migmig ارسال شده در 28 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت تابو × بیغیرتی × خواهر × داستان سکسی × داستان تابو × سکس تابو × داستان بیغیرتی × سکس بیغیرتی × داستان خواهر × سکس خواهر × محارم × داستان محارم × سکس محارم × سکس خواهر برادر × ساحل تو داستان ، مکان ها تاریخ ها اسامی ها و چیزهایی که خودم تشخیص میدم تغییر میکنه چون ممکنه آشنایی بده بنابراین به این سه عامل زیاد توجه نکنید اسمم امیره بچه درس خونی نبودم ولی یکم قیافه داشتم که باهاش دختر بازی میکردم. هر چقدر تو درس ضعیف بودم برعکس تو دختر بازی با دوستانم حرفه ای بودم. ته کلاس رو دیگه همه میدونن کجاست پاتوق ما هم اونجا بود. دنیا برای من و دوستام مثل سیاوش، هومن رستمی، حمید نوری،ممد سلمانی به کیرمون هم نبود.من و دوستام جای توجه به درس تو کلاس با دوست دخترامون لاس میزدیم. با سیاوش دوتایی دوست دخترشو از کون کرده بودیم با هومن از دبیرستان جیم میزدیم میرفتیم گیم نت بازی آنلاین میکردیم یا تو راه دبیرستان دختر بازی میکردیم. با حمید قلیون می کشیدم و با بقیه دوستان هم مثل بقیه دختر بازی و کس کلک بازی میکردم. اولین کون رو دوم دبیرستان کردم مال دوست دختر سیاوش بود. زود داماد شدم هیچ وقت اولین بار یادم نمیره تا کردم توش آبم اومد… بعد از اون همدیگه افتادیم رو مدار کون کردن هر دختری پا میداد با دوستان میکردیم. ممد سلمانی حتی تو دبیرستان خودمون کون پسر کرده بود. اون موقع که من دوم دبیرستان بودم یکی از این کلاس بالایی ها هم قصد کون منو داشت که خودم ختم این کارها بودم و کون ما آکبند موند… سوم دبیرستانی که شدم گواهینامه رانندگیم رو گرفتم 18 سالم کامل شده بود از 15 سالگی ماشین پدرمو سوار میشدم باهاش تو مسیر دبیرستان با بچه ها دختر بازی می کردیم . گاهی اوقات هم دوستامو با دوست دختراشون سوار میکردم اونها هم تو ماشین و صندلی عقب لب بازی و حال و حول میکرد منم از تو آینه نگاشون میکردم. با بزرگتر شدنم چه از نظر سنی و چه از نظر تحصیلات کم کم نگاه من از روی دخترای تو خیابون به داخل خونه هم کشیده شد. ساحل خواهرم خیلی کس شده بود بیشتر از حد تصورم زیبا شده بود بدن و اندامش فوق العاده بود. زیباییش روز به روز بیشتر میشد واین برای من ویران کننده بود. مگر یه دختر چقدر میتونه خوشگل باشه؟ موهای مشکی تا پائین کمر ابروهای کشیده پرپشت و مشکی چشمهای عسلی بینی قلمی و خوش تراش…صورت گرد و دندانهای مرتب و سفید و از همه مهمتر لبهایی که انگار فقط مخصوص صورت ساحل ساخته شده هیکل و اندام میزون در حد همون دختر 17-18 ساله کمر باریک و یه کون برجسته و خوش تراش اینقدر هماهنگ با بدنش بود که انگاری با قالب کون سازی ساخته شده تا بی نقص باشه پاها و ران های پر و خلاصه سینه هایی که تو اون سن وقتی راه میرفت انگاری بادکنک به راحتی تکون میخورد و منو دیونه میکرد. همه چیز این دختر میزان بود و نقصی تو بدنش نداشت برای همین دو سالی بود که تو کفش بودم. دو دسته افراد هستن که به سمت خواهرشون گرایش پیدا میکنن. اولین دسته پسرهایی هستند که توانایی رفاقت با دخترای غریبه رو ندارن یا نمیتونن با دختری دوست بشن خوب طبیعی هست که خود به خود به سمت خواهرشون کشیده میشن و دوست دارن با خواهرشون حال کنن. دومین دسته کسانی هستند که زیبایی و خوشگلی خواهرشون چنان زیاده که با وجود داشتن دوست دختر باز هم تمایل به کردن و حال کردن با خواهرشون دارند و من از همین دسته بودم ساحل لامصب برای من یه چیز دیگه شده بود یه جوری یه فرشته زیبا. این تمایل من به ساحل به یکباره به وجود نیامده بود. از زمانی که ساحل سال اول دبیرستان بود و من سال دوم بودم و هنوز مردود نشده بودم همزمان با دختر بازی های من نوع نگاهم به ساحل و بدنش هم کم کم تغییر میکرد. این نوع نگاه من به ساحل و بدنش در آن زمان گذری و مقطعی و زمانی بود که ساحل تو خونه آزادتر لباس می پوشید ولی وقتی به سال دوم و سال سوم دبیرستان رسید خوشگلی و زیبائیش بیشتر رشد، اندام و هیکلش بیشتر رشد کرد و سینه ها و کونش به طرز وحشتناکی برجسته و تحریک کننده شده بود. تا زمانیکه ساحل سوم دبیرستانی شد من از همون دبیرستانی که ساحل توش درس میخوند چندتا کون کرده بودم با این وجود هنوز احساس کمبود میکردم. هیچ کدوم از اون دخترایی که من کرده بودم خوشگلی و زیبایی و استیل بدن ساحل رو نداشتن. خواهرم یه کس به تمام معنی و گوشت خالص شده بود وقتی خونه بودم چشمم مدام رو سینه ها و لای پا و کسش و به خصوص کونش بود که تو شلوارک خانگی و نازک موقع راه رفتن مثل ژله می لرزید. اکثر مواقع موقع تلویزیون دیدن به صورت خوابیده و دمر فیلم تماشا میکرد موقع خنده بدنش و اون کونش موجی از لرزش ایجاد میکرد و من بیچاره دچار ضعف و سستی میکرد. برای دیدن بدن لختش کارهای عجیب و غریب و خطرناکی کرده بودم یه روز از عمد شیشه درب حمام رو شکسته بودم و قبل از اینکه پدرم از سر کار برگرده و شیشه بر بیاره خودم شیشه بر آوردم و یک شیشه ساده به درب حمام انداختم . بعد از این مشمپای شیشه مات کن گرفتم از سمت داخل و بیرون به شیشه چسباندم و به این شکل قصد داشتم بتونم به داخل دسترسی پیدا کنم. با شکسته شدن شیشه درب حمام پدرم کمی غر غر کرد و منو سرزنش کرد ولی کار خاص دیگه ای نکرد. میدونستم پدر و مادرم حتی یک درصد هم به عمدی شکستن شیشه درب حمام شک نمیکنن… درست یک هفته بعد از این جریان کار اصلی رو انجام دادم زمانیکه کسی خانه نبود با فندک سر پهن یک میخ رو حسابی داغ کردم و روی قسمت گوشه پائینی شیشه به طور مساوی و روبروی هم از داخل و خارج قرار دادم تا برچسب مات روی شیشه به اندازه سر میخ کنده بشه و از بین بره. با این کار تنها قسمتی از حمام قابل رویت بود و همون هم برای من کافی بود. بدین شکل دید زدن بدن لخت ساحل در حمام برای من مقدور شده بود . با توجه به کارمند بودن پدر و مادرم و خانه نبودن آنها این کار برام آسان و با امنیت بود. اگه تو اون چند روز اتفاق خاصی نمی افتاد یکی از روزهای مهرماه با دیدن بدن لخت ساحل نقطه عطفی در زندگی من میشد ولی شانس تخمی من به خاطر عدم گرمایش سرویس آبگرمکن پدرم یک سرویس کار حمام و دستشویی آورد حمام و دستشویی رو سرویس کرد حتی شیشه پنجره حمام هم از همون مدل قبلی کار گذاشت و من هم همچنان در حسرت دیدن بدن لخت ساحل اون کس و کون ناز و پستونش سوختم. این یک مورد از چندین کار عجیب و غریبی بود که در مورد ساحل کرده بودم. البته خود ساحل هم در کشیده شدن من به سمتش برای گائیدن و کردنش مقصر بود. علاوه بر خوشگلی و زیبایی اندامش پوشیدن لباس های خیلی باز تو خونه، رفتارهای سبک سرانه و جلف گرایانه با پسرهای فامیل مثل پسر دایی ها و پسرخاله… به خصوص تو مجالس عقدکنان و عروسی ، دستمالی شدنش تو همین مجالس عقدکنان و عروسی توسط غریبه ها و فامیل و رفاقت و دوستی با دخترانی که اهل حال بودن و من یکی از همین دوستان صمیمیش رو که اتفاقا به خونه ما هم رفت آمد داشت کرده بودم و از همه مهمتر اینکه یک روز تو خیابون مدرسشون با یک پسر موتور سوار در حال گفتگو و خنده دیده بودمش … .همه اینها عواملی بود که باعث شده بودن احساس کنم ساحل میخواره و من دوست داشتم جزو کسانی باشم که میخارونمش… خانواده ما اصلا مذهبی نبودن و شاید رفتار خودسرانه و جلف گرایانه ساحل به همین خاطر بود تو خونه کسی هم به ساحل بابت حجاب سخت نمی گرفت بیشتر وقتها جلو پسرعموها پسرخاله ها و پسر دائی ها بدون روسری و بیشتر با بلوز و شلوار بود. پدر و مادرم هر دو تحصیل کرده و کارمند بودن …در یکی از مناطق شمالی تهران زندگی میکردیم و وضع مالیمون هم به خاطرمیراث پدربزرگم بد نبود. با اینکه ساحل سوم دبیرستان بود و من یک سالی ازش بزرگتر بودم ولی سال دوم دبیرستان رو درجا زدم و سر همین کس کـلک بازی ها و دختر تور کردن و گـائیدن یک سال عقب افتادم از نظر تحصیلی ساحل به من رسید کلی هم از طرف پدرم تحقیر شدم… البته باید پیش دانشگاهی می بودم. با این حال هنوز دست بردار نبودم و بیشتر روزها تو راه دبیرستان تا خونه با دوستام مزاحم دخترهای هنرستانی و دبیرستانی که همیشه جلوی طـلا فروشی های خیابون گـله ای پـاتوق میکردن میشدیم. اونها رو اگه میشد و شرایط مهیا بود انـگشت میکردیم و رد میشدیم. خود من اگه دختری پا میداد باهاش دوست میشدم و اینقدر تو اون مدتی که باهاش دوست بودم بهش میگفتم دوست دارم و از همه دخترای دیگه برتری و قربون صـدقش میرفتم که با کمی مخ زنی بیشتر خرج کردن مقداری پول راضیش میکردم و خونه که می اومد با یه مقدار مالش جزئی پـستونش بی حال میشد و خودش کونش رو به گائـیدن میداد. بعد از کون دادن هم به محض اینکه از خونه بیرون می رفت رابطشو با من قطع می کرد جوری که انگاری تا حالا منو ندیده. برای همین کارهاشون بود که وقتی مخشون رو میزدم و میاوردم خونه چون میدونستم دفعه بعدی در کار نیست گاهی وقتها اشـتراکی با دوستان کون میکردیم. کار هر روزمون همین بود الاف دختر شدن و دختر بـازی تو کوچه و خیابون… بالاخره یه روز هم تو دختر بازی هامون ساحل و دوستاش جلو راه ما سبز شدن که من نفهمیدم اینها هستن و کار بدجوری به هم گره خورد …اون روز چهارشنبه بود از دبیرستان به سمت شرکت بابای هومن در حال حرکت بودیم و قصدمون این بود که زودتر خودمون رو به شرکت برسونیم و تا تعطیل نکردن چند دقیقه ای با ویزیتورهای دختر شرکت باباش لاس بزنیم. تو مسیرمون از چهارراه رد شدیم حواسم به ماشین های عبوری بود که نزنن کونمو پاره کنن یهو با صدای کش دار و بلند هومن که گفت امییییر کـونوووووووووووووو دریاب یه هفته هست تو کف اینم… به جلو نگاه کردم چهار تا دختر که مانتوی مدرسه یه شکل داشتن 10 -15 متر جلوتر از ما در حال رفتن بودن. اوف جون و آخ کون وای کون… کردن هومن باعث شد منم حرفاشو تکرار کنم کون دختر سمت چپی بد جوری فاز میداد. به قصد رفاقت و مخ زنی نزدیک تر که شدیم یهو دیدم زرشکـککککککککک این که ساحل خواهرمه. کم مونده بود همونجا سـکته کنم. داشتم دیونه میشدم .تو یه لحظه موندم چیکار کنم. اصلا قدرت فکر کردن نداشتم. هر لحظه امکان داشت هومن بهشون تیکه بندازه و اونها برگردن و منو با هومن ببینن. اونوقت با توجه به اینکه میدونستم مخاطب هومن ساحل هست خیلی ضایع میشد. اگه ساحل منو با هومن میدید و حرفهای هومن رو می شنید من بد جوری جلوی ساحل ضایع میشدم. اگه هم هومن می فهمید همین دختره که در موردش حرف می زدیم خواهرمه اونوقت حرف هایی که من درمورد ساحل و کونش زده بودم آبرومو می برد. حسابی وا داده بودم. تنها چیزی که اون لحظه به ذهنم رسید این بود که خیلی زود خودمو از هومن عقب بکشم. سریع عابر بانک کنارمو بهونه کردم و اونجا پشت به اونها ایستادم. این کار یه فایده داشت و اون اینکه یا هومن هم می اومد با من کنار عابر بانک و بی خیال دخترها می شد یا اینکه منو بی خیال میشد و دنبال اونها می رفت. در هر دو صورت من از این ضایع شدن خلاص میشدم. بعد از چند لحظه وقتی هومن رو کنار خودم ندیدم فهمیدم دنبال اونها رفته. نفسی راحت کشیدم . تازه مخم داشت حالت عادی به خود می گرفت. دو تا کارت عابر بانک همراهم بود که از هیچ کدومش استفاده نکردم اگه هومن دنبال اونها نمی رفت مجبور به استفاده میشدم. در حالیکه آروم به حرکت کردنم ادامه میدادم کارت عابر بانکو تو جیبم گذاشتم و به سمت خونه حرکت کردم.ذهن درگیری داشتم. سر چهار راه دوم هومن منتظر من ایستاده بود. هیچ حسی بهش نداشتم. اون که خبر نداشت دختری که داشتیم در موردش کس شعر میگفتیم خواهر منه… نمیدونستم جریان رو فهمیده یا نه… به من که رسید گفت یک هفته بود میخواستم به اون دختر سمت چپی شماره بدم هی ناز میکرد بالاخره امروز ازم گرفت. چهارتاشون رفتن تو محل شما…محل شما هم عجب کس هایی داره… سرم سنگین شد و هنگ کردم احساس بدی داشتم عجب سوتی تخمی داده بودم حتی نمیدونستم در مقابل این رفتار هومن چه عکس العملی نشون بدم. چنان حالم خراب بود و داغون بودم که بی خیال رفتن به شرکت بابای هومن شدم بهانه آوردم. سر همون چهار راهی که یک طرفش به سمت خونه ما می رفت از هومن جدا شدم. درحالیکه به سمت خونه می رفتم به این فکر میکردم که باید در مقابل کاری که ساحل کرد چه عکس العملی نشون بدم.چند ماه قبل از این جریان تونسته بودم یکی از دوستان صمیمی ساحل به نام لیلا که به خونه ما هم رفت و آمد داشت رو زمین بزنم… بعد از کردنش رابطه دوستیش رو با من و حتی ساحل قطع کرد بعد از اون هم ساحل منو مقصر دونست و چون از جریان خبر نداشت فکر کرد من مزاحم دوستش شدم دعوای مفصلی با من کرد به پدر مادرم گفت و اعتراض کرد که من مزاحم دوستاش میشم. این کارش باعث بحث بین من و پدرم شده بود پدرم هم قدغن کرد که از اون به بعد وقتی دوستای ساحل خونه ما هستن حق رفتن تو سالن پذیرایی رو ندارم. غرق در افکارم بودم که به خونه رسیدم جالب بود که کیرم نیمه شق شده بود. نمیدونستم چرا ولی هر چی بود به جریان ساحل ارتباط داشت. وارد خونه که شدم ساحل حمام بود. آخ که همچنان در حسرت دیدن کس و کونش می سوختم. ماجرای شماره دادن هومن به ساحل زیاد برای من مهم نبود چون میدونستم هشتاد درصد این شماره دادن ها و شماره گرفتن ها به نتیجه نمیرسه ولی خوب حس جدیدی رو در خودم کشف کرده بودم که تا اون موقع این حس رو تجربه نکرده بودم. احساس کردم حرفای هومن در مورد بدن و کون ساحل منو تحریک کرده و باعث شق شدن کیرم تو راه شده شاید همون حس عجیب و جدید بود که نگذاشت من جریان شماره گرفتنش از هومن رو به ساحل بگم و تلافی دعوایی که تو خونه بابت لیلا با من کرده بود رو در بیارم. یکی دوهفته ای از این جریان گذشته بود و من تقریبا این موضوع رو فراموش کرده بودم ولی با زیاد شدن مدت زمانی که ساحل با گوشی موبایلش صحبت میکرد و رفتارهایی که گاه پنهانی انجام می داد منو به شک انداخت. وقتی شک کردم تصمیم گرفتم که از قضیه سر در بیارم برای همین یه روز که ساحل حمام بود سر وقت گوشی موبایلش رفتم و شماره های داخل گوشیش رو چک کردم. جالب بود شماره هومن تو لیست شماره هاش با اسم شقایق ذخیره شده بود. از شقایق یا همان هومن اس ام اسی تو گوشی ساحل وجود نداشت . بعد از اینکه متوجه شدم شماره هومن تو لیست شماره های ساحل ذخیره شده بلافاصله از تو گوشی خودم شماره هومن رو پاک کردم تا باعث شک و تردید ساحل نشه. از اون روز هر بار که تصمیم میگرفتم یقه ساحل رو به خاطر دوستی و ارتباط تلفنیش با هومن بگیرم اون حس جدید مانع میشد هر وقت با گوشی موبایلش زیاد حرف میزد احساس میکردم داره با هومن حرف میزنه و خود به خود شق میکردم. رفتارهای ساحل خارج از خونه و طرز لباس پوشیدنش و نگاه های هیز دیگران به بدنش و همچنین کامنت هایی که پسرهای فالوورش زیر عکس هاش و پست هاش تو اینستا میگذاشتن باعث قوی تر شدن این حس جدید در من شده بودو از اینکه به ساحل نظر دارن لذت می بردم. طوری که حتی تو اینستا یه اکانت فیک ساخته بودم و با خوندن تیکه ها و متلک ها و کامنت هاییی که پسرهای فالوورش زیر عکساش میگذاشتن حال میکردم البته من هیچوقت گیری بابت فالوور پسر داشتن و عکس گذاشتن تو مجازی به ساحل نمیدادم برای همین اونجا هم آزادانه فعالیت میکرد. دیگه بعد از کردن لیلا هم دوست دختری نداشتم و مدتی بود به جق زدن روی آورده بودم. علاقه و حس کرده شدن ساحل توسط دیگران داشت حتی بیشتر از حس کردن ساحل توسط خودم میشد تا جایی که یک روز زنگ ورزش هومن رو که به عنوان دروازه بان درون دروازه ایستاده بود تنها گیر آوردم و در مورد همون دختری که دوتایی تو خیابون چند وقت پیش دیده بودیم ازش سوال کردم. برگشت گفت سارا ستوده رو میگی؟ خیلی کسه و از اون خر کون هاست این دختره از اوناست که اگه کون بده 20 سال جوون میشی و دوباره برمیگردی تو کمر بابات… همزمان با حرفایی که هومن در مورد کس و کون ساحل میگفت کیر من هم یواش یواش بلند میشد. از حرفای هومن بدجوری تحریک شده بودم به خصوص وقتی به من گفت تا دو سه هفته دیگه از کون می زنم توش چنان تحریک شدم که به توالت مدرسه رفتم و شروع به جق زدن کردم. البته بعد از جق زدن تو توالت مدرسه احساس بدی پیدا کردم یک احساس تنفر از هومن ولی این احساس تنها ده تا پانزده دقیقه دوام داشت… چیزی که برام جالب بود این بود که ساحل خودش رو به عنوان سارا به هومن معرفی کرده بود. خوشبختانه هومن هم خونه ما را رو بلد نبود این دو عامل باعث شده بود که تمایل اتم برای بر هم زدن این دوستی کم بشه و اقدامی نکنم از اون روزی که هومن کنار تیر دروازه اون حرفها رو به من زد سعی کردم ارتباطم رو با هومن بیشتر کنم تا بتونم اطلاعات بیشتری از میزان رفاقت هومن با ساحل کسب کنم. نوشته: امیر واکنش ها : mame85، behrooz و poria 3 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
behrooz ارسال شده در 10 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد ساحل قسمت دوم دو ماه از اون روزی که من و هومن ساحل رو تو خیابون دیدیم و دوستی این دو نفر شروع شده بود میگذشت… بیرون از دبیرستان به خاطر اینکه قضیه ساحل لو نره با هومن مثل یک غریبه بودم. البته خود هومن هم به نظر راضی می اومد چون میدونست اگه پای من و دوستان دیگش به دوستی اونها باز بشه ممکنه مخ دوست دخترش رو بزنن… تو دبیرستان این من بودم که بیشتر وقت ها در مورد ساحل از هومن سوال می پرسیدم تو خونه هم مدام رو گوشی و رفتارهای ساحل کار میکردم. عجیب بود حالا دیگه هم خودم دوست داشتم ساحل رو بکنم هم دوست داشتم پسرهای دیگه این کار رو انجام بدن و حتی از کردن شدن ساحل توسط دوستان خودم و پسرای دیگه هم لذت می بردم حتی به این نتیجه رسیده بودم که اگر کون ساحل رو میخوام باید در مقابل ارتباط بین ساحل و هومن سکوت کنم. تو خونه نگاهام به سینه ها و کص و پا و به خصوص کون ساحل بیشتر شده بود هر بار که به سینه و کون ساحل نگاه میکردم یاد حرفای هومن در موردش می افتادم و سریع شق میکردم.عاشق لرزیدن کون ساحل موقع دمر شدن و خندیدنش بودم. با خندیدنش وقتی دمر می خوابید تمام کونش می لرزید پاهای سفید و قشنگش ، انگشتای کوچولو و ناخنای مرتب و لاک زده شده ، پاشنه و پنجه های صورتی کف پاش منو دیوونه میکرد بیرون رفتن های ساحل هم نسبت به قبل بیشتر شده بود. مانتوهای جلو باز و خیلی کوتاه و تیپ خیلی خفن میزد و به بهانه درس خواندن با دوستاش خونه رو خیلی راحت می پیچوند. ساحل بدون آرایش هم فوق العاده زیبا و کردنی بود با آرایش غلیظی هم که می کرد آب از لب و لوچه دیگران راه می انداخت و کردنی تر میشد. کم کم به این نتیجه رسیدم که اگر دست رو دست بگذارم و کاری نکنم ممکنه همه چیز از دست بره به خصوص که هومن خبر از لب دادن ساحل به من داده بود. داشتم قدم در راهی می گذاشتم که معلوم نبود آخرش لذت داره یا باعث آبروریزی میشه. خیلی دوست داشتم با یک فرد مورد اعتماد در این خصوص حضوری صحبت کنم و مشورت بگیرم. ولی این جریان جوری نبود که بشه حضوری با کسی مشورت کرد. بنابراین تصمیم گرفتم از طریق اینترنت با خانم * سکسولوژیست ایرانی مقیم کانادا که در سایت**** فیلم های زناشویی و مسائل جنسی زیادی رو آموزش داده در این خصوص مشورت کنم موضوع پیش آمده رو از طریق ایمیل براش فرستادم دو روز بعد به من جواب داده بود نوشته بود اولین کاری که باید انجام بدم اینه که هر چه سریعتر مجددا دوست دختری اختیار کنم کمتر تو خونه بمونم و تا می تونم ورزش کنم و اگر امکان ازدواج و عاشق شدن دارم هر چه سریعتر ازدواج کنم … متاسفانه حرفای ایشون هم در من موثر واقع نشد ساحل چنان منو غرق خودش کرده بود که هیچ یک از حرفای این مشاور خانم ایرانی در من تاثیر نکرد حتی اگر بی خیال کردن ساحل میشدم ولی علاقه زیادی داشتم تا کرده شده ساحل توسط یک پسر رو ببینم. لذت دیدن کرده شدن ساحل توسط دیگران حتی از کرده شدنش توسط خودم بیشتر بود اون زمان امکان حال کردن با ساحل به اون زودی برای من وجود نداشت ولی با توجه به رفاقت و دوستی ساحل و هومن میتونستم با یک برنامه ریزی درست و اساسی کرده شدن ساحل توسط هومن رو ببینم. فقط می بایست هر چه سریعتر قبل از اینکه هومن کار رو تموم کنه اقدام میکردم. تمام راه ها رو بررسی کردم دو روز بود که مدام به این کار فکر میکردم و چگونگی نزدیک شدن به ساحل ولی هیچ راهی به نظرم نمی رسید جز یک راه و اون هم همکاری کردن با هومن بود. همه جزئیات کار رو در نظر گرفته بودم میدونستم که این کار باعث آبروریزی میشه ولی به خودم امیدواری میدادم با کرده شدن ساحل توسط هومن و در آینده کردن ساحل توسط خودم در عوض برای سالها یه کون ناز کنارم داشتم و هر وقت دوست داشتم میکردمش با این حال هنوز دو دل بودم و برای گفتن موضوع به هومن امروز فردا میکردم. بالاخره یک روز تصمیم قطعی گرفتم ده روز از بهمن گذشته بود . با یک استرس خاصی تو مدرسه به هومن گفتم که ساعت سه بعد از ظهر تو پارک * نزدیک خونه منتظرشم و برای اینکه حتما بیاد بهش گفتم میخوام در مورد سارا باهاش صحبت کنم. وقتی از دبیرستان به خونه رسیدم سه چهار تا از عکس های دو نفره خودم و ساحل رو که با هم گرفته بودیمو آماده کردم ، یکی دو ساعت بعد رفتم سر قرار پارک * زیاد با خونه ما فاصله نداشت با این حال تو همون مسیر کم تا محل قرار هم استرس زیادی داشتم هی یکی به من میگفت برگرد این کار درست نیست ولی این شهوت لامصب دست بردار نبود. بعد از اینکه بهش زنگ زدم تو پارک پیداش کردم بعد هم رفتیم رو یه صندلی نشستیم. در مقابل نگاه بهت زده و پر از سوال هومن یکی از عکس هارو تو گالریم اوردم و به سمت هومن گرفتم. سرشو نزدیک آورد و تا نگاه کرد شوکه شد و با حالت عصبانی گفت این دست تو چیکار میکنه؟ یه جورایی داشت خندم میگرفت … عکس بعدی رو هم نشونش دادم نگاه کرد تعجبش دو برابر شده بود در همون حال که داشت عکس ها رو نگاه میکرد با حالت عصبانی گفت سارا قبلا دوست دخترت بوده؟ میخوای اینو بگی؟ با تکون دادن سرم جواب منفی دادم و همزمان عکس سوم رو هم بهش نشون دادم . عکس سوم یک عکس دسته جمعی بود شاید به خاطر همین بود که دوباره ازم پرسید سارا فامیلتونه؟ دوباره با سر جواب منفی دادم و این بار عکس چهارم و اصلی رو به دستش دادم. عکسی بود که در 10 سالگی من و ساحل انداخته بودیم. این بار دیگه نگذاشتم سوالی کنه و گفتم ساحل خواهرمه… با یه حالت مسخره گفت کصخل این اسمش ساراست نه ساحل منم فحش خودش رو به خودش پس دادم و گفتم کصخل دساحل اسکلت کرده اسمش سارا نیست ساحله. همون جور که عکس ها رو نگاه میکرد به من گفت دیوث اگر این خواهرت بود همون روز اول که با هم دیدیمش میگفتی نه حالا بعد از این همه وقت کم کس شعر بگو… حالات و رفتار هومن شبیه این آدمهای طلبکار بود مشخص بود که هنوز باور نکرده ازم سوال کرد چه دلیلی داشت که اون موقع نگفتی و حالا داری میگی؟ مونده بودم چه جوابی بهش بدم ولی برای اینکه جو رو از اون حالت خشک و خشن در بیارم بهش گفتم من فکر نمی کردم دوستی شما دو تا بخواد به لب گرفتن و بعدا به کارای دیگه بکشه… هومن که انگار جواب رو از قبل آماده کرده بود به من گفت تو که میدونستی من با هر دختری دوست میشم هدفم کردنه … هنگ کرده بودم هومن منو حسابی لای منگنه قرار داده بود. تنها جوابی که برای توجیه کارم پیدا کردم این بود که بهش گفتم چند وقت پیش یکی از دوستان صمیمی ساحل رو کرده بودم جریان لو رفت و ساحل هم رفت همه چیز رو به یک صورت دیگه ولی نزدیک به واقعیت به پدر و مادرم گفت و باعث آبروریزی شد وقتی فهمیدم تو هم با ساحل دوست شدی خواستم ازش آتو بگیرم و تلافی کنم. تو اون دقایق کار من و هومن شده بود کل کل و بحث کردن در مورد ساحل… هومن همچنان نمیخواست قبول کنه که ساحل خواهر منه…شاید با این کار میخواست خودش رو بی تقصیر نشون بده. حتی بحث لب گرفتن از ساحل رو هم وسط کشید و گفت اگر خواهرت بود همچنان بی خیال نبودی. سوتی وحشتناکی داده بودم ولی با این حال خودمو نباختم هومن اسرار داشت که سارا از دخترای فامیلتون هست و نخواست قبول کنه آخر قرار شد ببرمش در خونه تا باور کنه ساحل خواهر منه… تو مسیر رفتن به خونه هومن همچنان با من بحث میکرد ولی نسبت به یکی دو ساعت قبل قانع تر شده بود. شاید داشت باور میکرد که ساحل خواهر منه… از دست خودم هم به شدت عصبانی بودم نمیدونستم چرا دقیقا دارم برعکس اهدافی که قرار بود انجامش بدم گام بر میدارم. حرفایی که به هومن می زدم دقیقا برعکس اون چیزایی بود که قرار بود انجامش بدم. به در خونه که رسیدیم بین من و هومن سکوت حاکم بود. هومن تا اون زمان به در خونه ما نیومده بود. آوردن هومن به در خونه اصلا جز اهداف من نبود و غیر ارادی و ناخواسته انجام شده بود. جلوی در خونه به خاطر خرابکاری هایی که تا اون موقع کرده بودم به هومن گفتم در مقابل ساحل خیلی طبیعی رفتار کنه چون ممکنه ساحل رو از دست بده تا اینو گفتم بلافاصله گفت یعنی چی؟ دیگه نگذاشتم صحبت کنه و زنگ خونه رو زدم طبق معمول ساحل آیفون رو برداشت بهش گفتم جزوه و کتاب شیمی منو از تو کمد کتاب ها برام بیاره پائین… بعد هم برای اینکه دوباره چراغ سبزی به هومن نشون داده باشم قبل اینکه ساحل پائین بیاد بهش گفتم حواست باشه لو ندیدی که من از دوستی تو با ساحل خبر دارم. برگشت گفت چه فایده وقتی قرار نیست این دوستی ادامه پیدا کنه؟ تموم نیروی اراده خودمو جمع کردم و گفتم شاید کصخل شدمو بی خیال دوستی شما دوتا شدم. درب باز شد ساحل کتاب در دست یکی دو قدم از درب خونه اومد بیرون و کتابها رو به من داد. شوکه شدن جفتشون کاملا مشخص بود. به خصوص که ساحل موقع برگشت داخل خونه دمپایی تو پاش رو بیرون جا گذاشته بود. کم مونده بود خندم بگیره با توضیحاتی که در جزوه به هومن میدادم احساس کردم که یک قطعه فیلم هالیوودی رو بازی میکنم… نیم ساعتی از رفتن هومن گذشته بود تو اتاقم نشسته بودم و از دست خودم عصبانی بودم. هیچ کدوم از حرفام طبق برنامه ای که ریخته بودم پیش نرفته بود به جایی که منو به هدفم نزدیک کنه برعکس منو دور کرده بود. بد جوری از دست خودم عصبانی بودم. تقریبا تا ساعت 10 شب وضعیت من همینطوری بود و تو همین حالت بودم که گوشیم زنگ خورد. هومن بود بهش گفتم کاری داره بیاد اینستا اونجا حرف بزنیم… نیم ساعت بعدش آنلاین شدم جالب بود که هومن همه اون کامنت هایی که قبلا زیر عکس های ساحل گذاشته بود رو پاک کرده بود. وقتی هومن رو تو اینستاگرام فالو کردم و آنلاین شد بلافاصله به من گفت ساحل بهش زنگ زده و گفته از اینکه من و تو با هم دوست و همکلاسی هستیم ترسیده و دیگه نمیخواد با من ادامه بده و میخواد با من تموم کنه… به حرفای هومن اهمیت ندادم میدونستم این هومن کونده پررو تر از این حرفاست که بخواد بی خیال ساحل بشه میدونستم تا ساحل رو نکنه بی خیال نمیشه… با هومن از سال قبل یعنی زمانی که من دوم دبیرستان بودم همکلاس بودم. با من هم روابط عادی داشت نه زیاد صمیمی نه زیاد غریبه ، یعنی دوستِ دوستام بود و به واسطه ی دوستام باهم بیرون میرفتیم و همو میدیدم. بابای هومن هم مثل پسرش بود اهل حال …تو کار واردات لوازم آرایشی و بهداشتی بود. یه خونه مجردی برای خودش داشت که منشی هاش و کس های تو خیابون رو می برد اونجا میزد زمین. هومن هم داشت راه باباش رو می رفت و از خونه مجردی باباش به عنوان مکان استفاده میکرد در مقابل حرفایی که هومن برام می نوشت تا من احساس کنم دوستیش با ساحل رو داره به هم میزنه براش نوشتم چرا کامنت های زیر عکس ساحل رو پاک کرده من همه اونها رو دیدم و بعد هم در مورد پیام هایی که روز به روز سکسی تر میشد و برای ساحل می فرستاد بهش گفتم . براش نوشتم هدف دوستیت با ساحل و اون همه پیامک های سکسی و مورد دار چی بوده؟ من همه اونها رو خوندم. هر چقدر منتظر شدم جواب نداد دوباره همون متن رو براش کپی کردم و فرستادم ولی هنوز جوابی نداده بود. قسمت چت اینستاگرام نشون میداد داره چیزی رو تایپ میکنه ولی هیچ متنی بالا نمیومد تا اینکه بالاخره برام نوشت راستش میخواستم بکنمش ولی من که نمیدونستم ساحل خواهرته… خریت کردم و چنان جو گیر شدم که براش نوشتم خیلی بی ناموس هستی دیگه با من حرف نزن بلافاصله هم اینستاگرام رو بستم. باز دوباره ناخواسته گو زده بودم به هیکلم بی جنبه بازی درآورد بودم. بعد از بستن اینستا مثل سگ پشیمون شدم که چرا ادامه ندادم. چند دقیقه بعد هومن به گوشیم زنگ زد جوابشو ندادم یکی دوبار دیگه هم زنگ زد باز جواب ندادم آخرش یه پیامک از هومن برام اومد. توش نوشته بود اینستامو چک کنم یه متنی رو برام نوشته برم بخونم. کنجکاو شدم اینستاگراممو دوباره چک کردم. نوشته بود: خوب امروز ریدی به هیکلم فکر نمیکردم اینقدر بی جنبه باشی چطور اون موقع که من از کس و کون سارا یا همون ساحل شما تعریف می کردم چیزی میگفتی حتی میومدی در موردش سوال میکردی حالا چی شده زد به سرت؟ چطور قبلا که اون همه میگفتم میخوام بکنمش صدات در نمی اومد ؟ چرا وقتی گفتم ازش لب گرفتم تخمتم نبود ؟بیشتر از 100 بار بهت گفته بودم که میخوام بکنمش اون موقع اعتراضی نمیکردی حالا امروز تا گفتم میخواستم بکنمش قاطی کردی این رفتارت از دو حالت خارج نیست یا اینکه تو خونه با ساحلتون مشکل داری یا اینکه خودتم تو کفی یا اینکه دوست داری یکی با خواهرت… دیگه ادامه جملشو ننوشته بود. حرفای هومن مثل پتک تو سرم میخورد اون حرفایی رو که من باید به هومن میزدم اون به من زده بود و کار منو خیلی راحت تر کرده بود. خوشحال بودم که بی عرضگی های منو هومن با حرفاش جبران کرده بود. هومن دوتا احتمال رو مطرح کرده بود که من مطمئن بودم گزینه دومش برمیگرده به حرفهاییی که من و هومن قبلا در مورد ساحل زده بودیم مطمئن بودم هومن فهمیده که من دوست دارم یکی خواهرم رو بکنه منتهی میترسه حرفشو پیش بکشه… با همه حرف هایی که هومن تو اینستا زده بود به حرف نزدن خودم با هومن ادامه دادم و چیزی براش ننوشتم اون روز از زمانی که ساحل هومن رو جلوی در خونه دید تا خود شب که میخواست بخوابه رفتارشو زیر نظر داشتم. رفتار ساحل کاملا عادی بود اصلا ندیدم که با تلفنش بیشتر از یکی دو دقیقه صحبت کنه معلوم بود حرف های هومن در مورد اینکه ساحل به خاطر دوست بودن هومن با من ترسیده و کنار کشیده احتمالا راست بوده و این منو نگران کرده بود. اگر این اتفاق می افتاد همه چیز رو از دست میدادم و باید از اول و به شیوه دیگری برای کردن ساحل نقشه می کشیدم. برای همین تصمیم گرفتم حرف نزدن با هومن رو کنار بذارم. فردا صبح تو حیاط دبیرستان کنار دیوار ایستاده بودم و هومن رو زیر نظر داشتم با یکی از دوستاش که البته من زیاد شناختی ازش نداشتم تو ضلع غربی دیوار دبیرستان ایستاده بود و به دیوار تکیه داده بود و گاهی وقت ها هم منو نگاه میکرد و با دوستش صحبت میکرد. اون دوستش هم گاهی وقتها برمیگشت و نیم نگاهی به من میکرد. احساس ناخوشایندی پیدا کرده بودم. فکر میکردم هومن داره همه جریان رو به دوستش میگه برای همین به شدت عصبی و عصبانی شده بودم. من که قصدم صحبت با هومن بود پشیمون شده بودم .نمیدونستم چیکار کنم. چند لحظه بعد احساس کردم که هومن به سمت من در حال حرکت کردنه وقتی دیدم داره به سمت من میاد منم شروع به حرکت کردم و در جهت مخالف هومن قدم بر میداشتم وارد راهرو ساختمان مدرسه شدم تا بی خیال شه… چند روزی کارم همین بود تقریبا 4 روز بود مدام از دستش فرار میکردم و باهاش حرف نمیزدم ولی اون کون و سینه لرزون ساحل تو خونه نمی گذاشت بیخیال هومن باشم دیگه تحمل نداشتم.اگه اقدامی نمیکردم همه چیز یواش یواش از بین می رفت بالاخره تصمیم گرفتم این بار که هومن پیش من اومد باهاش حرف بزنم. فردای روز پنجمی که با هومن قهر بودم بعد از تعطیل شدن دبیرستان با سیاوش تو مسیر خونه بودیم که یکی از پشت سر دستشو رو شونه من گذاشت بدون اینکه با هومن حرفی زده باشم مقداری از مسیر راه رو سه نفری طی کردیم تا اینکه سیاوش از ما جدا شد و به سمت دیگه ای رفت من مونده بودم و هومن… ازم خواست اون روز ناهار پیتزا ایتالیایی مهمونش باشم. شاید فکر میکرد من نمیفهمم که به خاطر ساحل داره پاچه خواری میکنه ولی من خودم از اون بکن ها بودم و ختم روزگار… تو مسیر رفتن به رستوران شانلی تو بلوار دانشجو تا میدان یاسمن همه حرفا پیرامون درس و امتحانات بود موقع غذا خوردن تو رستوران هومن ازم گله داشت که چرا چند روزه باهاش حرف نمیزنم و جواب تلفن هاشو نمیدم بعد هم به من گفت کامنت هایی رو که تو اینستا برام نوشته رو خوندم یا نه با سر جواب مثبت دادم . در حال خوردن ازم پرسید تو با خواهرت تو خونه مشکل داری؟ با علامت نه سرمو تکون دادم باز ادامه داد جدا برام جای سواله که چرا قبلا در مورد خواهرت هر حرفی میزدم چیزی نمیگفتی ولی حالا جریان فرق کرده البته خودم حدس هایی زدم تو اینستا برات نوشته بودم… این دومین بار بود که این حرف ها رو میگفت. بهترین کار اون موقع برای من سکوت بود. دیگه در این مورد حرفی بین ما زده نشد و صحبت سر درس و کتاب و مدرسه و همکلاسی ها بود. هم من میدونستم منظور هومن چیه و هم هومن احتمالا فهمیده بود من به کرده شدن خواهرم توسط دیگران علاقه دارم. منتهی نه من و نه هومن انگاری هیچ کدوم قدرت بیانش رو نداشتیم شاید اون می ترسید دوباره قاطی کنم منم می ترسیدم آبروم بره… همون شب ساعت تقریبا 9 بود که هومن به گوشیم زنگ زد و گفت یه درخواستی ازت دارم روم نمیشه تلفنی بهت بگم… ازم خواست برم اینستا انگاری اینستاگرام یه دنیای آزاد و بدون قانون بود که اونجا میشد راحت حرف زد… با یک هیجان و استرسی خاصی بلند شدم رفتم تو اتاقم و روی تخت نشستم. یه جورایی بدنم سرد شده بود احساس میکردم روی تخت بدنم میلرزه دستام روی گوشی لرزشش کاملا معلوم بود نمیدونم شاید چون منتظر حرف غیر عادی و غیر طبیعی از طرف هومن بودم اینطوری شده بودم. احساس میکردم هومن میخواد پیشنهاد کردن ساحل رو بده … تو اینستا بهش پیام دادم برام نوشت خواهشا جنبه داشته باش و مثل اون دفعه قهر نکن و ادامه داد من اگه یه وقت ساحلتون به من زنگ زد یا پیامک داد مجازم جواب بدم؟ من که خودمو برای جواب دادن به پیشنهاد کردن ساحل آماده کرده بودم گفتم مسئله ای نیست. دوباره نوشت اون زمان که با تو حرفم شد ساحلتون رو آنفالو کردم و اون رو هم از فالوور های خودم حذف کردم ، اگه دوباره فالوش کنم مشکلیه؟ بازم گفتم نه ولی انگار پر رو تر شد و نوشت اگه به ساحلتون زنگ بزنم ناراحت میشی؟ دوست نداشتم سریع خودمو وا بدم و قافیه رو ببازم برای همین جوابشو ندادم. دوباره نوشت چی شد؟ اگه به خواهرت زنگ بزنم ناراحت میشی؟ این بار با تاخیر جواب دادم مشکلی نیست ولی با بیرون رفتن و قرار گذاشتن تو بیرون کاملا مخالف هستم. هومن یه دمت گرمی گفت و منم دیگه نگذاشتم بقیه حرفاشو بزنه و اینستا رو بستم یه جورایی ناراحت بودم از این اینکه بابت تلفن زدن به ساحل بهش چراغ سبز دادم ولی خوب خودمم دوست داشتم پنجمین کونی که میکنم کون ساحل باشه و باید با هومن همکاری میکردم… هومن خیلی موذی بود. اول از خواسته های کم شروع کرده بود تا اگه با آخرین خواسته اش که همون تلفن زدن به ساحل بود مخالفت کردم بتونه از طریق اینستا و یا خود خواهرم اهدافش رو پیش ببره ولی معلوم بود هنوز جرات این رو نداره که به طور مستقیم به من پیشنهاد کردن ساحل رو بده… از فردای اون روز اخلاق هومن تو دبیرستان با من عوض شده بود. یه حس پاچه خواری پیدا کرده بود. من قبلا تو تیم فوتبال (ب) کلاس و روبروی تیم (الف) که هومن توش بازی میکرد و البته از تیم (ب) قوی تر بود بازی میکردم. ولی اون روز هومن منو به تیم الف برد و حتی جای خودش بازی کردم. دو روز بعد دوباره منو این بار به چلوکبابی و ناهار دعوت کرد … تو دبیرستان و بعد از کلاس ها بیشتر زمان رو تو حیاط دبیرستان بامن میگذروند از این میترسیدم که یه وقت همکلاسی هام جریان رو بفهمند و آبروریزی بشه به خصوص که احساس میکردم سیاوش و دوستان نزدیک دیگه من از دستم شاکی شدن و یه جورایی شک کردن که چرا هومن اطراف من زیاد میگرده البته خوب با سیاوش و چند تا از همکلاسی های دیگه از خیلی وقت پیش از اول دبیرستان صـمـیـمـی و دوسـت بودم هم من خـونه اونها می رفتم و هم سیاوش خونه ما میومد و با پدر و مادرم و حتی ساحل هم سـلام عـلیـک داشت تو خونه درس می خوندیم و گاهی هم من و سیاوش همراه ساحل ورق بازی میکردیم آنـلایـن فــیـفا بــازی میکردیم و… حـتی با سیاوش دوست دخترشو کرده بودیم تقریبا یک هفته بود از زمانیکه با هومن آشتی کرده بودم گذشته بود. توی این یک هفته چه داخل دبیرستان و چه بیرون دبیرستان خایه مالی و پاچه خواری منو زیاد کرده بود. که البته میدونستم همه اینها به خاطر ساحله توی اون یک هفته هم کاملا بعد از تعطیل شدن دبیرستان دخترانه آمار ساحل رو میگرفتم تا یک وقت هومن به دور از چشمان من ساحل رو مکان نبره … هومن وسط همون هفته پر از پاچه خواری به من پیشنهاد داده بود که آخر هفته و روز جمعه بریم بام تهران و از اونجا هم بریم توچال… با توجه به اینکه زمستون بود توچال به صورت گروهی بیشتر حال میداد ولی چون هومن چنین پیشنهادی داده بود و میدونستم به احتمال خیلی زیاد حرفهای زیادی در مورد ساحل بین من و هومن زده خواهد شد این پیشنهادش رو برای رفتن دو نفری به بام تهران و توچال قبول کردم. شب قبلش لباس گرم کوله پشتی و کفش نیمه سنگین و دستکش خلاصه همه چیز رو آماده کرده بودم که اگه زد به سرمون از بام تهران رفتیم توچال مشکلی پیش نیاد. فرداش ساعت 8 صبح از ولنجک با هومن به سمت بام تهران حرکت کردیم .از خونه تا اونجا پیاده راه زیادی نبود ساعت تقریبا 8:30 صبح اونجا بودیم. تو مسیر رفتن اصلا صحبتی از ساحل به وسط نیومد در عوض از کردن دوست دختراش کلی صحبت کرد و ادعا کرد که همه دوست دختراشو کرده… احساس میکردم حرفاش یه جورایی بو داره و شایدم داره در مورد ساحل زمینه سازی میکنه…من هم از کردن لیلا از کردن دوست دختر سیاوش و کردن سارینا که دوست دختر من بود ولی با ممد سلمانی دو تایی کرده بودیم براش تعریف کردم. هومن تا اون لحظه هنور حرفی از ساحل نزده بود البته من دیگه نگرانی بایت ادامه دوستی بین ساحل و هومن نداشتم برای اینکه تلفن زدنها مجددا برقرار شده بود و تو اینستا هم هومن و ساحل دوباره همو فالو کرده بودن . تنها نگرانی من این بود که احتمال می دادم هومن جریان ساحل رو به همکلاسی ها و دوستان خودش گفته باشه یا بگه و باعث آبروریزی بشه منتهی شهوت و تمایلات جدید من چنان زیاد شده بود که قدرت منطقی فکر کردن رو از من گرفته بود طوری که حاضر بودم به قیمت از بین رفتن آبروم برای یک بار هم که شده کرده شدن خواهرم توسط یه پسر رو ببینم. به همین دلیل برای اینکه بحث ساحل رو وسط بکشم به هومن گفتم چی شد که ساحل دوباره دوستیش رو با تو ادامه داد؟ لبخند پیروزمندانه ای ریزی زد و گفت ؟ اولیش این که خوشتیپم دوم اینکه تو خودت اینکاره ای میدونی مخ دخترا چه جوری زده میشه در ضمن من رفاقتم رو با خواهرت و اون با من به هم نزده بودم. بلکه یه مزاحم پریده بود وسطمون. سوم اینکه من اولین پسری هستم که باهاش دوست شده و قبلا دوست پسر نداشته بعد همزمان دو تا از انگشت های دست راستش رو شبیه سوراخ کرد و گفت چهارم اینکه تا حالا از اینا نداده و فکر کنم دوست داره تجربه کنه … در مقابل حرف های هومن اعتراضی نمی کردم تا بیشتر تو این فازها صحبت کنه در عوض کیرم از پائین در حال رشد کردن بود و شق کرده بود. اخلاق هومن اون روز صبح جمعه با روزهای دیگه فرق کرده بود همش صحبت از کردن دادن و گائیدن کص و کون میکرد. همچنان تو مسیر پیاده روی از خیابون آسفالته بام تهران پیاده به سمت ایستگاه اول تله کابین توچال در حال حرکت بودیم و این بهترین زمان برای صحبت کردن بود اونجا بود که هومن از روی عمد تصمیم گرفت جلوی من به ساحل زنگ بزنه که من نگذاشتم و گفتم امروز جمعه هست پدر و مادرم خونه هستن به هومن گفتم اگه میخواد زنگ بزنه همیشه روزهای غیر تعطیل تا قبل از ساعت پنج بعد از ظهر این کار رو کنه که پدر و مادرم خونه نیستن و سر کارن… این کارم باعث تعجب هومن شد و گفت تو که با تلفن زدن و دوستی من با خواهرت مخالف نیستی چرا با دوستی ما بیرون از خونه مخالفی بدون اینکه نگاش کنم بهش گفتم چون میدونستم بیرون از خونه میری تو کار لب گرفتن و کارهای زیر نافی ولی الان دیگه مخالف اون کارها هم نیستم… .خودمم نفهمیدم این حرف ها رو چطوری به زبون آوردم. تا این حرف رو زدم هومن بلافاصله فرصت طلبی کرد و گفت یعنی چی؟ یعنی الان با لب گرفتن و کارای زیر نافی مخالف نیستی؟ جوابشو ندادم و سکوت کردم هومن وقتی سکوت منو دید گفت می تونم راحت تر صحبت کنم؟ با سر تائید کردم گفت تو با لب گرفتن مشکلی داری ؟ گفتم نه بلافاصله ادامه داد با حال کردن چی؟ خودمو به خریت زدم و گفتم نگرفتم منظورتو… دوباره به حرف اومد و گفت با کون چی؟ یه لحظه از این طرز حرف زدنش شوکه شدم هومن با این حرفش منو حسابی لای منگنه قرار داده بود طوری که نمیتونستم بهش جواب بدم. این بار همون درخواستش رو کاملتر کرد و گفت با کردن کون چی؟ بدون اینکه به هومن نگاه کنم با گفتن (نمیدونم) به سکوت خودم خاتمه دادم. با وجود اینکه هومن در این مورد خیلی راحت حرف میزد ولی من به خاطر اینکه ساحل خواهرم بود توانایی این کار رو نداشتم چند لحظه ای بود سکوت کرده بودیم تا اینکه یهو یکی دو متری از من فاصله گرفت و با حالت شوخی خنده گفت تو خودتم خوب میدونی اون موقع هم که نمیدونستم ساحل خواهرته دنبال کونش بودم. تا اینکه یه خری مثل تو خودش رو انداخت وسط و همه چیز رو خراب کرد و باعث شد یه مدت به خاطر کونش کف دستی برم و بعد هم زد زیر خنده. اولین بار بود می شنیدم یه پسر غریبه داره به خاطر کون خواهرم جق میزنه و این برام خیلی جالب و تحریک کننده بود.البته خودم هم بارها با شورت و سوتیناش به خاطر ساحل جق زده بودم و معلوم نبود چه افراد دیگه ای هم این کار رو کرده اند. شاید پسرهای همسایه یا پسرهای فامیل …ولی جق زدن دیگران به خاطر خواهرم به من حس خوبی میداد. با یه کیر شق کرده که ناشی از حرفای هومن در مورد ساحل بود با همون حالت شوخی به سمت هومن لگدی پرتاب کردم که جاخالی داد و نخورد بهش دو سه متری هم جلوتر از من ایستاد بالاخره به ایستگاه اول تله کابین توچال رسیدیم آدم هایی زیادی اونجا برای خرید بلیط صف کشیده بودن تقریبا نیم ساعت طول کشید تا بلیط خریدیم 15 دقیقه هم طول کشید سوار تله کابین شدیم. توی اون یکی دوساعتی که تو صف بودیم صحبتی از ساحل نشده بود. . ولی تا وارد تله کابین شدیم زد پشت کمرم و گفت برا من فیلم بازی نکن من که میدونم خوشت میاد یکی بزنه تو خواهرت برای این حرفم دلیل محکمی دارم صحبت های اون زمان که نمیدونستم ساحل خواهرته یادته؟ من اون همه در مورد سینه و کس و کونش حرف زدم با این که میدونستی دارم در مورد خواهرت این حرفا رو میزنم هیچی نمیگفتی… اون احترام و حجب حیایی که به خاطر ساحل بین من و هومن وجود داشت اون روز داشت از بین می رفت چیزی نگفتم دیگه دوست نداشتم حاشیه برم این چندمین بار بود که هومن داشت رو حرفای سابق من مانور میداد. داشتم پوست لبم رو از هیجان و استرس زیاد می کندم… هومن اسرار داشت بهش جواب بدم و میگفت این که میگی ((نمیدونم)) برای من جواب نمیشه. نزدیک سه ماهه که تو کف ساحلتونم البته خیلی ها تو کفش هستند آرش بابایی امیر فرزانه این پسره علیزاده یکی دو ماه پیش که من نمیدونستم ساحل خواهرته یه روز اینا از جلوی صرافی پیمان افتاده بودن دنبال خواهرت و تا سر کوچتون دنبالش رفتن… اون روز سر خواهرت با اونها بحثم شد یکی دو بار دیگه هم میخواستن بهش شماره بدن که من نگذاشتم. تنها یک نفر از اون سه نفر رو می شناختم اونم فقط باهاش سلام و علیک داشتم. به هومن گفتم اون سه نفر میدونن ساحل خواهر منه؟ جواب منفی داد و گفت اون موقع نه من میدونستم نه این سه تا… بعد هم یه چشمک انداخت و گفت ولی ساحلتون زید منه اگه اوکی بدی میخوام اولین نفری باشم که پلمپ عقبش رو باز میکنم… از این طرز حرف زدن بی ادبانه و گستاخانه هومن عصبانی شده بودم. انگار نه انگار که من داداش ساحل هستم ولی بالاخره باید این بحث رو به جایی که خودم دوست داشتم می کشیدم … برای همین تصمیم گرفتم جوری به هومن اوکی بدم که زیاد خجالت نکشم. سرم رو سمت پنجره کابین گرفتم و گفتم … نوشته: امیر واکنش ها : poria و mame85 2 . آموزش تماشای فیلم ها - آموزش دانلود فیلم ها - آموزش تماشای تصاویر . لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
mame85 ارسال شده در 15 تیر اشتراک گذاری ارسال شده در 15 تیر ساحل - 3 برای همین تصمیم گرفتم جوری به هومن اوکی بدم که زیاد خجالت نکشم. سرم رو سمت پنجره کابین گرفتم و گفتم راستش از آبروریزیش می ترسم. دیگه قضیه سر لب گرفتن و این چیزا نیست بحث کون هست… اونم نه با انگشت کردن بلکه با کیر اصلا آبرو برام نمی مونه… وقتی دید نرم شدم از روبرو پا شد و اومد کنارم نشست و دستشو دور گردنم حلقه کرد و گفت به جون امیر سه ماهه تو کفش هستم کلی به خاطر ساحلتون کف دستی رفتم. از هیچ چی نترس آبروریزی نمیشه کسی قرار نیست بفهمه همه چی بین خودمون دوتا میمونه کسی هم چیزی نمیفهمه مطمئن باش فقط هم از کون می زنم توش با کسش کاری ندارم. به هومن گفتم اگه غریبه بودی مشکلی نبود ولی اگه کسی بفهمه من با تو همکاری کردم آبرو برام نمیمونه تازه یه چیزی هم هست که منو خیلی ناراحت میکنه .برگشت گفت چی؟ روم نشد رو در رو بهش بگم و گفتم الان برات اس ام اس میزنم بلند شدم اومدم یه طرف دیگه براش تو پیامک نوشتم اینکه با کردن کون خواهرم آبت بیاد اینکه کون خواهرم آبتو بیاره برای من خجالت آوره فرداش دیگه تو دبیرستان نمیتونیم تو صورت همدیگه نگاه کنیم. وقتی خوند گفت خوب قانون کردن همینه دیگه کون میکنی تا آبت بیاد… اگه به منم اوکی بدی اینقدر باید بکنم تا آبم بیاد. کی میتونه کون خواهرت بذاره ولی آبش نیاد؟ از خجالت سرمو پائین گرفته بودم و سکوت کرده بودم. دوباره رفت صندلی روبرو نشست و گفت تو که بدت نمیاد من بندازم تو کونش بدت میاد؟ با کمی تاخیر به هومن گفتم بدم نمیاد ولی بعد این کار دوستی من و تو هم تموم میشه تا اینو گفتم هومن یه جون بلند گفت و اومد سر و صورت منو ماچ کرد در حالیکه می خندید گفت اصولا دخترا وقتی به دوست پسرشون حال میدن قطع رابطه میکنن… نذاشتم حرفش تموم شه و گفتم ساحل از گوشت و پوست خون منه کردن ساحل یعنی کردن من … خنده ای کرد و گفت برادر و خواهر هر دو کون توپی دارند…به خصوص ساحلتون که تا حالا کیر بهش نرفته کونش صفر کیلومتره میخوام اولین نفری باشم که بهش فرو میکنم. بعد ازم پرسید لیلا رو که کردی چند دقیقه ای آبت اومد؟ گفتم تقریبا 10 دقیقه خندید و گفت من با کون خواهرت به 3 دقیقه نمیکشه آبم میاد… احساس میکردم هومن با این حرفهایی که میزنه حشری شده البته من هم دست کمی از هومن نداشتم. توی اون لحظات داخل تله کابین حالت و رفتار من شبیه کسانی بود که دیوار بین غیرت و لذتشون فرو ریخته و فقط لذت باقی مونده… با خواندن مطالب دیگران داخل اینترنت در مورد خواهر و بستگان نزدیک نتیجه گیری کرده بودم که خیلی از پسرهای زیر 20 سال با انگشت کردن مالیدن و دستمالی خواهرشون توسط پسرهای دیگه در ظاهر مخالف ولی در باطن لذت می برند و این در مورد من هم صدق میکرد با این تفاوت که مورد من از مرحله انگشت کردن و دستمالی گذشته بود و داشت به مرحله کردن می رسید… حالات و رفتار هومن هم به خاطر جواب نصف و نیمه ای که به خاطر ساحل بهش داده بودم کاملا تغییر کرده بود به طوری که تو اون لحظات میدونستم هر درخواستی که ازش بکنم با جواب مثبتش روبرو میشم. به همین دلیل با توجه به جو ایجاد شده بهترین فرصت بود که شرط اصلی کردن ساحل رو به هومن بگم. با همه خجالتی که به خاطر مطرح کردن این موضوع می کشیدم به هومن گفتم اگه ساحل بهت میده و میذاره که بکنیش من مشکلی بابت این کار ندارم. ولی یه شرط داره… تا این رو گفتم هومن شاکی شد و گفت تا چند دقیقه پیش راضی شده بودی شرطی هم در کار نبود . بدون توجه به حرفاش در حالیکه خجالت میکشیدم نگاش کنم گفتم شرطم اینه که موقع کردنش منم اونجا باشم و یواشکی ببینم. وقتی این رو گفتم هومن خنده بلند مسخره ای کرد. و شروع کرد به اوه اوه کردن و سوت و کف زدن… بعد از چند لحظه به حرف اومد و گفت تمام رفتار و حالت و صحبت کردنت تابلو بود که خودتم تو کفی. ببین لامصب ساحل جون چه کس و کونیه که تو هم تو کفشی…البته منم اگه چنین خواهر دافی تو خونمون داشتم سوراخ عقب و جلوشو یکی کردم دیگه خودمو خلاص کرده بودم اون چیزایی رو که باید میگفتم گفته بودم . بالاخره همه اون حرفایی رو که میخواستم توی اون چند ماه به هومن بزنم زده بودم. منتظر بودم شگفت زدگی و تیکه هایی که هومن به من مینداخت تمام بشه تا بتونم خواسته هام رو واضح تر بیان کنم . بالاخره وقتی حرفاش تموم شد دوباره شرط کردن ساحل رو مطرح کردم هومن هم که معلوم بود عصبی شده در مقابل این شرطی که من گذاشتم اسرار داشت تا از من اعتراف بگیره که تو کف ساحل هستم. شاید هدفش این بود که من از شرط گذاشتنم منصرف بشم. ولی من کل برنامه این چند ماهه ام دیدن کرده شدن ساحل بود.و به هیچ عنوان حتی به قیمت اعتراف کردنم کوتاه نمی اومدم. تابلو بود که شرط منو در مقابل اعتراف کردنم قرار داده این همه مدت صبر نکرده بودم که به خاطر یه اعتراف بی خیال شم. هومن هم که دیگه همه چیز رو میدونست و پنهان کردن موضوع هیچ فایده ای نداشت برای همین به هومن گفتم دو ساله که تو کف ساحل هستم با اینکه چند تا دخترم کردم ولی احساس میکنم ساحل لامصب یک چیز دیگس … توی این دوسال دنبال این بودم یه جوری از کون باهاش حال کنم ولی راهی به نظرم نمی رسید تا اینکه وقتی قضیه تو پیش اومد تصمیم گرفتم از طریق تو اقدام کنم برای همین وقتی فهمیدم با ساحل دوست شدی از شما دو تا آمار می گرفتم … با اینکه کردن ساحل برای من خیلی مسئله سازه و نباید اینا رو به تو میگفتم ولی دیگه آب از سرم گذشته و الان به تنها چیزی که فکر میکنم کون ساحله… هومن با شرط من مخالفت کرد . به ایستگاه 5 تله کابین توچال رسیدیم پامون رو که روی زمین گذاشتیم پر از برف بود چنانکه تا بالای قوزک پا داخل برف فرو می رفت .به خاطر اینکه هومن شرط من رو قبول نکرده بود عصبی بودم حالت و رفتار هومن هم به خاطر مانعی که جلوی پاش قرار داده بودم نشون میداد که ناراحته. سوز و سرما و بادی که در محیط کوهستان می وزید هم در عصبی کردن ما تاثیر زیادی داشت. به پیشنهاد هومن برای فرار از سرما و خوردن صبحانه به کافه رستوران ایستگاه 5 رفتیم. توی اون نیم ساعتی که تو رستوران صبحانه میخوردیم هومن صحبتی از ساحل نکرده بود. شاید داشت روی پیشنهاد من فکر میکرد ولی تو مسیر برگشت داخل تله کابین خیلی تلاش کرد تا من از شرط خودم بی خیال بشم ولی من همه هدفم دیدن کرده شدن ساحل بود و هومن بیخودی تلاش می کرد البته به نظرم هومن هم حق داشت میگفت ممکنه موقع کردن خواهرت دردش بیاد یا گریه کنه یا موقعی که آبم میاد ببینی خوشت نیاد یهو قاطی کنی غیرتی بشی کار دستمون بدی…این رو راست میگفت تا اون زمان نه من چنین تجربه ای داشتم و نه هومن خودم هم نمیدونستم اگر در چنین موقعیتی قرار بگیرم چه عکس العملی نشون میدم ولی میدونستم کرده شدن خواهر توسط یه پسر غریبه دارای لذت فوق العاده زیادیه…از صحبت های هومن مشخص بود که به هیچ وجه قصد نداره شرط منو بپذیره. من هم چون هدفم دیدن کرده شدن خواهرم بود دوباره بحث حیثیت و آبروریزی که بعد از کردن ساحل ممکن بود پیش بیاد رو وسط کشیدم و با این کار مخالفت کردم. با این مخالفت ها دوباره به پله اول برگشته بودیم ولی برای اینکه هومن رو تحت فشار گذاشته باشم. بهش گفتم به خاطر این آبروریزی که این جریان بعدا ممکنه داشته باشه به خونه که برسم جریان رو به ساحل میگم و مانع ادامه دوستیتون میشم. واقعا هم اگه هومن با نظر من موافقت نمی کرد هدفم همین بود. دوست نداشتم هومن مفت و مجانی به کون خواهرم برسه… این فشارهای من بالاخره نتیجه داد چون به ایستگاه دوم تله کابین توچال که رسیدیم پیشنهاد جدیدی رو مطرح کرد و گفت هنوز با دید زدن من مخالفه ولی میتونه یه اقدام دیگه بکنه که همه جوره امنیت داره و برای هیچ کدوم از ما مشکلی ایجاد نمیکنه…تا ایستگاه اول تله کابین توچال به این پیشنهاد جدید هومن فکر می کردم . این پیشنهاد از هیچ چی خیلی بهتر بود به خصوص که با هومن در مورد ساحل خیلی جلو اومده بودم و ممکن بود تا آخر عمرم هرگز چنین فرصتی گیرم نیاد. بنابراین تصمیم گرفتم با اضافه کردن درخواستی به این پیشنهاد هومن با کردن ساحل بدون حضور خودم موافقت کنم. با مطرح کردن این درخواست دو هدف داشتم یکی اینکه راه کردن ساحل برای من هم باز بشه و دوم اینکه مانع ادامه دوستی بین ساحل و هومن بشم. وقتی درخواست جدیدمو به هومن گفتم باز هم مخالفت کرد چون میدونست با اجرای این درخواست ادامه دوستی با ساحل رو از دست میده ولی این بار مخالفتش زیاد طول نکشید به اول جاده بام تهران که رسیدیم قبول کرد. تو جاده آسفالته بام تهران در حال حرکت با یک کیر شق کرده جواب نهایی رو به هومن دادم و گفتم با کردن ساحل مشکلی ندارم. هومن یک دمت گرمی گفت و ازم قول گرفت که من هم سر حرفم بمونم و غیرتی نشم تا بتونه ساحل رو از عقب فشار بده… اون روز جمعه تو خونه از هر فرصتی برای دید زدن بدن ناز ساحل استفاده میکردم وقتی تو خونه به کون ساحل نگاه میکردم تصور اینکه قرار تا چند روز دیگه توی این کون کیر بره منو دیونه میکرد. مدام در حال شق کردن بودم به خصوص زمانی که ساحل با گوشی موبایلش تا مدت ها در حال حرف زدن بود میدونستم اون طرف خط هومن داره برای کردن کونش نقشه میکشه و مخشو میزنه. اون روز جمعه تا شب چنان تو کف اون کون لرزون و اون سینه های قلمبه و پاهای خوشمزه و اون کس ناز آبدار لای پاهاش بودم که اگر پدر و مادرم خونه نبودن ممکن بود کار دست خودم بدم. شب تو تخت خواب با وجود خستگی که بابت کوه پیمایی تو بدنم بود خوابم نمی برد و مدام به اتفاقات اون روز، کون ساحل ،حرفای هومن، حرفای خودم و اینکه تا چند روز دیگه قراره تو کون خواهرم کیر بره فکر میکردم. همه این عوامل باعث شق شدن کیرم شده بود با فکر کردن به جریانات اون روز احساس کردم که نیاز به خود ارضایی دارم. ساعت یک شب بود که بلند شدم رفتم حمام یه جق جانانه به یاد ساحل و حرفای هومن زدم. بعد از جق زدن حالم به یکباره دگرگون شد یه حالت تنفر از هومن و کاری که میخواست انجام بده پیدا کرده بودم از خودم هم بابت توافقی که با هومن سر ساحل کرده بودم به شدت ناراضی بودم طوری که کم مونده بود سر خودم رو به دیوار حمام بکوبم عجیب بود که این حالت بعد از خود ارضایی در من به وجود اومده بود. انگاری مغز و منطقم از تو کیرم به جای اولیه خود یعنی تو سرم برگشته بود. بلافاصله بعد از شستن خودم از تو حمام بیرون اومدم و به اتاقم رفتم گوشی موبایلمو برداشتم و یه پیامک برای هومن فرستادم به هومن پیامک دادم که من با کردن ساحل به طور کلی مخالفم و دوست ندارم چنین کاری انجام بشه هنوز بی غیرت نشدم که اجازه بدم یکی با خواهرم حال کنه. بعد از فرستادن پیام مدتی تو رختخوابم غلت می زدم نفهمیدم کی خوابم برد. صبح ساعت هفت با صدای زنگ بیدار باش گوشی موبایلم از خواب بلند شدم. وقتی برای رفتن به سر کلاس آماده میشدم جالب بود که با یادآوری اتفاقات دیشب از احساس تنفر نسبت به هومن و کاری که قرار بود انجام بده اصلا خبری نبود. تازه نسبت به این کار راغب تر شده بودم از اینکه اون پیامک رو دیشب به هومن فرستادم مثل سگ پشیمون بودم.کاملا مشخص بود که اون حس تنفر به خاطر جق زدن دیشب و تخلیه شهوت درمن شکل گرفته بود. اون روز صبح حس شهوتم برگشته بود و حتی بیشتر از قبل به ادامه کار هومن تمایل داشتم. تقریبا ساعت هفت و نیم صبح بود که تو راه دبیرستان هومن به گوشی موبایلم زنگ زد. از من شاکی بود که چرا حالت و رفتارم هی تغییر میکنه و یه مدت نسبت به خواهرم بی تعصب میشم یه مدت غیرتی میشم. منم که نمی تونستم جریان کف دستی دیشب رو براش تعریف کنم دوباره بحث آبروریزی بعد از کردن خواهرم رو وسط کشیدم و گفتم کردن خواهرم برای تو افتخار داره و برای من ننگ و آبروریزی بعد از این کار دیگه نمی تونیم تو دبیرستان تو چشمهای همدیگه نگاه کنیم. هومن هم برای اینکه دوباره مثل قبل مثلا منو راضی کنه مدام قسم میخورد و تضمین میداد که هیچ اتفاقی نمی افته و در کمال پررویی ازم خواست چند روزی نسبت به ساحل بی خیال و بی غیرت باشم تا بتونه مخ خواهرم رو برای کردن بزنه…من که اون روز صبح قبل از تماس هومن برعکس دیشب به این کار تمایل داشتم دوباره مثلا به هومن جواب مثبت دادم منتهی ازش خواستم تو دبیرستان کمتر دور و اطراف من باشه تا بچه ها شک نکنن و بیشتر بیرون از دبیرستان برای ادامه کار با هم باشیم. اوایل اسفند ماه بود و تقریبا پنج روز از موافقت من و هومن برای کردن خواهرم میگذشت. توی این پنج روز کاملا حالت و رفتار ساحل رو زیر نظر داشتم. زنگ خور گوشی موبایلش و بیرون رفتن هاش دوباره زیاد شده بود. با این حال هومن هنوز موفق به راضی کردن ساحل نشده بود می گفت احتمالا خواهرت به خاطر هم مدرسه ای بودن من با تو کمی محتاطه چون گاهی وقت ها در مورد رفاقت من و تو از من سوال میکنه وگرنه اون زمان که نمیدونست من و تو با هم رفیق هستیم خیلی راحت به من لب داد و خیلی راحت هم داشت خودشو وا میداد. فصل امتحانات میان ترم اسفند ماه بود و من زیاد دل و دماغی بابت درس خوندن نداشتم در عوض شب و روز به ساحل و جریانی که قرار بود اتفاق بیافته فکر می کردم. در تمام طول روز دارای هیجان بودم. خیلی دوست داشتم قیافه یک دختر رو بعد از کرده شدن اونم برای اولین بار ببینم که خوب این اتفاق داشت در مورد خواهر خودم می افتاد. من و هومن تقریبا هم هیکل و هم قد بودیم کیرم 18 سانت بود و پیش بینی میکردم مال هومن هم همین مقدار باشه حدس میزدم اگر هومن 18 سانت کیر داشته باشه حداقل 16 سانتش تو کون خواهرم میره و این حدس و گمان منو دیوونه میکرد طوریکه به جق زدن روی می آوردم. البته بعد از کف دستی باز هم همون حس تنفر از هومن در من به وجود می اومد ولی دیگه میدونستم این حس موقتیه و با گذشت یکی دو ساعت برطرف میشه به همین دلیل یه جورایی این حس رو تحمل میکردم تا به حالت عادی برگردم. دقیقا یادمه 22 اسفند ماه بود که بالاخره هومن خبر از راضی کردن ساحل داد تقریبا دو هفته هم از زمانی که در توچال توافق کرده بودیم گذشته بود.وقتی هومن خبر از راضی کردن خواهرم داد جنگی تمام عیار بین هوای نفسم و وجدانم درد گرفت. بیرون از خونه که بودم مدام یکی به من نهیب میزد که اینقدر بی غیرت شدی که میخوان به ناموست دست درازی کنن و عین خیالتم نیست. داخل خونه هم با دیدن سینه ها و اون کون ناز و لرزون یکی بهم میگفت با این خوشگلی که خواهرت داره و این کونی که همه دنبالشن بالاخره یکی پیدا میشه میزنه توش تو هم دستت به جایی بند نمیشه ولی طبق معمول قدرت شهوتم بیشتر از منطقم بود و به امید اینکه روزی کون خواهرم مال من میشه خودمو دلداری میدادم. از زمانی که هومن خبر از راضی کردن خواهرم داده بود تمام حواسم داخل دبیرستان به هومن و دوستاش و همچنین تو کلاس خودمون به اون دوستانی که با هومن دوست بودن جمع بود و همه اعمال اونها رو زیر نظر داشتم می خواستم مطمئن باشم که به هیچ کدوم از اونها حرفی نزده یا نمیزنه… آقا روز 24 اسفند ماه بعد از امتحان و بیرون از دبیرستان تو یکی از فضاهای سبز کوچیک نزدیک دبیرستان با من قرار داشت به قول خودش میخواست با من اتمام حجت کنه. وقتی هر دو روی صندلی و داخل فضای سبز نشستیم به من گفت که هنوز به طور مستقیم به ساحل در مورد کردن چیزی نگفته ولی وقتی تو یه جای خلوت سینه هاشو مالیده بدجوری وا داده تابلو که خواهرت میخواد بده بعد هم یه چشمکی به من زد و گفت اگه غیرتی نمیشی فردا بعد از امتحان می خوام ببرمش خونمون دو کلام حرف حساب باهاش بزنم… بهش گفتم اگه خودش بهت میده و میزاره بکنیش منم حرفی ندارم. تو اون لحظات چنان حشری شده بودم و شق کرده بودم که دوست نداشتم از روی صندلی پا شم و دوست داشتم تا آخر شب فقط در مورد این موضوع با هومن حرف بزنم. انگاری هومن هم چنین هدفی داشت چون ازم خواست بیشتر با هم باشیم منو ناهار این بار به سفره خانه باغ گیلاس تو **** دعوت کرد شاید میخواست از جانب من بابت کردن ساحل مطمئن تر بشه. هنوز تا ظهر وقت زیادی باقی مانده بود. هوای اواخر اسفند ماه بهاری شده بود و جون میداد برای قدم زدن… برای همین به هومن پیشنهاد دادم به پارک سیزدهم نزدیک خونه بریم… تا ظهر تو اون پارک کس چرخ زدیم بیشتر حرفایی که در پارک زده شد در مورد ساحل و کردنش بود… هومن می گفت خواهرت رو خیلی راحت میشه کرد حتی راحت تر از دخترای دیگه… به ممه هاش خیلی حساسه اگر میدونستم به سینه هاش اینقدر حساسه همون هفته اول میکردمش خیلی راحت میخوابه و این یک ضعف خیلی بزرگ برای خواهرته چون با هر کی دوست بشه طرف تو کمتر از یک هفته میزنه توش…در مقابل حرفای هومن جوابی نداشتم که بگم البته من منکر این ضعف بزرگ و ناجور ساحل نبودم ولی احساس میکردم هومن این ضعف ساحل رو برای کوبیدن و خرد کردن من بیان میکنه حرف های هومن زیاد برای من مهم نبود البته دروغ هم نمیگفت. چون ساحل اگر جنبه دوستی با پسرها رو داشت از همون موقعی که فهمید من با هومن رفاقت دارم می بایست بلافاصله دوستی خودش رو با هومن قطع میکرد و حتی با مخ زنی دوباره هومن بهش پا نمیداد بعد از خوردن ناهار به سمت خونه حرکت کردیم. تو راه هومن از تمایلات و گرایشات جنسی من نسبت به خواهرم دفاع کرد و گفت اگر من هم یه خواهر با این سینه و کس و کون داشتم بی خیال دخترای غریبه میشدم. وقتی دیدم هومن این بحث رو وسط کشیده دیدم بهترین فرصته که یکبار دیگه اسرار کنم موقع کردن ساحل اونجا باشم و ببینم. ولی باز هم مخالفت کرد و بحث اومدن آبش رو بهونه قرار داد که ممکنه من خوشم نیاد و گفت تو هنوز با اومدن آبم در مورد خواهرت مشکل داری؟ بدون اینکه نگاش کنم گفتم من با کردن کون دخترای غریبه آبم اومده حس خوبی بهم دست نمیده وقتی ببینم یک نفر هم پیدا شده که میخواد با کون خواهر من آبش بیاد. هومن در حالیکه خنده ریزی میکرد و از من فاصله می گرفت برگشت گفت اولا دست بالای دست زیاده دوما فردا میخوام اون کون تنگ و داغ و دست نخورده خواهرتو از تو پلمپی در بیارم. دیگه به این جور حرف زدن هومن در مورد ساحل عادت کرده بودم. مدتها بود که اینطور حرف میزد. البته منم یه جورایی از این طور حرف زدن هومن در مورد خواهرم لذت می بردم. منتهی به هومن نمیگفتم. بعد از اینکه شوخی ها و کس کلک بازی های هومن تمام شد در مورد برنامه فردا خیلی مفصل با هم صحبت کردیم و با اقدامات بعدی که باید میکردیم هماهنگ شدیم. این برنامه طبق نقشه من سه مرحله داشت که مرحله اولش رو هومن باید اجرا میکرد داخل این برنامه ای که با هومن برای کردن ساحل ریخته بودم اصلا خبری از آتو گیری و یا زورگیری نبود چون تو کردن دوست دخترهای سابقم و زدن مخشون کلی تجربه داشتم و برای رسیدن به کون ساحل نیازی به آتو گیری و زورگیری نبود. من و هومن همچنان مشغول صحبت کردن و اطمینان دادن به همدیگه بابت برنامه فردا بودیم تا اینکه به خیابونی که دبیرستان ما داخلش بود رسیدیم. جلوی ویتامینه صنوبر از هم جدا شدیم. این هومن کون گشاد چند روزی بود بعد از امتحان می رفت اونجا کمرشو پر میکرد. این بار هم وارد اونجا شد… دیگه قرار نبود تا فردا و بعد از کردن ساحل هومن رو ببینم. با افکار پریشون به سمت خونه راه افتادم ذهنم کاملا درگیر جریان فردا بود بدبختی این جریان داشت بین امتحانات میان ترم اسفند ماه اتفاق می افتاد هر سه نفرمون سوم دبیرستان بودیم با این تفاوت که من یک سال درجا زده بودم و می بایست دانشگاه باشم . من و هومن رشتمون تجربی بود و ساحل هم ریاضی می خوند. فردای اون روز دقیقا یادمه ما امتحان زیست شناسی داشتیم و ساحل هم امتحان هندسه داشت. با توجه به شرایط موجود بعید میدونستم بتونم نمره درس زیست شناسی رو بیارم چون تمام فکر و ذکرم کون ساحل بود و در حسرت کردنش میسوختم به هیچ وجه دوست نداشتم این کون ناز سالم دست نخورده و آکبند به شوهر آیندش برسه… البته عاشق کصش هم بودم مگه میشه دختری به این زیبایی با این استیل بدن از خیر کصش گذشت منتهی چون کصش لای پاهاش قرار داشت و برجسته نبود تو دید من قرار نداشت. با یه کیر نیمه شق که به خاطر جریان فردا تو خیابون شل و سفت میشد به خونه رسیدم. هنور دو سه ساعتی به اومدن پدر و مادرم از محل کارشون باقی مونده بود زنگ خونه رو که زدم طبق معمول ساحل آیفون در رو زد وارد حیاط که شدم خانم از کنار باغچه تو حیاط با اون کون نازش جلو من ظاهر شد و سلام گرمی کردیم و گفت با دوستاش تو سالن پذیرایی هندسه کار میکنن ، به سمت طبقه بالا و اتاقم حرکت کردم.نیم ساعتی بود که تو اتاقم سعی میکردم برای امتحان فردا زیست بخونم ولی فکرم آشفته بود با هر دو خطی که میخوندم چند دقیقه هم به جریان فردا فکر میکردم. تو همین فکرها بودم که ساحل از همون شیرینی و تنقلاتی که برای پذیرایی از دوستاش گرفته بود برای منم آورد به هیچ عنوان با ساحل مشکلی نداشتم خیلی کم پیش می اومد که با هم بحث و دعوا کنیم شاید آخرین دعوایی که با هم کردیم مربوط به همون دوستش لیلا بود. رفتارمون مثل همه خواهر و برادرها عادی و دوستانه بود. با هم مهربون بودیم به عنوان خواهرم خیلی دوستش داشتم ولی دنبال کونش هم بودم.اگه پا میداد میکردمش… ساحل بعد از گذاشتن ظرف میوه و شیرینی داخل اتاقم از امتحان اون روز پرسید بدون اینکه منتظر جواب بشه به سمت در اتاقم حرکت کرد طبق معمول همیشه موقع برگشت به اون کون ناز و لرزونش داخل شلوار راحتی قرمز رنگ که لای کونش موقع راه رفتن گیر میکرد نگاه کردم یهو لرز عجیبی تو بدنم حس کردم شبیه حس لرزیدن به خاطر سرما بود با وجود اینکه هوای داخل اتاقم گرم بود و تنها یک هفته هم به عید نوروز باقی مونده بود ولی احساس سرما میکردم میدونستم این لرزیدن هر چی که هست مربوط به جریان فرداست. چون هر بار به جریان فردا فکر میکردم لرزیدن دست و پام شروع میشد پتوی روی تختمو آوردم و دور خودم پیچیدم سعی میکردم درس بخونم ولی نمیشد نگاهم به کتاب زیست بود ولی فکرم به اتفاقی که قراره فردا بیفته …برنامه ای که برای کردن ساحل ریخته بودم با توجه به تجربه ای که از کردن دوست دخترام داشتم کاملا امکان پذیر بود منتهی 50 درصد این برنامه رو هومن می بایست فردا اجرا کنه. 50 درصد باقی موندش توسط خودم اجرا میشه تقریبا ساعت 9 شب بود که مادرم برای شام صدام کرد تا اون موقع فقط سه صفحه از جزوه زیست رو خونده بودم پائین که رفتم خاله ام به همراه پسر هیزش نیما هم اومده بودند. پسرخاله ام سال سوم دانشگاه بود و معماری می خوند بارها نگاه شهوت آلود نیما پسرخاله ام رو روی سینه بدن و کون ساحل دیده بودم وقتی پائین رفتم در حال وراجی با ساحل بود اون صدای تخمیش تا راه پله هم می اومد تا ساحل رو دیدم دوباره لرزیدن بدنم شروع شد. اون شب معلوم نبود چه بلایی سرم اومده که این حالتها به من دست میداد. ساحل طبق معمول روزهای که مهمون داشتیم آرایش کرده بود و یه تاپ و شلوار جذب سفید هم تنش کرده بود. بعد از اینکه با مهمونها احوال پرسی کردم پشت میز نشستم. نیما هم برای اینکه مخ زدنش تابلو نشه با من شروع به صحبت کرد. حوصله حرف زدن با نیما رو نداشتم بدبختی اون شب ساحل جای پدرم که هنوز به خونه نیامده بود سمت چپ میز غذا خوری و روبروی نیما نشسته بود سینه های گرد و برجسته اش تو تاپ سفید جذب بدنش من که برادرش بودم رو تحریک میکرد وای به حال نیما که پسرخاله ام بود. تصور اینکه این سینه های لرزون و برجسته روزهای قبل توسط هومن از روی لباس مالیده شده و قراره فردا بدون لباس و لخت مالیده بشه کیرمو از پائین شق کرده بود و دوباره باعث شده بود دست و پاهام به شدت بلرزه… شاید اونهایی که فهمیدن خواهرشون داده یا داره به یکی میده یا قراره بده بفهمن من چی میگم و اون لرزیدن ها رو تجربه کرده باشن. لرزیدن از روی شهوت بیشتر تو حال کردنهای غیر قانونی و ممنوعه اتفاق می افته و حس واقعا عجیبیه… مادرم که لرزش بدنم رو دید نگران شد و فکر کرد قند خونم افتاده برام آب قند درست کرد بیشتر از دو قاشق نتونسته بودم غذا بخورم.فشار امتحانات رو بهونه کردم از خاله ام و نیما معذرت خواهی کردم از پای میز بلند شدم و رفتم بالا تو اتاقم. دوباره پتو رو دور خودم پیچیدم و سعی کردم درس بخونم چند دقیقه بعد یک بار مادرم و یکبارهم ساحل اومدن احوالمو پرسیدن… ساحل که اومد برام استامینوفن کدئین آورد… این دختر چقدر مهربون بود ولی کاشکی جای قرص کونشو به من میداد…کاشکی میتونستم بهش بگم این لرزیدن من به خاطر کونته…اون شب پدرم تقریبا ساعت 11 شب اومد خونه بلافاصله هم اومده بود تو اتاقم بیچاره پدرم هم نگران شده بود بعد از رفتن پدرم دیگه بی خیال درس خوندن شدم فایده ای نداشت انگاری قسمت بود اون درس رو بیافتم سعی کردم بخوابم ولی خوابم نمی برد. به شدت نیاز به جق زدن پیدا کرده بودم بدنم اینو میخواست شاید برای تخلیه شهوت و آرامش روحیه ام این کار خوب بود ولی میترسیدم اگه جق بزنم یهو شهوتم تخلیه بشه و غیرتم برگرده به خصوص که انگار یکی تو اون لحظات مدام در گوش من میگفت ساحل ناموسته اگه بذاری هومن ناموست رو ببره خونه تو دبیرستان آبروت میره… اون شب کونم پاره شد تا صبح شد اصلا نتونستم بخوابم همش بین خواب و بیداری بودم و تو تخوابم حرکت میکردم هر ساعت که میگذشت استرس و هیجان منم بیشتر میشد ساحل لامصب دیوونم کرده بود راه برگشتی نبود من کون ساحل رو به هر قیمتی که شده میخواستم همه چیز ساحل باب میل من بود از نظر من و هومن اصلا نقصی نداشت قد من و ساحل دقیقا به یک اندازه بود وقتی کنار هم می ایستادیم کیرم درست روبروی کون و کسش بود منتهی بدنش از من پر تر بود هومن هم دقیقا همینطور بود هم قد من و ساحل بود… شب قبلش شام نتونسته بودم بخورم اشتهام کاملا کور شده بود اون روز صبح هم دقیقا وضعیت همین بود اصلا میلی به خوردن صبحانه نداشتم میدونستم همه اینها به خاطر استرس و هیجانی بود که دیروز بعد از جدا شدن از هومن در من به وجود اومده بود. ولی بر عکس من میدونستم هومن به خودش رسیده و چند روزی بود تو ویتامینه صنوبر کمر خودشو تقویت می کرد البته این طبیعی بود چون من هم قبل از کردن دوست دخترام مثل سارینا و لیلا کمرمو تقویت کرده بودم. نوشته: امیر واکنش ها : poria 1 آموزش تماشای فیلم ها - آموزش دانلود فیلم ها - آموزش تماشای تصاویر لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
poria ارسال شده در 15 مرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد ساحل - 4 طبق معمول هر روز مادرم قبل از رفتن به محل کارش برای من و ساحل صبحانه درست کرده بود منتهی من میلی به صبحانه خوردن نداشتم و ساعت هفت صبح زودتر از ساحل از خونه بیرون زدم امتحانات میان ترم سوم دبیرستانی ها که ما جز اونها بودیم هر روز ساعت 8:30 صبح برگزار میشد. اون روز کپی شناسنامه و اصل شناسنامه و کارت ملی رو به همراه مقداری پول برداشتم و برعکس روزهای قبل زودتر از همیشه از خونه بیرون زدم. تو خیابون اصلا حال راه رفتن نداشتم شب قبلش اصلا نتونسته بودم بخوابم چشمام قرمز شده بود و پف کرده بود رفاقت و دوستی بین من و هومن اون روز تمام میشد البته من قصد تموم کردن این دوستی رو داشتم با کرده شدن خواهرم توسط هومن دیگه آبرویی برای من نمی موند که بخوام به این دوستی ادامه بدم. در ضمن با هومن تو دبیرستان قبل از جریان ساحل رفاقت عادی داشتم بعد از جریان ساحل بود که صمیمی شدیم… با سیاوش تو دبیرستان بیشتر از بقیه صمیمی بودم حتی به خونه همدیگه رفت و آمد داشتیم که البته بعد از دوستی هومن و ساحل سیاوش و بقیه رو یک مقدار کمتر می دیدم اون روز تا بعد از کردن ساحل قرار نبود هومن رو ببینم برای همین تو دبیرستان پیش سیاوش و بقیه دوستان همکلاسی رفتم خودمو تو حیاط دبیرستان از جلوی چشمان هومن گم کرده بودم… زمانی و تایمی که مسئولین دبیرستان بابت پاسخگویی به امتحانات میدادن اکثرا 90 دقیقه بود و برگه ها رو ساعت 10 صبح میگرفتن روز قبلش هومن با من هماهنگ کرده بود که اگر ساحل تا ساعت 10:30 صبح خونه نیومد کار تمومه و اونوقت من هم باید برنامه ای که برای کردن ساحل ریخته بودم رو یواش یواش اجرا میکردم برگه امتحان جلوم و روی میزم بود از بین سوالات داخل برگه امتحانی فقط 5 تا سوال اول رو بلد بودم که اون هم از سوالاتی بود که از ماه های قبل بلد بودم نمره آزمایشگام بد نشده بود ولی خیلی خیلی بعید میدونستم بتونم نمره کتبی رو بیارم… تو 20 دقیقه اون سوالاتی که بلد بودمو نوشتمو از جلسه امتحان بیرون اومدم خودمو به یکی از این خدمات همراه اول رسوندم و با کارت ملی و کپی شناسنامه و خود شناسنامه که با خودم برده بودم یه سیم کارت جدید همراه اول خریدم یک شماره خیلی رند که بیشتر اعدادش یکی بود… تا به خونه رسیدم ساعت 9:30 بود و هنوز نیم ساعت تا پایان امتحان و یک ساعت تا اومدن ساحل به خونه باقی مانده بود. وقتی همه شرایط رو آماده کردم به خاطر خستگی ناشی از بی خوابی شب قبل به اتاقم رفتم رو تختم دراز کشیدم و با گوشی موبایلم بازی کردم از استرس و هیجان زیاد لبم رو می خوردمو گاز می گرفتم کیرمم کاملا شق بود … گوشی موبایلمو روی سینه ام گذاشتمو چشمام رو بستم با توجه به چیزایی که قبلا از تو اینترنت خونده بودم به این نتیجه رسیده بودم که خیلی های دیگه هم مثل من تو کف خواهرشون هستن… خیلی از برادرها هم وقتی پسرای غریبه مخ خواهرشون رو میزنن میبرن مکان میزنن توش روحشون هم از اینکار خبر نداره ولی من خبر داشتم و میدونستم که قراره تا یکی دو ساعت دیگه خواهرم کرده بشه تصور اینکه یه جایی چند کوچه و خیابون دور از خونه ما یه نفر خواهرم رو خوابونده از کون زده توش تصور اینکه خواهرم میخواد به دوست و همکلاسی من کون بده و رفتن آبروی من براش مهم نیست تصور اینکه خواهرم هم تو دسته دخترایی قرار میگیره که کرده شدن تصور اینکه خواهرم به خاطر خوشگلی و زیبائیش کرده شده… تصور اینکه کون خواهرم قراره به یه پسر چنان لذتی بده تا آب پسره بیاد … تصور اینکه یه پسر سوراخ کون و کس خواهرم رو قراره ببینه… .تصور اینکه خیلی ها از جمله هومن تو کف خواهرم هستن داشت منو به چنان هیجان و لذتی می رسوند که دوباره همون لرزیدن های بدنم شروع شده بود. اونایی که خبردارند خواهرشون کرده شده و یا میدونن که خواهرشون اهل دادن هست و یا اونهایی که تو کف خواهرشون هستند و از کرده شدن خواهرشون توسط دیگران لذت می برند و تعدادشون هم خیلی زیاده میدونن این لرزیدن چه حسی به آدم میده. از قدیم گفتن از هر چی که ازش منع شدی و نامشروع و حرام باشه لذتش بیشتره خواهر هم مثل یک میوه ممنوعه هست که اگه پا بده لذت کردنش به خاطر ممنوع بودنش چند برابر لذت کردن دوست دختره… به هر حال واقعا برام جالب بود که خواهرم اینقدر زیباست که همه قصد کردنش رو دارن. زمان و دقایق برای من مثل سال میگذشتن 10:40 دقیقه بود و از ساحل خبری نبود هیچ وقت تا این وقت امتحانشو طول نمیداد …تو همین فکرها بودم که گوشی موبایلم زنگ خورد مثل برق از جا پریدم طوریکه گوشی موبایلم ازروی سینه ام بر روی تخت افتاد ساعت رو نگاه کردم تقریبا 11 صبح بود گوشی رو که نگاه کردم هومن بود یهو تنم لرزید و کیرم به یک باره شق شد تمام بدنمو هیجان و استرس گرفته بود با دستی لرزون گوشی موبایلمو از روی تخت برداشتم طبق برنامه ریزی که قبلا با هومن کرده بودم به هیچ وجه بعد از جواب دادن گوشیم قرار نبود صحبت کنم با دستی لرزون جواب دادم و بعد از اون بدون اینکه حرفی بزنم گزینه ضبط صدا رو هم فعال کردم کیرم چنان شق بود که داشت شلوارمو پاره میکرد یکی دو دقیقه ای بود که فقط صدای ضعیف هومن رو می شنیدم و از صحبت کردن ساحل خبری نبود صدای ضعیف هومن نشون میداد که گوشی دستش نیست و جایی دورتر از خودش گذاشته برای اینکه واضح تر بشنوم در حالیکه هنوز صدا روی آیفون بود گوشی رو به سمت گوشم بردم همچنان فقط صدای صحبت کردن هومن رو می شنیدم و خبری از حرف زدن ساحل نبود مدام با کلمات آخ وای جون آخ وای کون چه کونی چه نرمه قربون صدقه طرف می رفت تا اون لحظه هنوز صدای اون دختری که هومن قربون کص و کونش می رفت نشنیده بودم داشتم به این نتیجه می رسیدم که هومن منو مسخره و اسکل خودش کرده و نتونسته خواهرم رو راضی کنه و به خونه ببره داره منو سر کار میذاره یواش یواش داشت از قربون صدقه های خیالی هومن خندم میگرفت قسمت خنده دار کارشم این بود که با آه هایی که میکشید حسابی نفس نفس میزد و فس فس میکرد وقتی فهمیدم هومن منو اسکل کرده تصمیم گرفتم از پشت تلفن فحش جانانه نثار جد و آبادش کنم داشتم تو ذهن دنبال این فحش جانانه میگشتم که یهو آخ بلند هومن و بعد از اون صدای آی سوختم یه دختر رو شنیدم بدنم یهو شروع به لرزیدن کردو کیرم دوباره به نهایت شقی رسید وقتی هومن برای دومین بار آخ بلندش در اومد اینبار از صدای جیغ کشیدن و آی وای پاره شدم و به گریه افتادن دختره تشخیص دادم که ساحله… حالم یهو خراب شد ضربان قلبم یهو تند شد احساس کردم بدنم داغ شده جوری آمپرم بالا زده بود که احساس کردم سر کیرم حساس شده برای همین شلوار و شورتمو تا زانو پائین کشیدم تا کیرم اذیت نشه داشتم حس جدیدی رو تجربه میکردم که تا اون زمان تجربه نکرده بودم هومن انگاری بودن من پشت خط تلفن رو فراموش کرده بود چون بدون ترس از من داشت کون میکرد انگاری هر بار توش میکرد ساحل هم وسط گریه کردن آی بلندی میکشید این گریه کردن ساحل و آی های بلندی که وسط گریه کردنش میکشید باعث شد در حد جنون آمیزی تحریک بشم طوریکه با ادامه آی کشیدن های ساحل بدنم و به خصوص قسمت پاهام داغ شد و کل کیر و خایه ام رو اون سوزش لذت بخش قبل از ارضا شدن فرا گرفت باورم نمیشد آبم میخواد بدون دخالت دستم بیاد از روی تختم بلند شدم تا جلوی اومدن آبم رو بگیرم ولی بعد پشیمون شدم دوباره روی تخت خوابیدم چشمام رو بستم و در حالیکه گوشی موبایلم همچنان در گوشم بود و به صدای گریه کردن و آی و اوف کشیدن های ساحل و جون گفتن های هومن گوش میکردم شر شر آب کیرم روی شکم و لای پاهام رو حس کردم به صدای ساحل گوش میدادم و همینجور ازم آب می رفت کم مونده بود از شدت لذت آه بکشم و همه چی لو بره تا اون موقع اینطور طولانی و بدون دخالت دست آبم نیومده بود کیرم ده دوازده باری نبض زد و خودشو تکون داد چشمامو که باز کردم دیدم روی شکمم لای پام روی تختم پر از آب کیره… مقدارش هم خیلی بیشتر از زمانی بود که کف دستی می رفتم. با اینکه خودمو تقویت نکرده بودم ولی خیلی سفت تر و سفید تر از زمانی بود که کف دستی می رفتم. اصلا پیش بینی اومدن آبم اونم پشت تلفن و به صورت ناگهانی رو نمیکردم . بدون اینکه ضبط کردن گوشیمو متوقف کنم آروم روی تخت گذاشتمش بلند شدم رفتم دستمال کاغذی آوردمو لای پا و کیرمو و روی تخت خوابمو تمیز کردم ملحفه روی تختم به خاطر اینکه آب کیرم روش ریخته بود باید شسته میشد اصلا پیش بینی نمیکردم اینطوری آبم بیاد وگرنه همه چیزو از قبل آماده میکردم بعد از اینکه خودمو پاک کردم به آرومی گوشی موبایلمو که همچنان در حال ضبط کردن بود از روی تختم برداشتم و گوش کردم عجیب بود که ساحل آروم شده بود جز صدای آه کوتاهی چیزی ازش نمی شنیدم و بر عکس این هومن بود که صدای آخ و اوخش بلندتر شده بود و قربون صدقه ساحل میرفت. دوباره داشت حالم بد میشد منتهی این بار نه از روی لذت و شهوت بلکه از روی ناراحتی و نفرتی که بعد از اومدن آبم نسبت به این کار در من به وجود اومده بود بعد از اینکه شهوتم از بین رفت غیرتم در حال برگشت بود اگه تلفن رو قطع نمی کردم ممکن بود با هومن به خاطر کردن ساحل پشت تلفن درگیری لفظی پیدا کنم . ارتباط تلفنی رو قطع کردم و گزینه ذخیره فایل رو زدم گوشی رو روی تختم پرت کردم اصلا حالم خوب نبود روحیه خوبی نداشتم امیدوار بودم این بار هم مثل دفعات قبل این حالت من موقتی باشه و تو یکی دو ساعت آینده از بین بره ولی این بار شدید تر از دفعات قبل بود بعد از فروکش کردن شهوتم به شدت احساس تشنگی گرسنگی و خواب کردم گوشیمو از رو تخت کناری گذاشتم ملحفه روی تختمو داخل ماشین لباس شویی انداختمو خودمم رفتم حمام…زیر دوش حمام به حال کردن هومن با خواهرم فکر میکردم.و مدام صدای آخ و اوخ کردن هومن تو گوشم بود.دیگه آبرویی پیش هومن برای من نمانده بود چون کردن خواهرم با رضایت من انجام شده بود و پنهانی نبود عجیب بود که عواقب این کار تازه داشت برای من مهم میشد انگاری شهوتم جلوی فکر کردن به عواقب این کار رو تو این مدت گرفته بود اون موقع که لیلا و سارینا رو کرده بودم پیش دوستان کلی تبلیغ کرده بودم با اینکه میدونستم ممکنه هومن هم چنین کاری کنه باز تن به این کار داده بودم و از همه بدتر اینکه خودمم باهاش همکاری کرده بودم بعد از حمام چون به شدت گرسنه و تشنه بودم شام شب قبل رو گرم کردم و خوردم هنوز صدای گریه ساحل و آه و ناله هومن تو گوشم زنگ میزد میدونستم تا الان هم دیگه آب هومن هم اومده و کار تموم شده واین به شدت منو عصبی میکرد. برای فرار از این بحران روحی و روانی رفتم تو اتاقمو رو تختم خوابیدم به شدت خوابم می اومد تا سرمو رو بالشت گذاشتم این قدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد. با صدای زنگ خونه از خواب پریدم با یک حالت گیجی و خواب آلودگی رفتم جواب دادم ساحل بود ساعت خونه رو نگاه کردم یک بعد از ظهر بود یاد جریان چند ساعت پیش و کونی که خواهدم به هومن داده بود افتادم یهو احساس کردم کیرم یه تکونی خورد یاد آخ و آی هایی که ساحل از ته دل میکشید افتادم و کیرم یواش یواش شق میکرد خوشبختانه انگاراز اون حالت تنفر و حس بدی که یکی دو ساعته پیش بعد از اومدن آبم به خاطر کرده شدن خواهرم در من ایجاد شده بود خبری نبود از این وحشت داشتم که این حالت بد و آزار دهنده بعد از ارضا شدنم تا همیشه با من بمونه و منو اذیت کنه چون این بار دیگه واقعا هومن خواهرم رو کرده بود ولی خوشبختانه تمایلات جنسی من به حالت نرمال برگشته بود و این تمایلات جنسی با ورود ساحل به خونه دوباره داشت به سمت ساحل کشیده میشد نمیدونم چرا ادم دو شخصیتی شده بودم در طول روز و تو حالت عادی و روزمره تو کف ساحل بودم و حتی از اینکه دیگران ترتیبشو بدن لذت می بردم ولی بعد از جق زدن و تا نیم ساعت پس از اون به ساحل نظر جنسی نداشتم و دوست نداشتم کسی هم بهش نگاه کنه … خیلی دوست داشتم قیافه خواهرم رو بعد از اینکه کیر توش رفته ببینم وقتی داشت از راه پله بالا میومد تا به اتاقش بره دیدمش هنوز لباس فرم دبیرستان تنش بود و آرایش غلیظی هم کرده بود و از همیشه کص تر نشونش میداد . وقتی ساحل رو با این آرایش و قیافه دیدم کیرم به یکباره نیم خیز شد و ابراز وجود کرد در راستای نقشه که برای کونش کشیده بودم بهش گفتم از کی تا حالا دختر دبیرستانی با آرایش غلیظ سر جلسه امتحان میرن؟ جای جواب دادن برام شکلک درآورد و منو رد کرد و به سمت بالا حرکت کرد در حالیکه به اون کون ناز و نرم و لرزونش که همین یکی دو ساعت پیش توش کیر رفته بود و منو خمار کرده بود نگاه میکردم سوال خودمو تکرار کردم به بالای پله ها که رسید دوباره برام شکلک درآورد سوال منو با سوال جواب داد گفت از کی تا حالا فضول شدی؟ تا حالا اینطور قانع نشده بودم چون تا اون موقع هیچ وقت به طرز لباس پوشیدن و آرایش کردنش گیر نداده بودم ولی می بایست برای اجرای برنامه کردنش بهش گیر میدادم با اینکه بابت بی خوابی دیشب هنوز کسل و خواب آلود بودم تو سالن حال و پذیرایی نشستم و خودمو مشغول نگاه کردن نشون دادم ولی حواس و فکرم اصلا به TV نبود همه فکر و حواسم به کونی بود که خواهرم به هومن داده بود اون روز از نظر خودم آخرین روز رفاقتم با هومن بود منتهی منتظر بودم هومن اون درخواست هایی رو که در عوض کردن خواهرم ازش خواسته بودم با اشاره من اجرا کنه… بی خیال TV شدم بلند شدم به سمت اتاقم رفتم روی تختم دراز کشیدم اون روز داشت پر خاطره ترین و مهیج ترین روز زندگی من میشد تو اون لحظات دنبال جملات و حرفهایی بودم که می بایست طبق برنامه به ساحل بزنم… منتهی این حرفها نمی بایست بوی خشونت و یا تهدید می دادند دوباره استرس و هیجان بدنم رو گرفته بود. نقشه ای که برای تصاحب کون ساحل کشیده بودم مشکلی نداشت ولی برای اجراش کمی ترس داشتم به هر حال چون اولین قدم رو هومن با کردن خواهرم اجرا کرده بود دیگه راه برگشتی نبود به خودم قوت قلب میدادم که یا الان یا هیچ وقت… بالاخره ساحل ما هم به صف دخترایی پیوست که ازکون دادن دیر یا زود این اتفاق می افتاد اینطوری خودمو قانع میکردم اتفاقی که افتاده بالاخره در آینده توسط یک پسر انجام میشد انگشت شصت و انگشت کناری دست چپم رو دور کیرشق شده ام حلقه کردم وقتی یه حلقه به قطر کیرم درست شد از تو کیرم بیرونش آوردم نگاش کردم اوههههه یعنی کون خواهرم این قدر باز شده و این منو بد جوری حشری میکرد بلند شدم از اتاقم به سمت طبقه بالا و اتاق ساحل حرکت کردم تو اتاقش نبود انگاری حمام رفته بود یهو زد به سرم برم لباس هایی که توی تنش بوده رو تو قسمت رخت کن حمام چک کنم همیشه به رختکن دسترسی وجود داشت و مشکلی نبود در رختکن رو باز کردم طوریکه سایه ام روی پنجره حمام نیافته وارد رختکن شدم تاپ و سوتین و شلوارک و شورتشو از تو آویز در آوردم و تو بغلم گرفتم بوی ادکلنش رو میداد آخ که من فدای اون کص و کونی بودم که توی این شورت بود ساحل لامصب چنان خوشگل بود که اگر دنیا شهر هرت بود خودم این کون رو پاره میکردم و اجازه نمیدادم غریبه ها این کار رو انجام بدن… بلافاصله داخل و بیرون شورت قرمز رنگ و تحریک کنندشو چک کردم اثری از خیسی و نمناکی و یا آب کیر نداشت داخل شورتش اون جایی که به کصش میخوره رو یه بوس محکم کردم و شروع کردم به بوییدنش ، بوس شورتش ترکیبی از بوی کصش و عرق بدنش بود و همین بی نهایت حشریم میکرد ، شورتشو داخل دهنم جا کردم و سوتینشو برداشتم و بو کردم ، سوتینش بی نهایت بوی خوبی میداد ، بوش ترکیبی از بوی ممه هاش و عرق ممه هاش و عطری که به خودش میزد رو میداد ، شورت و سوتینش رو وحشیانه بو میکردم و لیس میزدم ، بعدش سریع از قسمت داخل از ترس اینکه یک وقت درب حمام رو باز کنه و وارد رختکن بشه لباس هاش رو در کنار لباس های تمیزش تو آویز قرار دادم و سریع از اونجا خارج شدم و با یه کیر شق شده به سمت اتاقم حرکت کردم شهوتم قدرت تصمیم گیری منو بیشتر کرده بود. جراعتم خیلی زیاد شده بود با اینکه دو ساعت پیش آبم اومده بود ولی باز تحریک شده بودم کیرم شق شق بود. لامصب کاملا مشخص بود که کردن ساحل برای من لذتش چند برابر دخترای دیگه هست چون یک نوع حال کردن ممنوعه بود و حق کردن ساحل رو به هیچ عنوان به خاطر محرم بودن نداشتم وسوسه شده بودم دوباره اون صدایی که از حال کردن ساحل و هومن تلفنی ضبط کرده بودم گوش کنم ولی می ترسیدم دوباره آبم بیاد و باز اون حس بد اجازه نده که برنامه کردن ساحل رو جلوتر ببرم تا بیرون اومدن ساحل از حمام هنوز وقت زیاد بود به همین دلیل علیرغم میل باطنی تصمیم گرفتم برای گرفتن اطلاعات دقیق تر به هومن زنگ بزنم با هر بدبختی و خجالتی بود باهاش تماس گرفتم حدودا ده دقیقه ای با هم صحبت کردیم اول حرفا پیرامون امتحان اون روز بود ولی من صحبت رو به ساحل کشیدم … از حرف هایی که هومن پشت تلفن در مورد خواهرم زد کم مونده بود آبم بیاد و منو به کردن ساحل امیدوارتر کرد ازش خواستم همه ضعف های ساحل رو که اون روز صبح منجر به کرده شدنش شد برام توضیح بده… باز هم گفت حساسیت بیش از حد به ممه هاش هست تا دم در خونه بردمش ناز میکرد بالاخره وقتی تو حیاط اومد تا سینه هاشو مالیدم حسابی همونجا تو حیاط وا داد داشت میخوابید رو زمین منم بغلش کردم بردمش تو اتاقم انداختمش رو تختم لختش کردم یه 10 دقیقه چنان کسشو خوردم که کم مونده بود بیهوش بشه 2 بار هم ارضا شد بعد هم تو حالت دمر 5 دقیقه لاپایی زدم تا ساعت 12:30 ظهر از کون سه بار زدم توش از بس تنگ بود کیرم شکست تا کردم توش… هومن همینطور داشت پشت تلفن وراجی میکرد وقتی ازش پرسیدم کجا ریختیش کمی مکث کرد و گفت می ترسم غیرتی شی وقتی اسرار منو دید گفت اگه بگم ریختم توش ناراحت میشی؟ جوابشو ندادم با یادآوری شرطی که در عوض کردن خواهرم ازش خواسته بودم ارتباط با هومن رو قطع کردم احتمال میدادم هومن با ریختن آبش تو کون خواهرم خواسته تلافی شرطی رو که ازش خواسته بودم در بیاره و منو خرد کنه باز اگر بیرون می ریخت تحملش برام راحت تر بود تا اینکه توش بریزه … با عزمی راسخ و البته کمی استرس بلند شدم از اتاقم خارج شدم و به سمت طبقه پائین حرکت کردم به خودم دلداری میدادم کسی که باید نگران باشه ساحله نه من تو خونه دنبال ساحل میگشتم داشت کنار آینه قدی موهای خیسشو سشوار میزد ، با دیدن اون کون برجسته و خوش استایل داخل شلوار طوسی و شورت صورتی که مقداری از شورتش بیرون زده بود انگیزه ام برای گفتن حرفام بیشتر شد ، بهش گفتم اگه امتحان کنکور هم بود هیچ وقت تا ساعت ۱ ظهر طول نمیکشید ، ساعت ۱۰ صبح کجا ۱ بعد از ظهر کجا… بدون هیچ عکس العمل غیر طبیعی خیلی عادی برگشت گفت خونه دوستم برای امتحان پس فردا بیست و هفتم ادبیات فارسی می خوندیم دیگه وقتش بود اولین ضربه رو برای تصاحب کونش بهش وارد کنم بهش گفتم منظورت خونه هومنه؟ خیلی راحت تغییر حالت چهره ساحل رو تو آینه و از پشت سر دیدم عصبی به نظر می رسید چون با یه حالت هیستریک ، عصبی و خشن رو به من کرد و گفت هومن دیگه چه خریه ؟ بدون اینکه خودمو ببازم بهش گفتم هومن پسری که باهاش رفتی خونش امروز دیدمتون هومن پسری که شماره موبایلشو با اسم شقایق تو گوشیت ذخیره کردی چند وقت آمار دوتاتون رو دارم میگیرم با این حرفهام کاملا خودشو باخت ساحل مشخص بود در مورد حرفهایی که من بهش زدم خودشو باخته خیلی سریع و قبل از اینکه ساحل بتونه در مقابل این چند تا کلمه ای که در مورد دوستیش با هومن بهش گفتم فکر کنه و عکس العمل نشون بده موضوع رو عوض کردم رفتم TV رو روشن کردم بهش گفتم از تنها درسی که حالم به هم میخوره ادبیات فارسی و امتحان پس فرداست. برای عادی سازی روابط بین خودم و ساحل تند تند موضوعات مختلفی مثل عید نوروز خرید لباس شب عید و مسافرت و… وسط میکشیدم و سعی میکردم جو بین خودم و ساحل همچنان مثل سابق عادی بمونه این یکی از شگردهایی بود که می بایست برای پیشبرد برنامه ام انجام میدادم تقریبا ساعت چهار بعد از ظهر بود طوری که ساحل هم متوجه بشه بلند شدم به سمت طبقه بالا و اتاقم رفتم تو ساعت چهار نیم تو اتاقم بودم البته این کارم عمدی بود از اون طرف هنوز به شدت خوابم میومد ولی تحمل میکردم تا برنامه کردن ساحل به نتیجه برسه و کامل بشه ساعت چهارونیم بود که دوباره به طبقه پائین و سالن پذیرایی برگشتم ساحل همچنان در حال تماشای TV و تبلیغات ماهواره بابت کنسرت هایی بود که در عید نوروز تو دبی و کشورهای اروپایی برگزار میشد. همچنان با شوخی و خنده و صحبت هایی که با ساحل میکردم سعی میکردم اون صمیمیت همیشگی رو حفظ کنم حتی مثل روزهای گذشته و همیشه میوه پوست کندم و براش بردم جالب بود که خود ساحل هم انگاری سعی میکرد همه چیز رو عادی جلوه بده که مثلا اتفاقی نیافته وقتی موضوع به عید نوروز کشیده میشد از رفت و آمدها و برنامه های اون سیزده روز و قول مسافرتی که پدرم برای رفتن به شمال داده بود با آب و تاپ تعریف میکرد. اون روز با اومدن پدر و مادرم به خونه و خرید شیرینی و شکلات و تنقلات شب عید جو تو خونه بیش از گذشته شاد و بهاری شد کم کم وقت اون بود که هومن اون شرطی رو که در عوض کردن ساحل ازش خواسته بودم با اشاره من اجرا کنه نقشه کردن ساحل توسط من سه مرحله داشت که دو مرحله اون اجرا شده بود مرحله اول کردن ساحل توسط هومن بود که اجرا شده بود مرحله دوم صحبت هایی بود که من در رابطه با هومن جلوی آینه قدی با ساحل کرده بودم و مرحله سوم همین شرطی بود که هومن قرار بود انجام بده البته بعد از اینکه هومن این شرط رو انجام داد تصمیم داشتم دوستی و رفاقتم با هومن رو تموم کنم… یواشکی بدون اینکه ساحل متوجه بشه با گوشیم به هومن پیام دادم که الان وقتشه بعد هم خودمو مشغول نوشتن یه چیزی کردم درست پنج دقیقه بعد صدای زنگ پیام گوشی ساحل بلند شد دو دقیقه بعد هم صدای زنگ گوشیش بلند شد تو همون زمان منم خودمو با پدرم درگیر صحبت کرده بودم. با وجود اینکه نگاهم به TV بود ولی شش دانگ حواسم به ساحل و رفتارش بود وقتی ساحل با گوشی موبایلش به سمت حیاط خونه حرکت کرد میدونستم موقع برگشتش خیلی چیزها تغییر کرده کم کم و با گذشت زمان دچار استرس و اضطراب میشدم البته این استرس و اضطراب ناشی از ترس از ساحل و یا پدر و مادرم نبود بلکه ناشی از حرف هایی بود که قرار بود چند دقیقه بعد بفهمه برای من اصلا مهم نبود که ساحل پس از بازگشت از حیاط خونه در مورد من چی فکر میکنه بلکه اون چیزی که برای من مهم بود کونش بود که بد جوری هم می خواستمش. حدودا نزدیک 20 دقیقه بود که ساحل تو حیاط بود توی اون مدت پیش بینی های مختلفی از عکس العمل ساحل بعد از فهمیدن موضوع کرده بودم دیگه حتی برای پشیمون شدن هم دیر بود به بهونه تنظیم مجدد ماهواره هاتبرد که البته واقعا هم نیاز به تنظیم داشت به فاصله یک متری TV و پشت به مبلمان خونه نشسته بودم تا اگه ساحل وارد سالن شد باهاش چشم تو چشم نشم وقتی بالاخره بعد از نیم ساعت به سالن برگشت من هنوز پای TV کانال های ماهواره رو تنظیم میکردم. پشت به من وسط سالن با پدر و مادرم شروع به حرف زدن کرد اندکی آروم شدم خیالم راحت بود که این جریان موضوعی نیست که بتونه راحت با پدر و مادرم در موردش صحبت کنه. در حالی که سعی می کردم بر خودم کاملا مسلط باشم به سمت ساحل و مادرم برگشتم تا اومدم در مورد شبکه های جدید هاتبرد باهاشون حرف بزنم ساحل با من چشم تو چشم شد طوری نگام کرد که تا اون موقع اینطوری نگام نکرده بود اگه تو اون لحظه نگاهمو ازش می دزدیدم شک نداشتم می فهمید من از جریان تلفنی که هومن بهش زده بود خبر دارم برای همین تمام تلاشمو میکردم که همه چیز عادی و طبیعی جلوه کنه ولی لامصب نمیشد برای فرار از نگاه های ساحل بهو تنظیمات بشقاب روی پشت بام رو بهونه کردم خودمو از زیر نگاه های عجیب و غریب و سنگین ساحل خلاص کردم بعد از برداشتن فایندر رد یاب فرکانس اول به اتاقم رفتم گوشی موبایلم رو برداشتمو رفتم پشت بام قصدم این بود که به هومن زنگ بزنم می بایست طبق قرار قبلی تمام مکالماتش با ساحل رو ضبط کرده باشه و بعد برای من بفرسته ولی چون خیلی عجله داشتم خواستم که به صورت زنده و از پشت تلفن مکالمات بین خودش و ساحل رو برای من پخش کنه… پنج دقیقه بود که مدام شماره هومن رو میگرفتم ولی جواب نمیداد کم کم نگران میشدم نکنه اتفاقی افتاده نگاه های عجیب و غریب ساحل هم به همین دلیل منو نگران کرده بود حتی تصمیم گرفتم اگه جواب نداد به در خونشون برم تا اینکه صدای تخمیش از اون ور خط شنیده شد کس کش رفته بود توالت برینه اول از مرام خودش گفت و اینکه ما خراب رفیقیم و شعار می داد بعد هم در حالی که همچنان در حال صحبت کردن بود گوشی موبایلش رو روی پخش قرار داد. بالاخره مرحله سوم نقشه کردن ساحل هم توسط هومن اجرا شده بود بعد از این کار دیگه به هومن نیازی نداشتم وقت این بود که این دوستی و رفاقت رو به هم بزنم و با هومن قطع رابطه کنم تمام حرفهایی رو که ازش خواسته بودم اونم به شیوه ای که خودم میخواستم به ساحل منتقل کرده بود البته تو بعضی موارد هم زیاده روی کرده بود که اون مهم نبود. (((امیرتون ساعت 4 بود زنگ زد به گوشیم انگاری فهمیده من و تو با هم دوست هستیم حتی دیده امروز اومدی خونه ما هی می پرسید امروز ساحل اومد خونتون چیکارش کردی؟ کردیش؟ در ضمن تو که اسمت سارا نیست ساحله چرا خالی بستی ؟ از حرفای داداشت هنگ کرده بودم و شوکه شده بودم اسرار داشت بدونه من بردمت خونمون کردمت یا نه منم از ترس اینکه یک وقت بیاد در خونمون و دعوا و خون و خونریزی راه بیافته هی انکار میکردم ولی اون قبول نمیکرد… داداشت وقتی دید دوستی با تو و کردنت رو انکار میکنم حرفی زد که دیگه کاملا هنگ کردم و زبونم بند اومد به من گفت که من خودم دو ساله تو کف ساحل هستم ازم خواست چیزی رو ازش پنهون نکنم اگه باهات حال کردم بهش بگم. اولش فکر کردم این حرفا رو میزنه تا من بهش بگم و اعتراف کنم که باهات حال کردم هی ازم سوال میکرد از جلو کردی یا عقب؟ وقتی دید هنوز انگار میکنم که کردمت برگشت گفت من غیرتی نیستم تازه بدم نمیاد دوستام ترتیب خواهرم رو بدن تازه خوشمم میاد خودمم دنبال کونش هستم با وجود اینکه بازم به داداشت نگفته بودم که باهات حال کردم ولی امیرتون هی به من میگفت که چطوری کردیش کیا کردنش به کیا داده کیا تو کفش هستن؟ کیا دنبالشن؟ چند بار کردیش؟ برای اینکه بدونه کردمت یا نه هی میگفت خوشم میاد یکی با خواهرم حال کنه و منم یواشکی ببینم همش ازم می پرسید ساحل اگه اهل حاله و اهل دادن هست و میده منم میخوام بکنمش هر کاری کرد و هر چی گفت من بازم بهش نگفتم که کردمت آخرشم گوشی رو قطع کردم بهت زنگ زدم خبر بدم که امیرتون همه چیز رو میدونه و خبر داره که من تو رو بردم خونمون اگه دیدی تو خونه سر و صدا کرد و الم شنگه درست کرد بدون حرفایی که به من زده کس شعره و خواسته از من حرف بکشه ولی اگه دیدی چیزی نگفت و عین خیالشم نبود بدون که غیرتی نیست هم خودش دنبال کونته هم از اینکه یکی ترتیبتو بده حال میکنه))) اینها حرفایی بود که از هومن خواسته بودم از طرف خودش به ساحل بگه البته کمی هم زیاده روی کرده بود در مورد کردن لیلا و سارینا و بقیه دخترایی که کرده بودم با ساحل حرف زده بود ولی تمام چیزهایی رو که من ازش خواسته بودم به ساحل گفته بود توی این مکالمه تلفنی ساحل بیشتر شنونده بود و در مقابل حرفایی که هومن میزد مدام خوب خوب میکرد… هر بار هم که هومن از تو کف بودن من و اینکه دوست دارم دیگران ترتیبش رو بدن با ساحل صحبت میکرد((وای بلندی میگفت و کلمه وای خاک بر سرم رو هی تکرار میکرد)) تو صحبت هایی که هومن با ساحل کرده بود بیشتر رفتارها و عکس العمل ساحل برای من مهم بود. که بیشتر حرفاش جنبه تعجب برانگیز داشت : وای یعنی چی اوه خاک بر سرم این حرفای چرت و پرت چیه میزنی اینها کلماتی بود که مدام در مقابل حرفای هومن میزد با هومن بای بای کردم تماس تلفنی رو قطع کردم شماره هومن رو از تو لیست شمارها حذف کردم و دوستیمو برای همیشه از اون لحظه با هومن قطع کردم. چند دقیقه ای روی پشت بام به قدم زدن پرداختم و ستاره های آسمون رو تماشا میکردم هوای تهران اون شب کاملا بهاری بود و میشد بوی بهار رو از سبزه ها و درخت های داخل حیاط حس کرد. تو پشت بام به این فکر میکردم که ساحل دیگه همه چیز رو میدونه و میدونه که تو کفش هستم میدونه که دنبال کونش هستم دیگه اون سه مرحله برنامه ای که برای کردن ساحل ریخته بودم اجرا شده بود و کار تمام بود اولین مرحله همون کردن ساحل توسط هومن بود که اجرا شد دومین مرحله حرفهای مفید و مختصری بود که اون روز ظهر بعد از اومدن ساحل از خونه هومن بهش زده بودم تا بدونه من خبر دارم اون روز چیکار کرده تا راه برای مرحله سوم و حرفایی که هومن قرار بود تلفنی به ساحل بگه باز بشه… حالا دیگه ساحل میدونست منم دنبال کونشم حالا دیگه میدونست لیلا رو کردم حالا دیگه میدونست علاوه بر لیلا چند تا دختر دیگه مثل سارینا رو هم کرده بودم … مطمئن هستم اون دسته از افرادی که تو کف خواهرشون هستن ممکنه سالها از این تو کف بودنشون بگذره و جراعت گفتن موضوع به خواهرشون رو نداشته باشن ولی من میانبر زده بودم و از طریق شخص سومی به نام هومن ساحل رو از این موضوع آگاه کرده بودم. این شیوه گفتن به خواهر از طریق شخص سوم باعث میشد که خواهر طرف نسبت به دروغ بودن و درست بودن موضوع شک کنه و عکس العمل خشن و بدی از خودش نشون نده ولی در عین حال باعث میشد که خواهرطرف از این موضوع آگاه بشه دیگه از اینجا به بعد به خودم بستگی داشت که چطوری بتونم بر اساس تجربیاتی که در کردن دوست دخترهام داشتم بتونم مخ ساحل رو به خاطر کونش بزنم اینها همش از مصیبت های داشتن یه خواهر هات و سکسی تو خونه هست. دیگه از این به بعد باید تمام سعی و تلاش خودمو میکردم تا بدن ساحل رو به دست بیارم بدنی که شامل لب سینه و کون و پا و احتمالا در آینده کص رو شامل میشد. تو اون لحظات بالای پشت بام داشتم خودمو آماده یک مخ زنی دیگه میکردم میدونستم زدن مخ ساحل برای کونش ممکنه زمان زیادی طول بکشه ولی این کار دو تا فایده داشت یکی اینکه یه کون ناز و خوش فرم دائما و تا سالها دم دستم هست و هر وقت بخوام کمرمو خالی کنم ازش استفاده کنم دوم اینکه دیگه نیازی نبود برای پیدا کردن یه دوست دختر تو اینستاگرام و تلگرام و خیابون سگ دو بزنمو و واسه یه دور حال کردن با دوست دخترم کلی وقت و هزینه و التماس کنم دیگه خجالت کشیدن و شرم و حیا فایده نداشت برای همین تصمیم گرفتم وقتی پائین رفتم با اولین کسی که صحبت کنم خود ساحل باشه… اگر مثل همیشه باهاش حرف نمیزدم و کم حرف میشدم شک میکرد که بین من و هومن برنامه ای وجود داشته… با قدرت و شهامت زیاد به طبقه پائین رفتم و تو اولین نگاهم ساحل رو مورد خطاب قرار دادم و در مورد یه سریال که تازه پخش نتفلیکس کا تازه پخش شده بود صحبت کردم جالب بود که به زور و خیلی آروم با من صحبت می کرد البته طبیعی هم بود با اون حرف هایی که هومن در مورد من بهش زده بود و اون کونی که اون روز به هومن داده بود هر آدم دیگه ای هم بود همینطور رفتار می کرد شایدم به خاطر این بود که فهمیده بود من تو کفش هستم. با این حالتی که ساحل داشت برگ برنده دست من بود برای همین شهامت بیشتری پیدا کردم و مثل روزهای قبل که چنین اتفاقی نیافتاده بود باهاش حرف می زدم تا آخر شب بیشتر با ساحل صحبت میکردم حتی فیلم رمئو و ژولیت ورژن جدیدش رو باهاش نگاه کردم خودمم وسطای فیلم خوابم برد اون روز عجیب ترین و هیجانی ترین روز زندگی من بود همه چیز اون طور که من می خواستم پیش رفته بود فکرش رو هم نمیکردم که همه چیز به این راحتی جلو بره اون شب با توجه به اینکه فرداش هم تعطیل بودیم بعد از اینکه خیالم بابت برنامه ساحل راحت شد با خیال راحت خوابیدم به دلیل خستگی ناشی از شب قبل تا خود صبح جلو TV یه کله خوابیدم و بیدار نشدم فقط مادرم پتویی روم انداخته بود و منو بیدار نکرده بود صبح که از خواب پا شدم میدونستم امروز تا غروب با ساخل تو خونه تنهام تصمیم داشتم مثل شب قبل در مورد موضوعات مختلف باز هم با هاش صحبت کنم تا احساس کنه رفتار من با بودن و نبودن پدر و مادرم یک جور هست منتهی چون ساعت یازده صبح از خواب پاشدم ساحل زودتر از من صبحانه خورده بود بهترین زمان برای صحبت کردن سر میز صبحانه بود که من از دستش داده بودم تا ساعت دو بعد از ظهر خودمو مشغول خوندن درس ادبیات فارسی کردم درسی که بین ما مشترک بود از تو سالن با ساحل تو آشپزخونه که در حال درست کردن ناهار بود صحبت میکردم هنوز هم مثل دیشب کم حرف و سر سنگین بود در مورد لحظه سال تحویل باهاش حرف میزدم وقتی دیدم موقعیتش جـوره بلند شدم رفتم تو اتاقم خط ایرانسلی که خریده بودم رو با خودم آوردم رفتم پشت سرش تو آشپزخونه ایستادمو اول با موهای بسته شدش کمی بازی کردم و شوخی کردم بعد هم سیم کارت جدیدی رو که خریده بودم بهش نشون دادم گفتم دیگه صلاح نیست دوستی و رفاقتت با هومن رو ادامه بدی البته باز میل خودته ولی هومن آدمیه که هر کاری کنه یا کرده باشه می ره به دوستام میگه سیم کارت رو که ازم گرفت بهش گفتم تمام شماره هات رو به این سیم کارت منتقل کن تا هومن شمارتو نداشته باشه و از همه جا هم بلاکش کن گفت باشه سیم کارتو که ازم گرفت برای اینکه جو رو به حالت قبل برگردونم رفتم پشت میز ناهار خوری نشستم همزمان که جدول نیمه حل شده روزنامه پدرمو حل میکردم با قاشق به بشقاب می کـوبیدم و از ساحل تقاضای ناهار میکردم. چه خوبه که آدم پدر و مادرش کارمند باشن صبح تا شب هم خونه نباشن یه خواهر خوشگل هم سن خودش هم تو خونه داشته باشه بیشتر وقتها هم تو خونه تنها باشن دیگه بعید هست چنین آدمی تو کف خواهرش نرفته باشه… اون روز بعد از خوردن ناهار جای تشکر موهاشو کشیدم تا بیشتر باهاش مثل گذشته خودمونی باشم ولی همچنان ساحل سر و سنگین برخورد میکرد تا عصری تو اتاقم بودم داشتم مثلا خودمو برای آخرین امتحان که فردا بیست هفت اسفند برگزار می شد آماده میکردم که دیدم ساحل مثل همیشه بدون اینکه در بزنه وارد اتاقم شد سیم کارتی رو طرف من گرفت و گفت تو نمیگفتی هم دیگه نمیخواستم جواب تلفن هاش رو بدم کم مونده بود بهش بگم ذات شما دخترا همینه بعد از اینکه کس و کون میدین دیگه طرف رو نمیشناسین سیم کارت رو که ازش گرفتم مال خودش بود پیش بینی میکردم سیم کارت جدید رو قبول کنه چون به غیر از چند شماره اول که مختص ایرانسل بود شش شماره از هفت شماره باقیمانده یک عدد و روند بود از عمد روند گرفته بودم تا با کله قبول کنه سیم کارت خودش رو جلوی خودش از وسط شکستم تا اطمینانش به من بیشتر بشه خوشبختانه جریان طوری جلو رفته بود که ساحل منکر دوستی و رفاقتش با هومن نشده بود و این برای من خیلی خوب بود… اون روز هم رفتار ساحل تو خونه همچنان سر و سنگین بود با من و پدر مادرم زیاد صحبت نمی کرد و سرش تو درس و کتاب و امتحان فرداش بود و این من بودم که با صحبت کردن های زیاد این سکوت سنگین ساحل رو می شکستم روز بیست هفتم اسفند ماه خودمو تو حیاط دبیرستان و قبل از برگزاری امتحان از دید هومن پنهان کرده بودم تو اون چند دقیقه چند باری با من تماس گرفته بود ولی من جوابشو نداده بودم البته هومن ساحل رو خوب زمانی کرده بود چون آخر سال بود و بعد از این جریان پانزده روز دبیرستان تعطیل بود و تعطیل بودن دبیرستان تو این مدت باعث میشد که دوستان همکلاسیو کمتر ببینم تا وقت بیشتری برای تجزیه و تحلیل جریانی که پیش اومده بود داشته باشم میدونستم هومن از اون دسته از آدمها نیست که در مورد این جریان سکوت کنه و پیش دوستام حرفی نزنه به خصوص میدونستم با قطع دوستی و رابطه ام با اون ممکنه این جریان رو همه جا جار بزنه بالاخره امتحان آخر رو هم دادم و بدون اینکه با هومن رودررو بشم به خونه برگشتم دیگه از امتحانات خلاص شده بودم از دو جهت خوشحال بودم یکی اینکه عید نوروز داشت می اومد کلی شادی تفریح مسافرت در انتظارمون بود دوم اینکه همه اون برنامه هایی که برای کردن ساحل ریخته بودم به آرومی اجرا شده بود دیگه مطمئن بودم و میدونستم که ساحل خبر داره که من هم تو کفش هستم و این برای من خیلی خوشحال کننده بود بالاخره روز بیست هشتم اسفند ماه و با تلاش هایی که کردم و نزدیک شدن عید نوروز رفتار ساحل به حالت عادی برگشت هنوز نمیدونستم این رفتار سنگین و رنگین دو سه روز اخیر ساحل به خاطر این بود که من فهمیدم به خونه هومن رفته یا برای این بود که میدونست من دنبال کونش هستم از همون لحظه که رفتارش به حالت عادی برگشت سعی میکردم با از خود گذشتگی هایی که از خودم نشون میدادم نظر ساحل رو به سمت خودم جلب کنم نوشته: امیر لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده