chochol ارسال شده در 10 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اردیبهشت نوجوان × تابو × بیغیرتی × داستان تابو × سکس تابو × داستان بیغیرتی × سکس بیغیرتی × داستان سکسی × گی × عاشق زنم بودم ولی.... این یه داستان نیست بلکه یه خاطرس اینکه برای شما قابل باور باشه یا ن بستگی به خودتون داره چون خیلی اتفاقات تو زندگی آدما میفته که شما تجربش نکردید. اگه آدم اخلاق مدار و پاکی هستید تو کونباز چیکار میکنید؟ تشکر از اونایی که انتقادشون رو محترمانه بیان میکنن و دنبال تخلیه عقده هاشون نیستن. امیدوارم با گفتن برخی جزئیات بتونم حس هارو کامل منتقل کنم تا بتونید با لحظات همذات پنداری کنید. اسمم حسینه و این خاطره برمیگرده به چهار سال پیش و سنهارو طبق اون سال میگم. ۴۲ سالم بود خانمم فرشته چهار سالی ازم کوچیکتره و ۱۶سال بود که ازدواج کرده بودیم ثمره این ازدواج یه پسر ۱۴ سالس یه خواهر زن دارم که از خانمم شیش سال کوچیکتره پدر مادر زنم همین دو تا دختر رو داشتن تا اینکه تو میانسالی پسر دار میشن. وقتی من رفتم خواستگاری زنم(سال۸۲) پسرشون آریا تقریبا ۵ ماهش بود. رابطه من و خانمم همیشه صمیمی و خوب بود با گذشت زمان هم هیچوقت ازش سرد نشدم حتی یکبارم بهش خیانت نکردم. ۱۶اردیبهشت ۱۳۹۸ بود و ما داشتیم میرفتیم تولد آریا، خرید کیکو من و خانمم قبول کردیم. از آریا بگم یه پسر ریز جثه با استایلی تقریبا لاغر و شخصیتی ساکت و مودب، به نسبت بقیه با من صمیمی تر بود ولی کلا اجتماعی نبود حتی با خواهرای خودشم کم صحبت میکرد و اکثر اوقات وقتی مهمون میرفت خونشون تو اتاقش بود. رسیدیم خونه پدر زنم. سلام کردیم و طبق معمول آریا تو اتاقش بود. به باجناقم(مجید) نگاه کردم و گفتم از وقتی شما اومدید نیومده بیرون؟ مجید با حالت مسخره گفت چرا آقا ۵ دقیقه اومد سلام کرد و رفت. شمع رو روشن کردیم و مادر خانمم رفت آریا رو صدا کرد. همه دست زدیم و سعی کردیم جو رو شاد کنیم. آریا از اتاق بیرون اومد و یه لبخند مصنوعی زد و تشکر کرد؛ وای ممنون دستتون درد نکنه که به یادم بودید و رفت رو مبل تکی نشست. بعد از اینکه یه تیکه کیک خورد دوباره از همه تشکر کرد و رفت تو اتاقش. تو راه برگشت به خونه بودیم نگاه فرشته کردم و آروم گفتم نمیخوای برادرتو ببری دکتر؟ فرشته جواب داد؛ بابام اینا بردنش مثل آدم نمیگه چشه این بچه از اولم مشکل داشت. +باشه قبول دارم از اولم خیلی اجتماعی نبود ولی برادرت دو ماه پیش خودکشی ناموفق داشته و هیچ دلیلی هم برای کارش بهتون توضیح نمیده حتما یه مشکل جدی هست. فرشته با اَبروش اشاره کرد که جلو سینا(پسرم) این حرفا رو نزنیم. یه شب با زنم و پسرم میخواستیم شام بریم بیرون که من اصرار کردم باید بریم دنبال آریا و اونم ببریم. زنم گفت مگه نمیدونی اون هیچ جا نمیاد. +سوپرایزش میکنیم میریم جلو در مادرت اینا زنگ میزنیم میگیم بیاد پایین. فرشته؛الکی این همه راهو بریم بگه نمیام ضد حال میشه. +نگرانش نیستی؟ داره تو خونه افسرده میشه و بیرون در نمیاد هر روزم داره بدتر میشه. فرشته؛وای حسین ولم کنا من ک نمیتونم به زور بهش بگم بیا تو جمع حتی جلسات روانشناسی رو هم دیگه نمیره پس خودش نمیخواد حالش خوب بشه. +اون نیاز به کمک داره ولی نمیتونه بگه. فرشته با کلافگی گفت باشه حسین هر کاری دلت میخواد بکن. سمت خونه مادر خانمم حرکت کردیمو وقتی رسیدیم آیفونو زدم و به مادر خانمم گفتم به آریا بگو آماده شه بیاد پایین میخوایم شام بریم بیرون. مادر خانمم گفت آخه پسرم خودتم میدونی این بیرون بیا نیست. +بهش بگو اگ نیاد دیگ خونتون نمیام اینجوری حداقل میفهمم از اینکه مارو نمیبینه خوشحاله. ده دقیقه ای گذشت در کمال تعجب در باز شد و آریا بیرون اومد، سوار ماشین شد؛ لبخندی زدم و گفتم به به بالاخره افتخار دادی با ما بیای بیرون. از خجالت خندید و سرشو پایین انداخت. تو رستوران هر وقت چشمم بهش میفتاد لبخند میزدمو اونم لبخند ریزی میزد. موقع رسوندنش خدافظی گرمی کردیم و تو این چند ماه اخیر از دفعات نادری بود که خنده های آریا و فرشته رو با هم میدیدم. یه شب مادر خانمم و باجناقم اینا رو دعوت کرده بودیم خونمون قبل شام سر یه موضوع الکی پدر خانمم و آریا بحثشون شد و آریا کلیدو برداشتو و گفت میرم خونه، پدر خانمم هم کنترلشو از دست داد و جلو جمع گفت هر جهنمی میخوای برو پسره عقب مونده این همه سال زحمتتو کشیدم بچه های مردم آرزوی چیزایی که برات فراهم کردمو داشتن از خوشی زیاد هار شدی. این حرفش باعث شد آریا زود درو باز کنه و از خونه بزنه بیرون. نگاه جمع کردم و گفتم میرم دنبالش میارمش. تو کوچه دستشو گرفتمو و گفتم من از طرف بابات معذرت میخوام میدونم حرفش زشت بود ولی لطفا بیا خونه. *مگه ندیدی چجوری مجید خندید مگه ندیدی چجوری جلو جمع تحقیر شدم نمیخوام برگردم الانم درخواست اسنپ دادم. +باشه اصلا خودم میبرمت فکر کن اسنپم تازه تو راهم حرف میزنیم. *نه مزاحمت نمیشم نمیخوام مهمونیت خراب بشه برو خونه. مهمونی من با رفتن تو خراب میشه، ی دیقه وایسا ماشینو از پارکینگ بیرون بیارم بریم. تازه حرکت کرده بودیم نگام کرد و آروم گفت ببخشید که من باعث شدم اینجوری بشه. +تو خیلی مهربونی ولی نمیدونم چرا دیوار تنهایی رو دور خودت کشیدی. *چیزهایی هست که هیچکس نمیتونه درکش کنه و آدم مجبوره تنهایی تحملش کنه. +هی آریا مجبور نیستی تنهایی چیزی رو تحمل کنی لطفا بهم بگو چی شده چرا با خودت اینکارو میکنی. *نمیتونم بگم آخه درکش سخته میدونم همه ازم متنفر میشن نمیخوام خانوادمو از دست بدم. +یادته بچه بودی کاردستی هاتو میدادی من درست کنم؟ حتی نمیزاشتی بابات یا مجید درست کنه میگفتی فقط حسین بلده. لبخندی رو لبش نشستو گفت آره آخه تو خیلی با حوصله درستشون میکردی. +یادته موقع تاب بازی افتادی دندونت شکست؟ همش گریه میکردی بعد من بغلت کردم برات داستان گفتم تا برسیم بیمارستان آروم شدی؟ از حالت ناراحتی در اومده بود و خنده رو صورتش نشستو گفت برای همین چیزاس که نمیخوام بگم میخوام همیشه دوسم داشته باشید. +با تمام این چیزا و شناختی که ازم داری به نظرت ازت متنفر میشم؟ *نمیدونم آخه درکش سخته براتون حقم دارید ولی قسم بخور اگ بهت بگم حتی اگ ازم متنفر شدی ولی به خانوادم چیزی نگی. +هیچی باعث نمیشه که ازت متنفر بشم و هیچوقت کاری یا حرفی نمیزنم که تو رو از خانوادت دور کنه. *اول اینو بگم که من اسفند پارسال خودکشی کردم و مسموم نشده بودم بابام اینا بهتون دروغ گفتن. +میدونم ولی مادرت خواست ما جوری وانمود کنیم که تو خجالت نکشی. دستمو رو شونش گذاشتم؛نمیخوای بگی مشکلت چیه؟ تو چشمام نگاه کرد و گفت جون هرکی دوس داری به هیچکس نگو. +لطفا این فکرارو دربارم نکن به جون سینا عین یه راز بین خودمون میمونه. ماشینو زدم کنار که راحت به حرفاش گوش کنم. نفس عمیقی کشید و سرشو پایین انداخت؛ ببین حق داری ازم متنفر باشی ولی من نمیخوام اینجوری باشم دست خودم نیست. حرفی نمیزدم و منتظر بودم حرفاشو ادامه بده. *خب بقیه پسرا راجب دخترا رویا میبینن یا راجب دخترا از اون فکرا میکنن ولی من اینجوری نیستم من راجب مردا رویا میبینم. لبخند رو صورتم بود و وقتی صورتشو بالا آورد منتظر واکنش من بود. *البته من از همه مردا خوشم نمیادا فقط از بعضی هاشون مثلا مردونه و پرمو و اینجوری دیگه. آب دهنشو قورت داد و تو چشمام نگاه کرد. +خب دیدی ازت متنفر نشدم اینکه همجنسگرا باشی هیچ اشکالی نداره اینکه صلاح میدونی به خانوادت چیزی نگی بازم میل خودته ولی بدون تو کار اشتباهی نکردی و کاملا نرمالی. سرشو گذاشت رو زانوهاشو و دستاشو دور سرش حلقه کرد، یهو زد زیر گریه. از آرنجش گرفتم و صورتشو بالا آوردم و تو چشماش نگاه کردم؛هی آریا لازم نیست خجالت بکشی تو کار اشتباهی نکردی. تو بغلم گرفتمش و سرشو نوازش میکردم بعد از چند دقیقه گریش قطع شد و با خجالت پوست لبشو میکند و بهم نگاه میکرد؛باورم نمیشد این چیزا رو بدونی ولی قول دادیا به هیچکس نمیگی. +دیدی الکی تو خودت ریخته بودی، گفتم به جون بچم به کسی نمیگم. *آخه الان فکر میکنی من با هر پسری دوستم یعنی باهاش کاری میکنم بخدا من اصلا تا حالا کاری نکردم بعدشم اصلا همسن خودمو دوست ندارم. +من همچین فکری راجبت نمیکنم فقط مراقب خودت باش و لازمم نیست به هر کسی این موضوع رو بگی. سرشو به نشونه تایید تکون داد. بهش گفتم بریم خونه حالا یا باز میخوای برگردی خونتون؟ *نه بریم شام بخوریم خیلی گشنمه و خندید. +چشم رفیق قدیمی من، دستور شما اجرا میشه. لبخند رو صورتشو بود و با خوشحالی نگاهم میکرد. اونشب گذشت تا چند روز بعد آریا خودش تنها اومد خونمون، فرشته رفته بود آرایشگاه و پسرم هم با رفیقاش بیرون بود. براش میوه شستمو کنارش نشستم. +چخبر خوبی؟چقدر کار خوبی کردی اومدی هر وقت حوصلت سر رفت بیا بهمون سر بزن. استرس تو صداش موج میزد و گفت راستی فرشته کی میاد از کی رفته آرایشگاه؟ +الاناس که برسه، سینا هم چند ساعتی میشه که رفته، چیه حوصلت سر رفته؟ *نه اصلا، اومدم تو رو ببینم دلم برات تنگ شده بود. +ای جونم چ برادر زن با معرفتی دارم من. طاقتش سر اومده بود یهو بغلم کرد و سرشو رو سینم فشار میداد. دست رو موهاش کشیدمو سرشو بالا آورد با لبخند نگام کرد؛ خیلی باحالیا. تو چشماش شهوت رو میشد دید. دست رو صورتش کشیدم و دوباره سرشو رو سینم گذاشتم و سرشو بوسیدم. دست به بازوم میکشید که یهو صدای باز شدن قفل درو که شنید ازم فاصله گرفت و الکی شروع کرد به پوست کندن سیب. فرشته اومد با تعجب گفت عه آریا کی اومدی؟ *فکر کردم خونه ای، ببخشيد بدون خبر اومدم. فرشته جواب داد: قربونت بشم داداش خوشگلم هر وقت دلت خواست بیا. خدا کنه همیشه بدون خبر بیای فقط حالت خوب باشه. بعد شام آریا اسنپ گرفتو رفت. من هیچوقت کوچکترین فکر جنسی راجب آریا نداشتم، چند بار تو دوران نوجوانی و سربازی پسر کرده بودم ولی یه جورایی از سر فشار جنسی بود و کلا به پسرا حس نداشتم شایدم خودمو نمیخواستم تو شرایطش قرار بدم. بعد از اونشب آریا کم کم ازم فاصله گرفت و هر بار که سعی میکردم باهاش صمیمی تر رفتار کنم واکنش منفی نشون میداد. آبان ماه بود و خانمم می خواست با دوستاش چند روز بره مسافرت مجردی و از شانس پسرم هم میخواست بره خونه مادرم. شنبه عصر بود زنم تو اتاق داشت وسایلشو داخل چمدون میذاشت یهو آیفون خونمون زنگ خورد. صدام کرد حسین بیین کیه، درو زدم و گفتم برادرته. با تعجب گفت وا مطمئنی؟ آریا وارد خونه شد و با لبخند سلام کرد. از فرشته پرسید جایی میری مگه؟ فرشته جواب داد آره مگه بهت نگفتم میرم کیش؟ *ن فقط گفتی سینا میره خونه مادرشوهرم. فرشته با کلافگی جواب داد آره راست میگی به مامان گفتم میرم فکر کردم بهت گفته. *نه نگفته ولی ببخشيد من نمیدونستم وگرنه مزاحم نمیشدم. فرشته؛مزاحم نیستی داداش گلم فقط حوصلت سر میره دیگه با حسین تنهایی. +اتفاقا خوب شد اومد، منم تنهام شام رو میمونی با من میخوری. فرشته؛ آره حسین هم تنها حوصلش سر میره. آریا لبخند رضایتی زد و گفت باشه ممنون. سوار ماشین شدیم تا زنمو برسونم تا فرودگاه مهرآباد. تو راه از آینه جلو،صندلی عقب و نگاه میکردم و متوجه لبخند های آریا میشدم. از بس ترافیک بود تا برگرديم شب شد. پیتزا رو گرفتم و رفتیم خونه، موقع غذا خوردن آریا همش بهم نگاه میکرد وقتی هم بهش نگاه میکردم نگاهشو میدزدید. رفتم اتاق لباسامو در آوردم به آریا گفتم بیا تو هم از شلوارک های سینا بپوش راحت بشینی. *ن دیگه من برم مزاحمت نمیشم. +کجا میخوای بری؟ منم تنهام شب بمون همینجا. *مگه سینا نمیاد؟ +ن شب میمونه خونه مادرم. یکم مِن مِن کرد و گفت باشه به مامانم زنگ میزنم میگم شب میمونم. ماهواره رو روشن کردمو و مشغول نگاه کردن فیلم بودم آریا هم کنارم نشسته بود و قایمکی وقتی حواسم نبود بهم زل میزد. سر حرفو خودش باز کرد. *ممنون که اون رازمو به کسی نگفتی. خودمو زدم به کوچه علی چپ: کدوم راز؟ یکم خجالت زده بود: همون که گفتم به دخترا حس ندارمو اینا. +آها، گفتم که خیالت راحت باشه. *ی چیزی بگم؟ +جونم عزیزم بگو. *تو علاوه بر مهربون بودنت کلا هیکلت و قیافت هم قشنگه. +تو لطف داری بهم عزیزم. ن جدی میگم چارشونه هستی بدنت رو فرمه کلا هیکلت درشته خب باحاله دیگه. یکم جوگیر شدم زود براش بازو گرفتم، خوبه دوس داری؟ بازوم رو با دستش گرفت وای بازو هات چقدر بزرگن، پشت بازو هم داریا. +خب ۲۰ ساله مداوم ورزش میکنم جونی هامم کشتی میگرفتم. با لبخندی که پر از استرس بود و سعی میکرد محتاط تر ازم تعریف کنه گفت؛ خوشبحال خواهرم خخخ. دستمو دور گردنش انداختمو تو بغلم آوردمش، انگشت های دستشو رو دستم بازی می داد سرشو بالا آورد و گفت یه چیزی بگم عصبی نمیشی؟ گفتم نه بگو. *نه ولش کن عصبی میشی. +باز شروع کردیا گفتم عصبی نمیشم. *آخه این فرق داره چیز خوبی نیست نمیتونم بگم. +آدمو میکشی تا دو کلمه حرف بزنی خب بگو چیه به جون خودت عصبی نمیشم. نفس بلندی کشید و پاهاش رو از استرس تکون میداد؛آخه یه چیزیه بهتره بگم یه کاریه که زشته. پاهاشو با دستم نگه داشتم؛ با لحن شوخی گفتم بگو دیگه سرویس کردی مارو. چشماشو بست و گفت میگم میشه بهش دست بزنم؟ +به چی دست بزنی؟ دستشو گذاشت رو کیرم و گفت به این. شوکه شده بودم و انتظار شنیدن این حرفو نداشتم ولی یه جورایی خودمم کرمم گرفته بود باهاش رابطه رو امتحان کنم. دستمو گذاشتم رو دستشو فشار دادم؛ هر چقدر دوس داری بهش دست بزن. با چشماش که دوباره مثل اون روز پر از شهوت بود نگام کرد و لباشو جلو آورد، آروم از لباش بوسیدم و دیدم خودش همراهی میکنه و لبامو تو دهنش میکنه، تحریک شدم و شروع کردم به خوردن لباش. دوباره سرشو گذاشت رو سینم و محکم بغلم کرد. +میخوای از زیر شورت بهش دست بزنی؟ بدون اینکه حرف بزنه دستشو برد زیر شورتم و کیرمو تو دستش گرفته بود. *خوابه این؟چرا بلند نشده؟ +خب باید یکم باهاش ور بری یا بخوریش بدت نمیاد که از خوردن؟ *ن عاشق اینم ک برات بخورم. شلوارکمو در آوردم و شورتمم انداختم کنار. رو مبل نشسته بودمو پاهامو باز کردم؛بیا بشین بخور. جلوم زانو زد و شروع کرد به ساک زدن، داغی دهنش خیلی زود کیرمو سفت کرد و اونم از سفت شدن کیرم تو دهنش لذت میبرد. خوردناش تند تر شده بود و مشخص بود دفعه اولش نیست چون خیلی کم دندون میزد. سرشو گرفتم و تو چشماش نگاه کردم؛ بریم تو اتاق؟ سرشو به نشونه تایید تکون داد. رو تخت دراز کشید و زود تیشرتشو در آورد. چشماشو بستو منتظر بود من شروع کنم. شلوارکشو درآوردم شورتشو که دادم پایین دستمو گرفت و گفت خجالت میکشم. +خجالت نداره که مگه نمیخوای لذت ببری؟ شورت و شلوارکش رو انداختم کنار و شروع کردم به لب گرفتن ازش چشماشو بسته بود و بهم لب میداد. لباشو آروم گاز میزدمو چشماشو می بوسیدم رفتم پایین تر گردنشو زبون زدم دیدم خیلی تحریک میشه گردنشو آروم میک میزدم جوری ک کبود نشه. سرمو گرفته بود و خیلی آروم زیر لب میگفت جون خیلی حال میده. دوباره لباشو بوسیدم و شروع کردیم تند و عمیق لب بازی کردن، چشماش رو باز کرد و بهم زل زدیم با خنده گفت میدونستم امشب تنهایی از عمد اومدم پیشت🙈. لپشو کشیدم؛عه از این پدرسوخته بازیا هم بلدی پس. دستمو گذاشتم رو کیرش مثل سنگ سفت شده بود تقریبا ۱۱ سانت قلمی بود. تف انداختم رو کیرش و شروع کردم براش جق زدن و همزمان از هم لب میگرفتیم خیلی تحریک شده بود و زبونشو میداد تو دهنم منم آروم گازش میگرفتم. تو همین حال بودیم یهو دستمو گرفت گفت بسه آبم میاد. دمر خوابوندمش و از پشت گردنشو لیس زدم تا رسیدم به کونش، لوبریکانت رو ریختم دم سوراخش و با انگشت باهاش بازی میکردم ولی خودشو سفت میکرد انگشتمو خواستم بکنم توش، گفت نه سوراخ نه من تا حالا از سوراخ کاری نکردم. +باشه هر کاری بدت بیاد رو انجام نمیدیم. تف انداختم لای پاش گفتم محکم بچسبون بهم. خوابیدم روش و چند دقیقه ای تلمبه زدم وقتی کیرمو لای پاش عقب جلو میکردم با دستش رون پامو می گرفت و صورتشو به صورتم میمالید. بلند شدم گفتم اینجوری حال نمیده بیا ساک بزن البته اگ دوس داری آبمو بیاری. دو تا بالشت زیر سرش گذاشت و دراز کشید و بهم گفت حالت داگی بشم و کیرم دم دهنش باشه. کیرمو با زبونش لیس میزد و مظلومانه تو چشمام نگاه میکرد هم خجالتش ریخته بود هم من فهمیده بودم بدجور بهش حس دارم. زبونشو رو تخمام میکشید و آروم میکردتشون تو دهنش. کیرمو تا نصفه تو دهنش میکرد و منم سرشو فشار میدادم تا بیشتر تو دهنش بره. تف انداختم رو کیرش و براش جق میزدم، اینکارم باعث میشد خیلی حشری بشه و کیرمو با اشتهای بیشتری بخوره. با دستش از ته کیرم گرفت و شروع کردن تند و پر تف ساک زدن، دهنش عجیب داغ بود. سرشو نگه داشتم و آروم تو دهنش تلمبه میزدم چند دقیقه گذشت حس کردم آبم داره میاد زدم رو شونشو گفتم آبم داره میاد اعتنایی نکرد و دوباره ساک زدنو ادامه داد. کیرشو ول کردم و دستمو گذاشتم رو پیشونیم نفس عمیقی کشیدم و خالی شدن آبمو تو دهنشو حس کردم بعد چند ثانیه دیدم آخرین لحظه با کیرش ور رفته آبش اومده. اومدم دستمالو بدم آبمو بریزه روش. یهو دهنشو باز کرد همه آب کیرو خالی کرد رو چونه و گردنش. کنارش دراز کشیدم و پیشونیش رو بوسیدم؛ازت ممنونم خیلی خوب بودی. چیزی نگفت و سرشو به اون سمت چرخوند؛ من برم دهنمو بشورم. زود پاشد و رفت خودشو شست. لباساشو با عجله پوشید و تو حال نشست ازش پرسیدم چیزی شد؟یهو ساکت شدی. *ن چیزی نشد. +آخه از بعد سکس نشستی رو مبل ی کلمه هم حرف نمیزنی. *میگم میشه من برم آخه امتحان دارم. +یهو چی شد آخه؟تو ک قرار بود بمونی. *آخه یهو یادم افتاد امتحان دارم. +فردا که تعطیله، شهادت مهادت یکی از این اماماس. سرش همچنان پایین بود و گفت پس فردا امتحان دارم هیچی نخوندم. +من کاری کردم ناراحت شدی؟ *نه فقط واقعا امتحان دارم همین. متوجه بهانه تراشی هاش شدم و دیگه اصراری نکردم براش اسنپ گرفتمو رفت. چهارشنبه ظهر مادر خانمم زنگ زد و منو پسرمو برا شام دعوت کرد خونشون چند بار نه آوردم ولی اصرار کرد و گفت اگه فرشته نباشه نمیای خونم پسرم؟ تو تعارف گیر کردم و قبول کردم بریم، مادر خانمم خیلی دوسم داشت و یه جورایی منو مثل پسرش میدونست چون اگه مشکلی پیش میومد کمکشون میکردم یا برخلاف باجناقم خبر چین نبودم خلاصه ما داماد عزیزش بودیم. رفتیم خونشون، آریا تو اتاقش بود و از سر اجبار اومد تو جمع، سرش پایین بود و الکی با گوشیش ور میرفت حتی نگاهمم نمی کرد. موقع شام حرف زدنامون شروع شد یخ آریا هم آب شد و چند کلمه ای حرف زد. بعد شام تلویزیون روشن بود و از سیاست و ورزش و همه چی حرف میزدیم. وسط حرف زدنام متوجه نگاه کردنای آریا شدم. یکم که گذشت به بهانه چایی آوردن اومد کنارم نشست و دوباره مشغول حرف شدیم گرم صحبت بودیم و گهگاهی پدر خانمم شوخی میکرد و آریا چند باری خندید. یهو زد به شونم گفت هی دو هفته دیگه بازی های مقدماتی یورو هستشا،بنظرم این دوره اسپانیا قهرمان میشه. یکم کوری خوندیم و رفتاراش صمیمی تر شده بود. به ساعتم نگاه کردم گفتم مادر جان اگه اجازه بدی رفع زحمت کنیم. پسرم یکم بشین دیگه زوده الان. +فردا عصر باید برم دنبال فرشته فرودگاه با ده تا چمدون برمیگرده خودت اخلاقشو میدونی که. یهو آریا گفت میشه منم بیام آخه فردا پنج شنبس تعطیلم حوصلم سر رفته. مادر خانمم گفت والا مثل اون شب نشه ۱۲ شب برگردی خطرناکه. +مادر جان بخدا اونشب خودش برگشت من هرچی اصرار کردم گفت امتحان دارم. پدر خانمم یکم غر غر کرد دیر وقت نیای خونه مارو بی خواب نکنی. *باشه دیگه حالا یه بار اینجوری شده. به من نگاه کرد گفت مشکلی نداری بیام خونتون؟ +ن عزیزم این حرفا چیه بارها گفتم هر وقت دلت خواست بیا. لبخند رو صورتش نشست و با عجله رفت لباس پوشید. رسیدیم خونه، آریا و سینا یه دست پی اس زدن و بعدش رفتیم بخوابیم. آریا گفت من رو مبل میخوابم. +یعنی چی رو مبل میخوابم ؟تخت سینا ی نفرس بیا پیش من بخواب. *آخه اذیت نشی هر چند من بد خواب نیستم. +مگه میخوام رو میخ بخوابم یه حرفا میزنیا. کنارم با فاصله دراز کشیده بود منم با گوشیم ور میرفتم بعد چند دقیقه گوشی رو گذاشتم کنار و گفتم آریا شب خوش من بخوابم. یهو از مچ دستم گرفت و گفت:میشه بغلم کنی. +سینا هست نمیشه. *خب اون ک تو اتاقش خوابه، فقط ۵ دقه تو رو خدا. +دوباره مثل اون شب بعدش قهر نکنی بری. *ن قول میدم، ببخشيد که اونشب رفتم آخه خیلی خجالت میکشیدم تو روت نگاه کنم. بغلش کردمو گفتم ببین اگ قرار باشه کسی خجالت بکشه منم نه تو، تو بچه ای ولی من نباید اونکارو میکردم. سفت منو گرفته بود و سرشو رو سینم بالا پایین میکرد؛ خوشبحال فرشته هر شب میتونه بغلت کنه. +هی تو خیلی به من حس داری وگرنه من آش دهن سوزی نیستم، دوس پسر نداری؟ *ن ندارم خب من خیلی ترسو ام بعدش همه مردا مثل تو مهربون نیستن ک. حرفاش دوباره نرمم کرد، بغلش کردمو صورتشو بوس کردم؛پدر سوخته ولی خوب میخوریا. آروم خندید و گفت خب عاشق ساک زدنم خیلی برام لذت بخشه. با جفت دستام صورتشو گرفتم و لباشو میخوردم، دوباره زبونشو داد و آروم گاز میگرفتم این کارش خیلی تحریکم میکرد. زبونمو رو لباش میکشیدم و لباشو لیس میزدم صدای نفساش بلند تر شد. دستشو گذاشت رو کیرمو گفت میشه بخورمش. +هی سینا هست یهو میاد آشپزخونه آبی چیزی بخوره میبینه. *میرم زیر پتو برات میخورم فقط شلوارکتو در بیار. +بزار ی روز دیگه اینجوری نمیتونم. *تو رو خدا بزار بخورم تو نمیدونی که چقدر به یادت جق زدم خصوصا وقتی با تیپ رسمی میدیدمت. +باشه فقط بدون سر و صدا باشه؟ خودت چجوری آبتو میاری؟ *میریزم تو شورتم آب من کمه بارها اینجوری جق زدم. از حرفش خندم گرفت. +واقعا تیپ شلوار پارچه ای با پیراهن دکمه ای دوس داری؟ *خیلی خیلی دوست دارم خصوصا شلوار پارچه ای مشکی با پیراهن آستین کوتاه میپوشی بازوهات خودنمایی میکنن خیلی تحریک میشم. چند تا برگ دستمال برداشتم که آبم اومد بزارم رو کیرم. شورتشو تا زانوش داد پایین و رفت زیر پتو شروع کرد به ساک زدن. دهن داغش دوباره باعث شد کیرم زود سفت بشه به قدری نسخ کیرم بود که تا خرخره میکرد تو دهنش و کیرم میخورد ته گلوش و عوق میزد. +هی آریا گفتم بدون صدا. *باشه چشم آروم کیر خورت میشم. تند تند و پر تف کیرمو میکرد تو دهنش و من چشمامو بسته بودمو تو حس بودم. رفت پایین تر تخمامو لیس میزد، کیرمو به صورتش میمالید و مشخص بود خیلی رو حسه. بدون وقفه کیرمو تو دهنش میکرد و در میاورد این بار اصلا دندون نمیزد و بیشتر لذت میبردم. ساک زدنش تندتر شده بود یهو حس کردم داره آبم میاد بهش گفتم آریا داره میادا چیکارش کنم؟ *مثل اون روز. کیرمو تا ته میخورد که یهو آبم خالی شد تو دهنش صدای نفس ها و لرزش پاش رو شنیدم متوجه شدم اونم ارضا شده. سرشو از زیر پتو بیرون آورد دستمالو گرفتم جلو دهنش با خجالت گفت همشو قورت دادم. +تو یخچال شیر کاکائو و رانی هست برو بخور مزه دهنت عوض بشه. بعد چند دقیقه اومد کنارم دراز کشید و دوباره بغلم کرد. *میشه چند دقیقه بغلم کنی؟ دستمو دورش حلقه کردم و چند باری صورتشو بوسیدم، لبخند میزد و میگفت هنوزم منو دوس داری؟ +معلومه که دوست دارم یادت نرفته که تو رفیق قدیمی منی😃. *من خیلی دوست دارم خیلی زیاد. سرشو بوسیدم؛ دوست داشتم تا صبح تو بغلم بخوابی ولی میدونی که سینا هست نمیشه. صورتمو بوسید و نوازشش کرد؛ میدونم عزیزم خوب بخوابی. روشو کرد اونور و خوابید. موقع خواب به اتفاقی که دوباره تکرار شده بود فکر میکردم جدا از جنبه جنسیش واقعا دلی آریا رو دوست داشتم میدونستم کاری که انجام دادم زشته ولی خیلی لذت بخش بود اما این تازه شروع کار بود. نوشته: حسین لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده