migmig ارسال شده در 5 خرداد، 2024 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، 2024 کسلیسی × تابو × پدربزرگ × داستان سکسی × داستان کسلیسی × داستان تابو × سکس تابو × داستان پدربزرگ × سکس پدربزرگ × سکس پیرمرد × داستان پیرمرد × من و پدربزرگ کس لیس - 1 سلام .من سوسن ( اسم مستعار) . الان سنم ۲۶ ساله . خانمی سفید رو و زیبا هستم. با سایز ۴۲. این داستان نو که مینویسم براتون داستان زندگی منه بعد از طلاقم. ( اگه موردی تو نویسندگی من بود ببخشید. ) تو ۱۹ سالگی عاشق دوست پسرم پیمان شدم. و زندگی عاشقانه ای رو شروع کردیم و پیمان هم ۲۳ سالش بود.زندگی سال اولش خوب بود . اما من به رفتار پیمان مشکوک شدم . و احساس کردم . داره بهم خیانت میکنه. دیر میومد و دیگه زیاد بهم اهمیت نمیداد. و منم که بعضی وقتها خودمو شیو میکردم و لباس خواب سکسی میپوشیدم . و تو رختخواب بغلش میکردم و حتی کیر شو میگرفتم. اما اون زیاد رغبت نشون نمیداد. و بعضی وقتها هم منو از روی میل و اشتیاق نمیکرد. انگار میخواست از سرش وا کنه . من که عاشقش بودم . اما خیلی زندگی برام سخت میگذشت و افکارم همش درگیر بود. تا وقتی تصمیم گرفتم . ببینم که آیا کسی تو زندگیش است . یا نه . که بعد از کلی فال گوش واستادن . و یا موبایلشو یواشکی چک کردن و بالاخره تعقیب کردن . تو یه پاساز تو غرب تهران اون رو با یه دختر دیدم . و تعقیب کردم و دیدم . وارد یه آپارتمان تو نواب شدن . و بهش زنگ زدم و گفتم . کجایی . گفت اومدم بازار کار سفارش بدم . و من موندم اونجا تا اون ۳ ساعت بعد دیدم از آپارتمان خارج شد . با دختره. رفتم جلو و یه سیلی زدم زیر گوش دختره و دعوا شد تو خیابون . پیمان منو سوار ماشین کرد و شروع کرد دروغ گفتن . و بعد معذرت خواهی . و فردا با یه انگشتر طلا خرید و آورد خونه و با هم آشتی کردیم . و یه مدت باهام مهربون و عشقولانه بود. اما من ول کنش نبودم. و کار خودمو یواشکی انجام میدادم. یه بارم تو یه پارتی تو شهریار گیرش انداختم. که با یه دختر داشت میرقصید .و یک روز رفتم پیش مشاور وکلا خصوصیات و رفتار پیمان رو گفتم . مشاور هم نظرشون بر این بود . پیمان تنوع طلب است . و چون پولدار هم است . راحت به تنوع طلبی میرسه و امکانش هم است که درست نشه. خلاصه … ۴ سال با عذاب روحی زندگی کردم و دیگه نتونستم تحمل کنم و حتی با اینکه سر کار رفتم. تو یه شرکت دولتی . باز فکرم راحت نبود .و بالاخره خود پیمان هم گفت نمیتونه . دست خودش نیست . تنوع رو دوست داره و میگه تا جوونه باید عشق و حال کنه . و قرار شد مهریه منو و حق و حقوقمو بده و توافقی بدون دردسر و آبروریزی جدا بشیم . و همین طور هم شد.و جدا شدیم و من جهازمو هم بردم خونه پدرم . و گذاشتم تو زیر زمین . و از نظر روحی هم خیلی بهم ریخته بودم . و پیش روانشناس میرفتم . تا کمکم کنه و احساس شکست سنگینی میکردم.و از همه مردا هم بدم میومد به شدت . و میگفتم . عشق کشکه و همه دنبال عشق و حالشون. و ما زنها بازیچه دستشون هستیم. تو خونه هم با مامانم همش بحث میکردیم و کار به گریه زاری من میرسید. و مامانم همش سرکوفت میزد و میگفت. اگه زود بچه دار میشدی . این اتفاق نمیافتاد و اون سر گرم بچه می شد و زندگیتون گرم میشد. ۶ ماهی از طلاقم گذشته بود . که مادر بزرگم براثر سرطان سینه فوت کرد . و مامانم دیگه باهام کاری نداشت و بیشتر میرفت خونه پدرش و کارهای اونو انجام میداد. چون داییم که یکیش شهرستان بود و اون یکی هم که تهران بود زنش محل نمیداد. و داییم عین یه موم تو دست زنش بود.و به آقا جونم سر نمیزد. یه روز که آقاجون اومد خونه ما .من و مامانم دوباره دعوامون شد و صدامون بالا رفت و من گفتم . من دیگه از این خونه میرم. و خونه اجاره میکنم . هم شما راحت بشین و هم من . آقا جون هر دومون رو آروم کرد و گفت که . میخواد زیر زمین خونه رو بده اجاره . که کسی تو اون خونه باشه . که اگه نصف شبی . وقتی … اتفاقی براش افتاد حداقل کسی باشه به اورژانس زنگ بزنه . و ما رو خبر کنه. و گفت . بیا خونه من . نمیخواد بری خونه اجاره کنی .منم از تو کرایه نمیگیرم . اینطوری باز همه کنار همیم . و اینکه دنیا وفا نداره و کسی از فردا خبر نداره. خلاصه… جمعه شد و زنگ زدیم . باربری و کل جهیزیمو بردن . خونه آقا جونم. و اونجا همه رو گذاشتن تو زیر زمین . و فقط یه تختمو و میز توالت مو . بردم تو اتاق پشت بام . خونه آقا جونم . شمالی بود و یک طبقه. که یه زیر زمین مستقل داشت . و طبقه اول خودش زندگی میکرد و یه بهار خواب . که یه اتاق باشه تو پشت بام بود . در واقع یک طبقه و نیم بود. و من اونجا ساکن شدم و اقاجونم صبحانه درست میکرد و من سرکار میرفتم و منم بعدازظهر که می آمدم شام میذاشتم. و شبها هم که من تو اتاق خودم بالا میخوابیدم و آقاجون هم طبقه اول اتاق خودش. آقاجون اصلا دلو دماغ نداشت بعد فوت مامان جونم . و اصلا به خودش نمیرسید. و همش تو خودش بود . اما من خیلی دوستش داشتم چون خیلی مهربان بود . و از پدر بزرگ پدری خیلی بهتر بود و دست و دلباز تر و آقا تر بود. تو شرکت متوجه شده بودن که من طلاق گرفتم . و احساس میکردم. همکارها بهتر تحویلم میگیرن و بیشتر دوست دارن باهام حرف بزنن. و منم چون از مردا حالم بهم میخورد. تحویلشون نمیگرفتم. یه روز که رفتم یه پرونده بدم حسابداری . کارمند حسابداری یه فرد ۳۸ ساله. شروع کرد حرف زدن و گفتن که … آدم باید راحت زندگی کنه و زیر بار مسئولیت نره و من خوب کاری کردم طلاق گرفتمو … از این مزخرفات. گفتن و رسید که اونم تنها زندگی میکنه . و گفت . اگه حوصلت سر رفت برم خونشون و با هم بریم بگردیم. و من متوجه حرفش شدم . منظورش کردن من بود . همونجا پرونده رو برداشتم و کوبیدم تو صورتش و کار به داد و بیداد کشید. و خبر به رئیس رسید و ما هر دو رفتیم دفترش. رییس میخواست حسابدار رو اخراج کنه . که با التماس حسابدارو بخشش من . فقط توبیخ و جریمه کرد. از اون روز به بعد همه با من سنگین و عادی رفتار میکردند. یه شب که خوابم نمیبرد. تو تختم گفتم بزار یه فیلم نگاه کنم . فیلم شو گذاشتم و فیلم یه صحنه عشقی و لب بازی داشت . ناخودآگاه دلم خواست و دستم رفت تو شرتم . فکرم مشغول شد. بلند شدم از جام و رفتم پایین و در یخچال باز کردم و یه خیار برداشتم و اومدم بالا. خیارو با کرم چربشکردم . و اومدم بکنم تو کسم. که حالم بد شد و افکارم داغون شد و گفتم داری با خیار که عین کیر مرداست خودتو ارضا میکنی. خیارو تو کسم نکردم و اونو گذاشتن بالا سرم . و قرص خوردم و خوابیدم. صبح خوابم برده بود . سریع بلند شدم و آماده شدمو صبحانه نخورده رفتن سر کار .عصر که اومدم .رفتم اشپزخانه آشپزی کردم و طبق معمول شام خوردیم و هر کس رفت بخوابه. زیاد با آقاجونم مکالمه نمیکنم . و اونم حوصله نداره. آقا جونم یه مرد ۶۲ سالس و اما سرحال خوش قدوبالا و خوشقیافس و قیافه جذاب با ریش و سبیل مرتب داره. و باز نشسته شرکت نفته و حقوقشم خوبه . راضیه. رفتم بالا تو رختخواب و دوباره یه فیلم گذاشتم که ببینم . فیلمهای آمریکایی معمولا یه صحنه معمولی دارن . و منم دست خودم نیست . آدمم دیگه . هوس میکنم . سرمو بلند کردن خیارو بردارم دیدم نیست. باز گفتم .بزار یه چیز بکنم توش. رفتن دوباره پایین و دیدن اقاجون رو مبل نشسته.گفت نخوابیدی . گفتن اومدم آب خنک بخورم. رفتم سر یخچال و آب خوردم و یه خیار هم برداشتم.و اومدن بالا. باز خیارو چرب کردم با کرم . اما باز یادم افتاد و افکارم بهم ریخت و دوباره نکردم تو کسم.وخودمو با مالیدن کسم ارضا کردم و خیارو انداختم اونور. فردا که رفتن سر کار و طبق روال هر روز. اومدم بخوابم متوجه شدن خیار نیست رو زمین . فکر کردم من که میرم.سرکار. آقاجون میاد تو اتاقم و اتاقمو میگرده. گفتم امتحان میکنم . چون نه خیار اولی تو اتاق بود نه دومی. رفتم باز از یخچال خیار بردارم دیدم نداریم. یه هویج پلاسیده داشتیم برداشتم و اومدم بالا. و چربش کردم و گذاشتن بالای سرم و خوابیدم. و فردا هم طبق روال شب که رفتم بخوابم . دیدم هویج نیست. فهمیدم یا باید آقا جون برداشته باشه . و یا مامانم اومده باشه اونجا. رفتن پایین و پیش آقا جون نشستم .و ازش پرسیدم که مامان اومده بود.اینجا . و اونم گفت که ۱۰ روزی هست نیومده. فقط زنگ زده . میگه سوسن هست خیالم راحته. که غذا داری بعد اومدم بالا. و فهمیدم که کار آقا جونمه. فردا که از سر کار اومدم . از تره بار محل خیار . و بادمجان و ترب سفید. و موز خریدن و آوردم. و برای شام میرزا قاسمی درست کردم. و داشتم میرفتم بخوابم. یه موز با خودم بردم. چون میخواستم ببینم که آقاجون چه کار میکنه. که حداقل افکارشو بفهمم. موز رو حسابی چرب کردم. و گذاشتن کنار تختم.و خوابیدم. فردا رفتم سر کار و طبق روال از سر کار اومدم رفتن بالا و به اتاقم سر زدن . دیدم موز نیست . رفتن پشت بوم . تو سطل آشغال اونجا رو نگاه کردم. دیدم پوست موز تو سطل برداشتم و دیدم خودشه . آقاجون موز رو خورده و پوستشو انداخته سطل آشغال. و نگاه کردن دیدم پوست خیار و همون هویج پلاسیده هم که الان تقریبا خشک و خراب شده بودن توش بود . آقاجون خیارهای روغنی رو هم پوست کنده بود و خورده بود. فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که آقا جون فکر میکنه که من این خیار و موز رو تو کسم کردم و باهاشون حال کردم. اما چرا میخوره . میوه که تو یخچال داریم .فرداش از داروخانه وازلین خریدم و شب داشتم میرفتم بخوابم . یه موز و یه خیار برداشتم و رفتم بالا و وازلینی کردم و خوابیدم . و فردا تو شرکت همش فکر میکردم که آیا دوباره اون کار رو میکنه. و عصر که اومدم اون هم خونه نبود . چون اون معمولا با دوستش میرفت پارک و صحبت میکرد و یا شطرنج بازی میکرد. رفتم بالا و حدسم درست بود . آقاجون خیار و موز رو پوست کنده بود و خورده بود و اشغالشو انداخته بود تو سطل توی پشت بام یه فکری به ذهنم رسید و گفتم من که آقاجون رو خیلی دوست دارم . و اونم انگار تنهاست و نیاز به همدم داره . با مامانم صحبت کنم و یا با خودش صحبت کنم براش یه زن پیدا کنیم . ازدواج کنه. که از تنهایی هم در بیاد و یه کسم برای کردن داشته باشه. بالاخره مرد دیگه نیاز به زن داره. شب سر میز شام بحث رو باهاش باز کردم و گفتم دوستم یه خاله داره تنهاست سنشم ۵۰ ساله . آقاجون میخوای تجدید فراش کنی و از تنهایی در بیایی. شاید منم یکی پیدا شد ازدواج کردم و اون موقع تنها میشی. آقاجون یه دفعه بلند شد و خیلی ناراحت و عصبانی گفت … بعد از مامان جونت من دیگه با کسی ازدواج نمیکنم. دیگه از این چرندیات نگی. منم عذرخواهی کردم. و شب باز موقع خواب با خودم موز بردم بالا . و طبق روال روغنی کردم و گذاشتم کنار و خوابیدم . آنقدر روغن میزدم که راحت از دست لیز میخورد. و باز طبق روال هر روز.عصر میدیدم که موز رو خورده و اشغالشو دور انداخته.و کارم همین بود. و یهبار گفتم. بزار بهش بگم. شب بهش گفتم. آقا جون. فکر کنم خونمون جن داره. گفت . نه دخترم این چه حرفی میزنی. گفتم آخه من میوه میزارم تو اتاق .فردا میام میبینم نیست. آقاجون کمی جا خورد و گفت … من میخوام برم بیرون.یه سر هم بالا میزنم . دیدم موز یا خیار بردی و نخوردی. میگم خراب میشه حیفه . بخاطر اون بر می دارم میخورم. اما نمیدونم چرا چربه. میوه ها. منم گفتم . حتما دستم کرم میزنم. میگیرم دستم . چرب میشه. اونم گفت . معلومه به دستت خیلی کرم میزنی . خیلی چرب میشه از دست لیز میخوره. موز و خیار چرب دوست داری. گفتم نه آقاجون. دستمو خیلی کرم میزنم. اصلا ولش کن . بگذریم. اومدم بالا و رفتم تو اتاقم. از اینکه آقا جون گفت . موز چرب دوست داری . انگار یه جوری قلقلکم گرفت.و کسم خارید. خودمو ارضا کردم. بعد تصمیم گرفتم . اصلا چرا با آقاجون حال نکنم و اون که تنهاست و منم تنهام و اون کس میخواد و منم کیر و به کسی هم که نمیتونم اعتماد کنم . چون همه میگن بیوه است و کردنش ثواب داره. و فقط آدمو با نگاه کردن میبینن . اما آقا جونم هم هم خونمه هم آبرومو نمیبره. هم خیلی مهربان و دوست داشتنی. است. پس فکر کردم از فردا کمی لباس متفاوت تو خونه بپوشم. فردا از سر کار اومدم . رفتم حمام. شیو کردم. اومدم و یه تیشرت صورتی بدون سوتین پوشیدم و یه ساپورت هم پوشیدم و یه روژ قهوه ای کم رنگ هم زدم . آقا جون که اومد . چای ریختم و خوردیم و سر شام گفت . چی شده سوسن .گفتم چطور آقاجون. گفت به نظر سرحال تر میای و مرتب تر شدی . گفتم . نه آقا جون . نشستم فکر کردم . که به قول شما دنیا ۲ روز و آدم از فردا خبر نداره. چرا با شکستهام و غم زندگی کنم . از این به بعد میخوام همون دختر شاد قبل ازدواج باشم. آقاجون گفت آفرین. و هر روز بعد سرکار تیپ جذب و راحت میزدم و موهام رو شونه زده رو ادکلن زده و با رژلب رنگ شاد . تو خونه میگشتم . و همون برنامه موز و خیار رو داشتم و اقا جونم هم باهام بیشتر حرف میزد و میدید مثل قبل تا شام میخورم . نمیرم بالا و میشینم باهاش حرف میزنم و سرحال شدم . اونم خوشحال بود.و از این و اونور و زندگی . زناشویی . سیاسی اجتماعی باهاش حرف میزدم . واونم عاشق بحث بود و همراهی میکرد و منم زل میزدم تو صورتش و حرفاشو تائید میکردم. و اونم خوشش میومد که تو صحبت هاش بامن . من رو قانع میکنه ومنم تائید میکنم. و فردا هر روز که میومدم از سر کار . میدیدم که موز و یا خیار رو خورده. یه بار دقیقا نصف وازلین رو مالیدم به موز.انقدر روغن داشت که میدونم نمیتونست پوستشو بکنه. اما اومدم و دیدم خوردتش و حالا تصمیم گرفتم که برم پیشش بخوابم. و نقشه کشیدم که…… شب شد .گفتم آقاجون من احساس میکنم بالا جن داره .شبها راحت نمیتونم بخوابم. و فکر میکنم سایه رد میشه. آقاجون گفت نه شاید نور خونهای دیگه باشه یا سایه پرنده ای . اینجا جن نداره و اینا همش توهم تو است . و شاید بخاطر خوردن قرصهای روانشناسی است. گفتم قرص نخودم نمیتونم بالا تنها بخوابم . گفت .میخوای بیا پایین بخواب من میرم بالا. گفتم نه من تو سالن میخوابم شما رو تخت خودت . گفت میخوای رو تخت پایین بیا بخواب تخت بزرگه دو نفره است. جا میشیم. گفتم نه. من تو خواب زیاد تکون میخورم…چیزی نگفت … فردا از سر کار اومدم سریع غذا رو پختم . خونه رو کمی مرتب کردم . و رفتم حمام و بدنمو کامل شیو کردم و اومدم روژمو زدم و موهامو مرتب کردم و یه تاپ پوشیدم و یه شلوارک جذب. آقاجون از بیرون اومد و خرید کرده بود . گذاشتم تو یخچال و شام خوردیم .و و نشستم کنارش کامل. وباهم سریال تلویزیون رو نگاه کردیم و شب بخیر گفتم و رفتم بالا.بخوابم . ساعت از ۱۲ گذشت و گفتم برم پایین پیش آقاجون. بخوابم ببینم چی میشه. اومدم دیدم اونم رفته تو اتاقش .آروم رفتم جلو . و در اتاق نیمه باز بود .دیدم دستش تو شرتشه. و متوجه شدم انگار کمی سیخ کرده باشه و یا شاید داشت خایشو میخاروند. در زدم . خودشو کمی جمع کرد و نشست و گفت چیه سوسن. گفتم آقاجون بیام پایین بخوابم . کمی مکث کرد و گفت بیا. رفتم تو و رو تخت دراز کشیدم . و شب خوابم خاموش کردم. که نیم ساعتی گذشت بود و آقا جون پشتش به من بود… بعد که برگشت به این یکی پهلوش … منم برگشتم و پشتمو کردم بهش. کمی که گذشت خودمو پهن تر کردم و هی شاید ۱۵ دقیقه یه بار خودمو بهش نزدیک تر کردم. و خودمو زده بودم به خواب دیگه نمیتونستم تحمل کنم . و همش آب دهنمو قورت میدادم . یک دفعه خودمو حالت >کردم و باسنمو چسبوندم بهش. طوری که با باسنم کمی نرمی خایشو حس کردم. کمی به این منوال گذشت . بعد یه کم دیگه باسنمو فشار دادم. احساس کردم آقاجون بیداره. بعد چند دقیقه دوباره به خودم یه تکون دادم. و دوباره باسنمو فشار دادم . متوجه شدم که کیرش داره تغییر حالت میده و محیط و مساحتش داره بیشتر میشه.دلو زدم به دریا و با یه تکون دوباره خودمو نزدیک کردم بهش . آره کیر آقاجون سیخ شده بود و منم آب کسم چنان راه افتاده بود . که شلوارمو خیس کرده بود م شورت هم نپوشیده بودم. احساس کردم آقا جون کمی خودشو کشید عقب . اروم دستشو کشید لای پام .و متوجه شد که اب کسم راه افتاده . و بیدارم . و به قصد و نیت این کارو میکنم. بلند شد از اتاق رفت بیرون. و بعد اومد داخل. و منهم حالت طاق باز خودمو زدم به خواب .متوجه شدم بالشش رو گذاشت رو ی سینم و جلوی صورتم. و آروم شلوارمو در آورد. و منم اصلا تکون نمی خوندم. و اتاق هم تاریک بود . و چیزی دیده نمیشد. بعد متوجه شدم یه دست کشید رو کسم که من یه تکون خوردم. بعد با دستمال کاغذی آب کسمو تمیز کرد و پاک کرد . و متوجه شدم سرشو آورده پایین و زبونشو کشید لای کسم. و شروع کرد کسم لیس زدن .و زبونشو چنان تو کسم میچرخید و چنان لیستی میزد که تمام وجودم از تو داشت میلرزید. و ارضا شدم و آروم شروع کرد کشاله رو نمو میخورد.دوباره شروع کرد لیس زدن کسم . وای تو آسمون بودم.داشتم میمردم . بالشو گاز گرفتم . که صدام در نیاد و چون نمیدیدم چشمامو باز کرده بودم . آقاجون زبونشو میکرد تو کسم و چنان لبه های کسم میخوردم آروم گاز میگرفت و چنان لیسی میزد و چوچوله میک میزد. که زیر زبونش ۲ بار دیگه ارضا شدم.دیگه از حال رفتم . اما آقا جون سیر نمیشد. و فکر کنم یه ساعتی کسمو خورد با ولع و با اشتها.طوری که احساس میکردم کسم سر شده. تا حالا پیمان یه بارم کسمو نخورده بود و این اولین تجربم بود از چنین حال و لذتی و چقدر عالی بود. پیمان همیشه یه کم لب بازی میکرد و کمی سینه میخورد و زود میکرد تو کسم و باچند تا تلمبه آبش میومد و بعد پشتشو میکرد و میخوابید. وای چهتجربه عالی ای. بعد آقا جون که از کس خوردن سیر شد . رفت بیرون و بعد چند دقیقه اومد تو . و شلوارکمو کشید بالا و از اتاق رفت بیرون… ادامه داره… نوشته: سوسن واکنش ها : mohsen و kale kiri 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
mohsen ارسال شده در 29 مرداد، 2024 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مرداد، 2024 من و پدربزرگ کس لیس - 2 سلام. قبل از اینکه باقی ماجرای خودم و پدربزرگم رو بگم . باید بگم که نظرات رو درباره موضوع زندگیم خوندم . و این رو باید بگم خدمتتون که ؛ چون نویسنده نیستن و بلدم نیستم . خیلی از اتفاق هارو خیلی گذرا و کوتاه بیان میکنم که شما خواننده ها حوصلتون سر نره .فقط بدونید که تقریبا چطور رابطم با پدر بزرگم شروع شد. و خیلی از اتفاقات رو نمی نویسم وگرنه باید یه رمان ۱۰ جلدی بنویسم . پس من رو ببخشید . که وقایع رو خلاصه وار بیان میکنم . اون شب راحت خوابم برد و صبح که بلند شدم . آقا جونم نون خریده بود و صبحانه آماده کرده بود و منو صدا کرد که خواب نمونم . منم بلند شدم و بعد سلام و شستن دست و صورت . سر میز نشستم و صبحانه خوردم و آقا جون اصلا حرف نمی زد و منم همینطور . و اصلا به روی خودشم نیاورد که دیشب چه اتفاقی افتاده. و خیلی عادی بود . بعد من آماده شدم و رفتم سر کار. عصر طبق روال اومدم خانه و شام درست کردم. و حرفی هم بینمون ردو بدل نشد . شب که شد رفتم که بخوابم . اما آقا جونم نیومد تو اتاق و نشست تلوزیون نگاه میکرد. و من خوابم برد . صبح که بیدار شدم دیدم رو کاناپه خوابیده . و صداش کردم گفت .:دخترم فیلم میدیدم خوابم برد. و این قضیه هر شب تکرار میشد و اون روی تخت پیش من دیگه نمی خوابید.و من فهمیدم که حتما به خاطر اون شب بود . که دیگه رو تخت نمیومد. و منم کاری نداشتم. تقریبا یک ماهی از این قضیه گذشت . و آقا جونم رگ سیاتیکش گرفته بود و اصلا نمیتونست بخوابه و تو هر حالتی پاش درد میکرد. و من تازه فهمیدم که به خاطر بد خوابیدن بود. و ازش خواهش کردم که ماساژ بدم . چون من مدرک ماساژوری داشتم. از سر کار که میومدم. چند تا حرکت کششی بود که برای بهبود سیاتیک بود. که بهش کمک میکردم انجام بده. و شب سوم بعد حرکت نرمشی. بهش گفتم که باید ماساژ بدم. دو مدل روغن ماساژ گرفته بودم . و آقا جونمو آوردن رو تخت و گفتم شلوارشو در بیاره. اونم درآورد دراز کشید و بعد شروع کردم از کف پا تا نزدیک باسن رو ماساژ دادن تا رگ هاش باز بشه و این کار رو تا چند روز انجام دادم. و یه روز گفتم . آقا جون بدنت خشک شده . میخوای کامل پشتتو ماساژ بدم . و اون زیر پیراهن رو هم در آورد و من از کف پا تا پشت گردن و گوش هاشو ماساژ دادم. این بگم که یه ذره دلم کیر خواست و آروم به شورتش نگاه میکردم و فقط از بقل شورتش یه کم پوست خایش و پشم زده بود بیرون. آقا جونم خوابش برد حین ماساژ دادن و من ملافه کشیدم رو ش و از اتاق اومدم بیرون. و تو حال خوم بودن وبا افکارم کلنجار میرفتم .و یاد اون شب رویایی و کس خوری آفا جون همش تو ذهنم بود و حسابی ابمو در آورده بود. و پیش خودم میگفتم . اگه یک بار شده . پس امکان داره دوباره ام این اتفاق بیوفته. بعد میگفتم . نه . چون اگه قرار بود این اتفاق بیوفته . آقا جون رو کاناپه نمیخوابید و میومد پیش من میخوابید. و خلاصه تصمیم گرفتن برم حمام و شب امتحان کنم . و دعا میکردم. خداکنه بشه. چون حالم حسابی بد بود. رفتم حموم و حسابی سفید کردم . و شب که شد . گفتم :آقا جون من میرم بالا بخوابم . چون ناراحتم که شما نمی آیید رو تختتون بخوابید . و اگه بخوای میرم تو خونه بابام. که آقا جون گفت ؛نه دخترم نمیخواد بری . من خواستم تو راحت بخوابی . چون من تو خواب خروپف میکنم. منم گفتم اشکال نداره . من خواهش میکنم بیاید رو تخت بخوابید. بعد رفتم اتاق . و تاپ و شلوارک راحتی رو پوشیدم و دراز کشیدم و آقا جونمم بعد نیم ساعت اومد. منم خودمو زده بودم به خواب. آروم هر از گاهی قلت میخوردم و خودمو به آقا جون نزدیک میکردم. فکر کنم به دو ساعتی بود که با خودم کلنجار میرفتم که چطور خودمو نزدیک کنم.بالاخره دلو زدم به دریا. و تو تکون دیگه سرمو از بالش لیز دادم پایین و دستمو انداختم رو آقا جونم و بعد چند دقیقه پامم تقریبا انداختم روش… داشتم میمردم. ضربان قلبم خیلی رفته بود بالا و تند تند آب دهنمو قورت میدادم. و کسم داشت ذق ذق میکرد. و دعا میکردم. خداکنه بشه. و یه لحظه متوجه شدم . آقا جونم آروم دستشو کرد تو شلوارکم. و دستشو مالید به کسم . و آروم گفت :باز که خودتو حسابی خیس کردی. من دیگه آنقدر نزدیک آقا جون بودم که اون بیچاره دقیقا لب تخت بود . و هر لحظه میتونست از تخت بیوفته. آروم پای منو از روش بلند کرد و از جاش پاشد . و رفت بیرون . و چند دقیقه بعد اومد. و چراغ حال رو هم خاموش کرده بود و من زیر چشمی نگاه میکردم . و کلا تاریک تاریک بود و هیچ روشنایی نبود و پرده اتاق هم کامل کشیده شده بود. و تو اتاق خواب هیچ نوری نمیومد. آقا جون اومد تو اتاق ودرو بست .و منو آروم به پشت قلتم داد و شلوارکمو خیلی آروم از تنم درآورد. و چون لب تخت بودم . پای چپمو از تخت انداخت پایین و پام از زانو . از تخت آویزون شد. و بالششو گذاشت بین سینه و چونم که من نتونم ببینمش. منم اینطور راحت بودم چون میتونستم چشممو باز کنم .و دست کشید رو کسم و با دستمال کاغذی کسمو پاک کرد و متوجه شدن که با یه دستمال خیس کسمو چند بار پاک کرد . و آب کسم که همه جا پخش شده بود رو ی پوست رو تمیز کرد. و بعد سرشو آورد پایین و یه چند تا بوس یه کسم زد. و آروم شروع کرد رو نم خوردن و از رونم لیس میزد و به کسم میرسید. کاملا تو اوج بودم. و داشتم لذت میبردم و وقتی زبون به کسم و رونام میکشید . قلقلکم میومد و شکمم میلرزید . بعد چند تا بوس دیگه به کسم زد و گفت جون . واقعا چه کسیه . و شروع کرد لیس زدن کسم . آنقدر با اشتها و ولع میخورد که ارضا شدم و بدنم لرزید. و اون متوجه شد . بلند پاشد رفت بیرون . فکر کنم رفت آب بخوره . دوباره آوند و شروع کرد چوچولمو میک زدن و لبه های کسمو خوردن و منم دست خودم نبود . آه آه هم در اومد. و میگفت. کس نیست که عسله . چه نانازی. یه دفعه ارضا شدن و همین یه لحظه گفت :خاک تو سرت پیمان. که اینو که شنیدم . یه دفعه حالم ۱۸۰ درجه عوض شد. و یه دفعه حالت نفرت و پشیمانی بهم دست داد . و گریم گرفت . پامو جمع کردم و یه دفعه گفتم . بسه دیگه. که سریع آقا جونم از جاش بلند شد. از اتاق رفت بیرون. یاد پیمان نامرد افتادم و ناحت از این که بیوه شدم. و نگاه مردم به من فرق میکنه. و هزاران فکر دیگه. کلی گریه کردن و آخر بلند شدم. و شلوارکمو پوشیدم و اومدم آشپزخانه و قرص که روانپزشکم داده بود رو خوردم و خوابیدم. صبح دیر از خواب بیدار شدم. و وقتی بیدار شدم نه صبحانه آماده بود و نه از آقاجون خبری. عصر که اومدم خونه شام آماده کردم و گاز رو خاموش کردم و خودمم نخوردم . و قرص خوردم و گرفتم خوابیدم. صبح که بیدار شدم از آقا جون خبری نبود و غذا هم دست نخورده بود. صبحانه نخورده رفتم سر کار . و دوباره که عصر برگشتم . دیدم غذا تو یخچاله .پس غذا درست نکردم. ودوباره قرص خوردم و خوابیدم . و صبح فردا هم از آقا جون خبری نبود.تو سر کار پیش خودم گفتم که آقا جون کجاست. به گوشیش زنگ زدم . اما جواب نداد. به مامانم زنگ زدم . که اونجا هم نرفته بود . نگران شدم. فردا رو مرخصی گرفتم که دنبالش بگردم. نزدیک ظهر بود که متوجه شدم کسی در حیاط رو باز کرد . دیدم آقا جونه . سریع رفتم اتاق بالا که منو نبینه. اومد تو و رفت تو اتاق خوابش و منم آروم اومدم پایین. و گفتم شمایی آقا جون. که یه دفعه در اتاق رو بست و قفل کرد. رفتم جلو و در زدم گفتم . دورت بگردم آقا جون کجا بودی ۴ روزه کلی نگرانت شدم. و گفت . رفته بودم خونه دوستم . گفتم چرا آخه. خبر میدادی . مامانم حتی نگرانت بود. هیچی نگفت . دوباره گفتم.باز هیچی نگفت . گفتم درو باز کن . گفت حرفتو بزن. گفتم بیا چای بخور. گفت ؛ببین دخترم . میخوام باهات راحت صحبت کنم . گفتم باشه. گفت :من ازت معذرت میخوام . منو ببخش . چون بالاخره تو یه زمانی متاهل بودی و الان مجردی و بعضی چیزا مواقعی برات خیلی سخت میشه. من من درک میکنم. وگرنه من آدم کثیف و یا هیزی نیستم. که بخوام باتو نوه عزیزم اینکارو بکنم . حتما که متوجه شدی . چه بار اول و چه بار دوم . خودت میخواستی. و من وقتی دست کشیدم به نانازت از زیادی خیسی شلوارکت فهمیدم وضعیت رو . و فقط خواستم تو رو آروم کنم. وگرنه دیدی که هیچکاری و حتی انگشتی هم داخلت نکردم. الانم منو ببخش .و این خونه برای تو است . من رفیقم تنها زندگی میکنه . میرم پیش اون زندگی میکنم .و تو هم اینجا راحت باش. من گفتم . آقا جون شما منو ببخش. من همون سری اول فهمیدم و دیدن که شما رو تخت دیگه نیومدید. اما نتونستم واقعا خودمو کنترل کنم. و اون موقع شما چون اسم پیمان رو آوردید. حالم بد شد و یاد خیانتاش و سرنوشم افتادم و حالم عوض شد. حالا درو باز کن. آقا جون درو باز کرد و رفتم داخل و بغلش کردم و شروع کردم گریه کردن. طوری که لباسش از گریه من خیس شد. آقاجون سرمو بوس کرد و گفت :من پیش خودم گفتم که خاک عالم تو سرت پیمان . که کس به این خوبی کنارت داشتی و دنبال هیزی و هرزگی بودی. بی تعارف بگم سوسن . کست آنقدر خوش طعم بود که انگار عسله. و من از خوردنش سیر نمیشدم.و آنقدر ناز نازت خوب بود که تو دهن جا میشد. منو ببخش که این حرفو زدم. . منم گفتم . که تا حالا چنین حسی رو تجربه نکرده بودم. پیمان هر موقع رابطه داشتیم . زود میکرد و آبش که میومد . زود پشتشو به من میکرد و میخابید . و خیلی وقتها من تا صبح بیدار میموندم و حالم خوب نبود. من هم از شما معذرت میخوام و هم ممنونم که که حس و تجربه قشنگ رو به من دادید. آقا جونم هم دوباره سرمو بوس کرد و گفت . منم از تو ممنونم . کهمنو مهمون چنین کلوچه عسلی ای کردی . برای خدا بیامرز مامان جونت زیاد مال نبود. آقا جونم که ازم تعریف میکرد. آنقدر حس خوب و دوست داشتنی بهم میداد. یه ساعتی تو بغلش ایستاده بودم. و گفتم دیگه نمیری . گفت . اگه منو بخشیدی نه نمیرم. بعد از بغلش جدا شدن و رفتن دست و صورتمو شستم و چای آماده کردم و آوردم و با هم خوردیم . و تلویزیون نگاه کردیم و تا شب تقریبا هیچ حرفی با هم نزدیم و بعد رفتم خوابیدم و اونم دوباره رو کاناپه خوابیده بود. ادامه دارد… نوشته: سوسن واکنش ها : kale kiri 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
kale kiri ارسال شده در 7 آبان، 2024 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، 2024 من و پدربزرگ کس لیس - 3 طبق معمول صبح بلند شدم از خواب و دوش گرفتم. و صبحانه رو که آقا جون آماده کرده بود رو خوردم و رفتم سر کار.حس خوبی داشتم و چون حرفامو به آقامون گفتم و سوء تفاهم بینمون هم برطرف شده بود. یه حس سبکی داشتم و آرامشی درونم حس میکردم و به نوعی خوشحال بودم. عصر که از سر کار اومدم شروع کردم شام آماده کردن. و خونه رو کمی مرتب کردم. و تو فکر فرو رفتم و به دیروز فکر میکردم و لحظه ای که بغل آقاجون بودم و گریه می کردم.رو تو ذهنم مرور میکردم. چقدر اون لحظه شیرین بود برام. و هی شیرینی و آرامش اون لحظه رو مرور میکردم و لذت میبردم. شب شد و بعد از شام و دیدن فیلم . آقا جون رفت بخوابه و منم نیم ساعت بعد رفتم بخوابم. تو تخت که دراز کشیدم. و بعد لحظاتی . آقاجونم صدا کردم. –آقاجون آقاجون …بیداری -بله دخترم … بیدارم هنوز _میشه ازت خواهشی کنم _بگو -میشه منو بغل کنی . آخه دیروز که منو بغل کردی . خیلی حس آرامش بهم دست داد. _باشه واقاجون دستشو باز کرد و من رفتم رو دستش و پشتم بهش بود. و اون یکی دستشم انداخت رو شکمم. منم بعد چند لحظه خودمو بیشتر بهش نزدیک کردم. و اونم پتو روشو جا به جا کرد . طوری که پتو بین باسن من و نیم تنه پایینش بود. فک کنم این کار رو کرد که آلتش به من نچسبه. منم زود خوابم برد چون قرص هم میخوردم. و این برنامه من شد و هر شب آقا جونم بقلم میکرد و منم خوابم میبرد. بقدری این حس برام آرام بخش و لذت بخش بود که سریع میخوابیدم. و صبح با انرژی از خواب بیدار میشدم. یه حس امنیت و یا این که برای کسی با ارزش هستم و یا شاید یه حمایت کننده دارم و کسی ازم مراقبت میکنه بهم دست میداد. و این منو آروم میکرد و آرامش و لذت وصف نشدنی بهم میداد. یه روز تو اداره بودم . مامانم زنگ زد و گفت . دو روز دیگه تولد آقا جونه و میخواد مهمونی بده و کل خانواده رو جمع کنه و حتی به یکی از دایی ها که شهرستان هم بود زنگ زده بود که بیاد. و گفت که بهش نگم میخواد سورپرایزکنه.و ازم نظرمو پرسید منم گفتم که خیلی عالیه.و جمعه قرار شد که شام اونجا باشیم. اداره تعطیل شد و اومدم خونه و تو فکر بودم که برای آقا جون هدیه چی بخرم…و چیزی که احساس کنم به دردش بخوره و خاص باشه و جواب این همه محبت رو بده به نظرم نیومد. شب شد و طبق معمول خوابیدیم و آقا جونم بغلم میکرد و تا من خوابم ببره. و همیشه هم که پتو بین من و اون بود و هیچ موقع باسنم به آلتش برخورد نمیکرد. که به خام حسش کنم. … پنجشنبه تو اداره که زود تعطیل میدیم. و منم سریع اومدم خونه و مونده بودم چی کار کنم و چی بخرم. گفتم خودم سورپرایز میکنم و یه گل با کیک میخرم امروز بهش میدم. بعد هم . فکر کنه مهمونی فردای مامانم هم ایده من بوده…رفتم واز قنادی یه کیک کوچیک و یه شمع و از گلفروشی یه دسته گل کوچیک خریدم و اومدم خونه. و قرمه سبزی بار گذاشتم و رفتم حمام . تو حمام که خودمو میشستم. یه لحظه حشری شدم و تو فکرم رفت که . آقا جون که کس منو خورده و الانم که بغلم میکنه . وزنم که نداره. بزار یه حال حسابی بهش بدم و اونم که اونسری گفت بهم که :کوست خیلی خوب و عسلیه. و بهم چسبید. تصمیم گرفتم بهش کس بدم و خودمم حال کنم . چون از بعد طلاقم تو کسم کیر نرفته بود. دیگه حالم خراب شد د بد هوس کیر کردم. تو حموم خودمو حسابی شیو کردم و صاف و صیقلی کردم کوس و کونمو. از حمام اومدم بیرون . آقا جونمم اومده بود و جلو تلویزیون داشت فیلم میدید. بعد سلام و چایی دادن به آقا جون . میز شام رو چیدم و آقا جونمم . قرمه سبزی خیلی دوست داشت و خورد و همش تشکر میکرد و هی گفت آفرین دختر امروز حسابی ترکوندی تو شام پختن. خلاصه.حدود ساعت ۱۱ شب بود که آقا جون رفت بخوابه. منم سریع رفتم بالا. یه لباس خواب سکسی ، رنگ نارنجی داشتم . اونو پوشیدم . و رژلب زدم و و عطر هم حسابی به خودم زدم. و یه مانتو دکمه دار بلند داشتم . اونو پوشیدم و رفتم پایین . کیک رو از یخچال در آوردم و شمع رو روشن کردم. و گل رو رفتم از بالا آوردم و تو ذهنم مرور کردم که چی میخوام بگم. و چراغ پذیرایی رو خاموش کردم و رفتم تو اتاق. آقا جون خواب بود . چند لحظه ایستادم و دیدم چشماشو باز نکرد . بعد صداش کروم. -آقاجون آقاجون بیداری … چشماشو باز کرد گفت: جانم.- _اقاجون تولدت مبارک. امروز شب تولدته کیک رو گذاشتم رو میز کنار تخت و آقا جون هم نشست و گل رو دادم بهش و بغلش کردم و بوسش کردم. و اونم منو بغل کرد و تشکر و بوسم کرد. گفتم. حالا آقا جون آرزو کن و شمعتو فوت کن. اقاجونمم گفت :آرزو میکنم یه همسر خوب قسمتت بشه و عاقبت بخیر بشی. و شمع رو فوت کرد. منم گفتم . شوهرو میخوام چیکار . از اولی چه خیری بردم که دومی بخواد برام چیکار کنه. -آقاجون خیلی فکر کردم برات کادو چی بخرم و اما چیزی به ذهنم نرسید . ببخشید . چشاتو ببند آقا جون و تا نگفتم باز نکن. باز نکنی ها. -چشم باز نمیکنم. سریع از جام بلند شدم و مانتو رو از تنم درآورد و جلو آقا جونم واستادم. اتاق هم که تاریک بود . و یه روشنایی خیلی خیلی کمی از پنجره میومد.قلبم داشت از دهنم میزد بیرون.و تپش قلبم خیلی زیاد شده بود. دو تا دست آقا جونو گرفتم دستم و گفتم . چشماتو باز نکنی ها. و همزمان یه دستشو گذاشتم لای پام رو کسم و اون یکی رو گذاشتم رو سینه چپم.و دست پایینشو فشار دادم رو کسم. گفتم . آقا جون خیلی دوست دارم . کادو میخوام کلوچه عسلی بهت بدم . هر کاری دوست داری باهاش بکن. اقا جونم چشمشو باز کرد و همین طور نگاهم میکرد و چیزی نمیگفت. گفتم خواهش میکنم قبول کن قلبم داره از دهنم میزنه بیرون. آقاجونم بلند شد و بغلم کرد و پیشونیمو بوسید و رفت بیرون. فکر کنم رفت مسواک زد و موقعی هم که اومد تو اتاق بو ادکلن میداد. زیر پوشش شلوارشو درآورد و اومد رو تخت . بغلم کرد و بدون اینکه حرفی بزنه شروع کرد سینمو مالیدن. و سینمو از تو لباس توریم در آورد و یکیشو میمالید و یکیشو میخورد . صدای اهم حسابی در اومده بود . بعد اومد بالا و شروع کرد گردنمو خوردن .لباس توری از تنم در آورد و از زیر گردن شروع کرد لیس زدن و لای سینمو میخورد و میومد پایین . و رو شکمم هم لیس میزد و زبونشو تو نام میچرخوند و از قلقلک و هیجان . هر صدایی ازم در میومد.و اومد پایین و رفت سراغ کسم کسم که حسابی همه جاشو خیس کرده بود رو پاک کرد و شروع کرد بغل کسمو خوردن و بعد لای کسمو لیس میزد . و اومد پایین تد و رونمو گاز کوچیک میگرفت و دادم رفته بود بالا و واقعا احساس میکردم دارم جیغ میزنم. بعد کسمو دست میکشید و یه انگشت کرد توشو کمی بازی داد و بعد دو تا از انگشتاشو کرد تو و شروع به بازی کرد . جیغ زدم گفتم آقا جون لای کلوچه مو موزی کن. آقا جون شورتشو در آورد و کیرشو کشید چند بار لای کونم و بعد خیلی آروم و کیرشو فرو کرد تو کسم و خوابید روم . که یه دفعه من ارضا شدم. و پاهامو جمع کردم و کسم منقبض شد. آقاجونم متوجه شد. و اصلا کیرشو تکون نداد و رو دراز کشیده بود و سنگینی رو م ننداخته بود و رو ارنجاش تکیه داده بود. بیحال شدم و ولو . و آقا جونم دستشو انداخت دور گردنم . و به پهلو شد و منو هم به پهلو کرد و کیرشو از تو کسم در نیاورده بود و همین طور که کیرش توم بود به پهلو بغلم کرده بود. فکر کنم شاید ۲۰ و یا ۳۰ دقیقه ای شد که تو بغلش بودم و هنوز کیرش سیخ بود و اصلا تکون نمیداد . بعد شروع کرد دوباره گردنمون لیس زد و لبمو خورد و سینمو هم با دستش میمالید. بعد گفت بریم . منم بیحال گفتم بریم. و کیرشو کشید بیرون. و اومد روم و کیرشو آروم کرد تو کسم . کسمم تنگ تنگ بود . و یه مقدار درد میکرد.و شروع کرد آروم تلمبه زدن و با یه دستشم سینمو میمالید و … و من دوباره حالم عوض شد و رفتم تو لذت حسابی. آقا جونمم چند دقیقه ای تلمبه زو و بعد تندش کرد و کیرشو کشید بیرون و ابشو ریخت رو شکمم . و بعد کنارم دراز کشید . منم انگشتمو زدم به آب کیرشو آوردم جلو بینیم و بو کردم . تو اون موقع احساس کردم که چقدر این بو خوشبو است و به من اون بو چسبید و همش بو کردم . در صورتی که قبلا چندشم میشد واز بو منی بدم میومد و به شوهرم میگفتم چقدر چندشه آب کیر. آقا جونم بوسم کرد و با شورتش آب کیرشو از رو شکمم پاک کرد. و گفت ممنونم دخترم به خاطر کادو ی خوبی که بهم دادی.بعد بغلم کرد و من که زود خوابم برد . با مالش سینم از خواب بیدار شدم. دیدم صبح شده . و آقا جونم داره سینمو میماله و کیرشم سیخ شده واز پشت چسبونده لای کونم. حال نداشتم و هنوز خوابم میومد. چشمامو دوباره بستم. و اونم داشت سینمو میمالید بعد متوجه شدم پامو بلند کرد و خودشو نزدیک تر کرد و کیرشو از پشت چسبوند لای کوس . و سینمو میمالید . که من دوباره حشری شدم و کسم آب انداخت و آقا جونم کسمو دست میکشید و با چوچوله بازی میکرد .و متوجه شد خیس شده . گفت . اجازه است عروسکم. منم با سر گفت آره. و اونم کیرشو آروم فرو کرد تو کسم و شروع کرد تلمبه زدن . و با دستشم کسمو میمالید و چند دقیقه ای که تلمبه زد منم یه دفعه ارضا شدم و اونم کیرشو کشید بیرون و ارضا شد و ابشو ریخت رو شکم خودش. بعد منو بغل کرد و دوتایی خوابیدیم و ابشم مالیده شد بین دوتامون.از خواب که بلند شدم . رفتم سالن دیدم ساعت ۲ ظهر است. رفتم حمام و خودموشستم و لباس پوشیدم . اومدم آقا جونو که ولو خوابیده بود با کیر و خایه ولو واویزون . .رو صدا کردم و گفتم امشب مهمونی داریم . پاشو ساعت ۳ است. آقا جون بلند شد و سریع شلوارشو پوشید و اومد و رفت حمام . منم یه املت آماده کردم . و اومد سر میز و گفت پیاز بیار . یه پیاز بزرگ هم پوست کندمو آوردم. آقاجون حسابی املت و پیاز خورد . و ازم تشکر کرد.بابت دیشب و کادو تولدش و گفت . اگه دنیا رو هم بهم کادو میدادی . در مقابل کادو ی دیشب تو اون کلوچه عسلی برام ارزش نداشت. تو بهترین کادو رو به من دادی. منم گفتم . این همین یه بار بود . بعدا نگی دوباره میخوام. آقا جونمم خندید و گفت چشم. ساعت ۸ شد که آماده شدیم و رفتیم خونه مامانم و همه جمع بودن و یه تولد حسابی برای آقا جون گرفته بود مامانم . و سنگ تموم گذاشته بود و آقا جونمم خیلی راضی و خوشحال به نظر میرسید. ساعت ۱۲ بود که دیگه همه رفتند و آقا جون گفت بریم . که من گفتم . کار خیلی زیاده من میمونم به مامان کمک کنم . خونه رو مرتب کنیم . و آقا جونم تنها رفت ومن موندم خونه پدرم و به مادرم کمک کردم. ممنون از اینکه وقت گذاشتید و خاطره من رو خوندید. دوست داشتم این لذت محبت و مهربونی که تو سکس برام پیش اومده بود رو براتون تعریف کنم. و اینو بگم که سکس همراه دوست داشت و محبت واقعی .بیت زنو مرد. غذا کامل روح است و سرشار از آرامش. نوشته: سوسن لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده