رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

  • پاسخ 311
  • ایجاد شده
  • آخرین پاسخ

بیشترین ارسال‌ها در این موضوع

  • dozens

    36

  • arshad

    35

  • gayboys

    33

  • mohsen

    31

بیشترین ارسال‌ها در این موضوع

کون دادن پسر وطنی به شیمیل وطنی کیر کلفتش میکنه توی کونش و روش بالاپایین میشه .

dow7tx24j11m.jpg

تایم: 00:26 - حجم: 3

تماشای آنلاین فیلم

لینک دانلود فیلم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • behrooz
      سمانه و برادرش سعید   سلام عشقا من سمانه 22 سالمه دانشجوام و یه خواهر 27 ساله دارم ازدواج کرده و رفته شهر دور از شهر خودمون برادرم بخاطر تحصیل دیر رفت سربازی الان 25 سالشه چند ماه پیش که تابستون بود مردادماه خواهرم بچه ش بدنیا اومد ومادرم وپدرم رفتن تا بهش برسن من بخاطر درسام وکلاسام موندم تا اونا که برگشتن من برم بمونم فردای روزی که مادرم اینا رفتن داداشم اومد مرخصی بدون اطلاع اون روز من خونه تنها و راحت با سوتین و شلوارک رو کاناپه دراز کشیده بودم جلوی کولر یهو صدای داداشم اومد سلام پریدم از جام شیرجه زدم تو اتاق گفت مگه جن دیدی گفتم الان میام یه تاپ بندی صورتی دم دست بود پوشیدم و اومدم رفتم روبوسی و بغل کردم که سینه های 85 تو بغلش خوب جا گرفت و فشارم داد مثلا دلتنگی گفت چه بی خبر گفت خب دایی میشما مثلا چرا نیستن گفتم دایی میشی مثلا خب رفتن اونجا دیگه گفت مگه نمیارن خونمون گفتم نه بعد بدنیا اومدن یا 10 یا 20 روز اونجاست تا بتونه راه طولانی بیاد منم شاید 10 یا 15 روز برم اونجا بهش برسم حین صحبت هی نگاهش می افتاد به ممه هام که چاکشون معلوم بود اما زود صورتمو درو دیوارو نگاه میکرد گفت فکر کردم میارن اینجا بچه ش بدنیا بیاد گفتم عجله نکن میبینیش رفتم آبمیوه و بیسکویت آوردم نشستم تا برم بیام قشنگ براندازم میکرد نگاهش روم سنگینی میکرد از اتفاقهای پادگان و دوستانش اینا گفت و منم از درس و دانشگاه و دوستام وسط حرفام هی به بهونه خنده وبرداشتن وسیله ازرومیز دستمالیم میکرد شب شد و بعد شام رفتیم خوابیدیم صبح بیدار شدم و رفتم کلاس زبان هنوز خواب بود نزدیک ظهر اومدم دیدم آبگوشت بار گذاشته گفتم خوب تربیتت کردن اونجا خندید و لپمو کشید منم زدمش رفتم دوش گرفتم بدجور عرق کرده بودم داداشمم معلوم بود صبحی دوش گرفته شاید شبش جق زده بوده از حموم اومد یه تاپ بندی آبی و شلوارک سفید تنگ پوشیدم رفتم آشپزخونه زیر گاز خاموش بود و غذا آماده صداش کردم غذا رو کشیدم اومد سر تا پامو دید میزد خوردیم و چای و دم کردم رفتیم تو حال نشستیم یکم فیلم دیدیم سریال ترکیه رفتم چایی آوردم کولرو روشن کردم گفت فقط یه ایرانی تو چله تابستون زیر کولر چایی میخوره خندیدیم و زد روی رونم و منم یجوری میخندیدم که ممه هام تکون میخوردن و اون چه میخواست و نمیخواست چشاش قفلی میزد رو ممه هام من گفتم چرتی بزنم و شام درست کنم گفت شام میریم بیرون که پریدم بغلش که چون من سرپا بودم و اون رو مبل خوب تنظیم نکردم انگار ممه هام خورد تو صورتش زود جمع وجور کردم لپشو ماچ آبدار کردم رفتم اتاقم کم کم می خواست خوابم ببره که داداشم اومد تو اتاق منم دراز کشیده بودم بدون پتو و چیزی بالا سرم کنارم نشست احساساتش گل کرده بود میخواست منم احساساتی کنه گفت سمانه دلتنگم نبودی گفتم چرا دیوونه ندیدی ذوق کردم اومدی دست میکشید رو موهامو نوازشم میکرد ومیگفت منکه دلتنگ همه بودم مخصوصا تو سمانه گفت نگرانتم مزاحمی چیزی نداری کسی اذیتت نمیکنه گفتم نه بابا مراقبم حواسم هست داداشی خوشگلم گفت دوست دارم سمانه خواهر گل منی همزمان داشت دست میکشید بازوی لختم ممه هام نصفشون بیرون زده بودن و به صورتش نگاه کردم با چشاش میخوردشون خوشم اومد بهم توجه داره حس کردم کوسم آبکی شده گفت سمانه چقد دوسم داری گفتم زیاااااد گفت با دستات بگو دستامو کلا باز کردم گفتم انقدر اومد از روبرو روی بالاتنه م بغلم کرد گفت قربونت برم که انقدر نازی هدفش ممه هام بود قشنگ معلوم بود پاهاشو ازتختم انداخته بود پایین نشسته بود پیشم گفتم میذاری بخوابم گفت بله حتما میخوای ریلکس شی گفتم چی گفت ماساژ بدم بهتر بخوابی گفتم اصرار داری باشه خودمم دلم میخواست باهاش عشقبازی کنم برگشتم روی شکم از شونه شروع کرد مالیدن خیلی حرفه ای داشت تشنه م میکرد فقط بالا تنه اصلا سمت کمر نمیرفت کنار ممه هام مکث کوتاه میکرد میمالید برگشتم گفتم داداش شکم درددارم کمی شکممو بمال گفت چشم چشاش برق میزد فهمید موافق شدم یه لحظه چشمم افتاد به شلوار کردی که تنش بود واسم بدجور سیخ کرده بود کنجکاو بودم ببینم زیر شلوارش چی داره شکممو میمالید ومن تابمو زدم بالا جوری که سوتینم کمی معلوم بود گفت چه خوش رنگه گفتم چی گفت لباس زیرت سوتینم آبی فیروزه ای توری بود گفتم قابل نداره لازم داری برش دار گفت آره الان بردارم گفتم زهرمار پررونشو تو دلم میگفتم تقلا کن درش بیار دیگه کم کم دستاشو آورد بالا تر دستای مردونه ش بدجوری حشریم کرد سابقه سکس نداشتم اما داداشمو میخواستم اصلا از فانتزیام بود چشمامو بستم راحت باشه کم کم اومد بالا گفت ببینم مدلش مثل رنگش خوشگله دید مانع نشدم تابمو زد بالا گفت به به چه خوشگله فقط به تو میاد خیلی قشنگه و همینجور میگفت همزمان دست میزد و میمالید گفت سمانه نوکشون چه رنگیه گفتم نمیدونم گفت بذار ببینم سوتینمو داد بالا ممه هامو دودستی چنگ زد گفت چه خوشگلن می می هات عزیزم منم یه نفس بلند کشیدن قلبم اومد دهنم گفت سمانه مزه شون چجوریه شیرینه گفتم نخوردم تا حالا گفت بذار ببینم وای نفسش که خورد نوک سینم کم مونده بود بیهوش بشم بوس کرد لیس زد و چشامو نگاه کرد گفت قربون چشمای خمارت بشه داداشی دو دستی هم میمالید بهم میخورد منم به خودم میپیچیدم فهمید هرکاری بکنه هیچی نمیگم گردنمو لیس زدن لاله ی گوشمو خورد و تو گوشم گفت چقدخوشمزه ای عزیزم لبامو بوس کرد و منم لباشو خوردم ولب رفتیم آروم رفت سمت کوسم شکمم ولیس زد دوتا دستامو گرفت بلندم کرد کمک کرد لخت شم خودشم لخت شد کیرش خیلی قشنگ بود قرمز و تپل و بلند کوسمو با عشق نگا میکرد ذوق ازچشاش میبارید گفت سمانه این چیه تو داری کلوچه س یا کیک خانوادگی خنده ی سکسی کردم و گفت عجب کوسی داری دختر آدمو دیوونه میکنه گفتم حالا نخوردی ببینی چیه دوتامون حشرمون زده بود بالا حیا رو کنار گذاشته بودیم پاهامو باز کرد شروع کرد لیس زدن و میک زدن چوچولمو و با ولع تمام داشت کوسمو بااشتها از جا میکند یه ربعی خوردش دردم میومد از بس محکم میخوره اما دوست داشتم فقط بخوره بلند شد کیرشو مالید اشاره کردمیخوری گفتم نه که کسمو مالیدوچندضربه با کیرش زد به کوسمو گفت پاهاتو جمع کن پاهامو چسبوندم به هم اومد روم دراز کشید ممه هامو میچلوند و لیس میزد و کیرشو تفی کرد و لاپایی زد وای خیلی حال داشت منم خودمو عقب جلو میکردم که ارضا شدم و گفت کوست بدجور لیزشد گفتم ریختم که اونم انقدر حشری شد بعدیه دیقه ریخت روی شکم و کوسم خیلی حال کردیم زیاااااد بلند شدیم دوش گرفتیم هرکدوم تنهایی بعد حموم هیچ حرفی نزدیم شام رفتیم بیرون و کلی خوش گذروندیم مثل قبلنا انگار هیچی نشده شب هرکدوم رفتیم اتاق جدا اما تازه خوابیده بودم که ساعت 2 شب اومد اتاق با بوسه و نوازش بیدارم کرد گفت خوابم نمیبره میای بغلم فهمیدم دلش عشقبازی میخواد با شورت وسوتین کرمی رنگ خوابیده بودم گفتم چراغ و روشن کن بیا روشن کرد کلی تعریف از لباس زیرام و اندامم و دوباره همون مدلی اما این دفعه لاپایی از پشت بود که باسنم و میمالید منم عقب جلو کردم و ارضا شدم و اونم بعد نفسای تندم ارضا شد رفتیم شستیم اومدیم تا صبح بریم حموم اما این دفعه من بازم میخواستم گفتم بیا پیشم تا صبح بخوابیم اومد هر دو لخت دراز کشیدیم حدودا ده دقیقه بعدش دستمو بردم رو کیرش گفت سمانه سیر شدی گلم گفتم نه بابا میخوام بازی کنم گفت خجالت نکشیا گفتم نه راحتم گفت من میخوام بازم،منم گفتم من هم تا سه نشه بازی نشه باهم خندیدیم و لب تولب بازم شروع کردیم گفتم ممه هامو خوردنی با کوسم و چوچولم بازی کن که کرد و تو دستش ارضا شدم و نبض رو حس کرد خوشش اومده بود میگفت بیشتر از ارضای من لذت میبره تا ارضای خودش یه وری روبروی هم لب تولب لاپایی زد و ریخت تو دستش و رفتیم شستیم و گفتیم جدا بخوابیم بسه فردا ش اتفاقی نیفتاد و عصری مرخصیش تموم شد رفت و تا حالا شانس تنها شدن نداشتیم کاش بازم تکرار بشه نوشته: سمانه
    • behrooz
      تریسام امسال ما   فروردین بعد از دقیقا یک سال با نفس برای تعطیلات برگشتم به شهرستان.بس حس دلتنگی داشتیم دوست نداشتیم به هیچ وجه خونه بمونیم و با دوست و آشنا هماهنگ میکردیم که باهم باشیم.قبل از اینکه بیایم به مهدی قول داده بودم که یک شب حتما بریم بیرون.روزای اول رسیدنمون بود که مهدی تماس گرفت که برای شام بریم منزلشون.مهدی و فریبا مثل همیشه خوشرو و خوش برخورد بودن،فریبا برعکس آخرین باری که دیده بودمش متفاوت شده بود.پوشش،حرفاش و مخصوصا هیکلش متفاوت شده بود.پوششی که داشت از اون حجاب اومده بود بیرون و یه لباس آستین کوتاه که داخل دامنش بود و ساق پاهاشو نشون میداد پوشیده بود،جوری که گردی و بزرگی کونش رو نشون میداد،اندامش هم بعد از یک سالی که همو ندیده بودیم پرتر و قشنگتر شده بود.وقتی نشستیم برعکس انتظاری که داشتیم فریبا پیشنهاد داد که آبجو بخوریم،من و نفس ناخودآگاه با تعجب بهم نگاه کردیم.من رو به مهدی کردم و گفتم کد آزاد شد؟مهدی هم با خنده گفت به لطف شما بله. گرم صحبت شدیم،فریبا میگفت ما که خیلی دلمون براتون تنگ شده بود،مهدی از کار و تغییرات شرایط کاری میگفت،من از مهاجرت و خوبی ها و سختی هاش،نفس هم از تنهایی تو یه شهر دیگه و نبود دوست و آشنا.مثل همه جمع های دوستانمون صحبت ها دلچسب و دلنشین بود.مهدی گفت اگر که موافقین شام بخوریم.نفس و فریبا یه لیوان خورده بودن،من و مهدی دو لیوان،همگی خوب بودیم و سرامون گرم شده بود.وقتی داشتیم وسایل شام میچیدیم نگاهم به حرکت و لرزش کون فریبا بود.جوری بود که نمیشد بهش نگاه نکرد.قبل از اینکه شام رو شروع کنیم مهدی گفت شدیدا طلبه عرق شدم،یکی دو تا پیک بخوریم؟که منم نه نگفتم و قبل از اینکه خانوم ها شروع کنن دوتا پیک عرق هم به فاصله زمانی کم خوردیم.حالمون،شام،صحبت ها،همه چی عالی بود،من و مهدی هم سرامون بالا موقع شام ناخودآگاه تمرکزم به سمت فریبا میرفت،به کون خوش فرمش فکر میکردم،به سینه های درشتش،به این فکر میکردم که کاش امشبم به سکس چهارنفری ختم شه. وقتی شام تموم شد هیچکی حس و حال بلند شدن از سر میز رو نداشت.مهدی و فریبا گفتن بریم روی مبل بشینیم بعدا و کم کم وسایل رو برمیداریم.مشغول دیدن تی وی بودیم که به مهدی گفتم آب خنک کجاست گفت برو تو یخچال بردار.آشپزخونه منزلشون پشت به نشیمن بود فقط یه درب ورودی داشت و از جایی دید نداشت.همزمانی که رفتم از یخچال آب بردارم دیدم فریبا هم داره چایی میریزه.نمیدونم چرا و با چه جراتی اون لحظه به خودم اجازه دادم که کونش رو تو دستم بگیرم. همون حس قبل رو داشت،نرم و لطیف،لحظه ای به خودم اومدم که دیدم با تعجب من و اطراف رو داره نگاه میکنه.بهم گفت نادر خوبی؟منم با خجالت و شرم از این رفتارم گفتم ببخش،نفهمیدم دارم چیکار میکنم،معذرت میخوام.بدون اینکه آب بخورم فورا اومدم بیرون.واقعا از این کاری که کرده بودم پشیمون و ناراحت بودم و تا آخرین لحظه ای که خونه مهدی بودیم از لاک خودم بیرون نیومدم.دیگه نزدیک ۱۲ بود که به نفس گفتم بریم چون واقعا خوابم میاد.اونام خیلی تعارف کردن که بمونیم اما گفتیم دیگه باید بریم و یشب دیگه میایم. فرداش با مهدی تماس‌گرفتم و بابت شب قبل ازش تشکر کردم،نفس هم با فریبا تماس گرفته بود و تشکر کرده بود.با نفس که حرف میزدیم گفتم فریبا نسبت به یک سال پیش که دیدیمش چقدر تغییر کرده،ظاهری،رفتاری،فکری گفت اره باهم که حرف زدیم گفت از اون شبی که با هم مشروب خوردیم به خودم گفتم مهدی فقط جلو من فیلم بازی میکنه که مشروب و چیزای دیگه رو دوست نداره درصورتی که دوست داره و خودش رو محدود میکنه،منم تصمیم گرفتم بیشتر باهاش دوست باشم که هرکاری که هست جلو خودم و باهم انجام بدیم تا اینکه بفهمم از ترس من و دور از چشم من یه کاری رو کرده و از زمانی که اینجورم خیلی حس بهتری بهم داریم دو روز بعد فریبا باهام تماس گرفت و گفت میخوام ببینمت،تمام وجودم رو استرس گرفته بود،گفتم بابت چی؟گفت چیز خاصی نیست و نگران نباش قرار شد ظهر برم بیمارستان که هم برسونمش هم صحبت کنیم(فریبا پرستار هست) ظهر رفتم جلو در بیمارستان و اومد تو ماشین.خیلی خوش رو پر انرژی سلام کرد و گفت بریم؟گفتم کجا؟گفت خونه دیگه،گفتم چرا خونه؟گفت منو برسونی خونه دیگه من همش منتظر حرف یا تهدیدی از طرف فریبا بودم اما بالاخره شروع به حرف زدن کرد گفت ببین نادر ما زیاد همو ندیدیم و همو نمیشناسیم اما من اون فریبای یک سال پیش نیستم.نه خیلی مذهبیم نه خیلی آزاد.من واقعا مهدی و زندگیمو دوست دارم اما از تو هم بدم نمیاد،بدم نمیاد که در کنار و رضایت مهدی باهم رابطه داشته باشیم.اخرین باری که باهم بودیم واقعا لذت بردم و بارها راجبش با مهدی صحبت کردم.من تمام مدت ساکت بودم و به حرفاش گوش میکردم. فریبا گفت منو مهدی رابطه خیلی گرمتری نسبت به قبل داریم اما دلمون میخواد یه زوج دیگم پیشمون باشه،اما من چیز دیگه ای ازت میخوام،منم با تعجب گفتم چی؟ گفت میخوام که فقط خودت بیای،نه اینکه مشکلی با نفس داشته باشم،اینجوری داغ تر میشیم،سری بعدی چهارتایی،منم با همون چهره جا خورده و متعجب گفتم مهدی چی؟گفت مهدی بامن اگر که اوکی هستی برای فردا شب برنامه بچینیم،خودمون سه تا منم با تردید گفتم باشه فریبا رو رسوندم خونه با ذهنی پر از فکر حرکت کردم،همش به خودم میگفتم قضیه اون شبو به نفس گفته و میخواد ازم آتو بگیره. ذهنم از فکر خالی نمیشد. فردا صبح خونه بودم که مهدی تماس گرفت و گفت بیا بریم بیرون یه چرخی بزنیم،مطمئن بودم خبری هست.وقتی سوار ماشین شدم مهدی گفت کجا بریم؟گفتم تو اومدی،هر گفتی میریم. مهدی شروع کرد به صحبت که کی برمیگردی بندرعباس و این حرفا.گفتم تا اخر هفته اینده هستم مهدی گفت ببین من و فریبا خیلی از رابطه با شما لذت بردیم،دلمون میخواد باز باهم تجربش کنیم،حقیقتش فریبا با نفس هم صحبت کرده اما نفس گفته فعلا نه و قبول نکرده،منم گفتم منم دوست دارم اما وقتی نخواد نمیتونم مجبورش کنم،وقتی هم که بخواد نیاز به صحبت نیست،خودت که دیگه میدونی.گفت آره میدونم اما الان که اینجوره ازت میخوام خودت تنها بیای.با تعجب گفتم یعنی خودمون ۳تا؟گفت اره گفتم فریبا چی در جریانه؟گفت اره کاملا در جریانه صحبتامون رو کردیم و قرار شد ساعت ۸ شب اونجا باشم. مهدی یکم از علایق فریبا تو سکس گفت و گفت که مثل مابقی سکس هامون فقط و فقط برای یه لذت دوطرفست و تاکید کرد که بدون مشروب باشه مهدی منو رسوند خونه و گفت شب منتظرت هستم قبل از اینکه برم یه دوش گرفتم و سر ساعت رفتم منزل مهدی. مهدی در رو باز کرد و وقتی وارد شدم خونه تو سکوت مطلق بود.گفتم تنهایی؟گفت نه فریبا تو اتاق هست،بیا بریم.وقتی وارد شدم فضای اتاق لایت بود،نه تاریک بود نه روشن،فریبا رو دیدم که با یه لباس خواب قرمز لبه تخت نشسته،یه لباس خواب توری قرمز که اندام زیباشو به رخ میکشید.رون و ساق سفید پاهاش بدجوری خودنمایی میکرد،دوست داشتم اون نوک بزرگ سینه هاش رو که از زیر تور هم مشخص بود بمکم.از اون همه زیبایی میخکوب شده بودم و چیزی که بیشتر از چیزی سکسیش کرده چشم بندی بود که روی چشماش زده بود. من و مهدی لباسامون رو بیرون آوردیم،فقط شورت تنمون بود و رفتیم سمت فریبا،مهدی دستاشو گرفت و از فریبا لب گرفت،منم از پشت به فریبا چسبیدم و گردن و پشت شونش رو میبوسیدم و میلیسیدم.مهدی بند لباس خواب فریبارو از روی شونه هاش انداخت تا سینه های درشت و لطیفش خود نمایی کنن.مهدی یک طرف منم یک از سینه هاش رو داشتیم.با زبونم نوک درشت و قهوه ایش رو میلیسیدم.اطرافش رو میخوردم اما دیگه طاقت نداشتم و نوکش رو کامل تو دهنم گذاشتم و خوردم و مکیدم.مهدی هم مثل من مشغول خوردن سینه های فریبا بود،فریبا هم که دستش روی سر مادوتا بود و آه و ناله ریزی میکرد. من دستمو یکم بردم پایین که کون خوش تراشش رو لمس کنم،ریز لباس خواب فریبا فقط یه شورت لامبادا بود و مستقیم کونش رو تو دستام گرفتم،موهای ریز روی کون فریبا سیخ شده بود و مشخص بود داره لذت میبره. بعد از مدتی فریبا نشست،جوری که صورتش جلو کیر من و مهدی بود.روی شورت و بدنمون آروم دست میکشید.مهدی شورتشو کشید پایین تا کیر سیخ شدش مشخص شه که فریبا همون لحظه با دستش لمسش کرد و محکم تو دستش گرفت.با اون یکی دستش هم دست انداخت روی شورت من که پایین بکشه که من بهش کمک دادم و اومد پایین.وقتی کیرمو با دستش گرفت از حالت صورتش مشخص بود که کدوم من یا مهدی هست.همینجوری که نشسته بود سرش رو برد سمت کیر مهدی و تمامش رو کرد تو دهنش.با ولع میخورد و کیر‌منو تکون میداد،مهدی هم که آه و ناله میکرد.بعد اومد سمت کیر من.یه لیس کوچک از سر کیرم زد و سرش رو کرد تو دهنش.بعد اروم اروم شروع کرد به خوردن.خیییلی خوب میخورد.حرکت های سرش با لذتی که با لب و زبونش بهم میداد،در کنار تکون خوردن سینه های خوشگلش خیلی لذت بخش بود.من طاقتم تموم شده بود و بهش گفتم دیگه ادامه نده که نزدیک.دیدم برعکس سرعتش رو بیشتر کرد من دیدم اینجوری خودمو راحت گذاشتم.با لذت تمام و فشار زیاد آبم زد بیرون.تا صدای آهمو شنید کیرمو از دهنش بیرون کشید و با دستش سریع حرکتش داد و آبم همه جای سینه هاش رو پر کرده بود.مهدی هم حشری تر شده بود و به فریبا میگفت بخور که نزدیکم.من بیحال افتاده بودم و داشتم ساک زدن فریبا رو میدیدم که مهدی هم آه و نالش رفت بالا و آبش رو روی سینه های خوشکل‌ فریبا خالی کرد.خودش چشم بندش رو باز کرد و به مهدی گفت دوست داشتی؟مهدی هم گفت عالی بود،منم ازش تشکر کردم و گفتم برای منم عالی بود.بعد سه تایی رفتیم داخل حمام،من و مهدی کیرمون رو شستیم،مهدی هم داشت به فریبا کمک میکرد که بدنش رو بشوره اما هنوز کیرامون جون داشت و قرار بود تازه شروع کنیم فریبا دیگه لباسی تنش بود.وقت راه میرفت و از پشت نگاش میکردم کیرم بزرگتر میشد.کون گرد و خوش تراشش،خط زیرش،دوتا لوپ کونش که بس بزرگ بود فقط یه چاک کوچک بالای کمرش مشخص بود.همه اینا ترکیبی بود که دلت میخواست ساعت ها نگاش کنی مهدی و فریبا تا وارد اتاق شدن روی هم افتادن و شروع کردن به لب گرفتن.بعد از مدتی که کیر مهدی سیخ شده بود فریبا نسیت رو کیر مهدی.منم داشتم صحنه فوق العاده حرکت کیر مهدی تو کس فریبا رو میدیدم اما نمیشد از این کون بگذری،خودمو بهشون نزدیک کردم و کون فوق العادش رو تو دستم گرفتم.مهدی و فریبا اروم اه و ناله میکرد.لای پای فریبا خیس خیس بود.با آب کسش انگشتمو خیس کردم و کشیدم روی سوراخ کونش و میمالیدم.یکم که گذشت انگشتمو آروم کردم داخل،فریبا رو کرد به من و گفت فقط اروم منم گفتم چشم.یکم که گذشت مهدی گفت عزیزم من کمرم درد گرفت بیا حالتمون رو عوض کنیم.فریبا رو به بغل خوابید و مهدی کیر قلمی بلندش رو گذاشت رو سوراخ کونش.مشخص بود تو این یک سالی که ندیده بودمشون زیاد از کون داده چون مهدی خیلی حرفه ای تر و راحت تر کیرشو تو کون فریبا جا داد .منم رفتم جلوش تا کیرمو بخوره.کس تپلش بیشتر از قبل ورم کرده بود و لبریز از آب بود.کیرم تو دهن فریبا بود و کسش رو میمالیدم.هرسه تامون غرق لذت بودم.آه و ناله های مهدی و فریبا بالا رفته بود.همینجوری که مهدی فریبارو میکرد کیرمو گذاشتم رو کسش و بهشون گفتم اجازه هست؟مهدی گفت بکن که من نزدیکم.منم یه کاندوم کشیدم روی کیرم و فرستادم توی کسش.آتیش و لیز بود.فوق العاده لذت بخش بود اما حرکتمون کنار هم خیلی بد بود.بدون اینکه چیزی بگم فریبا خودش رو کشید کنار و بهم گفت بخواب.کیرمو تو دستش گرفت و نشست روش.به مهدی هم گفت بیا ادامه بده. انگاری تو بهشت بودم.کیرم توی کس خیس و تنگ فریبا بود،کونش تو دستم بود و با هر ضربه ای که مهدی میزد یا فریبا تکون میخورد لرزش سینه های درشتش رو میدیدم یا به صورتم میخورد.مهدی بعد از چند لحظه گفت من نزدیکم و دارم میشم.فریبا هم با آه و ناله گفت بریز تو کونم عزیزم.بریز که منم نزدیکم،تند بکن.اینو که گفت منم حرکتم رو تندتر کردم.لذت میبردم اما هنوز نزدیک نبودم.چند لحظه بعد مهدی تا آخر چسبوند به فریبا و با آه بلند تو کونش ارضا شد.فریبا هم با ناله میگفتبکن بازم که نزدیکم که یهو خودش رو چسبوند به من با صدایی شبیه جیغ و ناله ارضا شد.فریبا خودش رو روی من ول داده بود و آروم میگفت اووووووف آتیشم زدی.آبت خیلی زیاد و داغه.مهدی هم که کیرشو از تو کون فریبا بیرون آورده بود و رفته بود که خودش رو بشوره.آروم در گوش گفتم میتونم از پشت بکنم گفت اگه زود تمومش میکنی اره چون جر خوردم دیگه دارم اذیت میشم.کاندومت رو هم بیرون بیار.کاندومم رو بیرون آوردم و همینجوری که خوابیده بودم کیرمو گرفتم که بکنم تو کونش،فریبا هم لپ های کونش رو باز کرد تا راحت تر بره داخل.به لطف مهدی کونش باز شده بود اما برای من هنوز خوب و تنگ بود.وقتی کیرمو کردم داخل کیرم داغ شد.داغی و لیز بودنش یه حس خاصی داشت،داشتم واقعا لذت میبردم که حس کردم دارم ارضا میشم.بهش گفتم بلند شو که دارم میشم.گفت بکن و بریز داخل.خودش هم حرکتش رو بیشتر کرد و حس کردم تمام آب بدنم از کیرم داره خارج میشه.انگار که داشت کیرمو میمکید.فریبا از روی کیرم بلند شد و روی تخت افتاد،منم جونی برای تکون خوردن نداشتم و افتادم.مهدی اومد و گفت بیاین بریم حمام که کل تخت خیس شده.هم آب کیر من هم از کون فریبا داشت آب میریخت.سه تایی رفتیم حمام و بدن هامون رو شستیم.سکس فوق العاده لذتبخشی بود اما باز دوست داشتن بشینم ساعت ها حمام کردن فریبا زمانی که سینه هاش رو لمس میکنه یا زمانی که مهدی دستش رو لای چاک کونش میبره رو ببینم.از حمام اومدم و مهدی بهم حوله داد و لباسم رو پوشیدم.مهدی گفت به ما خیلی حال داد.منم گفتم منم ازتون ممنونم و به منم خیلی حال داد.فریبا هم گفت با نفس صحبت کن آخر هفته بیاین خونه ما و شب بمونین.با خنده هم گفت امروز بین خودمون میمونه.مهدی تا دم درب ورودی اومد.با خنده گفتم فریبا خبر نداره دوماه پیش اومدی خونه ما؟گفت میدونه اومدم اما نمیدونه چه اتفاقایی افتاده نوشته: نادر
    • behrooz
      بعد از ۲۵ سال   ۵۲ سالمه بعد اتمام دانشگاه تو سن ۲۷ سالگی با یه دختر ۲۲ ساله ازدواج کردم. دختری خجالتی که از از نظر ارتباط سکسی بسیار صفر کیلومتر بود. یادمه اولین باری که در دوره نامزدی دست بردم لای پاش و از پشت بغلش کرده بودم، در عرض یک دقیقه ارضا شد و تو بغلم ولو شد. مدت چند ماهی که نامزد بودیم کلا به همین طریق گذشت. به زحمت. کس شو بوسیدم و دیدم . اون حتی روش نشد بگه کیر تو ببینم. البته اون روز ها مثل الان سکس از پشت ،ساک زدن و لیسیدن کس رایج نبود .چه بسا بسیاری از افراد این کارا رو چندش آور یا گناه می دونستن.اما به مدد اینترنت و جریان آزاد اطلاعات امروزه خیلی چیز ها عوض شده . به هر ترتیب عروسی برگزار شد و زندگی مشترک شروع شد .وقتی برای شب زفاف رفتم سراغش از خجالت گوشه ی اتاق پنهان شده بود. رفتم سراغش با بوس و نوازش آوردم سر تشک و با کلی ناز کشیدن و زحمت پرده رو زدم و شد زن زندگیم .زنی که در همه سرد و گرم زندگی ، در خوشی و ناخوشی یار و همدمم بود به نحوی که اقوام و اطرافیان ما رو با لیلی و مجنون یا علی و فاطمه مقایسه می کردن. زندگی خوبی. داشتیم اما یک اشکال وجود داشت .زنم نه ساک می زد و نه از پشت می داد . البته من هم آدم خشن و بی رحمی نبودم و خیلی اصرار نمی کردم. چند بار به زحمت راضی کردم برای سکس از پشت . اما به محض این که سرشو فشار می دادم به کونش گریه ش در میومد و من هم منصرف می شدم. بعد از ۲۵ سال زندگی علاقه ای به گوشی و فضای مجازی نشون نمی داد .نه این که بگم مقدس و مذهبی بود ولی از روابط آزاد و بی بند و باری هم متنفر بود . با این که ده سالی می شد گوشی لمسی داشت و جزء اولین زنان فامیل بود که گوشی داشت ،از اون جز برای زنگ زدن استفاده نمی کرد.هیچ گونه اپلیکیشن اجتماعی نصب نمی کرد حتی پیام هم نمی داد. سال گذشته براش اینستا نصب کردم و با یک اکانت ناشناخته بهش پیام دادم به عنوان دوست. هیچ جوره پا نمی داد . پیامو به خودم نشون داد. بهش گفتم اشکال ندارد باهاش چت کن ولی نه آدرس بده نه عکس از چهره خودت.قبول نمی کرد . بعد از کلی پیام بالاخره راضی شد چت. کنه .چیزهایی که خودم برایش می فرستادم بعد از چت برای خودم تعریف می کرد. وقتی به عنوان فرد ناشناس باهاش چت می کردم غلط املایی زیاد و جملات ناقص فراوان داشت و خودم احساس میکردم بدنش موقع پیام دادن می ارزه و نفسش به شماره می افته. کم کم ترسش کم شد و وارد بحث سکس چت شدیم . اخ که چقدر ساده و مظلوم برخورد می کرد عکس خواست ازم، عکس یک بازیگر خوش چهره ترکیه ای رو براش فرستاده بودم . بنده خدا فکر می کرد عکس خودمه. عاشقم شده بود اما هیچ جوره برای حضوری یا تصویری پا نمی داد و منم از خدام بود همین جوری ادامه بده…وقتی تو خونه پیشش بودم از خطر دوست پسر و حضوری و خفت شدن می ترسوندمش اونم همه چیزو تعریف می کرد به جز سکس چتاش. اما می دیدم چقدر کسش خیس می شه و اشتهای سکسش تو سن ۴۷ سالگی زیاد شده. من هم سکس چتا رو به سمت ساک زدن و آنال میکشوندم .این شد که اولین ساکو برام با احتیاط و اکراه زد و دفعات بعدی خیلی بهتر شد ‌.البته من از همون سال اول زندگی با ولع کسشو می خوردم. و این بود که هرگز کسش بوی بد نمیداد حتی دکتر زنان مرکز بهداشت که معاینه کرده بود، بهش گفته بود چکار می کنی که واژنت اینقدر تمیزه .در سکس چت مجازی بهم کون میداد و روز به روز شهوتش بیشتر فوران می کرد و وقتی پیش هم بودیم می گفت من سر پیری دیوونه و شهوتی شدم. وقتی می گفتم بهم کون بده گاهی سکوت می کرد و گاهی می گفت یه روزی. بهت میدم و این اتفاق دیروز افتاد چهار پنج روزی از پریودش گذشته بودو از جلو سکس نداشتیم کیر شق مو بهش نشون دادم بدون حرفی پشتشو به طرف من کرد و شلوارک و شورت شو باهم کشید پایین من هم تو اون لحظه فقط روغن جامد دم دست داشتم قبلاً چند باری انگشت کرده بودم این بار هم کمی با روغن چرب کردم و انگشت کردم و کمی روغن تو کونش فرو کردم و مابقی شو به دور کیر شقم مالیدم و شروع کردم به درمالی؛ چربی اثر خودشو کرده بود ناگهان کیرم سر خورد توی کونش . جیغ زد و می خواست فرار کنه، از طرفی هم می خواست پای حرفش بمونه بهش گفتم ببین اگه در بیارم عذابش بیشتره من بی حرکت می مونم و بقیه کارو خودت بکن . من کیرمو ثابت نگه داشتم در حالی که گریه می کرد و درد میکشید خودش انقدر عقب جلو کرد تا کیرمو تا دسته تو‌کونش جا داد و گفت تو رو‌ خدا زودتر آب تو بیار دارم می میرم من هم چند باری تلمبه زدم و تو‌کونش خالی کردم . به مدد این دوست مجازی که خودم باشم هر روز بیشتر از قبل عاشقمه و منم از جونم بیشتر. دوسش دارم فقط نمیدونم چجوری این دوستی مجازی تمومش کنم قبل از این که گندش در بیاد یا دچار مشکل عاطفی بشه یا جنده بشه.البته با این سن و سال بعید میدونم به فکر جندگی و بی آبرویی باشه ولی. از طرفی هم میگم اگه به دوست مجازی پا داده ممکنه در واقعیت هم چنین اتفاقی بیفتد پایان نوشته: امیر حسین
    • behrooz
      شرت خوشگل خاله   سلام اسم من محمده و الان ۱۷ سالمه و توی اردیبهشت همین سال میرم توی ۱۸ سال من ۴ خاله دارم که یکی از اونا اسمش نرگسه و داستان امروز ام به همین خاله نرگس برمیگرده قضیه برمیگرده به تابستون سال ۱۴۰۳ . خاله نرگس شوهرش خیلی وقت پیش مرده بود و خودشو دختر خالم باهم زندگی میکردن خاله تازه توی تابستون اسباب کشی کرده بوده که مادرم می خواست بره کمکش منم که گفتم کاری ندارم تو خونه باهاشون برم . رفتیم و مامانم و خالم همینطوری مشغول جمع کردن بود . (من یه خاله داشتم که همون موقع ها جشنش بود) یکم گذشت و دختر خالم میخواست بره برا جشن اون خالم لباس بخره که خالم به مامانم گفت حال ندارم میخوام بخوابم و تو باهاش برو . مامان من با دختر خالم رفتن لباس بخرن و خاله گرفت خوابید منم یه چند دقیقه ای سرمو تو گوشی کردم که حوصلم سر رفت .همینطوری تو اتاق ها داشتم میگشتم که یه طناب پیدا کردم و وایسادم طناب زدن یواش میزدم که خاله بیدار نشه همینطوری تو حال خودم بودم که یهو دیدم خاله اومد تو اتاق . گفتم ببخشید خاله بیدارت کردم . گفت نه قربونت برم خودم بیدار شدم میخواستم لباسامو بچینم خاله رفت تو اتاق تا لباساشو بچینه چند دقیقه که گذشت بهش گفتم خاله میخوای کمکت کنم خاله هم قبول کرد رفتم کمکش هعی شال و روسری ها و مانتو هاشو من تا میکردم اون میذاشت تو کمدش نیم ساعت مشغول جمع کردن بودیم که هرچی جلوتر می رفتیم و بیشتر جمع می کردیم به لباس زیرای خاله نزدیک تر می‌شدیم (لباس زیباشو ریخته بود کف اتاق و بقیه لباسا روش( من انتظار داشتم خاله بهم بگه برو بیرون دیگه که دیدم نخیر نگفت همینطوری تو حال خودم بودم که با حرفی که خاله زد گیج و منگ شدم گفت خاله سوتین ها رو تا کن بده تا بزارم تو کمد تعجب کردم . ولی بدون هیچ حرفی هعی تا میکردم و میدادم خاله پیش خودم میگفتم شاید عادیه چیز زیاد عجیبی نیست که دارم اینطوری میکنم . خاله یه شرت سفید داشت که یهو در اومد گفت محمد این خوشگله از خجالت داشتم میمردم بزور خودمو جمع کردم و با یه لبخند ملیح گفتم آره خاله خاله هی می‌خندید و می‌گفت حالا چرا انقد سرخ شدی؟ من هعی داشتم آب میشدم میرفتم توی زمین یهو خاله گفت: اصن یه دقیقه برو بیرون منم رفتم و پیش خودم گفتم شاید داشت شوخی می‌کرد باهام که چند دقیقه بعد گفت بیا تو درو باز کردم و با دیدن صحنه روبروم هاج و واج موندم خاله همه لباساشو در اورده بود و با همون شرت سفید و یه سوتین قرمز جلوم وایساده بود . نگام رو تک تک اجزای بدنش بود پاهای کشیده و سفیدش ،رونای خوشگل و از همه بهتر ممه هاش تو اون سوتین قرمز مث دوتا خوشه انگور بود که آرزوی خوردنشونو داشتم . همینطوری نگاش میکردم که گفت حالا چی شرت خوشگله؟ لال شده بودم فقط سرمو به نشونه آره تکون میدادم که دیدم با خنده گفت اون چیه؟ اومدم پایین و نگاه کردم و دیدم بله! کیرم راست راست شده بود و داشت شلوار و شرتم و پاره می‌کرد . بهم گفت میخای توام شلوارتو در بیاری ببینم شورتت خوشگله یا نه؟ از خوشحالی داشتم میمردم شلوارمو کشیدم پایین که خاله اومد جلو یواش گفت پیراهنتم در بیار پیرهنمو که درآوردم خاله نگاهی به کیرم کرد و با خنده گفت بچه که بودی میرفتی دستشویی من میومدم میشستمت اندازه هسته خرما بود الان خرطوم فیل شده یه نیشخند ای زدم که اومد جلو و کیرمو می‌مالید تو فضا بودم . گفتم خاله ،گفت:جانم گفتم میشه ممه هاتو بخورم خنده ای کرد و گفت چرا نمیشه اول باید سوتینمو باز کنی چرخیدم پشت سرش و سوتینشو باز کردم همینطور کونشو می‌میمالیدم و گردنشو میخوردم سوتینشو که باز کردم لحظه شماری میکردم تا برگرده و اون ممه های بی‌نظیر و ببینم . برگشت و دوتا توپ خوشگل الان تو دستای من بود بوسه ای به لبش زدم و آروم آروم با دستام ممه هاشو مالیدم کم کم حالتش داشت تغییر می‌کرد. ممه هاشو گذاشتم توی دهنم و با تمام وجود میخوردم نمیدونم چقد خوردمشون که دیگه خودم خسته شده بودم چند دقیقه فقط همینطور زل زده بودیم بهم . رفتم سراغ گردنش هی لیس میزدم لیس میزدم تا کم کم رسیدم به پایین نفس هاش تند و نامنظم شده بود و آهای ریزی میکشید .بالاخره رسیدم پایین رسیدم به اون صحنه زیبا از روی شرت یه لیسی روی بهشتش زدم که آه بلندی کشید و نگام کرد . همینطوری از روی شرت داشتم لیس میزدم که گفت:حالا نگفتی شرتم خوشگله یا نه ؟ با خنده جواب دادم خیلی خوبه و ادامه دادم رسیدم به روناش که از شدت سفید بودنشون داشتم دیوونه میشدم شرتشو کشیدم پایین و با اون منظره بکر خودمو غرق لذت کردم بردمش خوابوندم روی تخت و افتادم به جون کصش کس بدون مو و در عین حال کمی سفید . همینطوری لیس میزدم خاله خودشو وا داده بود کم کم داشت جیغ میزد یک انگشتمو کردم توش که دیوونه شد و همینطور لیس میزدم تا با یه جیغ بلند ارضا شد . نمیدونم بعد ارضا شدنش حالتش تغییر کرد و خجالت می‌کشید چشاشو بسته بود . رفتم بالا سرش و کیرمو گذاشتم رو لباش چشاش بسته بود و باز نمیکرد ولی از زیر چشم داشت میدید چه خبره . لحظه شماری میکردم تا لباشو از هم وا کنه و کیرمو بکنه تو دهنش بعد از چند ثانیه چشم انتظاری خاله بالاخره لبای سرخشو از هم وا کرد . کیرم رفت تو دهنش آروم آروم خودم جلو عقب میکردم تو دهن خاله حس بی‌نظیری داشتم دلم میخواست با خاله سکس کنم بدجور حشرم زده بود بالا بعد از چند دقیقه رفتم سراغ ممه هاش و دوباره میخوردمشون . به خاله گفتم نمیخوای جبران کنی؟ گفت چیکار کنم ؟ گفتم میخوامت خاله منظورمو فهمید و به کمر خوابید روی تخت و نگام می‌کرد . وقتش بود رفتم جلو و یکم سر کیرم تف زدم با انگشت شصتم بهشت خاله رو مالیدم آروم کیرمو گذاشتم روی کصش خاله گفت دیوونم نکن شروع کن ! آروم آروم کیرمو میکردم تو بهشت خاله . حس وصف نشدنی داشتم آروم آروم شروع کردم به تلمبه زدن ناله های ریز خاله داشت دیوونم میکرد . یکی ار ممه هاشو گرفته بودم و هی فشار میدادم . خاله گفت:حالا بالاخره شرتم خوشگل بود؟ با لبخند نگاش میکردم و گفتم عالی بود. تند تند تلمبه میزدم نزدیک بود آبم بیاد خاله داشت جیغ می‌کشید کشیدم بیرون و خالی کردم رو شکمش . غرق لذت بودم خاله رو سفت بغل کردم لباشو بوسیدم و گفتم: خاله شورتت خیلی خوشگله . نوشته: محمد
    • behrooz
      سورپرایز پارتنر هاتوایفم در حمام 1   سلام،سال نو رو خدمت تمام عزیزان تبریک میگم امیدوارم سال بسیار خوبی رو در پیش داشته باشین.اول یه بیوگرافی از خودم بدم و بعد داستانم و شروع کنم. پوریا هستم و ۲۴ سالمه،دانشجوام و کارمند و تهران تنها زندگی میکنم.من و پارتنرم چندسالی هست باهمیم،ترانه پارتنرم ۱۹ سالشه و به چشم من بسیار زیباست و خوش هیکل و باهوش و جذاب.دانشگاه تهران درس میخونه و به تازگی‌دانشجو شده.من و ترانه توی این سال ها بسیار راجب فانتزی هامون با هم صریح بودیم و به سادگی علایق و فتیش هامون و به هم میگفتیم.ترانه ۱۷ سالش بود که به من گفت هاتوایفه و خب من جا خوردم اما خودمم کاکولدی رو به شدت دوست داشتم اما نمیدونستم این گرایش پذیرفته شدست و چهارچوب داره یا اصلا اسم خاص خودش و داره. اینارو گفتم که بدونین چند سالیه این حس و داریم اما مشکلی که حس میکنم ۹۰ درصد کاکولد ها و هاتوایف های عزیز توی ایران تجربه میکنند،اینه که کاری که میکنیم درسته؟ آیا انتهای خوشی داره؟آیا رابطه قشنگی که براش این همه وقت گذاشتی از بین نمیره؟ آیا من براش به اندازه قبل از تجربه این حس میتونم جذاب باشم؟ یا اینکه ناخودآگاه یه کاکولد حس پوچی میکنه یا اینکه از خودش میپرسه چرا اینکارو میکنم! گاهن جنگیدن بین منطق،احساسات و علایق رخ میده و روزها با حال بد میگذرونی،خیلی ها بارها به هم قول میدن دیگه ادامش ندین و به خیال خودشون با اینکار از رابطه محافظت کنن اما خوب نمیشه.هیچ اموزشی هم نیست هیچ خوب و بدی هم تعیین نشده پس خودتی و خودت.به خاطر همین چیزها ما دو سالی میشه دنبال راه چاره بودیم،دنبال ادم درست،چون میدونین،پیدا کردن آدم درست خودش بزرگترین چالشه! چند ماه پیش یه نفر پیدا شد،عجیب بود ولی با شعور بود،شوخ بود و مهم ترین حسن این آدم این بود پنج دقیقه بعد از دیت بهش میگفتی خدانگهدار می رفت و دیگه هیچ پیامی نمی دهد! برعکس کسایی که یه سلام میدی باید ۲۰ تا اکانت ازش بلاک کنی تا مطمئن بشی بازم پیام نمیده تا مزاحمت ایجاد کنه! مثل من قدش بالای ۱۹۰،هم سن و سال و خوشتیپ.ترانه خودش پیداش کرده بود.باهاش صحبت کرد و به من اطلاع داد و منم اوکی و دادم.ترانه تو این سالا اونقدر رفته بود سمت این حس و اونقدر من کنسل کرده بودم یا ناراحت شده بودم و مودی بودم که دیگه میترسید چیزی بگه،به خاطر همین من خودم بهش پیشنهاد دادم که با امیر بره بیرون. فردای اون روز بعد از ظهر بود که رفتن بیرون و توی یه کافه نشستن،من سر کار بودم که دیدم چند تا پیام برام اومده،تلگرام و که باز کردم دیدم امیر عکسای دوتاییش و با ترانه با دست گل فرستاده.دوباره تموم این افکار تو ذهنم پیچید که درسته این عکسا به شدت هورنیم میکنه،ولی آیا واقعا درسته؟ لذت بخش بود ولی ترسناک،براش نوشتم:“خوش بگذره حسابی” ترانه که دو سه ساعت بعد از دیت برگشت بهش زنگ زدم و گفت دم دانشگاهه بره داخل پیام میده،قرار بود یک ساعت پیش برسه ولی حالا دیر کرده بود با نگرانی‌بهش پیام دادم که ببینم چی شده انقدر دیر کرده،وقتی ماجرا رو پرسیدم فهمیدم که بله،امیر کل مسیر پیاده برگشت ترانه رو به گوشه کنارا برده و حسابی ازش لب گرفته،ترانه میگفت امیر اول اومد ازم لب بگیره ولی من خودمو کشیدم عقب،وقتی دیدم امیر ناراحت شد خودم پیش قدم شدم این بار و لبامو چسبوندم به لباش! هر لحظه لذتی که از حرفاش میبردم بیشتر میشد،بعد دیدم یه عکس فرستاد وقتی باز کردم دیدم بله،عکس شورت خیسشه! معلوم بود حسابی بهش خوش گذشته! فردای اون روز ترانه ازم خواست برای آشنایی بیشتر با امیر سه تایی بریم بیرون،یه جایی قرار گذاشتیم و غروب بود که هم و دیدیم.من زیاد رفیق باز نیستم و ارتباط نمیگیرم اما رفتار امیر اوکی بود البته معلوم بود استرس داره،هر سه تامون داشتیم ولی خب خودمون و عادی نشون میدادیم.رفتیم و قدم زدیم.طولانیش نمیکنم ولی اون شب از دیدن نزدیکی ترانه و امیر بیشتر حسودی کردم تا لذت.اینکه واقعا داشت باورم میشد ترانه تونسته از لحاظ احساسی به یه نفر نزدیک بشه ترسناک بود.امیر که رفت آروم به ترانه گفتم میشه دیگه ادامه ندیم باهاش؟ چشای ترانه گرد شد! گفت من مشکلی با ادامه ندادنش یا دک کردن این ادم ندارم ولی این شل کن سفت کنات اصلا قشنگ نیست.اونشب بحث زیادی کردیم،جفتمون ناراحت شدیم و قول دادم دیگه سمت این حس نرم! شب اما موقع خواب دوباره همه چی برگشت به قبل و پشیمون بودم از حرفام.اما خب اینکه برم دوباره به ترانه بگم ادامه بدیم دیوونگی بود و ترانه کاملا حق داشت تا چند روز حتی باهام صحبت هم نکنه! در ضمن وقتی ترانه به یکی می گفت خدافظ دیگه دوست نداشت بره بهش بگه بیا دوباره ادامه بدیم.اصلا روش نمیشد! پس یه نقشه ای کشیدم… به امیر پیام دادم و سلام و احوال پرسی کردم.جوابم و داد و بهش گفتم ترانه رو واقعا میخوای؟ گفت آره من خوشم اومده بود ازتون و الانم گفتین برو رفتم گفتم پس باید یه کاری کنیم،من یه گندی زدم و میخوام جبرانش کنم لطفا کمکم کن.گفت حتما گفتم من با ترانه هر ماه چندین بار سوییت میگیریم و سکس میکنیم.این هفته میخوام سوئیت بگیرم،آدرسش و بهت میدم و با هم هماهنگ میکنیم،وقتی رسیدیم ترانه رو میبرم توی حمام و بعد میام در خونه رو برات باز میکنم بیا داخل و لخت شو و بیا توی حموم،بهش میگم براش سوپرایز دارم چشماشو ببنده،چشماشو که باز کنه تو رو جلوش ببینه،چطوره؟ گفت ناراحت نمیشه؟ گفتم اگر ناراحت شد پول اسنپت و میدم لطف کن و برو،گفت حتما و قرارمون و گذاشتیم… ⚫پایان قسمت اول پ.ن:اسم ها واقعی نبودند اگر بازخورد ها خوب باشه قسمت بعدی سریعا قرار داده میشه♥️ نوشته: حس زیبای کاکولدی
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18