mame85 ارسال شده در 20 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت اقوام × داستان سکسی × داستان اقوام × سکس اقوام × زن بیوه × سکس زن بیوه × داستان زن بیوه × شکستن توبه - 1 یک روز در یک مهمانی چشمم به ی دختر ریزه پیزه خورد و ی دل نه صد دل عاشقش شدم و خیلی زود آمارش رو درآوردم که فهمیدم فرزند طلاقه و پیش مامانش زندگی میکنه و ی برادر داره ، جواب بله گرفتم و عقد کردیم و به عقیدش احترام می گذاشتم و تا شب عروسی ازش سکس نخواستم ولی وقتی که یک ماه مونده بود به عروسی شوهر خاله زنم فوت کرد که مجبور شدیم چهار ماه بعد به صورت ساده عروسی بگیریم، شب عروسی عروس راهی بیمارستان شد و همه میگفتن داماد کیرش کلفت بوده ولی کسی نگفت عروس خیلی ضعیف بوده ، سه سال گذشت و ساناز دو ماهه بارداره و ویارش به من شروع شد و من که عاشقشم زیاد نزدیکش نمیشدم ، زن گرفتن کوفتم شده بود چون قبل از حاملگی هم نمیتونستم هر وقت میخوام سکس کنم به دلیل ضعف گاهی سکسم به دو هفته موکول میشد و گاهی توی رختخواب باید جق میزدم ولی با این حال توبه رو نشکستم و با وجود موقعیت های زیادی که داشتم خیانت نکردم ، نیروی فنی ی شرکت دولتی هستم و معمولاً ساعت سه میرسم خونه ، اون روز برای شب طبقه پایین خونه مامان سحر(مادر زنم)دعوت بودیم برای سورپرایز سام ( برادر زنم) و به محض ورودم به خونه با نگاه درهم ساناز مواجه شدم که دستش رو به کمرش گرفته بود ، آروم سلامش کردم تا ناراحتی پیش نیاد که گفت خاله مرجان گفت نمیام ، ی لحظه با خودم گفتم حتماً اتفاق مهمی افتاده که مرجان نمیاد آخه مرجان شب و روز خونه ما پلاسه ، گفتم چرا ؟ گفت آخه بنده خدا یک ماهه لوستر خریده نصب کنه و پزش رو بده ولی ی آقایی که تو باشی هر روز امروز و فردا میکنی! … مرجان همون زنی بود که شوهرش فوت کرده بود و ی دختر هفده ساله داشت به نام هانیه که من عمیقاً دوسش داشتم و بهش محبت میکردم ولی واقعاً خودم هم نمیدونستم این عشق و علاقه ای که بهش دارم از سر زیبایی بود که داشت یا دلسوزی یا… ولی مشکل اینجا بود که خود مرجان خارش داشت و با زبان ایهام و اشاره ازم میخواست که بدن بی نقصش رو بخورم ، مرجان با پانزده سال اختلاف سنی یک جوری میگفت من با علی راحتم که هیچ مادری با پسرش راحت نبود و هر شبی که دورهمی داشتیم اون شب باید با دیدن بدنش خودمو خالی میکردم ولی میدونستم با یک بار خیانت فانتزی های نوجوانی و مجردیم شکوفا میشه و زندگی کردن از یادم میره ، کل افرادی که معرفی کردم موهای زرد و قهوه ای دارن و تشبیه شدن به افراد مشهور خیلی سخته ولی مرجان ابروهای اندازه سوزنش شبیه به خواننده مورد علاقم مرجان بود و گاهی توی صورتش ته چهرهای از طناز طباطبایی میدیدم گاهی موهاش اونو شبیه جنیفر میکرد ولی پهنای صورتش و ته چهرش شبیه به مهران مهین ترابی بود ولی اندام پر حجمش حتی از خواهر بزرگترش گنده تر بود و اگه کنترل نمیکرد شاید تا چند سال دیگه لمبراش به زانوش می رسید ، پوستش بور بود ولی یک بور خاص ، هیچ قسمتی از بدنش نقص نداشت مگر اینکه سلیقه کسی نباشه ، با شروع شدن زندگی مشترک منو ساناز رفت و آمدای مرجان شروع شد و از روسری شروع شد و تیکه تیکه لباسهاش کمتر و سکسی تر شد و مالوندن خودش به من بیشتر شد تا جایی که در تنهایی بهم پیشنهاد رقص تانگو داد و از عمد توی وانتم خودش سمت من و هانیه رو سمت در می انداخت و من باید کل مسیر خونش رو با باسنش کشتی میگرفتم ، حتی اگر نیت بدی نداشت و اینها همه از سر سادگیش بود ولی تاکیدش به اینکه علی رو با جووون کشیده بگه و بگه خیلی دوست دارم باهام راحت باشی ولی همش احساس میکنم خجالتی هستی رو نمی توانستم نادیده بگیرم ، … زیر دوش داشتم به اینها فکر میکردم و اینکه ساناز داشت خودش منو به دام مرجان میفرستاد ، اولش با پوشیدن لباس کارم میخواستم بهش زد حال بزنم ولی توی مسیر نظرم عوض شد و گرچه دوسش داشتم تصمیم گرفتم بیشتر از خودش باهاش راحت باشم ولی نزارم به کامش برسه تا بدونه جایی توی زندگیم نداره ، میدونستم هانیه خونه سحر رفته و از ندیدنش توی خونه تعجب نکردم ولی چیزی که برام جالب بود تونیک رومی طوسی بود که تنش بود که به قدری نازک و کوتاه بود هم رانهای بزرگ سرخ رنگش که معلوم بود با ی کرمی چیزی برقشون انداخته پیدا بود و هم نوک سینه هاش کاملاً بیرون زده بود ولی آرایش وحشتناک غلیظ و بوی ادکلن تندش برام طبیعی شده بود، با باز کردن در واحد اومد طبق معمول دست بده جعبه آچار کوچیکم رو زیر بغلم گذاشتم و جلو رفتم دستم رو پشت سرش توی موهاش کردم و سرش رو توی بغلم گرفتم و گفتم مرجان جون بابت این چند وقت که نیومدم عذر میخوام ، مرجان که تا حالا ازم بغل نگرفته بود مثل مجسمه توی بغلم بود و وقتی بوسه ای روی سرش زدم و رهاش کردم شوق رو توی چشماش دیدم که به دنبال کلمات میگشت و با پیدا کردنشون گفت عزییییز دلم چطور میتونم از تو ناراحت باشم و حالا که دید من اون علی همیشگی نیستم با اتمام جملش اونم اومد و بخاطر اختلاف قد خودشو بلند کرد تا لپم رو ببوسه ولی توی صورتش رو نگاه کردم تا مثل روبوسی همدیگه رو ببوسیم و تا چندین دقیقه یادش رفته بود برای چی اومدم و هی توضیح میداد که ناراحت نشده ، نشستم وسط هال و مشغول سر هم کردن لوستر شدم که مرجان برای پذیرایی چای و میوه رو باهم آورد و کنارم نشست و با نشستن باید دستش رو به پایین تونیکش میگرفت تا شورتش بیرون نیوفته ولی طولی نکشید که جابجا شد و کمکم وسایل رو یکی یکی از کارتن در میاورد که من ببندم و توی جابجایی ها شورت قرمزش هم به بقیه چیزهایی که از مرجان دیده بودم اضافه شد ، میدونستم پاک بیرون رفتن از این خونه کار سختیه و سعی میکردم به قسمت های سکسی بدنش زل نزنم ، چهارپایه که حالت هشتی داشت رو مرجان آورد و برای بالا بردن لوستر ازش خواستم که چهارپایه رو مهار کنه و من مجبور شدم برای نصبش تا پله ششم برم و وقتی لوستر رو گیرش انداختم حالا باید چهارپایه رو جابجا میکردم و جوری که روبروی مرجان بودم باید مهارم میکرد و این همون چیزی بود که مرجان میخواست ، حالا که به پله پنجم اومده بودم دستی از مرجان به چهارپایه و دستی روی رونم بود که کیرم جلوی صورت مرجان و برای حرف زدن با مرجان باید خط سینه هاش رو با قسمتی از برآمدگی شون رو تماشا میکردم و در همین حال گل میگفتیم و گل می شنیدیم ولی طولی نکشید که کیرم احتیاج به جابجایی داشت و تصمیم نداشتم که جابجاش کنم تا مرجان رو حسابی اذیتش کنم ، مرجان که متوجه برآمدگی کیرم شد و طبق معمول برای چند ثانیه باید رهام میکرد تا چیزی بهم بده اینبار در برگشت دستش رو روی لگنم و چند سانتیمتری کیرم گذاشت و با حرف زدن خودشو عادی نشون میداد ، همه چیز آماده روشن کردن لوستر بود و من دو پله پایین اومدم تا مرجان روشنش کنه و با روشن کردن لوستر متوجه شدم یکی از چراغ ها روشن نمیشه و برای چک کردنش وقتی بالا رفتم مرجان دستش رو همونجایی که دوست داشت گذاشت و انگار که تا حالا متوجهش نبوده سریع دستش رو جابجا کرد تا با نیشخندی بحثش رو پیش بکشه ولی خودمو مشغول کار کردم انگار که دستش رو احساس نکردم و توی دلم گفتم مگه خوابشو ببینی ، سرپیچ لامپ رو با پایه باز کردم و پایین آوردم ، بعد از درست کردنش عمدی بستنش رو به تنهایی غیر ممکن بروز دادم و با مکافات راضیش کردم تا پله چهارم بالا بیاد، مرجان که از افتادن می ترسید اولش نگران بود و بعد از ترس خودش خندش گرفته بود ، فقط یک دست مرجان کافی بود تا سرپیچ رو ببندم و مرجان در حالی که روبروم بود یک دستش رو دور کمرم حلقه کرده بود و یک دستش رو بالا آورد و سرپیچ رو گرفته بود ، با حالتی که مونده بود نمیتونست بالا رو نگاه کنه و فقط دستش رو بدون دید گرفته بود و سرش روی شکمم بود ، تصمیم گرفتم حتی به قیمت افتادم به یک پله بالاتر برم تا با رسیدن کیرم به صورتش بیشتر اذیتش کنم و همین کار رو کردم که مرجان به راحتی سرش رو کنار کیرم دید و با همون حالتی که داشت صحبت میکرد ، یک ساعت نشده بود که کار لوستر تموم شده بود و مرجان به دنبال کاری بود که منو بیشتر نگه داره ولی همه کاراش بیست دقیقه طول نکشیدن که گفتم حالا مرجان جون اجازه میدن من برم گفت خب بمون من آماده بشم با هم بریم گفتم خب آماده شو گفت خب باید دوش بگیرم ، حالا میفهمیدم و همون شد ، کمتر از ده دقیقه دوش گرفتنش طول کشید و ناقلا کوتاه ترین حوله ای که توی حمام بود رو دور سینه هاش پیچیده بود و اومد که به اتاق بره ، پشت سرش داشتم خط زیر لمبراش رو دیدم که به سرم زد بیشتر تحریکش کنم و مرجان به اتاق رسیده بود که صداش زدم میخوای خودم موهاتو خشک کنم ؟ مرجان از اتاق برگشت و با لبخند گفت مگه از این کارا بلدی ؟ گفتم اگه بخوای ؟ با اشتیاق گفت بیا ببینم! مرجان میدونست که این کار رو همیشه برای ساناز انجام میدم ولی براش باور کردنی نبود که خودم پیشنهادش رو بهش بدم ، برای اینکه این کار بعداً برام داستان نشه همین که وارد اتاق شدم گفتم حالا هی بگو علی با من راحت نیست! مرجان وقتی شونه و سشوار رو برداشتم گفت اگه علی جونم همیشه اینجوری باشه من که کنیزش رو میکنم ، از اونجایی که موهاش تا حد شونه هاش بود خیلی زمان نبرد ولی مشکل اینجا بود که مرجان نمیتونست بشینه وگرنه همه چیزش بیرون می افتد و من باید ثابت می بودم و مرجان میچرخید ، داشت توی صورتم نگاه میکرد که سشوار رو خاموش کردم و آخرین شونه ها رو به موهاش کشیدم و حالا صدای نفس هاش رو در نزدیکترین فاصله می شنیدم و گفتم ببین تا حالا بجز ساناز برای هیچکس این کار رو نکردم و چقدر حیفه که این موهای خوشگل رو کوتاه میکنی ، مرجان سرش رو بالا گرفت تا توی چشمام نگاه کنه و من سینه هاش رو دید میزدم تا لذت ببره که گفت نمیدونستم علی جونم موی بلند دوست داره ، با فاصله گفت منم نمیزارم بجز علی جونم کسی موهامو دست بزنه ، انگار که بهم جایزه اسکار داده باشن خوشحال شدم و پیشونیش رو بوسیدم و گفتم پس تو کوتاشون نکن منم قول میدم هر وقت تو بخوای بیام و موهاتو خشک کنم ، نگاه سنگینم روی سینه هاش کار خودش رو کرده بود و مرجان با لبخند نگاهی به سینه هاش کرد و سرش رو بالا گرفت و گفت با نگاه داری بخوریشون ، دستام رو به دوتا لپش گرفتم و گفتم چرا با نگاه ؟ اگه میخواستم با دهن میخوردمشون ولی میدونی که من زن دارم و دارم فکر میکنم که چقدر حیفه که ی شوهر خوب این سینه های مثل هلو رو نخوره ، مرجان روی آسمون ها سیر میکرد و با ی چشمک دلربا گفت شاید همین خوبه که شوهر ندارم تا محدودم کنه ، دستام رو روی صورتش گذاشتم و با شستم کنار لباش رو نوازش میکردم و وانمود میکردم که دارم برای خوردن لباش له له میزنم و همزمان گفتم پس بهتره فکری به حال این تن بی صاحب بکنیم ، با نفس سنگینی قفسه سینه مرجان بالا اومد و چند سانتی تنش به تنم نزدیک شد و گفت اگه علی جونم بخواد چرا که نه! لبام رو بجای لباش به پیشونیش رسوندم و گفتم پس من دنبال ی کیس مناسب برات میگردم ، مرجان توی ذوقش خورده بود ولی عادی بودنش رو حفظ کرد و بوسه ای به صورتم زد و گفت فک نکنم علی که میشناسم بخواد منو به غریبه بسپره ، کیرم کماکان عین سنگ بود و دلم میخواست بیشتر باهاش لاس بزنم تا ی جق حسابی بزنم و برای همین باید پیش میرفتم که گفتم ی کم عقب نشینی کردم و گفتم خیالت راحت من مرجان جون رو دست هرکسی نمیدم ، حالا آماده میشی یا میخوای خودم آمادت کنم ؟ مرجان از این پارادوکس در رفتارم اذیت بود و حالا دریچه جدیدی براش باز کرده بودم و گیج شده بود که دید دارم از اتاق خارج میشم و برای اینکه موقعیت رو از دست ندم گوشه در مکث کردم و گفتم تعارف نکن اگه میخوای توی انتخاب لباس کمکت کنم ؟ مرجان حالا که منظورم رو کاملاً فهمید انقدر سریع گفت باشه که خندم گرفت ، برگشتم و پشت سرش روی تختخواب ی کت شلوار مجلسی مشکی خیلی سنگین دیدم و شورت و سوتین سرمه ای که کنارشون افتاده بود ، با کنایه گفتم واقعاً میخوای برای امشب اینو بپوشی ؟ مرجان متعجب از نپسندیدم گفت قشنگ نیست ؟ برشون داشتم و با نگاه بهشون گفتم باید توی تنت ببینمشون ، مرجان گفت باشه ، ولی اون نگاه من کرد و من نگاه اون که گفتم پس چرا موندی ؟ هنوز نگفته بود آخه! که گفتم آهن و رومو برگردوندم تا پشت سرم لباس زیرش رو بپوشه و مرجان خوشحال از این جبهه که امروز گرفته بودم شروع کرد که من گفتم امروز که من باهات راحتم مرجان جون خجالتی شده!منو بگو که خوشحال شدم و فکر میکردم میخوای بگی خودت برام لباسام رو برام بپوش ، شنیدم که مرجان گفت آخ عزیزم چرا که نه!بیا خودت برام بپوشش ، گفتم یعنی برگردم ؟ مرجان مشتاقانه گفت آره ، وقتی برگشتم مرجان دستش که پشتش سوتینش رو بسته رو جلو آورد و از اینکه جلوی من با شورت و سوتین مونده بود لبخند شیطانی میزد و من نگاه خریدارانه ای به اندامش زدم و گفتم وای چقدر خوش اندامی ولی حیفه که شورت و سوتین تیره بپوشی ، بار دیگه توی ذوقش خورد و دستم به لباسا رسوندم و گفتم البته حیفه که زیر همچین لباسی سوتین بپوشی البته سلیقهایه ولی اگه بخوای سکسی جلوه بدی بهتره نپوشی، مرجان اگه بدون سوتین بهتره درش بیارم ؟ گفتم حالا ببینیم اصلاً برای امشب این لباس مناسب هست یا نه ، تاپ رو تنش کردم و برای مرتب کردنش از روی شونه هاش بند سوتینش رو جابجا کردم و موهاش رو مرتب کردم و ازش فاصله گرفتم و با نگاهی به تاپ دستم زیر تاپش بردم و سوتینش رو از روی سینه هاش بالا بردم تا سینه هاش خوش فرم تر نشون بده ، گاهی شک میکردم که مرجان نفس میکشه یا نه و حالا نوبت پوشیدن شلوار بود و با شلوار کنار پاهاش زانو زدم و مرجان دست روی شونه هام گذاشت و یکی یکی پاهاش رو بالا میداد و با اینکه جنس شلوار تقریباً راسته بود ولی برای پوشیدن رون و لمبرای بزرگش کار سختی در پیش داشتم ، به لمبراش که رسیدم مرجان دستش رو روی شونه هام گذاشت و من از پشتش مشغول جا کردن لمبراش توی شلوار بودم که گفتم ماشالا چقدر بزرگن!جون میدن برای اسپک زدن ، مرجان با حال خوش قهقهه ای زد و گفت تا حالا ندیده بودم مردی لباس برای یک زن بپوشه آخه معمولاً مردا فقط لباس در میارن ، با خنده گفتم شاید من مرد نباشم ، مرجان گفت اختیار داری هستی خوبم هستی ، کت رو هم براش پوشیدم و فاصله گرفتم و نگاهش کردم و بدونه اینکه چیزی بگم مرجان از نگاهم نظرمو خوند و سراغ کمد لباسش رفت و چند لباس نشونم داد که چشمم به تونیک رومی مشکی افتاد و از دستش گرفتمش و باز یکی یکی لباسش رو در آوردم جفتمون میدونستیم باید سوتینش باز بشه و جفتمون از این موضوع خوشحال بودیم ، بغلش کردم و دستم رو به پشتش رسوندم و بند سوتینش رو از شونه هاش جدا کردم سینه های بزرگش مثل سنگ شده بود و با اشتیاق نگاهشون میکردم و مرجان هم از این موضوع خوشحال بود ، دستم رو به زیر یکی از سینه هاش رسوندم و توی دستم لمسش کردم و گفتم اینقدر خواستنی هستن که آدم دلش میخواد ساعت ها بخورشون ، مرجان نفس عمیقی کشید و گفت خب من که جلوتو نگرفتم ، پوزخندی زدم و گفتم حتی متاهل بودنم رو در نظر نگیرم دلم نمیاد با مامان هانیه این کار رو بکنم ، مرج اومد و دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و سرش رو بالا گرفت و گفت ولی قرار نیست کسی چیزی از رازمون خبردار بشه ؟ منم بغلش کردم و با نوازش موهاش سرمو کنار سرش گذاشتم و گفتم مرجان جونم خیلی خیلی دلم میخواست ولی نمیشه ، مرجان با التماس صورتمو بوسید و گفت ببین تو هم نیاز داری پس چرا از این تنهایی لذت نبریم ، میدونستم منظور مرجان کیرم بود که داشت میترکید و با جدا کردن مرجان از خودم گفتم میدونم ولی باور کن نمیشه ، بدجوری توی ذوق مرجان خورده بود ولی با این حال حاضر نشد خودشو ناراحت نشون بده و با لبخندی گفت ولی مطمئنم پشیمون میشی ، گفتم شاید ، نگاه بدنش کردم و گفتم حالا اجازه میدی شورت مشکیت رو هم عوض کنم یا میخوای تا شب بحث کنیم ؟ مرجان که میدونست خودم میخوام این کار رو بکنم گفت هر چی تو بخوای ، کشوی شورتاش رو نشونم داد و شورتش سفید برداشتم و بوش کردم و گفتم این یکی بهتره ، مرجان که این صحنه رو دید ی جورایی بو برد که دارم اذیتش میکنم و از سر لج روی تختخواب نشست و گفت خودت باید عوضش کنی ، گفتم باشه و جلو رفتم که مرجان دراز کشید و من کنارش نشستم و شروع به پایین دادن شورتش کردم ، مرجان خیلی کم همکاری میکرد ولی وقتی شورت رو از پاهاش جدا کردم و کس سرخ و سفید و تمیزش بیرون افتاد احساس شرم کرد و نتونست توی اون حالت بمونه و پاهاش رو بست و گوشه تختخواب نشست ، با شورت سفید به سمت پاهاش رفتم و گفتم از برق انداختنش معلومه منتظر کسی بودی ؟ اینبار برای پوشیدن شورت جدید بلند شد و ایستاد و گفت بله منتظر کسی بودم که الان داره برام شورتم رو میپوشه برام ، با خنده من مرجان هم خندید و گفتم خیلی خوشحالم که اینقدر برات مهمم ، گفت ولی چه فایده ؟ به بهانه مرتب کردن شورتش دستم رو از جلو و عقب لای پاهاش کردم و گفتم همین که این همه زیبایی رو میبینم و دارم مثل نوکرا لباست رو تنت میکنم ؟ مرجان اینبار دستش رو روی کیرم گذاشت و گفت خودت میدونی چی خوشحالم میکنه ، دستش رو پس نزدم و گذاشتم خوب باهاش ور بره و از کنارش تونیک رو برداشتم و با آماده کردنش گفتم حالا میزاری آمادت کنم یا میخوای مثل بچه ها رفتار کنی ؟ مرجان که تازه کلید تحریک کردن مو پیدا کرده بود دستاش رو بالا آورد و بعد از اینکه دستاش توی تونیک رفت دوباره دستش رو به کیرم رسوند و گفت نمیدونی چقدر میتونم با خوردن این جوون بشم و چقدر خوشحال میشم که توی دهنم ارضا بشه ، حالا که مرجان داشت منو با حرفاش اذیت میکرد پشت سرش رفتم تا دستش به کیرم نرسه و مشغول مرتب کردن لباسش شدم و مرجان ادامه داد و گفت شاید بخوای ازت بچه دار بشم و شاید بخوای فقط کونمو باهاش جر بدی یا آبت رو روی صورتم بریزی ، بدجوری داشت تحریکم میکرد و برای ناامید کردنش گفتم مرجان جون داری با حرفهات حالمو به هم میزنی ، مرجان که توی ذوقش خورده بود برگشت و گفت پس چی بگم که خوشت بیاد ؟نکنه مرد نیستی؟ گفتم خیلی بهت میاد ، گفت چی؟ گفتم این تونیک ، مرجان با پوزخندی گفت باشه ، گفتم راستی میدونی اگه جای تو بودم چیکار میکرد ؟ گفت هان ؟ گفتم اگه شیطنت تو رو داشتم زیر این تونیک اصلاً شورت نمیپوشیدم ، مرجان با کلافگی گفت که چی بشه ؟ بدون اشاره به خودم گفتم شاید وقتی کسی حواسش نبود پاهاتو باز کردی تا اونی که میخوای ببینه ، مرجان که میدونست منظورم خودمم دستش رو توی موهاش برد و با کشیدنشون کلافگی رو نشون داد و گفت خب علی جونم چرا اینجا نمیبینی ؟ گفتم آخه اونجا و توی جمع استرس میگیرم و خیلی جالب تر میشه ، کنار پاهاش زانو زدم و گفتم حالا میزاری درش بیارم ؟ مرجان گفت امان از دست تو علی ، جوابم رو گرفتم و تونیک تنگش رو تا شکم بالا دادم شورتش رو آروم از لمبراش پایین دادم و کامل درش آوردم ، هنوز تونیک مرجان بالا بود که دور مرجان چرخیدم و پشتش قرار گرفتم و بغلش کردم و بالاخره اون کون گنده رو به کیرم فشار دادم و انگشتان یک دستم رو نزدیک چوچولش و با دست دیگم مچ اون دستم رو گرفتم که مرجان با خوشحالی گفت چه عجب ؟! گفتم مرجان جون میشه همین جوری بمونیم ؟ مرجان که براش حرفم عجیب بود سکوت کرد و تا ببینه چی میخوام که سرم رو روی شانه سمت چپش که لخت بود گذاشتم و گفتم اگه بگم صمیمانه عاشقتم باورت میشه ؟ مرجان دستش رو به صورتم رسوند و گفت خب نه ولی با این حال من عاشقتم ، گفتم پس ی چیزی بهت میگم که عین حقیقته ، مرجان که فکر میکرد میخوام باز تاکید کنم که عاشقشم گفت بگو ؟ گفتم ی پسر خوش اشتها هست که زن داره وزنش هم دو ماهه حاملست و زنش هم ی خاله داره که جفتشون عاشق همند ولی مشکل اینجاست که اون پسر خوش اشتها دختر همون خاله رو بیشتر از زنش و خالش و حتی بچه توی راهش دوست داره و این زندگی رو براش جهنم کرده ، مرجان دستام رو از هم باز کرد و ناراحتی رو توی نگاهم دید و دستام رو دور سرم حلقه کرد و لبخند زورکی زد و گفت تو منو به عشقم میرسونی و من تو رو به عشقت ،چطوره؟ به زور تونستم لبخند بزنم و گفتم ولی تو خودت عشقی هستی که نمیخوام از دستت بدم ، مرجان زیباتر از همیشه لبخند زنان گفت پسر خوش اشتها منم نمیخوام از دستت بدم فقط عشقمون رو از بقیه معشوقه هات پنهان میکنیم ، حرفهای مرجان امید زندگی رو در من زنده کرد و عجولانه گفتم میخوام تمام سوراخ هایی که قولش رو دادی قبل از باز کردن بخورمشون ، مرجان مثل بچه ها گردنشو به بغل کج کرد و گفت پس از لبام شروع کن ، لبهای گوشتی مرجان همزمان غنچه شد و لبهامون به روی هم نشست و دستم برای گرفتن لمبراش پایین رفت ، وقتی دستم به جفت لمبراش رسید بدون توجه به وزن و سن و سالش زانوهام رو لای پاهاش بردم و وزنش رو روی دست و پاهام تقسیم کردم و بالا آوردم و اینجوری سر مرجان از من بالاتر اومد و خوردن لبهاش برام لذت بخش تر شده بود و دیوانه وار لبهای همو میخوردیم و در وقفهای که ایجاد شد تونستم صورت و گردنش رو بخوردم هنوز چیزی نشده بود که صدای آه مرجان اتاق رو پر کرده بود و پاهاش رو بالا و پایین میکرد تا خودشو به کیرم بکوبه من که فکر میکردم کیر میخواد هر جوری شده با یک دستم کیرمو بیرون انداختم و به لای پاهاش رسوندم ، مرجان که متوجه کیرم شد دستاش رو محکم دور گردنم گرفت و پاهاش رو محکم دور کمرم حلقه کرد تا جفت دستم آزاد بشه و با ناله گفت کیرتو بکن توی کصم ، کیرمو تنظیم کردم و با پایین رفتن خود مرجان کلاهک کیرم داخل کس داغش رفت ، میخواستم که لباش رو همزمان بخورم ولی ناله های پشت هم مرجان اجازه نمیداد لباش ثابت بمونه و باید فعلاً گردنشو میخوردم ، مرجان کیرخشکمو آروم آروم تا نصفه توی کصش جا داده بود و من حالا بهتر میتونستم با دستام مرجان رو روی کیرم بالا و پایین کنم ، وقتی مرجان رو در اوج لذت دیدم میخواستم که توی همین پوزیشن بمونم ولی طولی نکشید که کیرم از کصش پرید و بیخیال این پوزیشن شدم و اومدم که روی تختخواب بزارمش و ادامه بدم که دیدم هنوز لباسام تنم مونده و وقتی لباسمو در میاوردم مرجان هم تونیکش رو در آورد و حالا با دیدن اون همه گزینه برای خوردن بیخیال کردن شدم و خودمو کنارش انداختم و دوباره از خوردن لباش شروع کردم ، دستمو به سینش رسوندم که مرجان هم دستش به دور کیرم رسید ، همزمان قربون صدقه هم میرفتیم و سر و صورت همو میخوردیم که دیدم اینجوری کار پیش نمیره و این شد که با چلوندن سینه هاش گفتم من که میخوام بخورم همونجوری انتظار میرفت مرجان گفت منم ، دراز کشیدم و گفتم پس بیا روم ، وقتی مرجان پاهاش رو کنار سرم تنظیم میکرد متوجه شدم که باید چهار تا دهن قرض کنم تا این همه کس و کون سرخ و سفید رو بخورم و طولی نکشید که کصش دهنمو پر کرد و دور تا دور دهنم از خیسی کصش لزج شد و بیشتر از کص کردن وکس خوردن کون خوردن رو دوست داشتم( البته توی پوزیشن طاقباز ) با فشار سرم رو به بالا و چلوندن لمبراش به طرفین زبونمو به سوراخ کونش رسوندم و چند لحظهای خوردم ، کیرم رو توی دست و دهن مرجان حس میکردم و به قدری ماهرانه می خورد که دوست داشتم نگاهش میکردم ولی کاملاً رون و سینه هاش فضای دیدم رو گرفته بودن ، نمیدونم لذت کدوم خوردن بود که اینقدر زود بدنمو گزگز کرد و تند تند چند بار از کس تا کونش لیس زدم تا طعمش توی دهنم بمونه و اسپکی به بیرون روناش زدم و گفتم پاشو میخوام کص بورتو بکنم ، مرجان همراه با گفتن جوون کنار افتاد و پوزیشن طاق باز گرفت و من به دنبالش بین پاهاش رفتم و کیر خیسمو تا کلاهک داخل دادم و شروع به عقب و جلو کردم و وقتی تا نصفه رفت از لب پایینی مرجان که بین دندوناش گاز گرفته می شد فهمیدم باید آرومتر بدم داخل ولی خیلی طول نکشید که بیشتر از چیزی که ماههای اول ساناز تحمل داشت توی کصش جا داد و حالا میتونستم روی بدنش بیوفتم ، وقتی مرجان منو روی خودش دید دستاش رو جلو آورد تا سرم که روی سینه هاش بود رو نوازش کنه و وسط نالهاش شنیدم که میگفت بالاخره زیارت خوابت شدم بالاخره کیر علی توی کصم رفت بلاخره عشقم منو جر داد ، اینجوری که مرجان از وصالمون خوشحال بود و حرف میزد به انزال نزدیکتر شدم و وقتی داشتم به ثانیه های آخر سکسم فکر میکردم سینه های خوشگل و خوشمزش رو گاز میزدم و میخوردم که با شروع شدن ارضای من متوجه لرزش تن مرجان شدم و تا کامل خوابیدن کیرم سعی کردم تلمبههای محکمی توی کصش بزنم ، مرجان دوست داشت که مهمونی رو کنسل کنیم ولی شدنی نبود و همون تونیک رومی و شورت سفید رو پوشید و آرایش کردنش رو برای توی مسیر گذاشت ، مرجان سر از پا نمی شناخت و منم خوشحال بودم تا اینکه با بالا دادن تونیک از سر روناش نشونم داد که شورتش رو درآورده و منم در جواب بوسی براش فرستادم ، چند دقیقه بعد که هانیه منو برای رقصیدن بلند کرد مرجان جلو اومد و دستام رو از هانیه گرفت تا خودش باهام برقصه و این ضایع بازی رو به فال نیک گرفتم ، دو ساعت بعد که موقع خداحافظی بود خواستم که هانیه و مرجان رو برسونم که هانیه گفت من پیش ساناز میمونم و این برام عادی شده بود ولی در کمال ناباوری مرجان گفت پس علی هم منو ی سر ببره بیمارستان شهر آخه فک کنم دارم سرما میخورم ، اونشب تا صبح عشقبازی کردیم و تا ساعت سه که همه بیدار بودن گفتیم که هنوز نوبتمون نشده ، دم صبح بود و من میخواستم بدونم که چجوری قراره هانیه رو بهم برسونه که سیلی آروم توی صورتم زد و گفت من تو رو با هیچکس تقسیم نمیکنم حتی ساناز ، اولش فکر میکردم شوخی میکنه ولی راهی پیش پام گذاشت که اینکه اگه بتونم روزی سه بار با اون سکس کنم میزاره با هانیه وارد رابطه بشم که جواب دادم پس روزی دو بار دیگه برای هانیه و ساناز میمونه ولی وقتی دندوناش رو روی هم کشید فهمیدم اصلاً باهام شوخی نکرده و باید راه دیگه ای برای رسیدن به هانیه پیدا کنم ، دوستان لایک کردن باعث میشه بفهمم ادامه چیزی که برام پیش اومده براتون جالب هست که ادامه بدم یا نه ولی در هر صورت سعی میکنم در چند روز آینده بنویسم ، نوشته: علی آموزش تماشای فیلم ها - آموزش دانلود فیلم ها - آموزش تماشای تصاویر لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده