رفتن به مطلب

migmig

ارسال‌های توصیه شده

     ماساژ × مرد میانسال × گی × ماساژ سکسی × داستان گی × سکس گی ×

اولین سکسم مفعولیم بعد از ۴۰ سال...

درود
من مهرداد ۴۰ساله قد ۱۸۳ و وزن ۷۹ کیلو
مدیر شرکت خصوصی…
سال ۱۳۹۹ خرداد ماه بود و هوا گرم اهل شمال…
با یکی دوست شدم در فضای مجازی به اسم وحید۲۵ساله اهل گرگان ماساژور و فوتبالیست…
اوایل آشنایی صحبتها کاری و اجتماعی به مرور زمان بینمون صمیمیت ایجاد شد.و صحبتهای سکسی و فیلم و جک ردوبدل میشد .
تا اینکه یه روز وحید بمن گفت مهرداد دوست داشته باشی یه روز میام ویلاتون یکی دو روز پیشت میمونم ماساژ بهت میدم
چون من کمر درد شدید گرفته بودم
منم مایل بودم و بهترین موقعیت برای یه سکس با وحید در حین ماساژ چون خودش خیلی از کاراش در منزل میرفت ماساژ میداد به آقا و خانوم تعریف میکرد.
خودم از دوران بلوغ تمایل به مفعول شدن داشتم ولی بخاطر آبرو و غرور امکان نداشت.
بعد از مدتی قرار شد وحید از گرگان بیاد به ویلا باغ ما منم حسابی از آمدنش خیلی خوشحال بودم.
صبح رفتم دوش گرفتم و شیو کردم ومنتظر وحید جان بودم.
حدود ساعت ۱۱ رسید
این اولین ملاقات حضوری بین ما بود
بعد از روبوسی و بغل کردن حسابی از اندامم تعریف کرد.
رفتیم بالا لباس راحتی پوشید منم براش یه شربت بهار آوردم .بعد از شربت نوشیدن رفتیم تو باغ که حدود ۲هکتار بوده گشتی زدیم .
بعد رفتیم بالا کنارهم نشستیم وحید گفت خسته هستم و هوا گرمه عرق کردم برم یه دوش بگیرم.
راهنمایی کردم رفت حمام دوش گرفت آمد با یه شورت کنار من نشست و صحبت های مختلفی کردیم از ویلا باغ و استخر و از حیوانات و پرندگانی که پرورش میدادیم تعریف میکرد.
یهو متوجه شدم دستش روی رون پام هست و داره فشار میده زیر چشمی یه نگاه به کیرش کردم .همونطور گفته بود و برام عکس و فیلم فرستاده بود و میگفت بالای ۲۰ سانت و کلفت دروغ نگفته بود.
ترسم برداشت و به وحید گفتم عزیزم بزار برای عصر یا شب هنگام ماساژ اگر ناراحت نمیشی.
اونم قبول کرد …
ناهار خوردیم کمی استراحت کردیم. بعدازظهر حدود ساعت ۴ گفت مهرداد آماده باش برای ماساژ.
گفتم باشه. لباسهامو در آوردم و لخت کامل و یه حوله دور کمرم بستم و روی تخت به شکم دراز کشیدم.
وحید با روغن مخصوص شروع به ماساژ از پشت بعد دستهام و بعد پاهام و بعد باسنم حدود یک ساعت طول کشید بعد گفت مهرداد با اجازه باید پروستاتت رو هم ماساژ بدم مشکلی نیست من قند تو دلم آب شد و گفتم وقت موعد فرا رسید . گفتم نه عزیزم استاد شما هستید اونم اول کمی روغن رو سوراخ کونم ریخت و بعد با یه انگشت فرو کرد توش و شروع کرد به چرخش بعد با دو انگشت و سه انگشت ماهرانه بدون اساس هیچ دردی منم این حس رو کردم که سوراخ کونم کاملا باز شده .
وحید همونطور که رو پاهام نشسته بود وداشت سوراخ کونمو ماساژ میداد دستهاشو در آورد و یه چیز گرم رو سوراخ کونم حس کردم واقعا لذت بخش بود .کمی فشار داد و منم با کمی عکس و العمل وبا تحمل درد سر کیرشو فرو کرد تو کونم و ثابت نگه داشت. وقتی گرمای کیرشو تو سوراخ کونم حس کردم دردو فراموش کردم و رو کرد بمن مهرداد جان مشکلی نداری گفتم نه عزیز راحت باش. دیدم کیرشو کمی دیگه فرو کرد وباز ثابت نگه داشت برای مدتی و مجدا همین عمل رو تکرار تا انتهای کیرش رو فرو کرد تو کونم و کاملا روی من دراز کشید. گرمای بدنش و کیرش حسابی داشت حال میداد .وحید شروع کرد آهسته به تلمبه زدن و سوال از من که مشکلی نداری و من رضایت خودمو اعلام کردم واونم سرعت تلمبه زدنش رو بیشتر کرد . بعد از مدتی ازم خواست به صورت داگی قرار بگیرم عکسشو ادامه داد . صدام کرد مهرداد من خسته شدم پوزیشن را عوض کنیم .گفتم هر طور دوست داری بگو.
گفت من دراز میکشم تو بیا رو کیرم بشین . گفتم باشه وقتی تغییر دادیم اون رفت به پشت دراز کشید و من بلند شدم برم رو کیرش بشینم وای تازه چشمم به کیرش خورد. یعنی الان این کیر تو کونم بود باور نمیکردم بلند بالای ۲۰سانت طولش و قطرش وقتی دستم رو روش حلقه کرده بودم دو انگشتم بهم نمیرسید و چند سانت فاصله داشت.تو دلم گفتم مهرداد ندادی ندادی حالا خدا برات چی فرستاده. راستی کیر خودم حدود ۱۲ سانت وباریک میباشد.
خلاصه کمی روغن رو کیرش مالیدم وآهسته سوراخ کونمو رو کیرش میزان وبا کمی فشار رفت داخل کونم و کم کم حول دادم تا انتها کیرش رفت تو کونم و رو خایه هاش نشستم و شروع به بالا پایین کردن کردم بعد از مدتی دیدم آبم داره میاد به وحید گفتم گفت الان نیار کمی تحمل کن بزار باهم بیاریم. از روی کیرش بلند شدم و کمی راه رفتم دوباره رو کیرش نشستم . بعد از چند دقیقه وحید گفت مهرداد آماده باش برای آوردن منم سرعت حرکتم را بیشتر کردم همزمان آبمان آمد اون تو کونم خالی کرد و منم رو شکمش و به پهلو دراز کشیدم و وحید شروع کرد به نوازش من و تحریف از سوراخ کونم و سکسمون…
دوستان این ماجرا ادامه داره…

نوشته: مهرداد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • dozens
      در میانِ ستارگان   -بیا یه بسته اینترنت برام بخر! نگاهم رو از فوتبالی که تیمم عقب افتاده بود و از تلویزیون پخش میشد گرفتم و با ابروی بالا رفته به یسنا نگاه کردم. با یه قیافه‌ی حق به جانب کنار کاناپه‌ سه نفره‌ای که روش نشسته بودم ایستاده بود و منتظر بود دستورش رو اساعه اجرا کنم! دختره‌ی افاده‌ای، با موهای خرگوشی و تیشرت و شلوارک کوتاه و اون جورابای مسخره چند رنگِ راه راه، دقیقا شبیه بچه‌های تخسی به نظر می‌رسید که دائما لج آدم رو در می‌آوردن. سرم رو چرخوندم و نگاه معناداری به الناز انداختم. روی کاناپه‌ی تک نشسته بود، پاهاش رو زیر باسنش کامل روی نشیمنگاه کاناپه جمع کرده بود و برای خودش میوه پوست می‌گرفت. شلوار جذب پسته‌ای رنگش کوتاه بود باعث میشد ساق‌های خوش تراش و تمیزش بهم چشمک بزنه. طبق معمول خرده‌ای به خواهر بی‌تربیتش نگرفت و شونه بالا انداخت، به این معنی که به من چه؟ خودت یه کاریش بکن! گفتم: -مگه خودت بابایی داداشی شوهری دوست پسری چیزی نداری که همیشه آویزون منی؟ با همون لحن پر از ناز و کرشمه همیشگیش که آخر کلمات رو یه کوچولو می‌کشید تا طرف مقابلش رو متقاعد کنه گفت: -آخه میدونــی…محمد امین خسیسه آب از لا انگشتاش نمی‌چکه. با حیرت به الناز و بعد به خودش نگاه کردم و گفتم: -محمد امین؟ تو مگه با پژمان دوست نبودی؟ لاقید گفت: -اون رو که هفته پیش باهم کات کردیم بابا! پسره بی‌شعور از خود راضی فکر کرده بود آسمون جر خورده این از وسطش افتاده زمین! یکی دو بار پاشو از گیلیمش درازتر کرد منم اعصابم گه مرغی شد، دکمه‌‌اش رو زدم از شرش خلاص شدم. این لحن صحبتش برامون عادی بود. نسل جدید اعجوبه بودن، حتی تو طرز گفتارم با ما فرق می‌کردن! الناز گفت: -انقدر قربون صدقه‌اش می‌رفتی چی شد پس؟ عشقم عسلم گفتنت همین بود؟! یسنا دماغش رو چین داد و گفت: -پسرا همه‌شون عوضین. البته بلا نسبت شوهرت! فرزاد جون که یه پارچه آقاست! و با نیشخند طعنه آمیزی به من نگاه کرد. گفتم: -اگه عوضین پس چرا رفتی با یه نفر دیگه دوست شدی؟ اونم با چه اسمی! آخه محمد امین؟! بیشتر بهش میخوره مدرس حوزه باشه تا دوست پسر. الناز خندید و گفت: -فرزاد عوضــــی! اینجوری نگو شاید پسر خوبی باشه. ما که نمیشناسیمش. یسنا که لجش گرفته بود در جواب سوال اولم گفت: -به هر حال انسان نیازهایی داره که باید برطرف بشه! خودت که بهتر میدونی. من و الناز جفتمون بهم نگاه کردیم و جلوی خندمون رو گرفتیم. شرم و حیا چیزی بود که این دختر هیچ آشناییتی باهاش نداشت. ادامه داد: -تو مسائل شخصی من دخالت نکن شوهر خواهر جان. بچسب به فوتبالت که طبق معمول ریدین! -فوتبال نود دقیقه ست. -بازی‌های قبلیم نود دقیقه بود! خیلی زبون تند و تیزی داشت. گفتم: -خیلی مزه می‌پرونی. برو از محمد امین پول بسته بگیر. فوری اومد کنارم نشست و با یه لحن خیلی لوس بچگونه گفت: -فرزاد جونم! تو که انقدر خوبی تو که انقدر آقایی. تو که مرد شریف و پاکدامنی هستی، یه بسته برام بخر. تو رو خودااا! الناز به ادا و اصولای خواهرش خندید و گفت: -انقدر چاپلوسی نکن توله، بیا اینجا خودم برات می‌خرم. یسنا برام زبون درازی کرد و خواست بلند شه، دستش رو کشیدم و دوباره افتاد کنارم. -بگو شماره‌‌ات رو. با ذوق زدگی تو همون حالت بغلم کرد و صورتم رو بوس کرد. کنارش زدم و عصبی گفتم: -ولم کن صورتم رو تف تفی کردی! شمارتو بگو بعدم برو خونتون. -کثافت تو شماره منو بلد نیستی؟ گفتم: -من شماره الناز رو به زور… . با دیدن نگاه خشن الناز حرفم رو تصحیح کردم. -منظورم اینه که… من فقط شماره الناز رو از حفظم. یسنا با خنده گفت: -بدبخت زن ذلیل! نگاه چپکی حواله‌اش کردم اما اثری نداشت. شماره‌اش رو گفت و یه بسته دو هفته‌ای براش خریدم. گوشاش آویزون شد و گفت: -همه‌اش همین؟ دو هفته فقط؟ -پس چقدر؟ می‌خوای بسته ابدی بگیرم برات؟ ادای گریه کردن در آورد و گفت: -ای خسیس! حداقل سه ماهه می‌گرفتی بصرفه برام. الان باید بیفتم دنبال یه دوست پسر دیگه! داشت حوصله‌ام رو سر می‌برد. با دست روی کاناپه هلش دادم. مجبورش کردم بلند بشه و گفتم: -پاشو پاشو، چقدر بی‌حیایی تو! من که هیچی حداقل گند کاریات رو پیش خواهرت جار نزن. پاشو برو خونتون وقت خوابت رسیده کوچولو. بدو! البته که این حرفم کاملا بی‌معنی بود. الناز و یسنا با وجود ده سال اختلاف سنی، به شدت صمیمی بودن. درست مثل دو تا دوست و همکلاسی. انگار نه انگار یه نسل باهم اختلاف سنی داشتن و به شدت شبیه همدیگه بودن. البته نه تو ظاهر، بلکه بیشتر اخلاقشون شبیه هم بود. جفتشون شیطون و پر جنب و جوش بودن، از اون دخترایی که همه جا بلند می‌خندیدن و ترسی از سرکوب نداشتن. اما خب در مقایسه‌ی ریز و میکروسکوپی، یسنا یه بمب انرژی بود! ظاهرشون اما کمی باهم فرق می‌کرد. تنها وجه اشتراکشون توی صورت، چشمای عسلی و ابروهای کمونیشون بود. به جز این، رنگ موهای الناز قهوه‌ای تیره بود و موهای یسنا یکدست مشکی. از این بابت اون به باباش رفته بود و الناز به مادرش. بزرگترین تفاوتشون رنگ پوستشون بود. یسنا به شدت پوست سفید و حساسی داشت که با کوچکترین اشاره‌ای کبود میشد. این رو وقتی اولین بار به شوخی یه نیگشون نرم از بازوش گرفتم و روز بعد کبودیش رو دیدم فهمیدم. حتی خود الناز گهگداری از لفظ «سفید برفی» برای خواهرش استفاده می‌کرد. در طرف مقابل، الناز پوست تیره‌تری داشت. نه اونقدر که بشه اسمش رو سبزه گذاشت. یه چیزی مابین گندمی و سبزه بود و از اونجایی که دو سالی میشد باهم ازدواج کرده بودیم، به خوبی می‌دونستم بدن پر از خالی داره که خیلی برام جذابیت داشت. یکی از همون خال‌ها روی صورتش و نزدیک لبش بود که خودش اصلا ازش خوشش نمیومد، اما من عاشقش بودم. به نظرم یه جلوه خاصی به صورتش داده بود. یکی دیگه از اون خال‌ها روی سینه چپ و درست روی قلبش بود. اونقدر اون نقطه رو بوسیده بودم که شمارش از دستم در رفته بود! در وصف هیکلش، فقط یه واژه می‌تونست از پس توصیفش بر بیاد. «متناسب!» بهترین کلمه بدون شک همین بود. همه چیش خوب بود. اندام کشیده، بدون اضافه وزن. حتی سینه‌هاشم متناسب بود. البته که شبیه سینه‌های کاملا گرد و عملی مدلینگ‌ها نبود. نه خیلی بزرگ بود، و نه کوچیک. یه مقدار افتادگی داشت که بالغ‌تر نشونش میداد. نوک سینه‌هاش به رنگ قهوه‌ای روشن بود و حالت سیخ مانندش باعث شده بود افتادگی سینه‌هاش نه تنها جلوه بدی نداشته باشه، بلکه بسیار جذاب به نظر بیاد. در مجموع از این بابت کاملا راضی بودم. تو این مورد نمی‌تونستم نظر تخصصی بدم، اما حداقل در ظاهر یسنا بسیار شبیه الناز بود و نسخه جوون‌ترش محسوب میشد. الناز با بیست و هفت سال سن، چهره و اندام جا افتاده‌تری داشت. این باعث میشد همیشه طالب نزدیکی باشم. الانم مثل دیروز هوس یه رابطه داغ و آتیشی رو کرده بودم اما حضور اون دختره وزه باعث شده بود نتونم کاری کنم. باید هرچه زودتر یسنا رو دک می‌کردم و دوباره لب‌هام رو روی خال روی سینه چپ الناز قرار می‌دادم و محکم میک میزدم که یسنا با پر رویی پرید وسط فکرهای شیرینم. -دیره دیگه، شب همین‌جا می‌خوابم. چند ثانیه طول کشید تا از فکر بدن الناز بیرون بیام. ابرو بالا انداختم و گفتم: -از این خبرا نیست. زودتر حسرت نبودنت رو به دلمون بذار. الناز کاملا متوجه بود که چرا می‌خوام شر خواهرش رو کم کنم. اونقدر من رو می‌شناخت که بدونه چقدر تو این لحظه سطح تستسترون بدنم بالا رفته و چقدر بی‌قرارِ تنش شدم، برای همین حرفی نمیزد. کلا اینجور مواقع وسط بازی می‌کرد، سعی می‌کرد نه من رو دلخور کنه نه خواهرش رو. یسنا گفت: -می‌خوای از خونه‌ی پیزوریت بیرونم کنی؟ الناز تشر زد: -یسنا! مودب باش. اخم کردم. خونه من خیلی کوچیک بود و فقط یه اتاق خواب داشت، اما مال من بود! براش زحمت کشیده بودم و حالا یه جغله بچه به تلاشم بی‌احترامی می‌کرد. سرم رو تکون دادم. -دقیقا می‌خوام همین کار رو بکنم. برو خونه شاهانه خودتون. فاصله زیادی نبود. خونه پدر زنم کوچه بالایی بود. یه دو خوابه‌ی 110 متری با نمای قشنگ که ارزش مالیش خیلی بیشتر از خونه خودم بود. -معلومه که میرم! فکر کردین منت شما گدا گشنه‌ها رو می‌کشم؟ همونطور که اینا رو با غر و لند می‌گفت، بلند شد و رفت توی تک اتاق خواب خونه و لباس‌هاش رو عوض کرد. چند دقیقه بعد برگشت و بدون اینکه به ما نگاه کنه، با اخم و تخم از خونه بیرون رفت و جوری در رو بهم کوبید که کل ساختمون لرزید. نفس راحتی کشیدم. به الناز نگاه کردم و گفتم: -بخدا یه ساعته منتظرم این دختره‌ی روانی بره. موهاش رو انداخت پشت گوشش و با یه ناز ریز گفت: -اولا روانی که میگی خواهرمه، دوما دقیقا منتظر چی بودی؟ خیلی خراب بودم. بلند شدم و اول از همه در خونه رو قفل کردم. پرده‌ها رو که به خیابون مشرف بود کشیدم و به طرف الناز رفتم. خودش خوب می‌دونست جریان از چه قراره. کیرم مثل یه فنر فولادی به شلوارم فشار می‌آورد. الناز به جلوی شلوارم نگاه می‌کرد و می‌خندید. گفتم: -می‌خندی؟ باید بخوریش! دستش رو کشیدم و اون بیشتر خندید. از شهوت زیاد کارام دست خودم نبود. بد هوس کصش به سرم زده بود. بی‌تعارف و بدون عشق بازی و داستان دیگه به طرف کاناپه هلش دادم و ساپورتش رو یه ضرب کشیدم پایین، جوری که صدای جر خوردن اومد. هینی کشید و گفت: -یواش! آخه خله وسط خونه؟ حداقل بیا بریم تو اتاق. دست چپم رو انداختم پشت گردنش و نذاشتم سرش رو بالا بیاره. خمش کردم روی کاناپه و یه تف گنده انداختم کف دست راستم. دستمو بردم بین پاهاش و مالیدم. بعد گفتم: -دقیقا وسط خونه! می‌خوام پارت کنم عسلم! -چیشد یهو آمپر چسبوندی؟ با یه دست شلوارم رو تا زانو کشیدم پایین و از پشت جسبیدم بهش. کیر سفت و سختم که رگ‌هاش بیرون زده بود، لای پاهاش افتاد. از روی تیشرت خونگی روی برجستگی‌های تنش دست کشیدم و گفتم: -می‌خوامت الناز. انگار نیاز رو از لحن صدام حس کرد که خودش کمرش رو داد عقب و از موضع ناز کردن عقب نشینی کرد. -بیا عشقم. من مال توام. میدونی هر وقت و هر زمانی بخوای من هستم. الناز واقعا زن خوبی بود و همیشه نیازهام رو بر طرف می‌کرد. تو این موارد هیچ مشکلی نداشتیم. تو این حالتی که قرار داشت، کصش باد کرده بود و افتاده بود بیرون. نسبتا کص تپلی داشت که زیاد به هیکل متوسطش نمی‌خورد. بالای شکاف کصش به شکل مثلث موهای شرمگاهش رو اصلاح کرده بود که البته از اون زاویه به اون قسمت دید نداشتم. کیرمو گذاشتم روی شکافش و نرم هل دادم تو. آه کشیدم و لذت بردم. فضای کسش هنوزم برام مثل بار اول لذت بخش بود. -به خاطر همینه کصخلتم دیگه. بلند ناله کرد که احساس کردم بیشتر از درده. کیرم رو تا کلاهک از کسش بیرون کشیدم و یه تف دیگه انداختم روش. دوباره شروع کردم تلمبه زدن و گفتم: -انقد این جغله فک زد که سرم درد گرفت. نیاز به یه مقدار آرامش دارم. کمرش رو بیشتر لا داد و با این حرکت کونش گنده‌تر شد. -آرامش تو پیش منه. جفت دستام روی لمبرای باسنش نشست. -یکم دیگه وراجی می‌کرد یا اون رو خلاص می‌کردم یا خودمو. مکث کوتاهی کرد و گفت: -یسنا شیطونه. ذاتا همینه. می‌خوای چیکارش کنی؟ درحالی که کیرم مرتب تو کسش عقب و جلو میشد، با انگشت شصت سوراخ آکبند کونش رو لمس کردم و گفتم: -ادبش می‌کنم! یکم که انگشتم رو فشار دادم، دستش رو آورد پشت سرش و دست منو پس زد. -شیطونی نکن! متاسفانه تا الان نتونستم سوراخ عقبش رو افتتاح کنم و تلاشم هر دفعه به بن بست می‌خورد. الناز از آنال سکس بدش میومد و هیچوقتم نظرش عوض نمیشد. حسرت این مدل سکس رو دلم مونده بود. آهی کشیدم و به کصش راضی شدم. درحال تلمبه زدن بودم که یه مرتبه در خونه به صدا در اومد. سر جام متوقف شدم و گفتم: -این کیه دیگه؟ در حالی اینو می‌گفتم که توی ذهنم به خوبی حدس میزدم کی پشت دره. الناز که تازه رفته بود تو جو سکس، نوچی گفت و بی‌میل ازم جدا شد. تو یه چشم بهم زدن شلوار و شورتش رو بالا کشید اما از اونجایی که شلوارش پاره شده بود، سریع به اتاق خواب رفت تا شلوار جدید بپوشه. خودم رو مرتب کردم و قفل در رو باز کردم. یسنا ژست گربه‌ی شرک به خودش گرفته بود. خنده‌ام گرفت و گفتم: -چی شد ددی جون رات نداد؟ -کسی خونه نبود. شرط می‌بستم دروغ میگه و اصلا نرفته خونه‌شون. حتی از این ساختمون خارج نشده! این دختر رو من می‌شناختم. سیاست مداری بود برای خودش. سری تکون دادم و از جلوی در کنار رفتم. -بیا تو. سعی کن لقمه گنده‌تر از دهنت برنداری کوچولو. موقع ورودش نگاه توام با نیشخندش رو به جلوی شلوارم شکار کردم. وقتی نگاه کردم، برجستگی کیرم خیلی معلوم بود. پوفی کشیدم و به روی خودم نیاوردم. الناز از تو اتاق بیرون اومد و انگار از نیمه کاره موندن برنامه‌مون هنوز خیلی عصبانی بود که گفت: -چیشد چرا برگشتی؟ تو که خونه بابا رو به اینجا ترجیح می‌دادی. یسنا با پوزخند گفت: -شلوار نو مبارک. الناز جوش آورد. -دهنتو ببند! نمیفهمی بعضی حرفا رو نباید زد؟ یه مرتبه یسنا گفت: -چیه مزاحمم؟ ریدم تو عیش و نوشتون؟ یا نکنه وقتی هستم نمی‌تونید زهرماری کوفت کنید؟ اولش فکر کردم اشتباه شنیدم، اما حالت مات صورت الناز بهم گفت که نه! یسنا با نیشخند ادامه داد: -چیه پشماتون ریخت؟ فکر کردین گاوم تا حالا بطری‌های توی کابینت رو ندیدم؟ الناز اخمی کرد و گفت: -به تو چه مربوط؟ باید تو همه چی سرک بکشی؟ پریدم وسط بحث: -اونا مال رفیقامن. یه جوری معنادار نگاهم کرد که خودم خجالت کشیدم. با همون نیشخند مسخره گفت: -آها، باشه! دوباره من و الناز بهم نگاه کردیم. این‌بار مستاصل. یسنا گفت: -فکر کردی نمیدونم خواهرم رو مثل خودت چیز خور کردی؟ وای که اگه مامان بابام بفهمن… . خب، یه طوفان از نا کجا آباد اومد و همه چیز رو بهم ریخت. قصه از این قرار بود که من و الناز از همون شروع رابطه باهم رو بودیم و همدیگه رو به خوبی درک می‌کردیم. هیچوقت بهش دروغ نگفتم و اونم چیزی از من پنهون نداشت. از همون دوران کوتاه نامزدی مشروب رو باهاش طبیعی کردم و از این موضوع باخبر بود. حتی گهگداری باهم سیگارم می‌کشیدیم. اما بعد ازدواج، همخونه شدنمون باعث شد النازم برای اولین‌بار مشروب رو تجربه کنه و از اون زمان به بعد، پای ثابت شبهایی بود که هوس مستی به سرم میزد، و کمم نبودن! -من خیلی چیزا در مورد شما دو نفر می‌دونم! لحنش پر از غرور بود. انگار به این موضوع افتخار می‌کرد. الناز که هنوز از لو رفتن رازمون ناراحت بود گفت: -مثلا؟ یسنا رو به خواهرش گفت: -مثلا اینکه می‌دونم تو یه خال روی سینه چپت داری. اول از شنیدن لفظ صریح «سینه» جا خوردم، اما تعجبم سریع از بین رفت. با پوزخند گفتم: -معلومه که می‌دونی. خواهرته مثلا! بچه بودین باهم می‌رفتین حموم. گفت: -توام پشت رون پای راستت قد نیم وجب یه رد زخم داری که یکم گوشت اضافه آورده. از چیزی که شنیدم شاخ در آوردم. به خودم که اومدم، دهنم برای چند ثانیه باز مونده بود و یسنا با یه لبخند فاتح نگاهم می‌کرد. یه زخم قدیمی از یه تصادف با موتور سیکلت روی رون پام داشتم، و خواهر زنم اینو می‌دونست! الناز گفت: -تو اینا رو از کجا می‌دونی؟ -وقتی از اون زهرماریا می‌خورین و هیچی حالتون نمیشه همین میشه دیگه! یعنی چی؟ متوجه حرفاش نبودم. گفتم: -منظورت چیه؟ -منظورم اینه وقتی مست می‌کنین و میرین تو اتاق و صدای فعالیتتون کل ساختمون رو می‌گیره، ممکنه یکی مثل من بی‌خبر بیاد تو خونه و شما رو تو اون وضع ببینه. هیچوقت فکر نمی‌کردم جلوی یه دختر بچه 17 ساله احساس شرم کنم، اما امشب برای اولین‌بار تا سر حد مرگ خجالت کشیدم. الناز با گونه‌های رنگ گرفته گفت: -تو خجالت نکشیدی اینا رو به ما گفتی؟ یسنا که انگار داشت باهامون بازی می‌کرد، دوباره برگشت روی کاناپه نشست و گفت: -خجالت رو تو باید بکشی. با دو پیک عرق یه جوری میری تو جَو انگار شوهرت عمو جانیه! الناز وایی زیر لب گفت و صورتش رو با دستاش پوشوند. من از وقاحت این دختر حیرون بودم! واقعا از حدش گذرونده بود. فقط دلم می‌خواست گم شه از خونمون بیرون تا تو خلوت این موضوع رو هضم کنیم، اما انگار اون امشب قصد قتل ما رو داشت که گفت: -اگه می‌خواین بابام چیزی از این جریان نفهمه، باید یه کاری برام انجام بدین. هیچکدوممون چیزی نگفتیم. شوک پشت شوک! خندید و گفت؛ -نترسید بابا. نمی‌خوام بخورمتون که! وقتی بازم حرفی نزدیم، خودش ادامه داد: -درخواست زیادی نیست. منم مشروب می‌خوام! الناز سریع گفت: -چی؟ عمرا! -چرا نه؟ -چرا آره؟! احمق تو هنوز به سن قانونی نرسیدی. -تو که رسیدی چه گلی به سرت زدی؟ من می‌خوام تجربه‌اش کنم و به نفعتونه قبول کنین. وگرنه میرم با دوستام تو مهمونی‌ها می‌خورم، نگم که بابا می‌فهمه داماد و دخترش زهرماری کوفت می‌کنن و دختر دیگه‌اشم هر شب پارتیه! اصلا دوست نداشتم پدرزنم از این جریان بویی ببره. آدم خیلی مذهبی نبود اما به شدت از این چیزا بدش میومد. الناز بازم مخالف بود. یسنا بلند شد و گفت: -باشه حرفی نیست. من میرم خونه. منتظر باشید بابا با چماغ بیاد بالا سرتون. از همین حالا گفته باشم خون شوهرت گردن توئه خواهر عزیزم! جدی جدی داشت می‌رفت. یعنی می‌رفت می‌گفت؟ از این موجود هرچیزی بر میومد. مجدد شال و کلاه کرد و در خونه رو باز کرد. الناز همچنان حرفی نمیزد. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -صبر کن. زود برگشت و دیدم که نیشش تا بناگوش بازه! گفت: -می‌دونستم بین شما دو تا فقط تو یه نفر عاقلی! الناز خیره نگاهم می‌کرد. بهش گفتم: -چیکار کنم؟ بذارم بره؟ -نمیگه. -میگه! من خواهر تو رو می‌شناسم. -خواهرمو از من بیشتر می‌شناسی؟ یسنا لباس‌هاش رو با قبلیا عوض کرد و بدون تعارف رفت تو آشپزخونه. صدای تق و توق اومد و کمی بعد، یه بطری شیشه‌ای دستش بود. -اینا مدلاش باهم فرق می‌کنه یا همه‌اش یکیه؟ پوفی کشیدم و از جا بلند شدم. بطری رو از دستش کشیدم و گفتم: -برو خودم میارم. توله! برام زبون درازی کرد. یه مشروب نسبتا سبک به همراه مزه از تو یخچال برداشتم و برگشتم. یسنا گفت: -واقعا باهاش چیپس و پفکم می‌خورین؟ دوغه واسه چیه؟ سری تکون دادم و گفتم: -فقط دهنتو ببند! پشت ابرویی نازک کرد و گفت: -بداخلاق! وقتی یه ته پیک براش پر کردم، الناز که تموم این لحظات ناراضی و ناراحت بود بلند شد و قهرگونه به اتاق خواب رفت. یسنا با نگاهش رفتن الناز رو دنبال کرد و گفت: -خرسی شده هنوز عین بچه‌ها قهر می‌کنه! یدونه زدم پس کله‌اش. -در مورد زنم درست صحبت کن. بازم زبونشو درآورد و گفت: -اول خواهر منه بعد زن تو! بده دیگه لامصبو. دستشو دراز کرد تا پیک رو از رو میز برداره. زدم پشت دستش و گفتم: -قانون داره! باید یه ضرب بدی بالا. قبلش یه به سلامتی میگی، بعدشم فوری یه قلپ از این دوغ وامونده کوفت می‌کنی. پرسید: -چرا؟ واقعا حوصله توضیح دادن این بدیهیات رو نداشتم. یسنا با مکث و تاخیر زیاد، انگار که هنوز دودل باشه پیک رو سر کشید و خیلی طول نکشید که قیافه‌اش عین برج زهر مار شد. کل لیوان دوغ رو سر کشید و با چهره‌ی درهم نمایشی عق زد و گفت: -اعههههه! این چه مزخرفی بود دادی به خوردم؟ -چیه فکر کردی آسونه؟ اگه نمی‌خوای جمع کنم؟ براش سخت بود، اما پا پس نکشید. دلم پیش الناز بود. یه ته پیک دیگه براش پر کردم و گفتم: -همینجا باش الان بر می‌گردم. دست به چیزی نزنی! بلند شدم و رفتم تو اتاق. الناز جلوی میز آرایش نشسته بود و داشت با دستمال مرطوب یه ذره کرم پودری که به صورتش زده بود رو پاک می‌کرد. دست به سینه بالا سرش ایستادم و گفتم: -انتظار داری چیکار کنم؟ بذارم بره؟ با لحن سردی گفت: -انتظار دارم واسه نظر منم ارزش قائل باشی. -خواهرت دیوونه ست! همه چی رو میذاره کف دست بابات. برگشت و گفت: -من یسنا رو میشناسم. اون هرچی باشه آدم فروش نیست! آهی کشیدم و گفتم: -من هرچی میگم تو حرف خودتو میزنی. حالا که شده. خودش گفت با ما نخوره میره تو مهمونی‌های ناجور با آدمای غریبه می‌خوره. خودتو ناراحت نکن، الانم بلند شو بیا حداقل دورهم باشیم. از اتاق اومدم بیرون. در کمال ناباوری حدود یک پنجم از سر بطری خالی شده بود. چشم درشت کردم و گفتم: -احمق می‌خوای خودتو بکشی؟ به همین سرعت یکم حالت چشماش عوض شده بود. با لودگی خندید و گفت: -مطمئن باش قبلش تو رو می‌کشم. پوفی کشیدم و نشستم کنارش. بطری رو از دستش کشیدم و غریدم: -بدش من! مغز فندوقی. بلند خندید و سرشو به بازوم تکیه داد. کاملا متوجه بودم خنده‌هاش از مستیه! دهنشو که پر چیپس و پفک بود تا ته باز کرده بود و از ته دل عر میزد. سر تکون دادم و برای خودم ریختم و رفتم بالا. گفتم: -آدم باش یسنا، خواهرتو ناراحت نکن. -الناز منو دوست داره، حتی بیشتر از تو! پوزخند صداداری زدم و گفتم: -جدی؟ در اتاق باز شد و الناز اومد بیرون. بهم نگاه کردیم و متوجه شدم کدورت‌ها رفع شده. یسنا دستش رو به طرفش دراز کرد و گفت: -نفسم، بیا پیش خودم! الناز با لبخند نزدیک اومد و گفت: -چقدر براش ریختی؟ گفتم: -من نریختم، خودش زحمتش رو کشید! دست یسنا رو گرفت و نشست کنارش. دلم می‌خواست کنار خودم بشینه، اما یسنا بین ما بود. یسنا مثل گربه خودشو مالید بهش و گفت: -اونقد دوست دارم که حد نداره. ببخشید اگه از حرفام ناراحت شدی. الناز بیشتر خندید. -منم دوستت دادم عزیزم. براش پیک پر کردم و کنار هم مست کردیم. یسنا با دیوونه بازی‌هاش ما رو می‌خندوند و برخلاف تصور داشت شب خوبی رو برامون رقم میزد. پدر و مادرش می‌دونستن اینجاست و برای همین ازش خبر نمی‌گرفتن، و البته با این حالش بهتر بود شب رو همینجا می‌خوابید. ساعت از یک رد شده بود که الناز گفت: -سرم داره گیج میره. باید یه آبی به سر و روم بزنم. اینو گفت و از جا بلند شد. به سختی و با کمک دسته مبل تعادل خودش رو حفظ کرد و به طرف سرویس‌ بهداشتی حرکت کرد. حینی که از مقابل من عبور می‌کرد، نگاه من از پشت روی باسن محشرش موند. با هر قدمی که برمی‌داشت یه موج روی لمبرای باسنش می‌افتاد و من رو تشنه‌تر می‌کرد. تا لب چشمه رفتم و باز برگشتم، اما امشب به هر قیمتی که شده بود باید خودمو سیراب می‌کردم. -هوی! چشاتو درویش کن. ناسلامتی اون خواهر منه اینجوری دید می‌زنیش! با تأکیدگفتم: -اول زن من، بعد خواهر تو. -خواهر من، بعد زن تو. با شیطنت گفتم: -من کارایی با خواهرت کردم که فکرشم نمیتونی بکنی. لبشو گاز گرفت و گفت: -مثلا؟ مشتاقم بدونم. -خصوصیه، مناسب سن تو نیست. -مطمئنی؟! من خیلی بیشتر از سنم ظرفیت دارم. نگاهش کردم و چیزی نگفتم. یه خیارشور برداشتم و مشغول گاز زدنش شدم. کمی گذشت. یسنا با اخمی از سر دقت روی مبل چرخیده بود، جوری که پاهاش به طرف من و کمرش به دسته مبل تکیه داده شده بود. پرسیدم: -چیکار میکنی؟ گفت: -میخوام مخ محمد امین رو بزنم تا برام بسته سه ماهه بخره. با تعجب گفتم: -این ساعت؟ خوابه بابا. جوابمو نداد. یسنا بود دیگه، کاریش نمیشد کرد. صدای نوتیف گوشیم بلند شد. کی بود این وقت شب؟ شونه بالا انداختم و قفل گوشیم رو باز کردم. تو اینستاگرام برام دایرکت اومده بود. با تعجب دیدم از طرف یسنا ست. یه عکس ارسال شده بود. یه نگاه به یسنا انداختم و یه نگاه به صفحه گوشیم. با تعجب و کنجکاوی عکس‌ رو باز کردم و بعد، مثل یه رعد و برق بود که از وجودم رد شد. این…این واقعی بود؟ عکس‌ رو خوب بالا و پایین کردم و یه احساس خیلی قوی بهم می‌گفت که آره، شخص توی تصویر، خود یسناست! شاید فیلتر زرد یکم رنگ پوستش رو عوض کرده بود، اما خود خودش بود. حتی فرم صورتش یکم دیده میشد. اما چرا؟ با حیرت سرم رو بالا آورم و نگاه بهت زده‌ی یسنا رو شکار کردم که با ناباوری دائم به من و گوشیش نگاه می‌کرد. انگار که میخواد مطمئن بشه. بعد چند ثانیه دستی به سرش کوبید و گفت: -وای خاک به سرم! من که هنوز شوکه بودم، گفتم: -این چیه؟ -بخدا اشتباه فرستادم. تو رو خدا حذفش کن. صدای الناز باعث شد از جا بپریم. -چیزی شده؟ اونقدر مست بود که متوجه جو بین من و خواهرش نشه. یسنا با التماس نگاهم می‌کرد. تو این حالت چشم‌های وحشیش خیلی معصوم به نظر می‌رسید. گفتم: -چیزی نیست. سر گیجه‌ات بهتره؟ سرشو تکون داد و سر جای قبلیش نشست. -فکر کنم زیاده روی کردم. بی‌حواس اوهومی گفتم و عکس‌ رو تو ذهنم مرور کردم. چه بدنی، چه بدنی! دختری مثل یسنا همیشه تو ناخودآگاهم یه دختر خوش بدن و آس بود، اما دختری که هیچوقت نباید بهش فکر می‌کردم. حالا اون کمر باریک و باسن بزرگ تراش خورده از سرم بیرون نمی‌رفت. نه، تا آخر عمرم بیرون نمی‌رفت. یه پیک دیگه برای خودم ریختم که صدای گرفته یسنا اومد. -واسه منم بریز. الناز گفت: -بسه دیگه، باره اولته. -خودم می‌خوام. بریز فرزاد. براش ریختم و دادم دستش. بهم نگاه نمی‌کرد. یسنا و خجالت؟! واقعا عجیب بود. سلامتی گفت و رفت بالا. تو سرم گفتم: سلامتی تنت! و رفتم بالا. مست بودم و افکارم دست خودم نبود، وگرنه تو حالت عادی انقدر مغزم افسار گسیخته نبود. یه مدت که گذشت، یسنا به حالت عادی خودش برگشت. شروع کرد به شوخی و مزه پرونی. داشتم بالا می‌رفتم که یه دفعه گفت: -راستی فرزاد، می‌دونستی الناز قبل تو با حامد دوست بوده؟ مشروب پرید تو گلوم و به سرفه افتادم. حتی یه مقدارش رفت تو بینیم که تا فیها خالدونم سوخت. حامد پسر عموی الناز بود. تو برخوردهایی که باهم داشتیم، به نظرم پسر خوبی بود، اما از من و الناز کوچیکتر بود. فکر کنم بیست و سه یا چهار سالش بود. بیشتر مناسب یسنا بود تا الناز. در حالی که چشم‌هام پر آب شده بود، با چشم‌های گرد شده به الناز نگاه کردم. داشت از پهلوی یسنا نیشگون می‌گرفت. گفتم: -چی میگه یسنا؟ لبخند مسخره‌ای زد و گفت: -چرت و پرت میگه بابا. مسته یه چیزی از دهنش پرید. یسنا با صدای جیغ جیغویی گفت: -تو که از منم مست‌تری! نگو دروغه که خودم یادمه عصرا که مامان بابا نبودن از خونه می‌رفتم بیرون تا شما دوتا به عیش و نوشتون برسین! -چرا بهم نگفته بودی؟ از لحن خشک و جدیم، جفتشون ساکت شدن. مست بودم، اما می‌فهمیدم! دونستن این که زنم با پسر عموش رابطه داشته، اصلا نمی‌تونست مسئله ساده‌ای باشه. یسنا متوجه شد چه گندی زده. بلند شد و گفت: -ام… چیزه. من خسته‌ام میرم بخوابم. گود نایت! زود رفت تو اتاق و در رو بست. در واقع فرار کرد. رو کردم به الناز و دوباره گفتم: -چرا نگفتی؟ با بی‌خیالی ظاهری گفت: -حالا چه فرقی می‌کنه؟ با ناباوری پوزخند زدم. -چه فرقی می‌کنه؟ واقعا داری این سوال رو می‌پرسی؟ جوابم رو نداد. گفتم: -الان اگه بفهمی من با دختر داییم رابطه داشتم. چه حسی بهت دست میده؟ -هیچی! چه حسی باید بهم دست بده؟ قضیه مال قبل ازدواجت بوده. حرصی گفتم: -یعنی برای تو مهم نیست من با ساحل سکس کرده باشم؟ دوباره جوابم رو نداد. واقعا چه وضع مزخرفی بود! چند جرعه از خود بطری نوشیدم و پرسیدم: -تا چه حد پیش رفتین؟ با ترشرویی گفت: -چرا انقدر کشش میدی فرزاد؟ یه چیزی بوده تموم شده و رفته. تشر زدم. -جواب منو بده. -نمیگم. -بگو. -گفتم نمیگم! صدام رو آوردم پایین اما با لحن عصبی گفتم: -من تا حالا هزار بار التماستو کردم یه بار، فقط یه بار اجازه بدی از پشت بذارم توش، بعد تو یه کاره رفتی به پسر عموت دادی؟! صورتش رو با دست‌هاش پوشوند و با خجالت گفت: -فقط چند بار باهم بودیم، اونم لاپایی! خیره نگاهش کردم. احساس عجیبی بهم دست داد. هضم این حقیقت که آلت تناسلی حامد با کس و کون الناز تماس داشته برام یه مقدار زیاد از حد سنگین بود. من تا الان فکر می‌کردم تنها مردیم که الناز رو بدون لباس دیده و لمس کرده، اما زهی خیال باطل! با ناراحتی بلند شدم و مشغول انجام کارای شخصیم شدم. یکم منگ بودم اما می‌خواستم نرمال رفتار کنم. مسواک زدم و رفتم دستشویی. بعدم بدون حرف وارد اتاق شدم. یدونه تخت کوچیک انتهای اتاق قرار داشت که یسنا اشغالش کرده بود. بدون توجه بهش چراغ رو خاموش کردم و روی تخت خودمون دراز کشیدم. با چیزی که شنیده بودم حالا حالاها خوابم نمی‌برد. اومدن الناز خیلی بیشتر از حالت عادی طول کشید. یسنا انقدر خورده بود که هفت‌تا خواب رو راحت دیده بود. حدود بیست دقیقه‌ای پلک‌های بازم به سقف تاریک اتاق دوخته شد تا در اتاق بالاخره باز شد. الناز در رو بست و به طرف تخت اومد. از تلویی که خورد، فهمیدم این بیست دقیقه رو مشغول چه کاری بوده! کاملا سیاه مست بود. دوتا دستش رو گذاشت روی تخت و جلو اومد. برخلاف تخت دیگه، این یکی خیلی بزرگ و جا دار بود. درحالیکه دراز کشیده بودم، با یه اخم کوچیک و از سر دقت به الناز نگاه می‌کردم تا ببینم چه نقشه‌ای تو کلشه. الناز یه دختر معمولی بود اما وقتی سیاه مست میشد، اون موقع یه الناز جدید متولد میشد. از برق چشم‌هاش توی تاریکی فهمیدم داره لبخند میزنه. دستش توی تاریکی جلو اومد و روی جلوی شلوارم نشست. مثل برق گرفته‌ها به مچ دستش چنگ زدم و آروم گفتم: -بازیت گرفته؟ بگیر بخواب! مشغول مالیدن شد و گفت: -خودت اینو می‌خواستی. درست می‌گفت. به همین خاطر تو همین چند ثانیه کیرم کاملا شق شده بود. -صدات رو بیار پایین دیوانه. خواهرت اون طرف خوابه. یه مرتبه خودش رو دراز کرد روی تخت و چهره به چهره‌ام دراز کشید. لب‌هام رو بوسید و با صدای خماری گفت: -بذار باشه! من الان فقط تو رو می‌خوام. -الناز دست بردار. تکرار کرد: -مـــــیـــــخـــــوامتـــــــــ! لحنش کشیده و لرزون بود. آخر جمله خندید و ساکت شد. فکر کردم خوابش برده و نفس راحتی کشیدم. یه دفعه کیرم بین دستاش قرار گرفت. آهی کشیدم و سرم رو روی بالش فشار دادم. درحالی که نگاهم به سقف تاریک بود، گذاشتم کیرم رو از روی شلوار بماله. دستش را خواست بکنه توی شرتم که سریع عکس‌العمل نشون دادم و مانع شدم. مثل بچه‌ها فاز گریه گرفت و گفت: -اذیتم نکن دیگه! من کیرتو می‌خوام. فرزاد کوچولو رو بهم بده. -هرچی می‌خواد بهش بده دیگه نصفه شبی زا به رامون کردین شما دوتا! در حالی که هنوز جمله الناز رو درک نکرده بودم، جمله یسنا باعث شد سرجام سیخ بشم. با تعجب به اون طرف اتاق نگاه کردم. می‌تونستم سفیدی چشم و دندونهای یسنا رو ببینم که داشت به طرف ما نگاه می‌کرد. الناز خندید و گفت: -می‌بینی خواهر؟ قدیما شوهر باید منت زن رو می‌کشید. الان همه چی برعکس شده. یسنا با نیشخندی که حسش می‌کردم گفت: -این یعنی ذلت! اتفاقاتی که داشت می‌افتاد رو باورم نمیشد. دستی به صورتم کشیدم و تازه دست لخت الناز رو روی کیرم احساس کردم. اصلا نفهمیدم کی دستش رو تو شلوارم کرد. اتفاقات عجیب و مختلف، پشت هم بدون مکث رخ میداد و من حتی نمیتونستم عکس العمل مناسبی از خودم نشون بدم. احساس کردم الناز نیم خیز شد و کمی بعد، هوای سردی که به پوستم خورد نشون دهنده پایین کشیده شدن شلوارم بود. تا خواستم حرفی بزنم، زبون داغ الناز روی کیرم نشست و حرفم تو گلو خفه شد. تنها کاری که تونستم بکنم، این بود که ملافه رو بندازم روی پایین تنه‌ام و با چشمای بسته لذت ببرم. شرم و حیا یا هرچیزی که بود، حتی تو مستی ولم نمی‌کرد. یه جور حس گناه، یه حس بازدارنده مزخرف که بهم می‌گفت در حضور یه شخص سوم، رابطه با معشوقه‌ اشتباهه! با این وجود احساس عجیبی داشتم. احساس یه ماجراجویی پر هیجان! مثل شکستن حد و مرزها برای اولین بار. الناز پر سر و صدا ساک میزد و گاهی اونقدر کیرم رو عمیق توی دهنش می‌کرد که به سرفه می‌افتاد. گاهی یه تف گنده می‌انداخت رو گلاهک کیرم و با زبون پخشش می‌کرد. همه اینا یعنی یسنا به خوبی می‌دونست ما این طرف چه غلطی می‌کنیم. همین که می‌دونستم که اون می‌دونه، باعث میشد ته دلم یه جوری بشه! به عکسی که برام اشتباهی فرستاده بود فکر کردم و ناخواسته گند زدم. اون کون رویایی که یقینا جزو زیباترین مخلوقات خداوند محسوب میشد کار دستم داد و خیلی ناخوداگاه و بی‌اختیار آبم اومد و تو دهن الناز ریخت. الناز که فکرشم نمی‌کرد آبم به این زودی بیاد، به سرفه افتاد و به سختی خودش رو تو همون حالت نگه داشت. آه‌های تو گلویی من و نفس‌های بلند و پر شدتی که الناز از طریق بینی می‌کشید همه چیز رو مشخص می‌کرد. بعد ارگاسم روی بدنم عرق سردی نشست. ترجیح دادم اصلا چشم‌هام رو باز نکنم. از دست خودم عصبانی بودم. نباید انقدر زود آبم میومد. یسنا گفت: -تموم شد الحمدرالله؟ الناز بعد از قورت دادن آخرین قطره آبم، شلوارم رو مرتب کرد و بغلم دراز کشید. سرش رو گذاشت کنار سرم جوری که دهنش کنار گوشم بود. آروم گفت: -تموم شد. اصلا لحنش رو دوست نداشتم! انگار نا امید بود. یسنا گفت: -حالا می‌تونم پیشتون بخوابم؟ این طرف هوا خیلی سرده. توجهی بهش نکردم. اصلا نفهمیدم چی گفت. این دفعه اونی که شروع کننده بود، خودم بودم. باید جبران می‌کردم. باید نشون میدادم از پسر عموش خیلی بهترم! چرخیدم و لب‌های الناز رو که به قصد جواب دادن به یسنا باز شده بود رو بین لبام گرفتم و مکیدم. مکث الناز که ناشی از تعجبش بود رو احساس کردم، اما خیلی زود به خودش اومد و دست‌هاش دور گردنم چفت شد. حالا صدای ملچ و ملوچ بوسه‌هامون بلند شد. از فرو رفتن و سنگینی تخت متوجه حضور یسنا شدم. یه دفعه قلبم فرو ریخت. این احمق اینجا چیکار می‌کردی؟ گرمای تنش باعث شد به این فکر کنم که جدی جدی یه نفر دیگه توی تخته! لب‌هام رو از لبهای الناز جدا کردم و بغل گوشش پچ زدم: -خواهرت تو تخته! اونم پچ زد: -می‌دونم! تو تاریکی نگاهش کردم. واقعا می‌فهمید داره چه اتفاقی می‌افته؟ اینبار با صدای عادی گفتم: -این یعنی چی؟ دستش رو گذاشت پشت گردنم و دوباره به طرف خودش کشید. به گمونم این سکوت واقعا نشونه رضایت بود! کف دستم روی پهلوهاش نشست و از روی تیشرت نازک مشغول مالیدن بدنش شدم. حتی تو تاریکی سنگینی نگاه یسنا رو که پشت من دراز کشیده بود احساس می‌کردم. وجود یسنا باعث میشد این رابطه مزه دیگه‌ای داشته باشه. یه جور شور و هیجان خاص! جوری من و الناز به تن و بدن همدیگه پیچیدیم که جامون عوض شد. حالا پشت الناز به یسنا بود و من می‌تونستم ببینمش. تیشرت الناز رو از تنش در آوردم و سوتینش رو باز کردم. شلوارش رو با کمک خودش از پاش در آوردم و خودش با استفاده از پاهاش شورتش رو در آورد. حالا کاملا لخت بود. یسنا از فاصله نزدیک با کنجکاوی به بدن لخت خواهرش نگاه می‌کرد، اما همچنان بی‌حرکت بود. اینبار الناز به جون من افتاد و لباس‌هام رو در آورد. وقتی لخت شدم، یسنا خیلی نامحسوس سرک کشید تا کیرم رو ببینه. احتمالا فکر می‌کرد تو تاریکی متوجه حرکاتش نمیشم، اما سنگینی نگاهم رو حس کرد. وقتی چشم تو چشم شدیم، نیشخند زدم و نگاهم رو ازش جدا کردم. سایز کیرم اونقدری بود که دوتا خواهر رو راضی کنه! تو همون حالت دراز کشیده، چرخیدم و یه راست بین پاهای کشیده الناز قرار گرفتم. دست راستش توی دست راستم و دست چپش توی دستم چپم قرار گرفت. این پوزیشنی بود که بارها تجربه‌اش کرده بودیم و همیشه زمان لیسیدن کصش دست‌هام رو میبردم بالا و دست‌هاش رو می‌گرفتم. اینجوری احساس بهتری داشت. از طرفی با فشار دست‌هاش بهم می‌فهموند که چقدر داره لذت میبره. زبونم رو گذاشتم روی کصش و یه لیس آبدار زدم. الناز معمولا کمی طول می‌کشید تا واژنش خیس بشه. کلا خیس کردنش (و نه تحریک کردن) یکم زمان بر بود. چهار پنج دقیقه‌ای براش خوردم تا در نهایت مزه آبش رو احساس کردم. مزه زیاد جالبی نداشت اما من دوستش داشتم! برگشتم بالا و به حالت قبلم برگشتم. الناز رو مجبور کردم رو به خودم به پهلوی چپش دراز بکشه. پای راستش رو دادم بالا و پایین تنه‌ام رو نزدیکش بردم. کیرم رو با دست گرفتم و گذاشتم رو کصش، بعد یواش فشار دادم توش. یه آه غلیظ گفت که همون لحظه دست یسنا از پشت نشست رو گودی پهلوی لختش. نشستن دست یسنا روی پهلوش باعث شد جفتمون به یسنا نگاه کنیم. از اونجایی که برای تماشای سکس من و خواهرش نیم خیز شده بود، سرش دقیقا پشت سر الناز بود و دقیقا نمیدونم چرا همچین عکس‌العملی از خودش نشون داد. زمانی که الناز سرش رو به عقب برگردوند، تو این حالت فاصله بین دهنهاشون خیلی کم بود. تو اون شرایط مکث نکردم و شروع کردم به تلمبه زدن. الناز درحالیکه به چشم‌های یسنا نگاه می‌کرد، شروع کرد به نالیدن. وقتی می‌کردیش یه خم جالب به ابروهاش می‌افتاد که بدجوری من رو حشری می‌کرد. یعنی وقتی حامد کیرشو می‌ذاشت لای پاهاش بازم اینجوری خم به ابروش می‌افتاد؟ سرم رو با شدت تکون دادم. این چه مزخرفی بود توی کله‌ام؟ یسنا هنوز دستش رو از رو پهلوی الناز برنداشته بود. دستم رو بردم جلو و دستش رو از رو پهلوی الناز برداشتم و آروم گذاشتم رو سینه‌اش. مثل برق گرفته‌ها دستش رو کشید عقب. با یه جور شگفت زدگی نگاهم کرد و انگشتاش رو باز و بست کرد. نرمی سینه خواهرش رو حس کرده بود اما انگار هنوز آمادگی نداشت. خودم نوک انگشتام رو خیس کردم و روی نوک سینه‌های الناز مالیدم. بعد با نوک انگشتام چندتا ضربه نسبتا محکم به پستوناش زدم که باعث شد آخ بلندی بگه. دوباره دست یسنا رو گرفتم و گذاشتم روی سینه‌هاش، همزمان سرم رو خم کردم سمتش و درحالیکه که کیرم تو کسش عقب جلو میشد و دست من روی دست یسنا مشغول مالیدن سینه‌اش بود، لب‌هاش رو بوسیدم. واقعا شرایط هیجان انگیزی بود و داشتم حال می‌کردم! وقتی دستم رو برداشتم، یسنا دیگه عقب نکشید. طلسم حرف زدن رو خودم شکوندم و گفتم: -می‌بینی چقدر نرمه؟ کنجکاوم ببینم مال تو چطوره. الناز عکس‌العملی به حرفم نشون نداد و همچنان از عقب و جلو شدن کیرم داخل کصش لذت میبرد. یسنا نگاهی به خواهرش انداخت و گفت: -آخه مال من کوچیکه. -اندازه‌اش مهم نیست. فُرمش مهمه! به نظر راضیش کردم که بعد یه مکث کوتاه، دست انداخت و دو دستی تیشرت تنش رو در آورد. خبری از سوتین نبود و چشم‌های وق زده‌ و گرسنه‌ام روی سینه‌هاش نشست. درست می‌گفت. سینه‌های آن‌چنان بزرگی نداشت، اما گِرد بودن و کوچکترین افتادگی نداشتن. اما بهتر از اون، رنگ صورتی پستوناش بود. یه هاله ریز دور پستوناش بود که حتی همونم صورتی بود. عجب فرشته‌ای بود! وزنش رو روی آرنج یه دست انداخته بود و زیر چشمی نگاهم می‌کرد تا ببینه چی میگم. سری تکون دادم و گفتم: -الناز خواهرت رو ببین. مثل خودت قشنگه. الناز سرش رو روی بالش چرخوند و به پشت سر نگاه کرد. اول به یسنا و بعد به سینه‌های لختش نگاه کرد. بعد دستش رو برد جلو و روی سینه‌هاش کشید. از فرصت استفاده کردم و منم دستم رو گذاشتم روی سینه‌هاش. درحالی که دو تایی سینه‌های یسنا رو لمس می‌کردیم، گفتم: -باید اعتراف کنم خانوادتاً ژن خوبی دارین! کاش چندتا خواهر زن دیگه‌ام داشتم. اون موقع واسه خودم یه حرمسرا درست می‌کردم. -می‌ترسم رو ترش کنی! خندیدم و خطاب به یسنا که اینو گفته بود گفتم: -فعلا که دوتا خواهر تو مُشتمید! همزمان نوک پستونش رو نرم کشیدم که چشمهاش خمار شد. با این حرف خواستم بهشون بفهمونم درسته اونا دو نفرن و من یه نفر، اما تو تخت قدرت همیشه دست منه! بعد این حرف دست ظریف و کوچیکش رو کشیدم و گذاشتم روی کیرم که تازه از کس خیس و گرم الناز بیرون اومده بود. احساس کردم از لمس کیرم جا خورد. نیخشندی زدم و گفتم: -راحت از پس جفتتون بر میام! انگار سایز کیرم زبونش رو چیده بود که چیزی نمی‌گفت. گفتم: -برام بمال. دوباره به الناز نگاه کرد. نوچی گفتم و تشر زدم. -به اون چیکار داری؟ به من نگاه کن. نگاهم کرد. با لحن دستوری گفتم: -بمالش. شروع کرد آهسته دستش رو دور کیرم عقب جلو کرد. چه دستای نرم و لطیفی داشت لعنتی. دست چپم رو گذاشتم روی کس الناز و با انگشت تحریکش کردم، همزمان دست راستم رو گذاشتم پشت سر یسنا و کشیدمش سمت خودم. زیر نگاه خیره الناز لب‌هاش رو محکم بوسیدم و ولش کردم. بوسیدن یه دختر هفده ساله اتفاق ساده و فراموش شدنی نبود. همیشه تو خاطر می‌موند! هرچند اون من رو نبوسید و به نظر می‌ترسید. خب نباید می‌ترسید. الناز اگه راضی به این اتفاق نبود، هرگز کار ما به اینجا نمی‌کشید. گفتم: -حالا مشتاقم ببینم چی لای پات قایم کردی. دوباره زیر چشمی به الناز نگاه کرد. ادامه دادم: -اتفاقا خواهرتم دوست داره بهشتتو ببینه. شرط می‌بندم صاف صافه. بعد به الناز چشمکی زدم. چیزی نگفت، فقط با چشمای مستش بهم زل زد. کف دستم رو از روی شونه تا روی لگن یسنا کشیدم و وقتی دستم روی شلوارش نشست، کش شلوارش رو کشیدم و با لحن امری گفتم: -شلوارت رو در بیار. با کشیدن کش شلوارش تشویقش کردم درش بیاره. روی کمر دراز کشید و لنگاش رو تو هوا جمع کرد و بالاخره شلوارش رو در آورد. قبل اینکه دیر بشه، به شورتش اشاره کردم و گفتم: -آ آ! اینجا همه لختیم. پوفی کشید و شورتشم در آورد. حالا اون پاهای تراشیده خوش فرم که از تو عکس دیده بودم جلوی چشمام بود. خون با سرعت به سمت کیرم که یکم شل و ول شده بود سرازیر شد. آهی کشیدم و با شهوت کیرم رو به رون و پاهای الناز مالیدم. لبم رو گاز گرفتم و گفتم: -لعنتی، یکی از یکی کُص‌تر! بعد به الناز نگاه کردم. -اجازه هست بانو؟! اصلا مطمئن نبودم متوجه منظورم شده یا نه، قبل اینکه چیزی بگه از روش رد شدم و بی‌برو برگرد روی یسنا دراز کشیدم. با بدن بزرگم کامل احاطه‌اش کردم. لب‌هاش رو بین لبام گرفتم و با دوتا دستام اندامش رو لمس کردم. وقتی دستم روی کسش نشست، پیچ و تابی به بدنش افتاد و لبخندی روی لبام نشست. همونطور که حدس میزدم، حتی یه تار مو نداشت. انقدر صاف و لیز بود که انگار روی سرامیک دست می‌کشیدی. بی‌تاب خوردن کسش شدم پس اومدم پایین، سر راه نوک هر کدوم از سینه‌هاش رو یه دور مکیدم و بعد، به اصل کاری رسیدم. یه خط صاف بین پاهاش بود که مختص دخترای تینجر بود. بعید می‌دونستم جلوش باز باشه اما با توجه با دوست پسرای رنگ و وارنگش، حدس میزدم از عقب راه داره! یکم براش خوردم و زبونم رو بردم پایین‌تر و به سوراخ کونش رسیدم. حتی اونم صورتی بود! نمی‌دونم چرا، اما حتی از الناز تر و تمیزتر بود. نه که الناز بد باشه، این جنده کوچولو زیادی خوب بود! انگشت وسطم رو گذاشتم روی سوراخش و فشار دادم. یکم سخت رفت تو، اما هیچ اعتراضی از سمت یسنا نشنیدم. حدس دومم درست از آب در اومد. خانوم همین اول کاری کون رو به باد داده بود! اما بهتر. یکم با سوراخش بازی کردم و سرم رو آوردم بالا. دیدم که دست الناز روی سینه یسناست و جفتشون دارن از فاصله یه وجبی بهم نگاه میکنن. چند ثانیه نگاهشون کردم و تو همون چند ثانیه کلی فانتزی‌های مختلف تو ذهنم ساختم. آخر سر طاقت نیاوردم و به قصد واقعی کردن یکی از همون فانتزی‌ها، موهای قهوه‌ای الناز و موهای مشکی یسنا رو تو دستام گرفتم و گفتم: -شما دوتا چرا انقدر لفتش میدین؟ و سرهاشون رو بهم نزدیک کردم، تا جایی که لب‌هاشون بهم چسبید. وقتی ولشون کردم، جفتشون با حیرت به من و همدیگه نگاه کردن. طاقت نیاوردم و دوباره از موهاشون گرفتم. اینبار خودمم سرم رو خم کردم و لب‌های سه تاییمون بهم چسبید. از طعم دوتا لب مختلف چشیدم و وقتی عقب کشیدم، دیگه از هم جدا نشدن. فقط هرچندگاهی با چشمای خمار و خوشگلشون بهمدیگه نگاه می‌کردن و دوباره هم رو می‌بوسیدن. از فرصت استفاده کردم و رفتم پایین. کون معرکه و عجیب غریب یسنا منتظرم بود. روی پاهاش که روی همدیگه افتاده بود نشستم و کیر گنده‌ام رو گذاشتم لای باسنش. لامصب استایلش عالی بود. کیرم رو لای کون بزرگش عقب جلو کردم و در نهایت انداختم لای پاهاش. حالا می‌تونستم کص نرمش رو با کیرم احساس کنم. اصلا نیازی به آب دهن نبود. جوری کصش آب انداخته بود که کیرم مثل آب خوردن لای پاهاش عقب جلو میشد. الناز خودش رو جلو کشید و فاصله بین بدن خودش و خواهرش رو از بین برد. پاهاش رو انداخت روی پاهای من که روی پاهای یسنا بود و شروع کردن با شهوت لب و دهن همدیگه رو مکیدن. اوفی گفتم و سرعت تلمبه زدنم رو بردم بالا. همزمان دستم رو روی گردی باسن الناز کشیدم و بهش چنگ زدم. رد ناخنام روی پوستش موند. احساس می‌کردم الانه که از خوشی بیهوش بشم. یسنا شروع کرد به ناله کردن و من که همه چیز رو تحت سلطه‌ام می‌دیدم، کیرم از لای پاهاش بیرون کشیدم و با دست مجبورش کردم به پشت دراز بکشه. رفتم بالا، روی قفسه سینه‌اش نشستم و کیرمو گذاشتم روی لباش. دهنش رو باز کرد و ناشیانه مشغول خوردن شد. مثل الناز حرفه‌ای نبود‌ اما نباید فراموش می‌کردم، این دهن یسنا بود که کیرمو داخلش کرده بودم! الناز نزدیک شد و سرش رو گذاشت کنار سر یسنا. یکم نگاهش کردم. چشمهاش امشب کاملا غریبه بود. انگار بعد دو سال زندگی زناشویی، یه آدم جدید رو ملاقات می‌کردم. کیرم رو از دهن یسنا در آوردم و دادم دهن الناز. واسه اینکه لذت بیشتری بهم بده، گردن می‌کشید و بیشتر کیرمو تو دهنش می‌کرد. انگشت شستم رو روی لب‌های صورتی یسنا کشیدم و گفتم: -از این به بعد باید روی ساک زدنت بیشتر کار کنیم. آب دهنش رو قورت داد بهم لبخند زد. جونی گفتم و کیرمو از دهن الناز بیرون کشیدم. دوباره برگشتم سر جای قبلیم. یسنا دمر شد تا راحتتر بهم بده. با آب دهن دور و اطراف سوراخش رو خوب خیس کردم و کیرمو روی سوراخش گذاشتم و فشار دادم. یواش یواش جا باز کرد و وارد فضای تنگی شد. این اولین بار بعد سه سال شروع رابطه نامزدی و ازدواجم با الناز می‌گذشت بود که تونستم دوباره کون یه دختر بذارم. یسنا یه آه غلیظ کشید اما هیچ مخالفتی تو حرکاتش دیده نمیشد. دوتا دستام رو روی تخت ستون کردم و با شدت بیشتری تلمبه زدم. جیغ کوتاهی کشید و لای پاهاش رو باز کرد تا با دست کسش رو بماله. چه آبی راه اندخته بود. لای پاهاش کاملا خیس بود. دستش رو زدم کنار و خودم مشغول مالیدن کسش شدم. خیلی نرم و لطیف و خیس بود و حس خوبی میداد. گفتم: -چقدر خوبی تو یسنا. کصت خیلی نازه. یعنی نصیب کدوم حرومزاده‌ی خوشبختی میشه؟ انگار تعریفام خیلی هوس انگیز بود که اینبار الناز دستم رو زد کنار و مقابل چشمای بهت زده‌ام سرش لای پاهای خواهرش فرو شد. آه و ناله یسنا رفت هوا. جونی گفتم و موهای الناز رو که درحال خوردن کس یسنا بود نوازش کردم. طولی نکشید که یسنا لرزید و لحظه‌ای بعد، با جیغ بلندی ارضا شد. آبش با شدت پاشید رو صورت الناز. النازم جیغ کوتاهی کشید و وقتی سرش رو عقب کشید، صورت پر لبخندش کاملا خیس بود. جوری که چشمهاش رو نمی‌تونست باز کنه. بهش خندیدم و از یسنا جدا شدم. صورت الناز رو بین دستام گرفتم و صورتش رو لیس زدم. با زبونم آب یسنا رو از صورتش پاک کردم و شنیدم یسنا چیزی گفت. از ارگاسم سنگینی که داشت بیحال شده بود و واضح صحبت نمیکرد. سرم رو بردم نزدیک و گفتم: -چی؟ زیر لب گفت: -تو همون حرومزاده خوشبختی. من پرده‌ام حلقویه! جفت چشمام گشاد شد. با ناباوری گفتم: -واقعا؟ سرش رو تکون داد و مقابل چشمای گرد شده‌ام، لای پاهاش رو برام باز کرد. احتمالا باز شدن دروازه‌های بهشتم همینجوری بود! سری تکون دادم و رو به الناز گفتم: -امروز من و تو فهمیدیم که خواهرت علارغم سن کمش چه جنده‌‌ی بالفطره‌ایه! لبش رو گاز گرفت و گفت: -آره، مثل خودمه! دوتاییمون حشری هستیم. نمیدونم چرا از حرفش بدم نیومد که هیچ، حتی خوشم اومد! تو حالت عادی امکان نداشت اما حالا…دوباره به طرف یسنا رفتم. آرزو می‌کردم امشب صبح نشه. من امشب این کس و کون رو راحت نمی‌ذاشتم. کیرم از اتفاقات پیش اومده تو سفت‌ترین حالت خودش بود. سرش رو گذاشتم روی خط صاف کسش و با لمسش سوراخ کوچیکش رو پیدا کردم. خودم رو بالای بدنش قرار دادم و به یکباره کیرمو فرو کردم. با اولین تلمبه، سرجام خشکم زد. نیاز به زمان داشتم تا این حجم از لذت رو هضم کنم. داخل کسش به شدت لزج، گرم و تنگ بود. خوشایندترین کُصی که تا حالا کیرم داخلش رفته بود. وحشیانه شروع کردم به گاییدن. هیچی حالیم نمیشد و فقط روی لذت بینهایتی که می‌بردم تمرکز داشتم. یسنا صداش رو آزاد کرد و شروع کرد به ناله کردن. چنان شالاپ و شلوپی راه انداخته بودم که حتم داشتم همسایه‌ها صدامون رو می‌شنون. الناز روی سینه‌های یسنا دست می‌کشید و گهگداری باهاش لب بازی می‌کرد. فقط اینجوری می‌تونست یسنا رو ساکتش کنه! پای چپ الناز رو کمی به طرف خودم کشیدم و مجبورش کردم درست عین یسنا دراز بکشه، فقط با این تفاوت که قرینه همدیگه‌ان. بعد کیرم رو در آوردم و یه راست تو کس الناز فرو کردم. خطاب به یسنا گفتم: -داگی شو. حرفم رو گوش داد و پوزیشن گرفت. تو این حالت کونش خیلی بزرگ و کمرش به شدت باریک به نظر می‌رسید. چند دقیقه‌ای تو کص الناز تلمبه زدم و حتی یه ثانیه‌ام دستم رو از روی کس و کون یسنا بر نداشتم. خسته که شدم کیرمو از کص الناز بیرون کشیدم و گذاشتم رو سوراخ کون یسنا. فشار دادم و آه عمیق من و یسنا همزمان شد. بی‌نظیر بود. تو این لحظه همه چی بی‌نظیر بود. اینبار دستم راست روی کص و کون الناز نشست و گفتم: -خیس شدی. با حامد که بودی اینجوری خیست می‌کرد؟ یه لحظه از چیزی که گفتم ترسیدم. از دهنم پرید و منتظر عکس‌العمل الناز موندم. سرش رو چرخوند و بهم نگاه کرد. چشمهاش رو خمار کرد و گفت: -هر وقت که کیرشو می‌نداخت لای پاهام آبم میومد. از حرفاش خوشم اومد. نمی‌دونم چرا! شاید چون شهوتی بودم. کیرم تو سوراخ یسنا سفت‌تر شد. درش آوردم و گذاشتم تو کسش. لامصب خیلی لزج و گرم بود. گفتم: -کلفت بود؟ الناز اومی کرد و گفت: -خیلی. به خاطر همین می‌ترسیدم بهش بدم. جونی گفتم و انگشت وسطم رو انداختم توی کسش و شروع کردم عقب جلو کردن. انقدر تکرار کردم تا جیغ بلندی کشید و پاهاش لرزید. برخلاف یسنا، وقتی ارضا میشد آبش نمی‌پاشید بیرون. فقط می‌لرزید و آروم می‌گرفت. کارم باهاش تموم بود. با کف دست یه ضربه به باسنش زدم و رهاش کردم. وزنم رو انداختم روی یسنا و مجبورش کردم به شکم دراز بکشه. کامل روی بدنش دراز کشیدم و درحالیکه کیرم تو کسش عقب جلو میشد، سرم رو کنار سرش روی تخت گذاشتم و گفتم: -تو نمیخوای از دوست پسرات برام تعریف کنی؟ گفت: -نه، تو از همشون بهتر میکنی. وقتی این شکلی سرهامون نزدیک همدیگه بود، نفس‌های داغش می‌خورد تو صورتم و داغ‌ترم می‌کرد. جونی گفتم و موهای لَخت مشکیش که تو صورتش ریخته بود رو زدم کنار. از فکش گرفتم و تو همون حالت لبهای خوش رنگش رو با لذت مکیدم. تو این پوزیشن سوراخ‌هاش خیلی تنگ‌تر از قبل شده بود و داشت آبم رو میاورد. چند دقیقه تو همین حالت گاییدمش و وقتی احساس کردم وقتش رسیده، چندتا تلمبه آخر رو سرسری زدم و سریع ازش کشیدم بیرون. بلند و سراسیمه گفتم: -داره میاد، داره میاد! بعد دست جفتشون رو کشیدم و مجبورشون کردم رو دو زانو کنار همدیگه بشینن. سریع نشستن و کله‌هاشون بهم چسبید. جلوشون روی تخت ایستادم و در حالیکه صورتهاشون زیر کیرم بود، مشغول جق زدن شدم. حتی پنج ثانیه‌ام طول نکشید که آبم با شدت جاری شد و ریخت رو صورت الناز که با چشمهای بسته منتظر همچین اتفاقی بود. یسنا اما با چشمای باز دهنش رو باز کرده بود و انگار برای آب کمرم له له میزد. سریع سر کیرم رو گرفتم طرف اون و مقدار زیادی از آبم روی صورتش ریخت. از لذت زیاد کم مونده بود بی‌هوش بشم. با چندتا آه غلیظ و از ته حلق، آخرین قطره آبم رو روی صورت‌هاشون ریختم. الناز مثل جنده‌های حرفه‌ای، صورت یسنا رو به طرف خودش کشید و دو نفری مشغول لیسیدن آبم از رو صورت همدیگه شدن. وقتی لب‌هاشون بهم چسبید و آبم بین دهن‌هاشون کش اومد، احساس کردم خوشبخترین مرد روی کره زمینم. این دوتا خواهر شبیه دوتا ستاره بودن و منِ خوش‌شانس درست بینشون. از امشب به بعد، هیچی دیگه مثل سابق نمیشد. از این به بعد قرار بود اتفاقات خیلی زیادی بینمون بیفته. قرار بود لذت‌های زیادی از همدیگه ببریم! با لبخند بهشون نگاه کردم و وقتی صورتشون کامل تمیز شد، الناز بلند شد و گفت: -من که میرم حموم. همه جام عرقیه. و از اتاق بیرون رفت. یسنا با همون اندام بی‌نظیر روی تخت نشست و یه جور خاصی نگاهم کرد. سری تکون دادم و گفتم: -تو نمیخوای بری حموم؟ می‌تونیم باهم بریم. انگشتش رو گذاشت روی گونه‌اش، ادای فکر کردن در آورد و گفت: -از اونجایی که ازت راضی بودم میشه، ولی یکم هزینه داره. هزینه؟ سری تکون دادم و گفتم: -چه هزینه‌ای؟ سرش رو کج کرد و با یه لبخند قشنگ گفت: -یه بسته‌ی سه ماهه! پایان. [داستان و تمامی شخصیت‌ها ساخته ذهن نویسنده می‌باشد.] *خواهش و التماس نویسنده: جون ناموستون انقدر کصشر نفرستید تو سایت. هربار به سایت سر میزنم ناامیدتر میشم. چهارتا داستان درست درمون بنویسید ماهم بخونیم. نوشته: کنستانتین  
    • dozens
      خواهر زن و جمعی از دوستان - 4 با قسمت چهارم داستان در خدمت شما هستیم دم همه عزیزانی که نظر دادن چه منفی چه مثبت غلط املائی رو هم به بزرگیتون ببخشید کیجا. وای نه کیرش کثیفه عفونتی میشم بزار بره بشوره سامان. ای به چشم الان میام سریع رفت برای شستشو کمک کیجا کردم نشوندمش رو تخت خواست چشم بندش برداره که من نزاشتم گفتم حست میپره بزار یه کم عادی بشه برات بعد خود آقای دکتر برمیداره کیجا. مگه دکتره عسل. آره عزیزم مسئول یکی از بخش‌های بیمارستانی که شوهرت اونجا بستری هم هست چطور بود کیرش کیجا. انقدر استرس و خجالت داشتم که اصلا حال نکردم عسل. به حرف من گوش کن خودت بسپار به من انقدر بهت حال بدم که تنها تأسفت سالهای که بدون کیر گذروندی باشه سامان برگشت گفت این بانوی زیبا تمیز خونگی رو از کجا آوردی عسل جون چه بدنی داره چقدر نازه معلومه که زیاد از خودش کار نکشیده و تو تازه کشفش کردی در حال صحبت و مزه پرونی بود که من نگاهش کردم با دست اشاره به دم در کرد سریع برگشتم دیدم ایوب هم لخت دست به کیر کاندوم زده دم دره چشمام درشت کردم برای هر دوتا و به سامان اشاره کردم که به حرف زدن ادامه بده و به ایوب اشاره کردم بیاد رو تخت دراز بکشه و به سامان هم اشاره کردم نزدیک ایوب باشه تا کیجا شک نکنه ایوب دراز کشید و سریع یه مقدار روان کننده زد به کیرش و داد دست سامان تا بزنه به کیرش کمک کیجا کردم بشینه رو کیر ایوب کیجا فکر میکرد کیره سامانه سامان. کیجا جون نگران نباش حسابی شستمش و روان کننده هم زدم راحت باش بشین روش کمک کیجا کردم که معلوم بود حسابی کیج بود چون یه کم سر صدا اضافه تر بود کوس کیجا رو با کیر ایوب تنظیم کردم نشست رو کیرش و من رفتم کنار و سامان هم از پشت کیرش رو فرو کرد تو کونش مشخص بود کیجا فهمیده یکی به ما اضافه شده و سعی داشت بلند بشه ایوب سریع دستاش گرفت و چسبوند به خودش دوتا کیر تا ته تو کوس کون کیجا بود ایوب لباش رو گذاشت رو لبای کیجا و سامان هم اومد رو کف پاهاش و داشت بی رحمانه میکوبوند صدای کیجا در اومد و داشت ناله میکرد صدای تماس بدنهای سه نفر به هم پیچیده بود تو اتاق منم تو این همه شهوت خیلی وقت بود که خیس شد بودم و دلم کیر می‌خواست دست انداختم دیلدو رو از کمرم باز کردم دیلدوی دومی رو از زیر دست پا پیدا کردم نشستم زیر پای اونا و آروم کردم تو کوسم صدای سکسشون و دیدن کوس کون کیجا که دو تا کیر توش داشت بالا پاین میشد کوسم رو کرده بود کوره آتیش دست انداختم تخمای سامان گرفتم باش بازی کردم برگشت منو نگاه کرد گفت مرسی عسلم دمت گرم چه کونی چه بدنی چقدر خوبه این زن با تعریف های سامان کیجا داشت ارضا میشد و شروع کرد به لرزیدن و جیغ کشیدن سامانم سرعتش رو زیادتر کرد هم زمان با کیجا ارضا شد و آبش رو ریخت تو کون کیجا منم داشتم با دیلدو کوسم رو صفا میدادم منم چند لحظه بعد ارضا شدم افتادم کنار ایوب به سامان هم اشاره کردم بلند شه از رو کیجا و بخوابه اون سمت ایوب و کیجا ایوب هم داشت خیلی ملو تو کوس کیجا بالا پایین میشد دستم گذاشتم رو کمر کیجا از اون سمت هم سامان دستش رو گذاشت رو کمرش سینهاشم تو دستای ایوب بود و داشت خیلی ریز به صورت و لبای کیجا بوسه میزد بعد آروم شدن کیجا دستاش رو برد سمت چشم بندش و بازش کرد و داشت ما رو نگاه میکرد سامان پیش دستی کرد سلام بانوی زیبا من سامانم و از آشناییت خوشبختم ببخش عزیزم اذیتت کردیم ولی خدایی خیلی بدن خوبی داری عشق کردم باهات عالی بودی ایوب هم گفت هیچ نقصی نمیشه روش گذاشت همه چیزش تک هستش احساس غرور رو تو چهره کیجا دیدم و گفتم اگه بد بود که به شما معرفی نمیکردم که عشقا سامان. نمیخوای مهمونهای ناخوندت رو به این بانوی زیبا معرفی کنی عسل. این بانوی زیبای خوش بدن کیجا خانوم هستن دوست عزیز من یه چند وقتی مهمون ما هستن به سامان اشاره کردم گفتم ایشون آقای دکتر سامان… دوست پسرم ایشون هم ایوب هستن شوهر بنده و کارمند بیمارستان سامان. یعنی من شوهرت نیستم عسل. خندیدم گفتم چرا هر دو نفر رو به صورت مشترک استفاده میکنم سامان. خوب بانوی زیبا نمیخوای یه کم با ما حرف بزنی کیجا. با صدای لرزون گفت از آشنایی شما خوشبختم ایوب همچنان داشت تو کس کیجا خیلی آروم بالا پایین میکرد ایوب. دکتر دیرت نشه ساعت دو جلسه داریا سامان. نه وقت هست هنوز عسلم بریم یه دوش بگیریم سرم تکون دادم که بریم در حال رفتن به ایوب گفتم تا ما از حموم اومدیم بیرون تمومش کن کیجا خستست ایوب. باشه شما اومدین بیرون خودم میبرمش حموم بیخود تموم کن خستس دخترمون از صبح دارم ازش کار میکشم سامان. سخت نگیر عسل بیا بریم بسپار به کیجا هر وقت خواست بلند میشه گیجا. این بالا خسته شدم و اومد پایین ابوب. بسپار به خودم و بلند شد کیجا. اشاره کرد به کیر ایوب این چرا اینجوری و یه خنده ای کرد همه ما خندمون گرفت ایوب. خوبه خوبه نخندین برین دوشتون بگیرین کیره دیگه خدا داده مگه دست خودم بوده یکی کوتاه یکی بلنده یکی کلفته یکی نازکه یکی هم مثل خروس منظورش سامان بود مثل خروسه مال ما هم بد ریخت سامان. یکی دیگه بهت خندیده متلکش رو به من میندازی تو بیا سرکار میدم کونت بزارن کیجا. دید داره دعوا میشه اتفاقا کیر خوبی داره آقا ایوب باش حال کردم شما ها بفرمائید سامان دستم گرفت اومدیم تو حموم سامان. عسل من دمت گرم چه بدنی داره چه کونی عسل. نوش جونت باورت میشه به جز شوهرش تا حالا کسی بهش دستم نزده بود سامان. چی میگی پس خوش به حال ما شد که عسل. از شوهرش چه خبر سامان. بزار برم بیمارستان می‌سپارم به صورت ویژه بهش رسیدگی کنن عسل. آره بنده خدا دوتا بچه داره سامان. چشم تو حموم همو شستیم یه مقدار لاس زدیم حدود بیست دقیقه طول کشید تا بیایم بیرون من تن پوش تن کردم به حوله هم دادم به سامان خودش خشک کرد دیدم ایوب و کیجا دوتای دارن نفس نفس میزنن و رو شیکم کیجا کلی منی ایوب ریخته عسل. ایوب کاندومت کو ایوب. لحظه آخری کشیدم بیرون ریختم رو بدنش ایوب از این کارا چون دوست نداشت دوست داشت همیشه بریزه تو چون همیشه کاندوم داشت ترسی هم نداشت از کارش تعجب کردم و با سر پرسیدم چرا ایوب. کیجا خواست کیجا. یه لحظه شک کردم شاید پاره باشه ترسیدم گفتم بریزه بیرون عسل. خوش گذشت بهتون ایوب عالی بود کیجا. وای دیگه جون ندارم کمرم داره میشکنه عسل. کدوم کیر بهتر بود طبیعی ها یا دوتا مصنوعی از سوال من خجالت کشید سامان. معلومه هیچ کدوم مال من عسل. من فکر کنم دیلدو بلاک هم بد نیست کیجا. اذیتش نکنین مال آقا ایوب عالی بود ایوب. تشویقش کرد گفت حرفی نمونده آقا سامان شما بفرمائید عسل. ولی من چشمم دنبال یه کیره جدیده سامان. کی ایوب. با تعجب داشت نگاه میکرد که مثلا در جریان نیست کیجا. کبه عسل بگم همه با هم گفتن بگو دیگه و خندیدن عسل. دیشب که حال کیجا بد بود و خسرو اومد دنبالم وقتی با تاپ شلوارک اومدم پایین خسرو خان برام راست کرده بود از زیر لباسش دیدم ظاهرا کیره خوبیم داره میخوام بام همکاری کنید بتونم زیرش بخوابم دلم رو برده سامان با مسخره بازی گفت ما رو دور ننداز ایوب ادامه داد ما انقدرم بدرد نخور نیستیم عسل. با اخم رفتم سمتشون و گفتم آها یالا دکمه خروج بزنید سامان. ایوب در رو اوضاع خرابه سریع جم کردن رفتن من با تن پوش نشستم کنار کیجا و با ناز گفتم خسته نباشی خانوم زیبا خدا قوت کیجا. ممنونم عسل. یه واقعیت بگم همه رو خسته کردیا خدایی بدن خوبی داری و خوب تونستی مقاومت کنی ایوب کمرش سفته اون رو هم تونستی سریع از دور خارجش کنی کیجا. اتفاقأ کیرش خیلی بهم حال داد از کیر دکتر هم بهتر بود به یه جاهای میخور که تا حالا حسشون نکرده بودم و با هم خندیدیم عسل. پاشو پاشو برو دوش بگیر برم برات لباس بیارم بریم بیرون نهار بخوریم ضعف کردیم کیجا. بیرون نه همینجا یه چیز میخوریم عسل. چیه باز میخوای مگه کیجا. چی عسل. کیر دیگه بازم هست بگم بیان اگه سیر نشدی کیجا. وای نه دارم میسوزم کونم داغونه عسل. پس چی کیجا. میشه نریم عسل. چشمام درشت کردم گفتم بیخود بلند شو کیجا. خواهش میکنم میدونی چیه نمیشه همه چیز رو گفت نریم لطفا عسل. چیه مشکل مالی داری کیجا. سرش رو آورد پایین گفت هی خواهر من بی کس تو شهر غریب خسرو هم که نیست گذاشت رفت منم دست بالم خالیه اگه اجازه بدی من دوش بگیرم برم بیمارستان دیگه مزاحمت نمیشم راستش بخوای دستم خالیه نمیتونم هم هزینه بیمارستان بدم هم کرایه خونه از دیروزم که مزاحمت هستم عسل. یه لحظه صدای شکستن غرور یه زن رو شنیدم زنا میدونن چی میگم سخته جلوی هم جنست کم بیاری دلم خیلی براش سوخت رفتم جلو و پیشونیش رو بوسیدم گفتم بلند شو برو دوشت رو بگیر کیجا. لباسام کجاست عسل. تو لباسشویی باید بمونه خشک شه کیجا. پس الان بزاریم رو شوفاژ تا بیام بیرون بپوشم برم دیگه عسل. ععععععه خیسه دختر چقدر حرف میزنی تو اها بلند شو برو حموم خوب خودت رو بشور تو کاریت نباشه دستش رو گرفتم کمک کردم بلند شه معلوم بود خسته شده تخت مرتبط کردم رفتم لباسشویی کارش تموم شده لباساش در آوردم بهشون دقت کردم انگاری چند سال پوشیده شده بود همه شون داغون گذاشتم رو شوفاژ یه کم به سوئیت رسیدم بخاطر مسائل امنیتی و دوربینا کسی رو داخل سوئیت و خونه خودم راه نمی دادم برای نظافت فقط راه پله و حیاط رو کارگر می آوردم بعد مرتب کردن سوئیت رفتم تو اتاق خواب گوشم گذاشتم رو در حموم دیدم صدای گریه میاد دلم حوری ریخت سریع در باز کردم دیدم کیجا خیسه و لبه وان نشسته و داره هق هق گریه میکنه گفتم کیجا چی شده اومدی خودت رو بشوری یا آب غوره بگیری بلند شو دختر رفتم سمتش دوش بستم سرش بلند کرد چشماش کاسه خون بود گفتم شستی خودت رو سرش تکون داد که آره تو دلم خودم لعنت کردم که چرا زیاده روی کردم البته ایوب ناخواسته به ما اضافه شده بود تموم شد بریم بیرون آهسته گفت بریم سردش بود و خودش رو جم کرده بود سریع بردمش بیرون و از تو کمد یه تن پوش دیگه داشتم پوشندمش و موهاش خشک کردم گفتم بریم بالا واحد خودمون کیجا. نه مزاحمت نمیشم من میخوام برم عسل. دیدم اوضاع از دستم داره خارج میشه با عصبانیت و تحکم و صدای بلند گفتم ساکت شو کیجا حرف نباشه سریع وسایلت جم کن اینجا چی داری کیجا. گوشیم و یه کیف و لباسام عسل. لباسات خیسه گذاشتم رو شوفاژ حرکت کن من کیفت رو میارم گوشیش رو برداشت رفت بیرون منم کیفش رو برداشتم دیدم دم دره رسیدم بهش گفتم بریم کیجا. بزار من برم عسل. دیگه داری میری رو عصابما با همین تن پوش میندازمت تو خیابونا گردنتم نمیگیرم تو این سرما تک تنها بری بیمارستان چیکار کنی گشنه تشنه بی پول اها یالا حرکت کن بریم بالا اومدیم تو راه پله کیجا. کسی نیاد با این وضعیت ما رو ببینه عسل. مردونه نیست تو ساختمون نگران نباش یه مرد داریم که اونم تا فی خالدون این خانوم زیبا رو دیده و کرده کیجا. وای یادم ننداز که خجالتم می‌گیره عسل. زیر کیر بودی خوب آه اوه میکردی الان خجالت داری نه!!! بریم تا سرما نخورده سریع رفتیم تا واحد خودمون کیجا. واااو انگشتمو زد به در بزنم به تخته چه خونه ای عسل. ممنونم زیبا جان کیجا. واقعا چرا بهم میگی قشنگم زیبام عسل. خوب هستی کیجا. سنی از من گذشته کجا زیبام زیباست عسل. کجات زیبا نیست صورتت بدنت اندامت کوس کونت که محشره کیجا. بابا نگو اینجوری خجالت میکشم عسل. بیا بیا بریم تو کلوزت بهت لباس بدم بپوشی تا سرما نخورده بردمش داخل کلوزت گفتم این لباس هر کدوم دوست داری بپوش دست انداختم تو کشو یه ست شرت کرست هم بش دادم نو هستش قشنگم بپوش تعارف نکن من برم بیرون یا بمونم کیجا. نه بمون کمکم کن من نمیدونم چی به چیه ماشالا بوتیک جواب داده اینجا یه سایز از من بزرگتر بود همه چیزش ولی لباس گشاد هم داشتم یه شلوار جین برداشت و تیشرت نازک یه بافت گفتم بپوش کمکش کردم پوشید کیجا. مانتوهات کجان عسل. مانتو ندارم فقط کت کیجا. پس چی بپوشم عسل. کت بپوش کیجا. وای نه من روم نمیشه عسل. یه پالتوی چرم بلند داشتم بهش دادم خیلی بهش میومد گفتم درش بیار بیا موهات سشوار بکشم خشک شه بیرون سرده سرما میخوری نشست جلوی آینه با یه حساسیت خاصی موهاش که تا آرنجش بود سشوار کشیدم براش قسمت بالای موهاش جوگندمی بود و پایینش رنگ داشت گفتم چرا موهات رنگ میکنی موهای خودت قشنگه که کیجا. هی چی بگم موهام همه سفید شده دوست دارم رنگ کنم تا گرد پیری رو نبینم اینجوری حس میکنم پیرم عسل. خوب چرا نمیکنی اینجوری دو رنگه بهت نمیاد کیجا. سکوت و من فهمیدم سوال بیجای کردم بنده خدا انگاری پول نداشته حسابی بهش رسیدم آرایشش کردم گفتم بشین تو پذیرایی تا منم آماده شم بعد نیم ساعت من هم آماده شدم رفتیم بیرون تازه یادم اومد ماشینم تو پارکینگ بیمارستانه حسابی گشنمون شده بود حدودا 4 بعدازظهر بود پیاده 4 تا 5 دقیقه راه بود رفتیم سمت بیمارستان و به ایوب گفتم ماشین بیاره دم در وقتی رسیدیم ایوب پیاده شد سلام علیک کرد گفت واقعا دست مریزاد چی ساختی عسل خانوم عسل. مزه نریز ما گشنمونه میریم نهار تو تعطیل نشدی ایوب. چرا ولی نخواستم خلوتتون رو بهم بزنم منم دیگه میرم خونه سوار ماشین شدیم راه افتادیم من به سوناتا مشکی دارم که از پدرم بهم رسیده رفتیم یه غذا خوری سنتی غذای بر بدن زدیم موقع خوردن گفت میشه بریم بیمارستان یه سر بزنیم عسل. یه چیز میگم نه نیار کیجا. باز چه نقشه ای برام کشیدی بخدا دیگه نمیتونم همش میسوزه عسل. خندیدم گفتم نه نترس کاریت ندارم خواستم بگم اول بریم آرایشگاه بعد بریم بازار خرید کیجا. آرایشگاه چرا عسل. یه مقدار با تعجب و عصبانیت نگاهش کردم آرایشگاه برای چی میرن کیجا. تو که خوبی عسل. آره خوبم ولی میخوام تورو ببرم زیبا جان خودم فدات شم کیجا. تورو خدا من دارم از خجالت آب میشم مزاحمت تو خونه الان غذا آرایشگاه هم داره اضافه میشه عسل. یه کلمه دیگه حرف بزنی میدم نصف شهر بکنن تا کلا خودم میدونم چیکار کنم دیگه هم ازت نظر نمیپرسم یالا تموم کن بریم آرایشگاه بعد رستوران رفتیم سالن دوستم گفتم موهای رنگ شدش رو براش کوتاه کنم با این که شلوغ بود کار ما رو راه انداختن و یه نوبت برای صافی و ناخون براش گرفتم موهاش کوتاه شده بود و یک دست خیلی بهش میومد بعد رفتیم بازار هرچی اسرار کرد که نه نگیر من قبول نمیکنم دعواش کردم فقط گفتم ساکت شو کلی لباس کفش صندل مانتو اکسسوری شال روسری کیف همه رو چند تا چندتا براش گرفتم باورش نمیشد از 50 تومن هم گذشته بود یه جا دیدم سر یه لباس دخترونه گیر کرد گفتم راستی نگفتی چندتا بچه داری کیجا. بیخیال عسل. وا چرا آنوقت کیجا. لابد میخوای برای اونا هم خرید کنی عسل. مگه چیه کیجا. عسل جان تورو خدا بیخیال شو من دارم از خجالت آب میشم نکن این کارو عسل. باشه قول میدم چیزی نگیرم فقط بگو کیجا. نفس و نهال عسل. ای جانم خاله براشون بمیره کیجا خدایی حس میکنم خواهرمی و حس خوبی بهت دارم و تو همون بازار بغلش کردم کیجا. عسل جان خیلی خوشحالم از این که همچین حسی داری ولی فکر میکنم داریم راه رو بند میاریم و مردم هم دارن تماشامون میکنن با کلی خنده راه افتادیم عسل. خوب خواهرزاده های من چند سالشونه کیجا. نفس داره دیپلم میخونه سال دیگه انشالله باس بره دانشگاه ولی با این وضعیت فکر نکنم بتونه درسش رو ادامه بده و نهال هم دوم راهنمایی هستش عسل. نفس چی خونده کیجا. تجربی دیگه راه افتادیم که برگردیم ماشین تقریبا پر شده بود گفتم فکر نکنی بچه های خواهری رو فراموش کردما نه ماشین دیگه جا نبود انشالله فردا حسابی براشون خرید میکنیم کیجا. عسل جان قول دادی عسل. چه قولی من چیزی یادم نیست کیجا. بریم یه سر بیمارستان عسل. چشم زنگ زدم سامان سامان. جانم عسلم عسل. سامان بیمارستانی ما داریم میایم اونجا سامان. بفرمایید قدم رو چشم بیاین بالا اتاق من منتظرم رفتیم بیمارستان و رفتیم اتاق سامان سرش خیلی شلوغ بود بعد سلام احوالپرسی کلی تحویلمون گرفت بهش گفتم سامان جان چرا نگفتی شلوغه مزاحمت نمیشدیم سامان. این حرف نزن میدونی که همیشه برای تو وقت دارم عسل. میدونم نظر لطف ته بیمار ما چطوره رو کرد به کیجا گفت کیجا جان از فردا میشه پایان هفته و نمیدونم در جریانی یا نه یکشنبه و دوشنبه هم تعطیله اکثر همکارای ما رفتن تعطیلات انشالله تو همین مدت به هوش بیاد اگه نیومد که بعد تعطیلات با همکارام در موردش شور و مشورت میکنیم و انشالله به یه نتیجه خوبی می رسیم نگران نباش انشالله هرچی خیره همون پیش بیاد فقط دعا کنید و با لبخند به سمت کیجا گفت البته دعای دسته جمعی نتیجه بخش تره کیجا توی اون همه حرف جدی یهو از خجالت سرخ شد و سرش انداخت پایین سامان. عسل حواست به این بانوی زیبای سر به زیر خجالتی ما هست دیگه چیزی براش کم نزاریا رو من هم حساب کن عسل. حواسم هست نگران نباش مثل خواهر نداشته منه بچه هاشم مثل خواهرزاده های من سامان. آفرین دخترن یا پسر عسل. نفس و نهال دیپلم و دوم راهنمایی سامان. ای جانم خدا نگهشون داره از سامان خداحافظی کردیم گفتم کیجا بریم خونه کیجا. میشه اینجا بمونم پیش غلام عسل. که چی بشه پشت در داخل هم که رات نمیدن تو راهرو تا کی بمونی بیخیال شو یالا حرکت کن بعد رسیدن به خونه گفتم تو یه سر برو سوئیت هم خریداتو یه پرو کن هم لباس نوهات بپوش بهت زنگ میزنم بیا بالا برا شام اومد حرف بزنه گفتم هیسسسس و کمکش کردم خرید هاشو ببره داخل و من رفتم بالا گوشیم چک کردم دیدم خسرو چند بار بهم زنگ زده اول سفارش پیتزا دادم بعد زنگ زدم به خسرو خسرو. سلام خوبین چرا جواب نمیدین عسل. رفتیم یه سر بیمارستان چطور مگه خسرو. دارم میرم خونه بعد لباس عوض کنم بیام پیش شما عسل. سر کار بودی مگه خسرو. آره دیگه رفتم یه سر به همکارام زدم عسل. بعد یک ساعت که راه افتادی زنگ بزن به کیجا بگو ماشینم مشکل پیدا کرده نمیرسم تو راه موندم تا درستش کنم بیام احتمالا صبح یا دم ظهر میرسم نگران نباش ولی بیا تو ماشین بشین منتظر پیام من باش بعد بیا داخل خسرو. برنامت چیه نقشه ای داری عسل. آره عزیزم همه چی اوکیه خسرو. یعنی چی اوکی هستش توی ده دقیقه خلاصه وار داستان سکس امروز رو براش توضیح دادم خسرو. واقعا اینایی که گفتی جدی بوده عسل. آره جون تو خسرو. خوب از کجا مطمئن هستی که به منم بده و داستان درست نشه زنگ نزنه به خواهرش زندگیم به گا نره عسل. میخوای ردیف نکنم میل خودته خسرو. نه اونجوری نگفتم که کنسل کنی خو در مورد احتمالات حرف زدم عسل. نگران نباش طوری نمک گیرش کردم که رو حرف من حرف نمیزنه خسرو. من که گیجم تو هم که کامل توضیح نمیدی عسل. ماجرای خرید براش گفتم و بهش وعد خرید برای دختراش نفس نهال رو هم دادم حسابی بهش محبت کردم مثل موم تو دستمه راستی گفتم دیشب اومدی سراغ من که بگی حال کیجا بده منم با تاپ شلوارک اومدم پایین تو هم برام سیخ کرده بودی و من روت کراش زدم میخوام رو مخش کار کنم آمادگی داشته باشه بهش گفتم که تنهایی لباسش رو عوض کردم ولی الان میخوام بگم تو کمکم کردی و لختش رو دیدی بزار آمادگی داشته باشه خسرو. من که نمیدونم ریش قیچی دست خودته من دیگه رسیدم خونه و تا نیم ساعت دیگه راه می افتم عسل. پس تماس یادت نره اگه جوابم نداد زنگ بزن به من بگو گوشی رو بدم بهش بگو خداحافظی کردم رفتم سمت تی وی دیدم داره با تلفن با دختراش صحبت میکنه و گریه میکنن پیتزا رسید زنگ زدم ایوب جواب داد بالا تو شاهنشین خواب بود گفتم بیا برو پیتزا رو تحویلش بگیر ببر تو سوئیت خودم هم لباس عوض کردم رفتم پایین در زدم رفتم داخل دیدم همچنان دارن حرف میزنن چشماش قرمز و پف کرده بود منو دید گفت بچه ها من دیگه شارژ ندارم خداحافظی کرد قطع کرد گفتم تا ولت میکنم کارخونه آبغوره سازیت رو روشن میکنی دیگه کیجا. بچه ها دلتنگ باباشون بودن و بی تابی میکنن چه کنم تقدیر ما هم این بود عسل. از خسرو خان چه خبر راه افتاد؟ کیجا. تازه رفته بود خونه گفت تا نیم ساعت دیگه راه می افتم عسل. عه چه بد میخواستم شیطونی کنیما نمیشه پس کیجا. نه دیگه شرمنده تازه سوزشم یه کم کم شده بهتر که داره میاد عسل. ولی دیشب حسابی راست کرده بودا برامون کیجا. برامون عسل. آره برامون پس چی فکر کردی من تنهایی میتونستم لباست رو عوض کنم بش گفتم لباسات خیسه اینجوری بمونی سرما میخوری کمکم کن لباساش رو عوض کنم رفتم بالا اون لباسی رو که صبح تنت بود آوردم دیدم تو پذیرایی نشسته سرش تو گوشی هستش گفتم چرا نشستی در می‌آوردی دیگه گفت آخه روم نشد گفتم روت بشه نکنه انتظار داری تنها لباساش رو در بیارم بیا کمک تو یه چشم به هم زدن لختت کرد کیجا. وای خاک بر سرم شد عسل. چرا مگه چی شده کیجا. دیگه میخواستی چی بشه دومادمه آبروم پیشش رفت عسل. با خنده گفتم اشکال نداره از قدیم گفتن خواهر زن نون زیر کبابه کیجا داشت برای خودش ناله میزد که ایوب رسید گفتم ساکت شو حالا بلند شو لباساتم که عوض نکردی بیا یه لقمه بخوریم مردیم از گشنگی ایوب سلام گفت پیتزاها رو گذاشت رو میز گفت میخوای برم بالا مزاحمتون نشم عسل. نه بشین با هم میخوریم بعد برو موقع خوردن هیچ کدوممون حرفی نزدیم بعد خوردن ایوب میز جمع کرد گفت من خستم و میرم بالا بخوابم صبح شیفتم خداحافظی کرد رفت منم چای ساز روشن کردم تا چایی بزارم گفتم کیجا چرا ماتم گرفتی لباسات در بیار خریدات بپوش ببینیم کیجا. ذهنم درگیر خسرو هستش خیلی زشت شد نه؟ عسل. نخیرم باس کمکم کنی خسرو رو بیارم تو بازی یه دل سیر منو بکنه عاشق کیرش شدم از زیر شلوار مشخص بود کیر خوبی داره کیجا. آره آرسو خواهرم همش میگه من نمیتونم کامل کیرش رو بردارم خیلی کلفته و میگه خسرو خیلی شهوتیه عسل. پس حله میتونی کمک کنی مخش بزنم کیجا. من !!! تو خودت استادی از من چه انتظار داری ولی بیخیال شو نمیخوام حرمت فامیلیمون از بین بره من همین یه خواهر رو دارم بفهمه دیگه کسی برام نمیمونه عسل. با اخم تعجب گفتم ما هم اینجا بوقیم دیگه نه از صبح خواهر خواهر منو نمیشنوی کیجا. شرمنده منظوری نداشتم مغزم درگیره نمیدونم چی میگم ناراحت نشو ازم شروع کردیم به تست کردن لباسها گوشی کیجا زنگ خورد کیجا. عه حلال زادست خسرو داره زنگ میزنه عسل. بزار رو آیفون جواب داد الو خسرو سلام خوبی جان خسرو. سلام ممنونم ببین کیجا من دیر میرسم ماشینم نزدیک رودبار خراب شده تو جاده موندم زنگ زدم امداد بیاد منو ببره رودبار احتمالا صبح یا دم طهر برسم کیجا.خدای نکرده تصادف که نکردی خسرو. نه نه نگران نباش و به آرسو اینا چیزی نگو نگران میشن کیجا. پس منو در جریان بزار حتما خسرو. درست شد حرکت کردم حتما بهت خبر میدم عسل. من بیدارم خبرم کن خسرو. باشه خداحافظی کردن عسل. خوب بساط لهو لعب ما هم جور شد پس رفتم چای ریختم و دوباره تو چایش چند قطره اسپانیش فلای ریختم تا بتونم شهوتیش کنم بعد خوردن چایی کلی خندیدیم و خرید ها رو تک تک تست کردیم حدود دو ساعت با هم صحبت خنده شوخی کردیم کیجا. نمیدونم چرا از وقتی اومدیم اینجا اینجوری شدم همش خیسم انگار آب هوای اینجا بهم میسازه عسل. الان کیر میخوای قشنگم زیبای من کیجا. خندید گفت نه میخوابم از سرم میپره عسل. نخیرم دست به مهره حرکته صدای پیام گوشیم اومد نگاه کردم خسرو بود من رسیدم گفتم بیا تو حیاط تو ماشین منتظر بمون بهت خبر میدم کیجا. کیه این موقع شب عسل. دکتره میگه دلم پیش مهمونت گیر کرده بیام کیجا. نه نه هم خستم هم خجالتم میگیره من دیگه نیستم بگو دلش صابون نزنه عسل. گفتم خوابی نترس کیجا. بهتر عسل. ولی اون دست بکش نیست باز میاد بهتر باش راه بیای تا تو بیمارستان هوات رو داشته باشه بعد وضع مالیش خوبه و دست دل باز میگم ساپورتت کنه کیجا. وا مگه من جندم که اون منو ساپورت کنه بعد تو گفتی بابات بخاطر پول ترو بهش نداده این که جور در نماد عسل. آره اون موقع وضعش از نظر بابام جالب نبود ولی در حد خودش داشت ولی الان دکتر مسولیت داره تو بیمارستانه مطب داره هر چی عمل خوبه این انجام میده اوضاعش خوبه کیجا. مجرده عسل. آره یه بار نامزد کرد جدا شد یه بارم با یکی دوسال عقد بود جدا شدن کیجا. سوارم شد کونم درد میکنه بیرحمی تلمبه زد هیچ فکر من نبود از خجالت نتونستم حرفی بزنم عسل. سفارشت رو میکنم بات آروم رفتار کنه هواش داشته باش اونم هواتو داره کیجا. فعلا که درد دارم عسل. ناز نکن کونت درد میکنه کوست که خوبه کیجا. تا غروب می‌سوخت الان یه کم آروم شدم اونم الان خیس شده عسل. منم خیس شدم دلم خواست کاش خسرو اینجا بود مخشو میزدم می پریدم روش کیجا. برو برو بخواب خیال ورت داشته عسل. کجا برم امشب مهمون خودتم خواهر گلم قشنگم زیبای من کیجا. پس بریم عسل. لخت بخوابیما میخوام بغلت کنم کیجا. به تو که نه نمیتونم بگم عسل. من برم سرویس تو برو بخواب تا من بیام رفتم دستشویی و به خسرو پیام دادم بیست دقیقه دیگه خیلی آروم بی سروصدا بیا داخل موقعیت مناسب دیدی لخت شو بیا داخل گوشیتم بزار رو سکوت خسرو بلافاصله جواب داد ok رفتم تو اتاق دیدم با همون ستی که من صبح بهش داده بودم تو اتاقه و مشغول جمع وجور کردن وسایل خودشه سریع لخت شدم گفتم کیجا جان بیا اونا رو بزار کنار کیجا. چشم عسل. قربون چشات زیبای من قشنگ من نور کم کردم یه نور آبی کم تو اتاق داریم روشنش کردم دراز کشیدم کیجا داشت می اومد رو تخت گفت درشون بیار میخوام سینه هات لمس کنم دیگه هر چی میگفتم نه تو کارش نبود در آورد اومد بغل من خوابید بلافاصله لب گذاشتم رو لبش سینه هاش گرفتم کیجا هم همکاری کردم گفتم کیجا میتونی سبکم کنی کوره آتیشم دلم سکس میخواد کیجا. میخوای بگو دکتر بیاد عسل. واقعا بگم نکنه تو هم دلت میخواد کیجا. اوف دارم میمیرم عسل. حالا شروع کنیم شاید خسرو آومد من فعلا فکر و ذهنم پیش خسرو هستش فعلا کسی به چشمم نمیاد کاش بیاد کیجا. وای نه تورو خدا من نمیتونم عسل. برو بابا سینهاش گذاشتم تو دهنم دست بردم کوسش مالیدم سر صداش زیاد شد شهوتش بروز داد داشت ناله میکرد تو گوشم گفت کیر میخوام عسل. چی میخوای کیجا. کیر میخوام عسل. نمی‌شنوم کیجا. کیر میخوام کییییییررر عسل. از کجا بیارم الان بزار فردا خسرو بیاد کیجا. نه نه الان مبخوام عسل. الان اگه خسرو اینجا بود بهش می‌دادی کیجا. اوفففففف نمیدونم من فقط کیر میخوام میفهمی برام فرقی نمیکنه عسل. حتی خسرو کیجا. آره آره اوففففف کیر می‌خوام لبم گذاشتم رو لباش شروع کردم به خوردن تو دلم گفتم چرا نمیاد این خسرو با دستام داشتم کوس کیجا رو می مالیدم یه لحظه حس کردم خسرو هم هست نزدیک ما لبم برداشتم از رو لبش گفتم خوبی کیجا کیجا. نه نه کیر میخوام کیررررر چرخوندمش سمت لبه تخت که خسرو راحت تر بتونه سوار بشه ولی نمیدونم چرا خسرو شروع نمی‌کرد انگار ترس داشت کیجا تو حال خودش بود و داشت از مالیدن من لذت می‌برد سرم برگردونم دیدم لخت دست به کیر پیش ماست چشمام درشت کردم با سر اشاره کردم بیا روش نمیدونم تو اون تاریکی دید اشاره منو یا نه ولی باز هنگ بود دست انداختم دستش گرفتم کشیدم سمت ما انداختمش رو کیجا خسرو هم سریع کیرش چپوند تو کوس کیجا و با کیجا لب تو لب شد باز کیجا انگاری شوک شده بود و سکوت کرده بود دستم گذاشتم رو کون خسرو و اشاره کردم تند تند بزن منم کنارشون دراز کشیدم و سینهای کیجا رو کردم دهنم دیدم کیجا همچنان تو سکوته سینش ول کردم رفتم پیش گوشش گفتم اینم خسرو سریع کارت تموم کن منم کار دارم باش لوس بازی رو بزار کنار چشمات باز کن دختر حال کن و رفتم سراغ سینهاش کم کم صداش ول کرد شروع کرد به آه ناله منم باهاشون همکاری کردم دستای کیجا رو بلند کردم و انداختم رو کمر خسرو تا بغلش کنه خسرو داشت جانانه تلمبه میزد براش و کیجا هم تو اوج بود و صداش اتاق رو پر کرده بود خسرو بلند شد گفت میشه برگردی کیجا با خجالت برگشت و با صورت خوابد سمت تشک خسرو پهلوهاش گرفت بلند کرد به صورت داگی نگهش داشت و کیرش رو یکجا فرو کرد تو کسش با کف دست میزد رو کون پهن کیجا هر دو داشتن لذت میبردن یه لحظه کیجا رعشه ای تو بدنش افتاد و با صداهای گنگ نا مفهوم لرزید افتاد رو تشک منم سریع پریدم سمت کیر خوشکل خسرو شروع کردم تند تند براش ساک زدن دو سه دقیقه جانانه براش خوردم تا ارضا شد همه آبش رو ریخت تو دهنم و منم براش میک زدم و شیره جونش کشیدم بیرون کارم که تموم شد کیجا با تعجب داشت نگاهم میکرد عسل. چیه مگه جن دیدی کیجا. خوردیش عسل. آخ نمیدونی چه کیفی میده و برگشتم سمت خسرو گفتم خسته نباشی خسرو خان چسبیدا بهت خسرو. عالی بود خیلی چسبید من برم یه لحظه تا سرویس بیام بعد رفتن خسرو کیجا دستپاچه شد و میخواست لباس بپوشه گفتم باز شهوتت خوابید رگ اومل بازیت اومدا بگیر بخواب بابا تا صبح باید از این خسرو من کار بکشم کیجا. فکر کنم من از همه چیز خبر ندارم درسته همون لحظه خسرو از سرویس اومد و من خسرو با هم خنديديم براش کیجا ادامه داد یکی به من بگه اینجا چه خبره هر لحظه میگذره دارم گیج تر میشم با این اتفاقاتی که برام می‌افته عسل. بریم تو پذیرایی هم چایی بخوریم هم کل ماجرا رو برات از اول تعریف کنیم بلند شدم حرکت کردم سمت پذیرای و گفتم پوشیدن لباس ممنوعه نبینم کسی بپوشه بیرون منتظرم خسرو دنبالم اومد سریع یه قرص دادم به خسرو گفتم بخور که تا صبح باس ازت کار بکشیم خسرو. جون دیگه عسل. جایز جور کردن نون زیر کباب من یادت نره خسرو. چشم حتما عزیزم چی دوست داری عسل. اون کیرت رو میخوام هر لحظه که اراده کردم خسرو. جون دیگه چای آماده بود ریختم کیجا رو صدا کردم بیا به خسرو اشاره کردم ازت خجالت میکشه بلند شو برو تا یخش آب شه یه کم مدارا کن باش خسرو هم بلند شد رفت بغلش کرد آورد تو پذیرایی هر سه تا لخت بودیم کیجا رفت سرویس و خودش رو شست و زود برگشت عسل. خسرو خان بهت بد نگذره دوتا حوری بهشتی در کنارت داری خسرو. میگن که بهشت جهنم همین دنیاست خدا زود منو برد بهشت با دوتا زن مورد علاقه من عسل. کیجا جان ساکتی کیجا. چی بگم من منتظرم اتفاق بعدی ببینم چیه عسل. خندیدم گفتم نه اتفاق دیگه ای قرار نیست رقم بخوره البته اگه از لاکت بیرون نیای مجبورم اتفاقات جدید برات رقم بزنم کیجا افتاد تو حرفم نه نه خواهر جان من دیگه نمیتونم خسرو خودش رو زد به ندونستن جریان امروز رو البته من بهش گفته بودم تلفنی خسرو. چیزی شده مگه من نمیدونم کیجا سرش انداخت پایین و من ماجرای صبح امروز رو کامل براش توضیح دادم گفتم سامان هم کیجا رو کرده و قرار بازم بیاد و هوای ما رو تو بیمارستان داشته باشه کیجا کامل سرخ شده بود از خجالت خسرو. بسیار عالی پس خوش به حال کیجا شده هم لذتش رو ببر هم کارمون با یه پارتی گردن کلفت تو بیمارستان راه می افته بعد خوردن چایی گفتم شما برین تو تخت تا من بیام و رو به کیجا گفتم خسرو خان آماده کن نوبتی هم باشه نوبت منه شهوتی شهوتیم هنرت رو نشون بده به خسرو اشاره کردم بلند شو خسرو بلند شد دست کیجا رو گرفت و برد سمت اتاق منم میز جم کردم استکانها رو شستم و یه کم به آشپزخانه نظم دادم رفتم داخل دیدم به به چه خبر صدای ملچ ملوچ خوردن میاد خسرو پایین بود کیجا روش دراز کشیده بود وبه صورت 69 بودن و دارن میخورن همو حرفی نزدم گذاشتم راحت باشن بعد چند دقیقه حسابی خوردن رفتم سمت کیر خسرو صورت کبجا رو گرفتم نشوندمش رو صورت خسرو که داشت کسش رو میخورد و خودمم نشستم رو کیر خسرو یه آه بلند کشیدم گفتم واقعا کیرش محشره کیجا هم با تکون دادن سرش تأیید کرد و از هم لب میگرفتیم و سینه های هم میمالیدیم واقعا تو اوج بودم اونای که تجربه دارن میدونن چی میگم حدود یک ربع طول کشید تا ارضا بشم بی حال شده بودم و افتادم کنار خسرو کیجا سریع رفت و پشت به ما نشست رو کیر خسرو و شروع کرد به بالا و پایین کردن و ما هم داشتیم از هم لب میگرفتیم کیجا هم حسابی خودش رو بالا پایین می‌کرد به کون و کمرش قر میداد خسرو. آروم تو گوشم گفت دوست دارم کیجا آبم بخوره کاری که خواهرش هرگز برام نکرده گفتم داری ارضا میشی بهم اشاره کن کیجا رو بلند کنم کونش بگیر بکش سمت خودت منم سرش می برم پایین سمت کیرت بعد چند دقیقه گفت داره میاد سری کیجا رو بلند کردم خسرو دست انداخت کونش گرفت کشید سمت خودش شروع کرد باز خوردن کوسش منم سرش گرفتم کیر خسرو رو چپوندم تو حلق کیجا تو چند ثانیه این اتفاقت افتاد اجازه نفس کشیدن به کیجا ندادیم خسرو با چند تا آه بلند ارضا شد تو دهن کیجا کیجا سرفش گرفته بود سرش ول کردم مابقی آب خسرو رو من خوردم کیجا. این چه کاریه من خوشم نمیاد وای دهنم تلخه بو وایتکس میده با هم شروع کردیم به خندیدن به کیجا کیجا رفت حموم به خسرو گفتم بیا ما هم بزیم رفتیم تو وان البته خوب جا نمیشدیم سه تایی کلی لاس زدیم هم نشستیم دیگه نصف شب شده بود از حموم اومدیم بیرون من گفتم میرم بالا شما راحت باشید کیر خسرو بخاطر قرصی که خورده بود باز نیمه شق بود کیجا. نمیشه من تنها بخوابم بخدا دیگه جونی برام نمونده عسل. یعنی خسرو رو ببرم بالا با خودم کیجا. اگه میشه اخه ببین باز داره بلند میشه من دیگه خستم عسل. باشه میبرمش ولی هیچ تضمینی نمیکنم ایوب نیاد پایین کیجا. ای خدا عجب گیری کردم از دست این جماعت بابا خستم میخوام بخوابم از صبح دارم گاییده میشم حالیتون هست با خسرو بهش خندیدیم گفتم باشه نمیزارم بیاد پایین ولی خوب استراحت کن بیدار شدی دکتر میخواد بیاد اون کمرش سسته سریع جابجا میکنه سعی کن بهش لذت بدی به نفعته حرف منو گوش کن کیجا. فعلا که عالم آدم بسیج کردی برای کردن من اعتراضم میکنم گوش نمیدی دست خسرو رو گرفتم گفتم بریم بالا بزار استراحت کنه خسرو لباساش برداشت منم با حوله رفتیم بالا ایوب خواب بود بهش پیام دادم بیدار شدی تو سوئیت نرو کیجا خستست بزار استراحت کنه رفتیم اتاق شاه نشین به دکتر هم پیام دادم کیجا تو سوئیت تنها خوابیده خستست فکر کنم تا لنگ ظهر خواب باشه تو از ایوب کلید بگبر ساعت ده به بعد برو سراغش باش هماهنگ کردم که بهت یه حال اساسی بده فقط از عقب نزن فعلا درد داره ساعت گوشیم رو ساعت ده تنظیم کردم با خسرو رو هم بغل کردم خوابیدیم ادامه داستان از زبان خسرو… سلام مجدد به دوستان امیدوارم تا اینجا ماجرا خوشتون اومده و لذتش رو برده باشین و آماده باشین برای ادامه در ادامه داستان ما با صدای گوشی عسل از خواب بیدار شدم عسل هم سریع صدا رو قطع کرد بیدار شدیم با هم سلام خوش بش کردیم خسرو. خوب خوابیدی عسل جان عسل. آره عشقم مگه میشه کنار کسی که دوسش داری بد خوابیده باشی خسرو. عسل تو هنوز دو روزه منو دیدی عسل. حسی که به من میدی انگار یه عمره میشناسمت صدای قاروقور شکم من بلند شد بود عسل. گشنته خسرو. شام نخوردم دیروز تو راه کیک کلوچه خوردم همون بود عسل. الان میرم پایین صبحونه آماده میکنم خسرو. راستی بزار ببینم کیجا خوابه یا نه تی وی رو روشن کن بعد روشن شدن تی وی دیدم یکی از لباس خوابهای قرمز توری که دیروز خریده بودن تنشه و دمر همچنان مثل خرس خوابیده یکی از پاهاشم جم کرده تو شکمش کونش قلمبه زده بیرون عسل. عه دکترم اومد تو تصویر پذیرایی دیدم یه آقای تقریبا چهل سال کم مو و تقریبا هم قد هیکل خودم بود و انگاری تازه رسیده بود تو خونه پاورچین پاورچین رفت سمت اتاق خواب یه سرک داخلش کشید رفت بیرون شروع کرد درآوردن لباساش گفتم عسل مثل این که قرار فیلم سوپر زنده ببینیم عسل. دقیقا خسرو. ایوب کجاست دوربین چک کن ببین رفته عسل. الان نگاه میکنم دید نیست باز دوربین سوئیت آورد رو تی وی چه تصویری داشت با این که چراغی روشن نبود باز مثل آینه بود تصویرش دکتر کاملا لخت شد رفت رو تخت کنار کیجا دراز کشید کونش بغل کرد دستش انداخت دورش سینهاش گرفت سه تا دوربین کاملا از هر جهت داشتیم میدیدیم لاله گوش کیجا رو به آرومی شروع کرد میک زدن دستشم رو سینهاش داشت کار میکرد و کیرشم لای پای کیجا بود کیر کوچیکی داشت دکتر گفتم عسل این با این کیر کچلو میخواد کیجا رو بگاد عسل. عاشق کونه دیروز چنان کون کیجا رو کرد که کیجا نالش در آومده بود تا شب می گفت میسوزه کونم نامرد خیلی محکم تلمبه زد تو کون کیجا بعد چند دقیقه کیجا هوشیار شد برگشت سمت دکتر سامان. سلام بانوی زیبای من چطوری کیجا. سلام کی اومدین آقای دکتر ساعت چنده سامان. من یه چند دقیقه ای میشه ساعتم حدودا ده اینا هستش کیجا. خلاصه به قول خودتون کوس خونگی گیر آوردین هرکی از راه میرسه میزنه توش سامان. من که یه بار سوارت شدم ولی خودمونیم بدن خوبی داری مخصوصا کونت که نمونست سامان گفت عزیزم ساعت یازده باس بیمارستان تو جلسه مدیران باشم اگه اجازه بدی شروع کنیم که تشنه کون و بدنتم کیجا. دکتر جان حرف کون نزن که عصبانی میشم هنوز از دیروز میسوزه دکتر سامان. چشم ولی قولش رو بهم بده یه بار دیگه از کون مهمونم کنی کیجا. حالا بزار خوب شه چشم لب تو لب شدن منم این بالا کیرم بلند شده بود و عسل داشت باش ور می‌رفت بعد چند لحظه لب خوری سینه خوری کیجا بلند شد گفت با اجازه میخوام بخورم برات سامان. مال خودته عزیزم راحت باش کیجا رفت پایین شروع کرد به ساک زدم سامان هم داشت کونش رو با کف دستش نوازش کردن یهو کیجا بلند شد پاش از رو صورت دکتر رد کرد با کوس نشست رو دهن دکتر انگاری کوس خوری دیشب من بهش حال داده بود آنچنان مشغول خوردن هم بودن که انگار دنیا به آخر رسیده چه ساکی میزد کیجا جنده خانوم بلد بود فکر نمیکردم یه زن خونگی آفتاب مهتاب ندیده اینجوری شهوتی باشه بعد حدود ده دقیقه کیجا بلند شد همونجوری رفت جلو نشست رو کیر دکتر شروع مرد به ناله کردن عسل. با این روشی که کیجا داره پیش میره دکتر آخراشه الان است که آبش بیاد دوسه دقیقه نشد که دکتر گفت کیجا جان داگی بشیم کیجا برگشت داگی وایساد دکتر هم بلند شد کرد تو کوس کیجا فکر نکنم ده تا تلمبه هم زده باشه دست انداخت موهای کیجا رو گرفت کشید سمت خودش آبش پاشید رو صورت کیجا و داد میزد باز کن دهنت رو ی چند تا قطره آبش ریخت رو لب کیجا الباقی رو کل صورتش پخش بود موهاش ول کرد دوتا شست خودش گذاشت رو چال گونه کیجا فشار داد کیجا دهنش رو باز کرد و دکتر کیر نیمه جانش رو کرد تو دهنش گفت میک بزن کیجا هم دست از مقاومت برداشت شروع کرد برای دکتر ساک زدن انگاری دکتر خوشش اومده بود و داشت مثل زنا آه آه کردن بعد سکس دکتر گفت من با اجازت برم خودم آب بکشم باید برم جلسه دارم عالی بودی یه بوس براش فرستاد از تخت اومد پایین رفت سمت حموم من داشتم از شق درد میمردم ولی گشنم بود و دوست داشتم برم کیجا رو بکنم عسل. من برم پایین چای بزارم صبحونه آماده کنم ببین دکتر رفت برو کیجا رو هم بیار بالا به روش نیار دیدی دکتر باش سکس کرده عسل رفت دکتر هم از حموم در اومد رفت سمت لباساش و از کیجا تشکر کرد گفت کار داره و باس سریع بره کیجا هم رفت تو حموم منم تی وی رو خاموش کردم یه شورت پام کردم رفتم پایین دنبالش بیارمش برای صبحانه رسیدم داخل خونه صداش کردم کیجا کیجا رسیدم به اتاق خواب دیدم لخته و تازه از حموم در اومده صورتش رو شسته بود خسرو. عه بیدار شدی کیجا. دستش گذاشت جلو کوسش سلام گفت سرش آورد پایین خسرو چیه کیجا چرا هنوز از من خجالت میکشی رفتم سمتش دستاش گرفتم بغلش کردم در گوشش گفتم راحت باش حالا که پیش اومده و موقعیت جوره حالش رو ببریم سخت نگیر دستم بردم زیر چونش سرش بلند کردم تو چشماش زل زدم گفتم یه عمر آرزو داشتم بکنمت حالا که خدا آرزوی منو برآورده کرده تو چرا جلوی حکمت خدا مقاومت میکنی شل کن و خجالت بزار کنار بزار حالمون رو بکنیم کیجا. واقعا آرزوت بودم خسرو. بله که بودی کیجا. چقدر بدجنسی ازت انتظار نداشتم بهم نظر داشته باشی خسرو. نظر نداشتم که ولی دوست داشتم بات سکس کنم حالا هم که پیش اومده کیجا. مگه آرسو سیرت نمیکنه که دوست داشتی با من سکس کنی خسرو. اون که لاغره توان نداره خودت با اون مقایسه میکنی کیجا. دست برد از رو شورت کیر شق شده منو گرفت گفت با این کیری که تو داری حق داره بچه ازت فراری باشه همش میگه معاملات درشت نمیتونم راضیش کنم و همش استرس اینو داره که بخاطر همین بری زن بگیری یا بهش خیانت کنی خسرو. احتمال که داشت ولی الان دیگه نه از این به بعد خواهر جونش جورش میکشه کیجا. ای جانم چشم من و تو سر شریک جنسی شانس نداشتیم منم که بکن ندارم و همیشه تشنه کیرم کی بهتر و امن تر از تو ولی باید جانب احتیاط رو همیشه رعایت کنیم تا به گا نریم خسرو. پس به عنوان این اتفاق خوشایند بیا یه راند سریع بریم که تا عسل نیومده چون رفته بود صبحانه رو آماده کنه شرتم در آوردم و نشستم لبه تخت کیجا اومد زانو زد و شروع کرد به ساک زدن داشتم نگاهش میکردم و مقايسه با خواهرش که چقدر با هم تفاوت دارن از لحاظ بدنی این تو پر ورزیده اون لاغر نحیف حسابی برام ساک زد از سر کیرم تا پایین تخمام برام لیس میزد خیلی داشت حال میداد بلندش کردم طاق باز خوابوندمش رو تخت خودمم رفتم وسط پاش پاهاش بردم بالا گذاشتم رو شونه هام کیرم تنظیم کردم فرستادم داخل چقدر با احساس داشت آه ناله میکرد و تو چشمام زل زده بود گفت یه چیز بگم گفتم جانم بگو عزیزم کیجا. آرسو هر وقت در مورد سکس شما ها حرف میزد میگفت کیرت درشته من خیس میشدم و تو دلم آرزو میکردم یه بارم شده تو رو بکشونم روم و تستت کنم خسرو. واقعأ بهم حس داشتی با باز بسته کردن چشماشو تکون دادن صورتش گفت آره تو چشماش زل زدم لباش ریز بوسیدم سرعتم زیاد کردم جان چه حالی داشت میداد عشق علاقه رو تو چشماش حس میکردم انقدر حالب بود این حس و داشت من ارضا میکرد گفتم داره آبم میاد گفت بریز توش میخوام حسش کنم چند روز دیگه موقع پریودمه چیزی نمیشه نهایت قرص میخورم منم با فشار ریختم توش و نفس زنان بغلش کردم اونم داشت قربون صدقه من میرفت آه ناله میکرد میگفت داغه داغه حسی رو تجربه کردیم با هم که برام تازگی داشت و دوست نداشتم تموم بشه ولی گفتم بریم بالا الان عسل پوستمون رو میکنه باهم بلند شدیم خودمون رو تمیز کردیم رفتیم بالا عسل. کجایین که خسرو. دیدم نون کباب ما داغ آمادست یه لقمه زدیم بر بدن عسل. با خنده تنها تنها کوفتتون بشه پس من چی کیجا. وای گشنمه ضعف کردم عسل. آقای دکتر زنگ زد و واسه شام دعوتمون کرد خونش همه رو با هم کیجا. وای نه مزاحمشون نشیم عسل. با لبخند موزیانه ای گفت چرا اون میتونه سر صبحی مزاحمتون بشه ما نمیتونیم شب جمعه ای بهشون زحمت بدیم کیجا سرش آورد پایین و سرخ شد سکوت کرد خسرو. من هر چی جم بگه عسل. کسی از جمع نظری نخواست همه شب مهمون آقای دکتریم یخ خونه ویلای بزرگ استخردار سرپوشیده خارج شهر داره فقط دیدن داره خونش انگار تو بهشتی کیجا. پس نقشه کشیده برامون یه سوال خدایی جون عزیزت راستش بگو عسل. جان بپرس راستش میگم کیجا. قرار منتظر اتفاقات جدیدی باشیم یا نه عسل چند لحظه سکوت کرد گفت نهایتش همین سکسه دیگه حالا شاید مدلهای مختلفش کیجا یعنی چی عسل. دختر چقدر حرف میزنی همون سکس دیروز شما گروهی دو سه نفری با هم کیجا. وای توروخدا نه من روم نمیشه عسل. باز نظر داد ساکت شو اصلا رای میگیریم اونای که میگن نه دستا بالا کیجا دستش برد بالا عسل هم دست من گرفت برد بال گفت دو بر یک دیگه ساکت و صبحونت رو بخور کیجا. باشه هر چی جم بگه فقط بگو ببینم چند نفریم عسل. فکر کنم ده تا دوازده نفری باشیم چطور مگه کیجا. پس تا صبح لنگامون رو هواست خدا کنه امروز پریودم شروع شه وگرنه من میمیرم از خجالت عسل. الان اینجوری میگه ها بعد زیر کیر داد فریادش از همه بلندتره سه تای خندیدیم و مشغول خوردن صبحانه شدیم عسل دستش رو گذاشت رو دست کیجا و اخماش کرد تو هم رو به کیجا گفت یه چیز میگم نه نیار مثل دیروز که حسابی عصبی میشم کیجا. جانم بگو عسل صبح که سامان اومد پیشت رفتنی بهم زنگ زد و ازم تشکر کرد و من هم ماجرای ورشکستگی شوهرت و اوضاع بد مالی شما رو بهش گفتم خیلی ناراحت شد کارتش برام گذاشت گفت کیجا رو ببر بازار حسابی براش خرید کن گفتم دیروز اینکارو براش کردم گفت پس ببر برای بچه هاش و هر چی که تو زندگیش کم داره براش بخر و بهش بگو نگران نباشه همه چیز به زودی حل میشه دکتر خیلی دستش به خیره و میتونه از جاهای مختلف برات کمک جم کنه کیجا برگشت سمت من و هیران داشت منو نگاه میکرد منم سرمو به نشونه رضایت تکون دادم و گفتم انشالله که خیره کیجا. چی بگم خواهر راستش بخوای از دیشب که تنها بودم خیلی فکر کردم تو دلم گفتم داره از من سو استفاده میشه ولی بعد محبت هاتون دیدم الانم اینجوری گفتی کلا مغزم هنگه خدا شاهده نمیتونم هیچ تصمیمی بگیرم عسل. چه سواستفاده ای داماد خودت زودتر سر من سوار شد که نگران نباش خودت رو بسپار به من عسل رو برگردوند سمت من گفت خسرو جان تو زحمت جم کردن میز بکش و برو خوب استراحت کن که امشب باید از پس همه زنای مجلس بر بیای من و کیجا میریم بازار خرید ساعت 9 شب قرار اونجا باشیم تا صبح همه مدل هم بساط به راهه عسل. کیجا برو لباس نوهات بپوش بریم عسل خودشم رفت آماده شد زدن بیرون منم میز جم کردم رفتم لباس پوشیدم رفتم بیمارستان مستقیم رفتم پیش ایوب کلی با هم صحبت کردیم در مورد این چند روز رفتیم پیش غلام از وضعیت غلام پرسیدم که باز همون وضع بود حالش موقع خداحافظی گفتم کی تعطیل میشی گفت فعلا هستم همکارم رفت مرخصی احتمالا بمونم تا صبح فردا کار نیست که شب نگهبانی تعطیله 12 شب به بعد میرم میخوابم یه شکارم تو همراه های یه بیمار اینجا زدم احتمالا شب تو اتاقم بزنمش زمین صبح میام خونه تو هم با دوتا شاه کس عشق حالت بکن کلی خندیدیمو گفتم داداش من ماشین میتونم بزارم اینجا عسل اینا رفتن بازار بیان سختشونه برگردن گفت بیار داخل حرکت کردم تو دلم گفتم این عسل عجب آدمیه هستش نمیخواد شوهرش رو بیاره ماشین انتقال دادم رفتم سمت خونه زنگ زدم به کیجا کجایین گفت تازه داریم میریم خرید اومده بودیم آرایشگاه عسل گوشی رو گرفت گفت نگران نباش بعد مکالمه ما ی زنگ هم به خونه زدم بعد گوشی رو سایلنت کردم خوابیدم حدودا ساعت هفت نیم بود که عسل کیجا رسیدن خونه چی میدیدم کیجا ناخون کاشت کرده بود موهاش فرفری کرده بود که به چهرش خیلی میومد گفتم چه کردین عسل. تازه براش نوبت لیزر کل بدن و بوتاکس کل صورت هم گرفتم فقط نتونستیم کل خریدها رو بیاریم زحمتش رو میکشی دست هر دوتا پر بود رفتم تو ماشین مغزم سوت کشید کلی خرید کرده بودن گفتم اینا چیه چقدر زیادن عسل تو کاریت نباشه میدم وانت براشون ببره البته حالا خیلی خریداریم باز کیجا. دیگه چی میخوای بگیری عسل. تو کاریت نباشه زود باشین آماده شین حرکت کنیم 45 دقیقه راه داریم 9 باس اونجا باشیم کیجا. من چی بپوشم عسل. چندتا لباس سبک میزارم با همینا بیا اونجا عوض میکنیم لباس زیاد مهم نیست اونجا چون بیشترش رو لختیم احتمالا راستی شما تا زمانی که اونجایین زن شوهرین و کیجا دوست منه سوتی ندین کیجا. آقا ایوب نمیاد عسل. نمیدونه اصلا بدونه هم مهم نیست اونجا بکن برام زیاده بعد آماده شدن حرکت کردیم راس 9 اونجا بودیم تو چهره کیجا استرس موج میزد چه ویلایی سوت میکشید سر آدم نمیتونم توصیف کنم خیلی بزرگ بود مثل پارک با ماشین رفتیم داخل یه ماشین هم تو حیاط بود رفتیم تو ویلا یه ماشین هم هم زمان با ما رسیده بود یه آقا و دوتا خانوم پلنگ آقا 38 تا 40 میخورد و خانوما زیر 30 سال همین بیرون با هم دست دادیم تو دلم گفتم من اینا رو باس بکنم یعنی چه شود رفتیم داخل یه آقای اومد سمت ما که همون لحظه اول شناختمش دکتر سامان بود یه شلوارک تنگ جین که ریش ریش شده بود دمپاش با یه تاپ لش شروع کرد به تعارف رفتیم نشستیم رو مبل چه سالن بزرگی انتهای سالن که فکر کنم 30 متر با درب ورودی فاصله داشت دیوار نبود همه شیشه بود و اون سمتش استخر زیر یک دقیقه در باز شد یک سری دیگه مهمان ورود کردن یه آقا حدودا 50 سال با یه خانم حدودا 35 سال وارد شدن پشت سرش هم یه خانم آقا دیگه اومدن آقا حدودا 30 سال و خانوم حدودا 40 سال هین سلام علیک و دست دادن با مهمونا یه جون حدودا 25 ساله هم تنها اومد و با همه دست داد رفت نشست دکتر سامان شروع کرد به خوش آمد گویی و معرفی تک تک مهمونا دوستان ببخشید این قسمت کمی طولانی‌تر شد قسمت بعدی هم آمادست برای انتشار لطفا با همایتهاتون دلگرمم کنید برای ادامه… به امید دیدار نوشته: Morteza  
    • minimoz
      سکس داستانی همراه با مکالمه و حرف های سکسی با همسایه سکسی و حشری لنگاش و میده بالا و تا خایه تو کصش تلمبه میزنه و ناله میکنه و آبش و میپاشه روش . تایم: 09:25 - حجم: 36 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • minimoz
      فیلم داف سکسی خوشگل تو اشپزخونه کسشو میماله و باز میکنه . تایم: 01:00 - حجم: 11 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • minimoz
      دختر تتو ماری یه ساک ته حلقی و حرفه ای برا بکنش میزنه . تایم: 00:40 - حجم: 7 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18