minimoz ارسال شده در 18 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اردیبهشت خواهر × داستان خواهر × سکس خواهر × داستان سکسی × سکس سه نفره × داستان سه نفره × داستان سکس سه نفری × عاقبت قضاوت منو خواهرم سیما هر دو به فاصله 3 ماه از هم ازدواج کردیم شوهرم کارمند شرکت نفت بود و توی عسلویه کار میکرد و 14 روز سرکار بود و 14 روز خونه و شوهر سیما راننده بیابون بود سیما از من کوچیکتر بود و زودتر از من ازدواج کرد و اون سیما بود که شب عروسی ساقدوشم بود دختر خیلی شیطون و شادی بود اما من معمولا خجالتی و کم حرف بودم و کسی زیاد باهام اوکی نمیشد اما همه در همون بار اول با سیما دوست میشدن برای همین ویژگیها بود که خیلی با هم صمیمی و راحت بودیم یه یک سالی از ازدواج دوتامون میگذشت که یه روز سیما زنگ زد گفت نرگس رضا کی از عسلویه میاد؟ گفتم سه روزه رفته گفت من یه مهمون خاص دارم میتونم امشب بیایم خونه شما؟ منم گفتم بیا عزیزم قدمت به روی چشم وقتی اومدن دیدم سیما با یه پسر اومد گفتم این کیه؟ گفت مهمونمه دیگه گفتم سیما؟ گفت بیخیال نرگس اسم پسره بنیامین بود پسر خوشگل و خوش تیپی بود و معلوم بود بدنسازی کار میکنه چون هیکل و استایل قشنگی داشت اومدن شام خوردیم بهش گفتم سیما جای بنیامین رو میندازم توی حال و تو توی اتاق پیش من میخوابی گفت این امل بازیا رو در نیار کلی ازت پیش بنیامین تعریف کردم نرگس یه لباس شب نو نداری؟ گفتم سیما؟ گفت فقط یه کلمه بگو داری یا نداری؟ گفتم دارم بهش دادم و پوشید و رفت توی حال پیش بنیامین سیما شیطنت میکرد اما نه دیگه تا این حد چند بار صداش کردم سیما؟ سیما؟ سیما؟ گفت تو بخواب من توی حال می خوابم انقدر به خودم فحش دادم که چرا قبول کردم که بیان اینجا؟ اما خب من که نمیدونستم مهمانش بنیامینه و یه پسره داشتم با خودم کلنجار میرفتم که صدای آه و ناله سیما اومد و میگفت چه خوب میخوری بنی جونم نمیدونستم باید چیکار کنم توی این شرایط هم استرس داشتم هم ترسیده بودم بلند شدم به بهانه دستشویی ببینم آیا واقعا این خواهر من سیماست؟ چی شد که اینجوری شد؟ مگه شوهرش مجید نیست که… . ذهنم از هزار سوال پر بود که رفتم توی حال دیدم سیما روی بنیامین نشسته و کیر بنیامین توی کوس سیما بود و داشت بالا پایین میکرد که تا منو دیدن سیما خندید و گفت برو بخواب منم الان میام از دستشویی که اومدم سیما داگی شده بود و بنیامین داشت توی کوسش جلو عقب میکرد و انگار اصلا منو نمیدیدن و کار خودشون رو میکردن تا نصفه های شب داشتن بکن بکن میکردن و منم دیگه نفهمیدم چطور خوابم برد وقتی صبح بیدار شدم بنیامین رفته بود و سیما تنها کف حال خوابیده بود. بهش گفتم بیدار شو ببینم این کار چی بود دیشب انجام دادی؟ سیما تو داری به مجید خیانت میکنی میدونی اگر بفهمن چی میشه؟ فکر آبروی خودت و خانوادمونو کردی؟ بلند شد گفت من دیگه مجید رو نمی خوام به زور مامان باهاش ازدواج کردم حالم ازش بهم میخوره گفتم خب طلاق بگیر گفت بهش گفتم طلاقم بده گفت هر کاری کنی طلاقت نمیدم باید بمونی و تحمل کنی من طلاقم بگیرم بازم دلم میخواد اینجوری زندگی کنم دوست دارم خودم انتخاب کنم که با کی و با چند بخوابم دیشب بهترین شب زندگیم بود چون حسابی حال کردم با یه پسر قشنگ و خوش تیپ نه با مجید کوتوله با اون صورت زشتش اگرم ناراحتی اومدم خونه تو دیگه نمیام بنیامین گفت بریم خونه دوستم من ترسیدم که برم و چند نفر باشن اومدیم اینجا باشه دیگه نمیام دیدم این دختره طعم سکس با مردای دیگه رو چشیده و اگر الان بیرونش کنم و پشتشو خالی کنم توی شهر انگشت نما میشه و دیگه آبرویی برامون توی این شهر نمی مونه… گفتم فقط با بنیامین حق داری بیای اینجا حق نداری هر روز دست یه نفرو بگیری بیاری اینجا گفت باشه اتفاقا بین همشون بنیامین رو خودمم خیلی دوست دارم خیلی خوب و همه چیز تمامه. در هفته یکی دوبار با بنیامین میومد و تا صبح باهم عشق و حال میکردن البته هفته هایی که رضا شوهرم سرکار بود. و دوتایی حضور من براشون مهم نبود گاهی سیما از عصر میومد خونم و بنیامین شب میومد و سیما با اشتیاق به پیشوازش می رفت و بغلش میکرد و از هم لب میگرفتن و بعدش وقتی بنیامین روی مبل می نشست سیما روی پاش می نشست و از هم لب میگرفتن و در گوش هم حرف می زد و میخندیدن چون اونها توی هال میخوابیدن و من توی اتاق به راحتی می تونستم بیام دم اتاق و توی هال رو ببینم و چون چراغ خواب توی هال بود کاملا مشخص بود که دارن چیکار میکنن. نمیدونم چی شد که به سکس هاشون علاقمند شدم و چندین بار اومدم دم اتاق و سکسشون رو از اول تا آخرش دیدم بنیامین خیلی هیکل قشنگی داشت و در پوزیشن های جدید و جذابی با سیما سکس میکرد بخصوص اون پوزیشنی که سیما زیرش بود و بنیامین پاهاشو داده بود بالا و کیرشو تا ته میکرد توی کوسش. خیلی دوست داشتم منم این پوزیشن رو تجربه کنم اونم با هیکل و بدن زیبای بنیامین دوست داشتم مثله سیما زیر بنیامین بخوابم. بعدش به خودم نهیب میزدم این چه فکرابیه دختر من آدم این کارها نیستم من با سیما خیلی فرق دارم هر بار که بنیامین و سیما شب خونم بودن من تا صبح هزاران بار وسوسه میشدم که منم سکس با بنیامین رو تجربه کنم اما… یه شش ماهی گذشت تا تونستم خودمو راضی کنم که منم سکس با یه مرد دیگه رو تجربه کنم اما نمیدونستم چطور به بنیامین بفهمونم منم می خوام باهاش سکس کنم و نمی خواستم سیما هم بدونه که منم با بنیامین هستم و فقط هم یک بار می خواستم اینکارو کنم خیلی فکر کردم چطور به بنیامین بفهمونم اما راه حلی به ذهنم نمی رسید تا اینکه یه شب یه دست کت و شلوار همراهش بود گفت چون فردا قراره از همینجا مستقیم بره یه باشگاه دیگه برای داوری مسابقات و کت و شلوارشو بردم توی اتاق خودمون گذاشتم روی یه کاغذ نوشتم پس فردا ساعت 8 شب منتظرم و گذاشتم توی جیب کتش استرسم زیاد بود و نتونستم بخوابم هزار بار کاغذ رو برداشتم و بعد دوباره گذاشتم یه لحظه به نوشته کاغذ نگاه کردم دیدم از کجا بفهمه کجا باید بیاد؟ کاغذ رو پاره کردم و روی یه کاغذ دیگه نوشتم خواهر سیما هستم می خواستم پس فردا ساعت 8 شب تشریف بیارید خونه ما لطفا هیچ کس جز من و شما از این قرار اطلاعی پیدا نکنه دلیلشو تشریف آوردید عرض میکنم خدمتتون به امید دیدار. همین کاغذ رو هم صد بار دراوردم و دوباره گذاشتم توی جیبش صبح سیما خواب بود که بنیامین می خواست بره کت و شلوار رو بهش دادم و گفتم امیدوارم موفق باشید و با لبخند بدرقه اش کردم بدبخت هنگ کرده بود من تا دیروز حتی جواب سلامش رو هم نمیدادم. بنیامین که رفت استرسم بیشتر شد گفتم نکنه به سیما بگه؟ یا قبول نکنه باهام سکس کنه؟ بدجور گند زده بودم همشم از سر شهوتم بود که می خواستم مثله سیما طعم سکس با یه پسر خوشگل و خوشتیپ و خوش هیکل رو تجربه کنم. سیما طرفای ظهر از خواب بیدار شد دوش گرفت و رفت خونشون اون روز سخت ترین روز زندگیم بود چون دقیقا نمیدونستم باید چیکار کنم؟ گفتم اگر اومد چی؟ نباید آماده باشم؟ برای عصر نوبت آرایشگاه گرفتم موهامو مدل دادم و حسابی خوشگل کردم یه لباس شب خیلی خوشگل هم خریدم که بنیامین با دیدنم محو من بشه و اومدم حمام کردم و تمیز کردم. فرداش خونه رو تمیز کردم روتختی و ملحفه ها و روبالشتی ها رو همه رو شستم چون بوی عرق میدادن یه معجون هم دستورشو توی یوتیوب دیده بودم درستش کردم که بخوریم و انرژی مون کم نشه 😜😁 انواع نوشیدنی ها رو از هر کدوم دو تا خریدم که با بنیامین اگر خواستیم با هم بخوریم. بالاخره روز موعود فرارسید از صبحش استرس داشتم که نیاد ساعت 7 بود که رفتم لباس شبمو پوشیدم و عطر زدم و آرایش کردم از شب عروسیمم قشنگ تر شده بودم ساعت یه ربع به 8 بود که زنگ آیفون رو زدن آررررره خودش بود در رو زدم و یکم طول کشید از حیاط بیاد داخل خونه در رو که باز کرد و منو دید هنگ کرده بود مات و مبهوت نگاهم میکرد و زبونش بند اومده بود خندم گرفت بهش گفتم میدونم براتون قابل باور نیست اما قراره ناباور تر بشه گفت سیما کجاست؟ گفتم امشب فقط من و تو هستیم فقط و فقط من و تو. خیلی ناباورانه همه جا رو نگاه میکرد فکر کنم فکر میکرد سیما داره اذیتش میکنه یا باهاش شوخی میکنه نمیدونم کلا توی شوک بود بخصوص با لباس شب من. رفتم براش یه لیوان معجون آوردم و نشستم کنارش باهم معجون رو خوردیم گفت عجب چیز محشری بود گفتم اختصاصی برای امشب درستش کردم اینو که گفتم یه نگاهی بهم کرد. معجون رو که خورد و لیوانش رو گذاشت روی میز بلند شدم و نشستم روی پاش و تا اومد حرف بزنه لبهامو روی لبهاش گذاشتم با دستش صورتم رو گرفت و توی چشام نگاه کرد و گفت پس تو هم آره لبخند زدم و با دستاش سینه هامو میمالید گفتم میشه بریم توی اتاق اونجا راحت ترم بغلم کرد و رفتیم توی اتاق گذاشتم روی تخت لباس شبمو پاره کرد و شروع کرد خوردن کوسم چوچولمو میخورد و انگشتشو تا نصفه میکرد توی کوسم و در میاورد و بعضی وقتا هم تا ته میکرد که نفسم بند میومد. گفت پاشو شلوارمو در بیار شلوارشو دراوردم و شروع کردم خوردن کیرش که از کیر رضا هم کلفت تر بود هم درازتر. دهنم کوچولو بود کیرش توی دهنم جا نمیشد میگفت لباتو غنچه کن و از بالای کلاهکش بکش تا پایین بعدش کیرشو از توی دهنم درآورد و خوابوندم روی تخت و کشیدم جلو پاهامو داد بالا و کیرشو تا ته کرد توی کوسم جیغ زدم گفتم بنیامین کوسمو جر دادی جرش دادی گفت جونم چه کوست برعکس خواهرت تنگه و شروع کرد کردن میگفت جااااان چه تنگه این کوس و کیرشو به زور تا ته می چپوند توی کوسم تا جیغ بزنم کیرش کوسمو پر کرده بود و وقتی تا ته میکرد کیرشو توی کوسم حس میکردم حسی که با رضا تجربش نکرده بودم دیگه به آرزوم رسیده بودم زیر بنیامین و توی همون پوزیشنی که دوست داشتم داشتم لذت میبردم که کیرشو در اورد و داگیم کرد گفتم من اینجوری بیشتر دوست دارم گفت منم داگی رو بیشتر دوست دارم کیرش توی کوسم بود اما حس میکردم نشسته روم و سوارم شده بنیامین با سیما موقع سکس خیلی حرف میزد اما با من یه جوری توی کوسم کیرشو می چپوند تا ته که حس میکردم فقط کیرش نیست توی کوسمه بلکه همه بدنش با فشار زیاد میخوره بهم زیرش چندین بار ارضا شدم اما بنیامین با پوزیشن های مختلف داشت فقط توی کوسم میکرد و میگفت جانم به این کوس تنگت این کوس طلاست الماسه. تا اینکه آبش اومد و ریخت توی کوسم گفت کوست محشره خیلی حال داد بهم هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز تو رو بکنم و کوست به این تنگی باشه تو بزرگتری یا سیما؟ گفتم من گفت این سیما خیلی داده مشخصه. بهش گفتم امشب رو تا می تونی لذت ببر چون یه شب تکرار نشدنیه گفت چرا؟گفتم چون من فقط همین یه بار می خواستم گفت مگر بهت حال نداد بوسیدمش و گفتم خیلی عزیزم اما من میترسم گفت از چی؟ گفتم از خیانت کردن گفت پس چرا انجامش دادی؟ گفتم نمیدونم بخاطر تو گفت تو که انجامش دادی پس بر ترست غلبه کردی بیا با هم باشیم قول میدم هیچ وقت کسی نفهمه و ازم لب گرفت حق با بنیامین بود من ترسم از خیانت کردن ریخته بود و قلبا دوست داشتم به سکس با بنیامین ادامه بدم چون واقعا برام لذت بخش بود اما به بنیامین گفتم نه. اون شب چندین بار با هم سکس داشتیم و بنیامین برای ادامه رابطه التماس میکرد آخرش بهش گفتم باشه چون من کلا نه گفتن رو بلد نبودم و همیشه زود تسلیم میشم. با گوشیم به خط خودش زنگ زد تا شمارم براش بیفته و گفت هر کاری داشتی پیام بده نه کاغذ بنویس خندیدم گفتم بنیامین جان فقط هیچ کس نفهمه حتی سیما گفت خیالت راحت. از اون روز بارهای دوم و سوم و چهارم و… و یه روز به خودم اومدم دیدم بنیامین در هفته یه بار با سیما سکس داره و دو بار با من حتی از سیما هم رد کرده بودم. می خواستم ادامه ندم اما بنیامین کارشو خیلی خوب بلد بود کلا سکس با رضا ارضام نمیکرد و تنها با سکس با بنیامین از سکس لذت میبردم تا اینکه یکی از شبا که بنیامین اومد همراه با یه پسر دیگه اومد که سنش کمتر میزد حدودا نوزده بیست ساله اما خوشگل تر از بنیامین گفت داداشمه نگرانش نباش مشکلی نداره نمیتونستم کاری کنم من لخت بودم و اونها هم اومده بودن داخل خونه پسره نشست توی هال و منو بنیامین رفتیم توی اتاق اولش باهاش دعوا کردم که چرا داداشش رو آورده این قرارمون نبود تو نامردی کردی آبرومو بردی بنیامین گفت والا به خدا داداشمه حرف بزنه استخوناشو خرد میکنم هم بنیامین راضی کردن مو خوب بلد بود هم داداشش خیلی خوشگل بود من و بنیامین طبق معمول با هم سکسمون رو انجام دادیم و بنیامین آبش اومد و ریخت توی کوسم و افتاد کنارم داداشش رو صدا زد مانی؟ از یخچال برام یه نوشیدنی بیار و مانی اومد نوشیدنی رو داد به بنیامین. به بنیامین گفتم داداشت خیلی خوشگله از کجا آوردیش؟ گفت محصول کارخونه مامان بابامه و خندیدیم بنیامین از اتاق رفت توی هال و مانی هم دنبالش رفت و بعد از چند دقیقه با یه کیف دستی اومد و انداختش روی تخت و لباساشو دراورد و اومد سوراخ کونشو گذاشت دم دهنم و می چسبوندش به دهنم فهمیدم باید سوراخ کونشو لیس بزنم دوست نداشتم اینکارو اما بوی خوبی میداد کلا کیرشو و تخم هاشو و کونش بوی شامپو میداد یکم که سوراخ کونشو لیس زدم کیرشو کرد توی دهنم درسته خیلی خوشگلتر از بنیامین بود اما خیلی خشن بود کیرشو تا ته میکرد توی دهنم و موهامو دور دستش پیچیده بود و می کشید سمت خودش تا کیرشو تا ته کنم توی دهنم و نتونم زود از دهنم درش بیارم کیرش اندازه کیر رضا بود بعدش داگیم کرد و از توی کیفه یه کرمی رو به سوراخ کونم مالید و انگشتشو دو تایی میکرد توی سوراخ کونم به کیرش کاندوم زد و کردش تا ته توی کونم و شروع کرد تند تند عقب جلو کردن تا حالا کسی کونمو اینجوری نکرده بود حس جالبی داشتم از وحشی و خشن بودنش خوشم میومد بعد از چند دقیقه روی شکم خوابوندم و کیرشو دوباره کرد توی کونم و خوابید روم و کیرشو توی کونم عقب جلو میکرد موهامو توی دستاش می پیچید و می کشید و بهم میگفت خوب میگایمت؟ چیزی نگفتم موهامو کشید گفت خوب میگایمت؟ گفتم آره آره. بنیامین اومد داخل کیرشو کرد توی دهنم و شروع کردم خوردن کیر بنیامین و مانی هم داشت توی کونم میکرد که بعد از چند دقیقه آبش اومد و بلند شد و بعدش بنیامین کیرشو کرد توی کونم و شروع کرد کردن کونم کیر بنیامین فیوریت من بود بهش گفتم کیر فقط کیر خودت بنیامین جان. بنیامین روم خوابیده بود و کیرش توی کون چربم عقب جلو میکرد و در گوشم حرف میزد میگفت از الان من و مانی دوتایی میکنیمت باشه؟ گفتم باشه گفتم خیلی حال میده با دو تا پسر خوشگل سکس کردن اون شب تا نصف شب مانی و بنیامین چندین بار کوس و کونمو کردن این بار انقدر ارضا شدم که نفهمیدم چطور بیهوش شدم صبح که بیدار شدم دیدم توی بغل مانی هستم و بنیامین نیست تا تکون خوردم که بلند بشم برم مانی موهامو کشید و گفت کجا؟ من هنوز باهات کار دارم خانم خوشگله این حرفش رو دوست داشتم گفت چیکار کنم؟ گفتم چیو؟ گفت اینکه ازت سیر نمیشمو گفتم ماله خودته بخور تا سیر بشی گفت نمیشه بکنم تا سیر بشم؟ خندیدم خوابوندم و خودش هم خوابید روم و سینه هامو مشتش فشار میداد و نوکشونو گاز میگرفت و یا سیلی میزد بهشون میگفت دوستم داری؟ گفتم آره گفت با اینکه خشن دوست دارم؟ گفتم منم خشن دوست دارم گفت آخ جون و بوسیدم سرشو گذاشته بود روی سینه هامو و سینه راستمو می خورد و میگفت خیلی دوست دارم نرگس خوشگله مثله بچه ها بود کمبود محبت شدیدی داشت تشنه محبت بود بهش گفتم منم دوستت دارم و با دستام صورتشو گرفتم و ازش لب گرفتم خیلی خوشحال شد ازم پشت سر هم لب میگرفت و میگفت خیلی دوستت دارم گفت حاضری یه حال اساسی کنیم تا سیرم کنی؟ گفتم باشه عزیزم 69 شد و. گفت کیرمو بخور و اونم کوسمو میخورد و انگشتشو داخل سوراخ کوسم میکرد اولش یه انگشتی بعدش دو انگشتی بعدش تلاش میکرد 4 انگشتشو بکنه توس کوسم و حسابی آب کوسم راه افتاده بود بلند شد دستمو گرفت و بلندم کرد و بردم توی آشپزخونه و روی میز ناهار خوری خم شدم و کیرشو کرد توی کوسم و شروع کرد کردن و چه ضربه های محکمی به کونم میزد میگفت خشن دوست داری؟ و ضربه میزد اما واقعا خیلی خوب میکرد کوسمو این پوزیشن جدیدی بود و خیلی بهم حال داد بعدش کف آشپزخونه خوابوندم پاهامو داد بالا و کیرشو کرد توی کوسم وای چه لذتی پوزیشن مورد علاقمو با مانی تجربه میکردم البته کیرش به کلفتی بنیامین نبود اما مثله وحشیا و تند تند میکردم که واقعا لذت بخش بود و اینکه زیر چنین پسر خوشگلی خوابیدن خودش چندین بار ارضام کرد تا اینکه آبش اومد و ریخت توی کوسم و افتاد روم. گفتم سیر شدی؟ گفت آره گفتم نوش جونت ازم لب گرفت و گفت هیچ زنی رو تا حالا اندازه تو دوست نداشتم خیلی دوست دارم گفتم منم همینطور. گفت از الان میشه جداگانه بیام با هم سکس کنیم؟ دوست ندارم با بنیامین بیام گفتم باشه عزیزم باهات هماهنگ میکنم تا خودم و خودت باشیم و با هم سکس کنیم مثله امروز صبح بوسیدم و گفت خیلی دوست دارم گفتم منم همینطور. مانی رفت و منم برگشتم به تخت و خوابیدم. از سکس با مانی و بنیامین یعنی سکس با دو تا داداشیا یه 5 ماهی میگذشت که یه شب که خونه مادر شوهرم بودیم حالم بد شد و با خواهر شوهر و مادر شوهرم رفتیم دکتر که گفت خانم شما بارداری همه خوشحال شدن اما من شوکه شدم نکنه این بچه رضا نباشه و بچه مانی یا بنیامین باشه؟ کلا بهم ریختم همه میگفتن چته؟ چرا ناراحت شدی؟ گفتم نه بابا چرا ناراحت بشم؟ خدا رو شکر فکر اینکه بچه ماله مانی یا بنیامین باشه دیووونم کرده بود یه لحظه به خودم گفتم ببین نرگس یه زمانی تو میگفتی من مثله سیما نیستم اما الان من بدتر از سیما شدم انقدر که به یه پسر 19 بیست ساله دادم و امکان داره الان این بچه اون باشه… خیلی حالم بد بود یه جایی رو پیدا کردم و بچه رو سقط کردم و به همه گفتم سقط شد حتی به رضا چون عسلویه بود بعدشم فاز افسردگی گرفتم و گفتم رضا بیا از این شهر بریم حداقل بریم شیراز که نزدیک تو باشه… چند ماه بعد از اون شهر رفتیم و شیراز ساکن شدیم. دیگه توبه کردم که با هیچ مردی جز رضا نخوابم الان دو سال از اون ماجرا میگذره و الانم باردارم و 7 ماهمه اما مطمئنم بچه خودم و رضاست. من اشتباه کردم که فکر میکردم من نمی تونم یکی مثله شیما بشم چه بسا که یکی بدتر از اون شده بودم. بخاطر همین اتفاق دیگه هیچ کس رو قضاوت نمیکنم. این داستان واقعی زندگیم بود حالا با جزییات بیشتر و اتفاقات بیشتر که اگر می خواستم بگم باید سریال میساختم و اینکه چند پارتش نکردم چون از این کار بدم میومد دوست داشتم تا اونجایی که میشه کامل و جامع یک جا باشه. نوشته: نرگسی که قضاوت نمیکنه لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده