chochol ارسال شده در 18 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 18 خرداد همکار × داستان سکسی × داستان همکار × سکس همکار × مسئول جدید بخش سلام من میخوام در مورد مسئولی که جدید به بخشمون اومده بود صحبت کنم داستان خیلی طولانی هست سعی میکنم خلاصه بگم من یه جا کار میکنم و دوسالی میشه اونجام موضوع از این قراره که مدیرمون تغییر کرد یه آقایی ۳۵ساله چهارشانه و قدبلند با اطلاعات بالا و خیلی باکلاس و مشخصه به فکر پیشرفت هست همین برام خیلی جذاب بود من از خودمم بگم۲۴ ساله سفید و تقریبا ۱۸۰ قدمه و مسئول مون ۱۹۰ اینا هست این داستان شاید در عرض ۱ سال اتفاق افتاد یه مدتی گذشت و ما تو بخش همکار بودیم یواش یواش از صحبتهای روزمره شروع شد و صمیمی شدیم جوری که بقیه همکارا حس میکردم حسودی میکردن ، نمیدونم چطوری شد که همیشه شبا قبل خواب بهش فکر میکردم تو خیالپردازیهام باهاش رابطه داشتم منتها خیلی همیشه استرس داشتم و نمیتونستم چیزی بروز بدم اخه شهر کوچیک و تو یه محیط کار خیلی کوچیکتر تو بخش دولتی کار میکردیم ، یه روز به مناسبت خرید ماشین جدید من ناخودآگاه از لپ بوسش کردم اونم خندید و خیلی روش فک نکردیم و ازهمونجا من باهاش صمیمی تر برخورد میکردم وقتی کنار هم میشستیم دستمو میزاشتم رو رونش و مثلا بازوهاش و خیلی ریز لمسش میکردم و اونم چیزی نمیگفت خیلی دوست داشتم اونم حرکتی بروز بده و در جواب سیگنال های من واکنشی بده و اتفاقی نمیوفتاد تا این که یه روز قبل رفتن تو رختکن دراز کشیده بود و منم دقیقا بالاسرش وایستاده بودم لباس عوض میکردم که دیدم چشمش به بدنم افتاد منم از دستی هی بیشتر وقت هدر میدادم و لباس نمیپوشیدم و مثلا با گوشی ورمیرفتم و یه تیکه لاله گوششو نوازش کردم و خیلی خوشش اومد اونجا دلو زدم به دریا یه بار دیگه از لپ بوسیدمش دیدم مقاومتی نکرد و من ادامه دادم و یدونه از کنار لبش و یدونه از لبش بوسیدمش ، بازم دیدیم مقاومتی نکرد و فقط خندید و گفت فلانی دوست داری لب بگیری منم گفتم از تو آره، گفت پس ادامه بده ، منم ازش لب گرفتم خودم باورم نمیشد که این اتفاق افتاد و من همچین چیزی رو تجربه کردم ، بعد چند دقیقه تموم کردیم و گفت بسه یا دوست داری ادامه بدیم یکم خجالت کشیدم و چیزی نگفتم و لباس پوشیدم بعد اون روز یکم چون خجالت میکشیدم نتونستم کنارش بشینم ولی اونم به رو خودش نمیورد اون روز دوباره بعد کار لباس پوشیدم و خواستم برم گقت امروز بوس ندارم و منم خنده ام گرفت و گفتم چرا داری و دوباره چسبیدم به لب هاش این بار جرئت ام بیشتر بود دست کشیدم به کیرش وای که حتی خوابیدش چقدر بزرگ بود و خیلی دوست داشتم ببینمش منتها باز خجالت کشیدم چیزی بگم و این داستان همینجوری ادامه داره تا الان و هرچند یبار وقتی تو رختکن تنها میشیم لب میگیریم ولی بیشتر از اون نرفتیم جلو ممنونم که تا آخرش خوندین خاطره های دیگه از تجربه های دیگه ام دارم اونارو هم مینویسم براتون نوشته: ناشناس لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده