوبه طرفت کار بلد باشه همینطور بالا پایین میرفت رو کیرم سر منو محکم بغل کرد به سینهاش می‌مالند و کیف میکرد ی چند دقیقه ک گذشت گفتم پاشو لبه تخت داگی کن داگی کرد کیرمو کردم تو کسش، کسش پر آب شده بود تلمبه ک میزدم صداش کل خونه میپیچید موهاشو جمع کردم دستم گرفتم خیلی بلند نبود ولی اون داشت کیف میکرد کون گردش رو ک میدیدم ی محکم میزدم روش اونم لذت می‌برد میگفت جون جرم بده عجب کیری عجب سکسی اون شوهر کسکشم نیس ببینه چجوری داری جرم میدی من ک خسته شده بودم درازش کردم ب شکم تلمبه زدم رو کون نازش زدم زدم دیدم این خبری از ارضا شدنش نیس دستمو به زور بردم زیرش کسش رو می مالیدم و تلمبه هم میزدم چشماش رو دیدم تند تند باز بسته میشد و جیغ می‌کشید داشت ارضا میشد و جوگیر شده بود میگفت ابتو بریز تو دهنم بریز تو دهنم اینو ک گفت من تحریک شدم و باعث شد آبم بیاد کشیدم بیرون گفتم بیا اینم آبم داشت آبم میومد و می‌ریخت رو پشتش گفتم بیا بخور بیا بخور ک تموم شد آبم بهش گفتم چرا نمیخوری گفت ی چیزی گفتم حشری بشی باورت شد وای چقدر کیف داد با نرگس من به بعد شم چند باری باهاش سکس داشتم‌ هر دفعه بهتر از دفعه قبل خسته بودم نوشتم غلط داشت بزارین رو حساب خستگی نوشته: رضا
    • خواهرزن × داستان سکسی × داستان خواهرزن × سکس خواهرزن × آخر کردمش سلام این یه خاطرست نه داستان و یکم طولانیه چون خواستم همه چیو کامل بگم امیدوارم لذت ببرین من ارش هستم و ده ساله ازدواج کردم یه خواهر زن دارم که پنج سال کوچکتر از منه خاطرم در مورد اونه یه چند ماهی از ازدواجمون گذشته بود یه شب خواهر زنم که اسمش نیلوفره گفت میخاد بیاد شب پیش ما اونموقع ۲۰ سالش بود اینم بگم نمیگم مذهبی ولی اهل دوستپسرو این چیزا نبود جلو منم روسری داشت اومد خونمونو رفت تو اتاق لباس عوض کنه منم تو حال نشسته بودم در اتاقمون ضامن قفلش خراب بود یه دفعه باز میشد برای خودش اون لحظم باز شد دو سه سانتی لای در باز شد منم ناخداگاه چشمم افتاد دیدم لای در بازه نیلوفر پشتش به دره با لباس زیر و شرتش رفته بود لای کونش کیرم درجا بلند شد سراینکه برنگرده منو ببینه سریع جامو عوض کردم اومد بیرونو یه شلوار جذب مشکی پوشیده بود که قشنگ میشد همه جای بدنشو تشخیص داد خدایی هم هیکلش خوبه شب شدو خوابیدیم اما من نمیتونستم بخوابم همش اون صحنه جلوی چشمم بود بلند شدم برم دستشویی دیدم تو حال خوابه پتو روش نبود پاهاشو جمع کرده بود تو شکمش کونش یه فرم قشنگی گرفته بود که ادم میخاست بکنه توش رفتم دستشوییو اومدم دراز کشیدم خلاصه تا صبح نخوابیدم یه دوماهی گذشت گفت بریم بازار خرید دارم زنمم گفت بریم رفتیم تو مترو خیلی هم شلوغ بود یه لحظه جلو من وایساد کیرم سیخ شد پشتش به من بود اروم چسبوندم به کونش اونم تو باغ نبود بعد چند لحظه ایستگاه توقف کرد خلوت شد دیگه نشد کاری بکنم تا گذشت بد جور تو کفش بودم شبها خوابشو میدیدم انقدر رو مخم رفته بود هر جا میرفتیم به زنم میگفتم نیلوفرم بیار اونم سر تنها نبودنش میاوردش یه سال شراب انداخته بودم عجب شرابی شده بود داشتم میخوردم نیلوفر زنگ زد گفت بریم بیرون زنم گفت داریم شراب میخوریم بمونه بعدا خاستی بیا اینجا اونم اومد نشست گفت چیه اینارو میخورین بو لجن میده گفتم اینو من درست کردم یه پیک بخور بعد بگو بو لجن میده گفت نه نمیخورم یه ته پیک ریختم گفتم مزه که میتونی بکنی گرفت مورد معلوم بود بدش نیومد گفت بد نیست اما دوست ندارم گفتم بگیر بخور بابا دیگه ۲۲ سالته بچه بازیا چیه یه لیوان دادم بهش زنگ گفت چیکار میکنی میگیرتش بابام میکشتش مگه اخلاقشو نمیدونی گفتم اگه گرفتش شب بمونه خلاصه خوردو همون بقل سفره دراز شد اما هوشیار بود اشک از چشماش میومد شامو خوردیم رفتیم برای خواب زنم که بیهوش شد گفتم برم سراغ نیلوفر کیرمم سیخ شده بود رفتم تو حال دیدم تو جاش میچرخه دیدم خواب نیست هر ده دقیقه رفتم دیدم بیداره دراز کشیدم خوابم برد پاشدم دیدم صبحه و کیر خوردم اون شب . اما اینکه شرابه رو دادم خورد خودش خیلی خوب بود گذشتو عروسی دوست من شد قرار شد اونم با ما بیاد همسایه پایینیمون ارایشگره قرار شد زنم بره خونشون موهاشو رنگ کنه نیلوفرم بیاد خونه ما بره حموم بعد بره اونجا موهاشو سشوار بکشه اومد خونمونو زنم رفت گفت با اجازتون من دوش بگیرم گفتم برو رفت دستشویی منم رفتم گوشیمو گذاشتم تو اتاق دورشم لباس پیچیدم جوری که لنزش فقط بیرون باشه گذاشتم رو بروی در حموم نیلوفراومد رفت حموم داشتم سکته میکردم هم تپش قلب داشتم هم راست کرده بودم اومد از حمومو رفت خونه همسایه سریع رفتم گوشیمو برداشتم رفتم گالری وای لخت شدنشو که دیدم داشتم دیونه میشدم بدن بدون کوچکترین چربی اضافه سینه سربالا کوس کولوچه ای باسن خوشفرم گفتم باید هرجوری شده بکنمش اومدنو اماده شدیم رفتیم عروسی مراسم تو باغ بود بعد یه ساعت گفتن هر کسی میخواد بره اون اتاق مشروب هست پاشدیم رفتیم براش ریختم گفت من عرق نمیخورم پیشتون میشینم گفتم مگه میشه برات شراب اوردم تو ماشینه زنم گفت اوه چقدر هواشو داری حسودیم شد گفتم بیارم اینجا همه میخوان کمه بیا بریم تو ماشین رفتیمو نشستیم تو ماشین لیوانو دادم دستش براش ریختم خورد گفت بریم گفتم کجا یه دونه؟ این مال توئه فقط گفت این حداقل سه تا لیوانه من یه لیوان میخورم کله پام گفتم نترس بخور چیزی نمیشه یه لیوان دیگه دادم خیس عرق شد و چون گرفتتش دیگه حالیش نبود گفت همه جا میچرخه اما حال میده دوست دارم حالمو یه لیوان دیگم دادم بهش رفتیم تو سرشو گذاشت رو میز زنم گفت چرا اینجوریه چقدر دادی مگه بهش بابام ببینتش میکشتش گفتم تا دو که اینجاییم بعدم بیاد خونه ما رفتم یه پیک بزرگ عرق اوردم دادم زنم گفتم قهر نکن دیگه بخور یه یه ساعت گذشت ساعت شد ۱۲ نیلوفر دیگه نه میتونست بشینه نه معلوم بود چی میگه زنمم از بس عرق داده بودم بهش بدتر از اون بو رفتم خداحافظی کردمو برگشتیم خونه زنمو بردم بالا اومدم نیلوفرو ببرم از پشت بغلش کردم تو اسانسور که نیفته کیرمم چسبونده بودم لای کونش بردمش خوابوندمش تو حال سر جاش رفتم دیدم زنم بیهوشه رفتم سراغ نیلوفر گفتم لباسات کجاست درست نمیتونست جواب بده ساکشو باز کردم دیدم شرتش رو لباساشه برداشتمش بو کردمش چه بویی میداد سریع لباساشو بردم زیپ پشت لباسشو باز کردم لباسشو در اوردم با حالت ناله گفت چیکار میکنی گفتم لباستو عوض میکنم رفتم تو اتاق دیدم زنم خوابه خوابه درو بستم رفتم شرتشو در اوردم داشتم دیوونه میشدم پاهاشو دادم بالا شروع کردم زبونمو لای کوسش کشیدم چند دقیقه که گذشت نفس کشیدنش عوض شد چشماشو باز کرد گفت چه غلطی میکنی زبونمو لای کوسش فشار دادم گفت وای نکن منم بدتر میکردم زبونمو از خط لای کوسش کشیدم بالا رو بدنش کشیدم رفتم سمت نافش و دور نافش دایره ای چرخوندم دوباره رفتم بالا و سمت چاک سینش بعد سینشو گرفتم نوک زبونمو دور سینه راستش چرخوندم پاهاشو حلقه کرد دور کمرم باز کردم پاهاشوو لباسامو در اوردم کیرمو گذاشتم لای کوسش و اروم بالا پایین میکشیدم و رفتم سراغ سینه چپش و بعد اون رفتن لبمو گذاشتم رو لبش که باز پاشو حلقه کرد دور کمرم نوک کیرم رو سوراخ کوسش بود شروع کرد خودشو به سمت من فشار دادن گفتم احمق الان پاره میشه دختریتو میگیری اما انقدر حشرش زده بود بالا حالیش نبود منم تحملم تموم شده بود که کیرمو فشار دادم و رفت تو باورم نمیشد دختریشو گرفتم اما فقط میخواستم لذت ببرم و فکر نکنم شروع کردم تلمبه زدن چشماشو به زور باز کرد سرمو گرفت کشید سمت خودشو لبشو گذاشت رو لبم یه یه ساعتی سکس کردیم رفتم دستمال خیس کردم اوردم یه مقدار خونی شد که تمیز کردم نشست تو جاش تازه فهمید چی شده گفت بدبختم کردی گفتم من؟ تو فشار دادی زد زیر گریه دراز کشید پتورو کشید رو کلش فردا صبح پا شدم دیدم نیست رفته بود همش استرس داشتم که چیکار میکنه اگه دوست داشتین ادامه ماجرا رو براتون بگم نوشته: آرش
    • فیلم بدن نمایی نسیم الماسی که چادر میزنه کنار و با کون گنده و گوشتی که داره میرقصه (قسمت قبل) . تایم: 00:51 - حجم: 11 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های بدن نمایی و خودارضایی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • فیلم کوتاه ممه نمایی و مالش سینه ها توسط تینیجر سفید وطنی . تایم: 00:10 - حجم: 2 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های بدن نمایی و خودارضایی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • لایو سکسی ممه نمایی دختر هات وطنی . تایم: 02:45 - حجم: 10 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های لایو سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.