رفتن به مطلب

mohsen

ارسال‌های توصیه شده

     خاطرات کودکی × خاله × داستان خاله × سکس خاله × داستان محارم × سکس محارم × داستان سکسی ×

 

گنبد خاله کوچیکه

پدربزرگم ماشالا خیلی فعال بود. البته الان عمرشو داده به شما و یه خاله کون گنده و سکسی به من. پدربزرگم سه تا زن گرفته. از این سه تا زن هشت تا پسر و دختر داره، دوتا شیر خواره هم فوت شدن، یعنی ده تا. ته تغاری خانوادشون خاله سوسن من که کمتر از یک سال از من بزرگتر و از زن سومش هست. هیچوقت از بچگی خاله صداش نکردم و نمیکنم. از بچگی با هم همبازی بودیم و با هم بزرگ شدیم. تو دوران کودکی خیلی می رفتیم خونشون و اون هم خونه ما میومد و با من و خواهر کوچیکم بازی میکرد. البته همبازی هم نبودیم. من بیشتر با پسر خاله، پسر دایی هام و اون هم با دختر خاله های خودش بازی میکردن. ولی پیش هم بودیم، یا اینها نبودن و تک میفتادیم با هم بازی می کردیم.

تو دوران بلوغ حشرم خیلی بالا بود. روزی چندین بار جق میزدم. همش دنبال عکس و فیلم سوپر بودم. ولی هیچ رابطه ای با هیچ دختری نداشتم. سوسن تقریبا ده سانتی از من کوتاه تره. بدن تو پر و سفت و سکسی داره. ممه هاش اون موقع اندازه پرتقال بود ولی الان هر کدوم دو سه کیلویی میشه ماشالا. قیافش معمولی بود. نه زیبا نه زشت. البته اون موقع هم جفتمون تو بلوغ بودیم و اون آرایش هم نمی کرد. بزرگتر که شد خودش خوشگل تر شد، مخصوصا هم که آرایش بهش خیلی میاد.

تو اون دوران یادم یک روز که خونمون بود با هم کشتی گرفتیم، من افتادم روش و نمیذاشتم از زیرم در بیاد. قشنگ دستم و قفل کرده بودم دور گردنش و کیرم و فشار میدادم رو کونش. یه چند بار تقلا کرد در بیاد نتونست، بعد گفت بیشعور پاشو، چیکار میکنی؟! من با خنده گفتم کشتی میگیرم دیگه! گفت این کشتی یا داری میکنی؟! منم علنی شل و سفت میکردم رو کونش، کیرم عین سنگ شده بود. میدونستم که قشنگ داره حسش میکنه از رو شلوار. اون جین تنش بود من شلوار راحتی. دیگه داشت آبم میومد ولش کردم. اونم پاشد و میخندید. نه اون حرفی زد دیگه نه من. ولی همین شد که رومون به هم باز شد.

تا قبل این جریان زیاد اون نمیومد خونمون، بیشتر ما میرفتیم اونجا ولی به چند روز نکشید دیدم خودش اومده خونمون شب هم میخواد بمونه. تو کونم عروسی بود. اول که اومد لباس راحتی هم آورده بود، رفت لباسشو عوض کرد، لامصب راه که میرفت کونش دیوونم میکرد. دیگه هر دفعه از بغلش رد میشدم یه درکونی بهش میزدم. اولاش هی می گفت بیشعور من خالتم، منم میگفتم خوب بهتر محرم هم هستیم. اونم دیگه بیخیال شد. چیزی نمیگفت ولی حواسم بود زیر لبی میخنده. یه جورایی خوشش میومد من انقدر جذب کونش شدم.

اون روز بابام سر کار بود، مامانم هم رفته بود بیرون. خواهر من فقط تو مخ بود. جلو اون نمیشد حرکتی زد. هی به بهانه های مختلف می فرستادمش دنبال نخود سیاه میچسبوندم به خالم. دیگه علنی شده بود. مثلا یه جا داشت ظرف میشست تا وقت گیر آوردم رفتم ازپشت بغلش کردم فشار میدادم رو کونش، اونم با مثلا با اکراه میگفت نکن، الان رویا میاد میبینه. می ترسید خواهر من بیاد تو. یعنی اون روز کل روز من شق بودم. یه بار که رفتم دستشویی دیدم شورتم خیس خیس شده انقدر ازش پیشاب اومده. از طرفی هم بدجور شوق این و داشتم که شب بشه.

شب که شد، مامانم جای سوسن و انداخت رو زمین کنار تخت خواهرم. منم که اتاق خودم بودم. قبل خواب بهش گفتم شب همه خوابیدن بیا اتاقم. ولی گفت نه، میترسم. اصلا. بهش یه کم التماس کردم گفت ببینم چی میشه. دیگه رفتم تو اتاقو تو پوست خودم می گنجیدم. دو سه ساعتی گذشته بود، نصف شب بود دیگه. خسته هم شده بودم. دیدم نیومد. تو دلم گفتم میترسه یکی ببینه بگن سوسن رفته اتاق رامین. شاید حرف می پیچید و داستان میشد. حق هم داشت. دل و زدم به دریا و خیلی یواش پاشدم رفتم اتاق خواهرم. خیلی یواش در و که باز کردم دیدم بیدار. سرشو بلند کرد یواشکی گفتی دیوونه، چرا اومدی. منم اشاره کردم بهش ساکت باش.

من کلا لخت می خوابیدم و الان هم لخت میخوابم، فقط شورتمو در نمیارم. می خواستم برم اتاق اونها شلوار خواب پوشیدم که اگه کسی پاشد سوتی نشه. وقتی رفتم تو اتاق در و پشتم بستم و خزیدم زیر رختخوابش و محکم بغلش کردم. لباساش تنش بود. یه کم ترسیده بود، میگفت رویا بیدار شه چی، یکی بیاد تو چی؟ ! منم بهش گفتم من اومدم پیش تو، تو که نیومدی. نگران نباش. دیگه چیزی نگفت. از رو لباس ممه هاشو می‌مالوندم. نفساش تند شده بود. دستم و کردم زیر لباسش، وای! سوتین نداشت، ممه هاش قد پرتقال سفت سفت. لباسشو دادم بالا که در بیارم، گفت نه، در نیار. دیگه در نیاوردم، همینطور که لباسش بالا بود شروع کردم خوردن. چه مزه ای میداد. دیگه ول نکردم. یکی و میخوردم با اون یکی بازی میکردم اونم رو هوا بود.

دستم و انداختم بردم زیر شلوار راحتی و شورتش، دستم رو گذاشتم رو کسش. خیس خیس شده بود. زود گفت نکنی تو ها، پردم پاره میشه. گفتم چیکار کنم پس؟ گفت از رو بمال. پاشدم شلوارش و در بیارم، که اومد مخالفت کنه گفتم اصلا نمیشه. بازور شلوار و شورتش و کشیدم از تنش بیرون و گذاشتم زیر رخت خواب، گفتم کسی نمیبینه. شلوار و شورت خودم هم باهم دراوردم، افتادم روش ممه خوردن و با چوچولش بازی کردن. یه جا اومد لب بگیره ازم که کلم و کشیدم عقب. گفت چرا گفتم نمیشه. بهش نگفتم دلیلش و اونم نپرسید. ولی دلیلش این بود که من نمی خواستم رابطه مون هاشقانه بشه، چون دیگه خیلی ناجور میشد و در آینده نمیشد جمعش کرد. من می خواستم رابطه موم در حد همین که نیاز های هم و برطرف کنیم بمونه.

اینقدر از صبح مالیده بودمش، تو رخت خواب زود پیشاب از سر کیرم سرازیر شد. کسش و نخوردم، اونم نخواست. فقط ممه شو خوردم و با کسش بازی می کردم. پاشدم پاهاشو بستم، تنظیم کردم بزارم لای پاش جوری که بماله رو کسش. یه یک دقیقه ای اینجوری کردم دیدم آبم داره میاد. بهش گفتم برگرد از پشت بکنم. گفت از کون عمرا. درد داره. گفتم نمیکنم توش، لاش میزارم. بعد برگشت، کون قلمبش افتاد عین خورشید جلوم. یه کم لپ های کونش و بوس کردم، اونم خیلی حشری شده بود. تنظیم کردم لای کون و لای پاش تلمبه میزدم، یکی دو بار گفت لای پا میذاری فشار نده یه دفعه میره تو کسم. همین بازی بازی یکی دو دقیقه که تلمبه زدم، آبم نزدیک بود بیاد، پاشدم نشستم رو رونش پاشیدم رو کون و کمرش. حالا مگه تموم میشد. تا حالا اینقدر زیاد آبم نیومده بود. خودم تعجب کردم. بعد بهش گفتم آنقدر آب و میریختم توش حتما بچه دار میشدی. اونم می خندید. با شورت خودم آب ها رو از پشتش پاک کردم، پاشدم که برم، برگشت گفت کثافت پس من چی؟ منم که اصلا تو باغ نبودم، گفتم تو چی؟ گفت تو حال کردی پس من جی؟ منم گفتم خوب تو مگه حال نکردی؟ گفت دیوانه تو آبت اومد، آب من نیومده. منم خدایی از خستگی داشتم میمردم، آبم هم که اومده بود، اصلا نا نداشتم.

بهش گفتم من خسته شدم، بزار دفعه بعد. یواشکی رفتم بیرون و درو بستم و بهترین خواب عمرم و کردم. بعدا دلم براش سوخت که اون ارضا نشده بود. ولی چه میشه کرد، لامصب نمیشه به عقب برگشت.

نوشته: رامین

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.