رفتن به مطلب

minimoz

ارسال‌های توصیه شده

     مادرزن × داستان سکسی × داستان مادرزن × سکس مادرزن × مادر زن × سکس مادر زن ×

کارگر خونه مادر زن

با سلام خدمت دوستان عزیز و کونبازی های گرامی . سعید هستم داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به چند سال قبل هست . ۳۷ ساله متاهلم یه بچه ۴ ساله دارم . چهره و تیپم معمولی ورزشکار و بدنساز و خفن هم نیستم فقط از دار دنیا یه کیر سیاه و کلفت دارم . وضع مالی خودم متوسطه ولی وضع مالی خانواده زنم خیلی خوبه ولی آدمهای نیستن که مثل پولدارها زندگی کنن از پولداری فقط شمال رفتن و کارگر گرفتن و بلدن ولاغیر . ویلا شمال و که سالی چند بار میرن کارگر گرفتن هم از دوستای خانوادگیشون یاد گرفتن چون تا همین چند سال پیش صفر تا صد کارهای خونه رو مادرزن خودش می‌کرد و آخر هم تو سن ۵۵ سالگی به کمر درد و پا درد و و آرتروز و … مبتلا شد و چند سالی هست که به خاطر کمر دردی که پیدا کرده و البته بیشتر به خاطر افه و ادا اطوار و کم نیاوردن مقابل فامیل و در همسایه چند سالیه از خانم های خانوادگیشون یاد گرفته که کارگر بگیره و دست به سیاه و سفید نزنه . به دلیل بد دلی و تعصب تخمی داشتن پدر زنم فقط کارگر زن میگیره. پدر زنم هم معمولا تا ده و یازده شب دنبال کار و کاسبی هست و زیاد خونه نیست ولی تلفنی یا با سوال و پرسش از آدم‌های خونه آمار و دقیق داره . خانم منم از مادرش یاد گرفته و کارگر میگیره و معمولا کارگرهای اونا تو خونه ما هم‌میان . خانم هم مثل من مشغول کاره و بچه همیشه پیش خانواده زنم هست و با مادرزنم بازی میکنه و جمع و جور کردن بچه کلا با اونه در اصل مادر اصلی بچه ام مادرزنمه تا زنم . القصه چند تا کارگر زن گرفتن یکی از یکی تخمی تر . هرکدومشون یه مشکلی داشتن یکی سن بالا بود و درست کار نمی کرد یکی هیز بود یکی خالی بند بود می‌گفت دختر خان بودیم به الانمو نگاه نکنید . یکی معتاد بود و حب مینداخت بالا یکی دزدی میکرد / یکی حراف بود یکی فضول / … و بعد یه مدتی کارگرها رو جواب می‌کردن . چند هفته ای کارگر نبود و خودش و بیشتر زنم و خونه و تمیز میکردن ولی چون مادرزنم کمر درد داشت و زنم هم زیاد اهل کار خونه نبود به این و اون می‌سپردند برای کارگر گذشت و گذشت تا اینکه یکی از دوستهای مادرزن یه زن حدود ۴۰ ساله و برای کارگری معرفی کرد . ماهم همیشه میرفتیم خونه مادرزن که ناهار اونجا بخوریم چون زنم سر کار بود و دو سه ساعت بعد من میومد و معمولا هم شب اونجا شام و می‌خوردیم و میرفتیم خونه خودمون . در واقع خونه خودمون فقط برای خواب بود . مادر زنم گفت آقا سعید داری میایی خونه بی زحمت یه تِی کنفی بگیر من نمیتونم با بچه برم بخرم . نگفت کارگر داریم یا یادش رفت یا هر چی . منم گفتم باشه کارم و زودتر تموم کردم گفتم زودتر برم که یه چرتی هم بزنم . ساعت حدود ۲ و نیم بود تی به دست رفتم خونه . القصه زنگ نزده کلید و انداختم و در واحد و که باز کردم دیدم یکی داره قمبل کرده داره جلوی سرویس و با دستمال تمیز میکنه . یه تیشرت صورتی با شلوار استرج مشکی که از زیر شلوار سفیدی بدنش و رنگ شورتش کاملا معلوم بود . هاج و واج داشتم دید میزدم . با خودم گفتم مادر زنم چه هیکل و گل و کونی داره چه کوسی شده چرا تا حالا ندیده بودم و … در همین خیالات بودم که دختره پرید بالا یه نیمچه جیغی زد و پت‌پت کنان سلام کرد . رنگ از صورتم‌پریده بود فکر کردم واحد و اشتباه اومدم اصلا به فکرم نرسید کلید انداختم خودم اومدم تو واحد واحد خودم ماست و… اون کارگره هم ترسیده بود و مثل مجسمه وایساده بود . تیشرتی که تنش بود معلوم بود کهنه است و زیاد نو نیست ولی سینه هاش اندازه دو تا هندونه اینقدر بزرگ بود به اندازه ده سانت تیشرتش و از سینه هاش فاصله داده بود . موهای به هم ریخته و صورت عرق کرده اش و دیدم دلم براش سوخت . اصلا یادم رفت کجام یه یهو دیدم مادر زنه از اتاق خودشون اومد بیرون و گفت اوا آقا سعید چرا زودتر اومدید یادم رفت بگم کارگر داریم و سریع به دختره گفت آزاده جان بدو برو لباس مناسب بپوش آقا سعید دامادم هستن . آزاده هم دوید و رفت و یه ده دقیقه ای پیداش نشد . مادر زنم رفت لباس بهش بده و تذکری بده که خودش و جمع و جور کنه منم پسرم و گرفتم بغل و باهاش بازی کردن ولی فقط تو فکر آزاده بودم . شاید اگه قنبلش و نمیدیدم اینجوری نمی‌شدم. مادر زنم اومد و گفت کارگر جدید گرفتیم و فلانی معرفیش کرده و کارش بد نیست و خیلی حرفای دیگه که هیچکدومش و نفهمیدم فقط تو فکر کون سفید و گنده آزاده بودم . ناهار و که کشید سر میز اومد در یخچال و نوشابه هم آورد و گفت آقا سعید کارگر جوان داریم هر وقت تشریف آوردید زنگ بزنید . یه کم بهم بر خورد ولی گفتم باشه ولی شما می گفتید کارگر داریم منم گاگول نیستم که در نزده بیام تو . گفت آره منم یادم رفت برای از این به بعد گفتم . ناهار و خوردم رفتم دراز بکشم کون آزاده میومد جلو چشام دمر میشدم کون اون و میدیدم هر کار می‌کردم نمیشد کونش نیاد جلو چشام . با اینکه سینه های بزرگی هم داشت ولی به نظر من کون یه چیز دیگه است . چند دقیقه تو این فکرا بودم که دیدم مادر زن در میزنه و میخواد بیاد تو که خودم و زدم به خواب و آروم اونم برگشت و رفت . یه ساعتی تو فکر و تخیلات به ۱۷ روش سامورایی ترتیب آزاده رو دادم که دیدم داره خداحافظی میکنه که بره . نمیشد برم بیرون . یه ربع بعد رفتن آزاده رفتم آماده بیرون . یه چایی برام ریخت و رفت برنامه کارتون برای پسرم گذاشت و اومد پیشم برای خودش هم چایی ریخت . گفت دختر خوبیه ,کاریه , احتیاج داره و… خودم و زدم کوچه علی چپ و گفتم کی ؟ گفت کارگر جدیدمون دیگه . نظرت چیه ؟ بدون اینکه هول شم گفتم من ۱۰ ثانیه دیدمش نظر چی بدم ؟ گفت خودش و نمیگم کارش و میگم ببین زیر تلویزیونی و چطوری برق انداخته ؟ گفتم مگه زیر تلویزیونی هم دارید ؟ که خندید و گفت فقط یه کم جوانه به روی خودم نیاوردم گفتم خوب عوضش کنید یکی دیگه رو بیارید . گفت نه دختر خوبیه کارش هم تمیزه خیلی هم درد و دل کرد باهام خیلی گرفتاره . گفتم چیزی که زیاده کارگر محتاج . گفت نمیدونم والله . گفتم حالا جوانی مگه جرمه یا ترس داره ؟ سریع منظورم و گرفت و فهمید که منظورش و گرفتم گفت نه و حرف و عوض کرد . زنم هم یکی دو ساعت بعدش اومد از کارش تعریف کرد . خلاصه قرار شد یه چند وقتی بمونه . باور کنید همش تو فکر این بودم که یه وقتی پیدا کنم مخشو بزنم و بکنمش . هفته ای دوبار بیشتر نمیومد . دل دل میکردم که یکشنبه و چهارشنبه بشه برم دیدش بزنم و مخش و بزنم . دفعه دوم که اومد برای تمیزکاری تقریبا خودش و پوشونده بود با لباس گشاد و شلوار و دامن روش و روسری کیپ و … سلام کرد خیلی با روز اول که یهویی و سر و کون باز دیده بودمش فرق کرده بود . احوال پرسی باهاش کردم و رفتم آشپزخونه . دیدم مادرزن کونکش به حالت کمین کردن و فالگوش ایستاده حال و احوال کردن من و ببینه . تا من برم سمتش خودش و کشوند یه طرف دیگه که مثلا ح است به ما نبوده ولی فهمیدم آمار خواسته بگیره . یکی دوبار باهاش چشم تو چشم شدم . هربار سرخ شد و سرشو انداخت پایین و راهشو کج کرد یه طرف دیگه . حس کردم اونم از من خوشش اومده . خلاصه ناهار و خوردم گفتم کار دارم میرم بیرون . رفتم بیرون یه دوست دارم اسمش نصیره. فکر کنم ۱۰۰۰ تا کوس کرده باشه . گفتم یه زن مطلقه ۴۰ ساله پیدا کردم‌نمیدونم‌چطوری مخشو بزنم . ۱۰۰ تا راه و روش یادم داد به نحوی که گفتم ۱۰۰۰ تا کوسی که کرده خداییش کم بوده . هر راهکاری برای زدن‌مخ ۵۰۰ تا زن و دختر از هر طیف و قبیله ای کافیه . گفت اکثر زنهای مطلقه تشنه کیرن و محبت . چون ندارن خیلی میخوان . ولی محبت باید مقدم به کیر باشه یعنی هر چقدر هم زن حشری و کیر ندیده باشه با دفعه اول و یهویی نمیده . اول محبت دوم‌محبت سوم محبت بعد کردن . خیلی توصیه های بیشرمانه کرد که توضیحش و نمیدم . با خودم و راهکارهای خودم هم‌یه جمع بندی کردم گفتم چون کارگره میتونم پول بیشتری یواشکی بهش بدم یا چیزی براش بخرم ولی آخه چطور ؟ یکی دو هفته یه کم دیرتر رفتم خونه مادر زنم یه کم جدی تر شدم و به هوای کار زودتر از خونشون اومدم بیرون و … بعد دو هفته یه چهارشنبه که میومد باز دیرتر رفتم خانه پدر زنه . رفتم و در و باز کردم یالله گفتم دیدم داره زیر مبلها رو تر تمیز میکنه یه لبخند زیبا زد . سلام کرد با سر جوابش و دادم و رفتم آشپزخانه دیدم مادر زنم نیست . گفتم حاج خانم کجان ؟ گفت آقا پسرت و برده حموم . گفتم حالا وقتشه . ولی دست و پام میلرزید و صدای ضربان قلبم و می‌شنیدم. سریع کیفم و باز کردم و ۴ تا تراول ۱۰۰ هزاری که هفته قبل تو پاکت گذاشته بودم درآوردم. صداش کردم اومد جلو گفتم این هدیه ناقابل برای شما که زحمت زیادی می‌کشید و شاید اونجور که باید و شاید جبران نمیشه . پت پتی کرد و گفت حاج خانم و حاج آقا خیلی به ما میرسن نذاشتم حرفش تموم بشه گفتم میدونم ولی اینم کادوی من به شما فقط بین خودمون باشه میدونید که اینا یه کم سنتی و مذهبی هستن یه وقت شر نشه . چشم تو چشمم گره زد و لبخندی زد و گرفت و سریع رفت گذاشت تو کیفش . البته قبلش پاکت و گذاشت ته ساکش و پول ها رو تو جیب بغل کیفش . گفتم بگو من الان اومدم با نگاه دلنشینی چشم و گذاشت رو هم که یعنی چشم . رفت دم در حموم و گفت دامادتون تشریف آوردن که همون لحظه با خود آزاده اومدن تو سالن . لباس پوشیده بود و پسرم هم مونده بود تو وان آب بازی کنه . یعنی فقط پسرم و برده بود حمام آب بازی کنه و خودش نرفته بود . یعنی ۳۰ ثانیه جلوتر میومد بیرون پول دادن و گرفتن ما رو میدید . از این خانواده های کیر مغزی هستن که اگه همچین چیزی و میدیدن ۱۰۰۰ تا داستان درست میکردن ولی خوشبختانه اتفاقی نیافتاد . منم اصلا به آزاده نه نگاه میکردم نه توجهی میکردم که شک نکنه . خلاصه میکنم داستان و که حوصله تون سر نره یه چند وقتی گذشت و عادی رفتار کردن من و یه کم از حساسیت مادر زنه کم کرده بود ولی هرازگاهی یه چیزی میگفت . البته زیر زیرکی نگاه کردن من به آزاده و لبخندهای اون هم ادامه داشت یه بار هم از سنگهای تزئینی که لاجوردی رنگ و شکل قلب بود یواشکی بهش دادم یه بار دیگه هم یه کرم دست انداختم تو ساکش و اونم با سر تشکر کرد ازم ولی نه اون نه من جرات صحبت و حتی حال و احوالپرسی طولانی نداشتیم . فقط یه سلام و یه جواب . نه سوالی نه پرسشی نه چیزی فقط نگاه زیر چشمی و لبخند ملیح اونم بعضی روزها اصلا امکان نداشت انجام بشه . القصه یه روز که آزاده اومده بود و داشت با خانواده اش صحبت میکرد نمیدونم کی پشت خط بود می‌گفت فلانی میخواد باهات حرف بزنه اینم شماره اش و برای نفر پشت خط خوند . منی که حشریتم به بشریتم غلبه کرده بود در کسری از ثانیه حفظش کردم . اومدم گوشی ام بردارم شماره رو بزنم که دیدم سر خر چایی ریخته و اومد نشست جلوم اونم شنید که این داره برای کسی شماره اش و میخونه . شماره آزاده هم رند نبود و همه عددی داشت . اومدم پاشم و موبایلم و بردارم دیدم ضایع است مثل ذکر بعد نماز تو دلم شماره رو تکرار میکردم و الکی مثل تسبیحات اربعه بندهای انگشتم و می‌شماریم که مثلا دارم ذکر میگم . عاشق نماز خوندن بودن و ذکر های مختلف بودن خانواده زنم . هی شماره رو تکرار میکردم که یادم نره و مثل کسخلا لبخند میزدم به مادرزنم که فکر کنه دارم ذکر میگم . این کسکش همهی سوالات تخمی می‌پرسید که چه سالی بود رفتیم کربلا ؟ . این چایی و حاجی که از فلان دوستش جاکشش خریده خوبه مزه اش ؟ دیدم شماره و داره یادم میره گفتم به دوستم یه زنگ بزنم میام . جلوی خودش شماره یکی از بچه ها رو گرفتم و شروع کردم به حرف زدن و پاشدم رفتم سمت سالن و گوشی و قطع کردم سایلنت کردم و سریع شماره آزاده رو زدم و الکی به حرف زدنام ادامه دادم . رفیقم هم بدبخت هی زنگ میزد ولی گوشی سایلنت بود و منم با حرارت مثلا داشتم باهاش حرف میزدم . حالا این رفیق ما هم کونکش ول کن نبود و هی زنگ میزد ببینه چکارش داشتم که وسط حرف زدنش قطع شد ولی چون گوشی سایلنت بود متوجه نشد مادر زن . پیام دادم بهش بهت زنگ میزنم ول کرد دیگه . سیوش کردم دیدم واتساپ هم داره و عکس یه دختره روشه . هزار بار با خودم کلنجار رفتم که پیام و زنگ بزنم یا نه ؟ تا شنبه هفته بعد که دل و زدم به دریا و یه پیام دادم بهش گفتم فلانی ام . یه مزاحمتی دارم براتون . تیک خورد ولی جواب نداد . ریدم به خودم گفت سعید به گا نری خوبه . دو ساعت بعد جواب داد . دو ساعتی که برام ۲۰۰ سال گذشت . گفتم الان به مادرزنم میگه به زنم نگه به پدر زن آمارمو نده . همینجوری که ۴۰۰ از من گرفت شاید اونا هم بهش دادن که آمار من و بده بهشون که ببینن اهل زیرآبی رفتن هستم یا نه . شاید الکی میگن این کارگره و هزاران فکر دیگه و … تو همین گیر و دار بودم که پیام داد و احوال پرسی کرد . نفسم بند اومده بود . گفتم خواستم بدونم میتونید برید خونه پدر مادر منم زحمت بکشید . منتظر جواب بودم که زنگ زد . با ترس و لرز جواب دادم . دیدم با لحن لطیف و خاصی گفت فلانی من خونه ۳ نفر دوره ای میرم خونه مادر خانم شما یکشنبه و چهارشنبه خانه و کتایون خانم دوستش شنبه و سه شنبه یه دوشنبه هم خونه یکی دیگه از دوستاشون میرم فقط پنجشنبه و جمعه بیکارم و پیش دخترم و انجام کارهای خودم . گفتم عکس پروفایلتان عکس دخترونه؟ گفت بله چطور گفتم خیلی شبیه خودتونه فکر کردم عکس ۵ ۶ سال قبل خودتونه . گفت نه عکس دخترمه ۲۱ سالشه . اینقدر ماشالله و بهتون نمیخوره و چشمام شور نیست ولی اسفند دود کنید … گفتم خودش فهمید دارم خایه مالی میکنم . گفتم اگه یه پنجشنبه رو وقت بزارید بیایید خونه پدر مادرم که توان تمیز کردن ندارن منم از خجالتتون در میام . گفت آخه فقط ۵ شنبه و جمعه رو استراحت دارم گفتم الان چند ماهه ما شما رو میشناسیم ولی درخواستی نداریم فقط همین یه بار . با کلی من من و فلان قبول کرد . با پیام و پیام بازی یه کم براش نمک ریختم و خودشیرینی کردم ولی میدونستم که اونم از من بدش نیومده . برای خودشیرینی ام کامل بشه چند تا جوک دوپهلو و جنسی براش فرستادم که جواب نداد . بعدا گفت هم سر کار بوده که نتونسته جواب بده هم شب ترسیده زنم ببینه کلا جواب نداده و معذرت خواست . حالا من مونده بودم با ۵ روز فاصله با کردن کوس آزاده جونم . همون روز رفتم مرخصی ۵ شنبه رو گرفتم . فقط مونده بود مکان . به نصیر گفتم گفت مکان خودم جور نیست و نمیشه . یکی دو جای دیگه رو زدم اونا هم‌نشد . کلافه شده بودم یهو یه مکان مطمئن به ذهنم رسید فقط خونه پدر مادرم . فقط یه مشکل وجود داشت . اینا مثل مرغی که تخم میزاره و از جاش بلند نمیشه از خونه تکون نمیخوردن . گفتم چند روز وقت دارم . فرداش که آزاده میرفت خونه مادر زنم گفتم کار دارم نمیام و رفتم خونه مادرم اینا . یه خانه ویلایی کوچولو شهرستان داریم و پدر بزرگ و مادربزرگم شهرستان دفن کردیم گفتم تنها راه اینه که اینا رو راهی کنم . به مامانم گفتم نمیرید شهرستان . گفت نه یه ماه پیش اونجا بودیم . گفتم آخه عروسی فلانیه گفت فامیل دوره دعوتمون هم نکردن بعد هم الان کسی عروسی فامیلهای درجه یکش هم نمیره چه برسه فامیل دور . گفتم شهرستانی ها دوست دارن به قوم و قبیله زن و شوهرشون بگن ما فامیل تهرانی داریم شما برید سوپرایزشون کنید . گفت ول کن دیگه سعید چرا چرت و پرت میگی ؟ سوپرایز چیه ؟ دعوت نیستیم کجا پاشیم بریم آخه ؟ گفتم راستش عزیز و خواب دیدم ( به مادربزرگمون میگفتیم عزیز ) گفت چند ساله کسی خیرات نداده هوس حلوا کرده بود دستش میلرزید توی خواب خیلی پیرتر شده بود به دست باقی مرده ها نگاه می‌کرد و حسرت میخورد و نذاشت ادامه بدم گفت اتفاقا یه ماه پیش که اونجا بودیم حلوا خیرات کردیم . دیدم انگار با تخیلاتم باید آزاده رو بکنم .با صلابت و تحکم گفتم همه اینا بهونه بود نمیخواستم بگم میدونی عمو رضا ( :عموی مادرم )چشمهاش و عمل کرده و افتاده خونه و کسی بهش سر نزده و افسردگی گرفته ؟ گفت آره بیست روز پیش عمل کرده حالشم پرسیدم الانم خوبه و افسردگی هم نداره بعد عموی منه به تو چه ؟ دیدم ول کن نیست هر چی میگم یه چیزی میگه . رفتم سراغ پدرم . گفتم پدر چرا نمیرید شهرستان . ؟ گفت اونجا حوصله مون سر میره شما هم نیستید حال نمیده . میدونستم با عمو رضا یه کم کنتاکه گفتم این و بگم تحریک بشه لوتی بازیش گل کنه و با محبتش طرف و خجالت زده کنه آخه خیلی از این کارا می‌کرد. و متلک و بدی و با خوبی جواب میداد . گفتم عمو رضا چشم‌هاش و عمل کرده حالش و نپرسیدند از شما توقع نداشته حالشو نپرسید یه کم‌گِلِگی کرده پیش فامیل . نمیدونستم بابام قبلا بهش زنگ هم زده و امروز هم از دنده چپ پا شده که یهو با عصبانیت گفت گه خورده مرتیکه کونکش دو بار خودم بهش زنگ زدم هر بار هم نیم ساعت مخ ما رو گاییده حالا میگه ما حالشو نمیپرسیم ؟ دیدم ریدم آب هم قطعه و آقام داره دنبال تلفن میگرده عمو رضای از همه جا بی‌خبر و کسکش جاکش کنه . گفتم حالا فامیل یه چیزی گفته شما خودتو ناراحت نکن . گفت نه این رضا آدم لاشیه هر بار یه کیری برای ما میتراشه الان جلوش درنیام ول نمیکنه . مامانم اومد و گفت به کی میگی رضا لاشی ؟ غلط میکنی هر بار یه چیزی میشه فامیل من و فحش کِش میکنی . دیدم داره درگیری میشه گفتم سعید آخرش هم حشریتت یا خودت و بگا میده یا اطرافیانت و . هر چی میگفتم بابا بی خیال عیبی نداره حرف باد هواست و … فایده نداشت یهو بابام یقه ام چسبید و گفت اصلا کدوم جاکشی این و گفته که ما حال اون و نپرسیدم؟ یکی از فامیلای ننه ات دیگه . اینا حرف مفت زنن . مامانم از آشپزخانه دوید تو سالن و گفت اولا این به درخت و صندلی و دمپایی میگن نه عمو رضا دوما خودت و جد و آبادت حرف مفت زنید . حالا که اینجوریه من میرم شهرستان یه سری هم بهش میزنم . فامیل منه هرکاری بتونم میکنم تا چشات دراد . بابام هم‌گفت اولا دمپایی و صندلی از فامیلهای تو بیشتر خاصیت دارن دوما برو بابا با اون فامیلای درب و داغونت همشون یا کورن یا لَنگن هر روز باید بیمارستان پیداشون کنیم . مامانم گفت ولی من برای دیدن فامیلهای تو زحمتی ندارم چون فامیلای تو رو همه شون و یه جا توی تيمارستان می‌بینیم. منظورش پسر دایی بابام بود که یه کم شیرین میزد تو خیابون یقه مردم و میگرفت و دعوا می‌کرد و وسط خیابون میشاشید و کیرش و نشون زنها میداد و … خانواده اش بنده خدا رو و برده بودنش تيمارستان . بابام بلند شد بره عربده بکشه تو سر مامانم اومد بره سمت آشپزخونه که پاهاش خورد به پاهای من و رفت رو هوا و ولو شد وسط اتاق و شروع کرد دری وری گفتن به من . خلاصه با پا درمانی من و خنده مامانم که بابام ولو شده بود وسط اتاق و ۱۰۰ تا نصیحت اخلاقی که خودم به هیچ کدومشون اعتقاد نداشتم ختم به خیر شد و قرار شد ۵ شنبه برن شهرستان . گفتن عصر ۵ شنبه میریم شهرستان . گفتم عصر دیره صبح برید هوا خنک جاده خلوت یه جایی رو ببینید ماشین خراب شد یکی به دادتون برسه . بابام فکر کنم شک کرد ولی چیزی نگفت و قرار شد صبح ۵ شنبه برن . با پیامک و اس بازی بهش گفتم ۵ شنبه صبح میام فلان جا که ببرمت خونه مامانم اینا اونا هم‌منتظرن ببیننت . خلاصه به خانم هم نگفتم مرخصی ام و ساعت ۸ رفتم سر قرار و سوارش کردم و راه افتادیم سمت خونه مادرم . ۲۰ دقیقه ای تو راه بودیم کلی چرت و پرت و حرفای مورد دار بهش گفتم . اونم فقط سرخ شده بود و میخندید . یه مانتو خوشگل و سر ووضع انتیکی زده بود که اگه پلیس میگرفتمون اگه میگفتم این مریم مقدسه بیشتر باور می کرد تا میگفتم کارگر خونمونه. از تیپش فهمیدم که اومده واسه عشق و حال وگرنه لازم نبود کسی که داره میره کارگری اینقدر تیپ بزنه . تیز رسیدیم خونه و اومدیم بالا . با یه لبخندی گفت پس مادرتون ؟ گفتم میاد نگران نباش . لبخندی تحویل داد و مانتوشو درآورد. بدنش مثل پری دریایی بود حتی از روی لباس . گفت از کجا شروع کنم ؟ برش گردوندم گفتم از لبام . من من کرد و روش نمیشد که خودم چسبیدم به لباش و جفت لباش و کردم تو دهنم . چشم‌هاش و هی درشت می‌کرد که مثلا دارم خفه میشم . لبش و ول کردم گفت آقا سعید گفتم هیچی نگو امروز زن منی . گفت گناه داره و بفهمن ال میکنن و بل میکنن گفتم تخم تو رو نمیتونن بخورن . خندید و دوباره لباشو گرفتم تو دهن . دیگه داشتم میجویدمشون . همینجوری که میخوردم لباس و درآوردم. با شورت و سوتین مشکی و بدنی به سفیدی برف جلوم وایساده بود . اونا رو هم درآوردم یه دستش و گذاشت رو کوسش و با یکیش هم‌جفت سینه هاش و گرفت که اصلا در این کار موفق نبود . بردمش رو تخت . هی میگفت زشته گناهه . گفتم بابا صیغه میکنیم یه چیزی خوندم اونم گفت قبلتُ . در حالی که اون باید میخوند و من میگفتم قبلت . خلاصه گفت اینجوری بهتر شد و الان حلالیم.
تو دلم گفتم همین کسشعرا و اهمیت دادی که الان کارگری دستهاش و گذاشت رو سینه هاش و یکی از رو چشماش . واقعا خجالتی بود ولی شهوتی شده بود . پاهاش و باز کردم کوسش سفید با موهای بور ریز و یه کوچولو کشیده و دراز بود . یعنی چاک کوسش از اول تا آخر حدود یه وجب میشد . کلوچه ای و تپلی نبود ولی خوب بود . و زائده و دل و روده بیرون زده نداشت . با دندون یه ورش و گاز گرفتم و بعد زبونم و انداختم لای چاک کوسش . نفس نفسی میزد که نگو و نپرس ولی اصلا بلند داد نمی‌زند و می‌ریخت تو خودش . ۵ دقیقه ای لیس زدم براش دیدم خیس شده ولی آب نداده . برش گردوندم گفتم مثل روز اول که قنبلی دیدمت بشو . برگشت و قنبل کرد . باور کنید هر لوپ کونش دوتا هندوانه محبوبی بود . گفتم عمل کردی گفت اگه پول داشتم به جای اینکه عمل کنم نمی‌رفتم خونه مردم کارگری که . دیدم راست میگه . لپ کونش و واکردم. سوراخ کونش اندازه یه نخود بود نخود پر چین و چروک . گفتم با این حجم از کون سوراخش چرا ریزه ؟ گفت خوی دختر خوبی بودم کون ندادم . گفتم تو که راست میگی ولی فکر کنم کون نداده بود چون هم این بار هم چند بار دیگه که خواستم بکنمش هر کاری کردم حتی سرش هم تو کونش نرفت . خلاصه رفتم لای پاهاش یه قطره آب کشدار از کوسش آویزون شده بود . یه لیس از اول چاکش زدم تا ته چاکش که به کونش می‌رسید. برای اولین بار آه بلندی کشید و سرش و گذاشت رو متکا و دستش و کرد توی موهاش . گفت بکن توش دیگه دیووووونه ام کردی . سر سالار و گذاشتم در سوراخش اینقدر خیس بود با نیمچه فشاری رفت ته کوسش . ولی توش مثل کوره داغ بود . ده ثانیه ثابت موندم که دیدم خودش داره کونش و عقب جلو میکنه . نگهش داشتم گفتم وایسا من بزنم . گفت د بزن لعنتی سوختم از شهوت . آقایون و خانمهای محترمه شروع کردم تلمبه زدن . ماهیچه های کوسش و روی سالار قشنگ حس میکردم . معلوم بود خیلی وقته که نداده . به بغل خوابوندمش و شروع کردم‌تلمبه زدن . با هر تلمبه یه کوه گوشت سفید میرفت بالا و میومد پایین . هر ۵ دقیقه یه بار هم چند بار محکم میزد رو تشک زیرش . فکر کردم آبش اومد ولی گفت خیلی دیرارضا هستش و حالا حالا ها آبش نمیاد . برش گردوندم و پاهاشو انداختم رو دوشم . زدم وسط پاهاش تا ته رفت تو . یه کوچولو شکم داشت و یه ناف کوچولو . با تکون دادنهام شکمش بالا پایین میرفت . خوابیدم روش که لب بگیرم نمیذاشت . در حین کردن با دستم چوچوله اش و که برجسته شده بود میمالیدم و اونم دستشو کرده بود تو موهاش و داشت دیگه جیغ میزد . عرق از صورتم چکه می‌کرد رو بدنش اونم خیس عرق شده بود ولی ابش نمیومد . گفتم چرا آبت نمیاد گفت زر نزن فقط بکن . بیشتر بکن تو . روده هام و جرواجر کن . داغون شدم بزن دیگه . با این حرفش تحریک شدم و داشت آبم میومد که ازش کشیدم بیرون دیدم با کیر آب نمیده رفتم سراغ لیس . مثل توله سگ افتادم به لیس زدن کوسش . اینقدر لیس زدم که فک و دهنم سِر شده بود دیگه . زبونم و لول میکردم میکردم تو کوسش گفت کیر سیرم نمیکنه چیه زبون ؟ . چوچوله اش و با دندون میگرفتم و میکشیدم و سرم بیشتر فشار میداد . فکر کنم ۲۰ الی ۲۵ دقیقه اینقدر لیس زدم دیگه آب دهن خودم خشک شده بود . مثل کشتی گیرا پل زده بود و کمرش و از رو تشک بلند کرده بود . یهویی گفت با کیر بکن بکن بکن بکن زود زود زود کیر و درآوردم و زدم تو کوسش اینقدر خیس بود حس تو رفتن و بهم نداد . فقط می‌گفت بزن بزن بزن دارم‌میشم بزززززززززززززن بززززززززززززن آقا انقدر تحریک شده بودم که آبم اومد و ریختم توش ولی گفتم اگه از روش بلند شم صد در صد میکشتم . یه دقیقه ای با بدبختی و کیر نیمه شل تلمبه رو ادامه دادم که ارضا شد و حین ارضا چنان داد بلندی زد که همسایه ها متوجه شدن و با چنگ پهلوها و گرفت و یه کوچولو زخمی شد که تا چند روز تخم نمیکردم لخت شم تو خونه و اینقدر نفس نفس زده بود که گوشه دهنش یه کم کف کرده بود خوابیدم روش و یه جوری رعشه گرفته بود که گفتم آلان میمیره . یه وضعی بود که نگو و نپرس . نفس نفس زدنش کل اتاقو پر کرده بود . ۱۰ دقیقه ای رو هم افتاده بودیم بلند که شدیم دیدیم اندازه یه بشقاب زیرش خیس خیس شده از آب کوس . با بدبختی شستیم و انداختیمش رو مبل که خشک بشه . بهش گفتم قرص بخوره چون ریختم توش و کلی بد و بیراه گفت . یه ساعتی که گذشت گفت بریم راند دوم و .؟ گفتم راست نمیشه به خدا وگرنه بدم نمیومد . دو سه ساعتی موندیم و چایی خوردیم از خودش و دخترش و مادر زنم کلی حرف زدیم . گفت شوهرش ولشون کرده و رفته و معلوم نیست مرده یا زنده است . حشرش خیلی بالاست ولی جرات نمیکنه به خاطر دخترش و آبروش کاری کنه . از منم که بعد چند ماه زیر زیرکی دید زدن خوشش اومده بوده . مادر زنم هم گفت که خیلی کسخله بهش گفته نماز بخونه و روزه بگیره تا شیطون نیاد سراغش . گفت چیزی راجع به من مستقیم بهش نگفته ولی بهش فهمونده باید تو خونه سرسنگین باشه و یه وقت کسی و هوایی نکنه . مخصوصا گفته که چون لگنش ( باسنش ) بزرگه حتما لباس گشاد بپوشه . منم گفتم تو هم‌چه خوب پوشوندی شون . تا حالا ۷ ۸ باری ترتیبش و دادم . بیشترش تو خونه خودش بوده ولی یه بار دیگه تونستم ارضاش کنم . دهن سرویس و باید ۴۰ دقیقه بی وقفه بکنی تا آبش بیاد که کار هر کسی نیست منم با لیسیدن و مالیدن و … سعی می‌کنم ارضاش کنم که تو این مدت فقط دو بار شد ولی موفق نشدم کونش و بکنم . با کلی التماس و خواهش یه بار راضی شد و حتی وازلین و کرم و سفیده تخم مرغ و … زدیم ولی حتی سرش هم نرفت توش . شاید ما بلد نیستیم . زیاد هم روزهای که خونه مادر زنم این‌است نمیرم اونجا . خوشبختانه تا حالا که لو نرفتیم که اگه بریم به گا خواهیم رفت بد فرم . ولی واقعا وقتی باهاش سکس میکنم خیلی آروم‌میشم . همه تون به خداوند متعال می‌سپارم. پیشاپیش هم از کاربران محترم
احمد ۱۳۵۸ _ NA _ ایستاده با مشت -که به همه فحش و بد و بیراه میگن تشکر میکنم و نظراتتون و بنویسید اگه استقبال کردید سکسهای بعدی با آزاده رو هم براتون بنویسم .

نوشته: سعید

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • behrooz
      ساک زدن حرفه ای رل حشری برای پارتنرش . تایم: 01:20 - حجم: 17 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • behrooz
      میلف تپل لخت خوابیده و با خودش ور میره لنگاش هوا میکنه و کسش میماله یکی هم ازش فیلم میگیره . تایم: 01:32 - حجم: 4 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • behrooz
      لایو ماساژ دادن صبا . تایم: 03:45 - حجم: 24 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • behrooz
      لایو صبا داره به شوهرش میده . تایم: 03:40 - حجم: 24 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • behrooz
      من و زنم و پسر خالم - 1   سلام دوستان اسم من محمده و اسم زنم هدا ست، من ٣٠ سالمه و هدا ٢٦ سالشه يه پسر داريم كه حدود يك سالشه. من ٥ سال پيش با هدا ازدواج كردم و هدا اول دختر چادري بود و بعدش فهميدم بخاطر خانوادش مجبور شد چادري باشه و منم بهش سخت نگرفتم و گذاشتم با مانتو بگرده و ديگه چادر نذاره سرش. فقط خونه پدر و مادرامون ميرفتيم واسه اينكه اونا غر نزنن چادر سرش ميكرد. ولي با همديگه بوديم و بيرون ميرفتيم با مانتو بود. من طبع آدم گرم و حشري بودم و حتي بعد از يك سال از ازدواجمون كه سكسم يا هدا يكنواخت شده بود، موقع سكس با هدا فكر ميكردم كه من و هدا و يه نفر ديگه داريم باهم سكس ميكنيم مثلا داداشم يا يكي از دوستام و يا پسراي فاميل و اين منو خيلي حشري ميكرد ولي جرات نداشتم اینو به هدا بگم. يه بار تو يكي از سكسام پرسيدم دوس داشتي غير از كير من يه كير ديگه هم اينجا بود و با دوتا كير حال ميكردي اونم حشری بود میگفت جووونننن آررره تازه بيشتر. منم پرسیدم مثلا چند تا كه اونم ميگفت ٥ تا. من تعجب كردم و يه لحظه جا خوردم پيش خودم فكر كردم يعني هدا اینو راست ميگه يا از روي شهوته. منم بروم نياوردم و سكسمون اون روز تموم شد و جفتمون حسابي حال كرديم. ولي بعدش فكر كردم پيش خودم كه اينو راست ميگه يا نه. گفتم حالا سر فرصت امتحانش ميكنم. از اون ماجرا دو سالي گذشت. از همون زمان سكسمون در مورد يه كير ديگه صحبت ميكرديم و هر دو لذت ميبرديم. تا اينكه جراتم زياد شد و ازش پرسيدم حرفهايي كه موقع سكس مي زنيم واقعيه و تو دوست داري با يه يه كير ديگه غير از من سكس كنيم يا نه و اونم جواب داد وااا ديوونه معلومه كه نه فقط موقع سكسه. نميدونم جرات نداشت راستشو بگه و ازم میترسید بهش بي اعتماد بشم يا اينكه واقعا دوست نداشت. حدود دو سال پيش بود كه يه روز پسر خالم كه ١٧ سالش بود رو گفتم بياد خونمون. هدا ديگه تو جمع خودمون راحت بود و حجاب نمیکرد و دهن پسر خالم و حتي داداشم اينا قرص بود و به كسي چيزي نميگفتن. پسر خالم كه اسمش نيما بود واسه ناهار پنجشنبه اي اومد خونمون چون من و هدا پنجشنبه و جمعه تعطيل بوديم و آزاد. هدا قبلش گفت بنظرت چي بپوشم گفتم هرجور راحتي، بعدش پرسيد با خنده يعني با شورت و سوتين باشم ايراد ندارم منم با خنده گفتم چه ايرادي داره اصلا ميخايي اونم نپوش و جفتمون خنديديم. حس كردم بدش نمياد كه نيما ديدش بزنه. يه فكري به ذهنم رسيد، بهش گفتم دوست داري نيما اومد يكم سر به سرش بذاريم؟ گفت چجوري؟ گفتم مثلا يه تيپ باز و سكسي بزني و نيما رو حشري كنيم؟ اونم با پوزخند گفت وااا بيغيرت!!! گفتم بي غيرت چيه فقط يه شيطنت كوچيكه. اونم گفت با خنده حالا حشري شد و نتونست خودشو كنترل كنه و ترتيبمو بده چي؟ منم گفتم تو مگه بدت مياد؟ هدا يه ضريه محكم در كونم زد و گفت بي غيرت عوضي و خنديد. فهميدم هدا همچين بدش هم نمیاد. قرار شد هدا يه دامن نخي نازك بپوشه با يه شورت لامبادا كه از زير دامن پیدا بود دامنش تا يكم پايين زانو بود و وقتي چهار زانو می نشست شورتش پيدا ميشد كه با اون شورت لامبادا كسشم نمايان بود. بلوز هم يه بلوز زيپ دار جذب پوشيد كه تا بالاي نافشو ميپوشاند و چاك سينش قشنگ معلوم بود و بهش گفتم يكم زيپشو پايين تر بده تا پهلوها و چاك سينش بيشتر معلوم و اونم گوش داد و پوزخند بهم زد و رفت سمت آشپزخونه تا ناهار و وسايل پذيرايي رو مهيا كنه. نزديك ظهر بود كه نيما زنگ و زد و اومد بالا. با هم احوالپرسي كرديم و تا چشمش به هدا افتاد دهنش از تعجب وا موند گفت واووو عجب تيپي و با هدا احوالپرسي كرد و هدا دستشو برد جلو بهش دست داد و نيما هم متعجب و شوكه شده. چون هيچ وقت هدی به نامحرم دست نميداد كه وقتي هدا دست داد به نيما صورت نيما رو بغل كرد و گفت راحت باش عزيزم اينجا كسي غريبه نيست همه خودي هستيم و بعدش جدا شدن از هم و هدا يه چشمكي با خنده به نيما زد و منم لبخند زدم و نيما رو هدايت كردم داخل سالن كه روي مبل بشينه. بعد از ده دقيقه هدا با سه تا ليوان شربت آلبالو اومد و سه تاي خورديم و مشغول گپ زدن شديم. هدا از عمد رفت رو مبل روبروي نيما نشست و پاهاش رو انداخت روي هم طوري كه پاي لختش از زير دامن تا باسنش ديده مي شد و منم كنار نيما طوري كه دستم رو شونه نيما نشسته بودم و محو اندام سكسي زنم شدم راستش از شهوت خصوصا اينكه يه پسر ديگه داره اندام زنم رو ديد ميزنه حشري شدم و ميرم راست شد و با دستم کیرمو جابجا كردم و هدا فهميد و يه لبخند و چشمكي بهم زد. فهميدم يه اتفاقايي ممكنه امروز بيفته واسه همين ضربان قلبم از هيجان ميزد چون هم لذت داشتم واسم و هم دچار تردید شدم ولي شهوت بر ترديدم غلبه كرد. حواسم افتاد به نيما ديدم نيما خيره شده به هدا و فهميدم داره پاي لخت هدا رو ديد ميزنه و بعدش چشمم افتاد به شلوار نيما ديدم بلهههه كير نیما هم راست شده مطمئن شدم نيما هم حشري شده. منم سري از رو شلوار كيرشو گرفتم تنظيمش كردم و بشوخي گفت نيما خجالت بكش انگار تا حالا كس نديده ايا و ايني كه ديد ميزني زنمه ديوث نه كس پولي و هدا با يه اخم و خنده كوسن كنار شو انداخت سمت من گفت بي غيرت كثافت و معلوم از كار و حرفم بدش نیومده و نيما رو ديدم چهرش از خجالت سرخ شده. منم بش گفتم راحت باش شوخي كردم. و دوباره به شوخي گفتم اصلا فك كن زن خودته هر چقدر دوست داري ديد بزن. هدا بازم داد زد گفت محمد بسه بي حيا و يه وقت ديدي زنش شدم و سه تايي خنديديم. نيما هم فهميد جو اينجوريه و بهم گفت محمد؛ منم گفتم جانم. اونم گفت ولي بدون شوخي خوشبحالت زن و خوشگل و خوش هيكلي داري. منم گفتم قابل شما رو نداره اونم گفت نوش جون صاحبش و دوتايي خنديديم. هدا گفت چيه چي ميگين با هم ميخندين بگين ما هم بخنديم. گفتم اگه بگيم كه اين دفعه جرمون ميدي دوباره من و نيما خنديديم. اونم حمله كرد سمتمون كه به شوخي بزنمون و منم در حاليكه بصورت لميده افتاده بودم رو مبل هدا رو كشوندم سمت خودم و دستاشو گرفت كه نزنه منو و در حاليكه ميخنديدم يه دستمو بردم زير دامنشو كس هدا رو از روي شورت ماليدم كه حس كردم هدا حشري شده و از قبلش هم كسش خيس بود معلوم بود از حرفاي ما و نگاههاي نيما بهش حشري شده و كسش آبدار شده. در حاليكه مثلا سعي ميكرد منو بزنه منم كسشو ميماليدم و اونم ديگه زياد زور نميزد منو بزنه ولي الكي فاز زدن گرفته بود كه مثلا داره منو ميزنه ولي حسابي حشري بود و چشماش خمار شده بود. يه لحظه نشست روم، طوري كه كسش روي كير راست شدم بود و كسش رو روي كيرم ميماليد خيره شد تو چشمام و بي هوا صورتشو اوردم سمت و شروع كرد به خوردن لبام و منم مشغول شدم و نيما كه پشت هدا بود داشت با تعجب و شهوت ظاهرا مارو نگاه میکرد البته من نمي ديدمش ولي معلوم بود كه داره مارو نگاه ميكنه. منم در حاليکه لب و گوش هدا رو كه نقطه حساسش بود میخوردم دستمو بردم زير دامن و كونش رو ميماليدم و اروم دامنشو دادم كون هدا لخت با يه شورت لامبادا كه نخش لاي كونش بود جلوي چشم نيما بود. خيلي دوست داشتم نيما رو ميديم كه داره چيكار ميكنه. همونطور كه لب هدا رو ميخوردم و كون هدا رو ميماليدم اروم انگشتمو بردم از پشت سمت كس هدا و از بغل شورت آروم كردم تو كسش و هدا از شهوت لرزيد معلوم بود ديگه واسش مهم نيست داره جلوي نيما داريم با هم سكس ميكنيم و فكر كنم خوششم اومده بود. قسمت جلوي دامن هدا كه بين منو هدا گير بود رو دادم بالا و اروم سعي كردم شلوارم رو بدم پائين تا بتونم كيرم در بياد و بذارم تو كس هدا. هدا هم كه متوجه شد كمكم كرد شورت و شلوارمو با هم يكم داد پائين و بعدش يه لحظه روشو كرد نيما رو ديدم و بعد برگشت سمت من و كيرمو اروم كرد تو كسش و دوبار شروع كرد لبامو و خوردن و منم لباشو خوردن و ازش پرسيدم نيما چيكار داشت ميكرد نگاه ميكرد؟ گفت ميخواي بدوني؟ گفتم آره. گفت كيرشو در آورده بود و داشت ميماليد و منو ديد برگشتم سريع كرد تو شلوارش. و منم بش يه چشمكي زدم يعني راحت باش و بعدش روم مشغول بالا و پائين كردن شد و جلوي نيما راحت ناله ميكرد و ديگه واسش مهم نبود داره جلوي نيما باهام سكس ميكنه. نيما رو صدا زدم نيما اومد سمتم. گفتم هدا رو دوست داري. گفت راستش اره خيلي. گفتم لخت شو. گفت چي؟!!! گفتم لخت شو و راحت باش. نيما هم لباساشو در آورد و لخت شد و كيرشم راست شده و شروع كرد ماليدن كيرش جلومون و هدا با خماري كيرشو مي ديد. گفتم بيا هدا رو ببوس. اونم اومد سمت هدا و صورتشو نزديك هدا كرد و هدا رو بوسيد و هدا هم نيما رو بوسيد و بعد لباشو چسبوند به لباي نيما و دوتايي شروع كردن به خوردن لباي همديگه. هدا هم همچنان رو كيرم بالا و پائين ميكرد. منم زيپ بلوز هدا رو باز كردم لباس هدا رو در آوردم و حالا هدا جلومون بالا تنش لخت بود. سينه هاي هدا رو گفتم دستم و میخوردم بعد از مدتي دستمو بردم سمت كير نيما و شروع كردم به ماليدن كيرش. بعد کشوندم سمت خودم كنار مبل رو زانوش حالت ايستاده قرار گرفت طوري كه كيرش سمت صورتم بود و صورت نيما هم سمت صورت هدا بود كه داشتن از همدیگه لب ميگرفتن. منم سرمو سمت كير نيما كردم و شروع كردم به ليس زدن كير و تخماي نيما و بعد كيرشو كردم تو دهنم و شروع كردم به مكيدن و با يه دستم سينه هاي هدا رو ميماليدم. خيلي حال ميداد تجربه جالبي بود چون نيما هم خيلي خوشگل بود و خوردن كيرش بهم لذت میداد. دستاي نيما رو موقع خوردن كيرش بردم سمت هدا كه با سينش بازي كنه. منم كير نيما رو خوردم تا اينكه آبش در اومد و هدا متوجه شد لبشو چسبوند به دهنم اب نيما رو كه ريخت تو دهنم مكيد و قورت داد. آخه هدا خيلي دوست داشت آب كير بخوره. بعد سرش برد سمت كير نيما و شروع كرد به خوردن كير نيما. و نيما هم با سينه هدا بازي ميكرد و ميماليد. به هدا گفتم حال ميده هدا گفتم اره عزيزم خيلييييي مرسي شوهر دوست داشتنيم. با ناله مي گفت دارم حال ميكنم جووووونننن دوتاييتون منو بكنين جرم بدين دارم كيف ميكنم اووووفففف. به نيما گفتم دامنو شورت هدا رو در بياره منم لباسامو درآورد و بعدش ديدم هدا و نيما لخت همديگه رو بغل كردن دارن لباي همو ميخورن و هدا كسش چسبونده به كير نيما و كير نيما رو تنظيم كرد لاي كسش و دم كسش داره ميماله منم رفتم به بهانه خوردن آب سريع يه قرص وياگرا خوردم تا كيرم زود نخوابه و رفتم سمتشون ديدم در حاليكه جفتشون ايستادن هدا كير نيما رو كرده تو كسش داره حال ميكنه و لب و لوچه همو ميخورن. به هدا گفتم مواظب باش حامله نشي هدا هم گفت نگران نباش عزيزم بعد سكس قرص ميخورم جهت احتياط و دوباره مشغول شد. حسابي دوتايي با هم معاشقه ميكردن انگار نيما و هدا باهم زن و شوهر بودن. گفتم بريم تو اتاق و سه تايي رفتيم سمت اتاق هدا رفت روي تخت به پشت خوابيد منم رفتم سمت كس هدا شروع كردم به خوردن كس و كونش و نيما هم رفت سمت هدا و اول لباي همو خوردن بعد نيما سرشو برد سمت سينه هاي زيباي هدا و شروع كرد به خوردن ممه هاي هدا و مي گفت جووونننن چه خوشمزس و چاك سينه هاي هدا رو ليس ميزد و هدا هم دستاش رو فرو مي كرد لاي موهاي نيما و منم كس و كون هدا رو میخوردم تا اينكه هدا بخودش لرزيد و ارضا شد. من رفتم كنارش دراز كشيدم و بوسش كردم و اونم سرمو بغل كرد و گفت مرسي عزيز دلم خيلي حال داد. نيما بعد از خوردن ممه هاي هدا رفت سمت كس و كون هدا و شروع كرد به خوردن و زبونشو تو كس و كون هدا فرو ميكرد و هدا دوباره تحريك شد و بعدش هدا گفت كيرررر ميخام محمد كيررر ميخوام منم رفتم نيما رو زدم كنار و كيرمو تنظيم كردم دم كس هدا و فرو كردم توش و شروع كردم به عقب جلو كردن و تلمبه زدن. نيما رو هم اشاره كردم بره سمت و كيرشو بده دست هدا و هدا هم كير نيما رو كرد تو دهنش و ميك زدن و با ولع میخورد و منم افتادم رو هدا و مشغول تلمبه زدن بودم تا اينكه هدا باز هم ارضا شد و بعدش منم ارضا شدم و هدا نذاشت كيرمو در بيارم و منم تمام آبمو خالي كردم تو كس هدا. بعدش كيرمو در آوردم كنار هدا دراز كشيدم. خيلي وقتي ارضا شدم حس بدي بهم دست داد و دچار عذاب وجدان شدم انگار. پيش خودم فكر ميكردم يعني رابطمون چي ميشه بعد از اين؟؟!! ولي دوباره بيخيال شدم. به خودم اومدم ديدم نيما روي هدا هستش و كيرش تو كس هدا داره تلمبه ميزنه و جفتشون دارن لذت ميبرن و من با ديدن اين صحنه دوباره حشري شدم. نيما بعد از چند دقيقه كردن هدا ارضا شد و آبش رو طبق خواسته هدا خالي كرد تو كسش. بعدش بغل هدا اونورش دراز كشيد و كيرش رو اروم ميماليد. هدا بهم گفت دوست دارم همزمان دوتايي مثل تو فيلما منو بكنين. يكيتون بكنه تو كسم و اون يكي بكنه تو كونم. منم يكي دادم به پشت خوابیدم و هدا اومد روم كيرمو كرد تو كسش و نيما هم رفت پشت هدا اول شروع كرد به ليسيدن سوراخ كون هدا و زبونش رو تو كون هدا فرو ميكرد و سعي ميكرد با انگشتاش كون هدا رو آماده كنه. بعدش پشت هدا رو زانوهاش ايستاد و كيرشو تف زد و كرد تو كون هدا و آروم توش نگه داشت تا هدا واسش عادي بشه چون اولش خيلي درد داشت. بعد اروم اروم شروع كرد به تلمبه زدن و دردش واسه هدا خوابيد و منم شروع كردم به تلمبه زدن تا اينكه سه تاييمون ارضاء شديم. خلاصه ان روز حسابي سه تايي حال كرديم و سه تايي رفتيم حموم ولي ديگه انرژي نداشتيم دوباره سكس كنيم. منم همچنان كيرم راست بود و دوتاييشون ميخنديدن و هدا ازم پرسيد اين چشه نكنه قرص خوردي منم خنديدم و گفتم آره خواستم بيشتر شق بمونه و سه تايي خنديديم. هدا گفت راستي من ديگه دو تا شوهر دارم ميدونستين؟ منم ديدم چاره اي نيست گفتم اره عزيزم تو دوتا شوهر داري دوست داري بيشتر داشته باشي؟ اونم با عشوه گفت چرا كه نه باز سه تايي خنديدم و گفتم چه خوش خوراك. اونم گفت ما اينيم ديگه. بعدش از حموم اومديم بيرون و ناهار رو خورديم ولي ديگه اون روز سه تايیمون لخت بوديم و لباس نپوشيديم. دوباره هدا هوس افتاد و ما رو حشري كرد و اومد روبروي مبل رو زانو نشست و كير دوتاييمونو گرفت تو دستش شروع كرد نوبتي به خوردن و ما هم با سينه هاش بازي مي كرديم و مي ماليديم. كيرمون حسابي سيخ شده بود و بعدش هدا رو نشونديم رو مبل و من رفتم لاي پاي هدا و شروع كردم به خوردن كس هدا و زبونمو تو كسش ميچرخوندم و هدا از شهوت به خودش میپیچید و كير نيما كه همزمان تو دهنش بود با ولع خاصي مي خورد و يكي دوباري هم ارضا شد. بعدش بلند شدم روي زانوم و كيرمو دم كس هدا تنظيم كردم و فرو كردم تو كسش و شروع كردم به تلمبه زدن و هدا هم كير نيما رو ميخورد. بعدش هدا رو بر گردوندم و از پشت كردم تو كسش و كير نيما هم تو دهن هدا بود همچنان كه آبش اومد و هدا همه آبشو خورد. تو اين حالت كه يكم كردم نشستم روي مبل و هدا رو نشوندم روي پاهام طوريكه روش سمت من بود و كيرمو فرو كردم تو كسش و به نيما گفتم كيرشو بكنه تو كونش. نيما هم نشست كون هدا رو زبون زد تا آماده بشه و با انگشت خيس فرو میکرد تو سوراخش و هدی لذت ميبرد. بعد نيما بلند شد كيرشو كرد تو دهن هدا تا خيس بشه بعد رفت دوباره پشت هدا و كيرشو آروم فرو كرد تو كون هدا اولش خيلي درد داشت واسه همين نيما كمي كه فرو كرد تو كون هدا همونجور ثابت نگهش داشت تا دردش بخوابه و بعد اروم اروم كرد تو كون هدا و شروع كرد به تلمبه زدن و دوتايي همزمان از كس و كون هدا رو مي كرديم و هدا لذت ميبرد. چشماي هدا از شهوت و لذت خمار بود و ناله ميكرد. آب نيما اومد و ريخت تو كون هدا و بعدش من هدا رو خوابوندم رو مبل و انقدر كردمش تا آبم اومد و ريختم تو كسش و هدا هم نا نداشت كه تكون بخوره. بعدش رفتيم حموم دوش گرفتيم. از حموم زديم بيرون و خودمونو خشك كرديم ساعت حدود شيش و نيم عصر بود و نيما هم ديگه ميخواست بره خونشون بهش گفتم اگه دوست داري شب بمون پيشمون و فردا برو. اولش من و من كرد ولي گفت راستش دلم ميخواد بمونم ولي جايي كار دارم و بايد برم و خدافظي كرديم و نيما رفت. هدا رو بغل كردم ازش پرسيدم كه چطور بود عزيزم خوش گذشت؟ هدا هم گفت عالي بود عالي مرسي عزيزم خيلي حال داد ولي محمد تو چي شد بيغيرت شدي؟ گفت بي غيرتي بحثش نيست من دوست دارم لذت بردن تو رو تماشا كنم. اونم گفت من كه با تو هم لذت می برم و منم گفتم دوست دارم بيشتر لذت ببري تا منم از لذت تو لذت ببرم. هدا هم لبخندي زد و بوسم كرد و گفت قربون شوهر بيغيرت مهربونم برم من و لبخند زد و رفت لباس بپوشه و شام رو آماده كنه. داستان ادامه داره اگه ديدم پسنديدين ادامشو ميذارم… نوشته: محمد نوشته: Karenmom
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18