migmig ارسال شده در 19 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت زن شوهردار × زن همسایه × داستان سکسی × داستان زن همسایه × سکس زن همسایه × داستان زن شوهردار × سکس زن شوهردار × زن متاهل × داستان زن متاهل × سکس زن متاهل × زهرا ،همسایه جالب من سلام این خاطره ای که میخوام بنویسم واسه سکس با زن شوهردار هست اگر خوشت نمیاد نخون و خودت اذیت نکن من سابقه نوشتن ندارم اگر غلط دستوری و نگارشی دارد اساتید ادبیات سایت به بزرگواری علمی خودشون ببخشن بعد اینکه از خدمت اومدم خیلی سریع با یکی از دوستای هم خدمتی خودم رفتم تو کار بازسازی ساختمان ،قبلا کاشیکاری کار میکردم و دوستم که اسمش علی هست ، قبلا شاگرد بنگاه بود کار سختی بودش ولی واسه دو تا جوون ۲۵ ساله پول مناسبی داشت اونقدر درگیر کآر و خستگی اش بودیم که حال حوصله مهمونی و دوست دختر بازی نداشتیم علی اما چندتا خاله مکان دار می شناخت،بعضی وقتها پیش اونها میرفتم و از وسط جنده هایی که داشت یکی رو میکردیم نسبت به دوست دختر داشتن هم هزینه کمتری داشت و هم اعصابت راحتر بود واسه تغییر دکور یک مغازه من علی رفتیم سمت یک پاساژ قبلا توی اون پاساژ چندتا کار ریز درشت کرده بودیم و ما رو میشناختن اونجا بود که اتفاق رخ داد!! یهو عین برق گرفته ها شدم ،چیزی که میدیم رو باور نمیکردم زهرا خانوم،همسایه روبروی ما که یک زن خشک،جدی، خیلی اتو کشیده ای بود با یک تیپ داف داشت با فروشنده یکی از بوتیک ها لاس میزد من توی فروشگاه روبرو بودم و منو نمیدید پیش خودم گفتم امکان نداره حتما شبیه اش هست ولی خود خودش بود علی که متوجه حالم شد گفت چی شده و منم سریع بهش گفتم علی تو مخ زدن قهآر بود ، بعد اینکه زهرا از بوتیک اومد بیرون رفت سمتش و با سر زبونی که داشت دعوتش کرد کافه و اونجا شماره ازش گرفت من با یکی از صاحب بوتیک های اونجا رفیق بودم و در مورد زهرا ازش آمار گرفتم،ولی نگفتم که میشناسمش از قرار اونجا به اسم سارا میشناختنش، با یکی از فروشنده ها رفیق بود و جالبش اینجاست که برعکس جک جندها ، واسه خریدی که میکرد پول رو کامل پرداخت میکرد تنها با یکی از فروشنده ها رفیق بود و جالبترش اینکه از کون هم میداد بهش حالا چرا جالب؟ زهرا یک زن قد کوتاه و به شدت لاغر بود، اونقدر لاغر که میشد جای شِمشِه (خط کش) کنار دیوار ازش استفاده کنی حالا با این هیکلش کون هم میداد توی پاساژ گشتم و دوست پسرش دیدم باورم نمیشد این آدم دوست پسرش باشه ،یک آدم سوسول چاق و بد هیکل … کیری تمام عیآر یک جورایی بهم برخورد ،لامصب من که همسایه روبرو ات بودم ،قد هیکلم که مناسب تر بود… زهرا با شوهرش میانه خوبی نداشت تقریبا هر هفته دعوا داشتن و خیلی مواقع واسه دردل میومد خونه ما شوهرش اقا رضا توی یک کارخانه مواد لبنی کار میکرد و بعضی مواقع شب کار میشد یک بچه دوساله هم داشتن، رضا الحق آدم به شدت آروم و یخی بود، البته زن شوهر عین هم بودن،،،این چیزی بود که از ظاهر زندگی اونها میشد حدس زد چون من اصلا خونه نبودم و وقتی هم بودم عین جنازه میرسیدم و میخوابیدم،، توی راه خونه همه چی رو به علی گفتم علی هم از نظر تیپ و هیکل خیلی سرتر از دوست پسر زهرا بودش علی گفت امشب میرم تو کارش ولی داداش مرتضی حواست دیگه؟ این دیگه جنده نیست پولش بدیم بریم رد کارمون همسایه شماست ،تازه متاهل هم هست من: داداش حواسم هست،،فقط الان هنگ هنگ هستم،شما برو تو کارش علی اهل بحث کردن نبود و گفت باشه اونها چند روزی چت میکردن جالبه که زهرا همیشه پیگیر علی بود، چندتا عکس نود هم توی سکرت چت بهش داد به گفته علی بدن خوبی داشت ،اونها قرار گذاشتن که توی یک کافی شاپ هم بیین من ماشین علی رو برداشتم و بیرون کافی شاپ منتظر بودم قصدم این بود وقتی زهرا اومد بیرون سوارش کنم… بیشتر شبیه یک ماجراجویی پسری ۲۵ ساله بود که به جای مغزش،تخماش داشت واسش تعیین تکلیف میکرد علی توی کافی شاپ منتظرش بود، نزدیک غروب و وسط هفته بود ،جایی که قرار گذاشتن جای دنج و خلوتی بودش زهرا اومد… انصافا این زن خوش لباس بود هم جذاب لباس پوشیده بود و هم موجه با یک آرایش ملیح و سبک داخل کافی شاپ یک ساعتی گل گفتن ،گل شنیدن… جوری که دلم نمیومد حالش بگیرم ولی میدونستم علی اهل رابطه پرریسک با زهرا نیست چون یک بار تا مرز بگایی رفته بود،این کار رو هم به خاطر اصرارهای زیادم قبول کرد علی و زهرا باهم خداحافظی کردن ،علی به یک بهانه ای زهرا رو بدرقه نکرد و ازش جدا شد من که آماده بودم با ماشین حلوی زهرا ترمز زدم و با کمی اصرار سوارش کردم زهرا با استرس سوار شد… میشد فهمید که چی تو ذهنش میگذره…ولی بعد که اروم شد انگار فهمید اوضاع از چه قرار هست…چون میدونست من ماشین ندارم و توی اینستای علی ،ماشینش دیده بود زهرا: آقا مرتضی شما با علی دوست هستی؟ جا واسه دروغ گویی نبود سربسته شروع کردم همه چی رو بهش گفتن… اونم گوش میکرد… من و علی از نظر تیپ و هیکل کم بیش شبیه هم بودیم قد بالای ۱۸۰،ورزش میکردیم و با پولی که در میاوردیم سعی می کردیم خوش لباس باشیم با اونکه هر دو ما توی پایین شهر زندگی میکردیم زهرا به حرف در اومد: آقا مرتضی چرا لقمه دور سرت میپیچونی؟ بگو میخوای ازم حق السکوت بگیری دیگه… من: این چه حرفی هست زهرا خانوم،،، اگر اهلش بودم همون اول میومدم سراغت نیاز به اینهمه داستان نداشتم، فقط اون روز که دوست پسرت دیدم یکم خورد تو برجکم… زهرا: وااااا ،به اون چه کار داری؟ من: اخه آمارش دارم ،حالا کار به هیکلش و تیپ قیافه اش ندارم ،هرکی سلیقه ای داره شاید سلیقه شما همین هست ولی اخلاقش خیلی مزخرفه…آدم بی چاک دهنی هست…دهن لق هم هست… زهرا:میدوم ولی همینم واسم خوبه… حداقل مثل بعضی ها اینقدر سر به زیر نیست که هر چقدر نخ بدی حالیش نشه… منظورم زهرا به من بود،،این حرف رو هم با کمی ناز زد… من: والا بعضی ها اینقدر جدی خشک بودن که آدم جرات نمیکرد چشم تو چشم بشه چه برسه نخ گیری … زهرا: واااا من کجا باهات جدی خشک بودم؟ تو هی واسم قیافه میگرفتی…خودت نگفتی چرا اینهمه میام خونه شما و به مادرت کمک میکنم ؟ من: والا من چه میدونم،کسی که از کار شما زنها سر در نمیاره!!! زهرا: اووووف تو هم مثل رضا هستی،،، هیچی رو نمیگیرید دیدم داره ناراحت میشه واسه اینکه حالش عوض بشه بهش گفتم: ولی زهرا خانوم اولین بار توی پاساژ دیدمت فکم اومد پایین،،، وایی چقدرررر خوش لباسی شما… چرا همیشه اینجوری نمی پوشی ؟ زهرا که سر ذوق اومد: اخه محله هست که داریم؟ چندتا از فامیل ها من تو همین محله گوه هستن غیر این اگه چند روز اینجوری برم بیام حرف در میارن؟ دیدم راست میگه… من: ولی امشب خیلی محشر شدی ،لامصب آدم میبینه کیف میکنه،،میشه یکم بیشتر دور بزنیم،،اینکه کنارم نشستی یک حس خوبی بهم میده زهرا که سر کیف اومد قبول کرد… کل بحث من و زهرا بعدش به خنده و شوخی گذشت تا اینکه بهش گفتم: علی هیچ وقت نه چتی از شما بهم نشون داد و نه عکسی ولی یک چیز گفت باور نکردم زهرا: بارک الله علی…ولی واسه این نقشه ای که واسم کشید بعدا باهاش کار دارم،،حالا چی گفت؟ من: رو حساب پررویی نزارید ولی گفت این خانوم برعکس هیکل نحیفش خیلی خیلی داغ هست حتی از عقب هم سکس میکنه ،با منم کل سکس انداخته زهرا کمی خجالت کشید و منم ادامه دادم: من علی توی سکس خیلی هات هستیم تا حالا دختری تا ته سکس با ما نیومده( الکی گفتیم،جنده های که سکس میکردم انقدر گشاد بودن که یک هفته هم میکردی انگار نه انگار) حالا یکی بیاد کل بندازه خیلی حرف هست ،،، زهرا خانوم شما خیلی همت کنی یک ربع نه بیشتر زهرا با مشت زد رو شونه ام: ایشششششش مگه با بچه سال حرف میزنی؟ اگه یه ربع کارم راه میفتاد که همون رضا خاک بر سر خروس واسم بس بود… تو کارت به من نباشه عرضه خودت جای دیگه نشون بده … با این حرفش مطمئن شدم اوکی داده،،نزدیکیهای خونه بودیم بهم گفت بزنم کنار تا بره خونه خواهرش و بچه اش بگیره،از کیفش چادرش درآورد سر کرد قبلش شماره منو گرفت و رفت. فکر نمیکردم اینقدر سریع باشه منم تاخیری رو خوردم و رفتم سمت علی تا ماشینش بهش بدم، حدود ساعت ده شب بود و برگشتم خونه نمیدونم چرا ولی هیجان داشت جرم میداد دوش گرفتم خودم رو آماده کردم ،هیچ تصوری که بعدش چی قرار بشه نداشتم رضا اون شب شیفت بود و میدونستم خونه نمیاد ساعت یازده زهرا زنگ زد،،حتی اس ام اس هم نداد، صاف زنگ بدون مقدمه،بدون پس پیش، خیلی خلاصه گفت بیا پیشم!! اون از من بزرگتر بودش حدود ۳۲ ساله و یک حورایی مثل بچه با هم برخورد داشت منم پیش اومدن یک کار بهانه کردم و از خونه اومدم بیرون ،یکم تو راه رو موندم بعد رفتم خونه زهرا… واسه اولین بارم بود توی پنج سالی که اومده بودن خونه اش رفته بودم…یک خونه تروتمیز که همه چی در اوج سلیقه چیده شده بودش،با یک کتابخانه با کلی کتاب در خونه باز بود و منم رفتم داخل، زهرا توی اتاق خواب بودش… وقتی اومد بیرون اوووووف خدا چی میدیدم!! روی خودش یک حریر پوشیده بود، با یک سوتین و شورتی که بیشتر شبیه نخ بود تا شورت یعنی صد هیچ از اون جنده پولی هایی که کرده بودم جلوتر بود اصلا قیاس زهرا با اونها توهین به این زن بود اونقدر سفید که انگار توی سفید کننده شستیش دوست داشتم همون اول لباسش جر بدم و عین وحشی ها بکنمش ولی خودم نگه داشتم زهرا خودش اومد سمتم ،بغلش کردم و بوسیدمش ، اونقدر کوتاه بود که یه جورایی بلندش کردم دستم بردم پایین و محکم کونش فشار دادم اه بلندی کشید ، اروم گفت محکم بغلم کن ،من شکستنی نیستم!! منم محکم بغلش کردم شروع کردم به خوردن گردن اش ، روی مبل نشستم و زهرا با همون لباس روی پاهام،،، داشتم لبشو میخوردم خودش کشید عقب یکی از مه مه هاش در آورد گفت بخورش،،،منم شروع کردم به خوردنش،، با لبام نوک مه مه اش میکشیدم ، مه مه هاش کوچیک بود ولی عین سنگ شده بود اوووف لعنتی… دیگه طاقتم تموم شدش زدمش کنار و لباسم در آوردم توی ذهنم برنامه ریزی کرده بودم که اروم اروم لباس خودم و خودش در بیارم ولی اونقدر داغ شده بودم که لخت لخت بودم یک کیر هفده سانتی کلفت که عین تیر آهن شده بود اخخخخ چه حالی قرار بود بکنم بهم گفت بریم توی تخت… مثل عروسک بغلش کردم و رفتم توی تخت مدل شصت نه شدیم یک کوس صورتی تمیز که واقعا ارزشش داشت بخوریش اونم کیر منو تا خایه میخورد نمیتونم اون حس با کلمه توصیف کنم انگار اولین بارم بود سکس میکردم اون سکسی که باجنده ها میکردم ،مثل این بود که آبت بریزی توی چاه فاضلاب با تمام وجود ساک میزد و تخمام میخورد ،قشنگ حس میکردم که داره لذت میبره کوسش خیس خیس بود دیگه وقتش بود بکنمش از زیرش در اومدم فهمید که میخواهد بکنمش ، بهم گفت مدل داگی بکن، فقط مثل مرد بکن ، تاخایه به حالت سجده شد، کیرم گذاشتم روی کوسش ولی به جایی اینکه یواش یواش بزارم یهو کردم توششش با خنده گفتم مردهااینطور میکنن، در نمیزنن، با لگد میان تو کمرش باریک بود با دستام کمرشو گرفته بودم شالاپ شلوپ فقط میکردم، باورش سخت بود اینقدر تو کوسش خیس باشه اووووف چه حالی میداد مدل عوض کردم اینبار از جلو کردم تو کوسش پاهاش چسبوندم به سینه اش ،یک بالشت گذاشتم زیر کمرش کیرم تا خود خایه میرفت داخل یک جورایی وزنم روش بود داشت جررر می گرفت، نیم ساعت بود که فقط داشتم میکردمش حس کردم خسته شدش کیرم در آوردم رفتم سمت آشپزخونه زهرا انگار بیهوش بود لخت لخت توی خونه ،رضا و زهرا با کیر سیخ داشتم قدم میزدم رفتم از توی یخچال آب میوه آوردم و دادم دستش ازم تشکر کرد و اروم اروم داشت میخورد من داشتم زن رضا رو توی اتاق خوابش زیر عکس عروسی اونها مثل سگ می گاییدم حالش که جا اومد گفتم به شکم بخوابه و رفتم رو کمرش و شروع کردم ماساژ دادن انتظار این رو نداشت، جوری لش کرده بود انگار توی دنیای دیگه ای هست کیرم لا پاش بود، داخل نمیزاشتم چون الان وقتش نبود دم گوشش گفتم: کون به این خوشگلی چیزی نیاز نداره؟ زهرا با خنده و آرووم: کیررر میخواد من: نشنیدم زهرا با خنده ولی بلندتر: کیررررررر میخواد کیر کلفت ، جوری که عر بزنم زیزش،،،میکنی یا کارت دعوت بدم؟ من: پس بازش کن زهرا: نشد دیگه، این کار شماست بازش کن بنداز توش بفهمی کوون یعنی چی خودش قمبل کرد، کونش رو یکم چرب کردم با دستام دو طرف قمبل کونش کشیدم اروم اروم کردم توش کون کردن با کوس فرق داره یهو بکنی ، درد شدیدی ایجاد میکنه سکس کوفت میکنه کونش تنگ بود ،اروم اروم کیرم تا نصفه رفت توش اونجا نگه داشتم و ریز عقب جلو میکردم تا اینکه تا خایه رفت بعد اروم اروم سرعتم بالا بردم ، تا اینکه خیلی راحت میرفت میومد زهرا از جون دل داشت سکس میکرد،،، حسابی از کون کردمش و آبم ریختم تو کونششش کیرم در آوردم، گوشی اش داد دستم و گفت از سوراخ کونم و اب توش فیلم بگیر منم واسش انجام دادم خیلی خسته شده بود ساعت حدود یک شب بود و ما تقریبا دو ساعت داشتیم سکس میکردیم نمیخواستم اولین تجربه من و زهرا خیلی هول بازی در بیارم با اونکه همه کار کردم میدونستم ازش بخوام بازم سکس می کنه ولی مطمئن نبودم بهش لذت بده یا نه بهش گفتم: اقا رضا کی میاد؟ زهرا: به اون چه کار داری؟ فکر کن همین الان،،، صبح تا برسه حدود ساعت ده میشه… امشب پیشم باش، صبحونه رو هم همینجا بخور توی بغل هم بودیم… زهرا خیلی اروم گفت: مرتضی از این بکن در روها نباشی،، من همه جوره پایه ات هستم… به خدا تو این سن و با این بچه و شوهر اعصابم نمیکشه تنها باشم من: تازه پیدات کردم، من میخواستم این رو بهت بگم ولی… زهرا: ولی چی؟ من: اقا رضا چی؟ زهرا کمی مکث کرد و گفت: رضا میدونه دوست پسر دارم،، دعوای منم بیشتر واسه همین بود، اوایل میخواست طلاقم بده ولی دید مشکل خودش هست ، بیخیال شدش ،فقط گفت آبرو ریزی بشه همه چی گردن خودت الانم میدونه اینجایی… این رو که گفت پشمام فر خورد،، توی بغل من بود و پشتش به من ،اما متوجه استرسم شد زهرا: مرتضی از دوست پسر قبلی ام خوشش نمیومد جون لاشی بود، بهش گفتم با تو اوکی شدم کمی شاکی شدش ولی بهش گفتم آدم مطمئن تری از قبلی هستی و رضایت داد البته تو کار انجام شده قرار گرفت… من: نمیدونم چی بگم… زهرا: تو مجردی این چیزها رو درک نمیکنی، من خودم کشتم این مرد کمی داغ بشه ، نشد که نشد از عن بخار بلند میشه ولی از شوهر تریاکی من نه یه جورابی خیالم راحت شد، از طرفی اون مقدار عذاب وجدان دیگه نداشتم تا صبح تو بغل هم خوابیدم نزدیک صبح بلند شدیم باهم دوش گرفتیم، توی حموم یک سکس ریز انجام دادیم لباس پوشیدم رفتم سر کار سرکار خیلی خسته بودم ،علی هم متوجه شدش واسه همین زیاد کار نکردم علی: داداش همه محله رو بوی کوس برداشته، حسابی ترکوندی من: علی خاک بر سر جفتمون که از سکس فقط جنده بازی رو دیدیم به علی از سکس دیشبم گفتم ولی در مورد مرتضی و اینکه میدونه هیچی نگفتم بعد از ظهر زهرا زنگ زد وگفت علی امشب و فردا شب ، شب کار هست شام بیا خونه! جوری میگفت بیا خونه انگار من شوهرش هستم یک جورایی با تحکم حرف میزد نمیتونستی رو حرفش حرفی بزنی منم گفتم باشه،، علی که فهمید دارم با زهرا حرف میزنم از یک طرف دیگه داد زد : سلام برسون زهرا: علی اونجاست من: آره زهرا: در مورد مرتضی که نمیدونه؟ من: مگه بچه هستم؟ زهرا: یک چیز بگم واسم غیرتی بازی در نیار،،دوست دارم علی رو هم بیاری، سه تایی سکس کنیم، تریسام که میدونی چی هست بچه جوون؟ من با خنده: کارت به دکتر بیمارستان نکشه زهرا خانوم زهرا: من حریف شما دو تا نشم زهرا جنده نیستم!! واسم مزه نریز، شام تدارک دیدم چیزی نخورید علی کنارم بود و داشت میشنید تو کونش عروسی بود،، اونم یکم هیجان داشت مثل من ساعت اصلا نمی رفت، زود تعطیل کردیم، من رفتم خونه دوش گرفتم تاخیری خوردم و به هزار بدبختی خوابیدم تا شبش سرحال باشم علی حدود ساعت نه زنگ زد بیدار شدم و گفت داداش کمی مشروب هم گرفتم اگر خورد که چه بهتر ،اگر نخورد باهم بخوریم منم گفتم باشه علی که اومد، رفتیم خونه زهرا حواسم بود که ساکنین نبینن زهرا اینبار یک ست قرمز سکسی پوشیده بود میز شام آماده بود هر دوتا همون اول بغلش کردیم به هر دوما شلوارک داد تا بپوشیم جوری با ما راحت بود انگار چند ساله ما دوتا رو میشناسه شام خوردیم ، بعد شام سه نفری شروع کردیم مشروب خوری، ولی من و علی کمتر خوردیم ،،زهرا مست مست شد و شروع کردیم رقصیدن توی رقص لختش کردیم و دوتایی همزمان از کوس کون کردمیش زهرا تقریبا تا خود صبح داشت میداد و سیرمونی نداشت هر کاری که فکرش کنید این زن واسه سکس برای ما انجام داد آخرشم آب هر دو ما رو خورد ولی نکته جالبش اینجا بود که دوست داشت موقع سکس بدون اینکه صورت ماها معلوم باشه عکس فیلم بگیره صبحش علی زودتر رفت و من موندم ولی به خاطر مستی خوابم برد صبح زهرا زودتر از من بیدار شد ولی منو بیدار نکرد صبح با صدای مرتضی بیدار شدم خونم خشک شد، تو دلم میگفتم نکنه جنده خانوم دروغ گفته باشه… از صدای مرتضی متوجه شدم که راست میگفت ولی مثل بید میلرزیدم ،جرات روبرو شدن باهاش نداشتم مرتضی یکم بعدش واسه خرید رفت من فشنگی از اتاق اومدم بیرون خیلی شاکی بودم،،،به زهرا توپیدم که چرا بیدارم نکردی اون یکم بهش برخورد ولی متوجه شد که ترسیدم بهم گفت: اخه از چی میترسی دیدی که دروغ نگفتم من حوصله بحث باهاش نداشتم، از خونه زدم بیرون بعد از ظهر چند بار زنگ زد ولی جواب ندادم تا اینکه رفتم خونه وقتی رفتم خونه دیدم رضا اومد دم خونه ما و از مادرم سراغم گرفت رفتم دم در،،، رضا هم خیلی راحت گفت: داداش امشب من نیستم ، خانومم یک بند داره گریه میکنه ،میشه حواست بهش باشه نذاشت جواب بدم و ازم خداحافظی کرد و رفت سرکار،، منم رفتم پیش زهرا کلی نازش کشیدم تا آشتی کنه بعد اون زهرا یک جور شد زن من و بعضی وقتها هم با علی گروپ میزدیم تا اینکه خونه اش عوض کردن و خیلی بیشتر میرفتم پیشش رابطه من و زهرا هنوز ادامه داره سعی کردم خلاصه اش کنم مطمئن خیلی ها هستن که تجربه مشابه من دارند یعنی زنی رو از آشناها با دوست پسرش دیدن اگر تعریف کنید ممنون میشم این خاطره من خیلی سریع تر از نوشته بالا رخ داد،ولی کمی بهش پروبال دادم مطمئنم دوستانی هستن که تجربه با همسایه داشتن ممنون میشم از دشنام گو ها، مزه پرون ها نترسید و بگید نوشته: علی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده