رفتن به مطلب

minimoz

ارسال‌های توصیه شده

     مادرزن × داستان سکسی × داستان مادرزن × سکس مادرزن × مادر زن × سکس مادر زن ×

کارگر خونه مادر زن

با سلام خدمت دوستان عزیز و کونبازی های گرامی . سعید هستم داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به چند سال قبل هست . ۳۷ ساله متاهلم یه بچه ۴ ساله دارم . چهره و تیپم معمولی ورزشکار و بدنساز و خفن هم نیستم فقط از دار دنیا یه کیر سیاه و کلفت دارم . وضع مالی خودم متوسطه ولی وضع مالی خانواده زنم خیلی خوبه ولی آدمهای نیستن که مثل پولدارها زندگی کنن از پولداری فقط شمال رفتن و کارگر گرفتن و بلدن ولاغیر . ویلا شمال و که سالی چند بار میرن کارگر گرفتن هم از دوستای خانوادگیشون یاد گرفتن چون تا همین چند سال پیش صفر تا صد کارهای خونه رو مادرزن خودش می‌کرد و آخر هم تو سن ۵۵ سالگی به کمر درد و پا درد و و آرتروز و … مبتلا شد و چند سالی هست که به خاطر کمر دردی که پیدا کرده و البته بیشتر به خاطر افه و ادا اطوار و کم نیاوردن مقابل فامیل و در همسایه چند سالیه از خانم های خانوادگیشون یاد گرفته که کارگر بگیره و دست به سیاه و سفید نزنه . به دلیل بد دلی و تعصب تخمی داشتن پدر زنم فقط کارگر زن میگیره. پدر زنم هم معمولا تا ده و یازده شب دنبال کار و کاسبی هست و زیاد خونه نیست ولی تلفنی یا با سوال و پرسش از آدم‌های خونه آمار و دقیق داره . خانم منم از مادرش یاد گرفته و کارگر میگیره و معمولا کارگرهای اونا تو خونه ما هم‌میان . خانم هم مثل من مشغول کاره و بچه همیشه پیش خانواده زنم هست و با مادرزنم بازی میکنه و جمع و جور کردن بچه کلا با اونه در اصل مادر اصلی بچه ام مادرزنمه تا زنم . القصه چند تا کارگر زن گرفتن یکی از یکی تخمی تر . هرکدومشون یه مشکلی داشتن یکی سن بالا بود و درست کار نمی کرد یکی هیز بود یکی خالی بند بود می‌گفت دختر خان بودیم به الانمو نگاه نکنید . یکی معتاد بود و حب مینداخت بالا یکی دزدی میکرد / یکی حراف بود یکی فضول / … و بعد یه مدتی کارگرها رو جواب می‌کردن . چند هفته ای کارگر نبود و خودش و بیشتر زنم و خونه و تمیز میکردن ولی چون مادرزنم کمر درد داشت و زنم هم زیاد اهل کار خونه نبود به این و اون می‌سپردند برای کارگر گذشت و گذشت تا اینکه یکی از دوستهای مادرزن یه زن حدود ۴۰ ساله و برای کارگری معرفی کرد . ماهم همیشه میرفتیم خونه مادرزن که ناهار اونجا بخوریم چون زنم سر کار بود و دو سه ساعت بعد من میومد و معمولا هم شب اونجا شام و می‌خوردیم و میرفتیم خونه خودمون . در واقع خونه خودمون فقط برای خواب بود . مادر زنم گفت آقا سعید داری میایی خونه بی زحمت یه تِی کنفی بگیر من نمیتونم با بچه برم بخرم . نگفت کارگر داریم یا یادش رفت یا هر چی . منم گفتم باشه کارم و زودتر تموم کردم گفتم زودتر برم که یه چرتی هم بزنم . ساعت حدود ۲ و نیم بود تی به دست رفتم خونه . القصه زنگ نزده کلید و انداختم و در واحد و که باز کردم دیدم یکی داره قمبل کرده داره جلوی سرویس و با دستمال تمیز میکنه . یه تیشرت صورتی با شلوار استرج مشکی که از زیر شلوار سفیدی بدنش و رنگ شورتش کاملا معلوم بود . هاج و واج داشتم دید میزدم . با خودم گفتم مادر زنم چه هیکل و گل و کونی داره چه کوسی شده چرا تا حالا ندیده بودم و … در همین خیالات بودم که دختره پرید بالا یه نیمچه جیغی زد و پت‌پت کنان سلام کرد . رنگ از صورتم‌پریده بود فکر کردم واحد و اشتباه اومدم اصلا به فکرم نرسید کلید انداختم خودم اومدم تو واحد واحد خودم ماست و… اون کارگره هم ترسیده بود و مثل مجسمه وایساده بود . تیشرتی که تنش بود معلوم بود کهنه است و زیاد نو نیست ولی سینه هاش اندازه دو تا هندونه اینقدر بزرگ بود به اندازه ده سانت تیشرتش و از سینه هاش فاصله داده بود . موهای به هم ریخته و صورت عرق کرده اش و دیدم دلم براش سوخت . اصلا یادم رفت کجام یه یهو دیدم مادر زنه از اتاق خودشون اومد بیرون و گفت اوا آقا سعید چرا زودتر اومدید یادم رفت بگم کارگر داریم و سریع به دختره گفت آزاده جان بدو برو لباس مناسب بپوش آقا سعید دامادم هستن . آزاده هم دوید و رفت و یه ده دقیقه ای پیداش نشد . مادر زنم رفت لباس بهش بده و تذکری بده که خودش و جمع و جور کنه منم پسرم و گرفتم بغل و باهاش بازی کردن ولی فقط تو فکر آزاده بودم . شاید اگه قنبلش و نمیدیدم اینجوری نمی‌شدم. مادر زنم اومد و گفت کارگر جدید گرفتیم و فلانی معرفیش کرده و کارش بد نیست و خیلی حرفای دیگه که هیچکدومش و نفهمیدم فقط تو فکر کون سفید و گنده آزاده بودم . ناهار و که کشید سر میز اومد در یخچال و نوشابه هم آورد و گفت آقا سعید کارگر جوان داریم هر وقت تشریف آوردید زنگ بزنید . یه کم بهم بر خورد ولی گفتم باشه ولی شما می گفتید کارگر داریم منم گاگول نیستم که در نزده بیام تو . گفت آره منم یادم رفت برای از این به بعد گفتم . ناهار و خوردم رفتم دراز بکشم کون آزاده میومد جلو چشام دمر میشدم کون اون و میدیدم هر کار می‌کردم نمیشد کونش نیاد جلو چشام . با اینکه سینه های بزرگی هم داشت ولی به نظر من کون یه چیز دیگه است . چند دقیقه تو این فکرا بودم که دیدم مادر زن در میزنه و میخواد بیاد تو که خودم و زدم به خواب و آروم اونم برگشت و رفت . یه ساعتی تو فکر و تخیلات به ۱۷ روش سامورایی ترتیب آزاده رو دادم که دیدم داره خداحافظی میکنه که بره . نمیشد برم بیرون . یه ربع بعد رفتن آزاده رفتم آماده بیرون . یه چایی برام ریخت و رفت برنامه کارتون برای پسرم گذاشت و اومد پیشم برای خودش هم چایی ریخت . گفت دختر خوبیه ,کاریه , احتیاج داره و… خودم و زدم کوچه علی چپ و گفتم کی ؟ گفت کارگر جدیدمون دیگه . نظرت چیه ؟ بدون اینکه هول شم گفتم من ۱۰ ثانیه دیدمش نظر چی بدم ؟ گفت خودش و نمیگم کارش و میگم ببین زیر تلویزیونی و چطوری برق انداخته ؟ گفتم مگه زیر تلویزیونی هم دارید ؟ که خندید و گفت فقط یه کم جوانه به روی خودم نیاوردم گفتم خوب عوضش کنید یکی دیگه رو بیارید . گفت نه دختر خوبیه کارش هم تمیزه خیلی هم درد و دل کرد باهام خیلی گرفتاره . گفتم چیزی که زیاده کارگر محتاج . گفت نمیدونم والله . گفتم حالا جوانی مگه جرمه یا ترس داره ؟ سریع منظورم و گرفت و فهمید که منظورش و گرفتم گفت نه و حرف و عوض کرد . زنم هم یکی دو ساعت بعدش اومد از کارش تعریف کرد . خلاصه قرار شد یه چند وقتی بمونه . باور کنید همش تو فکر این بودم که یه وقتی پیدا کنم مخشو بزنم و بکنمش . هفته ای دوبار بیشتر نمیومد . دل دل میکردم که یکشنبه و چهارشنبه بشه برم دیدش بزنم و مخش و بزنم . دفعه دوم که اومد برای تمیزکاری تقریبا خودش و پوشونده بود با لباس گشاد و شلوار و دامن روش و روسری کیپ و … سلام کرد خیلی با روز اول که یهویی و سر و کون باز دیده بودمش فرق کرده بود . احوال پرسی باهاش کردم و رفتم آشپزخونه . دیدم مادرزن کونکش به حالت کمین کردن و فالگوش ایستاده حال و احوال کردن من و ببینه . تا من برم سمتش خودش و کشوند یه طرف دیگه که مثلا ح است به ما نبوده ولی فهمیدم آمار خواسته بگیره . یکی دوبار باهاش چشم تو چشم شدم . هربار سرخ شد و سرشو انداخت پایین و راهشو کج کرد یه طرف دیگه . حس کردم اونم از من خوشش اومده . خلاصه ناهار و خوردم گفتم کار دارم میرم بیرون . رفتم بیرون یه دوست دارم اسمش نصیره. فکر کنم ۱۰۰۰ تا کوس کرده باشه . گفتم یه زن مطلقه ۴۰ ساله پیدا کردم‌نمیدونم‌چطوری مخشو بزنم . ۱۰۰ تا راه و روش یادم داد به نحوی که گفتم ۱۰۰۰ تا کوسی که کرده خداییش کم بوده . هر راهکاری برای زدن‌مخ ۵۰۰ تا زن و دختر از هر طیف و قبیله ای کافیه . گفت اکثر زنهای مطلقه تشنه کیرن و محبت . چون ندارن خیلی میخوان . ولی محبت باید مقدم به کیر باشه یعنی هر چقدر هم زن حشری و کیر ندیده باشه با دفعه اول و یهویی نمیده . اول محبت دوم‌محبت سوم محبت بعد کردن . خیلی توصیه های بیشرمانه کرد که توضیحش و نمیدم . با خودم و راهکارهای خودم هم‌یه جمع بندی کردم گفتم چون کارگره میتونم پول بیشتری یواشکی بهش بدم یا چیزی براش بخرم ولی آخه چطور ؟ یکی دو هفته یه کم دیرتر رفتم خونه مادر زنم یه کم جدی تر شدم و به هوای کار زودتر از خونشون اومدم بیرون و … بعد دو هفته یه چهارشنبه که میومد باز دیرتر رفتم خانه پدر زنه . رفتم و در و باز کردم یالله گفتم دیدم داره زیر مبلها رو تر تمیز میکنه یه لبخند زیبا زد . سلام کرد با سر جوابش و دادم و رفتم آشپزخانه دیدم مادر زنم نیست . گفتم حاج خانم کجان ؟ گفت آقا پسرت و برده حموم . گفتم حالا وقتشه . ولی دست و پام میلرزید و صدای ضربان قلبم و می‌شنیدم. سریع کیفم و باز کردم و ۴ تا تراول ۱۰۰ هزاری که هفته قبل تو پاکت گذاشته بودم درآوردم. صداش کردم اومد جلو گفتم این هدیه ناقابل برای شما که زحمت زیادی می‌کشید و شاید اونجور که باید و شاید جبران نمیشه . پت پتی کرد و گفت حاج خانم و حاج آقا خیلی به ما میرسن نذاشتم حرفش تموم بشه گفتم میدونم ولی اینم کادوی من به شما فقط بین خودمون باشه میدونید که اینا یه کم سنتی و مذهبی هستن یه وقت شر نشه . چشم تو چشمم گره زد و لبخندی زد و گرفت و سریع رفت گذاشت تو کیفش . البته قبلش پاکت و گذاشت ته ساکش و پول ها رو تو جیب بغل کیفش . گفتم بگو من الان اومدم با نگاه دلنشینی چشم و گذاشت رو هم که یعنی چشم . رفت دم در حموم و گفت دامادتون تشریف آوردن که همون لحظه با خود آزاده اومدن تو سالن . لباس پوشیده بود و پسرم هم مونده بود تو وان آب بازی کنه . یعنی فقط پسرم و برده بود حمام آب بازی کنه و خودش نرفته بود . یعنی ۳۰ ثانیه جلوتر میومد بیرون پول دادن و گرفتن ما رو میدید . از این خانواده های کیر مغزی هستن که اگه همچین چیزی و میدیدن ۱۰۰۰ تا داستان درست میکردن ولی خوشبختانه اتفاقی نیافتاد . منم اصلا به آزاده نه نگاه میکردم نه توجهی میکردم که شک نکنه . خلاصه میکنم داستان و که حوصله تون سر نره یه چند وقتی گذشت و عادی رفتار کردن من و یه کم از حساسیت مادر زنه کم کرده بود ولی هرازگاهی یه چیزی میگفت . البته زیر زیرکی نگاه کردن من به آزاده و لبخندهای اون هم ادامه داشت یه بار هم از سنگهای تزئینی که لاجوردی رنگ و شکل قلب بود یواشکی بهش دادم یه بار دیگه هم یه کرم دست انداختم تو ساکش و اونم با سر تشکر کرد ازم ولی نه اون نه من جرات صحبت و حتی حال و احوالپرسی طولانی نداشتیم . فقط یه سلام و یه جواب . نه سوالی نه پرسشی نه چیزی فقط نگاه زیر چشمی و لبخند ملیح اونم بعضی روزها اصلا امکان نداشت انجام بشه . القصه یه روز که آزاده اومده بود و داشت با خانواده اش صحبت میکرد نمیدونم کی پشت خط بود می‌گفت فلانی میخواد باهات حرف بزنه اینم شماره اش و برای نفر پشت خط خوند . منی که حشریتم به بشریتم غلبه کرده بود در کسری از ثانیه حفظش کردم . اومدم گوشی ام بردارم شماره رو بزنم که دیدم سر خر چایی ریخته و اومد نشست جلوم اونم شنید که این داره برای کسی شماره اش و میخونه . شماره آزاده هم رند نبود و همه عددی داشت . اومدم پاشم و موبایلم و بردارم دیدم ضایع است مثل ذکر بعد نماز تو دلم شماره رو تکرار میکردم و الکی مثل تسبیحات اربعه بندهای انگشتم و می‌شماریم که مثلا دارم ذکر میگم . عاشق نماز خوندن بودن و ذکر های مختلف بودن خانواده زنم . هی شماره رو تکرار میکردم که یادم نره و مثل کسخلا لبخند میزدم به مادرزنم که فکر کنه دارم ذکر میگم . این کسکش همهی سوالات تخمی می‌پرسید که چه سالی بود رفتیم کربلا ؟ . این چایی و حاجی که از فلان دوستش جاکشش خریده خوبه مزه اش ؟ دیدم شماره و داره یادم میره گفتم به دوستم یه زنگ بزنم میام . جلوی خودش شماره یکی از بچه ها رو گرفتم و شروع کردم به حرف زدن و پاشدم رفتم سمت سالن و گوشی و قطع کردم سایلنت کردم و سریع شماره آزاده رو زدم و الکی به حرف زدنام ادامه دادم . رفیقم هم بدبخت هی زنگ میزد ولی گوشی سایلنت بود و منم با حرارت مثلا داشتم باهاش حرف میزدم . حالا این رفیق ما هم کونکش ول کن نبود و هی زنگ میزد ببینه چکارش داشتم که وسط حرف زدنش قطع شد ولی چون گوشی سایلنت بود متوجه نشد مادر زن . پیام دادم بهش بهت زنگ میزنم ول کرد دیگه . سیوش کردم دیدم واتساپ هم داره و عکس یه دختره روشه . هزار بار با خودم کلنجار رفتم که پیام و زنگ بزنم یا نه ؟ تا شنبه هفته بعد که دل و زدم به دریا و یه پیام دادم بهش گفتم فلانی ام . یه مزاحمتی دارم براتون . تیک خورد ولی جواب نداد . ریدم به خودم گفت سعید به گا نری خوبه . دو ساعت بعد جواب داد . دو ساعتی که برام ۲۰۰ سال گذشت . گفتم الان به مادرزنم میگه به زنم نگه به پدر زن آمارمو نده . همینجوری که ۴۰۰ از من گرفت شاید اونا هم بهش دادن که آمار من و بده بهشون که ببینن اهل زیرآبی رفتن هستم یا نه . شاید الکی میگن این کارگره و هزاران فکر دیگه و … تو همین گیر و دار بودم که پیام داد و احوال پرسی کرد . نفسم بند اومده بود . گفتم خواستم بدونم میتونید برید خونه پدر مادر منم زحمت بکشید . منتظر جواب بودم که زنگ زد . با ترس و لرز جواب دادم . دیدم با لحن لطیف و خاصی گفت فلانی من خونه ۳ نفر دوره ای میرم خونه مادر خانم شما یکشنبه و چهارشنبه خانه و کتایون خانم دوستش شنبه و سه شنبه یه دوشنبه هم خونه یکی دیگه از دوستاشون میرم فقط پنجشنبه و جمعه بیکارم و پیش دخترم و انجام کارهای خودم . گفتم عکس پروفایلتان عکس دخترونه؟ گفت بله چطور گفتم خیلی شبیه خودتونه فکر کردم عکس ۵ ۶ سال قبل خودتونه . گفت نه عکس دخترمه ۲۱ سالشه . اینقدر ماشالله و بهتون نمیخوره و چشمام شور نیست ولی اسفند دود کنید … گفتم خودش فهمید دارم خایه مالی میکنم . گفتم اگه یه پنجشنبه رو وقت بزارید بیایید خونه پدر مادرم که توان تمیز کردن ندارن منم از خجالتتون در میام . گفت آخه فقط ۵ شنبه و جمعه رو استراحت دارم گفتم الان چند ماهه ما شما رو میشناسیم ولی درخواستی نداریم فقط همین یه بار . با کلی من من و فلان قبول کرد . با پیام و پیام بازی یه کم براش نمک ریختم و خودشیرینی کردم ولی میدونستم که اونم از من بدش نیومده . برای خودشیرینی ام کامل بشه چند تا جوک دوپهلو و جنسی براش فرستادم که جواب نداد . بعدا گفت هم سر کار بوده که نتونسته جواب بده هم شب ترسیده زنم ببینه کلا جواب نداده و معذرت خواست . حالا من مونده بودم با ۵ روز فاصله با کردن کوس آزاده جونم . همون روز رفتم مرخصی ۵ شنبه رو گرفتم . فقط مونده بود مکان . به نصیر گفتم گفت مکان خودم جور نیست و نمیشه . یکی دو جای دیگه رو زدم اونا هم‌نشد . کلافه شده بودم یهو یه مکان مطمئن به ذهنم رسید فقط خونه پدر مادرم . فقط یه مشکل وجود داشت . اینا مثل مرغی که تخم میزاره و از جاش بلند نمیشه از خونه تکون نمیخوردن . گفتم چند روز وقت دارم . فرداش که آزاده میرفت خونه مادر زنم گفتم کار دارم نمیام و رفتم خونه مادرم اینا . یه خانه ویلایی کوچولو شهرستان داریم و پدر بزرگ و مادربزرگم شهرستان دفن کردیم گفتم تنها راه اینه که اینا رو راهی کنم . به مامانم گفتم نمیرید شهرستان . گفت نه یه ماه پیش اونجا بودیم . گفتم آخه عروسی فلانیه گفت فامیل دوره دعوتمون هم نکردن بعد هم الان کسی عروسی فامیلهای درجه یکش هم نمیره چه برسه فامیل دور . گفتم شهرستانی ها دوست دارن به قوم و قبیله زن و شوهرشون بگن ما فامیل تهرانی داریم شما برید سوپرایزشون کنید . گفت ول کن دیگه سعید چرا چرت و پرت میگی ؟ سوپرایز چیه ؟ دعوت نیستیم کجا پاشیم بریم آخه ؟ گفتم راستش عزیز و خواب دیدم ( به مادربزرگمون میگفتیم عزیز ) گفت چند ساله کسی خیرات نداده هوس حلوا کرده بود دستش میلرزید توی خواب خیلی پیرتر شده بود به دست باقی مرده ها نگاه می‌کرد و حسرت میخورد و نذاشت ادامه بدم گفت اتفاقا یه ماه پیش که اونجا بودیم حلوا خیرات کردیم . دیدم انگار با تخیلاتم باید آزاده رو بکنم .با صلابت و تحکم گفتم همه اینا بهونه بود نمیخواستم بگم میدونی عمو رضا ( :عموی مادرم )چشمهاش و عمل کرده و افتاده خونه و کسی بهش سر نزده و افسردگی گرفته ؟ گفت آره بیست روز پیش عمل کرده حالشم پرسیدم الانم خوبه و افسردگی هم نداره بعد عموی منه به تو چه ؟ دیدم ول کن نیست هر چی میگم یه چیزی میگه . رفتم سراغ پدرم . گفتم پدر چرا نمیرید شهرستان . ؟ گفت اونجا حوصله مون سر میره شما هم نیستید حال نمیده . میدونستم با عمو رضا یه کم کنتاکه گفتم این و بگم تحریک بشه لوتی بازیش گل کنه و با محبتش طرف و خجالت زده کنه آخه خیلی از این کارا می‌کرد. و متلک و بدی و با خوبی جواب میداد . گفتم عمو رضا چشم‌هاش و عمل کرده حالش و نپرسیدند از شما توقع نداشته حالشو نپرسید یه کم‌گِلِگی کرده پیش فامیل . نمیدونستم بابام قبلا بهش زنگ هم زده و امروز هم از دنده چپ پا شده که یهو با عصبانیت گفت گه خورده مرتیکه کونکش دو بار خودم بهش زنگ زدم هر بار هم نیم ساعت مخ ما رو گاییده حالا میگه ما حالشو نمیپرسیم ؟ دیدم ریدم آب هم قطعه و آقام داره دنبال تلفن میگرده عمو رضای از همه جا بی‌خبر و کسکش جاکش کنه . گفتم حالا فامیل یه چیزی گفته شما خودتو ناراحت نکن . گفت نه این رضا آدم لاشیه هر بار یه کیری برای ما میتراشه الان جلوش درنیام ول نمیکنه . مامانم اومد و گفت به کی میگی رضا لاشی ؟ غلط میکنی هر بار یه چیزی میشه فامیل من و فحش کِش میکنی . دیدم داره درگیری میشه گفتم سعید آخرش هم حشریتت یا خودت و بگا میده یا اطرافیانت و . هر چی میگفتم بابا بی خیال عیبی نداره حرف باد هواست و … فایده نداشت یهو بابام یقه ام چسبید و گفت اصلا کدوم جاکشی این و گفته که ما حال اون و نپرسیدم؟ یکی از فامیلای ننه ات دیگه . اینا حرف مفت زنن . مامانم از آشپزخانه دوید تو سالن و گفت اولا این به درخت و صندلی و دمپایی میگن نه عمو رضا دوما خودت و جد و آبادت حرف مفت زنید . حالا که اینجوریه من میرم شهرستان یه سری هم بهش میزنم . فامیل منه هرکاری بتونم میکنم تا چشات دراد . بابام هم‌گفت اولا دمپایی و صندلی از فامیلهای تو بیشتر خاصیت دارن دوما برو بابا با اون فامیلای درب و داغونت همشون یا کورن یا لَنگن هر روز باید بیمارستان پیداشون کنیم . مامانم گفت ولی من برای دیدن فامیلهای تو زحمتی ندارم چون فامیلای تو رو همه شون و یه جا توی تيمارستان می‌بینیم. منظورش پسر دایی بابام بود که یه کم شیرین میزد تو خیابون یقه مردم و میگرفت و دعوا می‌کرد و وسط خیابون میشاشید و کیرش و نشون زنها میداد و … خانواده اش بنده خدا رو و برده بودنش تيمارستان . بابام بلند شد بره عربده بکشه تو سر مامانم اومد بره سمت آشپزخونه که پاهاش خورد به پاهای من و رفت رو هوا و ولو شد وسط اتاق و شروع کرد دری وری گفتن به من . خلاصه با پا درمانی من و خنده مامانم که بابام ولو شده بود وسط اتاق و ۱۰۰ تا نصیحت اخلاقی که خودم به هیچ کدومشون اعتقاد نداشتم ختم به خیر شد و قرار شد ۵ شنبه برن شهرستان . گفتن عصر ۵ شنبه میریم شهرستان . گفتم عصر دیره صبح برید هوا خنک جاده خلوت یه جایی رو ببینید ماشین خراب شد یکی به دادتون برسه . بابام فکر کنم شک کرد ولی چیزی نگفت و قرار شد صبح ۵ شنبه برن . با پیامک و اس بازی بهش گفتم ۵ شنبه صبح میام فلان جا که ببرمت خونه مامانم اینا اونا هم‌منتظرن ببیننت . خلاصه به خانم هم نگفتم مرخصی ام و ساعت ۸ رفتم سر قرار و سوارش کردم و راه افتادیم سمت خونه مادرم . ۲۰ دقیقه ای تو راه بودیم کلی چرت و پرت و حرفای مورد دار بهش گفتم . اونم فقط سرخ شده بود و میخندید . یه مانتو خوشگل و سر ووضع انتیکی زده بود که اگه پلیس میگرفتمون اگه میگفتم این مریم مقدسه بیشتر باور می کرد تا میگفتم کارگر خونمونه. از تیپش فهمیدم که اومده واسه عشق و حال وگرنه لازم نبود کسی که داره میره کارگری اینقدر تیپ بزنه . تیز رسیدیم خونه و اومدیم بالا . با یه لبخندی گفت پس مادرتون ؟ گفتم میاد نگران نباش . لبخندی تحویل داد و مانتوشو درآورد. بدنش مثل پری دریایی بود حتی از روی لباس . گفت از کجا شروع کنم ؟ برش گردوندم گفتم از لبام . من من کرد و روش نمیشد که خودم چسبیدم به لباش و جفت لباش و کردم تو دهنم . چشم‌هاش و هی درشت می‌کرد که مثلا دارم خفه میشم . لبش و ول کردم گفت آقا سعید گفتم هیچی نگو امروز زن منی . گفت گناه داره و بفهمن ال میکنن و بل میکنن گفتم تخم تو رو نمیتونن بخورن . خندید و دوباره لباشو گرفتم تو دهن . دیگه داشتم میجویدمشون . همینجوری که میخوردم لباس و درآوردم. با شورت و سوتین مشکی و بدنی به سفیدی برف جلوم وایساده بود . اونا رو هم درآوردم یه دستش و گذاشت رو کوسش و با یکیش هم‌جفت سینه هاش و گرفت که اصلا در این کار موفق نبود . بردمش رو تخت . هی میگفت زشته گناهه . گفتم بابا صیغه میکنیم یه چیزی خوندم اونم گفت قبلتُ . در حالی که اون باید میخوند و من میگفتم قبلت . خلاصه گفت اینجوری بهتر شد و الان حلالیم.
تو دلم گفتم همین کسشعرا و اهمیت دادی که الان کارگری دستهاش و گذاشت رو سینه هاش و یکی از رو چشماش . واقعا خجالتی بود ولی شهوتی شده بود . پاهاش و باز کردم کوسش سفید با موهای بور ریز و یه کوچولو کشیده و دراز بود . یعنی چاک کوسش از اول تا آخر حدود یه وجب میشد . کلوچه ای و تپلی نبود ولی خوب بود . و زائده و دل و روده بیرون زده نداشت . با دندون یه ورش و گاز گرفتم و بعد زبونم و انداختم لای چاک کوسش . نفس نفسی میزد که نگو و نپرس ولی اصلا بلند داد نمی‌زند و می‌ریخت تو خودش . ۵ دقیقه ای لیس زدم براش دیدم خیس شده ولی آب نداده . برش گردوندم گفتم مثل روز اول که قنبلی دیدمت بشو . برگشت و قنبل کرد . باور کنید هر لوپ کونش دوتا هندوانه محبوبی بود . گفتم عمل کردی گفت اگه پول داشتم به جای اینکه عمل کنم نمی‌رفتم خونه مردم کارگری که . دیدم راست میگه . لپ کونش و واکردم. سوراخ کونش اندازه یه نخود بود نخود پر چین و چروک . گفتم با این حجم از کون سوراخش چرا ریزه ؟ گفت خوی دختر خوبی بودم کون ندادم . گفتم تو که راست میگی ولی فکر کنم کون نداده بود چون هم این بار هم چند بار دیگه که خواستم بکنمش هر کاری کردم حتی سرش هم تو کونش نرفت . خلاصه رفتم لای پاهاش یه قطره آب کشدار از کوسش آویزون شده بود . یه لیس از اول چاکش زدم تا ته چاکش که به کونش می‌رسید. برای اولین بار آه بلندی کشید و سرش و گذاشت رو متکا و دستش و کرد توی موهاش . گفت بکن توش دیگه دیووووونه ام کردی . سر سالار و گذاشتم در سوراخش اینقدر خیس بود با نیمچه فشاری رفت ته کوسش . ولی توش مثل کوره داغ بود . ده ثانیه ثابت موندم که دیدم خودش داره کونش و عقب جلو میکنه . نگهش داشتم گفتم وایسا من بزنم . گفت د بزن لعنتی سوختم از شهوت . آقایون و خانمهای محترمه شروع کردم تلمبه زدن . ماهیچه های کوسش و روی سالار قشنگ حس میکردم . معلوم بود خیلی وقته که نداده . به بغل خوابوندمش و شروع کردم‌تلمبه زدن . با هر تلمبه یه کوه گوشت سفید میرفت بالا و میومد پایین . هر ۵ دقیقه یه بار هم چند بار محکم میزد رو تشک زیرش . فکر کردم آبش اومد ولی گفت خیلی دیرارضا هستش و حالا حالا ها آبش نمیاد . برش گردوندم و پاهاشو انداختم رو دوشم . زدم وسط پاهاش تا ته رفت تو . یه کوچولو شکم داشت و یه ناف کوچولو . با تکون دادنهام شکمش بالا پایین میرفت . خوابیدم روش که لب بگیرم نمیذاشت . در حین کردن با دستم چوچوله اش و که برجسته شده بود میمالیدم و اونم دستشو کرده بود تو موهاش و داشت دیگه جیغ میزد . عرق از صورتم چکه می‌کرد رو بدنش اونم خیس عرق شده بود ولی ابش نمیومد . گفتم چرا آبت نمیاد گفت زر نزن فقط بکن . بیشتر بکن تو . روده هام و جرواجر کن . داغون شدم بزن دیگه . با این حرفش تحریک شدم و داشت آبم میومد که ازش کشیدم بیرون دیدم با کیر آب نمیده رفتم سراغ لیس . مثل توله سگ افتادم به لیس زدن کوسش . اینقدر لیس زدم که فک و دهنم سِر شده بود دیگه . زبونم و لول میکردم میکردم تو کوسش گفت کیر سیرم نمیکنه چیه زبون ؟ . چوچوله اش و با دندون میگرفتم و میکشیدم و سرم بیشتر فشار میداد . فکر کنم ۲۰ الی ۲۵ دقیقه اینقدر لیس زدم دیگه آب دهن خودم خشک شده بود . مثل کشتی گیرا پل زده بود و کمرش و از رو تشک بلند کرده بود . یهویی گفت با کیر بکن بکن بکن بکن زود زود زود کیر و درآوردم و زدم تو کوسش اینقدر خیس بود حس تو رفتن و بهم نداد . فقط می‌گفت بزن بزن بزن دارم‌میشم بزززززززززززززن بززززززززززززن آقا انقدر تحریک شده بودم که آبم اومد و ریختم توش ولی گفتم اگه از روش بلند شم صد در صد میکشتم . یه دقیقه ای با بدبختی و کیر نیمه شل تلمبه رو ادامه دادم که ارضا شد و حین ارضا چنان داد بلندی زد که همسایه ها متوجه شدن و با چنگ پهلوها و گرفت و یه کوچولو زخمی شد که تا چند روز تخم نمیکردم لخت شم تو خونه و اینقدر نفس نفس زده بود که گوشه دهنش یه کم کف کرده بود خوابیدم روش و یه جوری رعشه گرفته بود که گفتم آلان میمیره . یه وضعی بود که نگو و نپرس . نفس نفس زدنش کل اتاقو پر کرده بود . ۱۰ دقیقه ای رو هم افتاده بودیم بلند که شدیم دیدیم اندازه یه بشقاب زیرش خیس خیس شده از آب کوس . با بدبختی شستیم و انداختیمش رو مبل که خشک بشه . بهش گفتم قرص بخوره چون ریختم توش و کلی بد و بیراه گفت . یه ساعتی که گذشت گفت بریم راند دوم و .؟ گفتم راست نمیشه به خدا وگرنه بدم نمیومد . دو سه ساعتی موندیم و چایی خوردیم از خودش و دخترش و مادر زنم کلی حرف زدیم . گفت شوهرش ولشون کرده و رفته و معلوم نیست مرده یا زنده است . حشرش خیلی بالاست ولی جرات نمیکنه به خاطر دخترش و آبروش کاری کنه . از منم که بعد چند ماه زیر زیرکی دید زدن خوشش اومده بوده . مادر زنم هم گفت که خیلی کسخله بهش گفته نماز بخونه و روزه بگیره تا شیطون نیاد سراغش . گفت چیزی راجع به من مستقیم بهش نگفته ولی بهش فهمونده باید تو خونه سرسنگین باشه و یه وقت کسی و هوایی نکنه . مخصوصا گفته که چون لگنش ( باسنش ) بزرگه حتما لباس گشاد بپوشه . منم گفتم تو هم‌چه خوب پوشوندی شون . تا حالا ۷ ۸ باری ترتیبش و دادم . بیشترش تو خونه خودش بوده ولی یه بار دیگه تونستم ارضاش کنم . دهن سرویس و باید ۴۰ دقیقه بی وقفه بکنی تا آبش بیاد که کار هر کسی نیست منم با لیسیدن و مالیدن و … سعی می‌کنم ارضاش کنم که تو این مدت فقط دو بار شد ولی موفق نشدم کونش و بکنم . با کلی التماس و خواهش یه بار راضی شد و حتی وازلین و کرم و سفیده تخم مرغ و … زدیم ولی حتی سرش هم نرفت توش . شاید ما بلد نیستیم . زیاد هم روزهای که خونه مادر زنم این‌است نمیرم اونجا . خوشبختانه تا حالا که لو نرفتیم که اگه بریم به گا خواهیم رفت بد فرم . ولی واقعا وقتی باهاش سکس میکنم خیلی آروم‌میشم . همه تون به خداوند متعال می‌سپارم. پیشاپیش هم از کاربران محترم
احمد ۱۳۵۸ _ NA _ ایستاده با مشت -که به همه فحش و بد و بیراه میگن تشکر میکنم و نظراتتون و بنویسید اگه استقبال کردید سکسهای بعدی با آزاده رو هم براتون بنویسم .

نوشته: سعید

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.