رفتن به مطلب

داستان سکسی ازدواج با زن داداش زیبا و خوشگلم


chochol

ارسال‌های توصیه شده

     ازدواج × زن داداش × داستان سکسی × داستان زن داداش × سکس زن داداش × داستان گاییدن زنداداش ×

ازدواج با زن داداشم

وقتی برادرم در تصادف جان باخت پرده سیاهی بر دنیای خانواده ما کشیده شد که تا شش ماه نمی دانستیم چی هستیم و کجا هستیم.این حادثه شوم بیشتر از همه روی زندگی من تاثیر گذاشت. طبق رسم شهر کوچک ما من ملزم بودم با زن داداشم ازدواج کنم تا زنش ویلان نشود و خانه اش ویران نشود. عجیب تر اینکه خواهرم را فرستادند با زن داداشم صحبت کند و هیچ کس نظر من را جویا نشد.نرگس زن داداشم مانند برادرم معلم بود و دو سال از من بزرگتر بود و من مغازه داری هستم که خرید و فروش دلار و طلا و … هم انجام میدهم.
سه بار با نرگس صحبت کردند تا راضی شد و من یک خونه داشتم که مجبور شدم مستاجر را جواب کردم و شبانه مانند دزدها وسایل زن دادش را آوردند داخل خونه ام چیدند.
نرگس آن زن زیبا و پرانرژی و همیشه خندان دلش مانند لباس هایش سیاه و ماتم گرفته شده بود. سکوتی عجیب کرده بود و در روز بیشتر از چند کلمه صحبت نمی کرد.
سه ماه از ازدواج من و نرگس گذشت اما هیچ چیز تغییر نکرد. اتاق کوچکی که قبلا انباری بود شده بود اتاقم. مثل سابق بیرون غذا میخوردم و جز سلام و شب بخیر کلامی بین من و نرگس رد و بدل نشده بود. یکبار که به بیمارستان رفته بودیم تا آمپول سرماخوردگی بزند وقتی پرستار بهم گفت این داروها را برای خانمت تهیه کن یک تکانی خوردم که سبب تعجب پرستار شد. من متاهل شده بودم در حالی که نمیدانستم زندگی مشترک چگونه است.
سکوت آزار دهنده نرگس کماکان ادامه داشت و گویا همه چیز برایش به پایان رسیده بود. کسی که میخندد گریه میکند یا فحش میدهد معلوم است چه حالی دارد اما نرگس مشخص نبود چی میخواد یا نمیخواد.
من از یک طرف سعی میکردم زیاد جلو چشمش نباشم و رعایتش را بکنم و از طرفی باید به خانواده دو طرف دروغ میگفتم که همه چیز خوبه و سر جاشه.
نه تنها رابطه جنسی نداشتیم بلکه حتی وقتی زن داداشم بودیم رابطمون بهتر بود. اون موقع ها میگفتیم و میخندیدیم و به هم فیلم معرفی می کردیم و در مورد همه چیز صحبت میکردیم. صبح ها می رفت سرکار و بعدظهرها خودشو با خیاطی سرگرم میکرد. منم شب ها بعد از اینکه شامپو بیرون میخوردم یک راست می رفتم توی اتاقم و خودمو با کتاب و فیلم سرگرم میکردم.
چند ماهی به این منوال گذشت. یک شب که به خونه رفتم با صحنه عجیبی روبرو شدم. نرگس توی حموم داشت موهاشو رنگ میکرد. از موبایلش هم داشت آهنگ پخش میشد و خودش هم با آهنگ زمزمه میکرد. اولین بار بود توی عمرم نرگس رو سر برهنه میدیدم. سریع رومو برگردوندم و رفتم توی اتاقم. صبر و طاقتم ازین بلاتکلیفی تموم شده بود. به موبایلش پیام دادم گفتم من هم مثل تو در این ازدواج ناخواسته بی تقصیرم. هر لحظه که بخوای برای طلاق حاضر هستم. تو جوون و زیبا هستی حق داری بری دنبال زندگیت. تا دوازده منتظر شدم جواب نداد خوابیدم. فرداش وقتی بیدار شدم رفتم توی هال فقط یک شورت تنم بود. از چیزی که دیدم یکه خوردم. نرگس توی هال روی مبل نشسته بود و منم با یک شورت جلوش خشکم زده بود. گفتم ببخشید تورو خدا نمیدونستم خونه ای. گفت چیزی نشده که. بعد گفت بخاطر برف مدارس رو تعطیل کردن. دست و صورتت رو بشور بیا صبحانه درست کردم. منم خواستم کاری انجام دهم گفت پس برم دوتا سنگک داغ بگیرم. اولین بارم بعد سالها توی خونه صبحونه میخوردم آنهم کنار یک زن. دو بار خواستم بگم که دیشب پیام ها را دیدی ولی منصرف شدم.
غروبش هم زنگ زد گفت بیرون شام نخور غذا درست کردم. بعدش هم پیامک زد یک لیست خرید فرستاد. آن شب وقتی با دست پر به خانه میرفتم جز معدود دقایقی بود که توی زندگیم احساس خوشبختی میکردم. بوی قرمه سبزی توی خونه پیچیده بود. نرگس لباس سفید و زیبایی پوشیده بود و مثل گذشته ها از زیبایی میدرخشید. موهای نرمش را دو طرف شانه هایش رها کرده بود. تلویزیون روشن شده بود و موسیقی پخش می کرد. خواستم بهش یادآوری کنم که سرش برهنه است و یقه اش بازه ولی یادم افتاد زن و شوهریم و اتفاق عجیبی نیست. خوشمزه ترین شام زندگیم را خوردم. نرگس حرف میزد و از فروش مغازه و اجناس تازه میپرسید.
برف یکریز می بارید و مشخص بود فرداش هم مدارس تعطیل میشود. ساعت ده که شد گفتم حالا که تلویزیون روشن شده میخوام اگه اجازه بدی یک فیلم نگاه کنم. گفت فیلم چی هست. گفتم کار جدید نوری بیلگه جیلان است که تازه در اومده و خیلی برای دیدنش مشتاق هستم. بعد گفتم تو برو توی اتاق چون زیرنویس داره صداشو کم میکنم که اذیتت نکنه. گفت هنوز که خوابم نمیبره منم میخوام ببینم. فیلم رو پلی کردم و دراز کشیدم. نرگس هم یک متکا گذاشت و کنارم دراز کشید. از فیلم هیچ چیز نفهمیدم. همش استرس داشتم کیرم برای تن بی نقص نرگس سیخ بشه و آبروم بره. بالاخره فیلم تمام شد و آزاد شدم. خواستم برم توی اتاقم که نرگس گفت دو تا پتو بیار همینجا کنار بخاری بخوابیم. ازین حرف هنگ کردم. سرعت اتفاقات زیاد بود کیرم هم در جا مثل سنگ سفت شد. بالاخره کنار هم می خواستیم بخوابیم هر چند هر کدام زیر یک پتو بودیم ولی صدای نفس هاش و ضربان قلبش را توی تاریکی حس میکردم. خیلی زود خوابش برد و وقتی فهمیدم قرار نیست اتفاق جدیدی بیفتد چشام سنگین شد و خوابم برد. یهو با صدای گریه یک زن از خواب پریدم. چشامو باز کردم هوا تازه روشن شده بود. نرگس توی خواب گریه میکرد. تکونش دادم که بیدارش کنم. چشمهای درشت و سیاهشو باز کرد و به چشمام زل زد.
یک کشیده خوابوند در گوشم. مبهوت بودم که چه اتفاقی افتاده است. گفت به تو میگن مرد. به تو میگن شوهر ؟چرا منو وسط برف بین گرگ ها رها کردی.پتو رو کشیدم روش.گفتم چیزی نیست فدات بشم سردت شده خواب دیدی. موهاشو از روی صورتش کنار زدم. اتاق رو برانداز کرد.تقلا کرد پتومو کنار بزنه. پتو رو باز کردم خزید توی آغوشم. دستشو کرد تو موهای سینه ام. خودمو به اون راه زدم و اشکهای خوشگلش رو از روی صورتش پاک کردم. گفت یبار دیگه منو تنها بزاری میکشمت. گفتم باشه چشم همیشه مواظبتم قربونت برم. گفت آره از پیام هات مشخصه چقدر برات مهم هستم. جواب دادم درسته که به روش غلطی بهم رسیدیم ولی هیچ کدام مقصر نیستیم. من از خدامه که نوکرت باشم. پیشونیش رو بوسیدم. وقتی اعتراضی نکرد.صورتمو جلو بردم که لباشو ببوسم. صورتشو نزدیک کرد و باهام همراهمی کرد و لبای همو بوسیدیم. یه لحظه حس کردم دستشو بین پاهام گذاشته و با پشت دست کیرمو لمس میکرد. بعد کیرمو از روی گرمکن توی دستش گرفت و باهاش ور میرفت. پشت سر هم حرف میزد. نمیدونم چی میگفت. تمام بدنم گر گرفته بود و مغزم از کار افتاده بود. در آن لحظات خوش بخت ترین مرد جهان بودم. دستمو پایین بردم و سینشو گرفتم. سینه های درشتش که سالها با حسرت دید زده بودم حالا توی مشتم بود و عین قحطی زده ها چنگشون میزدم‌.دستشو توی شورتم کرده بود و کیرمو فشار میداد. تماس دست های نرم و گرمش با کیرم منو به آسمون برد. گرمکن و شورتم رو با هم پایین کشید و کیرم بیرون پرید. کیرم متورم و قرمز شده بود. هیچوقت چنین بزرگ نشده بود. سرشو بالا گرفت. چشماش خمار و شهوتی شده بود. گفت اولش تصمیم گرفتم قید همه مردها رو بزنم. ولی مگه میشه بدون کیر زندگی کرد.دیگه طاقتم تموم شده. زبونشو روی تخمام کشید و سر کیرم رو بوسید. یک آه بلند کشیدم. با اولین حرکت کل کیرم رو توی دهنش جا کرد. دوباره از پایین تخمامو لیسید و کیرمو توی دهنش کرد.از شدت لذت از خود بیخود شده بودم که خودشو ازم جدا کرد. اینبار بهم پشت کرد و کونشو توی بغلم گذاشت. کون بزرگ و نرمش بهترین هدیه ای بود که در زندگیم گرفته بودم. سفت بغلش کردم و کیرمو روی کونش فشار میدادم. گفت وقتی زن داداشت بودم کونمو دید میزدی نگو نه که ناراحت میشم. گفتم هربار که خونمون بودی و این کون بزرگ رو میلرزوندی اون شب خواب بهم حروم میشد. گفت راستشو بگو جلق هم میزدی؟ گفتم آره دیگه تو تنها زن زندگی من بودی.شاید دلیلش همین بود زیر بار ازدواج نرفتم. گفت دیگه بسه ولم کن خوابم میاد. برای این حرف ها دیر شده بود. خاکستر چند ساله شعله ور شده بود. بین پاهاش نشستم و با یک حرکت شلوارش رو درآوردم. شورت کوچک و خیسش به کسش چسبیده بود. خواستم درش بیارم که مقاومت کرد. گفت نه دیگه دست از سرم بردار. وحشی و هار شده بودم. گفتم خفه شو جنده خانم من اگه مرد بودم همون شب اول بزور سوارت میشدم. شورتشو طوری کشیدم که جر خورد. دستهاشو روی کسش گذاشت‌. بهش اشاره کردم که دستشو برداره. سرشو تکون داد و مخالفت کرد. چنان سیلی در گوشش زدم که صداش توی اتاق پیچید و اشک توی چشماش حلقه زد. بین ران های سفید و تپلش یک کس خوشگل لبخند میزد. تمام بدنم میلرزید. پاهاشو بلند کردم و روی شونه هام گذاشتم. گفت نه وایسا اینجوری دوست ندارم. یه بالش بهم بده. بالش رو زیر شکمش گذاشت و کس و کونشو برام قلمبه کرد. یک تف گنده بین پاهاش گذاشتم و خوابیدم روش. کیرمو بی هدف فشار دادم و بعد چند فشار راهشو پیدا کرد و رفت توی کسش. با تمام توان تا دسته توی کسش فرو کردم. چنان جیغی کشید که گفتم به فنا رفته. بالاخره نفسش بالا اومد و گفت یواش وحشی برای کس کردن باید قبل از هر چیز خونسرد باشی. گفتم کس و کونتو جر میدم جوری که نتونی دو روز راه بری. گفت ببینیم و تعریف کنیم. دوباره توی کسش فرو کردم و جیغ کشید. کسش داغ و خیس بود. از زیرم در رفت. التماسش کردم گفتم تو رو خدا طاقت بیار و دوباره توی کسش کردم. گفت میدونی چند وقته ندادم کسم تنگ شده. کسشو بوسیدم و لیسیدم و وقتی حس کردم حاضر شده دوباره توش کردم. اینبار شروع به تلمبه های شدید کردم. صدای کس خیسش توی اتاق پیچیده بود و هر دو با صدای بلند داد و فریاد میکردیم. به اوج شهوت رسیده بود و تمام تنش غرق عرق شده بود.داد میزد جرم بده قربونت برم. این حرف کارمو ساخت و به لحظه انفجار رسیدم. کیرمو تا ته توی کسش کردم جوری که تخمام به در کونش چسبید. آبمو با فشار پاشیدم روی کسش. داد زد آتیش گرفتم دارم میام. بدنش به جنب و جوش افتاد و باهم آرام گرفتیم. سکس داغون توی صبح زود برفی حدود پنج دقیقه طول کشیده بود ولی هر دو از پا افتاده بودیم و نفس نفس میزدیم. چه خریتی کرده بودم دیر ازدواج کرده بودم و خودمو از بهترین لذت دنیا محروم کرده بودم. از طرفی به خاطر کتک زدن و حرفهایی که زده بودم خجالت میکشیدم. وقتی کیرم کوچک شد و از کسش خارج شد برگشت و توی چشمام زل زد. صورتشو جلو آورد و لبامو بوسید. گفت صبحونه چی میخوری برات درست کنم. لبخندی زدم و گفتم فقط کس خوشگلتو

نوشته: حمید 28

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.