رفتن به مطلب

behrooz

ارسال‌های توصیه شده

دختر عمو جان

سلام کونبازان محترم . یه داستانی دارم براتون که امیدوارم خوشتون بیاد . اسمم سعید قدم ۱۸۰ دودولم ۱۵ سانتی میشه و تقریبا کلفت و سیاه تیپم معمولی خوشگل نیستم ولی بد تیپ هم‌نیستم . سالها قبل که حدود 19سالم بود اولین رابطه ام با دختر عموم مونا بصورت کاملا ناگهانی اتفاق افتاد که براتون میگم . اسم دختر عموم هم میزاریم مونا تک دختر یعنی تنها فرزند عموم اون سال 18 سالش بود بور و سفید و قدبلند و درشت و تو پر . هیکل و قد و قامتش بیشتر از چیزی که هست بنظر میاد . با اینکه نوجوان بود ولی مطمئنم اگه میزدی توش یه بچه ترگل ورگل ۹ ماه بعد تحویلت میداد. عموم با اینکه از بابام چند سالی بزرگتر بود ولی به دلیل اینکه دانشگاه رفته بود و خارج هم زیاد می رفت و اهل رفیق بازی و عشق و حال از هر نوعی که بگید بود خیلی دیر ازدواج کرده بود و دخترش از من و برادرم وحید رشت دانشگاه درس میخونه هم کوچکتر بود . فاصله سنی با مونا خیلی بود ولی وضع مالیشون خوب بود خودش و خانمش هم خیلی روشن فکر بودن و با مونا هم راحت بودن و رفیق. برعکس بابای من که دیپلم زوری گرفته بود و رفته بود شرکت واحد با وضع مالی نه چندان رو به راه و با اینکه فاصله سنی زیادی باهاش نداشتیم ولی اصلا با من و وحید راحت نبود و به اصطلاح باهامون رفیق نبود . برگردیم به قصه ما یه خونه ای داشتیم که متعلق بود به پدربزرگ خدابیامرزم. حدود ۷۵ متری میشد و دو طبقه قدیمی ۴۰ متری داشتیم و هر طبقه دو تا اتاق تو در تو و یه حیاط ۳۵ متری هم داشتیم که خیلی دنج و آروم بود و حمام و دستشویی و آشپزخانه هم داخل حیاط . . تا قبل رفتن وحید به دانشگاه من و داداشم بالا طبقه دوم بودیم و پدر مادرم طبقه اول . چند سالی میشد که پدر بزرگم فوت کرده بود و یه عمو و دوتا عمه هام اجازه داده بودن که ما تو خونه پدربزرگم بمونیم . بابام آخرین بچه بود و ته تغاری و پدربزرگم در زمان زنده بودنش به خاطر وضع مالی تخمیمون طبقه بالا رو داده بود به ما ۴ نفر و خودش پایین بود و پدر و مادرم هم ازش نگهداری میکردن . البته از دست و پا نیفتاده بود . چند سال از فوتش گذشته بود و عمو با اینکه وضع مالیش بد نبود و خیلی هم خوب بود نشسته بود زیر پاهای عمه هام که بله چرا رضا یعنی بابام باید میراث ما تو دستش داشته باشه در زمان زنده بودن بابا هم که چند سال طبقه بالا دستشون بود الان هم کل دو طبقه دستشه این چند سال هم بابت نگهداری بابا نوش جونشون ولی خونه مال همه است مگه ما خودمون فلجیم که نتونیم از خونه استفاده کنیم و … این حرفا . عمه ها هم‌ وضع مالیشون خوب بود نه به خوبی عمو ولی چون از عموم حساب میبردن چون بزرگترین بچه بود با اینکه میدونم قلبا راضی نبودن ولی چون هم وضع مالیشون خیلی بهتر از ما بود شاید هم از ترس حرف و حدیث فک و فامیل که میگفتن سر ارث میراث افتادن به جون هم و برادرشون و آواره کردن و … خیلی راضی نبودن با تقسیم ارث ما رو بیرون کنن از خونه میراثی. از طرفی هم بخاطر از ترس عمو یا احترام بهش یا هرچی دیگه اوکی و به عمو داده بودن و اونم اومده بود خونمون که رضا چند سال همینجوری نشستید دیگه باید خونه رو بفروشیم و هر کی سهم خودش و برداره . از شانس تخمی بین ۴ تا خواهر برادر ما فقیره بودیم و دستمون به دهنمون نمیرسید . البته خداییش عموم هم یه جورایی راست می‌گفت و حقش و می خواست ولی چون هر سه تا عمو و عمه هام وضعشون خوب بود و بالا شهر خونه ویلایی های خوبی داشتن کارشون و حرفشون قانونی بود ولی شاید اخلاقی نبود
آقا از روزی که این و بهمون گفت آشوبی تو خونمون راه افتاد . ککی تو تنبانمون افتاد که بیا و ببین . مادرم گریه میکرد آقام عصبی شده بود این تشنج هم به ما منتقل میکردن . واقعا هم اگه خونه رو می‌فروختند و سهم ما رو میدادن یه آپارتمان ۵۰ متری هم گیرمون نمیومد . خونه پدری کوچیک و پایین شهر بود . پولش هم اگه تقسیم هم میشد چوسش برامون میموند . هیچ وقت هم نفهمیدیم که این عمو و عمه هایی که دستشون هم به دهنشون می‌رسید چرا راست کردن برای فروش خونه ؟ خلاصه عمو تقریبا یه روز درمیون میومد خونه ما و با پدر مادرم راجع به این چیزا حرف می‌زد. رفت و آمدهاش و بیشتر کرده بود که ما نگیم واسه ارث و میراث اومده . یه چیزی راجع به فروش خونه میزد بعد مسایل دیگه مثل بی معرفتی دوماد هاشون و ترافیک تهران و آلودگی اون و اینکه میخوان برن شمال یا کیش زندگی کنن و … حرف میزدن که مثلا نگیم واسه ارث و میراث اومدن . در صورتی که قبلا ها ۶ ماه یه بار هم نمیومدن . اکثر اوقات هم که میومد با زن عمو و مونا میومد . از ساعت ۵ و ۶ بعد از ظهر میومدن تا ۹ و ۱۰ شب راجع به کسشعرا و آخرش هم سهم و فروش خونه و تاریخی که قراره بزارن بنگاه و… حرف میزدن . شام و میخوردن و میرفتن . از زمین به آسمون می بارید . یه بار نگفتن شما بیایید خونه ما اونجا صحبت کنیم . القصه فکر کنم دومین یا سومین باری که اومدن خونمون من رفتم تو حیاط که حرفاشون و نشنوم . واقعا از عموم بدم اومده بود چون هیچ احتیاجی به این سهم پدری نداشت ولی پا کرده بود تو کفش ما رو بیرون کنه البته محترمانه . تو حیاط بودم که دیدم مونا اومد تو حیاط . دید ناراحتم گفت سعید درست میشه . جوابش و ندادم . بهم گفت چرا کبوتر یا مرغ و خروس نگه نمیداری تو حیاط ؟ گفتم کثیف کاری داره و حوصله هم‌نداریم . گفت من عاشق مرغ و خروس و کبوتری ولی عموت نمیزاره بگیریم بزاریم گوشه حیاط . گفتم گربه دوست داری ؟ گفت بدم نمیاد . گفتم بچه گربه . گفت کجاست گفتم خرپشته پشت بوم . گفت میشه ببینم گفته بله باید بریم طبقه دوم قبل اینکه برسیم پشت بوم یه جایی درست کردیم شبیه انباریه وسایل و گذاشتیم اونجا گربه رفته بچه کرده ولی اگه باشه نمیشه بهش دست زد حمله میکنه . گفت تو برو اگه مادرشون نبود منم میام . از کنار اتاق های طبقه اول که خانواده ها داشتن حرف میزدن رد شدم رفتم طبقه دوم بعد هم به سمت پشت بام . دیدم سه تا از بچه گربه ها اومدن لب اونجایی که شبیه انباریه . انباریه از کف یه متر با سقف فاصله داشت و برای آوردن وسایل به پایین باید روی پله آخر یا یکی مونده به آخر می‌ایستادیم و با کلی زحمت وسایل و پایین می‌آورد. یعنی کف انباریه تقریبا یه متر بالاتر از آخرین پله بود . خلاصه بچه گربه ها تا من و دیدن رفتن لای وسایل در پشت بوم و باز کردم پیش پیش کردم دیدم مادرشون نیست . اومدم پایین مونا رو صدا کردم اومد بالا . واقعا قصد کاری و نداشتیم و به همین خاطر ترس و قایمکی بالا رفتن و اینا هم نداشتیم . تا اون موقع هم اصلا نظرو قصدی رو مونا نداشتم . رفتیم بالا بچه گربه ها رفته بودن لای وسایل و دیده نمیشدن . اومد مونا پشت سر من و لباسم و از پشت گرفته بود و من سپر خودش کرده بود . راستش منم میترسیدم دست بهشون بزنم چون یه بار که میخواستم برم پشت بوم و کاری با بچه گربه ها نداشتم ننه شون چنان صداهایی برای ترسوندن من درمی‌آورد که جرات گرفتنشون و دیگه به خودم نمی‌دادم. مونا گفت پس کوشن؟ گفتم رفتن لای وسایل . چشم‌چشم کردم یکیشون و بغل یه ساک مسافرتی که اونجا گذاشته بودیم دیدم . سیاه بود . گفتم بیا اونجاست . اومد جلوی من دستش روی پله آخر و دستهاش و گذاشت لبه انباری ناخودآگاه کمرش و از روی لباس گرفتم که نیوفته . همون لحظه بدنم از شهوت داغ شد . اونم بدون توجه به اینکه من داغ شدم داشت بچه گربه رو میدید و قربون صدقه اش میرفت . من دیگه متوجه نمی‌شدم چکار داره میکنه . مونا کلا یه کم‌ بچه سوسوله . هنوز داشت قربون صدقه گربه ها میرفت و راست کرده بود یکی دوتاشون ببره خونشون . هی میگفت میتونم ببرمشون ؟ بعد گرفتن کمر مونا بود که به خو دم‌گفتم خاک بر سرت یه همچین کوسی کاری نکردی ؟ فرمانده بدنم شده بود کیرم . از رو لباس یه کم بالاتر رفتم و آروم دستم و گذاشتم یه کم پایین از سینه هاش . برگشت گفتم نگهت داشتم نیوفتی برو جلوتر بقیه شون هم ببینی . یه مکثی کرد و چیزی نگفت . منم چند لحظه بعد سینه هاش و گرفتم سوتین هم نداشت ولی نسبت به هیکلش سینه هاش خیلی کوچولو بودن . حداکثر اندازه دو تا لیمو شیرین متوسط . برگشت و گفت چکار میکنی ؟ گفتم نگهت داشتم نیوفتی. گفت دستت درد نکنه و اومد رو پله پایینی و لباسش و مرتب کرد و بدون اینکه چیزی بگه رفت پایین . لذت گرفتن سینه هاش که رفت هیچ ، ریدم به خودم گفتم این از این بچه سوسول ها و نُرنُر هاست نره بگه به عمو که هم دهن من و میگاد هم قبل طلوع صبح فردا بیرونمون میکنه . به خدا توان نداشتم دنبالش برم التماسش کنم چیزی نگه . پاهام شل شده بودن و قلبم مثل کون‌مرغ میزد . رفتم طبقه دوم و الکی با کتاب خودم و مشغول کردم و منتظر شنیدن فحش کسکش جاکش توسط عمو بودم . یه ساعتی گذشت و صدام کردن برای شام جرات نکردم برم و گفتم سیرم . شام و خوردن و رفتن . منتظر بودم با پیامکی واتساپی چیزی بهم بگه که نگفت . دو روز بعدش هم عمو اینا نیومدن . بدترین لحظات زندگیم بود اون دو سه روز . گفتم رفتن شکایت کنن و هزار تا فکر کیریه دیگه . خلاصه چند روز بعد دوباره عمو و مونا دوتایی اومدن خونمون زن عمو نیومده بود . گفتن مونده خونه شام درست کنه مهمون دارن . مهمونشون هم دوست عمو بود که پیداش کرده بود خونه رو از ورثه بخره . روم‌نمیشد مونا رو نگاه کنم .اومدم برم بیرون از خونه گفتم شاید عمو ناراحت بشه فکر کنه به خاطر مسائل پیش اومده خوشم نمیاد ازش و میخوام بزنم به چاک به همین خاطر رفتم دوباره تو حیاط . ۱۰ دقیقه بعد مونا به هوای دستشویی که گوشه حیاط بود اومد رفت دستشویی
جرات نمیکردم نگاهش کنم و خودم زده بودم به کوچه علی چپ و در و دیوار و نگاه میکردم . از دستشویی اومد و گفت بچه گربه ها هنوز هستن . آب تو دهنم خشک شد اول فکر کردم میخواد اتویی که گرفته رو به روم بیاره و با متلک داره میگه . قبل اینکه جواب بدم گفت اگه پسر خوبی باشی باهات میام بالا اونا رو ببینم . از بابام قول گرفتم دوتاشون و ببرم خونمون . منتظر نموند چون راه و بلد بود رفت بالا . گفتم صبر کن شاید مامانشون باشه . گفت نیست . تعجب کردم چطور بچه سوسولی مثل اون شجاع شده . یه دقیقه بعد رفتم سمت پشت بوم که دیدم نیست . اومدم پایین دیدم برای خودش رفته تو دوتا اتاق تو درتویی که بالا داشتیم و داره عکسهای رو تاقچه رو میبینه . گفتم وایسا برم ببینم مادرشون نیست نذاشت حرفم تموم بشه گفت بیا یه دقیقه کارت دارم . اومدم تو اتاق گفت چرا اون کار و کردی چند روز پیش ؟‌گفتم تو سوسولی بابا چکار کردم مگه ؟ خواستم نیوفتی میخواستم ادامه بدم که گفت از قصد کردی درسته ؟ گفتم نه دیگه جایی نبود بگیرم دستم خورد بهشون . گفت قول بده به کسی چیزی نگی . نمیفهمیدم‌چی میگه گفتم تو نباید به کسی چیزی بگی . گفت بریم بچه گربه بازی ؟ و ی نیشخندی زد . گفتم بزار برم بالا رفتم بالا در پشت بوم و باز کردم دو تا پیش پیش گفتم مادر بچه گربه ها اومد لب انباری . ریدم به خودم فکرش و نمیکردم باشه . دو تا دست محکم زدم پرید پایین و رفت طبقه پایین . پشت سرش رفتم گفتم الان ببینمش عربده میزنه و آبروم میره و می‌فهمن ما اومدیم بالا . خوشبختانه مونا تو اتاق بود و داشت خودش و مرتب می‌کرد و اصلا گربه رو ندید . بهش گفتم بریم مادرشون نیست . دوباره اومد جلو من و منم گفتم بگیرمت نیوفتی . گفت بگیر . کمرش و گرفتمش ولی اصلا دنبال بچه گربه ها نبود . فهمیدم حشری شده یواش دستم و از رو پیرهنش گذاشتم رو سینه هاش . یه کم مکث کرد . ترسیدم گفتم نکنه نمیخواد و اومده تو موقعیت من و قرار بده و آتو بگیره . تو همین فکرا بودم که یه نفس عمیق کشید و سرش و برگردوند سمت شونه هاش . خیالم راحت شد . یه کم‌ دیگه ممه هاش و مالیدم دیدم‌چیزی نمیگه . جرات کردم دستم و از زیر کردم زیر پیراهنش . بدنش مثل تنور گرم بود . رفتم بالا سوتین نداشت و قشنگ جفت سینه هاش و گرفتم . تا گرفتم یه آهی کشید و دستش و از رو لباس گذاشت رو دستام و مالش داد دستهام و . .نوک سینه هاش و اومدم بگیرم دیدم نوکش خیلی کوچیکه داشتم دنبال نوکش میکشتم که .‌برگشت و لباسش رو درآورد
سینه هاش کوچولو بودن و نصف سینه اش هاله قهوه ای کمرنگ دور سینه اش بود . اونایی که از نزدیک دیدن یا تو فیلم دیده باشن متوجه میشن چی میگم یه لیمو که نیمه بالاش قهوه ای روشنه و . با سینه زن بالغ خیلی فرق میکنه . گفت بیا بریم طبقه پایین تو اتاق الان میوفتیم از رو پله ها . دیدم راست میگه . حدود ۱۰ تا پله اومدیم پایین رسیدیم طبقه دوم . خواست بره تو اتاق گفتم‌نه بریم‌تو اتاق یکی بیاد شاید نفهمیم . همین جلو در باشیم کسی اومد از پله ها بیاد بالا بفهمیم تو بری تو اتاق منم برم‌پشت بومی تو کمدی یا جایی . خلاصه دم در اتاق طبقه بالا سینه هاش و کردمش تو دهنم سرم و گرفته بود داشت دیگه ناله میزد . خوشبختانه سر و صدای عمو و بابام زیاد بود ولی باز هی بهش میگفتم آروم اونم ده ثانیه گوش میداد دوباره ناله های ریز میزد . البته خداییش هم ناله هاش اینقدر بلند نبود و مراعات میکرد ولی گفتم اگه یک درصد صدامون بره و بشنون کونم پاره است .به همین خاطر سینه هاش و ول کردم رفتم شکمش و لیس میزدم . نافش و لیس میزدم . شلوار لی سفید یخی پاش بود اومدم کمربندش و باز کنم که دستم و گرفت . دوباره دستش و کنار زدم واسه کشیدن‌پایین شلوارش باز دستم و گرفت و نذاشت دیدم اصرار کنم دیگه نمیزاره دوباره رفتم سمت سینه اش اومدم بکنم دهنم که لباش و گذاشت رو لبام و شروع کرد مکیدن . البته دیگه داشت مثل آدامس میجویدشون . نمیدونم از کاربلدیش بود یا تازه کاریش ولی یه جوری میخورد . لبام و آزاد کردم و گفتم یواش چته ؟ باز حمله کرد واسه لبام . گفتم لبام و کندی . زبون بده . زبونش و کرد تو دهنم مثل مسواک می‌کشید رو تمام دندونهام و رو زبونم و بالای سقف دهنم . گفت لباساتو درآر. اومدم شلوار و بکنم گفت فقط پیرهن . اومدم‌چیزی بگم‌خودش پیرهنم و درآورد گفت سینه ات و بمال به سینه هام . سینه هامون روی هم بود .گفت لاله گوشم یا گردنم و یا لیس بزن یا با گرمای نفسهات گرمشون کن . همین کار و کردم و همزمان کیرم و از رو شلوار گذاشته بودم رو کوسش . ولی چون جفتمون شلوار پامون بود چیزی نمیفهمیدم. ‌داشتیم حال میکردیم و از دنیای اطراف بی‌خبر بودیم که یهو زنگ‌ خونه به صدا دراومد . کی بود ؟ خریدار کسکش خونه که دوست عمو بود . جفتمون ریدیم. بابام صدا کرد سعید سعید در و برو باز کن . کی تخم داشت با اون وضعیت بیاد بره درباز کنه .جواب ندادم . مونا فقط سریع لباس و پوشید و خودش و سریع و جمع و جور کرد و موهاش و دستی کشید که بره پایین که مامانم چادر به سر اومد تو راه رو پایین در و با اف اف باز کنه . مونا همون پاگرد طبقه دوم وایساد . در و مادرم باز کرد و خریدار از حیاط اومد تو راهرو و رفت سمت اتاق های طبقه پایین . تا رفتن تو و داشتن با عمو و بابام سلام تعارف تیکه پاره میکردن مونا هم چند تا پله رو رفت پایین و رفت تو حیاط تو دستشویی . خوشبختانه کسی ندیدش . بعد هم اومد تو حیاط شروع کرد با موبایلش حرف زدن . عمو و بابا همزمان پرسیدن کجا بودی ؟ گفت گلاب به روتون سرویس بودم و الان هم با موبایل دارم با دوستم حرف میزنم . کونکش چنان ریلکس و بی تفاوت حرف زد که کسی شکی نکرد . بابام گفت سعید کجاست ؟ گفت فکر کنم رفت با دوستهاش بیرون . خریداره تو حیاط هم دیدی زد و آشپزخونه و دستشویی و اینا رو داشت نگاه می‌کرد که عمو گفت یه طبقه هم بالا داریم که
داشتم آماده میشدم مثل فشنگ برم یا بالا پشت بوم یا تو کمد دیواری طبقه بالا که خدا پدرمادرش و رحمت کنه دوست عمو رو که گفت دکتر ( به عمو ام ) لازم نیست اینجا باید کوبیده بشه ساخته بشه . حالا قیمت چند ؟ خلاصه اون شب هم مثل کلاغ بالا موندم و یه دست هم کف دستی زدم به یاد مونا و اتفاقات مربوطه . شب مونا پیامک داد سعید دفعه بعد که بابام خواست بیاد خونتون مامانم و باهاش میفرستم و خودم هم به هوای درس یا مریضی نمیام . میتونی بیایی خونه ما ؟ گفتم میام‌نوکرتم هستم . عمو اینا چند روزی پیداشون نشد . به بابا زنگ زده بود که دوستم فلان قیمت میخواد که بابا گفت بیشتر از این حرفا میارزه . کسکش اندازه ده تا یهودی پول داشت باز میخواست طرف دوستش و بگیره و پول کمتری به ما بده . البته من فکر میکنم خودش میخواست بخره و اون یارو انداخته بود وسط . خلاصه یه شب مونا گفت بابا اینا با خریدار اون روزی میخوان فردا بیان خونتون قیمت و بالا پایین کنن . عمه زری ( زهرا )هم با شوهرش میاد از طرف خودش و عمه فاطی رو قیمت‌ها اظهار نظر کنن . خلاصه قبل اینکه اینا برسن به مامان گفتم مسابقه فوتبال داریم من تا شب نمیام
ساعت حدود ۶ زنگ زد که مامانم اینا راه افتادن . منم نه موتور نه ماشین . یه اسنپ خودم گرفتم تا در خونشون . خونشون خیلی خوب بود شاید ۴۵۰ متری میشد . دو طبقه دوبلکس شیک با حیاط و یه استخر ۳ در ۵ گوشه حیاط که البته خالی بود . در و باز کرد و مزاحم و همسایه و … نداشتن که شر بشه . تا رفتم تو دیدم یه دامن پوشیده که نمی پوشید سنگین‌تر بود شورت زرد قناری قشنگ معلوم بود . یه تاپ سفید هم تنش بود . داخل دم در ورودی به ساختمان لبشو گرفتم و اونم گفت وایسا صبر کن گفتم من شانسم کیریه الان جلسه کنسل میشه برمیگردن . گفت بریم تو اتاق . خواستم برم گفت اونجا اتاق من نیست بیا بالا . از پله ها رفتم بالا سه اتاق داشت . یکیش رو به حیاط بود . و اتاق مونا
لب و انداختم رو لبش . در حین خوردن خودش دست انداخت شلوارمو بکشه پایین . گفت خودم دوست دارم لختت کنم تو هم من و لخت کن . انداختمش رو تخت گفتم اول من . تاپ و درآوردم باز هم سوتین نداشت . گفتن با سوتین مشکلی داری ؟ گفت این چیه که سوتین هم بخواد و خندید . لباس منم کند و افتادیم رو هم . لب و لب بازی و صدای آه و ناله ولی آزادانه . خواستم شلوار دربیارم باز نگذاشت گفت زوده . یه دقیقه ای فکر کنم شد لب خوردن و گاز گرفتن و لیسیدن و سینه خوردن هام . گفتم شدی ؟ گفت نه . گفتم بریم سر اصل مطلب . شلوارم و کشید پایین یه شورت تنگ پوشیده بودن. تا دیدش یه جیغ کوچولو کشید گفت این چیه ؟ گفتم الان میگم چیه . شورت و خودم درآوردم و شق شده گرفتم روبروش . معطل نکرد و کرد دهنش . کونم و گرفت و کیر و تا ته می‌کرد تو حلقش . اوق میزد و میخواست بالا بیاره ولی ول کن نبود . خایه میخورد و ساق کیرم و دندون دندون می‌کرد. هم درد داشت هم لذت بخش بود . اینم بگم که قبل اینکه راه بیوفتم یه ویاگرا زده بودم به بدن . واسه همین یه سردردی داشت میومد سراغم . انداختمش رو تخت و یه وجب دامن کذایی و کشیدم پایین . شورت زرد قناری و دیدم اونم خواستم بکشم پایین که گفت سعید آروم درش بیار بیشتر حشری میشم . آروم که داشتم درمیاوردم همینجوری آب کوسش کش اومد . دیوث چند بار ارضا شده بود ولی نمی‌گفت. امکان نداشت اون همه آب برای ارضا نباشه . اینقدر زیاد بود منی که حشریت داشت کورم می‌کرد و از کوس و کون نمی‌گذاشتم نتونستم آبش و بخورم . دستمال کاغذی کنار تخت و آوردم و آبش و پاک کردم . شاید با سه تا دستمال کاغذی کامل پاک شد . کوسش مثل کوس روس‌ها بود . سفید تپلی با موهای ریز بور و نرم . دهنم و گذاشتم رو کوسش که گفت سعیییییییییییییید . تکون شدیدی خورد . فقط گرمای دهنم خورده بود بهش ولی چون قبلش خیلی خورده بودم دیگه با تکون شدید ارضا شد . دوباره آب ها رو پاک کردم . گفت بخور بخور بخور . داشتم لیس میزدم گفت اینجوری نه چوچوله ام و بگیر دهنت میک بزن بره تو دهنت بعد بدش بیرون با دندون ریز ریز و آروم گاز بگیر . شده بودیم نوکر دختر بچه سوسول . ولی اینقدر کوسش خوشفرم و بی مو بود که نمیتونستم نه بگم . بیشتر از نرم بودن و بور بودن پشماش خوشم اومده بود . بعد کلی خوردن گفتم نوبت منه . گفت پسر عمو میدونی که دخترم . گفتم باشه . کیر و کردم دهنش یه کم خیس شد گذاشتم روی چاکش . بالا پایین بالا پایین . خیسی کوسش مثل روغن روانکننده کار و آسون می‌کرد. ولی تو کردن لامصب یه چیز دیگه بود که نمیشد . ولی چاره ای نبود . پاهاش رو شونه هام کیر لا کوس . برش گردوندم پشتش خوابیدم لاپایی زدم . هم آبم نمیومد همسرم دیگه داشت درد می‌گرفت. که از عوارض ویاگرا بود . گفت رو در رو بمال به کوسم . دوباره حالت عادی شد و مالیدم روش . اولش حال داد ولی دیگه شده بود آب در هاون کوبیدن . اصلا حال نمیکردم . فقط اون چند دقیقه یه بار ارضا میشد و بی‌حال میشد بعد می‌گفت بکن دوباره . دیدم فایده نداره . برش گردوندم کونش و دیدم . گفتم مونا تو چند باری ارضا شدی . کونت و بکنم منم ارضا بشم ؟ گفت فقط اگه دوست داری میزارم لیس بزنی . تو نمیتونی بکنی . گفتم بزار لیس بزنم حشری میشه میزاره . کونش لامصب حجیم و ژله گونه با سوراخ کوچیک و قرمز رنگ . اینقدر سوراخ کونش و لیس زدم که فک و دهن و زبونم خسته شد . یه بار هم ارضا شد ولی جاکش هر کاری کردم نذاشت بکنم تو کونش حتی نذاشت بزارم درش . با خواهش دو سه بار انگشتمو کردم توش که خودش و سفت می‌کرد و نمیذاشت بیشتر از یه بند انگشت بره . هی میگفت ناخن داری و پاره شدم و … کسکش چند بار ارضا شد ولی نمیذاشت کونش و بکنم . منم دراز کشیدم دیگه چشمهام هم داشت تار میشد به خاطر قرص ویاگرا . خودش اومد اینقدر ساک زد منم بهش نگفتم آبم داره میاد و ریختم دهنش ولی بدش نیومد و همه شو خورد . بغلم خوابی و گفت خیلی حال دادی سعید هر وقت تونستم اوکی کنم میایی ؟ گفتم نه جلو نه عقب وقتی توش نره چه فایده ؟ گفت حالا صبر کن دفعات بعد شاید فرجی شد . گفت باز هم میتونی بکنی ؟ گفتن دو ساعت دیگه لااقل . گفت باشه . همینجوری کون لخت رفت یه کم میوه و چایی و… آورد. می‌خواستیم برای راند دوم آماده بشیم که بابام زنگ زد گفت عمو و عمه ات اینجان . هی سراغت و میگیرن زشته آلان میگن برای این مشکل از ما خوشش نمیاد . هر کاری کردم نشد بپیچونمش چون حوصله دعوا و بی محلی های بعدش و نداشتم از مونا هم خیری ندیده بودم و یه اسنپ گرفتم رفتم خونه . دیگه هم با مونا برنامه ای نداشتم یعنی دیگه اونم نمیدونم چی شد زیاد استقبال نکرد . شاید از رفتم ناراحت شد . چند سال بعد هم با یه پسره پولدار دوست عموم عقد کردن ولی بهم خورد . میدونستم صد در صد پرده اش و زده ولی نشد که نشد بتونم بکنمش . از دختر عمو ما فقط یه لاپایی گیرمون اومد . عموی کسکش هم چند ماه بعد خونه رو فروخت و پولش و زد به کیر گاو و فقط ما رو آواره کرد . ما هم رفتیم یه خونه ۴۶ متری سمت خراسان بگیریم
امیدوارم خوشتون اومده باشه

نوشته: فامیلی

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.