gayboys ارسال شده در 15 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد زن شوهردار × اقوام × داستان زن شوهردار × سکس زن شوهردار × داستان اقوام × سکس اقوام × داستان سکسی × سکس با خانم فامیل سلام من محسن هستم و خاطره خودم را بار اول هستش که مینویسم و بخاطر اینکه کمتر دوستی ناراحت بشه بابت مطرح شدن یه موضوعاتی که شاید برای خواننده آزار دهنده باشه سعی میکنم از بعضی حرفا اجتناب کنم و اشاره مستقیم نکنم . بگذریم و اصل ماجرا این شد چند سال پیش با مشکلات فراوان و قرض و وام و… بهمراه یکی از فامیل که آشنا داشت توی امور وام و سازمان های مرتبط با واگذاری مسکن و…که زن و شوهر هم بودن و اسم خانمش صبا هست و اونها مثل من و خانمم خیلی وضع مالی خوبی نداشتن و…هر کدوم یه آپارتمان مسکن مهر حاشیه شهر خریدیم و خب توی اون ساختمان و محله همسایه شدیم . شوهر اون خانم خیلی بی کله بود و اهل ریسک و خلاف و همه چیز بودو هر مدتی سر یه شغلی بود و از این شاخه به اون شاخه مدام میپرید و بالاخره سر خلاف سنگین مواد مخدر که برای کسی دیگه جابجا میکرد گیر کرد و این وسط صبا هم زمانی که مامور ها اقدام کرده بودن برای دستگیری از سر ناآگاهی و خریت کمک داده بود به شوهرش و یه جورایی معاونت در جرم بهش خورد و یکسالی هم برای اون زندان بریدن و دوتایی افتادن زندان اما شوهره زندان طولانی و صبا فقط یکسال و این مدت هم بخاطر درگیری های خانوادگی و مشکلات تقریبا همه فامیل دیپورت و طرد شون کردن از همه لحاظ و خب یه روز خواهر صبا کلید خونه صبا اینا را آورد با ترس و لرز داد به من و گفت بعد خدا صبا کسی را نداره و خانواده پدری هم گفتن این لکه ننگ را ما نمیخوایم و از زندان با بدبختی ملاقاتی گرفتم و کلید خونه شون را بهم داد و گفت مراقب خونه ما باش و من نمیتونم بیام برم و شوهر و پدرم بفهمن منو میکشن و اگه مشکلی نیست شما یه سر گاهی بزنین و آب برق گاز و قطع کردم و بعد خدا شما و کاری بود بهم پیام بدین و… خلاصه منو توی فامیلی و همسایگی و آشنایی گذاشت توی عمل انجام شده و مسئولیت بعهده من انداخت و شدیم خونه بپا واسه صبا و شوهرش و بگذریم از مشکلاتش و…حدود یکسال که شد صبا آزاد شد و اومد در خونه با خواهرش و کلید را گرفتن و تشکر کردن و رفتن … میدونستم صبا هیچ کسی را نداره و همون خواهرش هم یواشکی کمک میکنه بهش و پولی نداره و خرجی نداره و در حد مایحتاج خورد و خوراک به نفر اضافه خرید میکردم و میدادم در خونشون و میگفتم شوهرت خیلی کمک کرد به ما صاحب خونه بشیم و پارتی بازی اون نبود ما هنوز مستاجر بودیم و… بعد یک ماه تصادفی یه زن و شوهر را دیدم خونه صبا رفت و آمد دارن و یه روز هم طرفای ظهر اتفاقی شوهر اون خانم آقایی که دیده بودم میرن میان را تنهایی دیدم صبا را آورد رسوند با ماشین و دیگه یه جورایی آمار صبا را میگرفتم از روی مشخصات اون ماشین طرفو وقتی می دیدم اون ماشین اون نزدیک خونه پارک هست میفهمیدم صبا مهمون داره … یه روز صبا را واسش نون و … خریده بودم و رفتم دادم در خونه شون که بهم گفت محسن من بیکارم و کار خوب و مطمئن سراغ داشتی بگو و خودت میدونی از همه لحاظ ما بد آوردیم و…گفتم چشم و سپردم چند جا تا یه کار سبک و متناسب یه جا پیش دوستی ردیف شد واسه صبا و بعدم سفارش صبا را کردم به کارفرما که هوای کارش را داشته باشه و… صبا همش میگفت تو با بقیه فامیل مون فرق داری و فقط میتونم بگم تو برای من مثل برادری و فرشته نجاتی و… بعد یه مدت چند بار شوهر اون خانمه که اسمش نادر بود را باز میدیم مرتب رفت و آمد داره پیش صبا و یه روز دیگه دیدم اومد رفت داخل خونه صبا تنهایی و خیلی با خودم کنار اومدم که نرفتم در خونه و گفتم به من چه ربطی داره ولی طاقت نیاوردم و کشیک دادم تا طرف برگشت که بره سوار ماشین بشه خودم را نشون دادم جوری که انگار تصادفی دیدم و بعد به نادر گفتم با صبا خانم نسبتی داری؟ گفت دوست خانوادگی هستیم و دوست خانم من هست …بهونه خرید یه چندتا چیز خریدم و رفتم در خونه صبا و بعد گفتم این یارو کیه انگار خیلی میره و میاد و میشناسی ؟ شر نباشه و دوست شوهرت ؟ صبا هم گفت آقا محسن قضیه داره و مفصل هست و سر فرصت خودم میگم برات و… رفت و آمد طرف حداقل هفته ۲ سه بار بود و من ماشین طرف را میدم،…یه روز صبا زنگ زد که فلان فلان فلان چیز ها را میخواستم برای خونه و منم باز بحث اون مرد را مطرح کردم و گفت اگه وقت داشتین بعد که اومدین تشریف بیارین داخل تا تعریف کنم …منم آخر وقت چیزایی که صبا گفت را خریدم و رفتم یواشکی خونه صبا جوری که زنم یا کسی متوجه نشه و هوا تاریک باشه … صبا خیلی رله با لباس راحتی جلوم اومد و اصلا انگار زن و شوهر هستیم و بعد شروع کرد به تعریف که طلاق گرفته توی این مدت و شوهرش هم توافق کرده و نخواستن با هم باشن دیگه و اون آقا هم که میاد و میره وقت و بی وقت شوهر دوستش هست که توی زندان با هم بودن و دوست صبا هست و کمک صبا دادن برای کارای اداری و قانونی طلاق و کمک صبا زیاد کردن و…بهش گفتم صبا میدونی من کاری نداشتم و ندارم ولی آخه طرف تنها هم میاد و میره ؟ من به خوب و بد کار و حرف مردم کاری ندارم ولی تو که دیدی شوهرت هم یه جایی شد که بابتش تو تاوان دادی و گناه نکرده تاوان هم دادی و من بدخواه که نیستم و فضول و کلانتر محل هم نیستم و خودت عاقل بالغ کامل هستی و آخه تنهایی با شوهر دوستت میشه بری بیای؟ بعد کلی حرف و بحث و گریه صبا و…گفت محسن قسم بخور جون … که به کسی نگی و ناراحت نشی … بعد قسم گفت آره من و شوهر دوستم پارتنر هم هستیم و خانمش هم میدونه و مشکلی هم نداره و گاهی تنهایی یا سه تایی با هم حال میکنیم و…اولش هنگ کردم ولی صبا حرفایی زد که یه جورایی منو قانع کرد بهش گفتم زنش میدونه؟ واقعا؟ گفت آره و توی زندان هر دو متاهل بودیم و گاهی بهم ور هم میرفتیم و اونجا پارتنر همدیگه بودیم و اون حس علاقه را هم بهم داریم و بعد که اون زودتر آزاد شد به شوهرش گفت و خودش شوهرش را راضی کرد که با هم باشیم و… بهش گفتم خودت چی ؟ واقعی خواستی یا مجبور شدی به خاطر شرایط موجود؟ صبا گفت فرض کن خانم خودت جای من بود و انتظار داشتی با این اوضاع چیکار کنه و غصه و غم بخوره تا بمیره و دل نداشت ؟ خودت گیر بودی بهش نمیگفتی بره برای خودش زندگی کنه و خوش باشه و درگیر تو نشه و… یه جورایی تا حدود زیادی قانع شدم ولی صبا گفت محسن خجالت نکش اگه چونه خودت را میزنی هم بگو اگه منم مزاحم و سربار زندگی شما هستم و توی فامیلی گیر افتادی کمک من کردی بگو و من زحمت نمیدم و…موندم چی بگم که ناراحتی پیش نیاد و گفتم نه من مشکلی ندارم و نگران خودت بودم که دردسر نشه واست بیشتر این و اگه حال میده بهت نوش جونت و من وکیل وصی تو نیستم و… بعد این حرفا هم خواستم دلخوری تموم بشه و حرف را بردم سمت شوخی و گفتم حتما طرف خیلی کار بلده که دو تا خانم را میتونه شارژ کنه … صبا خندید و گفت نه اتفاقا سایز کوچیکه و خندیدیم …بعد گفت تو با اونجای اونم کار داری؟ گفتم نه من خواستم بدونم شارژ شما مرتب هست یا نه و…صبا بهم گفت منم که دیوونه نیستم با هر آدمی اوکی بشم و یه آدم مطمئن پیدا کردم که فقط لذت باشه و نه دردسر و نه استرس و…گفتم صبا خودت استادی دیگه من چی بگمآخه ؟ گفت هرچی دوس داری بگو منم گفتم خوش بحال شوهر دوستت و خندیدیم و گفت از چه لحاظ ؟ گفتم اینکه با تو راحت همه جوره اوکی شده و صبا گفت تو اینا نگو و بگو منم دلم میخواد و خندید… حقیقتش دلم که میخواست ولی بابت شناخت و گذشته و استرس و… الکی ادا اومدم گفتم نه دلم بخواد که به خودت میگم…صبا گفت تنهایی یا با زنت و باز خندیدیم …یه احساس ترس از اینکه صبا چیزی نداره ببازه و براش مهم نیست حرف بقیه نمیذاشت رو راست بگم صبا منم دوست دارم بکنمت و چیز نازی هستی و چشمم گرفته تو را …گفتم من برم خونه منتظرن و وقت خداحافظی گفتم صبا یه چیز بگم؟ دلخور نمیشی؟ گفت چیه نکنه هوس کردی؟ زدیم زیر خنده دوتایی ولی گفتم نه اما دوست دارم ببینم حال کردنت را با اون مرتیکه و خندیدم … گفت چیش دیدنی هست؟ گفتم دوتایی تپل و اونم سایز کوچیک…و خندیدم …. گفت فیلمش را برات میگیرم محسن ببینی و … اومدم بیرون از خونه صبا ولی بد جور دلم پیش صبا گیر بود که یه بار هم شده باهاش حال کنم … بعد یه هفته خودم به صبا پیام دادم فیلم ما را تهیه کردین؟ خخخح و پیام داد نه اما به زودی تهیه میشه و چند روز بعد پیام داد هر وقت فرصت بود بیا اونکه گفتی را اوکی کردم …سر شب بعد پیام که صبا بهم داد رفتم پیشش بعد خوردن چایی گفتم صبا ببینم فیلم را و من زود برم و گوشی موبایل خودش را روشن کرد و حدود ۳ دقیقه فیلم گرفته بود که خب کیفیت آنچنان جالبی نداشت ولی دیدم و شنیدم حرفای صبا و نادر را و بدن جفت شون را دیدم و نادر هم چند لحظه وقتی صبا را میکرد ازش فیلم گرفته بود و لذت بردم از دیدن فیلم صبا و تشکر کردم و قبل اینکه حرف بجای باریک برسه و وسوسه بشم کار صبا را یه سره کنم خداحافظی کردم و رفتم خونه … ولی فکرم سخت پیش صبا بود و بهش پیام دادم بازم فیلم گرفتی بگو ببینم و پیامکی حرف زدیم و دو روز بعد پیام داد فیلم خواستم بگیرم ولی نادر شک کرد و نگرفتم و…گفتم حیف شد و بعد تلفنی حرف زدیم و یه جورایی ابراز کردم دوست داشتم بازم ببینم و صبا بهم گفت اگه خیلی دوست داری ببینی میشه اوکی کنم تماشا کنی و گفتم نه و اونجور پای منم میاد توی دور و بعد خود صبا گفت جوری باشه پات وسط نیاد میخوای بیای ببینی؟ گفتم چطوری؟ گفت توی خونه باش ولی نادر مطلع نباشه نگاه کن …صبا هر جور بود میخواست دل منو بدست بیاره که هم منو داشته باشه واسه خودش هم جبران کارام را بکنه و … قبول کردم و طبق قول و قرار یه روز طرف ظهر رفتم پیش صبا ولی با ترس و لرز و گفت برو توی جا کمد رختخواب (کمد دیواری) که توی اتاق خواب با ام دی اف طراحی شده بود و قفل را در آوردم از توی درب کمد دیواری و گوشی را گذاشتم روی حالت پرواز و توی کمد جای خودم را ردیف کردم قبل اومد نادر و منتظر شدم تا بالاخره اومد …از در اتاق خواب که اومدن داخل نادر و صبا انگار لیلی و مجنون و انگار بار اولشون بود یه جوری ملچ ملوچ و لب و قربون صدقه هم رفتن که من که گلوم خشک شده بود از ته دل آه کشیدم توی دلم و نادر لباس سبزی که صبا پوشیده بود را در آورد و سینه و صبا را وایساده مکید و لب میدادن و شورت سیاه از پای صبا در آورد و مثل کشتی گیر ها که حریف را زمین میزنن لنگهای صبا را بالا کرد و جوری ساک زد برای صبا که راحت صداش شاید توی خونه کناری اگه گوش میچسبوندن به دیوار مشترک میومد و صبا هم پاهای سفید و رون های تپلی ش بالا بود و التماس میکرد یواشتر الان ارضا میشم و نادر هم با اون هیکل تپل و قلمبه سرش را از لای پای صبا در نمیآورد… بعد هم نادر شورت و شلوار در آورد و بدن سفید و کم مویی داشت و کیر کوچیکی داشت که شق شق بود و راحت کرد کوس صبا و افتاد روش و حرفای سکسی میزدن و شروع کردن فحشهای سکسی دادن و صبا کم نمیذاشت و نادر هم بیشتر و صبا فحش ناموسی و زن به نادر میداد و نادر حشری تر میشد و بیشتر میکرد و به صبا فحش هرزه و جنده و کیر عالم توی کوست و… میداد .… صحنه قشنگی بود و هر دوتا مشخص بود هم حس دارن بهم هم لذت میبرن و لب هم که مرتب می دادند و پاهای صبا پشت باسن و کمر نادر بود و تقاضای محکمتر کردن میکرد صبا و نادر هم با اون کیر کوچیکش جوری میزد دم کوس صبا که تخماش صدا میداد و حال میکردن و بعد حالت داگی کوس صبا را کرد و صبا همزمان واسه خودش با دست میمالوند تا ارضا شد و بعدش همون حال داگی توف زد به کون صبا و کرد کونش و راحت از کون بهش میداد صبا و حرف میزد که کون زنت گشادتره یا من ؟ و نادر گفت زنم و بس کردم کونش را غار شده و…بعد چند دقیقه آب نادر هم اومد و ریختش داخل کون صبا و بلند شدن پاک کردن و یه ربع بعدش نادر رفت و من از کمد دیواری بیرون اومدم و با صبا حرف زدیم … خیلی دوست داشتم منم بکنم صبا را ولی ترس و فامیلی و… نمیذاشت که بی ملاحظه برم جلو و میترسیدم بعد مشکل پیش بیاد…صبا هم که پر آب کیر نادر بود و دوباره رفت دستشویی و خودش را خالی کرد و برگشت و انگار ارضا شده بود اساسی و تعارف نکرد و من اومدم از خونه شون بیرون و…با خودم خیلی فکر کردم و بالاخره تلفنی فردای اون روز به صبا گفتم میشه منم مثل نادر یه بار امتحان کنم ؟ گفت باید فکر کنم و دو روز بعدش من باز پیام دادم چی شد؟ جواب؟ گفت شب بیا ولی فقط همین یه دفعه و قول بده دیگه نخوای…سر شب رفتم پیش صبا و حمام رفته و شیو کرده بود و حدود دو سه دقیقه حرف عادی زدیم و دیگه من کنترل از دستم رفت و شروع کردم به صبا ور رفتن و لباس از تن صبا در آوردن و خودش خوب میدونست حال منو و تسلیم بود فقط تا هر کاری دوسدارم بکنم و شلوار و شورتش را با هم در آوردم و کون سفیدش را بوسیدم و باز کردم و سوراخ بزرگ کونش را اول از همه بو کردم و لیس زدم و میدونستم کون هم میده و لذت میبره و بعد کوسش خیس شد و اونم لیس زدم و افتاد التماس محسن جون بکن توش … تا کیرم را دید گفت بزار برات یه کم بخورمش و وقتی ساک زد گفت بوی کوس زنت را میده و تا تهش را کرد دهنش و منو دیوونه کرد با ساک حرفه ای که زد و منم سریع بهش گفتم داگی شو و کردم کوسش و انگشت شست دستم را هم کردم کونش و هر کار بلد بودم کردم که حالش بیارم . سینه هاش بزرگ و سفید بودن و سر تیت ها بزرگ بود بس خورده شده بودن و کوسش بوی خوبی میداد و تمیز بود با لبه های بزرگ و عاشق خوردن کوسش بود و بعد هم همزمان که پاهاش بالا بود براش مالیدم و کمر زدم تا ارضا شد و بعدم مثل نادر از کون کردمش و چه کون ناز و کارکشته ای داشت و کیر منو حسابی فشار میداد و حال میآورد و گفت بریزش داخل کونم و منم آبم را کونش ریختم و پا شدم و زود پوشیدم و سریع زدم بیرون … اما این شروع ماجرای منو صبا بود و اگر استقبال شد شاید بقیش را هم نوشتم …پیروز باشید نوشته: محسن لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده