رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

 خواهر × تابو × داستان سکسی × داستان خواهر × سکس خواهر × داستان تابو × سکس تابو × محارم × سکس محارم × داستان محارم ×

فرناز یا گلرخ؟

از وقتی من خودمو شناختم فقط مامانم بود و فرناز خواهر بزرگم وقتی 14 سالم بود که مامانم فوت کرد و فرناز همه کسم شد و با کار کردن اون خرج زندگیمون در میومد 16سالم بود که با یه پسری بنام ارسلان ازدواج کرد و با من توی خونه خودمون زندگی میکردن که یه خونه باغ قدیمی بود با دو تا اتاق خواب که یکیش ماله من بود و یکیشم ماله ارسلان و فرناز برای من توی اون سن رفتارها و لباس ها و سکس های فرناز و ارسلان خیلی تحریک کننده بود
اکثر 5شنبه ها فرناز صبح میرفت حمام و یه تاپ و شلوار تنگ می پوشید که خط کوسش کامل مشخص بود و حسابی آرایش میکرد و عطر و ادکلن میزد تا اینکه ظهر ارسلان میومد و اونم حمام میکرد و ناهار میخورد و یه چورتی میزد و از عصر هر وقت میومدم آشپزخونه ارسلان از پشت فرناز رو بغل کرده بود بعدشم شب تا صبح فرناز التماس میکرد که ارسلان جرش بده میگفت جرم بده جرم بده جرم بده اینو همیشه بلند چند بار تکرار میکرد و بعدش فقط صدای آه و ناله میومد تا صبح. همیشه هم جمعه صبح ها کله پاچه می خوردیم که فرناز از شب قبل گذاشته بود بپزه و بعد صبحانه اول ارسلان میرفت حمام بعد فرناز بعد از حمام شون بازم هر وقت میومدم آشپزخونه ارسلان از پشت فرناز رو بغل کرده بود و در گوشش حرف میزد و می خندیدند بعضی وقتا منو که میدیدن از هم جدا میشدن بعضی وقتا هم نه دو تایی با اینکه بهم چسبیده بودن می خندیدن زندگی ارسلان و فرناز 4 سال بیشتر طول نکشید و ارسلان توی یه تصادف رانندگی فوت کرد که خودشم مقصر بود بعد از اون منم دانشگاه شیراز قبول شدم و با فرناز خونه مون رو فروختیم و رفتیم شیراز یه خونه یه خوابه گرفتیم با متراژ کمتر و یه کارگاه خیاطی کوچیک هم فرناز گرفت و یه پراید دست چندم خرید و با چند تا زن بیوا مثله خودش اونجا کار میکردن منم گه گاهی بهشون سر میزدم یه زنی بنام سیما که یه خانم 30 ساله بود برای فرناز کار میکرد که خیلی قشنگ بود ازش خوشم اومد و کم کم اونم از من خوشش اومد و پیام بازی و اینا… سیما میگفت خیلی خوشگل و خوشتیپی کاش میشد ماله من باشی اما حیف… منم شیطنت میکردم و بهش میگفتم چرا حیف؟ الانم میشه من ماله تو باشم… میگفت الان دیگه نمیشه من یه پسر 8 ساله دارم باید به فکر اون و آیندش باشم و از اینجور حرفها اما انقدر حرف زدم تا راضیش کردم یه بار توی همون کارگاه بعد از رفتن همه بمونه و من توی ماشین بیرون یه جایی که کسی نبینه وقتی از رفتن همه مطمئن شدم رفتم داخل کارگاه فرناز هم نوبت دکتر داشت و همیشه بعد از دکتر میرفت خونه. رفتم داخل کارگاه و ازش تشکر کردم که مونده بود و بغلش کردم و گفتم سیما من عاشقتم گفت منم همینطور فرزاد گفتم من الان ماله خودتم مگه همینو نمی خواستی؟ سیما گفت آره می خواستم اما فرزاد من یه زن بیوه ام و یه بچه دارم ده سالم ازت بزرگترم گفتم حتما که نباید ازدواج باشه می تونیم در حد عشق و حال و رفع نیازهای هم با هم باشیم گفت من از این کارا خوشم نمیاد شما مردها خیلی راحت آبروی زنها رو می برید گفتم قول شرف میدم تا همیشه این رابطه مون مثله راز توی سینم بمونه گفت همه مردا وقتی داغن از این حرفا زیاد میزنن خرشون که از پل بگذره اون زن و آبروشو لگد مال میکنن و با کلمه جنده بی آبروش میکنن گفتم همه که مثله هم نیستن ازش لب گرفتم و بهش گفتم تو تا همیشه راز زندگی من باقی میمونی قول میدم گفت به یه شرط؟ گفتم قبوله گفت نشنیده؟ گفتم آره گفت بشرطی که هر وقت من دیگه نخواستم تو قبول کنی گفتم باشه و از هم لب گرفتیم و بغلش کردم و دستامو به کونش میمالیدم در گوشم گفت می خوای بکنی توی کونم؟ گفتم آره گفت چرا؟ گفتم خیلی خوشگله و سکسی گفت تا حالا کون کردی؟ گفتم نه تو اولین زن زندگیمی که می خوام باهاش سکس کنم گفت فهمیدم گفت ولم کن تا بهت بگم ولش کردم و کمربندم رو باز کرد و کیرمو دراورد و شروع کرد خوردن خیلی حس جذاب و رویایی بود چشمامو بسته بودم و کیرمو توی دهن سیما فرو میکردم که صدای فرناز اومد که مگه خونه ندارید شما؟ و فرناز رو دیدم که داشت من و سیما رو نگاه میکرد گفت لباستونو بپوشید توی ماشین منتظر جفتتونم و رفت سیما گفت دیدی گفتم نمی خوام اینکارو کنم؟
الان بدبخت شدم کارمم از دست دادم آبرومم رفت.
من و سیما رفتیم سوار ماشین شدیم و فرناز رفت یه جای خلوت و گفت سیما تو داخل ماشین بشین و فرزاد تو پیاده شو از ماشین فاصله گرفتیم و اولش کلی دعوام کرد اما بهش گفتم که ما از هم خوشمون میاد اما هیچ کدوم شرایط ازدواجو نداریم خواستیم با هم عشق و حال کنیم و نیازهای همدیگه رو رفع کنیم گفت اینو به خود سیما هم گفتی؟ گفتم آره گفت قبول کرد؟ گفتم آره…
گفت تو همین جا وایسا و رفت با سیما هم توی ماشین حرف زد و سیما گریه کرد و همدیگه رو بغل کردن و بعدش منو صدا کرد و اومدم و جلو نشستم و فرناز از در عقب پیاده شد و اومد نشست پشت فرمون و بهم گفت برو عقب بشین دختر مردمو گریه انداختی از دلش در بیار و خندیدم و رفتم عقب نشستم و از سیما یه لب گرفتم و گفتم من عاشقتم سیما و تا همیشه تو راز زندگی من میمونی فرناز گفت از الان توی کارگاه دیگه این کارو نمی کنید هر وقت خواستید سیما جان نیا کارگاه مستقیم برو خونه ما و نیازی نیست بیای سرکار حقوقتم سر جاشه. الانم دیر شده سیما باید بره خونه سیما گفت آره خیلی دیرم شده گفتم سیما جان فردا صبح منتظرتم و فرناز و سیما خندیدن و فرناز گفت آره دیگه کار امروز نیمه تمام موند و بازم خندیدیم سیما رو رسوندیم و رفتیم خونه وقتی رسیدیم من رفتم حمام وقتی برگشتم فرناز داشت ماکارونی درست میکرد نمیدونم چی شد از پشت بغلش کردم و در گوشش گفتم مرسی بابت امروز گفت اشکال نداره حق داشتی خواستم ولش کنم گفت یکم بیشتر بغلم کن گفتم مثله ارسلان بغلت کنم گفت اوهوم و سفت بهش چسبیدم و با دستام کمرشو نوازش کردم یه چند دقیقه ای توی اون حالت بودیم که گفت برو تا بیام بهت بگم دکتر چی گفت که دوستم زنگ زد و رفتم با اون صحبت کردم و وقتی برگشتم غذا آماده بود و غذا رو که خوردم وقتی داشت ظرفارو می شست دوباره از پشت بغلش کردم و گفت این کارتو دوست دارم گفتم منم تو رو دوست دارم گفت فرزاد هیچ کس و هیچکس و هیچ کس نباید از رابطه تو و سیما چیزی بفهمه هاااا مبادا برای دوستت یا کسی تعریف کنی؟
هر اتفاقی هم افتاد باید پیش خودت بمونه یه زن باید خیلی یه مرد رو بخواد که اینجوری حاضر باشه بخاطرش آبروشو وسط بذاره گفتم منم خیلی سیما رو میخوام و خیالت راحت تا ابد این راز توی سینم میمونه گفت پس حالا بوسم کن که بفهمم بزرگ شدی و بوسیدمش گفت این بوس هم نباید به کسی بگی خندیدیم و گفتم چشم. یه سری حرفها بهم زد و مجبورم کرد دوباره برم حمام تا برای فردا آماده باشم و بعدش رفتیم خوابیدیم صبح طرفای ساعت 10 بیدار شدم دیدم فرناز نیست به سیما پیام دادم گفت یه ربع دیگه میرسم فرناز گفت یه تیشرت خوشگل با شورتک بدون شورت بپوشم وقتی فرناز اومد همدیگه رو بغل کردیم در گوشش گفتم دیدی تو تا ابد ماله منی؟ گفت اشتباه میکنی تو ماله منی فرناز تپ رو به من سپرد از هم لب می گرفتیم و سیما کیرمو میمالید زانو زد و شلوارکم و کشید پایین گفت جوونم چه تمیزم کرده و شروع کرد خوردن کیرم این کارش خیلی لذت بخش بود بطوریکه آبم اومد و سیما یکم ازش خورد و بقیشو با دستمال کاغذی پاک کرد بلند شد گفت نمیخوای لختم کنی؟ گفتم آخ جونم و مانتوشو دراوردم یه تاپ زرد تنش بود و یه شلوار که شلوارشم دراوردم و یه شورت زرد رنگ هم پاش بود بهم گفت قشنگه؟ بهم میاد؟ گفتم مثله ماه شدی و کیرمم دوباره داشت راست میشد گفت مشخصه خوشت اومده گفت بریم توی اتاق رفتیم اونجا و برام میرقصید و کونشو قر میداد برام بغلش کردم و ازش لب گرفتم دستمو گذاشت روی کوسش و منم کوسشو میمالیدم گفت صبر کن خوابید روی کمرش و گفت بخواب کنارم تاپشو دراورد و گفت شروع کن خوردن و با دستت کوسمو بمال دستمو گرفت گذاشت روی کوسش و گفت اینجا رو بمال. سینه هاشو میخوردم و کوسشو میمالیدم بعد شورتشو درآورد و به سمتم چرخید و گفت همونطوری که یادت دادم میمالیدی الان بخورش سرمو به کوسش فشار میداد میگفت بخور کوسمو چه حالی میده بعد گفت بسه الان پاشو کیرتو بکن توی کوسم و پاشو باز کرد و با دستاش کوسشو باز کرد گفت بکن توی این سوراخ و منم کیرمو کردم توی کوسش گفت تا ته بکن و تا ته کردم هم داغ بود هم لیز و خیس و گفت حالا تا نصفه دربیار و بکن توش منم همین کارو میکردم گفت حالا تند تند بکن خیلی حال میداد بهم من عقب جلو میکردم و سیما میگفت بکن بکن بکن کوسمو جرش بده جرش بده کوسمو یه لحظه یاد همین حرف فرناز موقع سکس با ارسلان افتادم پس ارسلان داشته میکرده توی کوسش توی کوس سیما عقب جلو می کردم که آبم اومد و ریختم توی کوس سیما، سیما گفت جونم آب کیر فدای آب کیرت بشم فرزادم آبت زود اومد برام کوسمو بخور تا منم ارضا بشم منم براش میخوردم گفت انگشت بزرگه ات رو بکن توی کوسم و عقب جو کن دستم کامل خیس و لزج بود تا اینکه ارضا شد…
گفت آبت خیلی زود میاد اشکالی نداره طبیعیه خودم یادت میدم چیکار کنی
اومدم برم حمام که سیما گفت فرزاد کجا؟ گفتم حمام
گفت بیا اینجا… هیچ وقت بعد سکس یه خانم رو ول نکن برو
گفتم چیکار کنم؟
گفت بیا بخواب کنارم و خوابیدم کنارش و پشتشو کرد بهم و گفت حالا سفت بغلم کن بازم یاد فرناز افتادم که چقدر بغل کردن از پشت رو دوست داره گفت یه زن همیشه دوست داره بعد سکس مرد اینجوری بغلش کنه اینکار حس امنیت و آرامش میده و اینکه زنها دوست دارن توی این شرایط بخوابن…
فرزاد جانم، حتما توی این شرایط از زن باید تشکر بشه
گفتم سیما جان ممنونم گفت بلندتر گفتم سیما جان ممنونم
گفت بهت حال داد گفتم خیلی
گفت الان بپرس من چی؟ گفتم به تو هم حال داد؟
گفت خیلی فرزادم کیرم دوباره بلند شد و سیما با دست خودش گذاشتش لای پاش و منم عقب جلوش میکردم تا کامل راست شد
این بار بدون اینکه سیما حرفی بزنه بلند شدم و پاشو باز کردم و کیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم توی کوسش عقب جلو کردن سیما میگفت جوووونم مرد من چه خوشگل حشری میشه این کارتو دوست داشتم حالا جربده کوسمو و توی کوسش عقب جلو میکردم این بار سیما گفت بسه بده کیرتو بخورم تا آبت بیاد و با خوردنش آبم اومد و سیما کیرمو مک میزد…
فقط یادمه افتادم کنار سیما گفتم عالی بود کردن کوست و خوابم برد…
از اون روز سیما در هفته دو سه بار میومد و با هم عشق و حال می کردیم و فرناز هم اصلا به روم نمیاورد که منو سیما چیکار می کنیم… تا اینکه سیما پریود شد و بهم گفت پریودی یعنی چه و اون یه هفته نیومد…
دو سه ماهی این شکلی گذشت و سیما از فرناز خیلی تعریف میکرد میگفت خیلی هوامو داره خواهرت یه فرشته است…
یه روز که داشت دمنوش درست میکرد رفتم از پشت بغلش کردم و در گوشش گفتم ممنون که هوای سیما رو داری گفت وظیفمه دلم برای بغل کردنات تنگ شده بود بی معرفت گفتم چشم از الان هر روز بغلت میکنم هر ساعت هر ثانیه گفت همون هر روز کافیه گفتم نه از الان هر چقدر بتونم بغلت می کنم و از پشت سفت تر بغلش کردم و با دستام شکمشو نوازش میکردم اون روز چندین بار بغلش کردم هر بار طولانی تر از قبل… در گوشش گفتم بغل اینجوری خیلی آدمو خسته میکنه دوست داری امشب توی بغلم بخوابی؟ گفت واقعا؟ و خندید و منم بغلش کردم و رفتیم توی اتاق و پتو انداختیم و چراغ ها رو خاموش کردیم و فرناز رو از پشت بغل کردم و خوابیدیم با دست چپم شکمشو نوازش میکردم و اونم دستشو روی دستم میذاشت حس خوبی بهم میداد و آروم دستمو میبردم سمت سینه هاش و با اینکه دستش روی دستم بود اما ممانعت نمیکرد دستمو از زیر سوتین به سینه هاش رسوندم و سینه هاشو مشت میکردم کیرم راست شده بود و لای پاش بود با دستم نوک سینه هاشو فشار میدادم و باهاشون بازی میکردم و هیچ ممانعتی نمیکرد منم بیشتر پر رو میشدم آروم دست چپمو از سینه ها دوباره گذاشتم روی شکمش و نافشو نوازش کردم و دستمو گذاشتم روی کوسش با دستش دستمو گرفت اما من کوسشو میمالیدم نمیذاشت بمالم اما هر چی بیشتر میمالیدم قدرت دستش کمتر میشد تا اینکه دستمو ول کرد بلند شدم شلوار و شورتشو دراوردم و شروع کردم خوردن کوسش هم می خوردم هم انگشت میکردم داخل سوراخ کوسش اتاق کاملا تاریک بود و کوسشو ندیدم فقط از صدای آه و ناله هاش میفهمیدم باید چیکار کنم بلند شدم کیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم عقب جلو کردن زیر لب زمزمه میکرد جرم بده جرم بده کوسمو جر بده و منم کیرمو تا ته میکردم توی کوسش و می گفتم جر خوردی؟ جر خوردی؟ انقدر کیرمو تا ته کردم توی کوسش که میگفت جرم دادی کوسم جر خورد کوسمو جر دادی جرم دادی و یه جیغ بلند زد و بدنش سفت شد منم کیرمو دراوردم کردم توی دهنش و برام خورد تا آبم اومد و از دهنش ریخت بیرون افتادم روش در گوشش گفتم ممنون خیلی حال داد اما اون چیزی نگفت و فقط بوسیدم صبح که بیدار شدم دیدم فرناز رفته سرکار بلند شدم دوش گرفتم و رفتم دانشگاه عصر که اومدم فرناز گفت برات ناهار بیارم؟ گفتم نه از پشت بغلش کردم دستامو از زیر سوتین به سینه هاش رسوندم و مشتشون میکردم گفت برام بخورشون بغلش کردم بردمش توی اتاق خوابوندمش و خودمم خوابیدم کنارش هم سینه هاشو میخوردم هم کوسشو میمالیدم گفت دست سیما درد نکنه خیلی خوب یادت داده دستشو گذاشت روی کیرم گفت دوست دارم بخورمش و لخت شدم و شروع کرد برام خوردن حسابی که خیس و راستش کرد داگی شد گفت بکن توی کوسم وقتی داگی شد تصویر کوس و کونش محشر بود بی اختیار در همون حالت کوسشو بوسیدم و خوردم گفت دوست داری بخوریش بخورش البته بیشتر بوسیدمش بعد کیرمو کردم توی کوسش و به قول فرناز توی کوسش تلمبه میزدم و تکرار اون جمله حشری کننده اش که میگفت جرم بده جرم بده کیرمو تا ته میکردم توی کوسش و میگفتم جرش میدم جرش میدم همیشه فرناز زودتر میگفت بسه و منم دیگه نمی کردم اما این بار حتی وقتی اون از حالت داگی به خوابیده تغییر داد بدنشو من بازم ول کنش نبودم و بازم داشتم توی کوسش تلمبه میزدم تا اینکه آبم اومد و ریختم توی کوسش گفت از روم بلند نشو در گوشش گفتم محشر بودی مرسی خوب جرت دادم؟ آروم گفت خوب جرم میدی دوست دارم
از اون روز سیما رو ول کردم و با فرناز سکس میکردم و به سیما گفتم مریضم و تحت درمانم و نمی تونم سکس کنم که قبول کرد و بعد از چند ماه سیما کلا از اون شهر رفتن و الان 4 ساله میگذره و منو فرناز با هم سکس داریم.
با اینکه الان امکان ازدواج برای هر دومون فراهمه اما لذت سکس با همدیگه بحدی زیاده که دلم هیچ کس رو جز فرناز نمی خواد فرنازم میگه صد تا مرد هم منو بخوان فقط کوسمو به تو میدم جرش بدی…
همه چیز خوب بود تا چند هفته پیش که عمه ام که خیلی پیر بود می خواست بمیره گفت فرناز خواهرت نیست و دختر یه خانواده دیگه است و نشونی پدر و مادرشو داد و فرناز رفت پیداشون کنه که فقط مادرش زنده بود و پدرش فوت کرده بود…
و شناسنامه واقعی فرناز پیش مامانش بود و اسم واقعی اش گلرخ بود بعد از این اتفاق و گذشت چند ماه تا اینکه فرناز سابق و گلرخ جدید بتونه این موضوع رو هضم کنه طول کشید…
بعدش بهم گفت حالا که من خواهرت نیستم حاضری شوهرم بشی؟ رسمی و قانونی؟
گفتم آره…
الان ما ازدواج کردیم و یه دختر داریم بنام فرناز…

نوشته: فرزاد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.