رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

     اورال × عاشقی × داستان سکسی × سکس عاشقی × داستان عاشقی × سکس اورال × داستان اورال × اورال سکس ×

لاله ی ناز

وقتی فهمیدم مهدی و نسیم میخوان ازدواج کنن تصمیم گرفتم هر طور هست برم ایران و در عروسیشون شرکت کنم. مهدی بهترین دوست دوران دانشجوییم بود و سیزده سال بود با نسیم دوست بود و البته چند بار هم بهم زدن و دوباره بهم برگشتن.
سه روز قبل از عروسی ایران رسیدم و دید و بازدید فامیل هم شروع شد. همه در مورد راههای بیرون رفتن از این وطن خراب شده سوال می کردند. اما چند نفرهم تخصصی تر سوال میکردند. مادرم اینجور موقع ها با غرور وسط میپرید و میگفت:«بابک رئیس مهندسای نفته، تو آمریکا ماشاالله وضعش توپه، یه خونه داره هزار متر» و با اشتیاق عکسهای خونه من رو نشون فامیل میداد. طبیعتا حرفای مادرم اغراق بود. من رئیس مهندسها نبودم و فقط یک مهندس ارشد بودم و اگرچه خونه ام خیلی بزرگ بود اما کلا خونه تو تگزاس خیلی ارزانتر از جاهای دیگه آمریکاست و یه خونه بزرگ در حاشیه هیوستون آنقدرها گرون نبود. اما به هر حال از یه خونه نقلی تو سه راه آذری رسیدن به همچین زندگی تو آمریکا موفقیت بزرگی بود.
اما وقتی فامیل از زن میپرسیدن جوابم ثابت بود:«نه هنوز اونقدر درگیر درس و کار بودم که فرصتی پیش نیومده» البته این گزاره هم اصلا گزاره درستی نبود. من تو ده سال تو زندگی تو آمریکا هشت تا دوست دختر عوض کرده بودم و الان هم با سلینا که اصلیت فیلیپینی داشت دوست بودم اما نیازی به جزییات دادن نبود. واقعیت هم اینه که هیچکدوم از این هشت نفر که سه تاشون هم ایرونی بودن اونی که من میخواستم نبودن. شاید برای اینکه همه رو با لاله مقایسه میکردم.
لاله دختر خاله نسیم بود و نسیم به من معرفیش کرد. نزدیک دو سال و نیم با لاله دوست بودم. لاله زیبا بود، واقعا زیبا و فوق العاده خوش قلب و مهربون و از صمیم قلب دوستش داشتم. اما من همیشه جاه طلب بودم و وقتی پذیرش کارشناسی ارشد مهندسی نفت از دانشگاه دالاس برام اومد تصمیم خودم رو گرفتم. به لاله گفتم:«من میرم آمریکا و ظرف یکی دو سال تو رو هم میبرم» ولی لاله بهم گفت:«ببین تو نباشی من مجبورم شوهر کنم، هم بابام فشار میاره هم نمیتونم دل به خواب و خیالای تو ببندم» همین هم شد و شش ماه بعد از اومدنم به آمریکا عقد کرد و بعد هم عروسی با پسر یکی از دوستای باباش. یه زندگی معمولی کارمندی. الان هم یه پسر هشت ساله داره.
اگرچه همه فکر میکردند که برای عروسی مهدی و نسیم اومدم اما من اومده بودم تا فقط اگه بشه یک بار دیگه لاله رو ببینم. حتی اگه شده از راه دور تو لابلای مهمان های عروسی.
برای اینکه مهمان ها قاطی باشند عروسی در فضای بیرونی یک خانه باغ بزرگ اطراف عظیمیه کرج برگزار میشد در یک شب مطبوع بهاری تو اردیبهشت. با چند تا از دوستان قدیمی بودیم. به اصرار من میزی یه کم دورتر از عروس و داماد و محل رقص رو انتخاب کردیم در کنار یک درخت بزرگ. سعی میکردم خودم رو مخفی کنم تا لاله منو نبینه.
بالاخره لاله رو از دور دیدم. یه مقدار جا افتاده شده بود، بالاخره اون هم اومد وسط برای رقص، نسیم ناگهان خطاب به دی جی مراسم گفت:«آقای دی جی، دختر خاله من اسمش لاله هست من خودم هم عاشق آهنگ لاله ناز سیاوش صحنه هستم میشه با رقص دختر خالم برامون بزنی قبلا هم بهت گفته بودم آمادش کنی.
دی جی آهنگ رو شروع کرد پخش کردن و همزمان لاله باش میرقصید. «برقص ای لاله ناز-همیشه شاد و طناز-تو اوجیو من-در آرزوی پرواز»
به بهانه دستشویی بلند شدم، نمیخواستم بقیه بچه ها اشکم رو ببینند. من بارها و بارها این آهنگ رو تو پراید قراضه بابام گذاشته بودم و لاله که کنار من نشسته بود تو ماشین باهاش رقصیده بود البته رقص که نه فقط بشکن زده بود. بار اولی که تنها دو نفری رفتیم خونه عمه ام اینا که رفته بودن شمال و کلید خونه شون دست من بود. اونجا بود که اولین بار همدیگه رو بوسیدیم و لاله با آهنگ تو خونه عمه ام رقصید. اونجا اولین و آخرین سکس ما بود. یه ساک زدن ساده.
از کنار دستشویی خیلی بهتر میتونستم لاله رو ببینم که داشت با زنهای دیگه می رقصید و همچنان سیاوش شمس میخوند و لاله میرقصید و تمام خاطرات برام زنده میشد.
آهنگ که تموم شد صورتم که از اشک خیس شده بود رو شستم. دیگه بعدش لاله رو ندیدم احتمالا دستش به کارهای عروسی بند بود، بعد از شام که خواستیم خداحافظی کنیم مهدی گفت:«بابک میری سمت سه راه آذری خونه مامانت» گفتم :«آره دیگه» گفت:«چطوری میری؟» گفتم:«خب اسنپ میگیرم» گفت:«خونه پدر مادر یکی از مهمونا هم همون طرفاست. میخواد برسوندت، نگران نباش میشناسیش، یه کم صبر کن، الانه که پیداش بشه.» میدونستم لاله رو میگه، یعنی چی؟ یعنی تنها اومده؟ شوهرش نیومده؟ چند دقیقه بعد مهدی و نسیم من رو به سمت پژو ۲۰۶ لاله هدایت کردند. انگار ملاقات من و لاله سوژه جذابتری از شب زفاف بود براشون هرچند که احتمالا صدها بار با هم سکس داشتند و حداقل یکسال گذشته رو هم در حالتی مثل ازدواج سفید با هم زندگی کرده بودند.
با تردید رفتم که عقب بشینم که لاله گفت:«چرا عقب بیا جلو بشین» خدای من هنوز چقدر زیبا بود. گفتم:«ببخشید مزاحم شدم» جوابی نداد، بجاش صحبت رو با این جمله شروع کرد:«شنیدم تو آمریکا زندگی خوبی داری!» نگاهی از سر تحسین بهش کردم و گفتم:«خونه و ماشین و پول رو آدم برای این میخواد که در کنار خانواده آدم خوشبخت زندگی کنه، وقتی خانواده نیست این چیزا به درد چی میخوره» پوزخندی زد و گفت:«از کجا معلوم آدم کنار خانواده خوشبخت زندگی کنه؟ کافیه با آدم اشتباهی ازدواج کنی؟» لبخندی زدم و گفتم:«من تو آمریکا با هشت تا دختر دوست بودم اما همشون اشتباهی بودند، همشون رو با یه نفر مقایسه میکردم و هیچکدوم در مقابل اون یه نفر حرفی برای گفتن نداشتند.» اون دوباره پوزخندی زد و گفت:«من هم با آدم اشتباهی ازدواج کردم، البته خودش خوب بود ولی خانوادش نذاشتن» با تعجب گفتم:«یعنی چی نزاشتن؟ خوب بود یعنی الان نیست؟» گفت:«شیش ماهه با مادرم زندگی میکنم. توافق کردیم برای طلاق. بچه رو نمیده»
لحظاتی سکوت کردیم. سرم رو بردم تو گوشی. لعنت به این رژیم، چرا یوتیوب فیلتره؟؟! بالاخره از یه سایت بینام و نشون آهنگ سیاوش رو پیدا کردم و با گوشی پلی کردم. لبخندی زد و گفت:«من عاشق این آهنگم. حواسم بهت بود، آهنگ رو که شنیدی رفتی سمت دستشویی، احتمالا اشک تو چشمات بوده» جوابی ندادم:«خیره به اتوبان همت نگاه میکردم و به آهنگ گوش میکردم. آهنگ که تموم شد برگشتم بهش نگاه کردم و حرف دلم رو بهش زدم:«لاله من هنوز عاشقتم و پشیمونم.» با گفتن این جملات پشت رل شروع کردن به لرزیدن و زد زیر گریه و در همون حال گفت:«حالا این حرفها رو برای چی میزنی، تو حق داشتی، کار درست رو کردی، میموندی تو این خراب شده چه گهی میخوردی؟ اگه تو به یاد من بودی اما من اصلا به تو فکر نمیکردم، من برام اولویت شوهرم و بچه ام بود، حالا هم اگه سر و کلت یهو پیدا نمیشد من اصلا یادم نمی افتاد که همچین کسی تو زندگیم بوده.»
با دستام اشکاشو پاک کردم و دستش رو تو دستم گرفتم و بوسیدم.
دستش رو از دستم دزدید و بحث رو عوض کرد و گفت: «اینجا ایران ماله، یکی از بزرگترین مالهای دنیا من تو بانک ملی شعبه ایران مال کار میکنم.»
دقایقی به حرف زدن بین من و اون در مورد کار گذشت و به لحظه جدایی نزدیک میشدیم. ناگهان گفت:«بریم خونه ما یه چایی بخوریم؟» یهو ب صرافت این افتادم که این اگه اومده خونه مامانش پس چرا مامانش رو از عروسی نیاورده، پدرش میدونستم چند سالیه که فوت شده و برادرش هم که کارمند شرکت نفت تو اهواز بود. گفتم:«مزاحم نمیشم، مامانت شاید خواب باشه، بیدار میشه» خندید و گفت:«مامانم که اگه خونه بود که با یه مرد غریبه نمیتونستم بیام خونه. مامانم پیش خالم کرج موند.» و بعد با صدایی بلند و رسا گفت:«من امشب تنهام»
قلبم تند تند میزد. بهم گفت برم زیر صندلی کسی نبینه. البته ساعت دو شب کسی اونورا تو خیابون نبود. در حیاط رو باز کرد و ماشین رو تو حیاط نقلی خونه مامانش برد. خیلی آروم و بیصدا پیاده شدم و رفتیم داخل خونه. لحظاتی بهم خیره شدیم. مردد بودم که اون هم میخواد یا نه که خودش سرش رو آورد جلو و در لحظه ای وصف ناشدنی لبهامون توهم قفل شد، لحظه ای جاودانه و دقایقی بعد بدنهای یکدیگر رو جستجو میکردیم. نه بدن من مثل ده سال پیش ورزشکاری مانده بود و نه بدن اون لاغر و نحیف. البته هنوز هم اندام خوبی داشت. پستانهای نه چندان بزرگش رو دهان گرفتم. کاری که ده سال تمام بخاطر انجام ندادنش در سکس اولمون خودم رو سرزنش میکردم. نجوا کنان در گوشم زمزمه کرد: «کاری که باید یازده سال پیش میکردی رو بکن.» کیرم رو آرام و با فشاری کم و کنترل شده به کسش فرو کردم. با ناخنش پشتم رو خنج میکشید. ریتم گرفتم. در این سالها علاوه بر هشت تا دوست دختر رابطه پولی هم زیاد داشتم. ولی کس هیچکدام اینقدر لذت بخش نبودند، شاید درون همه کس ها شبیه هم باشن اما اون چیزی که تفاوت ایجاد میکنه فقط و فقط پارتنر هست. دیگه طاقت نداشتم، گفتم:« دلم نمیخواد این حس زیبا تموم بشه اما آبم داره میاد.» با خونسردی جواب داد:«بزار بیاد تمام شب رو وقت داریم.»
اون خودش رو شست و من خودم رو شستم و لخت در آغوش هم قرار گرفتیم. دوباره آهنگ سیاوش رو پلی کردم و همونطور لخت در بدن هم رقصیدیم. اینبار افتادم به جون کسش و تا ارضا نشد ولش نکردم و بعد دوباره نوبت من بود که تلمبه بزنم. اون شب سه بار آبم اومد و با کمری کاملا تخلیه کنارش خوابیدم. و دو سه ساعت بعد ساعت شش صبح جمعه زدم بیرون. شمارش رو هم گرفتم.
دو هفته بعد مدام چت میکردیم ولی دیگه فرصتی برای سکس پیش نیومد و قرار شد آمریکا کارهام رو بکنم و چند ماه بعد برگردم ایران برای عقد.
هنوز چند ساعت بیشتر از رسیدنم به هیوستون نگذشته بود که این پیام رو گوشیم اومد:«بابک، من اون شب برگشتم تهران چون فرداش شوهرم قرار بود بیاد دنبالم تا برگردم سر خونه زندگیم، ولی چون میخواستم سفر بهت خوش بگذره به چت کردن باهات ادامه دادم و قول الکی بهت دادم که میام باهات آمریکا. شوهرم مرد بدی نیست ولی دهن بین، بی اراده و بچه ننه هست ولی پسرم تمام زندگی منه و چون بچه رو نمیده مجبورم باهاش زندگی کنم. سکس با تو دلچسب ترین سکس زندگیم بود و دومین باری بود که با مردی که دوستش داشتم سکس داشتم درست مثل سکس مبتدیانه یازده سال پیش که اولین بار بود.
این خط هم خط اصلی من نیست و من فقط تو این چند روز این خط رو نگه داشتم. فکر منو از سرت بیرون کن و به زندگیت برس. در زندگی من هیچ چیز هیجان انگیزی وجود نداره. حتی من کارمند بانک ملی ایران مال هم نیستم، یک زن ساده خانه دارم که با شوهر کارمندی که دوستش ندارم بخاطر بچه ام زندگی بخور و نمیری میکنم.
یادگاری من به تو فیلم رقص عروسی من با آهنگ مورد علاقه هر دومون هست که مامانم روز عروسی ازم گرفت. راستی تو این آهنگ سیاوش شمس میگه برقص الهه ناز، اما ما همیشه خودمون رو گول میزدیم و مطابق میل خودمون تغییرش میدادیم که میگه برقص ای لاله ناز. شاید هم برای همین پرواز نکردم، چون من هم اشتباهی بودم. شاید وقتی پسرم بزرگ شد من هم پرواز کنم. شاید هم الهه ناز آهنگ تو بودی که پرواز کردی و اوج گرفتی.

لاله»

آهنگ رو پلی میکنم و به رقص زیبای لاله خیره میشم در حالی که سیل اشک تمام صورتم رو فرا گرفته است:

«برقص الهه ی ناز، همیشه شاد و طناز
تو اوجی و من در آرزوی پرواز
به رقص ای هم صدای دل که این دنیا دو روزه
بذار تموم غصه ها با خنده هات بسوزه»

اقتباس از داستان «عشق سالهای وبا» نوشته گابریل گارسیا مارکز

نوشته: همشهری کین

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18