رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

داستان سکسی سکس خشن در ویلا

اسامی همه مستعار هستند.
زنگ زدم و بی مقدمه گفتم:« آقا امشب تشریف نمیارین ویلا». با صدای خسته ای گفت:« خیلی دلم میخواست میتونستم. ولی حال حاج آقا اصلا خوب نیست.» بعدش کمی مکث کرد و گفت:«حالا فعلا تو ویلا باش تا خبرت کنم.»
ویلا در واقع یکی از بزرگترین ویلاهای میگون بود بالاتر از فشم و اساسا متعلق به حاج لولاچی بزرگ، تاجر شناخته شده و معروف بازار تهران، بود که به خانوم بخشیده بود. ولی در مدت این نه سالی که من مسئول ویلا بودم خانم فقط یه بار همون روزهای اول اومد. منو یواش یه گوشه کشید و گفت:«من اینجا نمیام دیگه. ولی میخوام همه جوره حواست به آقا باشه، از هر نظر» و دوباره با تاکید تکرار کرد:«از هر نظر»
در واقع خود خانوم منو استخدام کرده بود. تازه از مجید طلاق گرفته بودم، هم خوشگل بودم هم مطلقه و بچه هم نداشتم، نه ادعایی داشتم نه تحصیلاتی، خانوم دقیقا دنبال همچین کیسی بود.
از بچگی در سختی و نداری بزرگ شده بودم. پدرم کارگر بنا بود. مرد شریفی بود ولی بد اخلاق و بد دهن و همیشه عصبانی. به سن بلوغ که رسیدم حس میکردم این حس خشم رو از پدرم به ارث بردم.
مجید پسر عموم بود و پسر بدی نبود. جرات نداشتم حرفی بزنم ولی ته دلم هم مخالفتی نداشتم، اما بعد از ازدواج مثل فنری بودم که آزاد شده یا شیری که از قفس بیرون اومده.
خانوم و آقا هم پسر عمو دختر عمو بودند. لولاچی سه تا دختر داشت که هر سه تا رو به خواهرزاده ها و برادرزاده های خودش داده بود تا اموالش در دست خاندان خودش باشه. اموالش شامل شرکت بزرگ صادرات واردات، کارخانه لبنیات، کارخانه ام دی اف، معدن گرانیت، شرکت پیمانکاری رتبه یک با کلی ماشین آلات، صرافی و دهها باب مغازه و خونه و ویلا در همه نقاط کشور میشود که همه را از طریق رانت و دوستی با مقامات بدست آورده بود. اداره اموال دست دخترها و دامادها بود. در بین دامادها فقط آقا بود که برای خودش کسی بود. فوق تخصص انکولوژیست و بازی روزگار که یه عمر لولاچی برای آقا بیمارستان و مرکز تخصصی شیمی درمانی و پرتو درمانی ساخت و حالا خودش در همون مراکز نفسهای آخرش رو با درد و رنج میکشید. شاید داشت تقاص تمام رانتها و امتیازاتی که با حزب اللهی بازی و حسینیه زدن و تسبیح گردوندن بدست آورده بود رو میداد.
زندگی زیر سایه یک سقف با مجید با تنش همراه بود. خشمی که در خانه پدری جرات بروز نداشتم رو سر مجید خالی میکردم. نزدیکیهای پریودیم که میشد اونقدر بهانه می گرفتم تا دعوامون بشه. مجید دست بزن داشت و تا یه کتک سیری نمی خورم آروم نمیشدم. یه بار نزدیک پریودیم که مجید ماموریت بود متوجه خشم زیاد خودم شدم. انگار درد کشیدن آرومم میکرد. کمربند مجید رو برداشتم و به بدن خودم زدم، محکم میزدم، اما آروم شدم، اونجا بود که فهمیدم من یه مشکلی دارم.
خانوم هم مشکلی داشت که احتمالا به جز پدر و مادرش، وخواهرهاش، آقا، من و زینب کسی نمیدونست. خانوم لزبین بود و هیچ علاقه ای به مردها نداشت و اگرچه زینب در ظاهر خدمتکار خانوم بود اما در واقع معشوقه اش بود و این برای خانواده مذهبی و چادر چاقچولی لولاچی که حسینیه شون دو هزار متر بود یه فاجعه بود. برای همین خانوم خودش برای آقا معشوقه پیدا کرد و البته دوست داشت که آقا هم مثل خانوم به معشوقه اش وفادار بمونه، اون معشوقه قرار بود من باشم اما خانوم حساب تنوع طلبی مردها رو نکرده بود.
نیم ساعت بعد آقا زنگ زد. حال حاج آقا رو پرسیدم. با همون صدای خسته گفت:«حالشون اصلا خوب نیست، باید آماده هر اتفاقی باشیم.» و بعد اضافه کرد:«دکتر رضایی داره میاد ویلا. کاری کن که به دکتر خوش بگذره.»
بعد از دعواهای بسیار با مجید به محض اینکه بابام مرد ازش جدا شدم. دنبال کار گشتم تا خانم استخدامم کرد. از اینکه نه سال پیش پنج میلیون حقوق می گرفتم و یه دویست و شش زیر پام و هفته ای فقط دو سه روز باید میومدم تو ویلا حسابی ذوق کرده بودم. خیلی زود در همون شب اولی که آقا به ویلا اومد بندو آب دادم. همچین به آقا کس دادم و آب کمرش رو خالی کردم که نای بلند شدن نداشت. خودم هم بیشتر از شش ماه بود که با کسی نبودم. سه بار اون شب به آقا کس دادم.
بازهم موقع پریودی بداخلاق میشدم اما نمیتونستم به آقا گیر بدم، اما آقا همون اول متوجه تغییر رفتارم شد و بهش حقیقت رو گفتم. آقا کاری کرد که مشکلم رو برای همیشه حل کرد. دستام رو با یه طناب بست. اونقدر محکم که دردم میومد. بعد دوتا گیره بند لباس به نیپلهای پستانهام زد. درد وحشتناکی داشت و کیرش رو تا ته کرد تو کسم و همینطور که تلمبه میزد ناگهان یه کشیده محکم هم توی گوشم زد. در جا ارضا شدم و این عمیقترین و لذت بخش ترین ارضا شدنم بود. تمام اون فشار عصبی هم انگار از روم برداشته شده بود.
با این همه آقا مرد تنوع طلبی بود و اوائل مواقعی که من پریود بودم دخترای دیگه ای میومدن. اما یواش یواش بیشتر هم شد اما من کاری نمی کردم که ناراحت بشه، با این همه بی دی اس ام جزء جدایی ناپذیر سکسمون بود خصوصا موقعی که خودم میفهمیدم عصبی هستم. گاهی اوقات گیره ها رو لاله های کسم میزد که وحشتناک درد داشت و اینقدر با پشت دست به پستانهام میزد که از درد بی حس میشدند. اما وقتی ارضا میشدم دیگه فشار عصبی نبود و شدت ارضا شدنم خیلی زیاد بود.

آقا چند بار با دکتر رضایی به ویلا آمدند، دکتر رضایی رفیق گرمابه و گلستان آقا بود. متاهل بود ولی یه دوست دختر به نام المیرا هم داشت که خیلی چسان فسان بود. اوایل اونها می رفتند تو یه اتاق دیگه، اما یواش یواش رومون به روی هم باز شد و جلوی هم سکس کردیم و سه بار هم ضربدری شد. دکتر رضایی خیلی خوشتیپ تر از آقا بود و من از اینکه بهش کس میدادم راضی بودم.
اما اون شب داستان دیگه ای بود، عصبی بودم و بیقرار و فقط آقا میتونست منو آروم کنه. وانگهی مگه المیرا میزاشت من با دکتر رضایی باشم وقتی آقا نیست.
تو همین افکار بودم در حالی که همزمان ویلا رو جارو و گردگیری میکردم. اونقدر عصبی بود که چند تا از بشقابها رو عمدا شکستم که ناگهان گوشیم زنگ خورد. دکتر رضایی بود. جواب دادم، با صدایی رسا گفت:«سلام خوشگله، کنترل در رو بزن، پشت درم عزیزم»
راستش یه کم تعجب کردم. سعی کردم صورت المیرا ریغو رو موقع خوشگله و عزیزم گفتن دکتر رضایی تصور کنم. اما وقتی از پنجره ویلا ماشین سانتافه دکتر رو دیدم تا حدی شستم خبردار شد. چون المیرا که تو ماشین نبود. نمیدونستم المیرا که قراره خودش بیاد یا اصلا نمیاد. به استقبال دکتر رفتم. اولین چیزی که ازش پرسیدم این بود:«المیرا جون کجاست؟» نگاهی با تعجب بهم کرد و گفت:« دکتر بهت نگفت، مادر المیرا دو سه روز پیش سکته کرد و مرد.» تا وارد ویلا شدیم ناگهان از پشت بغلم کرد و با اشتیاق خاصی گفت:«امشب منو تو تنهاییم. تنهای تنها» و بعد اضافه کرد:«دکتر سفارشت رو کرده که امشب به شکل ویژه ای بکنمت که هیچ وقت فراموشت نشه» و بعد در حالیکه سرش رو در چند میلیمتری سر من آورده بود اضافه کرد:«یه سکس خشن که از درد به خودت بپیچی»
بی مقدمه گفتم:«من آماده ام. الان یا شب؟» در حالیکه شروع به نوازش پستانهام کرد گفت:«وقت زیادی نداریم. دزد مفتخور بزرگ، لولاچی، ده دقیقه پیش مرد. بهرام بهم زنگ زد که وقتی کارمون تموم شد تو رو برگردونم تهران، برای مراسم باید آماده بشین.»
در همون لحظه عملا شروع کرد کار رو با درآوردن پستان سمت چپم و لیس زدن نیپلش. هورنی هورنی بودم. شروع کردم ازش لب گرفتن. همیشه بهش کراش داشتم اما در حضور آقا و المیرا نمیشد. لختم کرد و هر دو تا پستانم رو به تناوب مک میزد و گازهای کوچکی میگرفت که لذتبخش بود. اما وقتی خواستم کیرش رو از شلوارش در بیارم گفت:«نه اولش من دستهات رو میبندم. تو برده منی امشب.» بر خلاف آقا که دستهام رو به تخت می بست دکتر رضایی با طناب دستهام رو محکم به ستون وسط اتاق پذیرایی بست. کمربندش رو درآورد و ضربات آرامی با کمربندش به رونها و کفلهای کونم زد. داد زدم:«دکتر محکمتر بزن»
در حالیکه با دستش چونه ام رو گرفته بود گفت:«صبر کن. من سورپرایز دیگه ای دارم برات.» چشمهام با چشم بندی که همراهش بود بست. حالا دیگه واقعا میترسیدم. نمیدونستم داره چی کار میکنه. یکهو لمبرهای کونم رو باز کرد و در یک لحظه بدون هیچ مقدمه ای کیرش رو که قبلا چرب کرده بود تا دسته یا حداقل تا جاییکه میشد فرو کرد تو کونم.
هیچوقت در زندگیم کون نداده بودم نه مجید نه آقا علاقه ای به کون کردن نداشتند. میدونستم درد داره ولی در این حد اصلا تصور نمیکردم. احساس میکردم اره لای پام هست که داره بدنم رو نصف میکنه. اگه زور دکتر رضایی‌ نبود نمیدونستم سر پا وایسم. اصلا دردش با درد گیره لباس گذاشتن رو نیپل یا لاله های کس قابل قیاس نبود.
دکتر رضایی کمی به عقب رفت، دردش کمتر شد و دوباره تلمبه زد و دوباره جر خوردم. تازه تو تلمبه دوم بود که صدام در اومد و شروع کردم از درد جیغ کشیدن، هر چند کسی جز من و دکتر رضایی اونجا نبود. فکر میکنم در تلمبه چهارم یا پنجم بود که کیرش تا دسته تو کونم رفته بود. کیرش رو نگه داشت بدون حرکت. خیلی درد داشت ولی از تلمبه زدن بهتر بود. تازه اون موقع بود که شروع کردم به گریه کردن و التماس که درش بیاره.
همینطور که داشتم گریه و التماس میکردم در حالی که چشم بند روی چشمهام بود یه دفعه صورتم داغ شد از چکی که دکتر رضایی تو گوشم خوابوند و با صدای تحکم آمیزی گفت:«خفه جنده» و دوباره شروع کرد به تلمبه زدن و من از درد گریه میکردم.
بعد از حدود یک دقیقه شدت درد اندکی کمتر شده بود و یواش یواش با از بین رفتن اون شوک اولیه اون احساس همیشگی لذت از درد رو میتونستم حس کنم. اما ناگهان به شکل عجیبی همه چیز سریع پیش رفت. من که معمولا سه چهار دقیقه درد رو تحمل میکردم تا ارضا بشم در عرض ده تا پونزده ثانیه از وقتی که درد و لذت رو با هم حس میکردم ارضا شدم و عمیق ترین ارگاسم زندگیم رو حس کردم. دکتر که متوجه شده بود دستام باز کرد، در حالی که اسپاسمهای عصبی شدیدی داشتم به کف زمین افتادم و تازه اونجا بود که چشم بند رو ورداشتم.
بعد از چند ثانیه که آروم شدم دکتر من رو روی زمین گذاشت و بدنم رو اندکی بالا آورد تا حالتی سجده وار پیدا کردم و دستهام رو ستون بدنم کردم. احساس میکردم کونم گشاد گشاد شده و تصور میکردم که کونم الان مثل پورن استارها باز و بسته میشه و دیگه درد نمیگیره، ولی به محض اینکه کیرش رو دکتر فرو کرد فهمیدم اشتباه کردم و به گه خوردن افتادم. دستهام باز بود و سعی کردم خودم را آزاد کنم، اما دکتر زرنگتر از این حرفها بود و با یه حرکت سریع پاهام رو از رون گرفت طوریکه دمر افتادم رو زمین و کیرش تا ته فرو رفت. جیغ کشیدم ولی اعتنایی نکرد و محکم تلمبه میزد. درد زیادی داشت اما چند تا تلمبه که زد دردش کمتر شد.
سه دقیقه بعد هنوز دکتر داشت تلمبه میزد. وقتی اعتراض کردم که چرا آبش نمیاد گفت که یه قرص سیدنافیل صد بالا انداخته. دیگه کونم درد نمیکرد و تلمبه زدنش حال میداد. اگرچه تازه ارضا شده بودم اما داشتم دوباره نزدیک میشدم، برای اینکه کنترل بیشتری داشته باشم دکتر رو روی زمین طاق باز خوابوندم و خودم نشستم روی کیرش تا کیرش تا آخر فرو رفت. این همون پوزیشن کاو گرل یا دختر کابویی بود. در همون حال که کون میدادم با شدت با کسم بازی میکردم. در یه لحظه رویایی برای بار دوم ارضا شدم. میلرزیدم و تلاش میکردم خودم رو از دست دکتر خلاص کنم تا اسپاسمها رو راحت بدون اینکه کیر تو کونم باشه تحمل کنم، ولی دکتر با شدت پاهام رو گرفته بود، هرچند چون بالا بودم تونستم خودم رو رها کنم اما در همون لحظه آب دکتر رو روی کونم و رونهام حس کردم.
هر دو برای دقایقی بی حرکت روی زمین بودیم. بلند شدم و رفتم حموم اما دکتر دنبالم اومد و دوباره میخواست بکنه. اصلا تمایلی نداشتم دیگه، اما ایستادم و لای کونم رو باز کردم. براحتی کیرش رو فرو کرد، اصلا باورم نمیشد نیم ساعت پیش برای همین کار چه دردی رو تحمل کرده بودم. باز هم حال میداد و به سختی هم با کسم بازی کردم تا ارضا شدم برای سومین بار ولی دیگه اصلا اون حس خوبی رو نمیداد. دکتر هم برای بار دوم آبش اومد. بهش گفتم دکتر اصلا سمت کس نرفتی. گفت :«کس دادن که هنر نیست، همه زنها کس میدن. کون دادن هنره که تو هم واقعا هنرت رو خوب نشون دادی.»

نوشته: همشهری کین

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • poria
      بدن نمایی زن خوش هیکلش . تایم: 01:00 - حجم: 12 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • poria
      قسمت جدید فیلم دلبری و بدن نمایی دختر اسکینی وطنی (قسمت قبل) . تایم: 00:30 - حجم: 6 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • poria
      آنال سکس با خانوم گوشتی و حشری با کیر کلفتش و دیلدو تو پوزیشن داگی و دمر تا خایه تو کونش تلمبه میزنه و ناله میکنه . تایم: 07:40 - حجم: 49 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • poria
      عشق سعید و سیما   سلام من سعید هستم ۳۰ ساله ، لیسانس حسابداری دارم و توی یه شرکت خصوصی مشغول هستم خانواده چهار نفره من شامل پدر و مادرم و خواهر کوچیکترم سیما که ۱۸ سالشه و پشت کنکوره تجربی ما یه زندگی معمولی داریم از هر نظر معمولی ، چه خونه زندگی چه روابط داستان منو خواهرم سر یه موضوع اتفاقی شکل گرفت و به یه عشق شیرین تبدیل شد یه روز پنج شنبه من توی پذیرایی نشسته بودم و فوتبال میدیدم که سیما اومد اون گوشه مبل نشست ، یه بلوز و شلوار مشکی تنش بود ، منم گرم فوتبال بودم سیما به دسته مبل تکیه داد و پاهاش رو دراز کرد سمت من و سرش توی گوشیش بود نیمه اول بازی تموم شد و من برگشتم سمت سیما پاهاش رو جمع کرده بود و همچنان مشغول گوشی بود ولی یه چیز عجیب دیدم که مطمئن نبودم درست میبینم خشتک شلوار سیما پاره بود و متوجه نشده بود ، من با یه مکث کوتاه به خودم اومدم و گفتم سیما شلوارت پاره برو عوض کن این چیه پوشیدی یه دفعه مثل اینکه برق گرفته باشدش ، نگاه کرد تا اندازه یه کف دست شلوارش از روی درز پاره شده ، صورت سفیدش مثل لبو قرمز شد و یه جیغ زد و بعد هم با ناراحتی گفت چرا نگاه کردی و توی حالت اعصاب خوردی و گریه تند رفت سمت اتاقش بهش گفتم دیوونه من نگاه نکردم ولی حتما متوجه مکث ناخواسته من شده بود سیما یه دختر لاغر اندام با سینه های ۶۵ بود ، صورت کوچیک با گونه های برجسته ، کمر باریک و یک باسن گرد و خوشگل کوچیک به حرفم گوش نداد و گریه کنان رفت توی اتاقش و در رو بست یه جوری شده بودم ، توی حالتی که سیما لم داده بود ، دقیقا کس کوچیک و قشنگش از پارگی شلوارش پیدا بود بلند شدم رفتم پشت در اتاقش و در زدم ولی در رو بسته بود و جواب نداد ، گفتم سیما به جون خودت نگاه نکردم فقط دیدم پاره بهت گفتم عوض کنی ، داشت گریه می کرد و گفت آره جون خودت کلی نازش رو خریدم و کلی قربون صدقه اش رفتم ، گریه اش قطع شد ولی در رو باز نکرد نیمه دوم رو نگاه کردم ولی بیرون نیومد ، با خودم گفتم برم بیرون تا شب ،حتما از فکرش در میاد و خودش میاد بیرون رفتم یه دوری زدم و توی پارک کمی نشستم که گوشیم زنگ خورد و مادرم بود ، از خرید برگشته بودن و سراغ منو گرفتن ، منم اومدم سمت خونه و از سوپری یه کم لواشک و پاستیل خریدم که از دل سیما در بیارم وقتی برگشتم دیدم سیما توی آشپزخونه پهلو مامانه سلام کردم و پاستیل و لواشک رو گذاشتم سر میز صبحانه ، مامان رفت سمت حیاط خلوت و من رفتم نزدیک سیما ، سرش رو بوسیدم گفتم قهر مهر نداریم آبجی کوچیکه اینا مال شماست و رفتم سمت اتاقم شام رو خوردیم و سیما سعی می کرد نگام نکنه هم خجالت می کشیدم هم وقتی نگاش می کردم یاد اون لحظه می افتادم بعد شام یه کم با بابا و مامان تلوزیون دیدم ولی سیما توی اتاقش بود وقتی اونا رفتن بخوابن ،منم رفتم سمت اتاقم که پهلو اتاق سیما بود ،در زدم و رفتم داخل روی تختش به شکم دراز کشیده بود ، یه شلوار نرم خونگی پاش بود که چسبیده بود به بدنش ، با تمام لاغر بودنش ولی باسن خوش فرم و قشنگی داشت گوشه تخت نشستم و گفتم سیما چرا لوس بازی در میاری ، باور کن چیزی ندیدم نگام کرد گفت دروغ نگو قشنگ نگاش کردی گفتم دیونه من تا دیدم لباست پاره بهت گفتم که از خجالت سرش رو گذاشت رو کتابش و گفت نگو دیگه خم شدم و بوسیدمش و بهش گفتم مگه من جز تو کی رو دارم ، تو قلب منی هیچ وقت باهام قهر نکن سیما گفت قهر نیستم ، ازت خجالت می کشم گفتم دیونه از این فکرا بیا بیرون و درست رو بخون ، من برم بخوابم دم در برگشتم تا یه نگاه دوباره به باسن قشنگش بندازم که یه دفعه برگشت و چشم تو چشم شدیم ، موندم چی میخواد بگه که گفت واسه خوراکی ها ممنون شب بخیر گفتم و رفتم سمت اتاق ، خیلی خسته بودم و میخواستم بخوابم ولی هر کاری کردم خوابم نبرد یاد کس کوچیک و سفید سیما و کون قشنگش توی اون شلوار ، هی ذهنم رو بهم میریخت هندزفری گذاشتم و رفتم توی سایت های پورن ، یه کلیپ رو پخش کردم تا یه خواهر برادر بودن که رفته بودن هتل و اشتباهی تخت دو نفره براشون گذاشته بودن و آخر سر باهم سکس کردن توی تمام صحنه هی خودم و سیما رو تصور می کردم ، خود ارضایی کردم و آبم رو ریختم به دستمال از خودم بدم اومد ، رفتم دستشویی و اومدم بخوابم دیدم برام پیام اومده ، سیما بود نوشته بود جان من اونجام رو دیدی یه حسی شبیه چت کردن با دوست دختر بهم دست داد ، نمیدونستم چی جواب بدم دستم می لرزید ، گفتم سیما میدونی خیلی دوست دارم و نمیخوام بهت دروغ بگم آره یه لحظه دیدمش ولی چون شکه شدم مکث کردم و یه لحظه طول کشید به خودم بیام و بهت بگم سیما یه شکلک گریه فرستاد و نوشت دیدی گفتم نگام کردی بهش پیام دادم قربونت برم من از کجا میدونستم شلوارت پاره است ، سرم که اومد سمتت دیدم ، خب کور که نیستم ولی عمدی در کار نبود جواب نداد دوباره نوشتم سیما خیلی دوست دارم جون من قهر نکنی بازم جواب نداد یه شکلک ناراحتی با یه قلب و بوسه فرستادم و نوشتم شب بخیر کمی طول کشید یه پیام داد که شب بخیر با یک شکلک قلب روز جمعه رو خوابیدم تا حدود ده ، پا شدم تا همه بیدار هستن و مشغول کاراشون یه لقمه سرپایی خوردم و رفتم که دوش بگیرم ، توی رختکن زیرپوش سیما و مامان رو دیدم ، شیطون رو لعنت کردم و رفتم توی حموم ولی کیرم بیخیال نمیشد رفتم شورت سیما رو برداشتم و یه کم به کیرم مالیدم ، بوش کردم تمیز بود و بوی خاصی نداشت شورت رو گذاشتم سر جاش و زیر دوش به یاد سیما دوباره خود ارضایی کردم اومدم بیرون سیما رو جلو اتاق دیدم با لبخند بهم عافیت باشی گفت و تشکر کردم رفتم اتاقم ، ازش خجالت می کشیدم اگه می فهمید که به یادش جق زدم تا عمر داشت نگام نمی کرد گذشت و همه چیز عادی بود تا سه شنبه شب که فوتبال اروپا داشت ،مامان و بابا زود خوابیده بودن و من داشتم بدون صدا فوتبال لیگ قهرمانان میدیدم سیما اومد پیشم نشست و از بازی پرسید ، میدونست من بارسایی هستم یه کم سر به سرم گذاشت و گفت آخرش باز رئال مادرید قهرمان میشه ، یه کم بحث کردیم و یه ذره توی سر و کول هم زدیم ، گفتم مامان بابا خوابن ساکت ولی شیطنت می کرد و نمیذاشت بازی ببینم دستاش رو گفتم و هی ورجه ورجه می کرد به شوخی گفتم اینقدر جون نکن همین کارا رو میکنی خشتکت پاره میشه دیدم یه لحظه وایساد ، بعد حمله کرد سمتم و گفت خیلی خری گردنم رو می گرفتم موهام رو می کشید ، توی همین کش و قوس ها ،من که روی مبل نشسته بودم اون حمله می کرد ، اومد روی پام نشست دعوا توی سکوت و تلویزیون بدون صدا و مامان و بابا که خوابن نرمی کونش توی بغلم داشت منو باز یاد اون صحنه می انداخت ، وسط دعوا انگار همدیگه رو بغل کرده بودیم ، فایده نداشت و نتونستم خودم رو کنترل کنم ، کیرم بلند شده بود و به کونش میخورد سیما متوجه شد و دعوا رو تموم کرد از رو پا هام بلند شد ، وقتی میخواست بره قشنگ نگاه شلوارم کرد و برجستگی کیرم رو دید رفت سمت اتاقش و منم گیج بودم ، گفتم این سری دیگه قهرش حتمی ، رفتم دستشویی و یه آبی زدم تا خوابید و برگشتم نیمه دوم بود که دیدم سیما دوباره اومد ، نمیدونم شق بودنم رو ندیده بود یا خودش رو به اون راه زده بود گفت چند تا خوردین و گفتم کنکور کورت کرده ، یکی هیچ جلو هستیم که با کوسن زد تو سرم ، دوباره شروع شد و در کمال ناباوری دیدم سیما اینار خیلی سریع باز توی بغلم نشسته ادامه دارد… نوشته: سعید
    • poria
      شروع ضربدری من و خانمم ملیکا با ارشیا و سیاوش - 3   سلام. این قسمت در اصل قسمت دوم از این فصل هست و قسمتی که با شماره ی ۲ آپلود شده، قسمت سوم هست. یه بار اینو قبل از اون ارسال کرده بودم ولی نمیدونم چرا ادمین داستانهای من رو پس و پیش میکنه یا اینقدر دیر به دیر آپلود میکنه. در هر صورت دوباره ارسال کردم و بابت این جابجایی من از شما عذر خواهی میکنم. اما ادامه ی ماجرا: اون روز جمعه با بچه ها خدافظی کردیم و از خونه ی سیاوش رفتیم خونه ی پدر خانمم، ولی پدر خانمم نبود و با دوستاش رفته بودن مسافرت. مبینا هم در نبود باباش آزاد بود و با شلوارک و تاپی که بهش داده بودم اومد جلوی من. پیش مامانش برای اولین بار با من روبوسی کرد و نشستیم به صحبت کردن و بگو بخند. بعد از ناهار، ملیکا گفت من برم یه چرتی بزنم که مبینا هم باهاش رفت و در اتاق رو بستن. معلوم بود میخوان چکار کنن و مبینا هوس لز کرده بود. منم با مادر خانمم نشستیم و سریال مورد علاقه‌ش رو نگاه میکرد. بلند شدم و رفتم نشستم کنارش و دستمو انداختم پشت گردن و روی شونه هاش گفتم مامان حوصله داری یه کم حرف بزنیم؟     آره پسرم، ولی میشه بذاری بعد از سریال؟     نه، میخوام تا بچه ها نیومدن و تنهاییم حرف بزنیم. اینو که تا شب بازم تکرارش رو میذاره.     لبخند زد و چرخید سمت من گفت باشه بگو.     با همون دستم که پشت گردنش بود کشیدمش جلو، خودمم صورتمو بردم جلو دو تا بوس از لپ صورتش کردم گفتم قربونت برم مامانی… دستشو گذاشت روی رونم و گفت خدا نکنه عزیزم. بگو ببینم چی میخواستی بگی.     آها، میگم این دخترهای شیطون و خوشگل به خودت رفتن، نه؟ آخه بابا که آدم سختگیر و سرد و خشکیه.     خندید و گفت آره درست میگی‌. من کنار باباشون خیلی سختی کشیدم و همش منو تحت کنترل میگرفت. آخه خیلی زود ازدواج کردیم و منم که سنی نداشتم. نتونستم جوونی کنم و حسرتش به دلم موند‌. نمیخواستم اینا هم مثل من بشن و گفتم راحت باشن ولی بهشون یاد دادم هر کاری میخوان بکنن به من بگن.     حالا واقعا همه ی کارهاشون رو بهت میگن؟     آره.     ملیکا هم میگفت؟     آره، من از همه چی خبر داشتم و دارم. مثلا کجا میرن و چیکار میکنن.     حتی دوست پسر و این چیزا؟     خندید و گفت آره دیگه.     پس از ارشیا خبر داری؟     جا خورد و گفت کدوم ارشیا؟     دوست پسر ملیکا. همین همسایه تون. خودش بهم گفته.     واقعا بهت گفته؟     آره، همینجور از سیاوش.     خندید و گفت اونم گفته؟     آره، ما باهم راحتیم و چیزی رو پنهون نمیکنیم.     آفرین، خیلی خوبه. البته بهم گفته بود تو مرد خوبی هستی و اصلا بهش سخت نمیگیری ولی فکر نمیکردم تا این حد لارج باشی.     خندیدیم و گفتم بَده؟     نه پسرم، خیلی هم عالیه.     حالا شما بگو. شما به این خوشگلی و خوش اندامی چند تا دوست پسر داشتی؟     خندید و گفت باور کن هیچی. میگم که زود شوهر کردم. ۱۷ سالم بود اومدم خونه ی شوهر. ۱۹ سالم بود ملیکا رو شیر میدادم. حالا خودت بگو من اصلا میتونستم از این کارا کنم؟ اونم با این مرد سخت گیر.     ای بابا، اینقدر زنهای شوهر دار هستن که با وجود بچه، دوست پسرم دارن. مگه میشه تو با این خوشگلی کسی بهت گیر نده و مخت رو نزنه.     خندید و زد روی پام گفت ای شیطون. میخوای زیر زبون منو بکشی؟     دستشو گرفتم و بوسیدم گفتم نه به جان خودم‌. وقتی دو تا خواهر اینقدر شیطون و داغ باشن، مگه میشه مامانشون سرد باشه؟ مطمئنم شما هم خیلی شیطونی و حسابی داغی.     خندید و گفت حالا فرض کن باشم. میخوای بدونی که چی بشه؟     دلم میخواد دوست پسرت رو ببینم و بدونم سلیقه‌ت چیه. مطمئنم باید مرد قوی و خوش تیپی باشه. نه؟     بازم خندید و گفت برو بچه جان. از زبون من نمیتونی حرف بکشی.     مادر خانمم رو بغل کردم و بوسیدمش گفتم قربونت برم مامانی. عشقی به خدا ولی خیلی بدی. حالا به من اعتماد نداری؟ یعنی فکر میکنی من دهن لقم و به بابا میگم؟     نه عزیزم. ولی دلیلی نداره بخوام به تو حساب پس بدم.     ولش کردم و با حالت دلخوری نگاهش کردم و گفتم دمت گرم دیگه، دستت درد نکنه. چه حسابی؟ من میخوام باهم راحت باشیم تا منم بتونم مثل بچه ها بیام باهات درد و دل کنم و حرفامو بزنم. ازت راهنمایی بگیرم. بالاخره باید از یه جایی شروع کنیم و خجالت رو بذاریم کنار تا منم بتونم حرفهای خصوصیم رو بهت بگم.     به چشمهام نگاه کرد و حرف نمی زد تا بالاخره گفت یعنی ازت مطمئن باشم؟     من که بهت قول میدم راز داری کنم. اگه بد بودم که ملیکا حرفهاشو بهم نمیگفت. میگفت؟     نه خب درست میگی.     اومد بوسم کنه که سریع لبمو چرخوندم سمتش و لبشو بوسیدم. خندید و گفت ای شیطون.‌ بعد خودش لبمو بوسید و گفت باشه بهت میگم. ولی نگام نکن که خجالت نکشم‌.     تکیه دادمش به خودم و سرشو گذاشتم روی سینه‌م گفتم حالا بگو… یه دستشو کرد پشت کمرم و دست دیگه‌ش روی رونم بود.‌ گفت آره، دارم ولی اونجوری نیست که زود به زود همدیگه رو ببینیم. هفته ای یه بار.‌     سکسم میکنید؟     داخل رونمو فشار داد و گفت خیلی بدجنسی. انتظار داری اینم بهت بگم؟     آره خب. حتی دلم میخواد جزئیاتش رو هم بدونم.     سرشو بلند کرد و نگام کرد گفت که چی بشه؟     ملیکا هم از سکسهاش برام گفته. از شنیدن داستانهای سکسی خوشم میاد و یه جوری میشم.     لبخند زد و داخل رونمو دوباره فشار داد گفت یعنی داغ میکنی؟     خیلی، حسابی حشری میشم.     لبشو گاز گرفت و گفت حتی با کارای من؟     آره، دلم میخواد بدونم تو هم مثل ملیکا اهل فانتزی هستی یا نه؟ ما جفتمون لنگه ی همدیگه ایم.     یه چیزایی بهم گفته. حالا کاری هم میکنید؟     نه، فقط از گذشته‌مون میگیم و همدیگه رو حشری میکنیم، بعد یه حال توپ میکنیم که خیلی میچسبه.     دستشو میکشید داخل رونم و تا نزدیک کیرم میومد و برمیگشت. گفت چه خوب. کاش فرهادم اینجوری بود. مثل تو داغ بود و آزادی میداد.     دستمو گذاشتم زیر چونه‌ش و لبش رو بوسیدم گفتم به جاش دخترت از زندگیش لذت میبره. میخوای خودم کمکت کنم تا تو هم هر وقت دلت میخواد و هر مدلی که توی ذهنته حال کنی. هر کاری لازم باشه واسه‌ت میکنم. من خیلی دوست دارم مامانی.     به چشمام نگاه کرد و دوباره سرش رو گذاشت روی سینه‌م.     داشتم صورت و سرش رو ناز میکردم و گفتم حالا میگی؟     الان بگم و حالت بد بشه، چه فایده داره. میخوای بری سراغ ملیکا و اینجا ترتیبش رو بدی؟     نه، رفتیم خونه جرش میدم.     خنده ی ریزی کرد و دوباره داخل رونم رو فشار داد. منم فشارش دادم به خودم و موهاشو بو کشیدم و عطرش مستم کرد.‌ مادر خانم خوشکل و خوش اندامم که حدود ۴۷ سالشه و ظاهرش به چهل ساله ها میخوره و خیلی هم به خودش و بدنش میرسه، با اون بدن نرم و گرم و عطر تنش مستم کرده بود. اولین بار بود اینجوری و اینقدر طولانی بغلش کرده بودم و داشتم حشری میشدم. مخصوصا که داخل رونمو میمالید و فشار میداد. به بهونه‌ی آب خوردن رفتم کیرمو جابجا کردم که وقتی شق میشه بره کنار رونم و وقتی دستشو میذاره اونجا کیرم بیاد توی دستش. میدونستم که اونم باید مثل دخترهاش حشری باشه و اهل فانتزی. پس تقریبا خیالم راحت بود که بدش نمیاد و حتی شاید پا هم بده و بشه یه سیخی بهش بزنم.‌     دوباره نشستم کنارش و همونجوری بغلش کردم. گفتم حالا تعریف کن. از اولین باری که با کسی غیر از شوهرت بودی بگو.     سرشو که روی سینه‌م بود بوس کردم و دستمو کردم لای موهاش.     گفت من کلا دو تا دوست داشتم. نه اینکه باهم و همزمان باشه ها. اولی که از اینجا رفت، بعدش با اینی که الان باهم هستیم دوست شدم. اون اولی مال وقتیه که ملیکا حدودا چهار پنج سالش بود. به عنوان مسافر سوار ماشینش شدم و شروع کرد باهام حرف زدن. بعد شماره ش رو داد و گفت من کارم همینه. هر وقت که خواستی ماشین دربست بگیری و جایی بری، بگو خودم میام دنبالت. فقط نصف کرایه رو ازت میگیرم.     چرا؟     آخه دلم میخواد بازم ببینمت. اصلا دلم میخواد راننده ی شخصیت باشم.     خندیدم و گفتم آخه چرا؟     آخه خیلی خوشگل و نازی. همین که ببینمت و صدات رو بشنوم کافیه.     ولی من شوهر دارم، نمی بینی بچه رو؟     میبینم، من که نمیخوام کاری کنم و چیز بدی هم ازت نخواستم. فقط میخوام ببینمت. همین…     راستش ازش خوشم اومد. خوشگل و خوشتیپ بود.‌ سر و زبون خوبی هم داشت. چند بار بهش زنگ زدم و میومد دنبالم و منو میرسوند. همیشه باهام با احترام حرف میزد و با حرفها و شوخی هاش منو میخندوند. یواش یواش به دلم نشست و دیدم باهم خیلی دوست شدیم و حتی گاهی الکی بهش زنگ میزدم و میومد منو میبرد میگردوند و میگفتیم و میخندیدیم. تا اینکه یه روز یه جایی بوسم کرد و شروع کردیم لب گرفتن. دستمالیم کرد و خیلی حالم خراب شده بود. دستمو گذاشت روی چیزش و از حس کردنش و بزرگیش دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و شروع کردم به مالیدنش…     ( مادرخانمم همزمان داشت داخل رونم رو میمالید که کیرم شروع کرد به شق شدن و سرش رو با دستش حس کرد. همینطور کیرم درازتر میشد و کامل رفت زیر دستش. اونم بدون خجالت دست می کشید روش و به تعریف کردنش ادامه میداد… )     داشتم اونجاش رو میمالیدم و اونم اونجای منو میمالید.‌ بعد خودش از شلوارش انداختش بیرون و از دیدنش و بزرگیش تعجب کرده بودم. گفت مینا جون میخوریش؟     بدون هیچ حرف و جوابی، بی اختیار خم شدم و شروع کردم به خوردنش. هر چی میخوردم، بزرگتر میشد و خبری از ارضا شدنش نبود. دیگه فک و دستم خسته شده بود که خالی کرد و همه رو ریخت توی دهنم. با ناله و التماس گفت مینا، جون من نریزی روی شلوارم. همه رو نگه دار توی دهنت. سرمو که ول کرد، بلند شدم و همه رو از ماشین ریختم بیرون. سریع حرکت کرد و رفتیم یه جای دیگه ایستاد و گفت ممنون مینا. خیلی حال داد. هنوز باورم نمیشه تو به این خوشگلی برام ساک زدی.     منم هنوز باورم نمیشه این کارو کردم.‌ لطفا منو ببر خونه‌مون.‌     نمیخوای منم تو رو ارضا کنم؟     اینجا؟     آره، با دستم میمالمش.     داشتم فکر میکردم که گفت نکنه دلت میخواد منم برات بخورم؟     لبخند زدم که گفت من از خدامه ها. بریم خونه برات میخورم.     من که حالم خراب بود گفتم پس زودتر برو تا حسم نپریده.     رفتیم خونه خودمون و وقتی وارد شدیم بغلم کرد و برد نشوند روی مبل. اول لب گرفتیم و بعدش نشست جلوی پام. شلوار و شورتمو کشید پایین و گفت وای مینا چه چیز خوشگلی داری.     من: گفت چیز؟ چه بی ذوق.     خندید و کیرمو فشار داد گفت نه، من نخواستم اسمشو بیارم.     اوفففف مامان دستات چه داغه. بازم کیرمو بمال و تعریف کن.     دوباره کیرمو فشار داد و گفت پررو نشو. بچه ی بی تربیت.‌     خندید و منم خندیدم گفتم باشه بیخیال، بقیه‌ش رو بگو.     امید مال اونم همین قدی بود. یادش بخیر… وقتی شروع کرد بوسیدن و لیس زدن اونجام، داشتم از لذت دیوونه میشدم. باورت نمیشه، دو دقیقه ای ارضام کرد و تا اومدم به خودم بیام چیزشو فشار داد توش. وای داشتم میترکیدم ولی دلم نمیومد بگم درش بیار. فکر کنم یه ربع تمام به چند مدل ترتیبم رو داد و بارها منو به اوج رسوند و ارضام کرد. داشتم از لذت میمردم. چنان منو بغل میکرد که توی آغوشش آب میشدم. کلفتی و داغیش آتیشم میزد و زرت و زرت ارضا میشدم. بیحال افتادم و گفتم بسه، دیگه نمیتونم. گفت از پشت بکنم؟     وای نه، خیلی کلفته جر میخورم.     ولی از کونت معلومه که زیاد گاییده شده.     آره ولی مال شوهرم کوچیکتره. به این کلفتی نیست.     نترس، من کارمو بلدم. نمیذارم درد بکشی. به جون مینا اصلا نمیتونم از این کون گنده و قلمبه تو بگذرم.     خلاصه با چرب زبونی راضیم کرد و بعد از کلی لیس زدن و انگشت کردن پشتم، چیزشو کرد توش. باورم نمیشد به این راحتی بتونم تحملش کنم و این همه هم بهم لذت بده. چند دقیقه هم از عقب کرد و بازم ارضام کرد تا بالاخره خالی کرد و ولم کرد. گفتم برو تا کسی نیومده… اون رفت و من نیم ساعت اونجا افتاده بودم و نا نداشتم بلند بشم. ولی بهترین سکس و لذت عمرم رو برده بودم.‌ طوری که چند روز بعد دوباره ملیکا رو بردم خونه ی مامانم گذاشتم و زنگ زدم دوستم اومد. چند سال باهم بودیم تا زن گرفت و بعد از دو سال زنش بردش شهر خودشون. چند ماه حالم بد بود و افسردگی گرفته بودم تا اینکه با حمید آشنا شدم. اونم مرد خوبیه و خیلی دوسم داره. درسته چیزش به این کلفتی نیست ولی خوب بلده چکار کنه و خیلی بهم حال میده.     سرشو آوردم بالا و در حالی که هنوز کیرم توی دستش بود، لبشو بوسیدم و بی اختیار شروع کردم به خوردن لبهاش. کیرمو فشار میداد و اونم پا به پام لب میگرفت. دستمو لای موهاش و کنار صورتش می کشیدم و محکم بغلش کرده بودم. گفتم مامان یه چی میگم ولی فکر نکنی من آدم پست و هولی هستم… داشت نگاهم میکرد که ادامه دادم و گفتم میشه یه بار باهم باشیم؟     لبخند زد و کیرمو فشار داد گفت میخوای اینو بکنی توی من؟     حتی شده در حد لاپایی و یه ساک.     تو الان حالت خراب شده و نمیفهمی چی میگی. بعدش پشیمون میشی که با مادر زنت اینکارو کردی.     نمیشم. من خیلی دوست دارم.     منم دوستت دارم ولی نمیخوام بعدا فکر کنی مادر زنت جنده است و راحت زیرت خوابید.     نه عشقم، من غلط کنم همچین فکری بکنم. اتفاقا با این کار بیشتر عاشقت میشم. چون به خاطر من از خود گذشتگی کردی.     به ملیکا نمیگی؟     اگه تو بخوای نمیگم.‌     نمیخوام بدونه.     اوکی. بلند شو بریم خونه ی ما.     الان؟     آره دیگه. جفتمون الان حشری هستیم و میچسبه.     اول اینو نشونم بده.     کیرمو از شلوارم کشیدم بیرون و گفت واوووو همینه. خودشه. امید دقیقا همین شکلی بود.     پس بریم؟     اوفففف دهنت سرویس. بریم پسره ی دیوونه.‌…     لباس پوشیدیم و بی سر و صدا از خونه‌شون زدیم بیرون و راه افتادیم سمت خونه‌ ی ما. تمام مسیر دستشو گرفته بودم و انگار دوست دخترمو دارم میبرم خونه. با هم دنده عوض میکردیم و میخندید. همین که رسیدیم خونه، بغلش کردم و لب تو لب شدیم. کون گنده و تپلش رو چنگ میزدم و میمالیدم. ‌بالا پایینش میکردم و کیف میکردم. کیرمو گرفت و گفت امید زود باش کارتو بکن زودتر برگردیم.     بردمش داخل اتاق و لختش کردم. خودمم لخت شدم و همدیگه رو بغل کردیم.     امید چه بدن مردونه و خوبی داری. خوش به حال ملیکا. یه مرد تمام و کمال و مهربون گیرش اومده و خیلی واسش خوشحالم. راستش وقتی از تو و مهربونیات، از سکست و قدرتت واسم تعریف میکرد، واقعا دلم میخواست یه بارم که شده امتحانت کنم ولی هیچ وقت جرات نمیکردم عملیش کنم. الان که گفتی دلت میخواد با من باشی دلم قنج رفت و خیلی خوشحال شدم.     محکم بغلش کردم و گفتم قربونت برم عشقم.‌…     قد و هیکلش مثل ملیکاست.‌ فقط یه کم شکم داره که زیاد نیست.‌ کپلهاشم یه کم بزرگ شده ولی هنوز زیبایی و فرم کونش رو حفظ کرده و همش به خاطر ورزش و نظم توی رژیم غذاییشه.     خوابوندمش روی تخت و مثل یه دختر سکسی زیرم خوابیده بود و لب میگرفتیم. کیرمو عمود کرده بودم لای پاهاش و میمالیدم به کوسش. لب و گردن و سینه هاش رو خوردم و رسیدم به کوسش. عین کوس ملیکا تپل و خوشگل بود. چنان کوسی ازش خوردم که مثل مار به خودش میپیچید. انگشتهام رو توی کوسش میکردم و تلمبه میزدم. وقتی ارضا شد رفتم روش و خواستم بکنم توش که گفت صبر کن. بده بخورمش.     ای جووووون     روی زانو ایستادم و جلوی پام خم شد و شروع کرد ساک زدن. ساک زدن که چه عرض کنم، داشت کیرمو می پرستید. با چه لذتی میخورد و میمالید به صورت و لبها و چشمهاش.‌ بعد خودش خوابید و گفت بیا که دیگه طاقت ندارم.     من که دیشب دو بار خالی کرده بودم و انگار هنوزم اثر قرص توی بدنم مونده بود، یک ساعت تمام توی هر پوزیشینی که میشد از کوس و کون گاییدمش. کوسش تنگ نبود ولی گشادم نبود. کیرم کامل پُرش میکرد و معلوم بود که واقعا داره از کیرم لذت میبره. چنان آه و ناله ای میکرد که از شنیدن و دیدنش جیگرم حال میومد. چنان توی کوسش تلمبه میزدم و میکوبیدم که صورتش سرخ میشد و چشمهاش از حدقه میخواست بزنه بیرون. وقتی روی کیرم نشسته بود و کوسش رو بالا پایین و عقب جلو میکرد، چشمهاش از شهوت باز نمیشد و ناله میکرد. وقتی به حالت داگی کوسشو میگاییدم، کون تپل و گرد و قلمبه ی مادرزنم مثل دمبه میلرزید و موج میخورد. از دیدنش کیف میکردم و سیلی میزدم روش و میمالیدمش.‌ تکونش میدادم و میلرزوندمش. سینه هاش رو که گذاشت زمین کونش بیشتر پهن شد و مثل دو تا تپه ی گوشتی و گنده جلوی چشمم موج میخورد. چنان میکوبیدم توی کوسش که خایه هام کوبیده میشد به چوچولش. یادم نیست چند بار ارضاش کردم که دیگه بیخیال کوس داغش شدم و مشغول خوردن و لیس زدن کونش شدم. همینطور که دمر خوابیده بود، شاید ده دقیقه بود کونش رو میمالیدم و میخوردم و لیس میزدم.‌ زبونم راحت توی کونش میرفت و باهاش توی کونش تلمبه میزدم. کیرمو توف زدم و گذاشتم لای کونش و فشار دادم توی سوراخش که مثل کوسش کیرمو بلعید. اول داشتم کونش رو میلرزوندم و توش تلمبه میزدم. بازش میکردم و فشار میدادم توش. بعد دیگه کامل خوابیدم روش و شروع کردم به کمر زدن و بوسیدنش. قربون صدقه ی خودش و کونش میرفتم و میگاییدمش. بعد دستهامو کردم زیرش تا کوس و سینه‌ش رو بمالم. همزمان پشت گردن و شونه هاش رو میخورم و گاز میگرفتم.‌ دیدم اونم مثل دخترهاش به پشت گردن و کمرش حساسه و لذت میبره. وقتی ارضا شد، از روی اون کون گنده و نازنینش بلند شدم و گفتم قمبول کنه. دوباره کردم توی کونش و مثل یه اسب وحشی داشتم میکوبیدم توی کونش و تخته گاز میتاختم و میگاییدمش. هر چی بیشتر میگاییدمش، حریصتر میشدم. کونش که موج میخورد و میلرزید دیوونه ترم میکرد. آخرش روی زانو بلندش کردم و سینه هاش رو گرفتم و میکوبیدم به کون نرمش. بلندش کردم بردم جلوی میز آرایش و گفتم همینجا وایسا. دستاشو گذاشت روی میز و کونش رو داد عقب گفت بزن توش امید…     وای که چه حالی میداد. مخصوصا که خودشم کونش رو میکوبید به کیرم. از توی آینه بهش نگاه میکردم و با اون چشمهای مست و شیطونش نگام میکرد و لبخند میزد.‌ عرق مو درآورده بود ولی دلم میخواست یه ساعت دیگه هم طول بکشه و بیشتر بکنمش. همون موقع ملیکا زنگ زد و گوشیمو برداشتم. در حالی که آروم توی کون مامانش تلمبه میزدم گفت کجا رفتی؟     مامانت رو رسوندم خونه ی دوستش و اومدم خونه. نیم ساعت دیگه میرم دنبالش و میایم.     چرا رفتی خونه؟ میومدی اینجا سه تایی حال میکردیم.     نه بابا، اصلا حال سکس نداشتم. از قصد اومدم خونه.     خندید و گفت ای عوضی، فرار کردی؟ منم خندیدم و گفتم دقیقا جنده خانم. ولی به وقتش یه کوس و کونی ازت بکنم که به غلط کردن بیفتی.     من یا مبینا؟     فرقی نداره.‌ فعلا کاری نداری؟ میخوام تا مامانت زنگ نزده یه چرتی بزنم…     بعد از خدافظی، دوباره به گاییدن مامانش ادامه دادم و بعدش نشستم لب تخت و نشوندمش روی کیرم. بالا پایین میکرد و کونش روی کیرم پهن میشد. کونشو روی کیرم قر میداد و منم کوس و سینه‌ش رو میمالیدم. یه بار دیگه هم ارضا شد و دیگه آب منم داشت میومد که دراز کشیدم تا خودش آبمو بیاره. اونقدر روی کیرم قر داد و کون نرم و گرمش رو مالید به من تا آبم پاشید توی کونش. هنوزم ول نمیکرد و من ناله‌م در اومده بود. اونم میخندید و قر میداد. گرفتمش و چپش کردم روی تخت که کیرم ازکونش اومد بیرون و یه سیلی زدم پشت کونش گفتم حقی که مادر ملیکایی. خیلی شیطون و حشری هستی مامان مینا.     جوووون، بگو مامان مینا کیرم توی کوس و کونت. بگو جنده ی من باش تا بگم چشم.     یعنی بازم بهم میدی؟     آره که میدم. مگه میشه از این دوماد قوی و کیر کلفتم بگذرم. تو اراده کن تا بخوابم زیرت ولی باید مثل قبل جلوی بقیه احترامم رو داشته باشی ها.     اون که چشم ولی من دیگه نمیکنمت. فقط همین یه بار بود.     با تعجب گفت واقعا؟ یعنی خوشت نیومد و بهت حال ندادم؟     با خنده گفتم شوخی کردم. بغلش کردم و افتادم روش. بوسش میکردم و قربون صدقه‌ش میرفتم. اونم منو میبوسید و میگفت جوووون، دیگه باهمیم. دیگه کیرت مال منم هست.     آره عشقم، ولی مبینا رو هم باید بهم بدی.     بهت بدم؟ فکر کردی من خرم و نمیدونم یه چیزایی بینتون هست؟ صدای گوشیتم زیاده و شنیدم ملیکا چی گفت.     وای، شنیدی؟     بله، ولی باباش نفهمه ها. سکده میکنه.     چشم قربونت برم. خیالت راحت… مینا جون عشق منی. خیلی باحالی مامانی.     خندید و گفت بسه دیگه خودتو لوس نکن. بلند شو بریم…     بازم بوسش کردم و لب تو لب شدیم. بعد بلند شدم و دستشو گرفتم بلندش کردم. میزدم پشت کون گنده ش و میخندیدیم… رفتیم دستشویی و بعدش لباس پوشیدیم و راه افتادیم سمت خونه‌شون. توی آسانسور کیرمو گرفت و گفت امید عجب کیری داری پسر. بعد از مدتها لذت سکس واقعی رو چشیدم.     نوش جونت، منم خیلی حال کردم. با یه زن با تجربه و سکسی حال کردن خیلی عالیه. ممنون که قبول کردی باهم باشیم.     فداتم میشم داماد گلم. تو جون بخواه، کوس و کونم که قابلت رو نداره.     خندیدیم و رفتیم سوار ماشین شدیم. تا خونه گفتیم و خندیدیم… چه خوبه داماد و مادر زن رابطه‌شون خوب باشه و همدیگه رو دوست داشته باشن. مخصوصا که حالا بین ما سکس هم برقرار شده و از من و کیرم خیلی راضیه. درسته که سنش از من بیشتره ولی منم واقعا ازش لذت بردم و خیلی خوب بهم حال داد.     نزدیکهای خونه شون بهش گفتم حالا که دیگه باهم راحت شدیم راستش رو بگو. فقط با همین دو نفر که گفتی سکس کردی؟     آره عزیزم.‌ فقط یه بار از حمید خواستم یه آدم مطمئن پیدا کنه و دو نفری منو بکنن تا اینم تجربه کنم.     آورد؟     ‌آره، خیلی حال داد و دلم میخواست بازم تکرار بشه ولی حمید گفت نه دیگه نمیشه. من روی تو تعصب دارم و اون یه بارم فقط به عشق تو و واسه خوشحالیت قبول کردم.     واقعا همین یه بار بود؟     آره به جون بچه هام.     ولی مطمئنم بیشتر از هفته ای یه بار سکس میکنید.     خندید و گفت بعضی وقتها آره ولی اکثرا همون هفته ای یه باره اما درست و حسابی ها. تا دو بار آبشو نیارم ولش نمیکنم.‌     خندیدیم و گفتم رفیقت منو دیده؟     آره، میشناستت.     حیف شد، اگه نمیشناخت، منو به عنوان دوستت نشونش میدادی و دو نفری میکردیمت تا به اون لذتی که دلت میخواد برسی.     قبول نمیکنه وگرنه اون دوستش قابل اعتماد بود. آخه بنده خدا اصلا دیگه خودشو به من نشون نداد… ولی امید تو کسی رو سراغ نداری؟     دارم، میخوای؟     آره اگه ناراحت نمیشی.     ناراحت که میشم ولی به خاطر تو هر کاری میکنم تا خوشحال بشی و خوش بگذرونی.     جان من جدی میگی؟     آره عشقم. ردیفش کنم؟     وای امید تو خیلی خوبی، خیلی مهربونی.     فدات مینا جون.     فقط ماهی یه بار. خوبه؟     آره عشقم، هر وقت خودت بخوای.     تو ردیفش کن، من خبرت میکنم.     چشم ولی خونه ی خودتون نمیشه ها.     آره میدونم.‌ هر جا که خوبه منو ببر همونجا.‌     کیر کلفت میخوای یا معمولی؟     چون دو کیره میخواید بکنید معمولی باشه. میترسم دوتا کیر کلفت با هم اذیتم کنه.‌     تو هیچیت نمیشه. مطمئن باش.     خندیدیم و گفت چی بگم والا، هر جور خودت دوست داری. فقط دهنش قرص باشه و بعدا برام مشکل درست نکنه.     چشم خانمم، خیالت راحت. تو دیگه خانوم خودمی.     جوووون، تو هم آقامی. آقا کیر کلفته.     داشت میخندید که گفتم هاااا، قبلا اسمشو نمیاوردی و میگفتی چیز.     حالا چیزت مال خودمه و هر چی بخوام میگم. کیر خودمه، دسته بیلمه که باغچه ی مادرزنش رو بیل میزنه و آبیاری میکنه.     اووفففففف قربون باغچه‌ت مامان مینا. کیرم تو باغچه‌ت و کون طاقچه‌ت.     از خنده قهقهه میزد و میزد روی پای خودش. بعد منو نیشگون گرفت و گفت خیلی باحالی پسر. جیگرتو برم…     فدات خانمی. حیف وقت نداشتیم وگرنه باید یه بار دیگه هم میکردمت.‌     نه بابا خوب سیرم کردی. باور کن تا حالا یه نفس اینقدر طولانی حال نکرده بودم. تو فقط یه بار آبت اومد ولی اندازه ی سه چهار بار که حمید منو بکنه ارضام کردی.     فرهاد چند بار ارضات میکنه؟     اگه فقط از کوس بکنه میتونه دوبار ارضام کنه. البته زیاد بهم نمیچسبه. ولی خوب هر بار که میکنه حتما باید کونمم بکنه و بریزه توش. واسه همینه که نه قرص میخورم، نه لوله هامو بستم. همیشه آبشو توی کونم میریزه. حمیدم همینطور.     منم که ریختم توی کونت.     آره عشقم، تو هم بریز توی کونم. دیگه عادت کردم و تا کونم آب نخوره خارشش نمیافته.     خندم گرفت و گفتم هر وقت خارش گرفت بیا دامادت بخارونه واست.     ای جوووون، حتما میگم بهت. امروز که خوب گاییدیم. همیشه همینجوری بکن.     دیشب دو بار آبم اومده بود. واسه همین طولانی شد. همیشه که اینجوری نیستم.     فهمیدم قرص خورده بودی. ملیکا گفته یه وقتایی میخوای و یک ساعت یه کله میکنیش.     ای دختره ی عوضی، دهنش چفت و بس نداره ها.‌     عیب نداره، به غریبه که نگفته. به زیر خواب شوهرش گفته.     خندیدم و گفتم ای… شیطون.     ولی یه چی دیگه میخواستی بگی ها.     خندیدیم و گفتم بیخیال. خودت میدونی چه آتیش پاره ای هستی…     داشتیم می خندیدیم و وارد خونه‌شون شدیم.     دخترا گفتن چی شده؟     مینا: هیچی مامان، از دست امید تا اینجا روده بر شدم اینقدر خندیدم. پسرم خیلی بامزه ست…     وقتی رفت توی اتاقش لباس عوض کنه، مبینا منو بغل کرد و گفت ای نامرد، موقعیت به این خوبی بود و در رفتی. میومدی یه حالی میکردیم دیگه.     غصه نخور، فردا شب جرتون میدم.     خندید و گفت جوووون، تو جر ندی کی بده.‌     باهم حسابی حال کردین آره؟     اوففف چه حالی هم کردیم. مخصوصا وقتی مامانم نبود.     نوش جونتون. ملیکا اومد کیرمو گرفت و با یه لحن شهوتناکی گفت امشب استراحتش بده که فردا حال کنیم عشقم     ای به چشم…     خلاصه تا شب اونجا بودیم و واسه خواب رفتیم اتاق مبینا که اونم اومد روی زمین کنار ما خوابید و جفتشون رو بغل کردم.‌ حسابی لب گرفتیم، مخصوصا با خواهر زن خوشگلم.‌ بعد مثل یه عروسک نازنازی توی آغوشم خوابید.     صبح، صبحونه رو خوردیم و اونم تا مدرسه‌ش رسوندیم و رفتیم سرکارمون.‌     اون هفته طبق روال همیشه گذشت و دوباره پنجشنبه رسید. اما این پنجشنبه با هفته های قبل فرق داشت…     ادامه دارد… نوشته: امید بیخیال
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18