رفتن به مطلب

arshad

ارسال‌های توصیه شده

     همسر × بیغیرتی × داستان سکسی × داستان همسر × سکس همسر × داستان بیغیرتی × سکس بیغیرتی ×

طراحی لباس عروس برای خانومم

سلام.اسم من مسعود هست و خانومم پریسا .۳۳ و ۲۷ ساله هستیم.اهل کرج.البته الان رشت زندگی میکنیم!
قبل از هرچیزی بگم که این یه داستان کاملا خیالی با شخصیت های خیالی هست.پس هی نگید،تراوشات ذهن فلان و چه میدونم اینجاش منطقی نبود و …!
این یه داستان فانتزی جنسی خیالی هست.تمام!

به غیر از خودم و خانومم،فقط دو تا شخصیت واقعی توی داستان هست که اونم رامین و لاله ،زوج سکسی هستن که در قسمت بعد درموردشون بیشتر میگم!
.
.
لطفا تا آخر بخونید و نظر بدین.ممنون

بریم سراغ قصه؛

من و خانومم دو سال قبل از کرونا نامزد کردیم،تا اومدیم عروسی بگیریم،کرونا شد و همه چیز ریخت به هم،به خاطر همین بدون مراسم رفتیم سر خونه زندگیمون.
حسرت لباس عروس و عروسی موند به دل خانومم.

موند تا اینکه دو سال از کرونا گذشت.توی این مدت هم،خانومم راضی نمیشد که بچه دار بشیم،چون میخواست لباس عروس بپوشه،نمیخواست هیکلش خراب بشه!
چندین و چند بار از آتلیه های مختلف بازدید کردیم و حتی قرارداد نوشتیم.اما کاری پیش اومد و نشد که بشه!
یه روز بهش گفتم؛ خانم الان دیگه شیش سال از آشنایی و ازدواج ما میگذره،هنوزم میخوای عروسی بگیریم.
خانومم گفت؛ نه برای عروسی دیگه دیره،اما دوست دارم با لباس عروس چند تا عکس داشته باشم!

گفتم؛ خب عزیزم کاری نداره که ،همین آخر هفته بیا بریم یه لباس ببین،بعد باهاش عکس و فیلم بگیریم،بلکه این آلبومت کامل بشه،دست از خرخره ما برداری😁

بازومو گاز گرفت گفت؛ پررو خیلی هم دلت بخواد،وگرنه باید برام عروسی میگرفتی! شانس آوردی کرونا شد.اتفاقا الان خیلی وقته یه پیج پیدا کردم که خیلی کارهای شیکی دارن،مزون تو جنت آباد هستش،وقت گرفتم فردا بریم!

گفتم؛ چشم،شما دستور بده،حالا مکه اجاره لباس عروس چنده!

با تعجب گفت؛ اجاره…! اجاره چیه!

گفتم ؛ پس چی!؟

گفت؛ من لباس خودمو میخوام،باید یادگاری بمونه! اتفاقا این مزون کارشون طوریه که ازت عکس میگیرن،مدل کامپیوتری طراحی میکنن،لباس مخصوص اندام خودت برات میدوزن!

یه لحظه مکث کردم! بعد گفتم؛ باشه عزیزم،این کمترین کاریه که برات میکنم! هماهنگ کن بریم!
.
شب قبل از خواب بود که لباسامو کندم و کنارش دراز کشیدم،گفتم؛ خب شروع کنیم…!

خانومم گفت؛ نه،امشب نمیخوام،استرس فردا را دارم،بگیر بخواب حسش نیست!

گفتم؛ خانوم،میدونم این مدت خیلی بهت سخت گذشت،بعد از عمل من،شیش ماهه که سکس نداشتیم.دکتر گفته تا یک سال نباید انجام بدم!
این مدت همش با خوردن و دست مالی ارضات کردم.چند ماه دیگه تحمل کنی،درست میشه! اون تصادف لعنتی،باعث این اتفاق شد!

برگشت گفت؛ نه مسعود جان،اصلا بحث این حرفا نیست،فکرشو نکن.بخواب.شب بخیر

بوسش کردم و خوابیدیم!

فردا ظهر برگشتم خونه ناهار خوردیم و طبق برنامه رفتیم مزون!

تولیدی طبقه پایین بود.مغازه بزرگ دوبلکس بالا

یه خانوم پشت میز نشسته بود که به نظر مدیر یا صاحب اونجا بود!
خانومه رو به پریسا گفت؛ شما خانم دلاوری هستین که وقت گرفته بودین!؟

خانومم گفت؛ بله،برای طراحی لباس عروس!

خانومه گفت؛ بله،بله ،ممنون که تشریف آوردین! بفرمایید بشینید!
بعد یه تبلت بزرگ داد دست ما و گفت؛ از این چندتا مدلی که خودتون از پیج انتخاب کردین،یکیشو انتخاب کنید تا من ثبت کنم!

در گوشش آروم گفت؛ خانوم اینها،بیش از حد لختی نیست…!؟

بهم اخم کرد و گفت؛ خوبه خوبه،حالا واسه من غیرتی نشو.تا همین دیروز میگفتی ؛ خانوم یکم پیش دوستا و همکارام تو مهمونی شیک بپوش،باز و لختی بپوش،ببین زن اونا چطوری میپوشه! ببین چطوری آرایش میکنن! میخوام توام تو چِش باشی، چی شد…!؟

گفتم؛ باشه باشه،تسلیم،اتفاقا خیلیم قشنگن این لباس ها!

خلاصه یکی از مدل ها را انتخاب کردیم و تبلت را داد به خانوم مدیر!

خانومه برگشت گفت؛ امروز خانم پرهامی نیستن،اگر همسرتون مشکلی ندارن،آقای یوسفی کاراتونو انجام بدن!

گفتم؛ نه اشکالی نداره!

خانومه گفت؛ بفرمایید طبقه بالا

همش پیش خودم فکر میکردم آقای یوسفی چه شکلیه! و نمیدونستم تو ذهن خانومم چی میگذره!

رسیدیم طبقه بالا،جای شیکی بود،آینه های بزرگی نصب شده بود تا مشتری ها خودشونو ببینن و لباس انتخاب کنن.فقط ۴ متر اتاق پرو بود! با جایگاه عکاسی و میز کامپیوتر و کلی چیز دیگه که نشون میداد کارشون درسته!
منتظر بودیم این آقای یوسفی بیاد!

به خانومم گفتم؛ حالا این یوسفی نمیاد ببینیم کیه!

خانومم گفت؛ از این خیاط کچل های پیرمرد که عینک ته استکانی میذارن،هی موقع متر گرفتن دستشون میلرزه!

گفتم؛ نه بابا، اونا منقرض شدن،اگر هم باشن،تو محله ها ،یه خیاطی کوچیک برای خودشون دارن.اینجا نمیان که لاکچریه و برای نسل جدیده!

پریسا خندید و گفت؛ حالا اومدیم و همون پیر و کچل بود! اگه دستس موقع اندازه گرفتن لرزید خورد به سینه هام،آخم و تخم برای من نباشه!

گفتم؛ نه اصلا،اشکال نداره،حالا یه کوچولو از ممه هات به اونم میرسه! مگه پیر و کچل ها دل ندارن!

محکم با مشت زد تو بازوی چپم،گفت؛ خیلی بی شعوری! هرچند،همه را برق میگیره،ما را چراغ نفتی،،،

بعد،صدا از پایین اومد که خانوم مدیر فروشگاه گفت؛ پیمان کجایی،مشتری منتظره طبقه بالا!
اون آقا هیچ جوابی نداد و اومد سمت پله ها،،،

صدای پاش که میومد،خانومم گفت؛ چه پیرمرد سر حالیه،از پله ها دو تا یکی میاد بالا…

خندیدم گفتم؛ پس خوش به حالت شد.سرحاله

همینجور مشغول سربه سر گذاشتن خانومم بودم که ، اوووووففففف…
یه پسر ۱۸۰/۹۰ ظاهر شد! هیکل فیتنس،خوش قیافه!
یه لحظه خنده رو لبای خانومم خشک شد.به گوشه چشمم دیدم آب دهنشو قورت داد!

آروم گفتم؛ اینه اون آقای یوسفی، یا شاید خودشم مشتریه!
خانومم گفت نمیدونم،ساکت! زشته!

پسره اومد جلو دستشو دراز کرد؛ سلام سلام، یوسفی هستم،طراح لباس.ببخشید دیر کردم،همین بغل بودم.رفته بودم ATM پول جابجا کنم.ببخشید به هر حال!

گفتم؛ نه خواهش میکنم،اشکال نداره.اینجا اینقدر دنج و شیکه که آدم خسته نمیشه!

خانومم همینجوری محو شده بود،دستشو دراز کرد به طرف پسره، تا حالا ندیده بودم بخواد با مرد غریبه دست بده! یا حداقل خودش پیش قدم بشه!

پسره هم خیلی محترمان دست خانوممو گرفت و بوسید.گفت؛ چه خانم زیبایی،بهتون تبریک میگم آقا!
من یکم جا خوردم و برای اینکه باکلاس بازی دربیاریم گفتم؛ خواهش میکنم،لطف دارید!

برگشت رو به خانومم گفت؛ منو به خاطر تاخیر ببخشید خانوم زیبا.من در خدمت شما هستم!

خانومم که حسابی رفته بود تو کف پسره، گفت؛ مرسی،عیب نداره.ایشالله جبران میکنید!

من یکم با تعجب نگاش کردم که گفت؛ منظورم اینه که تخفیف خوب باید بدین!

پسره خندید و گفت؛ چشم

از اینجا به بعد اسم پسره را میگم؛پیمان

پیمان گفت؛ خب فقط یک نکته که ما به همه مشتری های حضوریمون میگیم.چون تعدادشون خیلی کمه.به ندرت پیش میاد مشتری بیاد اینجا.مگر اینکه مشتری خاص باشه،مثل خانوم شما.

گفتم؛ خواهش میکنم،لطف دارید.بفرمایید

پیمان گفت؛ خانومتون باید لباس هاشونو در بیارن و با لباس زیر،اینجا بشینن تا در مراحل اندازه گیری و دوخت مرحله ای،کمک ما کنن! شما که مشکلی ندارید…؟!

من یکم تردید کردم و یه نگاه به پریسا کردم.اونم معلوم بود.یکم استرس داره!

پیمان که تعلل ما را دید گفت؛ خب،من چند لحظه میرم پایین،شما حرفاتونو بزنید،اگر تصمیم گرفتین،منو صدا کنید!
فقط نکته آخر؛ نگران نباشید.اینجا همه چیز امن هست و این چیزها عادیه،همه مشتریهای حضوریمون این شرایط را تجربه میکنن!
بعد از پله ها رفت پایین.

رو به خانومم گفتم؛ چیکار میخوای بکنی!؟

پریسا گفت؛ نمیدونم،دو دلم، تو چی میگی؟!

گفتم؛ اینا این چیزا براشون عادیه اینقدر دیدن! فکر نمیکنم مشکلی پیش بیاد.بعدشم اینجا خیلی معتبره! مشکلی ندارم اگه تو راحت باشی!
(این حرف ها را که میگفتم،یکم کیرم قلقلک میشد،با تصور اینکه خانومم جلوی اون پسره میخواد لخت بشه برام تحریک کننده بود.انگار داشتم شهوتی میشدم)

خانومم گفت؛ منم مشکلی ندارم.میتونم کنار بیام.اما ،آخه لباسام خیلی بده!

گفتم،یعنی چی بده

گفت؛ سِت فانتزی پوشیدم،همون سِت سکسی که برام خریدی،نمیدونستم قراره لخت بشم!

گفتم؛ خب،،،نمیدونم،اون خیلی لختیه واقعا!
بعد مکث کردم و گفتم؛ یه لحظه وایسا.

پیمان را صدا کردم،گفتم ؛ میشه بیاید یه لحظه!

اومد بالا و گفت؛ خب،بریم تو کارش؟

گفتم؛ مشکلی نیست،فقط یه مسئله ای!

گفت؛ بفرمایید!

رفتم جلو تا دم گوشش بگم، یهو خانومم برگشت بلند گفت؛ مشکل اینه که من لباس زیر سکسی پوشیدم.نمیدونستم قراره لباسامو دربیارم!

پیمان که تعجب کرده بود از حرف ما لبخند زد و گفت؛ خب خانوم چه تفاوتی داره،هر لباسی هم پوشیده بودید،باید لخت میشدید و با لباس زیر اینجا می نشستید!

بعد،یکم فکر کردم،دیدم خب راست میگه؛ چه ربطی داره که خانومم چی پوشیده،هر چی هم باشه،فرقی نمیکنه! بالاخره قرار بوده دربیاه! این استدلال خانومم ،خود منم به تعجب واداشت!

برگشتم به خانومم اشاره کردم و گفتم؛ درسته،آقا پیمان راست میگه! چه فرقی میکنه چی پوشیدی!

پیمان گفت؛ نگران نباشید.ما اینجا مشتری هایی داریم که کاملا لخت میشن و کاملا عادیه.چون ما سِت های فانتزی سکسی هم طراحی و تولید میکنیم که بعضی طرح ها کاملا سفارشی طبق اندام مشتری ساخته میشه!
شما نگران نباشید.بفرمایید آماده بشید!

پیمان رو به من کرد و گفت؛اگر بخواین ،من میرم پایین تا خانومتون راحت لباس هاشو دربیاره!

خواستم بگم؛ بله ممنون میشم که یهو خانومم قبل از من گفت؛ نه مشکلی نداره.من راحتم!

من، تشتکم پرید،انگار خانومم یهو از این رو به اون رو شد!
بلافاصله شروع کرد به درآوردن لباساش.با عشوه و لوندی! من یه جورای مسخ شده بودم و ناخواسته دوست داشتم این شرایط همینجوری ادامه پیدا کنه و هیچ اعتراضی نمیکردم!

جالبه توی اتاق پرو هم نرفت!

برقی تو چشمای پیمان دیدم! فهمیدم که حسابی روی اندام خانومم مانور میده!
خانومم لباساشو درآورد و با ست توری نشست روی پافر و پاهاشو انداخت روی هم.گفت؛ من آماده ام!

پیمان گفت ؛ همیشه سِت عروس میپوشی!
(لحنش خودمونی شد)

خانومم گفت؛ نه،همسرم بیشتر وقت ها دوست داره،به یاد شب عروسیمون سکس کنیم! به خاطر همین پوشیدم!

اینو گفت؛ من دود از سرم بلند شد.این همون پریسای چند دقیقه پیشه! اینا چیه داره میگه!

پیمان گفت؛ خیلی زیباست،روی اندامت نشسته،به رنگ پوستت هم میاد!

خانومم گفت؛ ممنون لطف داری آقا پیمان
(به اسم صداش کرد)

پیمان گفت؛ خواهش میکنم،خانوم های زیبایی مثل شما لیاقت بهتر از اینها را دارن!

خانومم یکم سرخ شد و گفت؛ مرسی لطف داری!

حسابی داشتن با هم لاس میزدن و انگار نه انگار که من اونجام.منو فراموش کرده بودن!

پیمان گفت؛ برای شروع کار،باید چندتا عکس بگیریم،تا مدل را بدیم کامپیوتر،بعد چند تا اندازه که خودم باید بگیرم!

من رفتم عقب و نشستم روی صندلی!

خانومم رفت و تو جایگاه عکاسی وایساد‌. پیمان شروع کرد به عکس گرفتن!
به شکل ایستاده از جلو،عقب و نیم رخ بدن،عکس گرفت و وارد کامپیوتر کرد و گفت ؛ چند دقیقه طول میکشه! تو این فاصله،بهتره اندازه های خودمو بگیرم!

تصور کن خانومم با اون ست توری جلوی پیمان وایساد و ازش عکس گرفت! کیرم تقریبا دیگه شق شده بود.

بعد پیمان ،متر را دستش گرفت و اومد جلو؛ دل تو دل خانومم نبود.مطمئنم که از اولشم تو کف پسره بود که زود بیاد لمسش کنه!
پیمان اومد جلو و دیگه اصلا وجود من براش مهم نبود‌حتی خانومم دیگه حضور منو حس نمیکرد!

پریسا با عشوه و لبخند اومد نزدیک پیمان. قبل از اینکه پیمان چیزی بگه،خانومم گفت؛ فقط دستات سرد نباشه.من سرماییم، الانم که یه جورایی لختم ،سردم میشه!

پیمان گفت؛ نه،دستام گرمه،کلا آدم گرمی هستم(بازم دو پهلو حرف زد)

خانومم دستاشو برد بالا و پیمان متر را دور کمر خانومم گرفت! گفت ؛ باسن خوش فرمی داری!

خانومم گفت؛ مرسی! لطف داری!

اینجا دوست داشتم بگه؛ مرسی قابل شما را نداره!

بعد،پیمان متر آورد بالا و از پشت تا دور سینه ها را گرفت!
نفس های خانومم به شماره افتاده بود!
قشنگ معلوم بود که داره لبشو گاز میگیره و با چشماش عشوه میاد برای پیمان!
دیگه خوشم اومده بود از اون وضیت،حس عجیب و شهوتناکی بود! وقتی تن لخت و ظریف خانوممو با اون لباس سکسی،بین دست و بازوهای پیمان میدیدم!
همینطور که دستای خانومم بالا بود و دستای پیمان ، از زیر بغل خانومم رد شده بود تا متر را درست بگیر،یهو خانومم دستاشو انداخت و انگار که پیمان خانوممو بغل کرده باشه!

خانومم گفت ببخشید،دستام خسته شد!

پیمان گفت اشکال نداره. الان تموم میشه

خانومم گفت؛ نه تموم نشه،،،، یعنی منظورم اینه شما عجله نکن،اگه لازمه چند بار اندازه گیری تکرار کن تا دقیق باشه!

مشخص بود که خانومم دوست داره همینطوری مالیده بشه!

پیمان به پریسا گفت؛ خب، لطفا پاهاتون به عرض شانه باز کنید! خانومم لای پاشو باز کرد!
پیمان نشست جلوش، تا اندازه رون پاشو بگیره…
نمیدونم چی ش که بلند شد، صدا زد؛ خانوم توحیدی،یه بسته دستمال مرطوب به من میدی!

من تعجب کردم،چرا ،دستمال مرطوب برای چی میخواد!
خانوم توحیدی دستمال آورد و داد به پیمان رفت!
پیمان برگشت دوباره نشست جلوی پای خانومم!

پریسا رو بهش گفت؛ ببخشید تو رو خدا،معذرت میخوام،،،،نمیدونم چرا اینطوری شد یهو!

پیمان گفت؛ اشکال نداره عزیزم.پیش میاد
(چیییی گفت…عزیزم…جالب شد)

گفتم؛ ببخشید چیزی شده،به منم بگید!

خانومم برگشت گفت؛هیچی، چیزه…

پیمان گفت؛ چیزی نیست،ترشحات واژن خانومتون زیاد بود، لباس و بین پاش خیس شده!

بعد بدون مقدمه، دستمال گذاشت لای پای خانومم و شروع کرد پاک کردن آبی که از کصش سرازیر بود!

باورم نمیشد جلوی من داره این اتفاقات می افتد!
خانومم دیگه براش مهم نبود چی داره میشه، فقط یه لحظه گفت؛ بده خودم تمیزش کنم!

اینجا تلفنم زنگ زد؛ رامین بود، یکی از دوستای خانوادگی که چند وقتی بود با هم آشنا شده بودیم!
خانومش لاله،از اون میلف های جا افتاده ای بود که هر مردی آرزوشه پاهاشو بده بالا! تلفن جواب ندادم و داشتم برای رامین پیامک مینوشتم که دستم بنده،بعدا زنگ میزنم!

همینطوری که سرم تو گوشی بود! پیمان گفت؛تو راحت باش،خودم تمیز میکنم،
بعد آروم به خانومم گفت؛ خیلی هم خوش بو شده(فکر کردن من نشنیدم.منم خودمو زدم به نشنیدن)

خانومم لبخند از روی رضایت زد! با گوشه چشمش به من نگاه کرد! منم خودمو زدم به اون راه که حواسم نیست!

بعد پریسا چیزی گفت که فیوزهای من سوخت!

همونطور که مثلا من حواسم به گوشی بود! خانومم سرشو آورد پایین نزدیک گوش پیمان گفت؛ آخه فقط رون پام نیست، اون تو خیلی اوضاع خرابه، هر چی پاک کنی بازم میاد!

پیمان هم پچ پچ کنان گفت؛ یه فکری براش میکنم، تو فقط طاقت بیار دوتا دیگه اندازه بگیرم!
(چرا اینا اینطوری حرف میزنن،انگار سالهاست همو میشناسن)

بعد پیمان دور پاهای خانوممو اندازه زد و بلند شد و اندازه سر شونه، گردن و …خلاصه همه اندازه ها را گرفت و گفت؛ خب،کارمون تموم شد.به زودی مدل سازی هم انجام میشه و تا آخر هفته لباس آماده است!
پیمان نشست پشت سیستم و شروع کرد به آماده کردن مدل اولیه!

یهو خانومم نشست رو صندلی و گفت؛ اصلا حال ندارم،خیلی خسته شدم…فکر کنم قندم افتاد‌!

پیمان زود به من گفت؛ لطفا زود برید پیش خانوم یوسفی ، ببخشید منظورم خانوم توحیدی،بگید یه کیک و شیرکاکائو تو یخچال هست.بده بیارید بالا برای خانوم،قندش افتاده!

گفتم باشه، زود رفتم پایین.تا خانوم توحیدی بره از یخچال کیک شیرکاکائو بیاره،دو سه دقیقه شد و تا بیام بالا شاید سه دقیقه دقیقه طول کشید!
از پله ها که بالا میومدم.انگار که آب سرد ریختن روم، دیدم پیمان خانوممو چسبونده به دیوار و داره ازش لب میگیره، خانومم دستشو کرده تو شورت پیمان و کیرشو گرفته!
برگشتم چندتا پله پایین تر،وایسادم. خانومم ،پیمانو از خودش جدا کرد گفت؛ بی خیال شو الان شوهرم میاد!

پیمان گفت؛ دارم دیوونه میشم،یه جوری بپیچونمش!

خانومم گفت؛ نمیشه، چی بگم بهش. خودمم حالم بده، کاش میشد الان منو بکنی!

تا پریسا اینو گفت؛ پیمان دوباره وحشیانه تر لبای خانوممو گرفت تو دهنش و سینه هاشو چنگ میزد!

چی داشتم میدیدم،همینجوری شوک بودم!
پاهای خانومم لرزید و نتونست سرپا وایسه،نشست!

گفت: نکن پیمان،میمیرم میوفتم رو دستت!

پیمان گفت؛ خدا نکنه! دستشو گرفت نشونده رو مبل و گفت؛ نباید با شوهرت میومدی!

خانومم گفت؛ نمیشد! چی میگفتم بهش!

پیمان گفت؛یکم دیگه طاقت بیار،یه فکری به سرم زد!
بعد صدا کرد،آقا مسعود،چی شد،نیومدی!

من صدام صاف کردم گفتم؛ اومدم اومدم! خانوم توحیدی یکم طولش داد!
کیک و شیر را دادم دست خانومم و نشستم کنارش، رژ لبش کامل پاک شده بود و یکم لباس و موهاش به هم ریخته بود!

گفتم؛ عزیزم، خوبی میخوای بریم دکتر…چرا یهو اینقدر رنگ و روت پرید!

خانومم گفت؛ نه نمیخواد! خوبم!

پیمان گفت؛ نگران نباش آقا مسعود.فقط یکم استراحت کنه ،بهتر میشه.میخوای ما بریم پایین،خانومت همینجا رو کاناپه یکم دراز بکشه!

یه لحظه که من سرمو چرخوندم،دیدم به خانومم چشمک زد!

خانومم اومد جلو گفت؛ عزیزم،نیاز نیست بریم دکتر.فکر کنم دارم پریود میشم.یکم هورمون هام به هم ریخته‌!
فقط یه کاری کن؛ برو دارو خونه،یه بسته از اون قرص همیشگی بگیر ،با دو بسته نوار بهداشتی! منم اینجا یه چُرت میزنم تا بیای،نای راه رفتن ندارم!

گفتم باشه! پس من میرم،مراقب خودت باش تا بیام!

پیمان گفت؛ شما نگران نباش،امروز مشتری دیگه ای نداریم.دیگه نزدیک شامه،منم میرم چندتا غذا بگیرم،تا شما برگردی منم اومدم!

گفتم؛ دارو خونه نزدیک کجا هست!

پیمان گفت؛ یکم دوره،باید با ماشین بری، یه ربع راهه،تا برگردی نیم ساعت میشه.زودتر بری بهتره!

خانوم توحیدی هست.مراقب پریسا خانومه!

بعد بلند صدا کرد؛ خانوم توحیدی، لطفا کسی این بالا نیاد!

من و پیمان اومدیم پایین و از مزون اومدیم بیرون.اون رفت یه طرف،منم رفتم یه طرف دیگه،سمت ماشینم!

نشستم تو ماشین که دیدم کارت بانکیم جا مونده!
دوباره پیاده شدم برگشتم! که دیدم پیمان جلوی در داره با خانوم توحیدی حرف میزنه!

پیمان گفت؛ برو چهارتا غذا بگیر یکم معطل کن بعد بیا!
خانوم توحیدی گفت؛ آخه، وقتی زنگ بزنی برات میارن،چرا باید برم تا اونجا! من این پایین میشینم،کاری به کار شما ندارم،زنگ بزن غذا بیارن،تو هم کار خودتو بکن!
حرفاشون عجیب بود،در مورد چی حرف میزدن!

پیمان گفت؛ برو دیگه آجی مینا،به خاطر من،ببین به زور تونستم موقعیت جور کنم،برو…لقمه چرب بالا آماده است،تا شوهرش نیومده!

(داشتم شاخ درمیاوردم.طرف اصلا مدیر اونجا نبود.فکر کنم فامیلیش توحیدی هم نبود،آبجی پیمان بود.به خاطر همین،یه لحظه سوتی داد گفت،خانوم یوسفی…)
راستشو بخوای،یکم ترسیدم،چه نقشه ای دارن،نکنه بلایی سر خانومم بیاد!

آبجی پیمان برگشت گفت؛ کار همیشه است،ماهی یکی دوتا نزنی زمین آروم نمیشی! باشه ، فقط زود تمومش کن،شوهر طرف نیاد ببینه شر میشه!
(دوزاریم افتاد.طرف کارش تور کردن زن های متاهل و …است)

پیمان گفت؛ باشه حواسم هست تو برو!

پیمان رفت داخل و خواهرشم رفت دنبال غذا!

برای چند لحظه،اون شهوت اولیه را فراموش کردم.یکم عصبانی بودم .نمیدونستم قراره چی بشه.دوست نداشتم از خانومم سوء استفاده بشه!
ولی،از طرفی میخواستم،مچش پیمانو بگیرم.کنجکاو بودم ببینم،چی میشه!
آروم آروم رفتم نزدیک،دیدم در هنوز بازه! رفتم داخل،پیمان بدو بدو رفته بود بالا، آروم چندتا پله رفتم، دیدم پریسا میگه؛ کاش کرکره را میدادی پایین،ممکنه کسی بیاد!

پیمان گفت نگران نباش!
بعد با ریموت از دور زد،کرکره اومد پایین.به خانومم گفت؛ خیالت راحت شد!

خانومم گفت؛ تا کیرتو نکنی توم ،خیالم راحت نمیشه!

(سرم سوت کشید.خانومم چی داره میگه…)

پیمان گفت؛ اووووووف جون، از همون لحظه اول که دیدمت گفتم عروس خودمی امشب!

خانومم گفت؛ پس زود باش عروستو ببر تو حجله تا از هوش نرفته!
(باورم نمیشد،پریسا داره این حرف ها را میزنه)

برگشت به پیمان گفت؛ یه ماهه دارم باهات سکس چت میکنم،خسته شدم.آخرشم مجبور شدم برای اینکه شوهرم شک نکنه،با خودش بیام!

پیمان گفت؛ نخیرم،شما خواستی بار اول با شوهرت بیایی که ببینی،من واقعی هستم یا الکی تو مجازی خودمو معرفی کردم!

خانومم گفت؛ حالا هرچی،مهم نیست،الان وقت این حرفا نیست! میخوام از نزدیک کیر خوشگلتو ببینم.تا حالا که فقط عکسشو برام فرستادی!

پیمان گفت؛ به عشق خودت که گفتی کیرمو اصلاح کروم،تر و تمیز!

منو میگی،بوووووم، چی شد،،،، یک ماهه اینا همو میشناسن،پس بگو،چرا اینقدر اصرار داشت که بیلیم اینجا…همه چیز برنامه ریزی بوده! پس سوء استفاده در کار نبوده…
یه لحظه وایسا…چی…چه اتفاقی داره توی ذهنم میوفته.مگه الان نباید عصبانی بشم.چرا دوباره کیرم داره شق میشه…!

توی شوک این حرف ها بودم که خانومم گفت؛ میخوای خودت لختم کنی!

پیمان گفت؛ نه، دوست دارم،خودت برقصی و لخت بشی برام! دفعه بعد خودم لباساتو جر میدم تو تنت!

خانومم گفت؛ از کجا معلوم،دفعه بعدی هم هست!

پیمان گفت: جوری بهت حال میدم که همین فردا برگردی پیش خودم!

خانومم گفت؛ ببینم و تعریف کنم!

(تا اینجا فقط شنیدم.گفتم بذار برم بالاتر تا ببینم.کیرم مثل سنگ شده بود.کافی بود دست بزنم یا توی شلوارم جابجاش کنم،آبش می پاشید بیرون)

گوشیمو سایلنت کردم و اومدم بالا ،پیمان نصف برق ها را خاموش کرده بود و فضا یکم تاریک بود.من راحت توی تاریکی بودم و دیده نمی شدم.پریسا نشسته بود روی پای پیمان!

پیمان گفت؛ برم کاندوم بیارم.الان میام!

پشمام ریخت،گفتم الانه که منو ببینه!
خواستم برگردم پایین که خانومم دستشو گرفت گفت؛ بدون کاندوم میخوام.شرطم اینه که آبتو کامل بریزی توی کصم،شاید یه پسر به خوشکلی تو به دنیا آوردم!

پیمان گفت ؛ جونننم، حالا برام برقص، میخوام تا شوهرت نیومده حامله ات کنم!

خانومم گفت؛ خیلی نمیتونم طولش بدم،مسعود ممکنه زود بیاد!

پیمان گفت؛ خیالت راحت.فرستادمش یه داروخونه دور که همیشه شلوغه،تا برگرده یک ساعت طول میکشه! وقت داریم.تو فقط برام برقص!

خانومم گفت؛ باشه، فقط یکم برات قررررش میدم.ولی توام قول بده،جررررم بدی!!!

دیگه داشتم دیوونه میشدم‌ آروم زیپ شلوارمو باز کردم کیرمو آوردم بیرون.همینجوری آبم شره میکرد.زیاد بهش دست نزدم،ولش کردم همینجوری شق مونده بود رو هوا…
خانومم شروع کرد به رقصیدن و زود با دو سه حرکت دونه دونه سِت توری را درآورد! چشمام از شهوت داشت سیاهی میرفت. دلم میخواست برم جلو بگم.پیمان من مشکلی ندارم.زن جنده منو بکن،جرش بده! من دوست دارم کس دادنشو ببینم،بکن زن منو، اصلا هر وقت بخوای زن تو میشه، جرررررش بده جنده منو…
دوست داشتم،اون ها هم منو ببینن که دارم نگاه میکنم!

پریسا لخت لخت شد و مثل جنده ها داشت برای پیمان قر میداد،،،،لخت لخت لخت…
همه اینها شاید در عرض یک ربع بیست دقیقه پیش رفت! معلوم بود عجله دارن،چون هر لحظه احتمال میدادن من برگردم!

خانومم قمبل کرد سمت پیمان و با دوتا دست لای کونشو باز کرد! و اونم با سر رفت لای کون خانومم و شروع کرد خوردن سوراخ کونش!

داشتم دیوونه میشدم دیگه!

پیمان وحشی شد بلند شد خانوممو نشوند روی زانو و کیرشو درآورد! خیلی بزرگ و خوش فرم بود.
خانومم اومد بگه وای چه بزرگه… تا گفت وای چه بز… پیمان کیرشو کرد تو دهن خانومم و تا ته حلقش فرو کرد و شروع کرد تلمبه زدن!
خانومم عووووق میزد و سیاه میشد از بند اومدن راه نفسش!
یکم که ساک حلقی زد، کیرشو درآورد!
خانومم یهو بلند شد گفت؛ حیووون بکن تو کصم بکن تو کصم کثافت،منو بکن‌…پارم کن، من زن توام، من جنده توام! من زنتم،الا عروس توام! بکن منو! من بچه میخوام ازت! کاش مسعود اینجا بود منو میدید که دارم کص میدن!

تو دلم گفت؛ لعنت بهت پریسا،نگو الان آبم میاد،بذار تا آخرش طاقت بیارم! (همیشه حس میکردم که دوست دارم پریسا سکسی بپوشه و از لاس زدنش با مردهای دیگه لذت میبردم.اما تا حالا،اینطوری حس خودمو درک نکرده بودم)

پیمان وحشی شد و خانوممو هل داد به سمت کاناپه،به حالت داگی،کیرشو از پشت کرد تو کص خانومم و وحشیانه تلمبه میزد! اینقدر کص خانومم خیس بود که پیمان اصلا نیاز نبود کیرشو تف بزنه!

من دیگه نتونستم روی پام وایسم! نشستم. دست به کیرم نمیزدم…! هنوز جای عمل درد میکرد.خیلی نمیتونستم بهش فشار بیارم.حتی همون لحظه که شق بود و از سرش آب میومد.یه درد خفیف داشتم!

صدای آه و ناله و جیغ، زن جنده ام کل فضا را گرفته بود.دیگه صدا شبیه گریه بود…

یهو پیمان گفت؛ داره میاد،میخوام بخوریش!
(پیش خودم گفت؛ طرف خروس بود.چه سریع داره میاد)

خانومم گفت نه بریز توم! پیمان نعره زنان تلمبه های آخر چنان محکم میزد که یه لحظه گفتم لگن خانومم شکست! ،بعد خانومم با دستاش پیمانو چسبوند به خودش و پیمان تا قطره آخر آبشو،تو کص خانومم خالی کرد!

وقتی داغی آب کیر پیمان کص خانوممو آتیش زد…اونجا بود که خانومم جیییییییغغ کشید و پاهاش به رعشه افتاد، روی زانو نشست و از حال رفت کف زمین!
پیمانم بی حال نشست روی مبل!

همین لحظه دستمو گرفتم به کیرم و آبم فوران کرد، بی اختیار پاهام سست شد و دستم خود به یه میله که اونجا بود…افتاد…!

واااااایییییییی چی شد…این میله اینجا چیکار میکرد! لعنت بهش…

یهو اونا خودشونو جمع کردن،پیمان دوید سمت من، خواستم بلند بشم،برم عقب ،اما دیگه دیر شده بود!
برق ها را روشن کرد و از تعجب خشکش زد!

من با کیر غرق در آب، کف زمین…!
.
.
پایان
.
اگر نظرات مثبت باشه ادامه میدم.ممنون که تا اینجا خوندید!

نوشته: مرد آلفا.هاتوایف

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18