رفتن به مطلب

داستان سکسی خواهرزن کیر دوست


kale kiri

ارسال‌های توصیه شده

     خواهرزن × داستان × داستان سکسی × سکس خواهر × داستان سکس با خواهرزن × سکس خواهر زن ×

سایز موردعلاقه خواهرزنم

تابستون گذشته یه روز بعدازظهر خانومم یه لباس تنگ وسکسی پوشیده بود واومدبغلم نشست و گفت دوست دارم یه فیلم باکیفیت ازخودمون توی گوشیم همیشه پیشم باشه و الانم میخوام ازسکس خودمون فیلم بگیرم واینا.منم گفتم باشه ولی مواظب باش یهو ازگوشیت نره توی گوشی کسای دیگه.خلاصه دوربین رو جای مناسب گذاشت و شروع کردیم ازهم لب گرفتن بغل گرفتن و بعدمن قشنگ یه ساک خوب واسش زدم واونم داشت قشنگ ازجلو فیلم میگرفت و بعدش گفت میخوام ببینم کیرت چندسانت طول وچقدر قطر داره و مترآورد وطولش رو19سانت وقطرشروهم 11سانت تشون دادکه بادستهای خودش میگرفت.خلاصه هم ازسکس وهم از اندام خودش ومن یه فیلم خوب گرفت.ماه گذشته فهمیدم که خواهرزنم هم دقیقا این فیلم رواز خودش وشوهرش گرفته وبعدش متوجه شدم که فیلمهاروباهم نگاه کرده اند و دلیلش هم این بوده که خواهرزنم گفته ازسایزشوهرم راضی نیستم و خیلی کوچیکه و بعدحین همین حرفها باخانومم تصمیم میگیرن ازسکس خودشون جداگانه فیلم بگیرن وبشینن نگاه کنند که سایزچه کسی مناسب هست یا نیست.خلاصه سایزمن شده به طول 19سانت وقطر11و مال باجناقم شده طول 14و قطر7سانت.یعنی تقریبا سایزمن 2برابر باجناقم هستش.سه چهار هفته قبل خانومم یه شب موندتوی خونه خواهرش و بعدش خودش تعریف کرد که تنها دلیلش این بوده که به خواسته خواهرش میخواسته سکس خواهروشوهرخواهرش رو خودش ببینه البته گفت که موقع سکسشون من خودمو یه گوشه قایم کرده بودم ولی دراصل خواهر و شوهر خواهرش میدونستن که داره اونارومیبینه.وقتی اومدخونه گفت که امشب نوبت ماست و خواهرم وشوهرش اینجامیمونن واسه خوابیدن ودراصل فقط اینجان تا سکس مارو نگاه کنند.خلاصه شب شدو خواهرزنم وباجناقم توی اتاق خواب بودند ومن وخانومم دیگه طبق برنامه ای که ازقبل چیده بودندتوی اتاق پذیرایی بایدسکس میکردیم.خانومم 2تاازلامپها رو هم روشن کرد وگفت میخوام همه چی روببینن.ازقبلش هم بهم گفت امشب باید ازاون سکسهای خوبمون رواجرا کنیم وهرچقدرکه میتونی سعی خودتو بکن.ساعت تقریبا 1ونیم نصفه شب بود که باخانومم روی مبلهای اتاق پذیرایی شروع کردیم به لب گرفتن و اینا وکم کم لباسهای همدیگه رو درآوردیم و لخت شدیم.همون موقع متوجه شدم که خواهرزنم داره قشنگ نگاهمون میکنه وباجناق هم پشت سرش داره ازدیدن ما کیف میکنه.خانومم گفت من برات قمبل میکنم وتوهم زیر لامپ قشنگ با انگشتت چوچولم رو ماساژبده و هرکاری که کردی جوری وایسا که بتونن ببینن.نهایت خواهرزن وباجناقم 2متر اونطرفتر بودند که مارو نگاه میکردند.درست اونجایی که کامل میتونستن ببینن کوس وچوچول واندامهای خانومم رو کامل توی دید اونا قراردادم.بعدخانومم گفت بیا میخوام ایستاده واسم تلمبه بزنی.اولش که قشنگ کیرمو جلوی چشم خواهر ودامادش نشون داد و چندباری خودش مینشست و درحد اینکه کله کیرم رو فروکنه توی کوسش میکرد تو ودرمی آورد.کیرم حسابی شق شده بود .خاتومم ازآب کوسش حسابی خیسش کرد.باقدرت شروع به تلمبه زدن کردم جوری که صداش تا کوچه میرفت.خانومم دوست داره صدای شالاپ وشولوپ کوسش تامیتونه بلندباشه.خلاصه نیم ساعتی قشنگ وباسروصدا چوسش رو جلوی اونا کردم و تااینکه هردوتامون ارضا شدیم و…

خانومم گفت خواهرم گفته که واقعا سایز شوهرت عالیه و کاش واسه منم اینجوری بود.دیگه فهمیدم که چی شده ومنتظر موقعیت مناسبم که بدمش به خواهرزن عزیزم تا حسابی ازش لذت ببره.امروز توی اتاق لباس عوض میکردم وتافهمیدم خواهرزنم میادتوی اتاق قشنگ کیرمو راست کردم و جوری وایستادم که قشنگ بهش نگاه کرد و بعدش یواشکی گفت وای چقدر خوبه ولی حیف که الان نمیشه.قشنگ اومد کله شو ماچ کرد و گفت این هفته یه روز زنگ میزنم بیا خونه مون حرف بزنیم.اینم داستان منو خواهرزنم

نوشته: کومار

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • mohsen
      بدن‌ نمایی میس ویدا با بدن فوق سکسی . تایم: 03:25 - حجم: 22 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • mohsen
      سکس داستانی همراه با مکالمه و حرف های سکسی با خانوم سکسی و خوش هیکل با کص و کونش ور میره و تو پوزیشن داگی با کیر کلفتش کص تنگش و میگاد و بعد لنگاش و میده بالا و تا خایه تو کصش تلمبه میزنه و آه و ناله میکنه . تایم: 08:33 - حجم: 32 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • mohsen
      بدن نمایی و خودارضایی تینیجر سکسی و حشری همراه با آه و ناله . تایم: 08:23 - حجم: 32 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • mohsen
      خواهر زن و جمعی از دوستان   جانم عزیزم خسرو کجایی سر ساختمون مشغولم چطور چرا هراسونی آرسو غلام تصادف کرد بردنش بیمارستان کجا تصادف کرده کدوم بیمارستان میگن داشته میرفته قزوین تو گردنه کوهین زده به جدول ظاهرا خواب بوده با اورژانس بردنش بیمارستان شهید رجایی قزوین میگن تو کماست اینا رو کی گفته بیمارستان از رو پلاک شماره مالک در آوردن زنگ زدن ب کیجا باشه باشه الان تعطیل میکنم میام فقط زود بیا خسرو کیجا داره تنها میره نگهش دار تا برسم تا نیم ساعت دیگه رسیدم برام ی ساک لباس جم کن دیگه بالا نیام تو راه عوضش میکنم مراقب باش من “خسرو” هستم 33 ساله 188 قدمه و 100 کیلو وزنم پوستمم سفید روشنه سالهاست ورزش بدنسازی هم میکنم رو فرمم خدارو شکر کارم برق ساختمان هستش و پروژه میگیرم و چند تا نیرو دارم وضع مالیمم بد نیست راضیم اهل یکی از شهرهای گیلان “آرسو” 27 ساله همسرم 165 قدشه و 55 وزنش تقریبا لاغره و خونه داره دوتا فرزند دختر و پسر هم داریم دخترم “گیلدا” کلاس اوله و پسرم "اوخوان"سه سالشه “غلام” 42 ساله تقریبا 175 قدشه 75 وزنش پوست گندمی آدم با شخصیت و محترمیه لاستیک فروشی داشته از بد روزگار بد آورده و ورشکست شده و بل اجبار داره با پژو مسافرکشی میکنه “کیجا” زن غلام و خواهر آرسو هستش 37 ساله حدودا ١٦٨ قدشه و ٨٥ وزنش پوست سفید روشنی دارنه اونم خانه دار هستش و مثل خواهرش مشغول بچه داری دوتا دختر هم دارن که یکیش دیپلمه و دومی هم راهنمایی میخونن وانتم رو گذاشتم برای بچه ها تا شب ابزار جم کنن موتور همکارم برداشتم و سریع رفتم سمت خونه بعد بیست دقیقه رسیدم داشتم سگ لرز می زدم از سرما ی ماشین اسپورتیج کیا دارم دیدم سر خیابون روشن آمادست آرسو آمادش کرده بود سریع نشستم تا اومدم در ببندم آرسو دستم گرفت گفت مراقب باشید منو بی خبر نزارید لطفا “خسرو” چشم نگران نباش حواسم هست کیجا داشت ریز گریه میکرد گفتم نگران نباش خیره انشاالله با بغض گفت هر چی التماس کردم بهم نگفتن چی شده فقط گفتن تو کماست نمرده باشه همینجوریشم زندگیمون رو هواست بچه هام چطور بزرگ کنم دست تنها "خسرو"بدبین نباش کیجا چته چرا خودت باختی فورن قوی باش انشالله که زندست کی بهت زنگ زدن گفت حدودا 9 صبح دیشب تا ده خونه بود بعد رفت برای مسافر کشی ب سمت تهران گفتم بهش داخل شهر مسافرکشی کن گفت روم نمیشه مردم منو میشناسن کسی بودم برای خودم تو بازار الان بیام تو شهر کار کنم اونم مسافرکشی روم نمیشه همش شبا میرفت بیرون برای مسافر کشی "خسرو"لابد مسافرم داشته دیگه "کیجا"ای وای آره راست میگی خدایا بهمون رحم کن دیگه بغضش ترکید های های داشت گریه میکرد و خودش میزد سرعت کم کردم دستش گرفتم چته چرا همچین میکنی اینجوری کنی ما هم نمیرسیم که آروم شو نگه داشتم یه آب براش گرفتم یه کم به سر صورتش زد با دست اشاره کرد بشین حرکت کنیم از بغض و استرس زیاد حالت تهوع بهش دست داده بود و هی اوق میزد هنوز از شهر خارج نشده بودیم داروخانه نگه داشتم رفتم شرح حالش توضیح دادم گفت باس پزشک ببینه ببر دکتر گفت آقا وقت ندارم باس برم پس چرا انقدر توضیح دادم یه کم چپ چپ نگام کرد یه برگه قرص بهم داد گفت آرومش میکنه گفتم تهوش چی گفت همین خوبه آروم بشه تهوشم قطع میشه فقط یکی بیشتر نده بهش سریع نشستم تو ماشین یه قرص در آوردم دادم بهش گفتم اینو بخور قرص تهوع هستش خورد منم حرکت کردم از شهر خارج نشده آروم شد دیگه گازش گرفتم حدودا سر ظهر بود که رسیدیم بیمارستان هرچی کیجا رو صدا کردم دیدم بیدار نمیشه خودم پریدم اطلاعات پرسیدم گفت تو کماست گفتم زندست پس گفت فعلا آره هوشیاریش روی ٦ هستش انشالله که بره بالا گفتم میتونم ببینمش گفت فقط از پشت شیشه البته اگه نگهبان اجازه بده سریع از عابر بانک ٢٠٠ گرفتم گذاشتم کف دستم رفتم سمت اتاق مراقبت های ویژه رسیدم با نگهبانش دست دادم گفتم بیمار آقای غلام … اینجاست یار و پول احساس کرد کف دستش سریع قاپید گذاشت تو جیبش خیلی تحویلم گرفت برد منو داخل از پشت شیشه دیدمش ظاهرآ سالم بود فقط سرش باند پیچی شده بود و ی سری شلنگ اینا بهش وصل شده بود گفتم چطوره گفت با دکترش باید حرف بزنی بریم ایستگاه پرستاری رفتیم ایستگاه پرستاری خود نگهبانه پرسید گفتن وضعیتش پایداره ولی نباید تکونش بدن امکان مرگ زیاد باید به هوش بیاد بعد گفت اسم دکترش چیه گفتن آقای دکتر … سرش تکون داد دستم گرفت حرکت کرد سمت در گفت بیا بریم پیش دکترش رفتیم سمت اتاق مراقبتهای ویژه گفت بمون الان میام رفت تو یه ده دقیقه بعد اومد گفت از دکترش پرسیدم گفت فقط دعا کنید تکونش بدین مرگش حتمیه گفت باید به هوش بیاد تا بتونیم عملش کنیم الان هیچ نظری نمیتونم بدم شمارش تو کاغذ نوشت داد دستم گفت هر کاری داشتی به خودم بگو گفتم ما اینجا غریبیم کسی رو نداریم گفت نگران چی هستی من اینجام تا دستم بر بیاد برات انجام میدم گفتم حتما جبرانش میکنم برات یه چشمک بهش زدم گفت تا شب من هستم "خسرو"من میرم به خانومش خبر بدم میام “نگهبان” راستی نگفتی چه نسبتی باش داری “خسرو” باجناقم هستش “نگهبان” احسنت به تو باجناق که دنبال کاراشی گفتم بنده خدا کسی رو نداره پدرش ک به رحمت خدا رفته و مادرشم که خیلی پیره با خواهر بزرگترش زندگی میکنه و با هم سر ارس میراث خون در خونن بدونه هم نمیاد پدر زن من هم که فوت شده مادر خانومم هنوز خبر نداره البته اونم سر زندگی خودشه با شوهرش جدیدش موندم من خانومش کجاست گفتم انقدر بی تابی میکرد که سر راه ی قرص آرام بخش گرفتم از داروخانه دادم بهش بی هوش شده تو ماشینم خوابه رفتیم دیدم کیجا منگه گوشیمم داره زنگ میخوره جواب دادم آرسو بود جانم آرسو خسرو چرا جواب نمیدی “خسرو” داشتم میرفتم تو بیمارستان عجله کردم گوشیم تو ماشین موند “آرسو” بگو دیگه نصف جونم کردی چی شد توی سرصدای مکالمه ما کیجا چشماشو باز کرده بود و مثل منگلا داشت منو نگاه میکرد “خسرو” با دکترش حرف زدم دکتر گفت توی کماست ظاهرا سرش ضربه خورده هوشیاریش روی 6 هستش “آرسو” بیارش اینجا “خسرو” نمیشه عزیزم دکتر گفت تکونش بدین میمیره بعداینکه هوشیاری اومد بالا باس عمل شه اجازه نمیدن تکونش بدیم “آرسو” کیجا کجاست چرا جواب نمیده جریان رو بهش گفتم و گفتم الانم هوشیار کامل نیست ولی چشماش بازه داره میشنوه کیجا دستش رو به آرومی تکون داد گفت خوبم “خسرو” برو خونه کیجا بچهاش بیار خونه ما کیجا هم با سرش حرف منو تأیید کرد گفت باشه نگران اینجا نباشین بهم خبر بدین چی شده تلفناتونم جواب بدین لطفا خلاصه خداحافظی کردم و برگشتم سمت کیجا گفتم خوبی به آرومی گفت انگار یه خونه رو سرمه این چی بود بهم دادی گفتم من چه میدونم داروخانه بهم داد دیگه “خسرو” شنیدی چی شده که “کیجا” آره متوجه شدم “خسرو” میتونی بیای بریم بالا ببینیش "کیجا"اوووووف پیرم کرد این مرد با کاراش اینو وقتی گفت نگاه کردم به صورتش شالش افتاده بود ریشه موهاش بیشترش سفید شده بود یه حالت جوگندمی گرفته بود ولی بالاترش رنگ شده بود دست کشید رو سرش گفت ببین موهام همه سفید شده آنقدر که این مرد تو این سالها با بی برنامگی هاش ما رو حرص داد از اون زندگی رسیدم به این فلاکت کسی بودم برای خودمون گفتم روز بد خوب همه جا هست به روزای خوبتون فکرکن “کیجا” چ فایده پنج ساله که داریم از بی پولی عذاب میکشیم اثراتش تو صورتم و موهام داد میزنه "خسرو"وا موهات که خیلی خوشگله زیبای خاصی داره بهتم میاد بطری آب برداشتم این آبو بزن به دست صورتت بریم بالا رفتم بیرون در براش باز کردم دستم دراز کردم به سمتش که کمکش کنم بیاد پایین یه کم با اکرا دستم گرفت دستش رو از عمد یه کم فشردم و آوردمش پایین با بطری براش آب گرفتم رو دستش تا به صورتش بزنه چون سر صبح بهش خبر داده بودن و سریع حرکت کردیم دیگه آرایشم نداشت بعد شستن دست صورتش دیدم دخترش داره بهم زنگ میزنه تازه از مدرسه برگشتن بودن طفلیها گوشی رو دادم به کیجا و رفتم در بستم یه کم با بغض گریه باهم صحبت کردن قطع کردن گفتم بریم بالا بغل هم راه افتادیم دیدم هی تلو تلو میخوره بازوش گرفتم تا تعادلش حفظ کنه چه بازوی داشت خیلی بزرگتر و نرم‌تر از آرسو رفتیم بالا تا غلام شوهرش رو دید شروع کرد گریه کردن که پرستار اومد تذکر داد که سکوت رو رعایت کنید بعد کمکش کردم دم در رو صندلی نشست نگهبان صدام کرد که داداش جای رو دارین یا نه گفتم نه اینجا کسی رو نداریم گفت اگه دوست داری یه سوئیت مبله دارم 5 دقیقه تا بیمارستان پیاده راهه گفتم پارکینگ هم داره گفت نه گفتم نه ماشین چی کار کنم تو شهر غریب گفت باشه نگران نباش بزار تو حیاط ما من ماشین میارم تو پارکینگ بیمارستان گفتم کجاست گفت دیشب مسافر داشتم تازه دارن تخلیه میکنن تا دو سه ساعت دیگه نظافت میشه تحویلت میدم رفتم پیش کیجا گفتم پاشو بریم ی چیزی بخوریم گفت نه اشتها ندارم که همون لحظه از ایستگاه پرستاری صدامون کردن همراه غلام… رفتم جلو ی برگه دادن دستم برین پذیرش باهم رفتیم پذیرش یه ربع بیست دقیقه طول کشید سوئیچ بهش دادم گفت تو برو تو ماشین تا من برم بالا پرونده رو بدم بیام رفتم بالا بعد تحویل مدارک شمارم دادم نگهبان گفتم سوئیت خالی شد خبرم کن بیام فقط یه چیزی اگه اوکی نبودم ناراحت نشی اینجا تحویلمون نگیری خندید گفت نه عزیز نگران نباش گفت الان تو واتساپ لوکیشن و آدرس دقیق و عکسای سوئیت برات فرستادم ببین همونجا دیدم عالی بود گفتم تو عکس که عالیه حالا ببینم از نزدیک راه افتادم گفت خبر میدم رفتم سمت ماشین دیدم باز کیجا خواب کلی به شیشه ضربه زدم تا بیدار شد در باز کرد نشستم داخل گفتم خوابیا هنوز گفت آره خوابم میاد گفتم بریم رستوران غذا بخوریم حالت جا میاد گفت ول کن کلی هزینش میشه تو این بلبشو ولی توجه نکردم تو مپ زدم رستوران خوب نزدیک خودمون رستوران هدیش نشون داد رسیدیم رستوران یک راست رفتم سرویس داشتم دیگه خودم خیس میکردم برگشتم تو سالن دید کیجا پیداش نیست رفتم نشستم سر میز دونفره بعد ده دقیقه دیدم داره آروم از سمت سرویس میاد بیرون اومد نشست گفت باز حالت تهوع دارم گفتم چت شده باز گفت سرم درد میکنه از سردرد زیادی فکر کنم اینجوریم گفتم از گشنگی نیست گفت نمیدونم میشه بریم همون لحظه خانمه اومد سمت ما برای ثبت سفارش که کیجا گفت خانوم شرمنده حالم خوب نیست انشالله وقت دیگه حتما میایم پیشتون منم بلند شدم معذرت خواهی کردم رفتیم بیرون “کیجا” میشه بریم درمانگاه یه آمپول و سرم بزنم میزون میشم “خسرو” باشه الان پیدا میکنم همون لحظه تلفنم زنگ خورد نگهبان بود گفت کجایین بیاین خونه آمادست ماجرای حال بدیه کیجا رو گفتم گفت بیا بیمارستان میبرمش اورژانس سریع رسیدم دیدم دم در اورژانسه ما رو مستقیم برد تو اتاق ویزیت اورژانس دکتر فشارش رو گرفت گفت 8 هستش سرم و چند تا آمپول و یه سری دارو نوشت نسخه رو گرفتیم اومدیم بیرون نگهبان نسخه رو از من گرفت گفت بشین تو ماشینت تا من بیام دیگه کم کم کیجا داشت بالا میآورد و بی حال می شد هی اوق میزد و ناله میکرد البته چیزی هم نخورده بود از صبح خالی اوق بود کمکش کردم نشست تو ماشین دو دقیقه نشد نگهبانه اومد خیلی تشکر کردم ازش گفت حالا حرکت کن دو سه دقیقه نشد رسیدیم ریموت زد در جک دار حیاط باز شد رفتم داخل گفت همین جا بزار بیاین داخل رفت در برامون باز کرد منم کمک کیجا کردم پیاده شه بی حال بی حال بود دیگه کمکش کردم بریم داخل نگهبان در باز کرد خانومشم دیدم با جارو ی سری وسایل نظافت داشت میومد بیرون با ی شلوارک جذب بود با ی تیشرت خونگی و روسری شم گرد دور سرش بسته بود ی زیبای خاصی بهش داده بود پوستشم سفید برف بش میخورد 75 وزنش باشه سلام علیک کردیم گفت مراقب باشید اینجا 8 تا پلست دیدم راهرو هم تنگه سخت میشه کمک مریض کرد خانوم نگهبانه متوجه شد اومد کمک کرد رفتیم داخل ورود کردم باورم نمیشد خیلی شیک با کلاس بود و رویایی خیلی با سلیقه به صورت سنتی دیزاین شده بود فقط تنها اشکالش این بود که پنجره نداشت ولی با نورپردازی عالی دیزاینش کرده بودن همون لحظه ورود کیجا ی اوق زد ی کم بالا آورد ولی خیلی کم یه مایع لزجی ریخت رو مانتوش و آستینش کمکش کردیم بره رو تخت ی خواب بزرگ مستر داشت بردیمش داخل نگهبان گفت الان سرم بزنه آروم میشه ورود کردیم ووواااو چ اتاقی یه تخت سلطنتی عالی ارتفاعشم خیلی بلند بود و چند تا مبل راحتی و مبل ریلکسی و خیلی چیزای دیگه اتاق خوابش از پذیرایش بزرگتر بود انگار خانومش کمک کرد کیجا رو تخت دراز بکشه گفتم رو تختی تون کثیف نشه آبجی گفت اره راست میگی ولی دیگه کیجا دراز کشیده بود نگهبانه گفت عسل جان کمکشون کن مانتو رو در بیارن الان باس سرمم بزنم عسل گفت ایوب کمکم کنید مانتو رو در بیارم تازه فهمیدم نگهبان ایوب هستش اسمش عسل شروع کرد ب باز کردن دکمه های مانتوی کیجا همون لحظه دوباره کیجا ی اوق زد یه کم خودش بالا کشید عسل هم کمکش کرد تا بلند شه تا مانتوش در بیارن عسل بنده خدا هنوز نمیدونست ما زن شوهر نیستیم به شوهرش اشاره کرد برو بیرون ایوب رفت بیرون منم کمک عسل کردم ماتتوی کیجا رو در آورد چون سرد بود هوا یه بافت اندامی هم زیرش پوشیده بود مانتو و شالش در آورد داد دست من رو تختی رو انداخت رو پای کیجا گفت تو آشپزخونه لباسشویی هست بنداز توش بعد روشن میکنم ایوب بیا سرم بزن ایوب هم اومد داخل گفت عسل جان آستین بده بالا خیلی سخت بالا رفت ایوب اومد سرم وصل کرد داد دست من گفت نگهش دار برم ی چیز بیارم آویزونش کنم گفتم نمیخواد میزارم رو تاج تخت 4 تا آمپول هم ریخت تو سرم گفت تا نیم ساعت دیگه آروم میشه تشکر کردم ازشون خداحافظی کردن رفتن بالا منم یه کم موندم دیدم کیجا آروم شده رفتم بیرون یه هوای بخورم و یه سیگار بکشم دیدم بالا سرمون مغازست و کلا ایوب اینا بعد مغازه خونشونه و از بغل یه راه پله و آسانسور دارن بعد کشیدن سیگار اومدم داخل کم کم دیگه داشت شب میشد خسته شده بودم رفتم به کیجا یه سر زدم دیدم خوابه عرق کرده بود دستمال برداشتم یه کم صورتش رو پاک کردم رو تختی رو از روش کنار زدم تازه متوجه بدنش شدم یه هیکلی داشت تا حالا اینجوری ندیده بودمش معمولا جلوم پوشیده می آومد ساق پای درشت رون پهن شلوارشم تنگ بود کسشم قلمبه زده بود بیرون ی کچلو شکمم داشت با سینه های درشت وسوسه شدم ولی رفتم دستشوی تو پذیرای یه کم موندم بعد یاد ساکم افتادم رفتم از تو ماشین آوردم دیدم کامل آرسو تجهیزم کرد گفتم بهترین وقته یه دوش بگیرم رفتم تو اتاق دیدم سرم داره تموم میشه زنگ زدم ایوب گفت من رفتم بیمارستان الان میگم خانومم بیاد بازش کنه بعد چند دقیقه دیدم عسل اومد تو کلا متفاوت بود با سری قبل با ی پیراهن یکسره تا زیر زانو و آستین کوتاه بدون شال موهاشم پسرونه زده بود بهش میخورد هم سن خودم باشه ایوب هم احتمالا همون 40 تا 42 بهش میخورد لاغر بود ایوب هیچ سنخیتی با هم نداشتن زن و مرد از تیپش جا خوردم رفت داخل سرم کشید منم تو این فاصله از تو کیفم حوله برداشتم برم دوش بگیرم اومد بیرون گفت تواین فاصله باس بیدار میشد چقدر خوش خوابه جریان بهش گفتم که تهوع داشته قرص آرام بخش بهش دادم گفت چی دادی گفتم نمیدونم از داروخانه گرفتم گفت ببینمش نشونش دادم گفت این قرص خوابه بهت داده پس خیلیم قوی هستش حالا حالا خوابه راحت باشید گفت شمارمو بزن اگه کاری داشتی بهم بگین ایوب شیفته احتمالا امشب گفتم نه گفت شب میام گفت نه فکر نکنم بیاد شمارش زدم خداحافظی کرد رفت بیرون منم رفتم تو حمومشون که دوش بگیرم یعنی چی آخه برای یه خونه اجاره ای همچین امکاناتی مگه میشه وان حموم شیشه ای دوش خیلی باکلاس رختکن توالت فرنگی و… خودش ی خونه بود حمومشون سریع یه دوش گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم رفتم سمت کیجا صداش کردم عین خرس خواب بود رفتم بیرون ماشین روشن کردم زنگ زدم ایوب که در چطور باس باز کنم گفت شماره خانومم رو الان برات میفرستم بهش زنگ بزن ریموت برات بزنه من دیگه لو ندادم که دارم زدم دیدم عه این اون شماره نیست سریع قطع کردم و با همون شماره ای که خود عسل داده بود بهم زنگ زدم گفتم عسل خانوم میشه ریموت بزنید من برم بیرون یه حالت کش دار چشششششم گفتم ممنونم قطع کردم رفتم سمت بیمارستان ی سر به غلام زدم همچنان بیهوش بود یه کم اونجا موندم و زنگ زدم به ایوب گفتم بیمارستان هستم گفت بیا اتاق من نشونی داد رفتم دیدم دراز کشیده کلی تحویلم گرفت یه رانی داد دستم شروع کردیم به صحبت کردن یه نیم ساعتی حرف زدیم متوجه شدم بچه ندارن و ده سال هم هست ازدواج کرده بهش گفتم داداش یه چیز بگم تعارف نکن باهام گفت جان بفرمائید گفتم خونه رو شبی چند حساب میکنی برام بدون تعارف بگو گفت حالا با هم کنار میایم گفتم نه جان ایوب بگو گفت خونه و کل اون ساختمون و مغازه ها مال عسله دوتا مغازه داریم و چهار تا خونه که از پدرش به ارث برده و همشم اجاره میده پایین برای مسافر بالا رو که دو واحده به همین همکارای بیمارستان ما که اومدن طرحشون بگذرونن البته به بیمارستان اجاره داده و طبقه آخر هم خودمون میشینیم گفتم پس وضعتون خوبه گفت خداروشکر گفتم خوب بگو گفت والله بستگی به مشتری و زمان تعطیلات و خیلی چیزای دیگه داره از شبی 1500 تا 5 میلیون هم اجاره میده من زیاد دخالت نمیکنم فقط براش گاهی اوقات اینجا بیمارا جا ندارن براش مشتری میبرم از خودش بپرس منم سفارشت رو میکنم خلاصه بلند شدم گفتم من میرم نهارم نخوردیم برم غذا بگیرم برم خونه بنده خدا خواهر خانومم مریضه باهام دست داد گفت مراقب باش فقط ی چیزی گفتم جان با خنده گفت حواست به نفر سوم باشه گفتم یعنی چی گفت شیطان دیگه خواهر زنم که نون زیر کباب تنها هم هستین ی خنده بلندی کرد زد رو شونم گفت برو خوش باش ی کم فکر کردم ابرو بالا انداختم گفتم چه فکرای میکنی بش فکر نکرده بودم هر چی خدا بخواد همون میشه گفت باهاش راحتی؟ گفتم تا به چی بگی راحتی امروز برای اولین بار خواستم چند بار کمکش کنم رو تخت لمسش کردم و با شلوار دیدمش زیاد باز نیست با من گفت برو تو کارش کمک خواستی رو من حساب کن راستش بهم بر خورد یه جور حس مالکیت داشتم رو کیجا چشام درشت کردم بهم بر خورده بود یعنی چی گفت داداش انگار بد برداشت شد منظورم قرص کاندوم قطره میل جنسی برای خانوم میتونم برات بیارم اصلا تو خونه هست خواستی ندا بده گفتم دیگه برم شیطانی هستی تو گفت راستی عسل هنوز نمیدونه شما زن شوهر نیستید بگم بهش؟ گفتم اگه رو کرایه تأثیری نداره بگو راستی شب میای گفت نه جای همکارم میمونم صبح هم شیفت خودمه تا ساعت دو بعد میام خونه گفتم خسته نمیشی گفت همینه دیگه همش خوابیم نه چه خستگي من قدیمی اینجام کسی کارم نداره رئیس بیمارستان هم فامیل عسل هستش شکار هاشو میبره تو سوئیت ما سیخ میزنه باهام کاری نداره معمولا ابروم تکون دادم گفتم موفق باشی من برم غذا بگیرم برم خونه دارم بیهوش میشم گفت راستی شغلت چیه گفتم آزاد کار برق میکنم ویلا آپارتمان نیم صنعتی اینجور چیزا فعلا خدا حافط تو راه به آرسو زنگ زدم و شرح وقایع دادم گفتم کیجا هم مریضه نمیتونه جواب بده منم خستم میرم بخوابم رفتم دو پرس کوبید با مخلفات گرفتم رفتم خونه ساعت حدود 9 شب بود زنگ زدم عسل جواب داد جاااانم گفت در میزنید لطفا با خنده گفت وا چرا بزنم طفلکی اون که کاری نکرده تو دلم گفتم زن مرد ی چیزیشون میشه ها زنه هم که میخواره گفتم چرا کاری کرده چیکار مرد بی ریموت راه داده خندی گفت باطریش ضعیفه باس بیام پایین بزنم الان میام قطع کرد تو دلم گفتم چرا داشتم میرفتم نیومد الان باطری ضعیفه در باز شد رفتم تو دیدم دم در راه پله هستش شوک شدم دیگه یقین پیدا کردم که خانوم میخواد رسما بده به من چون با شلوارک و تاپ بدون سوتین نوک سینش هم از زیر لباس برجستگیش مشخص بود بود پیاده شدم رفتم جلو سلام علیک کردم گفت خوش اومدی چیزی نیاز نداری بیارم براتون گفتم چرا من چایی خورم از صبح هم نخوردم هست تو سوئیت بزارم گفت هست ولی چایی من آمادست دارم برات میارم گفتم مزاحمت نمیشم خودم میزارم گفت نه میارم با قند یا خرما منم شیطنتم گل کرده بود با این قر فری ک داشت برام میومد گفتم با عسل گفت جون دیگه عسل بازی پس قندت نره بالا گفتم نه نترس جونم هنوز قند مال پیر پاتالاست اومد جلو دستم گرفت گفت بیا پس بریم از کندو عسل تازه برات بریزم اشاره کردم به غذا گفتم برم یه سر به کیجا بزنم غذاشو بدم بیام گفت نه نمیزارم میترسم حوص نون زیر کباب کنی عسلمون بمونه رو دست ما خندیدم گفتم نترس عسل فعلا نقده و آماده میام بالا گفت پس میرم چای تاز دم میزارم تا بیای گفتم خودم میام شاید دیر بشه برم داخل فعلا لبش گذاشت رو لبم یه لب ده دوازده ثانیه ای ازم گرفت واقعا شیرین بود چشمک زد رفت از پله ها بالا چ کونی داشت قلمبه کردنی گفتم جون با سر افتادی تو عسل رفتم داخل چراغ ها رو روشن کردم دیدم باز کیجا خوابه صداش کردم ب سختی بیدار شد باز گیج بود گفتم بیا یه لقمه غذا بخور مردی از گشنگی دستش گرفتم از اتاق کشیدم بیرون گفت اینجا کجاست گفتم لابد انتظار داشتی با این حالت تا الان تو بیمارستان میموندیم اجارش کردم گفت گرسنمه و بازم خوابم میاد غذا رو گذاشتم جلوش شروع کردیم خوردن بعد خوردن گفت دستشویی کجاست نشونش دادم گفتم میتونی بری گفت آره مراقب باش تا اون رفتن منم باقیمانده غذا رو جمع کردم ریختم تو سطل زباله کیجا اومد داروهاش بهش دادم تلو تلو خورد و رفت تو تخت گفتم چقدر میخوابی گفت بی حالم باز خوابم میاد تو هم بخواب خسته ای گفتم چشم تو بخواب من هنوز زوده بخوابم رفتم سرویس برگشتم دیدم کیجا خوابه خوابه رفتم تو تلگرام به عسل پیام دادم چای عسل ما دم کشیده سریع جواب داد چه جورم لب سوز و لب دوز بیا تا از دهن نیفتاده گفتم در باز کن لباس راحتی هام پوشیدم رفتم بالا این سری یه شرتک لی و ی تاپ ورزشی اسمشو نمیدونم شبیح سوتین هستش از زیر سینهاش تا بالای کوسش لخت بود دکمه بالای شورتکشم باز بود بدن بلوری داشت اومد جلو دست داد لبش آورد جلو از لبم یه بوس کرد هدایتم کرد داخل وااااا چ خونه ای چه سلیقه ای نمیشه توصیفش کرد پایان قسمت اول اگه نظرات مثبت بود ادامش رو تو همین هفته منتشر میکنم نوشته: Morteza
    • mohsen
      دختری که مسیر زندگیم رو عوض کرد - پایانی چاکره همه دست بکیر ها تو راه خونه مهرناز بودیم ولی فکرم همه جا بود جز به رانندگی کردنم یعنی رضا و فریبرز میخواستن چیکار کنن. دل تو دلم نبود. تا رسیدیم خونه گفتم مهرناز میخوام یه خرید سنگین کوکائین بزنم واسه دوستم که بچه اهوازه ( میدونست که من قدرت خرید اینو ندارم که بخوام درگیر کوکائین بشم ماهی دوبار اونم با کلی چونه زدن دو گرم میخریدم ) ۳ تا نمونه بهم داده صاب جنس تست کنم برو لباستو عوض کن بیا ببین چی به چیه. پکارو در آوردم صفحه گوشیمو تمیز کردم که دیدم مهرناز با یه نیم تنه سفید و شرت سفید کلوین کلین اومد رفتیم تو آشپزخونه گوشی رو گذاشتم روی کنسول آشپزخونه مهرنازم نشست لبه کنسول خیلی سکسی شده بود کلی لب بازی کردیم باهم کیرم راست شده بود اونم نوک سینه هاش سیخ شده بود کاملا از زیر نیم تنه سایه انداخته بود. اول پکی که ماژیک سبز خورده بود و ریختیم رو گوشی تست کرد چند دقیقه بعد گفت این جنس خوبیه خالص نیست ولی جنس بدی نیست. خواست یه لاین دیگه بزنه که گفتم نزن اینو تست کن پکی ضربدر قرمز خورده بود و دادم بهش که تست کرد و خندید گفت این دیگه چه آشغالیه چرا مزه بیحس کننده دندون میده این که قطعا کنسله پک ضربدر آبی رو دادم یه لاین زد چیزی نگفت یکم مالید لثه گفت ٱه این دیگه چیه این عالیه خیلی خالصه اینو از کجا آورده توی ایران. خلاصه همونو منم چندتا لاین زدم ازش حسابی حالم خوب شده بود توی دماغ و دهنم یه مزه تلخی عجیبی حس میکردم خیلی عالی بود لثه ام زدم کاملا بیحس کرد لثمو مهرناز بهم گفت می‌خوام امشب یه کار جالب بکنم برات کک و ریخت بالای سینشو گفت از اینجا بزن تو دماغ می‌خوام با بوی تن من نشئه کنی. بعدشم یه پیپر گل زدیم و رفتیم جلو تلویزیون داشت جان ویک نشون میداد اون آدم میکشت ما می‌خندیدم سر مهرناز روی شونم بود و منم دستمو کرده بودم توی یقش و داشتم با نوک ممه بازی میکردم. یهو ازش پرسیدم مهرناز چجوریاس که انقدر سر در میاری از این چیزا میشه بهم بگی؟ خیلی کنجکاوم بدونم که شروع کرد به تعریف کردن. مهرناز: وقتی واسه درس خوندن رفتم فیلیپین حتی سیگارم نمی کشیدم ترم اول که بودیم همش سرو کارمون با آزمایشگاه و اینجور چیزا بود اونجا همه همکلاسیام قرص می‌خوردن کلا تو بچه های رشته تحصیلی ما زیاد باب بود مصرف قرص دراگ بعضاً آیس. منم کم کم باهاشون همراه شدم. یه شب تو یه نایت کلاب با یه پسری آشنا شدم کلی اون شب با هم جور شدیم و با هم رفیق شدیم یه پسر فیلیپینی بود. بعد یه مدت فهمیدم پسر صاحب اون نایت کلاب هستش و کارش پخش کننده دراگ توی همون منطقه بود. راستش خیلی ترسیده بودم اولش ولی بعدش دیدم خیلی مهربونه با هم رابطه داشتیم ولی اینقدر کیرش کوچیک بود که من همیشه توی سکس باهاش فقط هورنی تر میشدم جای اینکه ارضا بشم. دیگه خسته شده بودم از این وضعیت و اصلا رابطمونو دوست نداشتم واسه همین یه مدت ازش دور شدم. تازه اینجا بود که فهمیدم چقدر زیاد درگیر جنس شدم واسه همین برگشتم به رابطه ولی دیگه اون رفتارش باهام تغییر کرده بود من دیگه دختر محبوبش نبودم چون میدونست فقط واسه دراگ کنارشم دوباره. واسه همین بهم گفت دیگه باید کنارمون کار بکنی من که فکر کردم ازم انتظار فروشندگی داره سریع مخالفت کردم ولی اون گفت باید کمک بکنی با مواد آزمایشگاهی خالص بودن جنسارو تشخیص بدی منم شروع کردم به تحقیق راجع بهش دیگه کم کم کار به جایی رسیده بود که خودم جنسارو ترکیب میکردم تا مقدارشون بیشتر بشه از همین راهم پول خوبی درآوردم این خونه ایی که میبینی و با همون پولا تونستم بخرم زمانی که اومدم ایران … من کلاً دهنم باز مونده بود از چیزایی که داشتم از این دختر مامانی می‌شنیدم ولی فکر به سودی که رضا گفته بود به مغزم اجازه هیچ فکر دیگه ای نمی‌داد واسه همین خیلی روشن فکرانه رفتار کردم و شروع کردم به خوردن لباش اونم که دیگه دیوونه من شده بود همه جوره همراهیم میکرد. کیرمو در آورد و گذاشت دهنش خیلی حشری شده بود جوری کیرمو میخورد که یسره کله کیرمو توی حلقش حس میکردم خیلی حال خوبی بود بلندش کردم گردنشو خوردم حسابی همینجوری که رو کاناپه نشسته بودم گفتم بیا بشین روش. نشست خودشو چسبوند بهم منم از زیر تو کصش تلمبه میزدم بعد چند دقیقه دیدم صداش بلند شدو لرزید یکم توی کصش بی حرکت کیرمو نگه داشتم حالش که جا اومد بردمش توی اتاق رو تخت داگی نگهش داشتم کردم توی کصش کونشو فشار می‌دادمو جلو عقب میکردم تو کصش بدجوری سوراخ کونش تو چشم میزد اون شب ریز شروع کردم به مالوندن سوراخ کونش و تو کصش تلمبه میزدم کاملا صداش در اومده بود معلوم بود که خیلی تحریک شده بود. انگشت شصتمو کردم تو کونش هماهنگ با با کیرم که توی کصش بود شصتمو توی کونش بازی میدادم. یهو سرشو برگردوند گفت میخوای از کون بکنی منو؟ ددی مگه دختر بدی بودم که میخوای تنبیهم بکنی؟ این سوالات انگار تازه مغزمو آورد سر جای اصلی چون کاملا فکرم به حرفهای ظهر رضا بود و حرفهای آخر شب مهرناز اصلا حواسم به کس نابی که زیرم بود نبود. کله کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش بدون رحم تا ته به بزور کردم تو که یهو یه جیغی کشید محکم گرفتمش توی بغلم که در نره بهش گفتم هر وقت دردت آروم گرفت خودت شروع کن بعدم شروع کردم به مالوندن کصش بعد چند دقیقه شروع کرد به تکون دادن خودشو فقط زیر لب می‌گفت میسوزه و جرم‌ دادی عشقم یه تف انداختم روی کونش و با دستم مالیدم‌دور کیرم. محکم تلمبه میزدم. سرو سینشو گذاشته بود روی تخت و فقط ناله میزد منم کصشو میمالیدم و کونشو با همه زورم داشتم جر میدادم. خیلی داشت بهم خوش می‌گذشت واسه همین مقاومتی نکردم که آبم نیاد و خودمو رها کردم که فقط لذت ببرم‌از گاییدن کونش واسه همین زیر ده دقیقه کل آبمو خالی کردم توی کونش. تا کشیدم کیرمو بیرون خودشو ول کرد روی تخت و گفت کشتی منو عشقم. صبح از خواب بیدار شدم دیدم ساعت ۱۱ بود. ۸ بار بابام زنگ زده بود که بهش زنگ زدم گفتم من چند روزی نمیام مغازه یه پیامم از فریبرز داشتم که گفته بود بیدار شدی زنگ بزن. بهش زنگ زدم گفت بیا به لوکیشنی که بهت میدم داشتم لباس میپوشیدم که مهرناز بیدار شد گفت کجا میری گفتم میرم ماشین فریبرز و بدم گفت منم سر راه می‌بری باشگاه گفتم آره بلند شو برسونمت. مهرناز و رسوندم رفتم پیش فریبرز داستان تست کوکایینارو بهش گفتم و گفتم کی به رضا زنگ بزنم بهش بگم که گفت من باهاش حرف زدم صبح نمی‌خواد بهش زنگ بزنی شب تولد با هم حرف میزنیم. رفتم یه کت شلوار خیلی شیک با یه لباس شب دخترونه دلبر که مهرناز توش مثل مروارید تو صدف میدرخشید خریدیم و ساعتارو میشمردم تا برسه شب تولد تا برم ببینم داستان رضا و این کارش چیه یه دستبند و گوشواره خیلی شیکم‌با پی اندازم واسه کادوی تولد خریدم. خلاصه شب موعود و تولد رسید… یه جشن بزرگ ولی با تعداد آدمای محدود و فوق‌العاده شیک وارد مجلس که شدم رضا اومد استقبالمون جوری باهام برخورد میکرد که انگار ۱۰ سال باهام رفیقه مهرناز و تا دید گفت ماشالا تون باشه خانم احساس نمیکنی زیادی زیبایی و خندیدیم که یهو خانمش اومد سلام و احوالپرسی کرد خودشو معرفی کرد مهنازم خودشو معرفی کرد و گفت ببین دیگه دوست پسرتو ول کن بیا با من بریم و دستشو کشید و برد. رضا گفت بیا بریم با من که خیلی کار داریم. رفتیم طبقه دوم خونه در یه اتاق و باز کرد یه اتاق کار خیلی شیک بود که دیدم فریبرز هم اونجا نشسته سلام کردمو رضا گفت بگو ببینم چی شد. مو به مو براش تعریف کردم همه حرفهای مهرناز و داستان فیلیپین بودنشو کارایی که اونجا کرده بود. رضا یکم فکر کرد رفت سمت کمد اتاق و رمز گاو صندوق و زد باز کرد با ۳۰ تا صد دلاری اومد سمتم گفت فردا صبح دوتا تیکت میگیری واسه استانبول به مهرنازم چیزی نمیگی بهش بگو میخوای ببریش مسافرت. بعد ادامه داد که من ۵ سال توی کوش آداسی و آنالیا و آنتالیا کار میکنم یه شریک ترک دارم تهیه جنس با منه پخشش با اون شریکم فریبرزه توی این کار دوست دخترت واسه من مثل دلار میمونه من نیاز دارم بهش توی این کار توی ترکیه کتامین اصلا پیدا نمیشه چون جرمش خیلی سنگینه. ما نیاز به کسی داریم که از ایران کتامین مایع رو قاچاق کنیم ببریم اونور اون اونجا بتونه برامون تو آزمایشگاه پودرش بکنه کسی که برامون این کارو میکرد دیگه پول در آوردن دلشو زد خسته شد رفت دنبال زندگیش الان مهرناز برامون بهترین آدم هستش. مهراد ماهی ۲۵ هزار دلار بهت میدم اگه بتونی مهرنازو راضی بکنی این کارو حداقل دو سال انجام بده برامون من کاری ندارم چقدر از این پولو میخوای بهش بدی فقط راضیش بکن یه خونه و یه ماشینم میزاریم‌ در اختیارت. من و فریبرز آدم دور زدن نیستیم دوست دخترته این هنر و داره ما ام کاری بهش نداریم دیگه راضی کردنش با خودته وقتی رسیدی استانبول داستان و بهش بگو بعد اونجا همو میبینیم. اگر راضی شد که شد اگه نتونستی حساب ما با هم ۳ هزار دلاره که بهم میدیو هرکی می‌ره دنبال کار خودش. اومدم طبقه پایین دیدم مهرناز کلی با خانم رضا گرم گرفته و داره خوش میگذرونه رفتم پیشش گفت عشقم بیا دیگه منتظرت بودم بریم برقصیم با هم. هیچی حالیم نبود فکر میکردم لاتاری بردم مغزم هنگ کرده بود کلا هیچی‌تو‌سرم نبود جز فکر به پول … تو راه برگشت به خونه به مهرناز گفتم عشقم می‌خوام ببرمت مسافرت استانبول اونجا برات چند تا سورپرایز خفن دارم. کلی خوشحال شد و گفت مرسی عشقم که بفکری. چهارشنبه هفته بعد با مهرناز توی فرودگاه استانبول بودم یه تاکسی گرفتم سمت هتل توی مسیر به رضا پیام دادم که من رسیدم گفت مهرناز و که راضی کردی خبر بده تا بگم راننده بیاد دنبالتون. ادامه دارد… عزیزای دلم قسمت بعدی پایانی هستش مرسی که توی مسیر این داستان همراهیم کردید. ببینید الان می‌دونم که می‌خواین بیاین بگین فاز الکاپو و پابلو اسکوبار برداشتی و …‌‌ حاجی حق دارید بهتون حق میدم ولی ببینید من یه جوون ایرانیم کلی زحمت کشیدم به خواسته هام برسم تو زندگی ولی همیشه انگار یه زندگیه لوکس سواره بود و من پیاده من ۵۰ میلیون پول جمع میکردم ماشین آرزوهام ۱۵۰ میلیون گرون میشد. جون عزیزتون بزارید توی داستان حداقل خوش باشیم رویایی زندگی کنیم حاجی من یه نویسنده ام که هیچ چیز از نگارشو داستان بندی حالیم نمیشه به عشق خودتون دارم مینویسم احساسم میکنم نسبت به تعداد کسایی که داستانمو خوندن بازتاب خوبی گرفتم پس بعد، قسمت بعد که میشه قسمت آخر بازم شاید براتون داستان جدید نوشتم با اسم مهراد . خلاصه که حاجی پرفروش ترین رمان داستانیه دنیا هری پاتر هستش که کلش زاییده ذهن نویسندس و همتون دیدید چقدر توش از تخیل استفاده شده پس کصشعر بارم نکنید. دوستون دارم با جنده ها مهربان باشیم با مادر جنده ها نا مهربان نوشته: مهراد
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.