migmig ارسال شده در 19 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت اورال × عاشقی × داستان سکسی × سکس عاشقی × داستان عاشقی × سکس اورال × داستان اورال × اورال سکس × لاله ی ناز وقتی فهمیدم مهدی و نسیم میخوان ازدواج کنن تصمیم گرفتم هر طور هست برم ایران و در عروسیشون شرکت کنم. مهدی بهترین دوست دوران دانشجوییم بود و سیزده سال بود با نسیم دوست بود و البته چند بار هم بهم زدن و دوباره بهم برگشتن. سه روز قبل از عروسی ایران رسیدم و دید و بازدید فامیل هم شروع شد. همه در مورد راههای بیرون رفتن از این وطن خراب شده سوال می کردند. اما چند نفرهم تخصصی تر سوال میکردند. مادرم اینجور موقع ها با غرور وسط میپرید و میگفت:«بابک رئیس مهندسای نفته، تو آمریکا ماشاالله وضعش توپه، یه خونه داره هزار متر» و با اشتیاق عکسهای خونه من رو نشون فامیل میداد. طبیعتا حرفای مادرم اغراق بود. من رئیس مهندسها نبودم و فقط یک مهندس ارشد بودم و اگرچه خونه ام خیلی بزرگ بود اما کلا خونه تو تگزاس خیلی ارزانتر از جاهای دیگه آمریکاست و یه خونه بزرگ در حاشیه هیوستون آنقدرها گرون نبود. اما به هر حال از یه خونه نقلی تو سه راه آذری رسیدن به همچین زندگی تو آمریکا موفقیت بزرگی بود. اما وقتی فامیل از زن میپرسیدن جوابم ثابت بود:«نه هنوز اونقدر درگیر درس و کار بودم که فرصتی پیش نیومده» البته این گزاره هم اصلا گزاره درستی نبود. من تو ده سال تو زندگی تو آمریکا هشت تا دوست دختر عوض کرده بودم و الان هم با سلینا که اصلیت فیلیپینی داشت دوست بودم اما نیازی به جزییات دادن نبود. واقعیت هم اینه که هیچکدوم از این هشت نفر که سه تاشون هم ایرونی بودن اونی که من میخواستم نبودن. شاید برای اینکه همه رو با لاله مقایسه میکردم. لاله دختر خاله نسیم بود و نسیم به من معرفیش کرد. نزدیک دو سال و نیم با لاله دوست بودم. لاله زیبا بود، واقعا زیبا و فوق العاده خوش قلب و مهربون و از صمیم قلب دوستش داشتم. اما من همیشه جاه طلب بودم و وقتی پذیرش کارشناسی ارشد مهندسی نفت از دانشگاه دالاس برام اومد تصمیم خودم رو گرفتم. به لاله گفتم:«من میرم آمریکا و ظرف یکی دو سال تو رو هم میبرم» ولی لاله بهم گفت:«ببین تو نباشی من مجبورم شوهر کنم، هم بابام فشار میاره هم نمیتونم دل به خواب و خیالای تو ببندم» همین هم شد و شش ماه بعد از اومدنم به آمریکا عقد کرد و بعد هم عروسی با پسر یکی از دوستای باباش. یه زندگی معمولی کارمندی. الان هم یه پسر هشت ساله داره. اگرچه همه فکر میکردند که برای عروسی مهدی و نسیم اومدم اما من اومده بودم تا فقط اگه بشه یک بار دیگه لاله رو ببینم. حتی اگه شده از راه دور تو لابلای مهمان های عروسی. برای اینکه مهمان ها قاطی باشند عروسی در فضای بیرونی یک خانه باغ بزرگ اطراف عظیمیه کرج برگزار میشد در یک شب مطبوع بهاری تو اردیبهشت. با چند تا از دوستان قدیمی بودیم. به اصرار من میزی یه کم دورتر از عروس و داماد و محل رقص رو انتخاب کردیم در کنار یک درخت بزرگ. سعی میکردم خودم رو مخفی کنم تا لاله منو نبینه. بالاخره لاله رو از دور دیدم. یه مقدار جا افتاده شده بود، بالاخره اون هم اومد وسط برای رقص، نسیم ناگهان خطاب به دی جی مراسم گفت:«آقای دی جی، دختر خاله من اسمش لاله هست من خودم هم عاشق آهنگ لاله ناز سیاوش صحنه هستم میشه با رقص دختر خالم برامون بزنی قبلا هم بهت گفته بودم آمادش کنی. دی جی آهنگ رو شروع کرد پخش کردن و همزمان لاله باش میرقصید. «برقص ای لاله ناز-همیشه شاد و طناز-تو اوجیو من-در آرزوی پرواز» به بهانه دستشویی بلند شدم، نمیخواستم بقیه بچه ها اشکم رو ببینند. من بارها و بارها این آهنگ رو تو پراید قراضه بابام گذاشته بودم و لاله که کنار من نشسته بود تو ماشین باهاش رقصیده بود البته رقص که نه فقط بشکن زده بود. بار اولی که تنها دو نفری رفتیم خونه عمه ام اینا که رفته بودن شمال و کلید خونه شون دست من بود. اونجا بود که اولین بار همدیگه رو بوسیدیم و لاله با آهنگ تو خونه عمه ام رقصید. اونجا اولین و آخرین سکس ما بود. یه ساک زدن ساده. از کنار دستشویی خیلی بهتر میتونستم لاله رو ببینم که داشت با زنهای دیگه می رقصید و همچنان سیاوش شمس میخوند و لاله میرقصید و تمام خاطرات برام زنده میشد. آهنگ که تموم شد صورتم که از اشک خیس شده بود رو شستم. دیگه بعدش لاله رو ندیدم احتمالا دستش به کارهای عروسی بند بود، بعد از شام که خواستیم خداحافظی کنیم مهدی گفت:«بابک میری سمت سه راه آذری خونه مامانت» گفتم :«آره دیگه» گفت:«چطوری میری؟» گفتم:«خب اسنپ میگیرم» گفت:«خونه پدر مادر یکی از مهمونا هم همون طرفاست. میخواد برسوندت، نگران نباش میشناسیش، یه کم صبر کن، الانه که پیداش بشه.» میدونستم لاله رو میگه، یعنی چی؟ یعنی تنها اومده؟ شوهرش نیومده؟ چند دقیقه بعد مهدی و نسیم من رو به سمت پژو ۲۰۶ لاله هدایت کردند. انگار ملاقات من و لاله سوژه جذابتری از شب زفاف بود براشون هرچند که احتمالا صدها بار با هم سکس داشتند و حداقل یکسال گذشته رو هم در حالتی مثل ازدواج سفید با هم زندگی کرده بودند. با تردید رفتم که عقب بشینم که لاله گفت:«چرا عقب بیا جلو بشین» خدای من هنوز چقدر زیبا بود. گفتم:«ببخشید مزاحم شدم» جوابی نداد، بجاش صحبت رو با این جمله شروع کرد:«شنیدم تو آمریکا زندگی خوبی داری!» نگاهی از سر تحسین بهش کردم و گفتم:«خونه و ماشین و پول رو آدم برای این میخواد که در کنار خانواده آدم خوشبخت زندگی کنه، وقتی خانواده نیست این چیزا به درد چی میخوره» پوزخندی زد و گفت:«از کجا معلوم آدم کنار خانواده خوشبخت زندگی کنه؟ کافیه با آدم اشتباهی ازدواج کنی؟» لبخندی زدم و گفتم:«من تو آمریکا با هشت تا دختر دوست بودم اما همشون اشتباهی بودند، همشون رو با یه نفر مقایسه میکردم و هیچکدوم در مقابل اون یه نفر حرفی برای گفتن نداشتند.» اون دوباره پوزخندی زد و گفت:«من هم با آدم اشتباهی ازدواج کردم، البته خودش خوب بود ولی خانوادش نذاشتن» با تعجب گفتم:«یعنی چی نزاشتن؟ خوب بود یعنی الان نیست؟» گفت:«شیش ماهه با مادرم زندگی میکنم. توافق کردیم برای طلاق. بچه رو نمیده» لحظاتی سکوت کردیم. سرم رو بردم تو گوشی. لعنت به این رژیم، چرا یوتیوب فیلتره؟؟! بالاخره از یه سایت بینام و نشون آهنگ سیاوش رو پیدا کردم و با گوشی پلی کردم. لبخندی زد و گفت:«من عاشق این آهنگم. حواسم بهت بود، آهنگ رو که شنیدی رفتی سمت دستشویی، احتمالا اشک تو چشمات بوده» جوابی ندادم:«خیره به اتوبان همت نگاه میکردم و به آهنگ گوش میکردم. آهنگ که تموم شد برگشتم بهش نگاه کردم و حرف دلم رو بهش زدم:«لاله من هنوز عاشقتم و پشیمونم.» با گفتن این جملات پشت رل شروع کردن به لرزیدن و زد زیر گریه و در همون حال گفت:«حالا این حرفها رو برای چی میزنی، تو حق داشتی، کار درست رو کردی، میموندی تو این خراب شده چه گهی میخوردی؟ اگه تو به یاد من بودی اما من اصلا به تو فکر نمیکردم، من برام اولویت شوهرم و بچه ام بود، حالا هم اگه سر و کلت یهو پیدا نمیشد من اصلا یادم نمی افتاد که همچین کسی تو زندگیم بوده.» با دستام اشکاشو پاک کردم و دستش رو تو دستم گرفتم و بوسیدم. دستش رو از دستم دزدید و بحث رو عوض کرد و گفت: «اینجا ایران ماله، یکی از بزرگترین مالهای دنیا من تو بانک ملی شعبه ایران مال کار میکنم.» دقایقی به حرف زدن بین من و اون در مورد کار گذشت و به لحظه جدایی نزدیک میشدیم. ناگهان گفت:«بریم خونه ما یه چایی بخوریم؟» یهو ب صرافت این افتادم که این اگه اومده خونه مامانش پس چرا مامانش رو از عروسی نیاورده، پدرش میدونستم چند سالیه که فوت شده و برادرش هم که کارمند شرکت نفت تو اهواز بود. گفتم:«مزاحم نمیشم، مامانت شاید خواب باشه، بیدار میشه» خندید و گفت:«مامانم که اگه خونه بود که با یه مرد غریبه نمیتونستم بیام خونه. مامانم پیش خالم کرج موند.» و بعد با صدایی بلند و رسا گفت:«من امشب تنهام» قلبم تند تند میزد. بهم گفت برم زیر صندلی کسی نبینه. البته ساعت دو شب کسی اونورا تو خیابون نبود. در حیاط رو باز کرد و ماشین رو تو حیاط نقلی خونه مامانش برد. خیلی آروم و بیصدا پیاده شدم و رفتیم داخل خونه. لحظاتی بهم خیره شدیم. مردد بودم که اون هم میخواد یا نه که خودش سرش رو آورد جلو و در لحظه ای وصف ناشدنی لبهامون توهم قفل شد، لحظه ای جاودانه و دقایقی بعد بدنهای یکدیگر رو جستجو میکردیم. نه بدن من مثل ده سال پیش ورزشکاری مانده بود و نه بدن اون لاغر و نحیف. البته هنوز هم اندام خوبی داشت. پستانهای نه چندان بزرگش رو دهان گرفتم. کاری که ده سال تمام بخاطر انجام ندادنش در سکس اولمون خودم رو سرزنش میکردم. نجوا کنان در گوشم زمزمه کرد: «کاری که باید یازده سال پیش میکردی رو بکن.» کیرم رو آرام و با فشاری کم و کنترل شده به کسش فرو کردم. با ناخنش پشتم رو خنج میکشید. ریتم گرفتم. در این سالها علاوه بر هشت تا دوست دختر رابطه پولی هم زیاد داشتم. ولی کس هیچکدام اینقدر لذت بخش نبودند، شاید درون همه کس ها شبیه هم باشن اما اون چیزی که تفاوت ایجاد میکنه فقط و فقط پارتنر هست. دیگه طاقت نداشتم، گفتم:« دلم نمیخواد این حس زیبا تموم بشه اما آبم داره میاد.» با خونسردی جواب داد:«بزار بیاد تمام شب رو وقت داریم.» اون خودش رو شست و من خودم رو شستم و لخت در آغوش هم قرار گرفتیم. دوباره آهنگ سیاوش رو پلی کردم و همونطور لخت در بدن هم رقصیدیم. اینبار افتادم به جون کسش و تا ارضا نشد ولش نکردم و بعد دوباره نوبت من بود که تلمبه بزنم. اون شب سه بار آبم اومد و با کمری کاملا تخلیه کنارش خوابیدم. و دو سه ساعت بعد ساعت شش صبح جمعه زدم بیرون. شمارش رو هم گرفتم. دو هفته بعد مدام چت میکردیم ولی دیگه فرصتی برای سکس پیش نیومد و قرار شد آمریکا کارهام رو بکنم و چند ماه بعد برگردم ایران برای عقد. هنوز چند ساعت بیشتر از رسیدنم به هیوستون نگذشته بود که این پیام رو گوشیم اومد:«بابک، من اون شب برگشتم تهران چون فرداش شوهرم قرار بود بیاد دنبالم تا برگردم سر خونه زندگیم، ولی چون میخواستم سفر بهت خوش بگذره به چت کردن باهات ادامه دادم و قول الکی بهت دادم که میام باهات آمریکا. شوهرم مرد بدی نیست ولی دهن بین، بی اراده و بچه ننه هست ولی پسرم تمام زندگی منه و چون بچه رو نمیده مجبورم باهاش زندگی کنم. سکس با تو دلچسب ترین سکس زندگیم بود و دومین باری بود که با مردی که دوستش داشتم سکس داشتم درست مثل سکس مبتدیانه یازده سال پیش که اولین بار بود. این خط هم خط اصلی من نیست و من فقط تو این چند روز این خط رو نگه داشتم. فکر منو از سرت بیرون کن و به زندگیت برس. در زندگی من هیچ چیز هیجان انگیزی وجود نداره. حتی من کارمند بانک ملی ایران مال هم نیستم، یک زن ساده خانه دارم که با شوهر کارمندی که دوستش ندارم بخاطر بچه ام زندگی بخور و نمیری میکنم. یادگاری من به تو فیلم رقص عروسی من با آهنگ مورد علاقه هر دومون هست که مامانم روز عروسی ازم گرفت. راستی تو این آهنگ سیاوش شمس میگه برقص الهه ناز، اما ما همیشه خودمون رو گول میزدیم و مطابق میل خودمون تغییرش میدادیم که میگه برقص ای لاله ناز. شاید هم برای همین پرواز نکردم، چون من هم اشتباهی بودم. شاید وقتی پسرم بزرگ شد من هم پرواز کنم. شاید هم الهه ناز آهنگ تو بودی که پرواز کردی و اوج گرفتی. لاله» آهنگ رو پلی میکنم و به رقص زیبای لاله خیره میشم در حالی که سیل اشک تمام صورتم رو فرا گرفته است: «برقص الهه ی ناز، همیشه شاد و طناز تو اوجی و من در آرزوی پرواز به رقص ای هم صدای دل که این دنیا دو روزه بذار تموم غصه ها با خنده هات بسوزه» اقتباس از داستان «عشق سالهای وبا» نوشته گابریل گارسیا مارکز نوشته: همشهری کین لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده