رفتن به مطلب

mame85

ارسال‌های توصیه شده

     مامان × تابو × بیغیرتی × داستان مامان × سکس مامان × داستان سکسی × داستان تابو × سکس تابو × داستان محارم × سکس محارم × داستان بیغیرتی × سکس بیغیرتی ×

مامانم مال من شد - قسمت اول

عاشق پیاده روی بودم با اینکه بابام همیشه ازم می خواست ماشین ببرم اما انگار به قدم زدن تو این خیابون های تهران عادت کرده بودم.فکرهای سرم تنها دارایی تو جهان هستند که هیچوقت تموم نمیشن.
امیرحسین ۲۱ ساله شده! اون پسر لوس خانواده بزرگ و بزرگتر شده و با تموم اتفاقاتی که افتاده تا اینجاش راضیه راضیه…
قدم ۱۸۰ و وزنم ۸۰ از فرمت کلی بدنم راضیم هرچند بدنسازی کار نمیکنم اما از چیزی که هستم لذت می برم و این مهم ترین چیزیه که اهمیت داره،چشم و ابروهای مشکی در کنار موهای مشکی که بعد حموم یکم قهوه ای میشه و رنگ پوست سفیدم شاید سازنده زیباترین پسر جهان نباشه اما حداقل قابل تحمله.
در تمامی این سال ها دخترای زیادی وارد زندگیم شدن و به هر دلیلی با هم ادامه ندادیم اما همیشه تو زندگیم یه راز بزرگ وجود داشته و داره و اون علاقه ی غیر طبیعی به مامانمه.بعضیا بهش میگن بیماری و بعضیا باهاش مشکلی ندارن اما از نظر من همه چیز به افراد و نوع روابط اونا بستگی داره و اینه که تعیین میکنه چرا یک پسر مشتاق یک رابطه ی ممنوعه با مامانش میشه!
مامان لیلای من الان در اوج زیبایی و پختگی و زنانگی قرار داره به جرات میتونم بگم ۴۲ سالگیش به مراتب بدنی جذاب تر و زیباتر از تمامی سال های زندگیش براش ایجاد کرده؛
قد ۱۷۰ سانتیش اولین تیک از جذابیت یک میلف رو براش میزنه قدی که نه خیلی کوچیکه و نه بلند و زن رو در مقابل چشم های حشری کلی پسر جوون تو خیابون ها قرار میده پسرایی که به شدت زوم میشن روی همون یکم لختی پاهاش که بین شلوار لی و کتونی مشکیش میدرخشه.
سفیدی بدنش به طرز عجیبی زیاده و من تکراری ترین صحنه ای که دیدم همین سفیدی بدنه که با کوچکترین فشاری رنگ عوض میکنه.موهای قهوه ای و نسبتا بلندش که همیشه ازشون متنفر بودم!حالا چرا تنفر؟برای پسری که لذت بخش ترین صحنه براش دیدن گودی کمر مامانشه اون موها همیشه مزاحم به حساب میان.وزنش همیشه روی ۷۰ تا ۷۲ ثابته و گودی کمرش به خاطر حجم زیاد کونشه.
من:سلام مامان،،،من اومدم
مامان:سلام عزیزم خوش اومدی
من:همین؟نمیای به استقبال شاهزاده؟
مامان:شاهزاده همیشه بهت گفتم اول دوش بعد حرف
هوف،راست میگه بزرگترین قانون زندگی ما دوش گرفتن بود یعنی شما هروقت از هر جایی وارد خونه میشی تا دوش نگیری هیچ فرقی با یه زباله برای مامانم نداری!
سیاه چشمون چرا تو نگات دیگه اون همه وفا نیست؟!
طبق معمول کنسرتم داخل حموم برپا شده بود و داشتم با صدام باعث تولید آلودگی میشدم.زیر دوش تو حال هوای خودم بودم و داشتم خودمو میشستم که طبق معمول کلی افکار جنسی وارد ذهنم شد!انگار این ویژگی مشترک همه ی پسرای سن پایینه.
راستش رو بخوایید با تموم فانتزی هایی که میشد درباره مامان بهش فکر کرد حداقل یک بار جق زده بودم ولی هیچ کدوم لذت بخش تر از لباس زیرهاش نبود.
آروم در حموم رو باز کردم تا ببینم تو سبد لباس چرک ها از مامانم چیزی پیدا میشه یا نه تو نگاه اول چیزی ندیدم اما میدونستم مامانم اگه لباس زیری اونجا بزاره یه جوری مخفیش میکنه بین بقیه لباسا تا دیده نشه.
لباسارو با دست کنار زدم و بند سوتین بنفشش معلوم شد،عاشق این ست و این رنگ بودم.
بردمش داخل حموم و گذاشتم روی لبام و بینیم و با نهایت توانم نفس کشیدم،انگار تو بهشت بودم نمیدونم این بوی خاص چی داره که آدمو مست میکنه ناخودآگاه دستم روی کیرم رفت و مدام سوتینش رو میبوسیدم و حالا باید به صاحب فوق العاده سکسی این سوتین فکر میکردم و آروم آروم جق میزدم،خاطره ای که تو ذهنم اومد واقعا آب آور بود.
از شانسم چندباری با این سوتین ممه های مامانم رو دیده بودم.اولین بار که ممه های مامانم رو با این ست دیدم درست دم در همین حموم بود،حمومی که داخل اتاق خودمه.
کیرمو آروم میمالوندم و منتظر شکل گرفتن افکارم بودم! یک سال قبل؛صدای باز شد در ورودی خونه اومد
داخل اتاقم روی تخت دراز کشیده بودم.
مامان:مامان یه دوش میگیریم بعد میام خریدهامون رو چک کنیم
مامان بزرگم:باشه لیلا فقط زود بیا میخوام برگردم خونه
حوصله نداشتم واقعا تو این زمان برم پیش مامان بزرگم و شنونده خاطراتش از ۲۰ ۳۰ سال پیش باشم پس تصمیم گرفتم مثل اکثر اوقات که مهمون میاد داخل اتاق بمونم انگار که خوابم.
مامان:اع امیرحسین خونه ای؟برو پیش مامان بزرگت
من:حال ندارم میخوام بخوابم مامان خیلی خستم
مامان:قربون پسر اجتماعی و مهمون نوازم برم
یکم خندیدم و چشمامو بستم مامانم انقدر عجله داشت لباساشو دم حموم درآورد.
اولین چیزی که از تنش افتاد مانتوی مشکیش بود که واقعا جلوی دیدن اون بدن زیبا رو گرفته بود بدون توجه بهش از بالا انداختش کنار پاش و بعدش جوراب هاشو درآورد و کنارش گذاشت،خیلی صحنه زیبایی بود مامانم جلوی چشمام کم کم داشت لباساشو در میاورد درسته که برای سکس نبود اما این آروم آروم لخت شدنش و درآوردن اون لباسای مزاحم برام خیلی جذاب بود.
تیشرتشو در اورد و سفیدی بدنش بالاخره نمایان شد،یه کمر فوق العاده زیبا که کاملا لخت و عریان جلوی چشمای پسرش برق میزد.پشتش به من بود و کاملا مشخص بود جای سوتینش درست نیست و خیلی طول نکشید تا یکم جا به جاش کنه و همین بس بود تا با عوض شدن جای سوتینش قرمزی حاصل از بند سوتینش روی بدنش دیده بشه!قرمزی ای که همیشه دوست داشتم به خاطر چک های محکم من به بدنش ایجاد باشه اما خب اینم خیلی بد نبود.
مامان لیلا لحظه به لحظه لخت تر می شد و لباساش کنار پاش ریخته میشد کاش میشد برگرده تا از جلو هم ببینمش اما این آرزو با باز شدن شلوارش و پایین اومدن از پاهاش سریعا از بین رفت!
چی بهتر از نمای کون خوشگلش و سفیدی رون هاش از پشت برای من واقعا؟باورم نمیشد این مامان منه واقعا چجوری باید جلوی خودمو بگیریم؟همچین تیکه ای هرروز جلوی چشمام رژه میره،تیکه ای که دیدن همین قدر از لختی بدنش برای خیلی از آشناهای ما ارزویه!
نمی‌تونید باور کنید چه صحنه ای رو میدیدم!با در آوردن شلوارش یکم شورتش پایین اومده بود،زیاد نبود اما اونقدری بود که بشه خط خوشگل بین لپ های کونش رو دید.خطی که بالاخره یه روز کیرمو با تموم وجود بینش قرار میدم و از گرمیش لذت میبرم.
چقدر صاف و زیبا بود همون تیکه کوچیک از کونش که حالا دقیقا جلوی چشمام بود،وقتی به خودم اومده بودم مامانم رفته بود داخل حموم و صدای آب رو می‌شنیدم…
با همین خاطره داشتم جق میزدم اما کافی نبود باید ادامه اون روز رو مرور میکردم،درست از زمانی صحبت میکنم که در حموم باز شد و مامان ازش بیرون اومد!!!
نور مستقیم آفتاب از پنجره روی بدنش افتاده بود و دور رنگ شدن بدنش به خاطر این نور این زن رو واقعا زیباتر کرده بود.موهای خیسش یکم پیچیده شده بودن بهم اما مگه مهمه؟!مامان درست جلوی چشمای من وایساده با یه شورت و سوتین بنفش و حالا کاملا دارم با چشمام میخورمش…
انقدر عجله داشت که بره پیش مامان بزرگم و خیلی منتظر نزارش حواسش به چشم های خیره ی من نبود.
رون گوشتی پاش با هر حرکتی که می‌کرد به لرزش می افتاد و لذت دیدن این لرزش رون های سفید مامان رو فقط کسایی می‌فهمن که همین حس مشترک رو به مامانشون دارن.پاهای کشیدش هرچقدر که به پایین زانو می‌رفت خوش تراش تر و کوچکتر می‌شد و بالاخره به انگشت های خوشگل و کوچیک پاش ختم میشد.
مامان کاملا میتونست آب هر فوت فتیشی رو بدون اینکه اون فرد کیرشو بماله بیاره به نحوی که انکار تمامی ویژگی های یک پای جذاب داخل این پاها وجود داشت! پای کوچیک،انگشت های کشیده،ناخن های لاک خورده و مرتب و از همه مهم تر یه کف پای صاف که انگار ساخته شد بود برای روی صورت قرار گرفتن و لیسیدن…
دلم میخواست از جام بلند شم و بدون توجه به هیچ قسمت بدنش یکی یکی انگشت های پاشو داخل دهنم مزه کنم و از قوزک تا زانو هاشو لیس بزنم و روی پاشو پر از بوسه کنم.
داخل حموم کیرمو تند تر میمالیدم و این خاطره از مامانم به شدت منو به مرز ارضا شدن رسونده بود‌ اما هنوز تموم نشده بود!
ممه هایی با سایز ۷۵ و سفید که بعضی جاهاش خال های ریز و لک های زیبا داشت.حالا تصور کنید اون ممه های سفید و بزرگ با رنگ بنفش ترکیب شده و نصفه پایینش داخل سوتین و تنها کاری که من میتونستم انجام بدم زل زدن به نیمه بالایی ممه های مامانم و اون خط فوق العاده سکسیش بود.
ممه های مامانم پشت اون سوتین با همون آفتابی که روی قسمت لخت ممه هاش افتاده بود از همیشه متفاوت تر شده بود اما این تنها تفاوت ممه هاش با همیشه نبود.مهم ترین چیز اون قطره های آب بود که از حموم هنوز روی بدنش بود و وسط خط سینش سر میخورد از بالا و من با نگاهم دنبالش میکردم.
اونقدر حشری شده بودم که تنها با نگاه به بدن مامانم زیر پتو داخل شلوارم آبم اومد و…
همزمان با اومدن آبم داخل خاطره ای که داشتم باهاش جق میزدم داخل حمومم ارضا شدم و بعد چند دقیقه از حموم بیرون اومدم.
من:مامان خیلی گشنمه
روی کاناپه جلوی تلویزیون نشسته بود و داشت تلویزیون میدید،یه پاش رو روی اون یکی انداخته بود و یه شلوارک آبی با یه تیشرت معمولی تنش بود‌.لختی پاهاش بهم چسبیده بود و هرچند زیبا اما توانی برای راست شدن کیرم بعد اون جق نداشت.
مامان:مگه استقبال نمیخواستی؟
من:الان فقط غذا میخوام
مامان:اع،نه بابا؟چشم همین الان
از جاش بلند شد و خیلی جدی اومد سمتم و شروع کرد زدن!کتک خوردن از مامان بخشی از برنامه ثابت روزانه بود.منم تا حد توانم خودمو بدون درد نشون میدادم تا بیشتر حرصش بگیره
مامان:شل کن
من:شله دیگه
مامان:غلط کردی خودتو سفت گرفتی وگرنه چرا دردت نمیاد؟
من:خب زور نداری لابود
چه غلطی کردم این حرفو زدم دیگه تقریبا داشت میکشت منو گفتم باشه بابا باشه
مامان:فایده نداره اینجوری میخوام گازت بگیرم
من:مامان من بزرگ به خدا اون ده سال پیش بود گاز میگرفتی بازومو
یدونه زد تو سرمو گفت حرف نباشه هنوز جوجه ای
حوله تنم بود و بندش رو بسته بودم زیرش شورت نداشتم همیشه میزارم کامل خشک شم بعدا لباس بپوشم.
مامان:حوله رو درار میخوام گاز بگیرم
من:مامان ول کن دردم میگیره به خدا لباسم تنم نیست
مامان:آقا خجالت میکشن؟بچه تو رو تا همین ۴روز پیش من میشستما
من:۴روز مامان؟اون ۱۵ سال پیش بودا
مامان:انقدر حرف نزن بازش کن میخوام گاز بگیرم
چقدر با این جملش حالم عوض شد یهو!کاش واقعا میشد باز کنم بند حوله رو تا با کیرم هرکاری میخواد کنه حتی گازش بگیره اما اون میخواست بازوم رو مثل بچگی هام گاز بگیره تا حرصش خالی شه…
من:میگم هیچی تنم نیست خب بزار برم بپوشم
مامان:همین الان میگم
دوست داشتم اصرارش رو داشت حشریم می‌کرد
من:خودت باز کن به من چه
دستاشو انداخت دور بند و داشت تلاش می‌کرد برای باز کردنش کیرم از صحنه ای که میدیدم نیم خیز شده بود هرچی تلاش می‌کرد نمیتونست بازش کنه گره های خودمو فقط خودم میتونستم باز کنم و کلافه شده بود.
من:تو که میدونی نمیتونی باز کنی الکی تلاش نکن
از بلند شدن کیرم سریع برگشتم سمت اتاق تا متوجه نشه اما دیدم دنبالم سریع اومد داخل اتاق
مامان:وایسا ببینم غلط کردی من تا تورو ادم نکنم بیخیال نمیشم
زانو زد جلوی پام و اینبار داشت نشسته شانسش رو امتحان می‌کرد خیلی صحنه عجیبی بود!مامان زانو زده جلوی من و داره تلاش میکنه بند حولم رو باز کنه؟باورم نمیشد اصلا به شدت داشت کلنجار می‌رفت و بند رو بیشتر می‌کشید یهو کلافه شد و بند منو کشید سمت خودش و دندونش رو گذاشت رو بند تا با دندون بازش کنه.
کیرم کاملا شق شده بود و هیچ حرفی نمیزدم داشتم از هیجان سکته میکردم فاصله دهن مامان با کیرم فقط یه لایه پارچه بود! صورت مامان تو نزدیک ترین حالت به کیرم بود و کیرم پشت حوله ای که مامان داشت به زور بازش می‌کرد آماده بود تا بیرون بزنه…
بالاخره یه بند رو درآورد و بند از هم باز شد به محض باز شدن دو طرفه حوله از هم کیرم بیرون زد و اولین صحنه ای که باهاش رو به رو شدم از نمای بالا بود،کیرم درست بالای صورت مامان بود و مامان یه لحظه شوکه.
مامان لیلا هرچند کم اما به کیرم زل زد و منم داشتم صورتش رو تو اون نما درست کنار کیرم میدیدم که صدای باز شدن در ورودی اومد،بابام سلام کرد منو مامان جفتمون تو اتاق هول کردیم و خواستیم سریع خودمونو جمع کنیم حرکت من و مامان کاملا اتفاقی برای جمع کردن اون اوضاع به یک سمت بود و مامان برای بلند شدن همون سمتی اومد که من حرکت کرده بودم و موقع بلند شدنش کیرم به لپ مامان کشیده شد.
بدون توجه به اون اتفاق مامان سریع رفت بیرون و سلام کرد منم رفتم رو تخت و پتو رو انداختم رو خودم.
واقعا کیرم به صورت مامان کشیده شده بود!خواب نبودم کیرم نرمی صورت مامانمو چشیده بود و با این که همه چیز اتفاقی اتفاق افتاده بود اما سکسی ترین اتفاقی بود که بین من و مامانم تا اون روز افتاده بود!
داستان هنوز تموم نشده فقط خواستم بگم من همون امیرعلی ام نویسنده قدیمی و داستان های سکس با مامان و مامان لیلا که میتونید اونارو هم بخونید این داستان هم هروقت لایک هاش به ۲۰۰ رسید قسمت دومش منتشر میشه.
لباسامو پوشیدم و از اتاق بیرون اومدم به بابام سلام کردم و دیدم مامانم تو آشپزخونه داره شام رو آماده میکنه،و خیلی عادی باهام حرف زد و بهم نگاه کرد ولی هر چقدر که اون عادی بود من نبودم.به شدت حشری بودم و نمیتونستم به همین راحتی عبور کنم از اتفاقی که افتاده بود.
بابام ۵۰ سالشه و قطعا باید بگم مامانم ازش همه جوره سرتره چیزی که مطمئن بودم این بود که اصلا باهم رابطه نداشتن و برام عجیب بود مامان چجوری خودشو ارضا میکنه با همچین شوهری!بگذریم…
اون شب بدون اتفاق خاصی شام رو خوردیم و خوابیدیم.
صبح با صدای مامان از خواب بیدار شدم میخواست اون روز بره پیش خاله غزل و تو شرکت تو کارای حساب داری بهش کمک کنه و قرار بود من برسونمش:
غزل خواهر مامان نیست اما نزدیک ترین رفیق مامانمه و انقدر باهم رفت و آمد دارن که دیگه برای من شده خاله.غزل از مامان کوچیک تره و ۳۵ سالشه بدنش از مامان قطعا بهتر نیست ولی در کل زن سکسی ایه با لبای بزرگ که همیشه تو نگاه اول آدم فکر میکنه ژل زده اما به قول خودش خدادادیه!این مهم ترین ویژگی صورت خاله غزل بود اما هرچه پایین تر می‌آییم زیباتر میشه،بدن لاغر با ممه های کوچیک تر از مامانم یه زن جمع و جور از غزل ساخته بود که برای خیلی ها جذابه و البته یه عینک بزرگ روی صورتش که قشنگ آدمو یاد منشی های پورن هاب میندازه
شوهر غزل سبحان ۳۶ سالشه یه مرد به شدت خوش پوش که من فکر میکنم موقع خواب هم کت و شلوار تنش میکنه با قد بلند و بدن ورزشکاریش و بزرگترین ویژگیش ادکلنی که به قول خودش امضای بدنشه.همیشه برام سوال بود سبحان چرا غزل رو گرفته با بدن و چهره ای که اون داره حیفه داره پای غزل میسوزه چون به شدت بهتره ازش.
شرکت برای غزل و سبحان بود و چند تا کارمند هم داشتن اونقدر پولدار نبودن اما خب شاید تو اکثر جمع های خانوادگی اونا از همه دارا تر بودن.من باهاشون حال می‌کردم کلا و همیشه تو این چند سال باهام مهربون بودن و ارتباط خانوادگی داشتیم و بابا هم با سبحان نه خیلی رفیق اما به خاطر ارتباط مامان با غزل خوب بودن.
مامان گاهی برای اینکه حوصلش سر نره و البته به خواسته غزل برای اینکه تو کارا بهش کمک میکنه میرفت شرکت و اونجا با غزل وقت می‌گذروندن.
طبق روال همیشه یه لباس کت و شلوار طور که خب من زیاد سر در نمیارم اسم این لباسای زنا چیه پوشیده بود و واقعا تو اون لباس کاری دلبری می‌کرد و منو به هر زحمتی بود از خواب بلند کرد تا برسونمش‌.
داخل آسانسور شرکت بودیم،شرکتی که طبقه سوم یه مجتمع اداری بود مامانم واقعا شیک شده بود.
من:ندزدنت با این تیپ
مامان: سریع زنگ میزنم به تو بیای نجاتم بدی
من:هر هر
مامان یدونه زد به بدنم و گفت زهر مار بچه پرو
وارد شرکت شدیم؛مامان و غزل همو بغل کردن و بهم سلام گفتن و مامان رفت پشت میز غزل و کنارش روی صندلی نشست.
من:سلام خاله خوبی
غزل:سلام خاله جان چه عجب ما شما رو دیدیم
من:کم سعادتیم خاله
رژ قرمزش با عینک مشکیش داشت چشمامو درمیاورد تنها چیزی که با دیدن این ترکیب تو ذهنم میومد خالی شدن آب کیر روی صورتش بود دقیقا مثل منشی های فیلم های سکسی
غزل:بیا پیش ما امیرحسین جان بد نمیگذره خاله
من:چشم،آقا سبحان نیستن سلام کنم بهش
غزل:نه رفته یه کار انجام بده اگه میخوای بمون بیاد
من:نه دیگ برم کلاس دارم
از در که بیرون اومدم دیدم آسانسور پر و در حال حرکت و از اونجایی که عاشق از پله رفتن بودم و اونجا کلا سه طبقه تا پایین فاصله داشت از پله ها اومدم اما به محض اینکه از دید آسانسور خارج شدم صدای سبحان رو شنیدم!
سبحان پشت تلفن انگار داشت با غزل صحبت میکرد
سبحان: لیلا اومده؟
کنجکاو شدم که چرا سوال کرد خب می‌رفت داخل میدیدش دیگه همونجا وایسادم ببینم چی میگه
سبحان:ای جان بیا دم در یه دقیقه
ای جان؟!!! به خاطر اومدن مامان من ای جان!نه بابا شاید یه چیز دیگه رو میگه بزار ببینم چی میشه
یکم که گذشت غزل هم اومد دم در،من بهشون دید نداشتم اما صداشون رو راحت می‌شنیدم
غزل:چی میگی بیا تو دیگه
سبحان:با خنده گفت این چه طرز استقبال از شوهرته
غزل:همینه که هست پرو شی اخراجت میکنم
سبحان:جون تو منو اخراج کن فقط
سبحان:کی پس قراره مخ این لیلارو بزنی؟
باورم نمیشد چی می‌شنوم!مخ مامان منو برای چی بزنه؟کاملا شوک شده بودم
غزل:چقدرم عجله داره آقا نمیدونم باید موقعیتش پیش بیاد
سبحان:کی دیگه خسته شدم انقدر منتظر موندم خیلی کصه لعنتی
غزل:عجله نکن باید آروم آروم پیش بریم تا بهش پیشنهاد تریسام بدم همچین زنی نیست مثل بقیه که بشه خیلی راحت مطرحش کرد
سبحان:از اون روزی که لختش رو برام توصیف کردی دارم دیوونه میشم کاش ازش عکس می گرفتی
غزل:نمیشد بابا دیوونه داشتیم لباس تن میزدیم می‌فهمید
سبحان:حیف این کص که گیر اون کصخول افتاده بهت گفته باشم این زن با قبلی ها فرق داره اونا انتخاب تو بودن این انتخاب منه یه بارم باید اونی که من میخوام باشه هرچی دیرتر بشه تو سکس باید بیشتر تلمبه بخوری به یاد لیلا جون
غزل:باشه حالا بیا بریم تو تا شک نکرده…
پایان قسمت اول

نوشته: شاهان

  • Like 1
  • Sad 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...

مامانم مال من شد - قسمت دوم

از صحبت های سبحان و غزل شوکه شده بودم،تنها چیزی که میدونستم این بود که این دو نفر احتمالا خیلی وقته که برای مامان لیلا نقشه دارن اما حالا من باید چیکار کنم؟!
در کمال تعجب کیرم بعد از تعریف های سبحان از مامان بلند شده و این اصلا شبیه پسری نیست که بخواد مامانش رو از چنگ گرگ ها دربیاره!
میدونید یه حسی تو دلم میگه لذت ببر از چیزایی که شنیدی و مغزم میگه نه اون مامانته!باید از خودت غیرت نشون بدی…اولین بار نیست که سر این دوراهی گیر کردم اما هرچی که هست فعلا باید بیشتر مامان رو زیر نظر بگیرم تا ببینم چه بلایی قراره سرش بیارن.
از شرکت که بیرون زدم مدام تو فکرم حرفای سبحان و زنش میچرخیدن و اصلا نفهمیدم چطور به خونه رسیدم.
وقتی وارد خونه شدم دیدم بابام خونست و داره تلویزیون میبینه تو دلم گفتم نگاه کن واقعا اینجا نشسته بی خبر از همه جا در حالی که سبحان تو فکر تلمبه زدن تو کس زنشه…قبل از اینکه به اتاقم برسم تلفن خونه زنگ خورد و از شماره ای که افتاده بود متوجه شدم مامانمه
من:جانم مامان
مامان:سلام پسرم خوبی؟
من:آره تو خوبی؟جانم کاری داشتی؟
مامان:آره عزیزم شب مهمونی دعوتیم
من:کجا؟
مامان: خونه غزل و آقا سبحان!
بنگ…انگار یه تیر همون لحظه خورد تو مغزم!یعنی واقعا چه اتفاقی افتاده که اینا امشب مارو دعوت کردن اونم درست روزی که اون حرفارو با هم میزدن؛
شدیدا احساس از دست دادن امنیت داشتم تا قبل از این نگاهم به این دو نفر متفاوت بود اما حالا همه چیز فرق داشت…
مامان:شنیدی چی گفتم؟الو الو
من:آره آره،،،،باشه کاری داریم؟
مامان: نه فقط در جریان باشید به باباتم بگو
زبونم بند اومد،تازه یادم افتاد بابا قراره بعد ناهار حرکت کنه بره شمال برای تفکیک ارث پدریش!و جالب تر اینجاست که سبحان این قضیه شمال رفتن بابارو خبر داشت چون خودش هماهنگی هاشو انجام داده بود!
من:مگه بابا نمیخواد بره شمال؟
مامان:اع آره راست میگی یادم نبود
سبحان و زنش انگار از قصد امشب دعوت کرده بودن که بابا نباشه اما قراره چه اتفاقی بیفته؟
من:اوکی پس کنسلش کنیم
مامان:نمیدونم بزار بگم بهشون خبر میدم
بابا بعد از اینکه با هم ناهار خوردیم خدافظی کرد و رفت و منم شوکه منتظر بودم تا مامانم خبر بده اما قبل از اینکه مامانم هم بگه میشد حدس زد که اونا انقدر اصرار کنن تا مامانم مجبور بشه قبول کنه و دوتایی بریم و درست همینجوری هم شد.
ساعت حدودای ۶بود که مامان اومد خونه؛
مامان:دوش گرفتی؟
من:بله طبق دستور رفتم
مامان:خب خوبه،قیافه نگیر حالا میدونم حس و حالش رو نداشتی منم خستم ولی خب خیلی گفتن و اصرار کردن دیگه نشد نه بگم
من:عیبی نداره غزل دوست صمیمیته خب
مامان:چه لفظ قلمم حرف میزنه پدرسگ بزار برم یه دوش بگیرم تو هم آماده شو کم کم
با شنیدن صدای آیفون خونه سبحان اینا تازه فهمیدم همه چیز واقعیه و ما درست دم در خونشونیم!یه حسی داشتم شبیه اینکه خودم مامانمو آوردم تو قفس شیر و این استرس عجیبی به جونم انداخته بود.برخلاف مامان که از هیچ چیز خبر نداشت من آن شب بودم کاملا.
یه کفش مشکی با یه جوراب کوتاه سفید و شلوار پارچه ای مشکی که یکم جذب بود شدیدا مامان رو سکسی تر کرده بود و میشد بوی عطرش رو به خوبی حس کرد.از طرف دیگه یه کت و پیرهن سبز رنگ تنش کرده بود که با کیف کوچیکش ست بود.
در که باز شد صدای کفش هاش بیشتر از همیشه به چشم میومد،قدم های کوتاه و آرومش با لباس فوق العاده جذابش داشت دلبری می‌کرد.
سبحان:سلاااام خیلی خوش اومدید بفرمایید
باهم دست دادیم و بغلش کردم خیلی تحویلم می‌گرفت و احساس صمیمیت باهام می‌کرد کنارمون مامان و غزل تو بغل هم بودن و روبوسی میکردن.
غزل یه ساپورت مشکی پاش بود که به نظرم تنگ بودنش یکم بیش از اندازه زیادی بود و قطعا هیچوقت انتخاب اول یک زن برای مهمونی همچین چیزی نیست اما خب ما خیلی باهم راحت بودیم و هستیم و همیشه زیاد رفت و آمد و سفر داشتیم و حداقل برای من عادی شده بود.همونجوری که گفتم یه ساپورت مشکی تنگ همراه یه پیراهن سفید بلند و موهای بسته به بالا و عینک بزرگ همیشگیش…
از حق نگذریم به شدت سکسی شده بود مخصوصا با اون رژ قرمزی که زده بود آدم دلش می‌خواست تو کمترین زمان ازش لب بگیره اما خب همین روبوسی هم زیاد بد نبود‌.
روی مبلی به شکل L نشستیم و بعد از حال و احوال پرسی برامون میوه آوردن و مشغول پذیرایی شدیم و مامان هم تو آوردن وسایل به غزل کمک می‌کرد.
سبحان:لیلا جان چطور بود امروز شرکت؟
انقدر صمیمی بودیم خانوادگی که اینجور صدا کردن مامانم عادی باشه بابام هم غزل رو همینجوری صدا می‌کرد همیشه.
مامان:خوب بود و خلوت تر از بقیه روزا بود ولی دیگه امشب کاش دعوت نمی‌کردید،هممون شرکت بودیم شما خسته اید دیگه مهمون داری نمی‌کردید حداقل شبش و استراحت می‌کردید
سبحان:این چه حرفیه شما که غریبه نیستید اخه
غزل:آره دوستم نگو اینجوری باید دور هم باشیم دیگه
سبحان رسما داشت با نگاهش پاهای مامان رو میخورد با اینکه من کنارش نشسته بودم و زاویه درستی از جلو به چشم هاش نداشتم متوجه میشدم که نگاهش همش به مامانه و به بهونه حرف زدن با زنش که کنار مامان نشسته بود هی مامان رو برانداز میکرد
سبحان:خب تو چطوری امیرحسین خان
من:خداروشکر خوبم مشغول درس و دانشگاه
مامان:آره جون عمت
خندیدم همگی
غزل:پس اینجوری که مامانت گفت معلومه که درس خبری نیست تنبلی میکنی اره؟
من:نه بابا میخونم ولی خب کم
بازم خندیدیم و مشغول صحبت شدیم که یهو غزل به مامان گفت پاشو تا این دوتا پلی‌۴ بازی میکنن ما هم بریم تو اتاق یکم حرفای زنونه بزنیم.
سبحان سریع پلی‌۴ رو روشن کرد و گفت بعید میدونم حریف شی منم سریع جواب کل کلشو دادم و گفتم ۳تا گل هم آوانس میدم بهت
مامان و غزل رفتن تو اتاق و درو بستن،مطمئن بودم قراره حرفایی زده بشه درباره چیزایی که امروز شنیدم برای همین یه فکری به سرم زد؛
یه برنامه داشتم که صفحه خاموش و بدون اینکه رو صفحه چیزی بیاد صدا ضبط می‌کرد به بهونه اینکه مامان نقطه اتصال بده دانلود پروژه دارم رفتم تو اتاق کنارش تا بهش وصل بشم
مامان:حالا چه عجله ایه میزاشتی خونه
من:میخوام یه نگاهی بهش بندازم گوشیم رو میزارم همینجا نزدیک گوشیت که زودتر دانلود شه
مامان:باشه عزيزم برو
شمارش بازی هامون با سبحان از دستم در رفت و متاسفانه باید بگم مثل سگ باختم ازش و به شدت حرفه ای بود و احتمالا دلیلش داشتن پلی‌۴ و بازی کردن زیاد بود.
سبحان:نبینم باختتو مرد
خداروشکر قبل جواب دادن بهش مامان و غزل از اتاق بیرون اومدن و دیگه حرفی بین منو سبحان زده نشد،مامان گوشی رو بهم داد و گفت بیا فکر کنم دانلود شد.
غزل:خب آقایون شام بخوریم؟
سبحان:آره بابا مردیم از گشنگی مخصوصا امیرحسین که قندش به خاطر باخت افتاده
غزل:خاله جان این همرو میبره تو هم نتونستی روشو کم کنی که
من:دیگه به هرحال شوهر شماست خاله جان کاریش نمیشه کرد، با اجازتون یه سرویس برم و بیام برای شام
به محض ورود به دستشویی گوشی رو باز کردم و ویس رو با صدای آروم پلی کردم.طولانی بود و تند تند عبور میکردم تا ببینم حرف خاصی زده شده یا نه اولش که حرفای ساده زنونه و کاری باهم زدن تا اینکه بالاخره انگار کم کم غزل داشت حرفایی میزد که جالب بود.
غزل:چه خبر از شوهرت؟رسید شمال؟
مامان:آره فک کنم دیگه رسیده باشه،هیچ اونم که خودت دیدی مشغول کار همیشه
غزل:حواسش به تو هست؟
مامان:تا حواسش بودن چی باشه
غزل:باز خودتو زدی به خنگی؟همون قضیه رو میگم که چند وقت پیش صحبتشو کردیم دیگه…رابطتتون!بهتر شده؟از اون موقع چند بار سکس داشتید
مامان:بگم هیچی باورت میشه؟البته دیگه عادت کردیم هر دو زیاد مشکلی نداریم باهاش،همو دوس داریم فقط سکس نداریم اونم شاید چون خیلی وقت و حوصلش رو نداریم
غزل:آخه مگه میشه رابطه نداشت؟باهاش حرف زدی؟
مامان:آره اونم میگه موقتیه و واقعا حسش رو نداره خب چیکار میشه کرد من باید درکش کنم دیگه
غزل:یه نگاه به خودت کن! داخل پخته ترین و سکسی ترین زمان زندگیتی، تعریف نیست اما از خیلیا سرتری تو این همه خوشگلی از هر لحاظ بعد چجوری اون حسش رو نداره
مامان:نه بابا همینجوری ها هم که تو میگی نیست دیوانه دیگم سنم رفته بالا
غزل:همین حرفارو میزنی که اینجوری شده دیگه،سنت رفته بالا یعنی چی؟مگه به سنه
مامان:پس به چیه؟
غزل:به ایناست به این ۷۵ های سربالا و گرد
مامان یکم خندید و گفت نکن بی‌شعور،انگار غزل دست گذاشته بود رو ممه هاش که مامان این حرفو زد
غزل:دروغ میگم مگه؟برا منو نگاه کن
یکم مکث کرد انگار واقعا نشون داده بود به مامان
غزل:به زور ۶۵ تازه اونم نه سایز خودش سایز سوتین
مامان داشت می‌خندید فقط و میگفت از دست تو غزل
غزل:سبحان همیشه میزنه تو سرم این ممه هارو و میگه اینا چیه اخه تو داری بعد از اونور کیرشو با دست میگیره میگه نگاه کن چقدر بزرگه
هیجان انگیز بود برام اینکه مامانم داشت اسم کیر رو می‌شنید و یه نفر داشت از کیر یکی برای مامانم تعریف می‌کرد،انگار غزل کارشو خوب بلد بود و میدونست چجوری حرف بزنه.مامان که معلوم بود جا خورده یکم صدای خندش کمتر شد و گفت غزل این چی بود گفتی لعنتی به خدا خجالت کشیدم ولی سعی داشت کلمات خجالت زده خودش رو تو خنده پنهون کنه.
غزل:لیلا چجوری من ممه هامو انقدر کنم پدرو درآورده
مامان:از دست تو لعنتی دارم میمیرم از خنده حالا مگه انقدر مهمه؟
غزل:آره پس چی وقتی برا اون بزرگه برا منم باید باشه دیگ ۱۹ سانته لعنتی اون
مامان:۱۹؟چجوری تحمل کنیم یا خدا
غزل:اوایلش سخت بود تا همه جام درد میکرد وقتی می‌رفت تو اما بعدش جز لذت هیچی نیست،مگه شوهر تو چنده؟
مامان: یکم سکوت کرد گفت ۱۴
غزل خندش گرفته بود و داشت قهقهه میزد که مامان گفت کوفت بی‌شعور نخند خوبه منم ممه هاتو مسخره کنم و بعدش باهم خندیدن
غزل:ولی واقعا تو داری حیف میشی این چه زندگی ایه اخه سهم تو بیشتر از این حرفاست با این بدن!سبحان همیشه میگه کاش ممه هات اندازه لیلا بود…
باورم نمیشد که این حرفو به مامانم زده باشه یعنی واکنش مامانم چی بوده به این حرف!؟
مامان:ماشالا چقدرم هیز تشریف دارن!جدی میگی؟همچین چیزی گفته؟
غزل:آره به خدا خب واقعا هم ممه های تو تعریفیه
مامان:اوه اوه دیگه یادم باشه دیدمش بپوشونم خودمو خطرناک شده شوهرت
غزل:لباستو درار میخوام یه عکس بگیرم ازشون
مامان:عکس واسه چی بگیری؟
غزل:میخوام به دکتر نشون بدم این شکلیم کنه
مامان خندید و گفت برو بی‌شعور برو خجالت بکش
برو شبیه خودت باش منو ول کن
غزل:زر نزن دیگه خب دوس دارم اینجوری اون موقع دیدم هم به دلم نشست دکتره گفت اگر نمونه دارید بیارید اینقدر بخیل نباش
مامان:بابا خجالت میکشم من خب
غزل:خجالت نداره و…
غزل:واااای ببین چقدر نازن اینا چقدر سفید با اینکه قبلا دیدم اما هنوزم جذابن لعنتی ها!!! کوفتت بشه کاش مال من بود
مامان:سریع تر بگیر دارم آب میشم از خجالت حواستم باشه صورتم نیفته
غزل:بزار یکم دست بزنم به این خوشگل ها،چقدر نوکش خوشگله اخه…
ویس تموم شد و چیزی که میشد فهمید این بود که انگار غزل عکس ممه های مامان رو گرفته بود و الان داخل گوشیش بود.
سبحان:به به زنده ای امیرحسین ما فکر کردیم دور از جون داخل سرویس تموم کردی،،بیا دیگه شام یخ کرد
من:چشم چشم ببخشید حواسم پرت گوشیم بود
شام رو خوردیم و مشغول جمع کردن ظرفا بودن مامان و خاله غزل که رفتم تو آشپزخونه و گفتم خاله،میشه لطفا با گوشی شما یه اپ بریزم تو گوشیم؟برای من قفل شده نمیتونم فایل اکسل رو باز کنم،گوشی منو غزل هر دو آیفون بود و غزل بدون فکر گوشیش رو داد انگار کاملا فراموش کرده بود که چه عکسی داخلش!!!
رفتم یه گوشه و بدون معطلی وارد گالری شدم و از روی عکسا عکس گرفتم و سریع گوشی رو بهش دادم گفتم نه نداشتی تو هم خاله.
سه تا عکس گرفته بود از مامانم که صورتش معلوم نبود اما نگم براتون از ممه هاش،،،دوتا ممه بزرگ و گرد و به شدت سفید با هاله قهوه ای کمرنگ و نوک قرمز مانندش واقعا که چقدر زیبا و خواستنی بودن ممه های مامان.تو یکی از عکسا غزل یکی از دستاشو گذاشته بود رو ممه مامان و تو مشتش نگه داشته بود.
عکس ممه های مامان به همین راحتی الان دست غزل بود و شک نداشتم تو اولین فرصت قراره به سبحان نشون بده و کل قضیه دکتر و اینا الکی بود.
همچنان مامان و خاله غزل مشغول جمع و جور کردن آشپزخانه و شستن ظرفا بودن که من برگشتم کنار سبحان و باهم تلوزیون میدیم که غزل اومد و گوشیش رو داد به سبحان!همونجا فهمیدم سبحان حتی صبر نکرده ما بریم بعد عکسو ببینه و همین الان قراره ممه های لخت مامان لیلارو نگاه کنه.
از نگاهش و حواس جمعیش به گوشی تا اون لبخند ریزی که به گوشی داشت و نگاه های کوتاه کوتاهی که بین دیدن صفحه گوشی و مامانم تو آشپزخونه جا به جا میشد مشخص بود که داره کامل ممه های مامان رو برانداز میکنه.غزل از آشپزخونه یه نگاهی بهش انداخت و لبخند زد.یه لبخند کاملا مغرورانه که انگار موفق شده ممه های مامانم رو به شوهرش به همین راحتی تقدیم کنه.
نمیدونستم باید اصلا کاری کنم یا نه ولی هرچی که بود اونجا جاش نبود و باید اون شب سپری میشد بعد اینکه زن ها هم بهمون ملحق شدن و غزل هم مشروب رو از داخل یخچال به همراه پیک ها آورد.
خیلی اهلش نبودیم اما پای ثابت مهمونی های ما بود و بعد پلی کردن موزیک خود غزل شروع به ریختن پیک ها کرد.نگاه های سبحان روی مامان با هر پیک سنگین تر می‌شد و از طرف دیگه حرفای همگیمون باهم راحت تر میشد.
غزل:امیرحسین نگفتی چندتا دوست دختر داری؟
من:چند تا؟!دلت خوشه خاله دوست دختر کجا بود
غزل:اگه پسر داغی مثل تو دوست دختر نداره پس کی داره اخه
من:حالا چرا داغ؟
غزل:خب اکثرا تو این سن داغ و پر هیجان و حرارتن دیگه مخصوصا اگه یکم خوش قیافه باشن که تو هستی
مشخص بود غزل بیشتر از همه مست شده بود و احتمالا پیک های خودش رو سنگین تر ریخته بود بدون اینکه حواسش باشه داره چیکار میکنه…
عرق کرده بود و دکمه بالای پیراهنش رو باز کرد من از همه کمتر خورده بودم و اونقدرا مست نبودم حداقل نه اونقدر که نتونم خط سینه هاشو ببینم که عرقش داشت ازش عبور میکرد.
جاهامون رو داخل اتاق انداختن تا امشب رو همونجا بخوابیم،من اصرار داشتم برگردیم خونه اما مامانم می‌ترسید و میگفت خطرناکه صبح برمیگردیم.
سبحان انقدر مست پاره بود که روی همون مبل خوابش برده بود و منو مامان هم رفتیم تو اتاق.
تشک و پتو هامون از هم فاصله داشت اما از ترس اینکه نکه تو خواب مستی سبحان کار دست مامان بده و بیاد کاملا چسبوندمش به خودم جای مامان رو تا درست کنارم باشه.
بدون اینکه مامان متوجه بشه درو از پشت قفل کردم و مامان هم شروع کرد عوض کردن لباس هاش با لباس های راحتی که غزل براش آورده بود.بعد از درآوردن کت و لباسش حالا ممه هاش دقیقا جلوی چشمام بود ممه هایی که حالا تمامش رو داخل عکس ها دیده بودم و خوب براندازشون کردم اما من تنها مردی نبودم‌ که این ممه هارو دیده بود و به جز بابام حالا سبحان هم غریبه ای بود که از تماشای ممه های مامان لیلای من لذت برده بود و احتمالا با دیدنش کیرشو چندباری مالونده بود.
چقدر از نزدیک زیبا تر بودن ممه های مامان مخصوصا الان که موهای باز شدش هم چندبرابر کرده بود این زیبایی رو…لباسی که غزل بهش داد رو پوشید و حالا نوبت شلوار بود که هرچی پایین تر میومد سفیدی بیشتری دیده می‌شد و رون های گوشتی مامان بیرون می افتاد یا یه شورت آبی که واقعا به پاهاش میومد.
خلاصه بعد از عوض کردن لباس هاش اومد و کنارم دراز کشید منم سریع خودمو از جلو چسبوندم بهش و دستمو انداختم روش و بغلش کردم
مامان:وا یکم برو عقب تر خب چرا چسبیدی به من
من:برای اینکه شما انقدر خوشگلی میترسم بدزدنت
سینه هام چسبیده بودن به ممه های مامان لیلام و تنها فاصله بدن هامون با هم چند تیکه لباس بود
مامان:او چه غیرتی ولی بچه من الان چجوری بخوابم اخه همینجوری گرممه تو هم چسبیدی
ممه هاشو به خوبی حس میکردم روی سینه هام یه جوری چسبیده بودم که یکم داخل رفته بود ممه هاش
من:باشه ولی مراقب خودت باشی ها
خندید و گفت چشم.
یک ساعتی گذشته بود و مامان خوابش برده بود اما من هنوز بیدار بودم و تو فکر اتفاقات امروز بودم که یهو گوشیم لرزید و فهمیدم برام پیام اومده بود.
پشمام!خاله غزل بود…بیداری؟
من:آره خاله چیزی شده؟
غزل:نه منم خوابم نمی‌بره بیا بیرون یکم بحرفیم حوصلم سررفته
دیگه رسما پشمام ریخته بود چه حرفی داریم اخه نصف شب با هم؟!انقدر خورده بود که ترسیدم بگایی بشه رفتنم برای همین گوشی رو برداشتم دوباره و شروع کردم تایپ کردن؛
(نه خاله خیلی خوابم میاد بزار بخوابم شما هم بخوابید)
اما تمامی اون حروف قبل از اینکه ارسال بشن یکی یکی پاک شدن! چرا من نه؟ حالا که سبحان ممه های مامان رو دیده چرا من ممه های زنش رو نبینم! اونم حالا که انقدر مسته…
آروم درو باز کردم و رفتم بیرون و دوباره درو پشت سرم بستم یه نگاه کردم رو کاناپه دیدم بله آقا سبحان مثل خرس خوابیده و توپ تکونش نمی‌ده قشنگ یه جوری بود که یاد آهنگ هوروش میفته ادم:توپ تکونم نمی‌ده من یه یار…
داشتم آروم آروم میرفتم سمت اتاق خواب خودشون که احتمال می دادم غزل همونجاست،بین در یکم باز بود که وارد شدم و سریع پشتم درو پیچ کردم به محض برگشتنم و دیدن اتاق با غزلی رو به رو شدم که فقط به یه سوتین و شورت روی تخت دراز کشیده بود!!!
غزل:چرا ماتت برده؟گرمم شد خیلی درآوردم دیگه هم حال نداشتم بپوشم بیا بشین
من:خاله اخه اینجوری…
نزاشت حرفمو ادامه بدم که گفت چیه دوست نداری مگه؟ نکنه تو هم مثل بابات کیرت ۱۴ سانته؟
دیگه رسما فهمیدم غزل امشب کصش زیادی به خارش افتاده،غزل هیچوقت اینجوری نبود حداقل من اینجوری ندیده بودمش با تموم شوخی هاش فاصلشو و حد و مرزش رو رعایت می‌کرد اما الان رسما در مستی و شهوت غرق شده بود.
نمیدونستم منم جزو نقشه ای هستم که برای مامانم کشیدن یا واقعا غزل امشب به جایی رسیده که نتوانسته جلوی آتیش شهوت زنانه خودش رو بگیره مخصوصا که امشب کاملا شب حشری کننده ای رو پشت سر گذاشته بود و بعد از ممه های مامان و عکس گرفتن باهاش احتمالا حرفای شوهرش که یواشکی باهم یه گوشه میزدن حسابی روش اثر گذاشته و اینجوری و به همین خفت داره التماس گاییده شدن خودشو میکنه.
من:۱۴سانت؟نه اونقدری هست اما که امشب سیرت کنه
کاملا دلو به دریا زده بودم حالا که همه چیز اینجوری پیش اومده بود منم روی شیطانی خودمو نشون دادم
غزل با یه ست شرت و سوتین نارنجی روی تخت دراز کشیده بود و یه دستش روی کصش بود که خیسی شورتش از زیرش کاملا مشخص بود.
دست دیگش اما کنار صورتش بود و انگشت اشارشو روی لبش میکشید.
بلند شد به سمتم اومد دستمو گرفت و چسبوندم به دیوار،من کاملا میدونستم باید چیکار کنم و قبل از اینکه اون پیش قدم بشه خودم صورتمو جلو بردمو لبامو روی لباش گذاشتم و شروع کردیم به لب گرفتن از هم…
صدای نفس نفس زدنش با هر فاصله ای که بین لب هامون می افتاد فضای اتاق رو پر می‌کرد،زبونمو روی لباش میکشیدم و دور لبای بزرگ شو لیس میزدم.عجله و آتیش تند شهوت هامون به قدری با هم آمیخته شده بود که فرصت و مجال کار نوبتی رو ازمون گرفته بود و زبون هامون هربار موقع فرو برده شدن داخل دهن اون یکی بهم برخورد می‌کرد و قفل میشد و دور هم میچرخید.لبای شیرینی بود اما قطعا نه به شیرینی ممه های زن ۳۵ ساله ای شوهر داری که الان درست داخل دستام بود و من همزمان با لب گرفتن ازش اون رو از روی سوتین میمالوندم.
شوهرش دقیقا پشت این در بدون اینکه بدونه زنش داره چطور برای یه پسر کم سن جندگی میکنه تو خواب بود و ممه های زنش تو دستای من.همونجوری که تو بغلم بود دستامو بردم پشتش و سوتینش رو باز کردم و بلافاصله غزل انداختمش روی تخت و و افتادم به جون ممه های خوشگلش.
دوتا ممه به گفته خودش ۶۵ که نوک قهوه ای سوخته ای داشتن و به شدت درشت،همون اول نوک ممشو بین لبام محکم فشار دادم و زبونمو تند تند دورش میچرخوندم.
دستم همزمان با خوردن ممه هاش روی کصش رفته بود و از روی شرت کاملا خیسش داشتم چنگش میزدم.
صدای آهش و نفس هاش باهم ترکیب شده بود اما حواسش بود که نباید خیلی بلند کشیده بشه.دستاش داشت رو تختی رو چنگ میزد و لباش داشت روی هم فشار می‌آورد.
ممه هاش به نوبت و پشت سر هم از آب دهنم خیس میشدن و من هر کاری که میشد باهاشون انجام دادم،روی ممه هاشو لیس میزدم و زبونمو از روی ممه هاش به زیرشون میرسوندم و ترکیب مزه شیرین ممه هاشو با عرق زیر ممه هاش حس میکردم و ازش نهایت لذت رو می‌بردم و کارم با چندتا گاز ریز از نوک ممه هاش تموم شد و حالا نوبت کصش بود که از قبل انگار با دست شورتش رو پایین داده بود و حالا درست جلوی چشمام آماده خوردن بود.
یه کس با لبه های بیرون زده که مثل رنگ بدنش کمی به سبزگی و تیرگی میزد.زبونمو از روی شکمش کشیدمو فاصله ممه ها تا کصشو لیس زدم،اطراف کصش یکم مو داشت اما نه اونقدر بلند که دل آدمو بزنه.
یه لیس بزرگ روی کصش کشیدمو بوسیدمش و زبونمو تا ته وارد کصش کردم که همزمان یه آه غلیظ کشید و منم زبونمو دوباره بیرون کشیدم و یکم فاصله دادم
غزل:تورو خدا بکن توش اون لعنتی رو دوباره دارم میمیرم
من:التماسم کن
غزل:التماست میکنم فقط خواهش میکنم زبونت رو برگردون داخل
یکم با زبون دوباره روی کصش رو لیسیدم تا له له هاش بیشتر بشه و بعدش دوباره زبونمو تو بردم و داخل کصش میچرخوندم.انقدر آب از کصش میومد که رسما صورتم پر از آب کس غزل شده بود که یهو دیدم شروع به لرزیدن کرد و منم سریع زبونمو درآوردم و با دستم شروع به مالیدن چوچولش کردم.
غزل به یه ارگاسم بی نظیر رسیده بود و اینو میشد از برق چشماش فهمید،بعد چند دقیقه یه نفس عمیق کشید و بلند شد
غزل:لعنت بهت!اصلا نفهمیدم چی شد که اینجوری شد فقط خواهش میکنم بین خودمون بمونه دست خودم نبود
من:معلومه که میمونه خاله فقط من هنوز ارضا نشدم
غزل:نه دیگه بسه به خدا اصلا نفهمیدم چیکار کردم
من:نمیشه که خب حداقل برام بخور
غزل:ببین همین یکبار بود همه چیزها اصلا بعدش باید فراموش بشه همه چیز
من:چشم
لبه تخت نشستم،بهم گفت درش بیار گفتم کار خودته یه هوف کشید و بعدش بین پاهام نشست.دستشو از روی شلوار روی کیرم کشید که حقیقتا داشت کیرم زیرش منفجر میشد.دستاشو آورد روی دکمه شلوارمو بازش کرد و زیپش رو پایین داد ازم خواست بدنمو بالا بدم تا شلوارمو پایین بکشه منم همین کارو کردم که شلوار و شرت رو با هم پایین کشید و کیرم مثل فنر بیرون افتاد و یکم نگاش کرد و بعد چند ثانیه دستشو روی کیرم گذاشت.آخ چه صحنه زیبایی بود!کیرم تو دستای غزل داشت بالا و پایین میشد و به بهترین شکل برام میمالوند خواست دهنشو نزدیک کنه که گفتم صبر کن صبر کن
غزل:چیه؟
من:عینکت رو بزن دلم میخواد با عینک برام بخوری
عینکش برداشت و روی چشماش گذاشت کیرم هنوز داخل دستای گرم و نرمش بازی می‌کرد،وقتی عینک رو گذاشت تازه اوج زیبایی صحنه ای که میدیدم مشخص شده بود.
انگار یه منشی فوق سکسی با همون عینک های بزرگ و معروف منشی ها بین پاهام نشسته بود و فقط چند سانتی متر دهن داغش با کیرم فاصله داشت.یه بوس بزرگ از کله کیرم کردم و بعدش از زیر تخمام شروع به لیس کشیدن به بالا کرد و تموم کیرمو از پایین به بالا لیس زد.تو اوج لذت بودم و تموم حرفام تو اون لحظه خلاصه می شد به ۲ کلمه نگاهم کن!
دلم میخواست موقع خوردن ببینمش،به محض باز شدن لب هاش از هم و ورود کله کیرم به داخل دهنش چشماش تو چشمام قفل شد.از پشت اون عینک به شدت چشماش جذاب تر شده بود.انگار قرار نبود کیرم کامل وارد دهنش بشه و همونجا نگهش داشته بود و تند تند با زبونش روی نوک کیرم رو لیس میزد.دستمو روی سرش گذاشتمو فشار دادم تا تموم کیرم وارد دهن داغ غزل بشه و لباش فشار بیشتری به کیرم وارد کنه.
غزل مدام زبونشو دور کیرم میچرخوند و بعد از اینکه کیرمو از دهنش در می‌آورد دوباره بوسش میکرد و وارد دهنش می‌کرد.
من:داره میاد آبم
کیرمو درآورد از دهنش و گفت دستمال اونجا است
من:نه میخوام بریزم روی صورتت
غزل:کثیف کاری نکن دیگه خوشم نمیاد
من:من تورو ارضا کردم به بهترین شکل حالا نوبت توئه
بدون اینکه منتظر حرفش بمونم بلند شدمو جلوی صورتش کیرمو مالوندم و با تموم توان آبمو خالی کردم روی صورت و لبا عینکش.صورت غزل پر از آب کیر شده بود آبی که از همیشه بیشتر ازم اومده بود و کاملا به همه جای صورت غزل پاشیده بود.
لباسامو پوشیدمو از اتاق اومدم بیرون دیدم سبحان هنوز خوابه دستمو روی کیرم گذاشتمو رو بهش زیر لب گفتم:
راحت بخواب که زنت رو جنده کردم بدبخت تو دنبال مامانم بودی ولی زنت رو به باد دادی…
پایان قسمت دوم

نوشته: شاهان

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مامانم مال من شد - قسمت سوم

از خواب بیدار شدم؛اتفاقای شب گذشته باور نکردنی بود.هنوز صورت غزل وقتی داشت کیرمو میخورد جلوی چشمام بود و به شدت شوکه بودم و نمیتونستم بپذیرم که این اتفاق افتاده…‌.
بدنم فوق العاده خسته و کوفته بود انگار هیچ آبی زیر پوستم وجود نداشت صورتمو چرخوندم تا مامانمو ببینم اما سر جاش نبود!سریع از جام بلند شدم و کل اتاق رو نگاه کردم اما دیدم جاش جمع شده و خودش هم نیست.یه نگاه به ساعت انداختم تقریبا نزدیکای ده صبح بود.

رفتم پشت در و قبل بیرون رفتن با شنیدن صدای غزل سرجام ایستادم،نمیدونستم چطور باید باهاش رو به رو بشم و آیا واکنشی داره یا نه…

غزل:تو هم قهوه میخوری لیلا؟
مامان:نه عزیزم همین چایی کافیه بیا بشین زحمت نکش
غزل:چه زحمتی عزیزم یه روز می‌آییم خونتون حسابی جبران میکنیم نگران نباش
مامان:قدمتون رو چشم
سبحان:لیلا جان چرا چیزی نمیخوری عزیزم
عزیزم؟مامان من کی شد عزیزم!هنوز پشت در بودم دلم میخواست همونجا بمونم و به صحبت هاشون گوش بدم حداقل برام جذاب تر از سر میز نشستن و تعارف های الکی بود.پیش خودم گفتم بگو عزیزم عیبی نداره با اون ساکی که دیشب زنت زد حالا حالاها طلبکاری
مامان:خوبه کافیه اقا سبحان
سبحان:بیا غزل خانوم‌ یاد بگیر بعد هی غر میزنی چرا هیکلم مثل لیلا نیست خب ببین چقدر کم میخوره
غزل:من یه چیزی میگم تو چرا باور میکنی
غزل خندید اما مامان کاملا سکوت کرده بود
غزل:هنوزم دیر نشده ها میخوای منو طلاق بده یه بدن مثل لیلا پیدا کن و باهاش ازدواج کن
مامانم درجا چندتا سرفه کرد و غزل و سبحان هم با هم خندیدن
سبحان:نظر تو چیه لیلا جان
مامان:از دست شما زن و شوهر…غزل خجالت بکش
غزل:والا خب
مامان:آروم تر میشنوه امیرحسین
سبحان:آره راست میگه یهو فکر میکنه ما مامانشو دوره کردیم
غزل:خب مگه نکردیم
بازم خندیدن و دیگه وقتش بود از اتاق برم بیرون تا کار به جاهای باریک تر نکشیده بود.از اتاق بیرون رفتم و سلام کردم و کنار مامانم دور میز صبحانه نشستم.
رفتار غزل کاملا عادی بود و مثل همیشه باهام احوال پرسی کرد و گفت چایی میخوری؟
من:آره مرسی خاله
سبحان:خوب خوابیدی امیرحسین جان؟
من:آره ممنون تو زحمت افتادید جبران کنم
سبحان:جبران شدست عزیزم

چشمام روی پاهای غزل قفل شده بود با اینکه دیشب دور از چشم شوهرش زیر دستام بود اما هنوز ازش سیر نشده بودم،البته که میدونستم قصه ی من و غزل به دیشب و خوردن برای هم ختم نشده و احتمالا خیلی زود قراره اون کس زیبا رو فتح کنم.

توی همین افکار بودم که مامانم گفت:با شماست آقا امیرحسین
من:چی مامان؟
مامان:آقا سبحان رو میگم گفتند جبران شدست
توی ذهنم گفتم اون جندگی زنت هیچ جوره جبران نمیشه
من:آره ببخشید حواسم نبود،،، نه بابا این چه حرفیه خیلی لطف کردید

بعد خوردن صبحانه کم کم وقت رفتن بود برام عجیب بود که سبحان تو این لحظات آخر زیاد دور و اطراف مامان نمی‌چرخه و خودشو شیرین‌ نمیکنه،انگار فعلا به همون عکس ممه های مامان راضی شده بود.
ازشون تشکر و خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و تو راه برگشت موزیک گوش میدادیم و مامان از زحمت هایی که غزل و سبحان کشیده بودن برام تعریف می‌کرد.نزدیکای خونه بودیم که مامان ازم خواست دم داروخانه وایسم،مثل همیشه میخواست قطره چشم بگیره چون معمولا چشماش تو این فصل زیاد به خارش می افتاد.
همزمان با پیاده شدن مامان از ماشین و رفتنش به داروخانه یه پیام از طرف غزل برام اومد که انگار یک عکس ارسال کرده بود…

شب گذشته:
امیرحسین در اوج شهوت جوانی در موقعیتی قرار گرفته که خوابش رو هم نمی‌دید.اون با ولع تمام مشغول لب گرفتن از لبای غزل زن متاهلی بود که بدون کوچکترین تلاشی از طرف امیرحسین حالا در اختیارش قرار گرفته بود.با هر بار دست کشیدن به بدن داغ غزل حس قدرت بیشتری تمام افکار امیرحسین را پر می‌کند و با هر زبونی که روی کس خیس غزل می‌کشد شوهرش را بیشتر در ذهن خود به حقارت می‌کشاند.
اما واقعیت ماجرا چیزی نبود که امیرحسین داشت تو اون لحظه زندگی می‌کرد، واقعیت درست پشت در اتاقی بود که داخلش امیرحسین با شهوت تمام غزل رو به آغوش می‌کشید،امیرحسین بدون اینکه خبر داشته باشه وارد بازی سبحان و غزل شده بود…

از زبان سبحان:
بلاخره وقتش رسید! همه چیز طبق نقشه پیش رفته اما کلی استرس دارم از یه طرف امکان نداره دیگه همچین شانسی گیرم بیاد و از طرف دیگه مشکل اینجاست که لیلا قرار نیست مثل غزل که انقدر ساده به امیرحسین پا داد به من پا بده.
فکر همه جاشو کرده بودیم جز اینجا که کاملا بستگی به واکنش لیلا داشت.
به هر حال دیگه برای این کارها دیر شده زنم روی تختی که خودم برای زندگیم خریدم داره برای یه پسر بچه توله سگ جندگی میکنه اونم فقط برای اینکه من بتونم کس مامانشو صاحب بشم.

آروم وارد اتاقش شدم، با باز شدن در نور بیرون وارد اتاق شد و اتاقش رو روشن کرد.به پهلو و پشت به من خوابیده بود موهاش روی بالش پخش شده بود و پاچه یکی از شلواراش تا زیر زانوش بالا رفته بود؛چقدر یه بدن میتونه سفید باشه واقعا…!
دستمو روی کیرم گذاشتم و آروم فشارش میدادم و به پاهای لیلا خیره شده بودم؛آخ کجاست اون شوهرت که ببینه زنش مثل یه تیکه جواهر جلوم افتاده و میخوام جرش بدم‌.
آروم نزدیک شدم و ضربان قلبم روی هزار بود با کمترین سروصدا پشتش دراز کشیدم.اونقدر مست بود که شاید اگه داد میزدم هم بیدار نمیشد اما واقعا میترسیدم.دستمو آروم بدون هیچ حرکتی روی کونش گذاشتم و وقتی مطمئن شدم خوابه و متوجه نشده کونشو خیلی آهسته مالیدم،کیرمو از شلوارکم بیرون آوردم و همزمان با دست کشیدن روی کون لیلا کیرمو میمالوندم.
کنار پاهای لختش نشستم و آخ که چقدر منتظر لمس این پاها بودم.انگشت های کوچیک و لاک خورده،کف پای صاف و تمیز و ساق و مچ بسیار سفیدش که واقعا داشت دیوونم میکرد.
کف پاهاشو بو کردم و کیرمو میمالوندم دلمو زدم به دریا و کیرمو روی پاش گذاشتم و آروم کیرمو روی پاش سُر میدادم همه چیز داشت فوق العاده پیش می‌رفت من در اوج لذت بودم و لیلا هم تو اوج خواب انقدر حشری شده بودم که از پیش آبم چند قطره روی پاهای لیلا ریخت.
حس قدرت فوق العاده ای داشتم لیلا یه زن پخته و سکسی بود،زنی که حالا دور از چشم شوهر و پسرش مردای بی عرضه خونش حالا مال من شده بود.
بیشتر از این نمیتونستم صبر کنم اما هنوز یه کار مونده بود که باید انجام می‌دادم.بالای سرش نشستم و کیرمو بالای صورتش نگه داشتم و با گوشی ازش عکس گرفتم کیرم داشت برای چسبیدن به صورتش بی تابی می‌کرد اما لذت عکس گرفتن ازش تو اون لحظه انقدر زیاد بود که کنترلش کنم.

میدونستم نباید آروم بیدار بشه و باید یهو تو عمل انجام شده قرار بگیره،پشتش دراز کشیدم و با سرعت بهش چسبیدم و دستمو روی ممش گذاشتم.چشماش باز شد و یه لحظه ترسید و نفهمید چه اتفاقی داره میفته از ترس اینکه داد نزنه دستمو از روی ممش برداشتمو روی دهنش گذاشتم داشت سعی می‌کرد خودشو ازم جدا کنه اما بدنم تقریبا حالا کامل روی بدنش افتاده بوده و هر چقدر زیر بدنم دست و پا میزد فایده نداشت.
صدای نفس هاش تند شده بود انقدر دستمو محکم روی دهنش گذاشته بودم که حتی سخت نفس می‌کشید.چشم تو چشم که شدیم چشماش گرد شد کاملا شوکه شده بود که چه اتفاقی داره میفته و من اینجا چیکار میکنم.

من:آروم باش آروم باش تا دستمو بردارم توضیح بدم بهت
همچنان مشغول دست و پا زدن بود بوی مشروبی که خورده بودیم کنار بینی هامون پیچیده بود.صورتم کنار گوش لیلا بود و هوای گرم نفس هامو روی گوش و گردنش خالی میکردم
من:آروم باش دست و پا نزن!ببین پسرت نیست نگاه کن
خودم با دستی که محکم دهنشو گرفته بودم صورتشو تکون دادم و چرخوندم تا اتاق رو کامل ببينه وقتی دید نیست انگار بیشتر تعجب کرده بود و از ترس بدنش از تلاش برای رهایی آروم گرفته بود.
من:میدونی کجاست؟آقا پسرت رفته سراغ غزل و داره زن منو میکنه!حالیت میشه؟من میتونستم برم بکشمش اما بهش رحم کردم و اومدم سراغ مامانش

اشک تو چشمای لیلا جمع شده بود دستمو آروم از روی دهنش برداشتم و گفتم حالا آروم باش نمیخوام اذیتت کنم خودت میدونی چقدر دوست دارم چقدر دلم میخواد مال من باشی
لیلا:این چه حرفیه ما متاهلیم زن تو دوست منه کثافت
من:غزل راضیه فکر کردی برای چی از سینه هات عکس گرفت؟برای اینکه به من نشون بده چون من خیلی وقته دنبال اینام
همزمان با حرفم دستمو روی سینش گذاشتم و ممشو فشار دادم اما سریع دستشو زیر دستم برد و از ممش فاصله داد اشکاش داشت آروم می‌ریخت و صداش میلرزید
لیلا:سبحان جان سبحان آروم باش من میدونم داغی این راهش نیست به خدا داری اشتباه میکنی از تو بعیده اخه
از روی بدنش بلند شدم و دستشو گرفتم و گفتم آروم بلند شو بریم ببین پسرت داره چیکار میکنه.یکم مکث کرد اما انگار چاره ای نداشت که حرفمو گوش بده و پشت سرم راه افتاد.اروم رفتیم پشت در اتاقی که غزل و امیرحسین داشتن از هم لذت می‌بردن.
صداهای آرومی از داخل اتاق شنیده می‌شد،آه و ناله هایی که غزل راه انداخته بود با اینکه خیلی بلند نبود اما قابل شنیدن بود.لیلا خم شد و از سوراخ کلید داخل اتاق رو نگاه کرد.دستشو گرفتم و سرشو بالا آوردم بهش گفتم کافیه بیا بریم،دیدی حالا خودت؟

بغل در همون اتاق به دیوار تکیش دادم و آروم آروم باهاش حرف میزدم:
من:دیر یا زود این اتفاق می افتاد نمیخوام اجبارت کنم من واقعا عاشق توام و غزل هم در جریان همه چیز هست.غزل برام تعریف کرده که اصلا با شوهرت سکس ندارید من میفهمم چقدر این وضعیت بد و مشکله اینکه آدم همه چیز تموم باشه اما شوهرش لیاقت این همه زیبایی رو نداشته باشه.کی بهتر از من و غزل؟
لیلا:اما…
نزاشتم حرفش ادامه پیدا کنه و لبمو روی لباش گذاشتم و شروع به لب گرفتن از این مامان سکسی کردم.واقعا حشری بودم…درست پشت در اتاقی که پسرش داخلشه من به مامانش چسبیدم و دارم ازش لب میگیرم.بیچاره پسرش که بی خبر از همه جا به خاطر خوردن کس غزل کس مامانشو به باد داد.
لیلا محکم لباشو روی لباش قرار داده بود و اجازه نمی‌داد زبونم وارد دهنش بشه،انگار هنوز از کاری که انجام می‌دادیم مطمئن نبود و دوست داشت بازم مقاومت کنه اما اصلا تلاش یا دست و پایی برای رهایی نمی‌زد.

پشت سر هم لب ها و اطراف لباشو میبوسیدم و زبونم رو روی صورتش می کشیدم،اینکه صورت یه زن متاهل از آب دهنم خیس و تر شده بود داشت کیرمو منفجر می‌کرد.به چشماش نگاه کردم چشماشو بسته بود نمی خواست ذره ذره از بین رفتن پاکیش و تبدیل شدنش به یه جنده رو تماشا کنه.هردومون به شدت عرق کرده بودیم که بخش زیادیش به خاطر استرسی بود که می کشیدیم.
من:قراره تا آخرش مثل یک تیکه گوشت باشی؟یا میخوای دوباره احساس جذابیت کنی؟دوباره جوونی کنی؟
لیلا کاملا سکوت کرده بود
من:غزل رو ببین که تو خونه شوهرش حتی وقتی که من هستم از لذت بردن دست نمی‌کشه!پسرت رو ببین که چجوری بدون هیچ مرزی داره یه زن متاهل رو ارضا میکنه.حتی مطمئن باش شوهرت هم بهت خیانت میکنه وگرنه مگه میشه از این بدن دست کشید؟
میخوای چیکار کنی؟این وسط قراره فقط تو زندگیت همین قدر بد بگذره؟
دستشو گرفتمو سمت اون یکی اتاق کشیدم به محض ورود به اتاق چسبوندمش به دیوار و ممشو با دست گرفتم و شروع به مالوندن کردم دستشو دوباره روی دستم گذاشت تا از ممش جا باشه
لیلا:خواهش میکنم بیخیال شو
من:فقط لذت ببر
به ولع و فشار بیشتری ممه هاشو میمالوندم و همزمان لاله گوش و گردنش رو لیس میزدم و میبوسیدم نفس هاش تند تر شده بود مطمئن بودم حشری شده اما زنی نبود که وا بده و مدام کنار گوشم التماس می‌کرد که تمومش کنیم.
فشار لبام روی لباش بیشتر شده بود هرچی بیشتر می‌گذشت لیلا آروم آروم بند حجب و حیاش شل تر می‌شد و این زیباترین تصویریه که یه مرد میتونه تماشاش کنه؛ شل شدن یه زن در رسیدن به شهوت…
کم کم بالاخره لباش داشت از هم باز می‌شد و زبونم بیشتر و بیشتر وارد دهنش می‌شد،با اولین برخورد زبون هامون به هم دیگه کاملا مطمئن شده بودم که این زن مال من شده.
زبونمو داخل دهنش میچرخوندم و ازش لب میگرفتم هرازگاهی می بوسیدمشون و بعضی وقتا بعد از گاز زدن های ریز لباش زبونشو میخوردم و لیسش میزدم.فاصله بدن هامون کاملا از بین رفته بود و لیلا کاملا به دیوار و من کاملا به بدن لیلا چسبیده بودم.قدم ازش بلندتر بود و کیرم محکم به شکمش چسبیده بود و ممه هاش از روی لباس بین دستام جا به جا میشد.هر بار محکم تر میچرخوندم شدن و بیشتر فشارشون می‌دادم.
من:جون چقدر سکسین اینا…درد و بلاشون بخوره تو سر زنم
نفس هاش اتاق رو پر کرده بود و کم کم میشد صدای ناله هاش رو حس کرد و شنید.
من:شوهر بی دست و پات کجاست؟کجاست ببینه زنش داره دستمالی میشه؟فهمیدی چی گفتم؟دستمالی!تو داری دستمالی میشی تو داری مالیده میشی!حست چیه؟شوهر آدم باید مراقبش باشه مگه نه؟مگه باید غیرت داشته باشه روت؟مگه قول نداد مراقبت باشه؟مگه مرد زندگیت نیست؟چجوری اجازه داده زنش انقدر خار و جنده بشه؟
دستشو گرفتم و روی زمین درازش کردم،ساعتو نگاه کردم وقت زیادی از اون چیزی که با غزل هماهنگ کرده بودیم باقی نمونده بود و کار اونا به زودی تموم می‌شد.
لیلا کاملا بی اختیار و حشری شده بود به طوری که بعد از تلاشی که برای باز کردن دکمه شلوارش کشیدم و باز نشد خودش دکمه شلوارشو برام باز کرد‌.
من:جون خودت باز کردی جنده؟چشم خودت دعوتم کردی پس
چشماشو بسته بود و نمیخواست چیزی رو ببینه شلوارشو از زیر کونش رد کردمو تا زانوش پایین کشیدم انقدر سفید بود رون پاهاش که دلم نمیومد حتی برای درآوردن کامل شلوارش بخوام چشمامو حتی یه لحظه ازش بردارم؛ یه شورت بنفش توری که زیرش دو تا رون گوشتی و سفید بیرون اومده بود…
سریع بلند شدمو پاهاشو بهم چسبوندم و شلوارک و شورتمو در اوردم یکم بالاتر از زانوهاش نشستمو کیرمو روی رون هاش میزدم.
من:اوف اینارو ببین
آروم به رون هاش چک میزدم و از لرزشش لذت می‌بردم
من:آخ ببین چطوری رون های جنده خانوم میلرزه
کیرمو روی رون هاش سر میدادم و لیلا کم کم داشت بدنش به لرزش می افتاد انگار داشت با تمام بدنش التماس می‌کرد تا دستمو روی کصش بزارم.
من:حیف این رون ها که دیر اومد زیر کیرم دلت میخواد کصتو بگیرم مگه نه؟داری میمیری از این التماس ولی حرفی نمیزنی
کیرمو بین خط چسبیده رون پاهاش حرکت میدادم
من:باید التماسم کنی…ازم بخواه کصتو بمالم
هنوز چشماش بسته بود اما کصش کاملا خیس شده بود شرتش خیس خیس بود.
من:حرف بزن جنده ازم بخواه التماسم کن
لیلا:اذیتم‌ نکن انجامش بده
من:نشنیدم؟
لیلا:خواهش میکنم انجامش بده
دستمو از روی شورت روی کصش گذاشتمو محکم فشارش دادم و همزمان کنارش به پهلو دراز کشیدم،کصشو محکم میمالوندم و گوش و گردنش رو لیس میزدم.کنار گوشش پشت می‌گفتم دوست داری جنده؟
دوباره بلند شدمو زیر کصش نشستم کیرمو تنظیم کردم و از روی شورتش روی سوراخ کصش فشار میدادم که دیگه انگار طاقتش به سر اومده بود و خودش شورتشو برام پایین کشید.
من:کیر میخوای؟بگو کیر میخوام تا بهت بدم
لیلا:خواهش میکنم
من:تا نگی بهت نمیدم باید با دستت بگیریش و بگی کیر میخوام بدو جنده تا پسرت نیومده و مامانش رو تو این حال خمار کیر،ندیده…
دستشو بلند کرد و سمت کیرم اورد با حس کردن نرمی دستش دور کیرم تمام بدنم جون دوباره گرفت.کیرمو داخل دستش فشار داد و گفت کیر میخوام…
دیگه نتونستم طاقت بیارم و با فشار آبم پاشید بیرون و روی لباس و صورتش ریخت.قسمت بعدی داستان بعد از پانصد لایکه شدن این داستان منتشر میشه.
چهارتا انگشتامو کنار هم قرار داده بودم و چوچول لیلارو میمالیدم سیاهی چشمای لیلا به سمت بالا می‌رفت و به محض وارد شدن اولین انگشتم داخل کصش یه لحظه چشماش سفید شد،واقعا خیس بود اونقدر خیس و گرم که معلوم بود مدت زمان زیادی منتظر ورود چیزی به کصش بوده.
یه کس سفید و کاملا تمیز و بدون مو که احتمالا به خاطر همون لیزری بوده که انجام داده و از همه مهمتر یه کص کاملا گوشتی.
انگشت هام پشت سر هم داشت وارد کس لیلا میشد و اون هم زیر انگشت های من داشت لذت می‌برد.
بالاخره زمانش رسیده بود که بعد از ارضای بی نظیرم توسط لیلا حالا این من باشم که زن شوهر و مادر پسر بی عرضشو به اوج لذت برسونم.
آروم خودمو به سمت پایین میکشیدم و انقدر درگیر کصش شده بودم که کلا ممه هاشو درآوردن لباسش که حالا پر شده بود از آب کیرم فراموشم شده بود و البته که وقت زیادی هم نمونده بود. لیلا هم کامل چرخید و صاف خوابید و پاهاشو از هم باز کرد.
حالا دقیقا بین پاهای لیلا بودم و داشتم کصشو از نزدیک ترین فاصله میدیدم و گرمای نفس هام هم به کصش برخورد می‌کرد. با فشار دستش روی سرم آخرین ذره ی حیا لیلا هم از بین رفته بود و داشت تمام زورشو روی سرم خالی می‌کرد تا کصشو بخورم. صورتم چسبید به کس پر از آبش و زبونمو روی تموم قسمت های کصش و اطراف کصش کشیدمو لیس میزدم و بعدش چند بار تند تند روی سوراخ کسش زبونمو تکون میداد و این کارم انقدر حشریش کرده بود که دیدم بالشو روی صورتش گذاشته تا صداش در نیاد.ناله هاشو زیر بالش پنون میکرد و منم زبونم بلاخره وارد شیار های کصش شده بود.بدنش با شدت لرزید و ارضا شد و…

اون شب در یک خانه و در دو طرف یک دیوار و فقط با چند متر فاصله داشت مهم ترین اتفاق های زندگی دو خانواده رقم می‌خورد.نقشه شوم زن و شوهر برای امیرحسین و مامانش پله پله جلو می‌رفت بدون اینکه امیرحسین بدونه چه اتفاقی در حال رقم خوردن است.
در یک اتاق پسر نوجوانی مثل امیرحسین صاحب یک زن متاهل شده و مشغول خوردن کصشه و در اتاق دیگه مامانش کصشو در اختیار سبحان شوهر همون زن قرار داده!هر دو نفر اما امشب فقط تونستند صاحب کص شکارهای خودشون بشن و مشخص نیست سرانجام چه اتفاقی برای این دو خانواده رقم میخوره و اما تنها کسی که از همه چیز بی‌خبر است و تکلیفش مشخص،شوهر بی خبر لیلا و بابای امیرحسین است که نمیدونه پسرش امشب چجوری کس زنشو از دست داده…
پایان قسمت سوم

نوشته: شاهان

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • behrooz
      نجوای ممنوعه   هفت سال… هفت سال از اون روزهای لعنتی می‌گذره. روزهایی که سایه‌ی یه مرد بالای سرم بود و من سارا، رئیس یه بانک بزرگ توی تهرانم، همیشه باید حواسم به نگاه‌های سنگین و خواسته‌های بی‌پایانش می‌بود. طلاق، تلخ بود، خیلی تلخ، اما یه جور رهایی هم بود. رهایی از مردی که منِ زن رو نمی‌دید، فقط یه وسیله می‌خواست. بعد از اون، نیما همه‌‌ی دنیای من شد. پسر شانزده ساله‌ام، غرق در دنیای کامپیوتر و بازی، یه پسر دوست‌داشتنی اما یه کم… گم. من زنی که همیشه به خودم رسیدم. اندامم روی فرمه، پوستم همیشه شاداب و موهام بلند و خوش‌حالت. لباس‌های زیر خاص می‌پوشم، تورهای مشکی، گیپورهای ظریف… این‌ها یه جور حس قدرت بهم می‌دن، یه جور اطمینان از زنانگی خودم. نیما… اون پسر عجیبیه. این روزها بیشتر از همیشه تو لاک خودشه. تمام روز پای کامپیوتر، غرق در یه دنیای مجازی که منِ مادر هیچ‌وقت نفهمیدمش. اما یه چیزهایی هست که کم‌کم داره نگرانم می‌کنه. چند باری متوجه شدم بعد از حموم رفتنم، یه جور حس غریبی تو هوا هست. یه بوی خفیف… آشنا… اما نه کاملاً. اوایل فکر می‌کردم تو همه. تا اون روز… داشتم لباس‌های زیرهای دیروز رو جمع می‌کردم بندازم تو ماشین لباسشویی. یه سوتین مشکی توری که خیلی دوستش دارم، نبود. ابروهام تو هم رفت. کجا گذاشتمش؟ بعد رفتم سراغ دستشویی تا نوار بهداشتی‌های استفاده شده‌ی قبل از پریودم رو بندازم تو سطل. لکه‌بینی‌های چند روز قبل… اما سطل خالی بود! یه لحظه قلبم یه جوری شد. اون نوارها کجا رفتن؟ یه شک سرد تمام وجودم رو گرفت. نیما… امکان نداره. ولی این چند وقته… رفتارش یه کم عجیب شده. بیشتر تو خودشه، یه جور حواس‌پرتی تو چشماشه. وقتی خونه نیست، یه حس کنجکاوی عجیب و غریب بهم دست می‌ده. رفتم سراغ اتاقش. یه بوی خفیف تو هوا بود، همون بوی آشنای غریب. کشوهای لباس‌هاش رو آروم باز کردم. بین لباس‌های تا شده، یه چیزی توجهم رو جلب کرد. یه نوار بهداشتی، کاملاً تمیز، بدون هیچ لکه‌ای. برداشتمش و ناخودآگاه بردم نزدیک بینیم. یه بوی خفیف… بوی منی… و یه بوی دیگه… بوی تف. حالم بد شد. دستام لرزید. بعد رفتم سراغ سبد لباس‌های کثیف. زیر یه تیشرت چرک، سوتین مشکی توری خودم رو پیدا کردم. یه لکه‌ی کمرنگ روش بود. بوییدم… بوی منی می‌داد. همون لحظه دنیا دور سرم چرخید. پسرم… نیما… با یه حس چندش و کنجکاوی وحشتناک، رفتم سراغ کامپیوترش. روشن کردم و منتظر موندم. تاریخچه‌ی مرورگرش… یه عالمه سایت با اسم‌های عجیب و غریب. "سکس خانوادگی#34;، “مادر و پسر”… قلبم تند تند می‌زد. دستم لرزون روی لینک‌ها کلیک می‌کرد. کمیک‌های سکسی… زن‌هایی شبیه من، با پسرهایی شبیه نیما… صحنه‌هایی که خون تو رگ‌هام رو به جوش می‌آورد. “سکس خشن”، “بی دی اس ام”، “ارباب و برده”… یه قفل تو ذهنم باز شد. تا قبل از این، حتی اسم این چیزها رو هم نشنیده بودم. بعد چشمم افتاد به یه پوشه تو هاردش. عکس‌های لباس‌های زیر من… همون سوتین مشکی توری… جوراب شلواری‌های مورد علاقه‌ام… و فیلم‌ها… فوت فتیش… خوردن کوس کثیف و عرق کرده… یه گرما تمام تنم رو فرا گرفت. ناخودآگاه دستم رفت سمت خودم… بین پاهام… یه حس عجیب و غریب بود. هم انزجار، هم یه جور کنجکاوی شهوتی. پسرم… تمام این مدت… تمام این فانتزی‌های تاریک… و از روی عکس‌های کامپیوترش فهمیدم که به لباس‌های زیر خاص و جوراب‌های توری علاقه داره. اون شب تا صبح خوابم نبرد. ذهنم پر از تصویر بود. تصویر نیما با لباس‌های زیر من، تصویر اون کمیک‌ها، تصویر اون فیلم‌ها… و یه تصویر دیگه… خودم. منِ سارا، زنی که سال‌ها شهوتش رو سرکوب کرده، حالا یه جور کشش عجیب به این دنیای تاریک پسرم حس می‌کرد. روزها گذشت. من دیگه اون سارای سابق نبودم. یه کنجکاوی شیطانی تو وجودم ریشه دوانده بود. شروع کردم به خوندن، به دیدن. دنیای فتیش‌ها، دنیای محارم… یه جور ممنوعیت لذت‌بخش. کم‌کم یه فکری تو سرم شکل گرفت. یه بازی… یه بازی خطرناک با پسرم. شروع کردم به خرید. لباس‌های خواب توری بلند، جوراب شلواری‌های طرح‌دار، جوراب‌های ساق بلند مشکی… و از طریق یه دوست قدیمی، یه سری وسایل ارباب برده‌ای خریدم. تازیانه‌ی چرمی ظریف، گردنبند با زنجیر نقره‌ای… شیطنت‌های سارا شروع شد. حتی روزهایی که پریود نبودم، یه نوار بهداشتی نازک می‌ذاشتم. لباس‌های سکسی‌ام رو بیشتر می‌پوشیدم، مخصوصاً تو خونه. جوراب شلواری‌های توری رو با دامن‌های کوتاه ست می‌کردم. و حمام… دیگه هر روز نمی‌رفتم. می‌ذاشتم دو سه روز بگذره تا بوی تنم، بوی زنونگی‌ام، حسابی به خورد لباس‌هام بره. لباس‌های کثیف رو هم دیر به دیر می‌شستم. می‌ذاشتم نیما با اون بوها… با اون نشانه‌ها… خیال‌پردازی کنه. وقت بیشتری رو با نیما می‌گذروندم. پیشنهاد دادم هر شب با هم فیلم ببینیم. اوایل فیلم‌های معمولی می‌آورد، ولی کم‌کم پای فیلم‌های با صحنه‌های سکسی هم باز شد. هربار یه جوری می‌شد که هر دومون حشری می‌شدیم. گاهی وقتایی که نیما تو اتاقش لباس عوض می‌کرد، یهو در رو باز می‌کردم و یه نگاه دزدکی به تن لختش می‌انداختم. لباس‌هایی که تو خونه می‌پوشیدم، روز به روز سکسی‌تر می‌شد. دامن‌های کوتاه توری که با هر قدم یه چیزی رو نشون می‌داد. حتی موقع ورزش کردن با هم، حرکات کششی یوگا رو یه جور دیگه انجام می‌دادم. یه تماس ناگهانی، یه نفس عمیق… یه شب، موقع پوشیدن یه سوتین بندی ظریف، به نیما گفتم بیاد کمکم کنه. دستاش لرزون بود وقتی بند سوتینم رو باز کرد. نگاهم تو نگاهش گره خورد. یه جور سوال تو چشماش بود، یه جور… تمنا. -بیا اینجا، نیما. صدام آروم بود ولی یه جور اقتدار توش موج می‌زد که انگار خودمم تازه داشتم کشفش می‌کردم. نیما آروم آروم به سمتم اومد و کنار تخت ایستاد. -زانو بزن. جلوی پاهام. لحنم دستوری بود و نیما بدون هیچ حرفی اطاعت کرد. زانو زد و خیره به پاهام نگاه کرد. جوراب توری مشکی که پوشیده بودم، حسابی تحریکش می‌کرد، می‌دونستم. -انگشتامو بلیس. یکی یکی. با یه اشاره‌ی آروم، به انگشت بزرگ پام اشاره کردم. نیما با تردید لب‌هاش رو باز کرد و آروم انگشتم رو تو دهنش گرفت. زبونش رو دورش چرخوند و بعد انگشت بعدی رو مکید. با دقت و وسواس تمام انگشت‌های پام رو لیس زد، انگار یه عبادتگاه مقدس رو لمس می‌کنه. بعد نوبت به کف پام رسید. زبونش رو از پاشنه تا نوک انگشت‌هام کشید و یه آه عمیق کشید. -حالا بخواب. لحنم دوباره دستوری شد و نیما بدون هیچ حرفی روی تخت دراز کشید. دست‌هاش رو کنار بدنش گذاشته بود و خیره نگاهم می‌کرد. از جعبه‌ای که چند روز پیش خریده بودم، یه جفت دستبند چرمی ظریف بیرون آوردم. -اینا رو برات خریدم. نیما با تعجب به دستبندها نگاه کرد. بدون اینکه حرفی بزنم، آروم مچ دست‌هاش رو گرفتم و با دستبندها به لبه‌ی تخت بستم. یه جور تسلیم محض تو چشماش بود که یه حس غریب و قدرتمندی رو تو وجودم بیدار کرد. خم شدم و آروم روی تخت کنارش نشستم. دستم رو به نرمی روی صورتش کشیدم. پوست صاف و لطیفش زیر انگشتام حس خوبی داشت. -می‌دونی که این کار رو برای اذیت کردنت نمی‌کنم، نه؟ صدام حالا دیگه آروم‌تر شده بود، یه جور مهربونی توش بود که با اون اقتدار لحظه‌ی قبل فرق داشت. نیما سرش رو به آرومی تکون داد. نگاهی به پایین تنم انداختم. لباس نازک و توری که تنم بود، به خوبی برجستگی‌های بدنم رو نشون می‌داد. می‌دونستم نیما داره با چشماش دنبالم می‌کنه. آروم پایین رفتم و کنار پاهای نیما زانو زدم. یه لحظه مکث کردم و بعد، آروم یکی از پاهاش رو بلند کردم و لب‌هام رو روی انگشت‌های پاش گذاشتم. یه مزه‌ی شور و یه بوی خفیف… بوی پسرونه… نیما یه تکون کوچیک خورد. آروم‌تر انگشت‌هاش رو مکیدم و بعد زبونم رو روی کف پاش کشیدم. نیما نفس عمیقی کشید. -حالا بیا پایین. با یه حرکت آروم سرم به سمت پایین اشاره کردم. نگاهم رو از صورتش گرفتم و به بین پاهام خیره شدم. می‌تونستم حس کنم نگاه سنگینش رو. مکثی طولانی گذشت. بالاخره نیما به آرومی سرش رو پایین آورد. بوی تن خودم رو حس می‌کردم، بوی زنونگی که می‌دونستم برای اون پسر کنجکاو، یه جور دعوت بود. حس کردم لب‌هاش یه تماس کوچیک با پوستم برقرار کرد. یه جور حس گزگز تمام تنم رو فرا گرفت. سرش رو بیشتر به بدنم فشار دادم. می‌خواستم حس کنه، تمام اون چیزی که مدت‌ها تو ذهنش پرورانده بود، حالا درست روبروش بود. چند دقیقه‌ای همون‌طور به خوردنم ادامه داد. زبون داغ و بی‌قرارش تمام تنم رو به اتیش کشیده بود. حس می‌کردم دارم به اوج می‌رسم. دستم رو بردم و موهاش رو تو مشتم گرفتم. وقتی حس کردم دارم ارضا می‌شم، یه آه بلند کشیدم و نیما همزمان با من، با شدت بیشتری شروع به خوردنم کرد. دو بار دیگه هم با ولع تمام خوردمش تا اینکه حس کردم تمام وجودم داره از لذت منفجر می‌شه. بعد از اینکه آروم شدم، از روم بلند شد و همون‌طور که صورتش خیس بود، نگاهم کرد. یه لبخند خسته ولی راضی رو لب‌هاش بود. حالا نوبت من بود. خم شدم و کیرش رو تو دهنم گرفتم. این بار دیگه اون سفتی اول رو نداشت، ولی با این حال، حس گرما و نرمیش لذت‌بخش بود. بیضه‌هاش رو آروم لیسیدم و بعد تمام کیرش رو تو دهنم فرو بردم. با ولع شروع به ساک زدن کردم، تمام تلاشم رو می‌کردم که تمام لذتی که اون بهم داده بود رو جبران کنم. نیما یه ناله‌ی بلند کشید و بدنش یه کم منقبض شد. حس کردم داره به اوج می‌رسه. چند لحظه‌ی بعد، تمام آب گرم و لذیذش رو تو دهنم خالی کرد. با لذت همه‌شو قورت دادم. حالا من هم چرخیدم و تو حالت ۶۹ قرار گرفتیم. من پایین تنش رو می‌خوردم و اون سینه‌هام رو می‌مکید. زبون داغ و بی‌قرار نیما داشت دیوونه‌ام می‌کرد. حس می‌کردم دارم برای بار دوم به اوج می‌رسم. دستم رو بردم و موهاش رو نوازش کردم. چند لحظه‌ی بعد، یه آه بلند کشیدم و بدنم منقبض شد. نیما همزمان با من، با ولع بیشتری شروع به خوردنم کرد. حس می‌کردم تمام وجودم داره از لذت منفجر می‌شه. برای بار سوم ارضا شدم، با هر مکیدن زبونش یه موج لذت تو تنم می‌پیچید. بعد از اینکه آروم شدم، نیما هم یه ناله‌ی بلند کشید و تمام آب گرم و لذیذش رو تو دهنم خالی کرد. با لذت همه‌شو قورت دادم. تو بغل هم دراز کشیدیم. نیما هنوز داشت سینه‌هام رو می‌مکید و کیرش سفت و بلند شده بود. لبخندی زدم و موهاش رو نوازش کردم. این تازه شروع ماجرا بود و شب طولانی‌ای در پیش داشتیم… امیدوارم این نسخه نهایی با تمام تغییرات و جزئیات مورد نظرتون جذابیت لازم رو داشته باشه. 😊 نوشته: سارا
    • behrooz
      ترس و شهوت   ممه هام از فشار زیاد دستاش داشت درد می‌گرفت ولی انقدر کسم خیس وتولذت بود که انگار درد ممه هامم خوشایند بود .کیرخودش وسط لمبرای کونم بود وبا ژلی که زده بود راحت بالا و پایین میرفت .الان دیگه سر کیرشو پایین فرستاد فقط نوکشو تو کونم فرو کرد .نوک سینه هام رویه فشار ریز داد ومن از درد و لذت تو خودم مچاله شدم .پاهام به دیوار چسبیده اگه زیر بازوهام رو گرفته بود ،پخش زمین میشدم .پاهام میلرزید و برخلاف بقیه وقتها که فقط پاهام میلرزید ،این دفعه دستها و سرم هم رو ویبره منظم بود .دهنم خشک بود و صدام در نمیومد .دوست داشتم تمام این حسو لذتو با تک تک سلول‌هام تجربه کنم .نمیتونسم جواب جوووون گفتن حسامو ابراز شادیش برای ارضا شدنمو بگم .حتی نمیشنیدم چی میگه .نوک انگشتاش رو چوچولم اومد وباگفتن جووون چه کس خیسی فشارش داد و مالید .انگار یه چیزی ته دلم مونده باشه یه ناله کردم که با تموم شدنش بدنم هم آروم گرفت .هنوز تو شوک بودم وتازه ضعف و گزگز پاهام رو حس میکردم که از دیلدوی دیوار جدام کرد و سریع درحالیکه محکم روی کونم اسپنک میزد ،کشوندم روی تخت .میخاس داگی بگادم که برگشتم و کمرم رو روی تخت گذاشتم .سریع کیرشو فرو کرد ومن از فشارش بالاتر رفتم .کسم هنوز خیس بود وکیر حسام رومیمکید .حسام ناله می‌کرد وزیرلب قربون کس تنگ و خیسم میرف . -دیدی آبمو کشیدی ،ژلی که زده بودم ۱ساعته بود ولی کست نمیزاره نفس نفس میزد و گوش و گردنمو لیس میزد و خیسی آبشو که تو کسم حس کردم ،سعی کردم جدا بشم ولی اجازه نداد و انقدر تلمبه زد تا کیرش بی جون از کسم افتاد بیرون .نفساش بلند بود و پیشونیش به عرق افتاده بود .با دستمال روی پاتختی خودشو پاک کرد و چند تا دستمال هم بمن داد .روی تخت جا گرفت و منم فقط برای استراحت از عرض تخت ،خودمو به طول تخت رسوندم تا بالش زیر سرم بزارم .محکم منو تو آغوشش کشید و بوسه بارونم کرد .همیشه عاشق این کارش بودم .این محبت وتشکرش بعد از سکس خیلی بم چسبید بخصوص اینکه قبلا نداشتم .نوک ممه اش رو تو دهنم گرفتم ومکیدم .خیلی دوست داشت وچند بار گفته بود توسکس براش بمکم ولی من انقدر تویه دنیای دیگه میرفتم که نمیشد -حالا که تموم شد میخوریش؟ -تقصیر خودته بس که خوب میگایی اصلا یادم میره -رویا تو یه کیر کمته ها .دیدی امروز چطور ارضا شدی ؟ تا حالا سرت نلرزیده بود .تمام بدنت زیر دستای من داشت میلرزید -نه حسام تازه پریودم تموم شده ۵روز بود سکس نداشتیم بار آخر هم هول هولی خونه بابام -اینا بهانس. کیف کردم چطوری حالت آوردم بدنت خوب واکنش میده ،آدم سکس بدلش میشینه . -امروز خیلی خوب و زیاد مالیدیم، حسام من دیر ارضام .دوبرابر وقت کردنم،باید بمالیم تا خیس شم دستش رفت روی کسم و دوتا انگشتشو وارد کسم کرد وگف -رویا چرا کس میگی ؟ مگه دفعه های قبل نمی مالیدمت حتی بیشتر از امروز .ولی کم خیس میشدی و زود خشک .ببین الان تازه کست آب انداخته .تازه کیر میخاد .بزار برم دیلدو رو بیارم -نه ولش کن حسام .این همش خیسه .بعدشم خودت یه چیز دیگه ای .صدام رو چگونه کردم و گفتم کیر ‌کلفت آقامون از همه چی بهتره .فقط اون درحالیکه با دیلدو به سمتم میومد گفت فعلا که با این حال میای بیا خیسش کن وفرو کرد تودهنم .چشمام روخمار کردم و دیلدو رومکیدم .حسام عاشق عشوه و اطفار توسکس بود .خیلی وقتا بجای گفتن اینکه سکس میخوام با عشوه و چشم نازک کردن ،می‌کشیدمش روی خودم . میدونی رویا انقدر دلم میخاد پاشم وکس وکونتو بمکم چون میدونم ته دلت اینو میخوای ولی نمیتونم برعکس شدمو کیرشو تو دهنم کردم .بکی منی آزارم میداد ولی اون دوس داشت . نگفتم تو بخوری که -معلومه خودت میخوای چون من که بی حالم و دیگه سکس نمیخام داشتم کیرشو بیشتر تو دهنم فرو میکردم که گفت باید یکیو بیارم بعد سکس منوتوروباهم حال بیاره و جمعمون کنه -توروخدا باز شروع نکن حسام .نمیدونم چرا بعدسکس میخای حالمو بگیری -نه رویا تو خیلی بیشتر از اینا کشش سکس داری داشت ادامه می‌داد که اومدم تو بغلش لباش رو مکیدم .بس کن حسام دیگه اصلا حرفشو نزن .منو تو اهل این کارا نیستم. اینکارا مال مردای کیرفندوقیه نه تو که حتی نمیتونی همشوفروکنی دستی به کیر نیم شقش کشیدم و گفتم حسام جون مادرت ول کن این حرفارو -میدونم فقط ترست نمیزاره اوکی بدی وگرنه عاشق تریسامی .هروقت همه جات رو با هم مالیدم و با دیلدو و بات بیشتر تحریکش کردم بیشتر حال اومدی و زودتر ارضا شدی -چه دلیلیه میاری همه زنها همینند تو یه زن پیدا کن بمالیشو حشری نشه -نه خانم خانما اینجوریام نیست .دیلدو رو محکم فرو کرد تا ته که دردم گرفت و گف بت حق میدم همیشه زنها آینده نگرند تو ترس از فردای تری سام -بس کن حسام اصلا بحث ترس نیست خودت میدونی من وسواس رو اصلا خوشم نمیاد -مگه قراره ببوسی و بمکیش ؟ قراره به عنوان برده وزیردست بیاد .حتی بزنمیش. با دست و چشم بسته میاد .خودمم میخوام کونش بزارم به گریه افتادم حسام برو هر غلطی میخوای تنهایی بکن ول کن این حرفارو من زنتم .من یه رابطه دوتایی با عشق میخوام نشستم به گریه و اون از کنار بغلم کرد و گف : انقدر منو نامرد دیدی که یکیو بیارم بعد تو رو بذارم کنار یا شایدم فکر میکنی دفعه بعدش میخوام زن بیارم که تو از حسادت دق کنی؟ رو شکم دراز کشیدم و به گریم ادامه دادم خوابید روم و کیرش که دیگه تقریبا سفت شده بود رو لای لمبرای کونم کشید دستش رو برد زیر سینه هام و پستونام رو چنگ کرد آروم با شهوت تو گوشم گف .یه حسرت و عقده تو دلم مونده تو زیرم باشی و سفت بگامت یکی بیاد از پشت بزاره کونم واونم منو سفت بگاد گریه ام بیشتر شد .تمام حس سکسم پرید اومدم از زیرش بیام بیرون که گیرم انداخت و صورت بصورت شدیمو لبامو مکید و کیرشو محکم و بی محابا فرو کرد .حسام کیرکلفتی داشت .حالت عادی وقتی میکردم درد داشتم .همیشه تا اوج نمی‌رفتم وکیلی ژل میزد وآروم آروم فرو می‌کرد دردم کم می‌شد ولی الان درد داشتم .انگار کیرش کسم روپاره می‌کرد وبه لبه هاش فشار میورد .گریه ام بیشتر شد حسام تورو خدا درد دارم . -این کس باید درد بکشه تا حرف صاحبشو گوش بده فکر کردی من انقدر بی رگ و بی غیرتم بزارم کسی به این تن که مال منه دست بزنه ؟ مرد میخوام بزارم برای خودم نه تو .تقه زد و دردم بیشتر شد .کمرشو ناخن کشیدم توروخدا حسام درد دارم . کشید بیرون وتااومدم حرفی بزنم ،طوری باتسلط نشست بالای سرم که کیرشو مستقیم فرستاد تو دهنمو شروع کرد تودهنم تانصفه کیرشو بفرسته تو رو در میاره بیرون .اشکام خشک شدن و اون بی‌رحمانه تو دهنم تقه میزد تا از فشار و سرعت زیادش به حالت استفراغ افتادم . رفت پایین تر و کیرش که از دهانم بیرون افتاده بود مثل یه کتلت تو ماهیتابه منو به پشت کرد .ناخودآگاه پاهام رو تو هم جمع کردم وکونمو منقبض .بادستش دوتاضربه زد و گف هنوز منو نشناختی رویا .این خیلی حرصم میده .دست تفیش رو روی قاچ کونم مالید و کیرشو وسط لمبرای کونم حرکت داد .صدای نفساش نشون از ارضاش بود .شروع کرد فحش دادن .جنده کسده. شاه کس من .کاش انقدر چموش نبودی کاش نرم‌تر بودی .مثل این کون نرمت آبش با فشار پاشید .صورتم که تومتکا فروکرده بودم رو سمت خودش کشید و بوسید . -راست میگی دیگه بحث نمی‌کنیم عمل می‌کنیم دوشب دیگه یکیو میارم .کتری نم اون کاری باتونداره .تا خودت نخای نمیزارم دست کسی بت برسه .ولی باید باشی . به گریه افتادم هم از اینکه بار اولی بود که اینطور وحشیانه میگاییدم هم به خاطر تصمیمی که گرفته ولی در همان حال هم کسم خیس بود و نبض میزد .بی توجه ب من رفت حمومو از دل خوشی اهنگ میخوند . خسته وکوفته دیلدوی روی تخت رومحکم توکسم فروکردم چند بار توکسم بالا پایینش کردم ولی بی حس بود .دست دیگم رو آوردم کمک دیلدو و چوچولم رومحکم مالیدم ولی بی‌فایده بود اومدم داگی بشم که با شنیدن اسمم چشمام به در حموم میخ شد.حسام تو چارچوب در باترحم بم نگاه می‌کرد با دیدن من گف پاشو بیا .دیلدو رو درآوردم و پشتمو بهش کردم .دلم پر میکشید برم پیشش .عاشق سکس ایستاده زیر دوش بودم ولی میرفتم پر میشد .از طرفی ازش خجالت میکشیدم .چندین بار گفته بود خودارضایی نکنم و هر چی میخوام ازتون بخوام .صدای کشوی تخت اومد .دستم رو گف وگف چقدر ناز میکنی بیا دیگه .خیسم نمیتونم بیام رو تخت .پاشدم دنبالش رفتم .دوش هنوز باز بود .رفتم زیر دوش تاب از خودش بیاد سمتم ولی نیومد .حسام خیلی گرمایی بود .رفته بود درو پنجره اتاق رو باز کنه تا هوا بیاد. رفتم پنجره کوچیک حمام را ببندم که از پشت بغلم کرد و گف بزار باز باشه .دستاش ممه هام روچنگ کرده بود وبی وقفه میبوسیدم. مگه قرار نشد اگه بازم خواستی به خودم بگی ؟ لباش روتولبام گرفتم ومکیدم واون ممه هام رو می‌مالید دستش رف سمت کسم .بات پلاگ رو توکسم فرومیکرد .بااینکه کوچیک بود ولی حس خوبی بهم میداد .انگار دستای حسام معجزه داشت ،بد منو حشری ومحتاج سکس می‌کرد. بزرگی ومردونگیش یا داغی و زبریش من رو تو حال وهوای سکس میبرد ومحتاج گاییدنم می‌کرد.به طرفش برگشتم خودمو بالا کشیدم و دستامو دور گردنش حلقه کردم همو بوسیدیم .لبای داغ و بزرگش رو وقتی زبون میزدم دوست داشتم زمان نگذره ومن همونجا تو همون حال بمونم . از کارم پشیمون شدم چون دستش رفت روی باسنم و مشغول مالیدن سوراخ کونم شد .نفس بگیر رویا عمیق نفس بکش همزمان با اون بات رو فرو کرد درد زیادی نداشت ولی دوست داشتم ابراز درد کنم تا کمتر از این کارا بکنه .باز بوس ولیس و آروم بردم سمت توالت فرنگی .نشست و منو برعکس نشوند رو پاهاشو باز سینه هام رو مالید .لاله گوشم رو تو دهنش کشید و مکید .لبام رو لباش رسوندمو مکیدم .نمیدونم همه مردا با آب حمام تو شق شدن مشکل دارن یا فقط حسام بود که تو استخر یا زیر دوش نمیتونست شق کنه .دیلدو رو به کسم رسوند و اول خوب کسم رو براش ماساژ دادم و بعد فرو کرد .ناله میکردمو تحسینش میکردم بابت اینکه خیلی خوب میتونه منو حال بیاره. -آخه کس پاره وقتی نمیگی باز میخوای وقتی دنبالم نمیای .نمیدونی چقدر دوست دارم وقتی میام حموم توهم بام بیای ولی نمیدونم چرا همش من باید پیش قدم بشم .موهام رو کشید کنار و گردنمو زبون زد .نفسم بالا نمیومد ونزدیکای ارضا بودم که بلندم کرد و دیلدو رو چسبوند ب دیوار. زیر بازوهام رو گرفت وباگفتن واژه های جنده کوچولوی من ،سکسی من ،آبکش من و…انقدر که باکون من تحریک می‌شد با کسم نمیشد .همین که کیر نیم شقش با لمبرای کونم تماس پیدا کرد ،مثل سنگ سفت شد و با سرعت نشست روی فرنگی ومنو بسمت خودش کشوند و فیس تو فیس نشستم رو کیرش .بلند ناله کردم و گفتم همینو میخوام کسم اینو میخاس .قربون کلفتت بشم من … انقدر خسته بودیم که هردو دیر رسیدیم سر کارمون .فکر میکردم یه حرفی زده بابت نفر دوم و رها میشه ولی از فردا تمام پیامک‌ها و فیلم‌های ارسالیش تری سام وشرایط نفر سوم بود .اصلا جواب نمی‌دادم وحتی بعضی فیلماش روباز نکردم .دلم میخاس امتحان کنم ولی از نتیجش میترسیدم .حسام بی‌غیرت نبود .با اینکه تحصیل کرده آمریکا بود ولی بعضی وقتا بخصوص روی گردن یا پای من حساس بود دوست نداشت کسی ببینه .وقتی یادم میومد همین ماه پیش بخاطر پیرهن ساحلی که تو شمال پوشیده بودمو وقتی اومده بودم از پله های ویلا بالا برم یکم دامنش اومده بود بالاتر و فقط یکی از پسر عمه هام دیده بود ،چه قشقرقی بپا کرد و لباسم رو پاره کرد ،بدنم از ترس مور مور می‌شد.من حق پوشیدن لباسای تنگ بقول خودش اونایی که کونم توش ۱و۲ بکنه رو نداشتم . هرچی فکر کردم دیدم اینکار شر میشه روزی که قرار بود بیاد دنبالم یه پودر از دکتر سنتی‌ها داشتم که باعث برون ریزی می‌شد به عطسه و سرفه میفتادم .اون رو تو دماغم کشیدم ویش زنگ زدم وباحالت پریشون گفتم که مریضم و میخوام بخابم و نمیتونم باش برم باغ نوشته: رویا
    • behrooz
      مجموعه سکسهای خانمم   درود بر دوستان گرامی! این داستان زندگی من از همین ۷ ۸ ماه پیش شروع شد و تازگیا تموم شده. اول میخواستم در سه قسمت بذارم اما پیوستگی ماجرا طوریه که بهتره یه تیکه باشه. و چون فراز و نشیب‌های جذابی تو این مدت اتفاق افتاده توصیه میکنم از دستش ندین یا خودتون به سه قسمت تقسیمش کنین تا لذتشو ببرین. چون سه چهارتا ماجرای سکسی خارج از عرف درش اتفاق افتاده که هم از زبان خانمم بیان میشه و هم از زبان یک آقا و باعث میشه داستان هم برای خانمها جالب باشه و هم برای آقایون. من یه رفیق دارم به اسم رضا سه سالی ازم بزرگتره قدبلند و لاغر ولی با استخون بندی درشت و ورزیده چون از بچگی تو کار کابینت بود و همین باعث شده بود درس نخونه و به زور سیکل گرفته بود. من اوایل خیلی خودمو باهاش صمیمی نمی گرفتم چون من دکترای غیرپزشکی داشتم و خودم و بقیه دوستام همه تحصیلکرده بودیم و همشون آدم حسابی بودن واسه همین خیلی رضا رو که یکم لهجه پایین شهری و چهره‌ی روستایی داشت تحویل نمیگرفتم، بی‌احترامی هم نمیکردم. (این نه بخاطر غرورم بود. نه! چون سبک زندگی هامون اصلا بهم نمیخورد‌) ازین رفیقایی بودیم که فقط تو محل کار صمیمی بودیم و کلا خونه زندگی همو ندیده بودیم و زن و بچه همدیگرو نمی شناختیم. و اصلا دوست نداشتم باهاش رفت و آمد خانوادگی داشته باشم. ولی از هر لحاظ دیگه آدم جالبی بود و باهاش حال میکردم. اصلا دوستیمون اینجوری شروع شد که من مدیر ارشد یه شرکت بزرگ نیمه دولتی هستم و چون شرکت تغییرات داخلی زیادی داره از حدود ۵ ۶ سالی میشه که مدام به این میگفتن بیاد انجام بده و چون من مسئول تحویل گرفتن کار بودم گاهی باهاش هم صحبت میشدم. اونم با همون طرز بیان کوچه بازاریش کم‌کم احساس صمیمیت کرد و از دختر بازی هایش تعريف میکرد. من در حالی که یک نگاه عاقل اندر سفیه بهش میکردم تو دلم میگفتم آخه کدوم دختر میاد به تو با این تیپ و قیافت پا بده. ولی چون خوش صحبت بود از همصحبتی باهاش لذت می‌بردم. تا اینکه یکم جرات کردم و بهش گفتم خب یه بار لااقل یکی از این دخترایی که میگی رو بیار منم بکنم. ابروشو انداخت بالا گفت دوتاشون که زید شخصین و نمیشه بیارم. اونای دیگه هم پولی میدن البته من خیلی وقته میشناسمشون دخترای خوبین. منم با اینکه زن محشری دارم بدم نمیومد یه تنوعی داشته باشم واسه همین گفتم عیب نداره بیار دوتایی بکنیم. بیشتر هدفم این بود بفهمم چه مدل دخترایی رو میاره و مطمئن بودم همشون درب و داغونن. با خودم گفتم اگه داغون باشن میرم ولی نمیکنم. اولین مورد رو هماهنگ کرد تو خونه مجردیش (البته خودش خونه و زن و بچه داشت، ولی یواشکی یه خونه مجردی نقلی در حد سوییت اجاره کرده بود که بهش میگفت ستاد امر به معروف😂) دیدم یه دختره رو آورد به اسم مستعار مونا که از نظر کلاس یه ذره از رضا بهتر بود ولی قیافه و هیکلش عالی بود خلاصه دو نفری کردیمش و چند بار دیگه هم آوردش. یه بارم مونا دوستشو به نام مریم اورد اونم خیلی خوشگل و سکسی بود ۴ تایی ضربدری و موازی سکس کردیم. مورد بعدی یکی از همون زیداشو بخاطر یه کاری که براشون کرده بودم بابت تشکر آورد کردمش که البته به پیشنهاد خود دختره بود. اون یکم ریزه میزه بود ولی خوشگل و تو بغلی و ناز بود. دیگه دیدم دارم زیاده روی میکنم و کرمش خوابید تو وجودم، به رضا گفتم دیگه نمیخواد. این ماجرا باعث شد با رضا کاملا صمیمی بشم و منم از دختربازی های قبلیم بگم. من امید هستم ۴١ ساله از مشهد با تیپ و اندام و چهره معمولی اما همسرم الهام ۳۷ ساله، لیسانسه و مربی ایروبیک که خیلی شیک و باکلاسه، با یک چهره زیبا، لبای قلوه‌ای و دماغ کوچیک طبیعی و چشمان مشکی درشت و خمار با پوست گندمی روشن، قد ١۶۵ سینه‌ها معمولی کمر نسبتا باریک، اما چیزی که از همه اینا سرتره رونای پر و خوش تراشیه که در امتداد اونا به یک کون گنده، خوش فرم، گرد و برجسته ختم میشه که وقتی کیرتو میزاری لای باسنش عمق شیارش اینقدر زیاده که کیرت گم میشه. این عکس واقعی خود الهامه که از پشت گرفتم. روناش پرتره ولی چون عکس با گوشی گرفته شده پاها رو ریزتر نشون میده ولی یه عکس از نت پیدا کردم میزارم اینجا دقیقا کپی هیکل الهامه. منتها چشاش ازین عکس درشت تره و لباشم قلوه‌ای. خیلی وقتا دیدم تو خیابون که راه میریم مردایی که از روبرو ميان و رد میشن دوباره برمیگردن تا کون و اندام الهامو ببینن. خیلیام تو کفشن مخشو بزنن بکننش ولی نتونستن چون خوشش نمیاد کسی مخشو کار بگیره. اما ماجرای اصلی از اینجا شروع شد که حدود ۸ ماه پیش زن همسایه که چند تا خونه فاصله داریم به اسم زهره میاد به الهام میگه کابینت هامون خرابه احتیاج به تعویض داره کابینت ساز آشنا سراغ نداری؟ الهام میگه نه ولی بازم بذار به امید بگم ببینم آشنا داره. زهره یه زن هم سن و سال الهام ولی نه قیافه جالبی داشت و نه هیکل خوبی. بچه‌شون با بچه ما تو یک سرویس مدرسه بودن و اینجوری با الهام آشنا میشه. شوهرش یک کارگاه صنعتی داره که از صبح تا شب سرکاره. زهره یکم سرو گوشش میجنبید با اینکه چیزی ندیده بودم ولی رفتارش مشخص بود کونش میخاره. واسه همین خیلی دوست نداشتم الهام باهاش صمیمی بشه. مخصوصا بعد از اون جریان ۵ سال پیش که دوستم امیر با نقشه قبلی تونسته بود دو بار ترتیب الهامو از عقب و جلو بده که در آخر داستان خواهم گفت بعدش چی شد، با اینکه بعدش طی جریاناتی مطمئن شدم الهام بجز اون با هیچکی دیگه نبوده و هرگز خودش دنبال این رابطه نیست، اما همیشه ته دلم یه آشوبی داشتم و توجهم بهش خیلی بیشتر بود. واسه همین دوست نداشتم با امثال زهره صمیمی بشه مخصوصاً که الهام خیلی خونگرم و اجتماعی و پرجنب و جوش بود. وقتی الهام از من سراغ کابینت ساز و گرفت من فوری یاد رضا افتادم و شمارشو دادم به الهام که بده به زهره. الهام نمیدونست من با رضا اینقدر صمیمی‌ام چون با شناختی که ازم داشت میدونست من دوستام همه تحصیلکرده‌ان و حتی به ذهنشم خطور نمیکرد بشینم با رضا در مورد دختر بازی و غیره حرف بزنم حتی در حد شوخی. شبش با رضا هماهنگ کردم واسه کابینت های همسایه، و گفتم بهت زنگ میزنه و بعدش یواشکی بهش گفتم ببین احساس میکنم زن همسایه کونش میخاره، تو که ادعات میشه ببینم میتونی به این بهانه مخشو بزنی؟ اونم با خونسردی خاص خودش گفت حالا یه امتحانی میکنیم. فرداش رضا رو تو شرکت دیدم گفتم رفتی واسه کابینت؟ گفت آره هفته دیگه نصبشو شروع میکنم. بعد با یه نیشخندی گفت زنه هم مشخص بود اهل حاله. رضا شخصیتش آروم ولی زبون باز بود و تو لاس زدن کم نمی‌آورد. یه ده روزی گذشت موضوع داشت بی‌اهمیت میشد که رضا بعد از چند روز تو شرکت منو دید و با یه لبخند موذیانه گفت مهندس عملیات با موفقیت انجام شد گفتم یعنی چی؟ کدوم عملیات؟ نصب کابینت؟ یه چشمک زد صداشو آروم کرد گفت هم نصب کابینت هم نصب کیر نصاب کابینت. سریع دوزاریم افتاد ولی بازم با تعجب گفتم یعنی ترتیبشو به همین زودی دادی؟ گفت ها بابا خیلی مسته. منم از روز اول حس کردم کونش میخاره شاگردامو کلا نیاوردم که تنها باشم. روز دوم که بچه‌شو فرستاد مدرسه کلا تا ظهر تنها بودیم یه شلوار تو خونه‌ای تنگ پاش بود و یه تیشرت. اولش موقع چایی آوردن سر حرفو باز کرد و حرفای متفرقه کسشعری می‌پرسید اونم با هزار عشوه. ولی منکه خبره کار بودم فهمیدم داره نخ میده. یکم از شوهرش پرسیدم شروع کرد ناله و بعدم ازم تعریف کرد منم یکم از خودم تعریف کردم. به شوخی گفتم معلوم میشه میخ شوهرت کار نمیکنه… اونم خنده مستانه‌ای کرد و گفت آی گفتی. منم گفتم ولی میخ ما نجارها خوب کار میکنه. اونم با پررویی گفت بله بله… بعد دید ساکت شدم گفت میختونو کجاها استفاده می کنید منم دیدم بابا لقمه آماده‌تر ازین حرفاست رفتم دستشو گرفتم گفتم بیا تا بهت بگم. بردمش اتاق خواب و به ۵٣ روش سامورایی کردمش منتها دیر آبم اومد چون هیکل قشنگی نداشت خیلی ازش تحریک نشده بودم ولی اون مثل سگ کیف کرده بود. گفتم کی کردیش؟ گفت سه روز پیش همون روز اول نصب. بعدم از فرداش تا همین امروز سه چهار بار دیگه. بعد گفت حالا خودش هیچی یه زن همسایه بالایی دارن عجب چیز دافیه. رضا که اینو گفت من یاد ملیحه افتادم راست میگفت همسایه بالاییشونه من خیلی دیده بودم تو مایه‌های الهام ولی اونم خیلی با شخصیت و سنگینه. یه زن خوش استایل سینه‌ها بالا و کون عالی بزرگ و کمر باریک. منکه اونو فقط با لباس بیرون و مانتو دیده بودم ولی هیکلش با مانتو دقیقا شبیه عکس زیر بود: وقتی تو محل راه میرفت همه تو کف کونش بودن. با الهام فقط یک سلام خشک و خالی داره. شوهرشم همینطور. گفتم خب اونو کجا دیدی؟ گفت روز دوم نصب زهره گفت زن همسایه بالایی که باهاش دوستم اومده مدل کارو ببینه. گفتم خب بیاد چه اشکالی داره. اومد تو عجب جیگری بود. چشاش به قدری گیرا بود که یه لحظه نگاهم گره خورد بهش. اونم یه نگاه گیرایی کرد و با صدای نازی گفت: همسایه بالایی هستم آقا رضا شمایین؟ گفتم بله ولی هنوز کار کامل نشده لااقل فردا بیاین. ولی امید عجب چیزی بود! تیپ، قیافه، هیکل، کون، رون عالی بود. گفتم آره دیدمش ولی خیلی سنگینه. رضا گفت آره برخلاف زهره اصلا رو نمیداد که باهاش لاس بزنی یا بخوای صمیمی بشی ولی رفتارش بیش از اندازه راحت بود چون روز اول که اومد با یه مانتو جلوباز که همه جاش معلوم بود و شالشم رو دوشش بود و بیشتر از کابینت، منو زیر نظر داشت. روز دوم که اومده بود کارو ببینه به بهانه خاکی نشدن، شال و مانتوشو درآورد گذاشت تو اتاق زهره. اومد وسط کابینت های پرخاک چپ و راست قدم میزد و نظر میداد که دیدم زهره یکم چهرش تو هم رفت که این یهو اینجوری راحت بود. گفتم مگه چی تنش بود؟ گفت یه ساپورت تنگ قهوه‌ای (دقیقا مثل ساپورت الهام تو عکس بالا) و یه تیشرت، ولی هیکلش با اون کون طاقچه‌ای و سینه‌های سربالا آمپر منو زد بالا. ولی من نمیتونستم میخ نگاه کنم چون دوست نداشتم هیزبازی مخصوصا جلو زهره دربیارم. بعدم معلوم بود ازینایی که با باکلاسا میپره نه با من خاکی پاکی. گفتم آره از رو مانتو تنگاش دیدم هیکلشو ولی تا حالا اینجوری ندیدمش. گفت آره لای تیرو تخته‌ها قدم میزد گاهی نزدیک بود تعادلش بهم بخوره لپای کونش بالا پایین میرفت تمام زاویه‌ها و لرزشهای کونش مشخص میشد و دل منو بد جور لرزوند. اگه زهره نبود بازم سر حرفو یه جوری باز میکردم هر چند معلوم بود ازین سنگین رنگیناست و بدقلق. ولی رفتارش یه نمه با دیروز فرق کرده بود و راحت تر بود. گفتم خب بعد؟ گفت چون آشپزخونه بهم ریخته بود زهره بساط آشپزی شو برده بود تو اتاق آخرشون که پشت راهرو بود. زهره حساس شد یه لحظه ما رو تنها نمیذاشت اما تلفنشون که تو همون اتاقه بود زنگ خورد رفت صحبت کردن. من جرات نداشتم به زنه چیز نامربوطی بگم ولی با اعتماد به نفس فقط توضیحات فنی رو میدادم. یه لحظه یه چیزی به ذهنم رسید. متر رو باز کردم و ارتفاع سینک رو گرفتم گفتم راستی ارتفاع سینک برای شما بعنوان یک خانم با اندام متناسب خوبه؟ گفت آره گفتم میشه پشت سینک بایستین؟ با لبخند گفت چرا که نه. کنار سینک رو به آشپزخونه وایساد منم برای اینکه با تمرکز بیشتر کونشو ببینم گفتم نه رو به سینک دستاتون داخل سینک مثلا دارین ظرف میشورین. برگشت دور زد. منم کنار سینک بودم نیمرخ هیکلش جلوم بود. الکی مترو کنار پاهاش مماس با سینک باز کردم که مثلا تا کجای کمرشه. بدجور حشری شده بودم گفتم یه حرکت میزنم یا آبروریزی میشه یا میفهمم در چه حد راحته. واسه همین حین متر زدن نشستم کنارش، پشت دستمو مثلا اتفاقی مالوندم به کنار باسنش. از نرمیش کیرم نیم خیز شد. دیدم هیچی نگفت منم جسارتمو بیشتر کردم همونطور که نشسته بودم و متر دستم بود اومدم درست پشت کونش. اووووف نگم برات کونش درست روبروی صورتم بود دلم میخواست یه لحظه گاز بزنم باسنشو. قبلش کونشو به سینک چسبونده بود خاکی شده بود و روی جفت باسنش دو تا دایره درست کرده بود. خوشبختانه تلفن زهره طولانی بود و منم سیر داشتم هیکلشو نگاه میکردم. گفتم الان فرض کنین دارین ظرف میشورین کمرتون راحته؟ گفت آره. جسارتمو بیشتر کردم با خنده گفتم چسبیدین به کابینت پشت باسنتون خاکی شده و بدون اینکه منتظر عکس‌العملش بشم در حالیکه میگفتم بذارین تکون بدم فوری با دستم زدم روی لپ راست کونش و تکون دادم. یه لحظه شوکه شد و باسنشو کشید و یه نیم چرخی زد من ریدم فک کردم الان یکی میخوابونه تو گوشم یا یه چیزی میگه ولی منِ پررو به روی خودم نیاوردم خیلی جدی گفتم اون یکی باسنتون مونده و خودمو کج کردم به پشت کونش. یه لحظه انگار ازین جسارتم بی‌اختیار شد وایساد و دوباره برگشت به حالت اولش که تکون بدم منم انگار تو کونم عروسی بود که برای تکون دادن، اختیار کونشو داده دست من. فوری لپ چپشو تکون دادم ولی بیشتر حالت مالش. اووووف چه لرزشی داشت لامصب. همش گوشت بود. و دوباره در حالیکه میگفتم این یکی هم خوب پاک نشد عملا با دو تا دست چپ و راست سیلی‌های نرم و مالشی میزدم رو کونش و میلرزید. از بالا به پایین، از پایین به بالا، از چپ و راست. انگار داشت خوشش میومد که یه لحظه به خودش اومد سریع چرخید گفت خب بسه. منم فوری خودمو جمع و جور کردم و کم‌کم زهره اومد و تموم شد. رضا که اینا رو گفت مثل خر راست کرده بودم باورم نمیشد همچین موقعیتی داشته با اون زنه. آخه سنگینتر ازین حرفا بود که بخواد به امثال رضا پا بده. اينقدر این صحنه برام عجیب و هیجانی بود که فرداش طاقت نیاوردم خودم به رضا زنگ زدم گفتم چه خبرا از زن همسایه؟ بازم اومد؟ گفت آره بابا بازم صحنه خلق شد. گفتم چی؟؟؟؟ گفت امروز کار تموم شد و باید تحویل زهره میدادم. آخر وقت یه تیر زهره رو کردمش که گفت ملیحه همون زن همسایه هم میاد عکس بگیره از کابینتا. ملیحه اومد. باز موقع سلام تو چشاش نگاه کردم دلم هورری ریخت. دوباره مانتوشو گذاشت کنار با همون تیپ دیروزش. یکی از درهای کابینت های بالا خاص بود بسته شدنش. داشتم به زهره نشونش میدادم. زهره سمت راستم بود اونم تست کرد. ملیحه سمت چپم اومد و اونم خواست تست کنه. من بجای اینکه برم کنار خودمو فقط کج کردم. اونم دستشو دراز کرد یه لحظه زیرچشمی نگاه کردم باسن راستش به فاصله دو سانتی کیرم بود. دیدن اون کون گوشتی تا این حد نزدیک به کیرم اینقدر منو از خود بیخود کرد که یه لحظه اومدم بچسبونم ولی خودمو کنترل کردم ضایع میشد. کیرم مثل فنر راست شد ولی نگاه هر سه مون به دستگیره بود. دستگیره یه ذره سفت بود ملیحه یکم زور زد یهو باز شد و باز شدنش باعث شد کل بدنش یه تکونی بخوره و برجستگی لوپ راست کونش خورد به سر کیرم ولی یه تماس خیلی سطحی. منکه دیدم مقصر نبودم خودمو تکون ندادم و ثابت وایسادم. بعد در کمال تعجب دیدم اونم همونطور نگهداشت. به همین دلیل من جراتم بیشتر شد بالاتنه‌مو ثابت نگه داشتم که زهره شک نکنه، پایین تنه‌مو از کمر یه قر ریز به چپ دادم سر کیرم افتاد لای کونش منتها خیلی سطحی. اون دو تا سرشون به دستگیره گرم بود منم سرم بالا بود ولی حواسم به پایین. بعد که خواست دستگیره رو فشار بده درو ببنده دوباره یه زوری زد که باعث شد کونش با ضرب بیاد عقب تر و یهو باسنای گندش یه لحظه محکم چسبید به لگنم و سر کیرم یه ذره رفت داخل تر. بعد آروم خودشو کشید جلو و دوتاشون ازم فاصله گرفتن. اون یه لحظه خیلی حال داد. فقط من موندم چرا ازینور اینجور راحت میشه دستمالیش کرد از اونور خیلی رفتارش سنگینه و اصلا رو نمیده مخشو بزنم حتی اجازه نمیده شروع کنم و مدل زهره و خیلی زنا نیست که بشه رفت رو مخش اونم با این مهارتی که من دارم. رضا راست می‌گفت من اوایل دست کم گرفته بودمش فکر نمیکردم تو دختربازی اینقدر مهارت داشته باشه. خودم دو مورد دیدم ازش که فقط یه شماره تلفن از دو تا زن شوهردار مختلف داشت که اصلا رضا رو نمیشناختن اما تو یه هفته مخشونو زد و ترتیبشونو داد. هرچند خیلی آس نبودن ولی بازم مهارت بالایی میخواد. رضا ادامه داد تازه مورد جدیدم به پروژه‌ها اضافه شد. گفتم باز کی؟ گفت بعد از اینکه ملیحه رفت خواهر زهره به نام زهرا اومده بود کمکش کنه تو بهم چینی. از زهره بزرگتره و با اینکه شکل زهره بود ولی عیب های صورت و اندام اونو نداشت و از زهره خیلی بهتر بود البته مثل ملیحه آس نبود ولی جزو خوبا بود و نسبت به زهره با لفظ قلم بهتری صحبت میکرد. شدیدا رفتم تو کارش که بتونم یا همونجا مخشو بزنم یا شماره‌ای ازش گیر بیارم. اما زهره که انگار بوهایی برده بود به هیچ وجه نمیذاشت باهاش تنها بمونم. از طرفی میدونستم مرغ از قفس بپره و بره دیگه عملا فرصت سوخته میشه. متاسفانه همینطورم شد و کلا از دستش دادم اما امید دارم بعدها از زیر زبون زهره بتونم شمارشو بکشم. این ماجرا گذشت. من یه هفته داشتم با مرور اون صحنه‌های رضا با ملیحه یا جق میزدم یا با الهام سکس میکردم آخه اصلا به ملیحه نمیخورد. هفته بعد باز رضا رو دیدم گفتم چه خبرا شیطون؟ خوب میکنی؟ گفت هیچی با زهره کات کردم. گفتم چی زود گفت توقعش زیاد بود که هرروز ببرمش دور دور منم حوصله نداشتم. بعدم ارتباط باهاش سخت بود چون شوهرش مرتب گوشیشو چک میکرد واسه همین از طریق همون ملیحه همسایه بالاییشون پیام میداد و من باز پیاممو از طریق اون میرسوندم. هماهنگیمون سخت بود بهم زدیم. بعدم زهره خیلی تیکه‌ای نبود. منم که خودت دیدی فقط خوبا رو میکنم. گفتم یعنی اون زهره اینقدر با ملیحه راحت بود که رابطه با تو رو بیاد بهش بگه و تازه خود ملیحه بشه واسطه؟ خیلی هنگ بودم. یعنی ملیحه با اون دک و پزش که برای الهام کلاس میذاره میاد واسطه اون زهره بدقیافه و این رضا بشه؟؟ حدود بیست روزی گذشت و تازه اون ماجراها داشت به خاطرات می‌پیوست که یه روز حدود ساعتای یک ظهر تازه میخواستم ناهارمو شروع کنم رضا اومد شرکت، داشتم میرفتم سمت دستشویی دستامو بشورم دیدم تو راهرو با یه سرحالی خاصی اومد سمتم گفت برو تو اتاقت کارت دارم. رفتیم تو گفتم چی شده امروز رو فرمی؟ رضا که همیشه شمرده شمرده و خونسرد حرف میزنه دیدم اینبار با یه هیجانی گفت یه چیزی میگم باورت نمیشه. گفتم چی؟ گفت این خونه زهره چقدر کوسخیزه. صحبت زهره و حاشیه‌هاش که شد منم هیجانی شدم. رضا ادامه داد یادته ماجراهای نصب کابینت زهره رو…؟ گفتم آره مگه میشه یادم بره حالا چی شده؟ گفت خودمم باورم نمیشه ولی همین یه ساعت پیش ترتیب ملیحه رو دادم. یهو چشام چهارتا شد در کمال ناباوری گفتم کوس نگو یعنی کردیش؟؟؟. گفت بجان بچه‌هام تو که خودت دیدی من هرچی تا حالا گفتم خالی نبستم. همین الان از ستاد راه افتادیم گذاشتمش نزدیک خونشون اومدم اینجا. من یادم اومد رضا دنبال شماره زهرا بود که مخشو بزنه واسه همون فکر کردم اشتباه میکنه با شک پرسیدم ملیحه یا زهرا؟ گفت بابا ملیحههههههه همسایه بالاییییییی. من آب دهنمو قورت دادم از تعجب، حسودیمم شده بود گفتم تو که کربلا بودی یه هفته، صبح اول وقتم اینجا بودی و شاگردات از صبح اینجا مشغولن… رضا که از طرز نگاهش معلوم بود خرکیفه گفت خب آره صبح اول وقت شاگردامو با ابزارا گذاشتم اینجا، تازه یه سفارش جدیدم داشتم رفتم اندازه گیری و تا رسیدم دنبال ملیحه شد ۹.۵ و تا ١٢.۵ که ملیحه گفت باید خونه باشم تو ستاد بودیم در حال امر به معروف. (اینو با یه لذت عمیقی گفت) بعدم مستقیم اومدم اینجا. هنوز اینقدر باورم نمیشه که گفتم اول بیام به تو بگم. گفتم رضا کامل بگو دارم میمیرم از هیجان و تعجب. اگه میگفتی زهرا باورم میشد ولی ملیحه فکرشم نمیکردم. من مشتاقانه جویای جریان شدم آخه کیس خیلی عالی بود و فانتزیش قشنگ بود برخلاف زهره که خیلی مشتاق نبودم کامل تعریف کنه در مورد ملیحه گفتم از سیر تا پیازشو تعریف کن. رضا گفت وقت داری؟ گفتم آره بابا. رضا هم که خوش صحبت و پایهء وصف‌العیش نصف‌العیش شروع کرد تعریف کردن. گفت در جریان کات کردنم با زهره فهمیدم اینا خیلی با هم آبجی شدن و همه چیه همو میدونن. ولی زهره همیشه یه حسادتی به ملیحه داشته. ضمن اینکه فهمیدم از روزی که زهره رو کرده بودم زهره میرفته برای ملیحه از سکس پرهیجان و طولانی من تعریف میکرده و کیر ١٨ سانتیمو به رخ ملیحه میکشیده و ظاهرا دهن ملیحه آب افتاده، از طرفی عمدا حسادت ملیحه رو تحریک میکرده و یه جورایی برای ملیحه حیثیتی شده که زهره با اون قیافه معمولیش همچین سکسی رو تجربه کنه اونوقت من به این خوشگلی و خوش اندامی نکنم؟ و این خودش خیلی کار منو راحت تر کرد. از طرفی ملیحه واسطه بود و از طریق خط اون به زهره پیام میدادم به هوای این مساله مدام با ملیحه در تماس بودم و آخرش به ملیحه گفتم از زهره خوشم نمیاد. ملیحه انگار خوشحال شد. یه هفته بعدش رفتم کربلا و اونجا چت کردنم با ملیحه به اوجش رسیده بود و حس کردم خوشش میاد هر روز با من حرف میزنه. کم‌کم با من راحت شد و می‌گفت من از سادگیت خوشم اومد و این مدت که زیر نظرت داشتم احساس کردم آدم مورد اعتمادی هستی و یه جورایی دیدم نخ میده و غیرمستقیم پیشنهاد داد. منم سرنخو رو هوا گرفتم و گفتم آره من روز اولی که دیدمت ازت خوشم اومد و خلاصه اینجوری اکی شد. وقتی برگشتم چنان مشتاق هم بودیم که قرار گذاشتیم تو اولین فرصت که برگشتم بیارمش ستاد و سکس کنیم که بالاخره امروز قسمت شد. وقتی رفتم دنبالش تو ماشین اولین لبو ازش گرفتم. بعد رفتیم خونه. تو مدتی که کربلا بودم انقدر تحریکش کرده بودم که وقتی رسیدیم ستاد میدونستیم دقیقا چی میخوایم از هم. پشت در بهش چسبوندم و با همون حالت که لبامون قفل بود و تو بغل هم بودیم رفتیم تو اتاق خواب پرتش کردم رو تخت. اولش با ولع تمام مانتو و روسریشو کندم انداختم کنار با همون تیشرت و ساپورتی که اولین بار کونشو تکون داده بودم اومده بود آخه خودم ازش خواسته بودم همونا رو بپوشه چون به شدت خاطره خوبی شده بود برام و حسابی تحریک شده بودم. از روی لباس افتادم به جونش و حسابی از روی تیشرت سینه‌هاشو مالوندم و لب بازی کردیم. بعد تیشرتشو سریع درآوردم نوک سینه‌هاشو گذاشتم تو دهنم بخور که میخوری. اون فقط آه و اوه میکرد تو چشاش نگاه کردم حسابی حشری شده بود بعد دمرش کردم و حسابی سیلی زدم به لپای کونش تا تداعی بشه اون روز برام. اونم گفت تقصیر خودته دست به مهره حرکته تکون دادی باید هر روز بیای تکون بدی. گفتم چشم نشستم رو روناش دو طرف شورت و ساپورتشو گرفتم یه ضرب کشیدم پایین. اووووف چی دیدم دو تا توده پرحجم باسن انگار پرت شدن بیرون و عین ژله لرزیدن و آقا کیر مهربونمو به وجد آوردن. با خودم گفتم این کونو نکنم رضا نیستم میدونی که منم مثل خودت عشق رون و باسنم. دستامو گذاشتم رو کونش و لپاشو باز کردم امید چه کونی… پوست کونش صاف و لطیف بدون هیچ لکه و جوشی. و چقدر نرمو خوش فرم. یکم لپای کونشو مالوندم و ورز دادم سیر نمیشدم ولی. یکی دو تا سیلی نرم زدم روش لرزشش اصل ژله بود. بعد دوباره دستامو گذاشتم رو باسنش لامصب لپای کونش اینقدر درشت بود که تو پنجه‌های دستم جا نمیشد اما تا جایی که تونستم خوب لاشو باز کردم سوراخ کونشو که معلوم بود قبلا داده با زبون لیس زدم به خودش پیچید. بعد شروع کردم به ماساژ دادن پشتش. همه جاشو ماساژ دادم مثل مار به خودش پیچید. برش گردوندم تازه چشمش به کیرم افتاد گفت: اووووف چه کیری الکی نبود زهره اینقدر تعریف میکرد. گرفت دستش و ناخودآگاه سرشو کرد دهنش. گفتم بذار وایسم جلوم زانو بزن بکن دهنت. همین کارو کرد گفتم همونطور که ساک میزنی تو چشام نگاه کن. اووووف امید لبای قلوه‌ایش رو کلاهک کیرم و اون چشای خمارش دیوونم کرد یکم که ساک زد دوباره انداختمش رو تخت سینه‌هاشو مالوندم و گردنشو خوردم تقریبا این کارام یه ربع طول کشید بعد شروع کردم کوسشو خوردم خیلی حشری شد. با یه صدای لرزون گفت رضا بکن توش دیگه. گفتم باشه منتها اول باید این کون زیباتو افتتاح کنم. گفت نه تورو خدا درد داره بعدم من تو اوجم خرابش نکن. گفتم منم کارمو بلدم میذارم که تو اوج بمونی. گفت من به شوهرمم از کون ندادم تا حالا. به طعنه گفتم ولی سوراخ کونت چیز دیگه‌ای میگه. یکم جا خورد بعد گفتم خیالت راحت نمیذارم لذت خراب بشه گفت پس زود تمومش کن. من میدونستم از جلو بکنم و ارضا بشه دیگه نمیذاره از کون بکنمش، باید هنوز که تشنه کیره کونشو فتح کنم از طرفی اگه یه ذره تو ذوقش بخوره ممکنه کلا بزنه زیر همه چی و کار خراب بشه واسه همون کس و کونشو با هم میخوردم تا حشری بمونه. آروم دوباره دمرش کردم یه بالش گذاشتم زیر کوسس، سوراخ کوس و کونش اومد بالا دوباره هر دو سوراخو شروع کردم خوردن، بعد کم‌کم فقط سوراخ کونشو طوری زبون میزدم تا قلقلکش بیاد و بخاره. اونم خارشش گرفت و سر زبونمو کردم تو کونش. خوشبختانه اذیت نشد و همین کارو با انگشتم کردم. اما با اون دستم مرتب کوسشو میمالوندم که حشرش نخوابه. بعد انگشت شستمو کردم. خوب که جا باز کرد دیگه دیدم نوبت سالاره. نشستم رو روناش لاشو خوب باز کردم یه تف مشتی انداختم رو سوراخ کونش یه تفم رو کیرم گفتم با دستات لاشو باز کن. باز کرد سر کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش. با دست دیگمم شروع کردم کوسشو مالوندن تا حشری بمونه یکم با سر کیرم سوراخشو قلقلک دادم تا یکم خارش کنه بعد آروم فشار دادم یه آهههههییی کشید و کلاهکش رفت توش. دوباره یه آخ کشداری گفت که دردو تو صورتش دیدم. گفتم دستاتو بردار و خودتو شل و ریلکس بگیر. منم همونطور نگهداشتم تکون ندادم تا عادت کنه بجاش کوسشو مرتب میمالیدم. سوراخ کونش ضربان گرفته بود یکم که شل شد آروم عقب جلو کردم و کم‌کم فشارو بیشتر کردم تا نصفه دادم تو. هم درد پشت داشت هم لذت جلو. دیگه کم‌کم تلمبه زدنای آرومو شروع کردم ولی با هر تلمبه ذره ذره دادم تو که دیگه دیدم تا دسته جا کردم توش. صورتش سرخ شده بود گفتم الان تمومش میکنم. بالشو از زیرش برداشتم همونطور که با دست چپم کوسشو میمالوندم تلمبه‌هامو سریعتر کردم. بعد دو دستامو آوردم بالا گذاشتم رو لپای کونش و حین تلمبه زدم می چلوندمشون. یه لحظه توقف کردم دیدم ١٨ سانت کیر به اون کلفتی رو تو اون کون گنده و گوشتیش تا ته قورت داده و کلا محوش کرده. این صحنه حشریتمو صد برابر کرد و کیرم در نهایت سفتی آماده انفجار بود. کلا سه دقیقه نشده بود از لحظه‌ای که تا نصفه رفته بود توش و تلمبه زدنمو شروع کرده بودم تا الان که نزدیک ارضا شدنم بود و سریع دو تا دستامو از زیر بغلش رد کردم دوتا سینه‌هاشو عین دستگیره گرفتم هم میمالوندم حشری بمونه و هم تونستم با لذت تمام محکم تلمبه بزنم که یهو ارضا شدم و با یه نعره همه آبمو تو کونش پمپاژ کردم. بعد بیحال افتادم روش و از بغل مرتب صورتشو بوس میکردم. خوشبختانه تو ذوقش نخورده بود و خوشحال شد زود آبم اومد گفتم شل کن آروم بکشم بیرون. وقتی کشیدم بیرون سوراخ کونش اندازه یه سکه باز مونده بود. احساس غرور کردم همچین کونی رو فتح کردم و کیر من اینجور گشادش کرده. سوراخش بعد از چند لحظه جمع شد ولی آبم داشت از اطرافش بیرون میزد. با دستمال فوری یه تمیز کاری کردم دوباره افتادم به جون کوسش و مالوندم و بعدم خوردم تا دوباره به اوج برسه و کیرمم یه نفسی تازه کنه برای فتح کوسش. یه ده دقیقه‌ای همه جوره کوس و کون و سینه و پشتشو مالوندم و خوردم که گفت رضا بکن دیگه کشتی منو گفتم چشششم. دوباره دمرش کردم. با حالت نیمه عصبی گفت دوباره از پشت؟ گفتم نه عزیزم من چون عاشق کونتم از پشت میکنم تو کوست که کونتم تو بغلم باشه ازش بی‌نصیب نمونم. آخه کون گندش همه بغل آدمو پر میکرد مخصوصا موقع تلمبه زدن اون نرمی و ژله‌ای بودنشو که زیرت حس میکردی لذتش چند برابر میشد. دوباره با پنجه‌هام لوپای کونشو خوب باز کردم سر کیرمو گذاشتم دم کوسش. چه منظره‌ای بود امید… گفتم آماده‌ای خانوم خوشگل؟ با یه ناله خش داری گفت آره بکن دیگه لعنتی. خلاصه همونطور که رو کونش نشسته بودمو و از منظره کیرم دم کوسش لذت میبردم دیدم از شهوت خیسه خیسه کوسش. واسه همین یه فشار دادم سرش رفت تو. دوباره یه فشار دیگه دادم کل کیرمو تا ته سر دادم تو. ملیحه یه آههههه شهوتناکی از ته دل کشید و صدای نفساش سکسی‌تر شد. منم شروع کردم تلمبه زدن. اما میدونستم حالا حالاها کار دارم چون تازه آبم اومده بود. یکم که تو این پوزیشن کردم چرخوندمش باز طاق باز کردم و تو چشای خمارش نگاه میکردم. مست مست بود پاهاشو گذاشتم رو شونه‌هام همچنان تلمبه میزدم. بعد من نشسته تکیه دادم به دیوار گفتم بیا سر کیرم بشین نشست و بالا پایین کردیم هر دو. این پوزیشنو خیلی دوست داشتم چون راحت میشد لب گرفت و از اون مهمتر چشاش جلوی چشام بود چون این منو یاد اولین باری که نگاش کردم انداخت که محو چشای خمارش شدم و الان اون چشارو راحت میبوسیدم. یکم که اینجوری کردمش گفت: زهره الکی تعریف نمیکرد، عجب سکس طولانی‌ای داری تو… سینه‌هاشو گذاشتم دهنم و همزمان بالا پایین میپرید که دیدم یه جوری شد بدنش لرزید یهو یه ناله‌ای کرد و دست منو گرفت گذاشت رو کوسش و ارضا شد. بعد گفت وااای مرسی عالی بود. بعد خودشو ولو کرد تو بغلم. من گردنشو موهاشو نوازش میکردم. بعد یه دقیقه گفتم خب من راند دومم مونده هنوز، برگرد داگ استایل شو. موقع داگ استایل اون رونای پر و خوش تراشش که به اون کون زیبا ختم میشد دوباره تحریکمو شدید کرد. پشت کونش قرار گرفتم گفتم موهاتو دم اسبی ببند تو این پوزیشن. سریع بست و دوباره داگ استایل شد. یکی دوتا سیلی زدم به باسنش کیرمو کردم توش، با یه دستم موهای دم اسبی‌شو گرفتم و با دست دیگم کونشو ورز میدادم و هی سیلی میزدم انگار سوار اسبم و دارم سوارکاری میکنم. این پوزیشنو بیشتر طول دادم طوری که دیدم لرزید و یه بار دیگه هم ارضا شد دیگه منم نزدیک بودم بیام. دو طرف کمرشو گرفتم محکم و شلاقی شروع کردم تلمبه زدن نزدیک ارضا شدنم شد کونشو بغل کردم هلش دادم دمر خوابید منم خوابیدم روش دوباره دستامو لنگر کردم دو طرفش و شلاقی رو کونش تلمبه میزدم که سرمو خم کردم و باز چشمم به برجستگی کونش افتاد که تمام کیرمو قورت داده رو ابرا بودم که با یه ناله آبم اومد و تمامشو خالی کردم تو کوسش. البته قبلش هماهنگ کرده بودم گفته بودم من سکس اولمه با تو و باید آبمو خالی کنم تا حال بده و باید قرص بخوری بعدش. اونم گفت نیازی نیست نگران باشی چون نزدیک پریودمه و تخمک گذاریم رد شده. منم از خدا خواسته همشو خالی کردم توش و بیحال افتادم روش. دوتایی دیگه نا نداشتیم پا شدیم یه دوش فوری گرفتیم سریع رسوندمش خونه. اینا رو که رضا تعریف کرد بهش گفتم واقعا به ملیحه نمیخوره تا این حد اهلش باشه. رضا گفت تو منو دست کم گرفتی وگرنه تجربه‌ای که من دارم برای خیلی زنها جواب میده اینا رو که رضا گفت من با کیر کف کرده ازش خداحافظی کردم گفتم برم ناهار بخورم. ولی هیچ اشتهایی نداشتم. از اون لحظه حسابی حس حسادتم تحریک شد که چرا ملیحه به این رضا که یه نجاره پا که چه عرض کنم کوس و کونشم تقدیم کنه اما به من با اون همه دک و پزم نه تنها پا نده که حتی رو نمیده باهاشون رفت و آمد خانوادگی داشته باشیم. جنده خانم کونشو جای دیگه میده کلاسشو واسه ما میذاره. شبا الهامو با فانتزی اون میکردم و چند روزی دمغ بودم مخصوصا وقتی چه رضا رو تو شرکت می دیدم یا ملیحه رو تو محل. دیگه از اون به بعد به شدت مشتاق تعریف کردن رضا از سکساش با ملیحه شدم. اونم میدید لذت میبرم با هیجان تعریف میکرد ولی در اصل از درون حسادتم میشد. هر باری که میرفتن سکس کنن رو میومد میگفت و اگه حرکت جدیدی میزدن تعریف میکرد. یه بار بهم زنگ زد گفت تو کارگاه یه تخت با ارتفاع بلندتر درست کردم مناسب قد خودمو ملیحه که وقتی لبه تخت سکس می کنیم زانوهامون خم نشه و بتونم طولانی تلمبه بزنم. منتها نمیخوام شاگرام از ستاد بویی ببرن میای کمک ببریمش؟ گفتم آره. رفتیم تخت و بردیم وقتی گذاشت سر جاش یه جوری با حسرت نگاه کردم… اینکه اون ملیحه زیبا، خوش هیکل و باوقار محله که هیچکیو آدم حساب نمیکنه تا یکی دو روز دیگه میاد لبه این تخت لنگاشو میده بالا و منتظر کیر رضا میمونه یا اینکه لبه همین تخت خم میشه و اون کون زیباشو تقدیم کیر رضا میکنه… بدجور حشری شدم. یه ۵ ۶ ماهی گذشت و رضا تو این مدت حدودا هفته‌ای دو سه بار ملیحه رو میبرد همون ستادش ترتیبشو می داد، البته فقط صبحها که شوهرش سرکار بود و مثل گزارش کار برام تعریف میکرد. حتی گفت از وقتی ملیحه رو میکنم کوس موسا رو گذاشتم کنار، زیدارم محدود کردم چون هیچکدوم اینقدر حال نمیدن. بهش واقعا حسودیم شد منم تو کفش بودم و حسادت و شهوت روانیم کرده بود. تا اینکه یه روز کار داشتم حدود ساعت ١٠ صبح از محل کارم اومدم خونه. هنوز به خونه نرسیده بودم ملیحه رو دیدم یه لحظه از خونه شون اومد بیرون یه پلاستیک ضایعاتی دستش بود گذاشت دم در رفت تو. یهو راست کردم هوس کردم به رضا زنگ بزنم ببینم آخرین بار کی کردش که خودمو تحریک کنم واسه شب. تو کوچه دم در موندم زنگ زدم به رضا گفتم چه خبرا کس کن قهار؟؟. گفت چه جالب اتفاقا همین الان با ملیحه اومدیم بیرون، اون تو ماشینه من دارم از سوپر خرید میکنم بریم ستاد بترکونیم. یهو هنگ کردم گفتم کوس نگو ملیحه که الان تو خونه‌شونه خودم دیدم یه لحظه اومد دم در. با یه پوزخند گفت خودت کوس نگو ملیحه همین الان تو ماشین منه نشسته منتظر کیر. گفتم رضا حالت خوبه یا چیزی زدی؟ گفت بجون خودم ما الان نزدیک ستادیم… اصلا برام قابل هضم نبود با خودم گفتم پس تا حالا خالی بسته این مرتیکه معلوم نیست کیو بجای این می کرده یا شایدم زهره رو میبرده الکی میگفت ملیحه. تلفنو قطع کردم. بعد هی خواستم فراموش کنم دیدم اصلا معادله جور در نمیاد. رفتم تو خونه که دوباره بهش زنگ بزنم خوشبختانه الهام مثل اکثر موقع ها خونه نبود چون معمولا عصرا باشگاه بود و صبحها هم که بیکار بود خونه نمیموند گاهی با دوستاش میرفتن بیرون، یا خرید یا… دوباره معادله رو گذاشتم کنار هم هرچی فکر کردم دیدم رضا خالی بند نبود. منم چشام کور نبود خود ملیحه بود دوباره زنگ زدم رضا خوشبختانه هنوز تو سوپره بود گفتم رضا من الان ملیحه رو خودم دیدم و فهمیدم تا حالا داشتی واسه من خالی می‌بستی… رضا با حالت نیمه عصبی گفت برو بابا کسخل شدی؟؟ بذار یه عکس یواشکی ازش بگیرم بفرستم تا بفهمی خالی بند کیه. گفتم باشه قطع کردم. یه هیجان جالبی اومد سراغم گفتم یعنی ملیحه خواهر دوقلو داره یا اصلا اینی که رضا تور زده مال طبقه بالاتر خونه زهره‌ است ولی اگرم باشه چرا من ندیدمشون تا حالا. که یهو یاد زهرا خواهر زهره افتادم با خودم گفتم نکنه اینو تور زده و تا حالا الکی کلاس میذاشته میگفته ملیحه رو تور زدم؟ هرچند زهرا هم چیز خوبی بود… تو این افکار بودم که رضا عکسو فرستاد. فوری عکسو باز کردم یاااااا خداااااا چی دیدم عکس الهام!!! بود که تو ماشین رضا نشسته بود… یه لحظه هوش از سرم رفت. سرمو گرفتم بالا دوباره به گوشی نگاه کردم دستام داشت میلرزید. اصلا باورم نمیشد هنگ هنگ بودم نمیتونستم هیچ چیز رو تحلیل کنم. یه لحظه اومدم پیام بدم به رضا بگم اینکه زن منه!!! با خودم گفتم صبر کنم آروم تر بشم بعد ببینم اصلا چی شده بعد تصمیم بگیرم، چون کلا آدم توداری هستم. افکار عجیب و متناقضی اومد سراغم چند تا علامت سوال پیچیده و بزرگ… اول از همه چرا الهام باید دوباره وارد رابطه سکسی بشه…؟؟؟ بعدم الهام بعد از اون جریان اولش با امیر مطمئن بودم خودش کرم اینا کارا رو نداره… به رضا فکر کردم گفتم این لاشی مخ زنمو زده و الکی گفته زن همسایتون؟؟؟ آخه از طرفی رضا که تا حالا زن منو ندیده… بعدم همین الان عکس الهامو فرستاد. نه نه نه!!! پس قطعا نمیدونسته زنمه وگرنه کسخل که نیست عکس زنمو برا خودم بفرسته بعد بگه دارم می برم بکنمش؟؟؟؟. تا اینجا این برام روشن شد رضا تا حالا داشته الهامو بجای ملیحه میکرده و خودشم خبر نداشته. بعد از الهام تعجب کردم آخه چرا با رضا که یه آدم جک و جواده. اصلا اینا چجوری با هم کانکت شدن…؟؟؟ نمیدونستم چیکار کنم. احساس نفس تنگی میکردم. سوال بعدیم آیا الهامم نمیدونسته این رضا همکارمه؟ یعنی اینا شانسی با هم کانکت شدن؟ کجا؟؟؟ چجوری… ؟؟ نکنه اول ملیحه رو کرده و بعد طی جریاناتی با الهام آشنا میشه و ترتیب اینم میده…؟ نه نه نه این نمیتونه باشه چون الان ملیحه رو دم در دیدم و رضا همچنان اصرار داشت ملیحه تو ماشینشه. نکنه ملیحه و الهام با هم سرو سری دارن یا دارن بجای همدیگه میدن… یا اینکه الهام رابطه اینا رو فهمیده اینم بردن تو بازیشون. فوری گفته‌های رضا در مورد اولین آشناییش با اون ملیحه کذایی رو مرور کردم همه چی دستم اومد. رضا گفته بود وقتی ملیحه اومد خونه زهره که کابینتاشو ببینه گفت همسایه بالایی هستم یعنی الهام با زهره هماهنگ کرده خودشو بجای ملیحه جا زده… عه عه عه عه یعنی تمام اون ماجراها از اولش که میگفت باسنش خاکی شده تکون دادم، اولین سکسشون که از پشت بوده، تا اون تختی که بردیم خونش و همه و همه در مورد زن خودم بوده و اصلا ملیحه‌ای در کار نبوده!؟ آخه چرا با رضا؟؟ یادمه رضا گفته بود زهره و ملیحه با هم خیلی آبجی شدن و همه چیز همو میدونن و زهره ماجرای سکسش با رضا رو برای ملیحه کذایی (الهام) تعریف میکنه و از کیر بزرگ و سکس داغش میگه و حسادت الهامو تحریک میکنه و الهام به بهانه کابینت بنام ملیحه برای دیدن رضا میاد و ادامه ماجرا … قهر زهره … مسافرت رضا … نخ دادن الهام… اولین سکس و … آره!!! تنها علتش همینه. وگرنه اینقدر آدم حسابیا و رییس شرکت ها و مردهای شاخ بهش چشم دارن و بعضا پیشنهاد میدن و رد میکنه که اصلا لازم نیست دنبال کسی باشه اونم رضا!!! اومدم زنگ بزنم به رضا که تازه یادم اومد اونا الان تو راهن. به ساعت نگاه کردم دیدم اوه آره بابا الان حتما وسط کارن. یهو هری دلم ریخت. با خودم گفتم عه عه عه حواسم کجاست یعنی الان رضا داره زنمو میکنه و من اینجا نشستم؟؟ تصورش دوباره اون حسای چندگانه لذت و خشم و حسادت و شهوت رو آورد سراغم. دل تو دلم نبود سریع زنگ زدم رضا ببینم چی میگه؟ کوسکش جواب نداد مطمئن بودم روکاره. گفتم زنگ بزنم الهام ببینم واکنشش چیه. زنگ زدم داشت بوق می‌خورد اما قلبم از شدت ضربان، کف پام بود… گوشی رو برداشت، خیلی ریلکس گفت: الو جونم عشقم. گفتم سلام عزیزم کجایی. گفت هیچی اومدم خونه دوستم تا برنامه‌های باشگاه رو تنظیم کنیم. بعد گفت چیه صدات میلرزه. گفتم هیچی یه کار اداری داشتم اومدم خونه یه مدرکی بردارم ولی حالم زیاد اکی نبود موندم خونه تا برگردی. گفت باشه عشقم من کارم طول میکشه ولی تا قبل از ١٢.۵ خودمو میرسونم مدرسه بچه رو برمیدارم میام تو خیالت راحت باشه استراحت کن. خداحافظی کردیم و قطع کردم. از طرفی اعصابم کیری شد چرا با رضا ولی از طرفی هم یاد فانتزیهای قبلی با امیر افتادم دوباره لذتش اومد سراغم. کیرم بدجور راست شده بود از اینکه الان دارن چیکار میکنن. تصور اینکه همین الان رضا داره با اون دستای کارگری زبر و زمختش لطافت و نرمی باسنای گنده و ژله‌ای و خوش دست الهامو حس میکنه و لذت میبره به شدت حس شهوت و حسادت رو بالا برد. اینکه این تصورات در همون لحظه به صورت زنده و واقعی داشت اتفاق می‌افتاد و من کاری نمیتونستم بکنم حسابی روانیم کرده بود. مونده بودم چیکار کنم مجبور شدم صبر کنم کارشون تموم بشه تا الهام بیاد حالتاشو ببینم و رضا هم باهام تماس بگیره. زمان داشت به کندی هرچه تمام میگذشت. صحنه‌های سکسشون تو مغزم رژه میرفتن. اینکه همین الان رضا داره الهامو داگ استایل میکنه و رو کونش سیلی میزنه یا شایدم الان کیر دراز و کلفتشو گذاشته رو لبای قلوه‌ای الهام و چشای خمارشو نگاه میکنه. یا دمرش کرده دستاشو دو طرف کمر الهام لنگر کرده و داره محکم و شلاقی تو کونش تلمبه میزنه و ازون منظره لذت میبره. اون لحظه‌ای که آبش میاد و تو کونش خالی میکنه و خودشو بیحال میندازه پشت الهام. و از همه اینا مهمتر اینکه الهام داره از یه سکس یواشکی پرهیجان لذت میبره حسابی تحریکم کرد. حدود دو ساعت تمام فقط و فقط تو این فکرا بودم که یهو گوشیم زنگ خورد. شیرجه رفتم رو گوشی. رضا بود جواب دادم بلند بلند صحبت می کرد گفت داداش همین امروز که من رو کار بودم تو هم گوشیمو سوراخ کردیااا. خودمو عادی گرفتم ولی با صدای لرزون گفتم خوب بود مثل همیشه؟ گفت عاااالی. گفتم تعريف کن چیکار کردین. گفت هیچی مثل همیشه ولی از کون نکردمش چون تخمک گذاریش نزدیک نبود و میشد ریخت تو کوسش فقط از کوس کردمش و بعدش آبمو ریختم توش. بعد گفت آخه از روز اول بهش گفتم من فقط آبمو تو بدن میریزم و اصلا لذت نمیبرم بکشم بیرون حالا یا باید روزای تخمکذاریت نباشه بریزم توش یا اگه ریسکیه از کون بکنمت بریزم توش. اونم چون از کون خیلی حال نمیکنه روزایی رو هماهنگ میکنه که بشه ریخت توش هرچند گاهی هماهنگ نمیشه و مجبور میشه کون خوشگلشو تقدیمم کنه. رضا بعدش یه قهقهه‌ای از رو مستی زد و گفت اینکه اینجور با قلدری و زوری باهاش رفتار میکنم بیشتر حال میکنه البته تو سکس فقط. ها راستی وسط کار داشتم داگ استایل میکردمش شوهرش زنگ زد ملیحه گفت آروم تر تلمبه بزن جوابشو باید بدم. سرعت رو آروم کردم ایرپاد و گذاشت تو گوشش دیدم اسم شوهرشو سیو کرده مای لاو. خندم گرفته بود. همونطور که با شوهرش صحبت میکرد منم داشتم آروم تلمبه میزدم و این حالت حسابی حشریم کرد که در حال صحبت با مای لاوش داره زیر کیر من لذت میبره. واسه همین به محض اینکه تلفنش تموم شد مثل وحشیا تلمبه زدم و کل آبمو خالی کردم توش. بعد سریع جمع کردیم بردمش گذاشتم نزدیک مدرسه بچش. از رضا خداحافظی کردم چون مطمئن بودم الان الهام میرسه. دیدم کلید انداخته شد تو قفل و در باز شد. الهام با یک چهره سرحال ولی نگران وارد شد و سریع گفت چی شده عزیزم بیحالی؟ گفتم جسمی نه فقط فکری. شاید یه استراحت کنم یکم با هم عشق بازی کنیم اکی بشم. گفت باشه چرا که نه. ولی بزار یه دوش بگیرم گفتم نه همین الان. اینقدر زرنگ بود که اصلا کم نیاره که من شک نکنم. ضمن اینکه اینقدر حشری بود که با وجود هفته‌ای دو سه بار سکس با رضا اگه منم هرشب بخوام کم نیاره. بچه مون رفت تو اتاقش و با تبلت سرگرم شد. من سریع اومدم در اتاقو قفل کردم الهامو بغل کردم لباساشو کندم خودمم لخت شدم افتادم به جونش. گفت هوووی چته مثلا حالت بده هاااا. با خنده گفتم تو رو که بکنم حالم خوب میشه. به بهانه ماساژ کل هیکلشو بازرسی کردم. اما هیچ اثر مشکوکی نبود. حس مالباخته‌ای رو داشتم که داشت بقیه اموالشو جمع میکرد ببینه چقدرش مونده. همه جا شو بو کشیدم ولی زرنگ تر ازین حرفا بود از این سوتیا بده. انگار کامل خودشو تمیز کرده بود اومده بود. لای کونشو باز کردم سوراخ کونشم حالت عادی بود. کوسشم بوی خاصی نمیداد. رضا گفت آبشو ریخته منم کیرمو درآوردم عین گیج روغن موتور ماشین تا ته کردم تو کوسش یکم نگهداشتم بعد کشیدم بیرون و یواشکی ترشحات رحمش که سر کیرم بود رو بو کردم. یکم بوی وایتکس میداد و با بوی همیشگی فرق داشت. روانی شدم و شروع کردم به کردنش و چنان تحریک بودم که به یه دقیقه آبم اومد و همشو خالی کردم تو کوسش رو آبای رضا. کیرم که خوابید دوباره حسادت و نگرانی اومد سراغم. رفتم بیرون دوباره زنگ زدم رضا گفتم تو وقتی برای کابینت های زهره میرفتی تو اون ساختمون زن دیگه‌ای هم بجز ملیحه دیدی که عین همون خوشتیپ و خوشگل باشه؟ گفت فقط یه بار آره چون دیگه تو اون ساختمون رفت و آمد نداشتم ولی چیز خوبی بود تو مایه‌های ملیحه یکم میخ نگاش کردم دیدم تو قیافست و خیلی هم جدی، بعدم سریع رد شد. ولی دیگه ندیدمش چون ملیحه از وقتی که باهاش اکی شدم به شدت تاکید داشت تو اون محل نیام و برای قرارامون یا با ماشینِ خودش میاد ستاد، یا تا محله پشتیشون میاد اونجا سوارش میکنم. گفتم ملیحه رو از کجا فهمیدی اسمش ملیحه‌است. اصلا چجوری معرفی شد. رضا گفت هیچی دیگه داشتم رو نصب کابینتا کار می‌کردم زهره گفته بود همسایه بالاییمون که باهاش دوستم میاد ببینه بعد که اومد خودشو معرفی کرد همسایه بالایی هستم. بعد پرسیدم خب تو در این مدت ازش کارت ملی یا کارت بانکی‌ای چیزی ندیدی ببینی اسمش واقعا ملیحه‌است؟ رضا یک پوزخندی زد گفت ای بابا مگه میخوام بهش وام بدم که کارت ملی بخوام. من میخوام بکنمش حالا اسمش هرچی باشه چه فرقی داره. بعدم زنایی که اهل حالن معمولا یکی دوتا اسم مستعار دارن. واسه من مهم نیست. حالا تو چی شدم بعد این همه مدت اینا رو میپرسی… نکنه کارآگاه شدی؟ وقتی رضا گفت زنایی که اهل حالن حس بدی گرفتم. اما اینارو که گفت هرچند همه چیو فهمیده بودم ولی مطمئن شدم کل ماجرا رو. یهو با صدای رضا که الو الو میکرد به خودم اومدم گفت چی شد ساکت شدی گفتم هیچی کاری نداری؟ با تعجب گفت زنگ زدی همینو بپرسی‌؟ گفتم حالا بعدا میگم. بعد سریع خدافظی کردم. سوال بعدیم این بود چرا الهام خودشو جای ملیحه جا زده. اصلا اگه میگفت زن امید همکارتم چی میشد؟ یعنی فکر کرده رضا میاد از همچین لعبتی بخاطر اینکه زن همکارشه بگذره؟ این کارش هم به چند دلیل بوده یکی اینکه آبروی من پیش رضا نره. دوم خودش پیش رضا یه شخصیت کاذبه (ملیحه) که عملا کسی باهاش ارتباطی نداره ولی وجود خارجی داره که اگه سوتی درز کرد به اون نسبت داده بشه و همینطورم شد و من تا ۶ ماه فکر میکردم ملیحه است که به رضا داده. از طرفی الهام با توجه به شخصیت من که با هر کسی تو این زمینه‌ها حرف نمیزنم مطمئن بوده من هیچوقت نمیام با کسی مثل رضا تو این زمینه‌های سکسی صحبت کنم که بخواد جریان این رابطه رو بگه. و در نهایت هر زمان اراده کنه کات کنه هیچ رد و اثری از خودش برای رضا باقی نمیمونه. بعد از اینکه همه چی برام رو شد مونده بودم چیکار کنم اگه به رضا میگفتم حسابی آبروریزی میشد و اون ازین روشنفکرا نیست که از کنار این قضیه راحت بگذره. هم زنمو و هم خودمو کلا به چشم دیگه نگاه میکنه. الهامم مثل قضیه امیر نمیخواستم روم باهاش باز بشه. گفتم یه مدت صبر کنم شاید بینشون اختلاف بیفته اینام کات کنن. تو این مدت رضا همچنان هر راندی که میرفتن میومد برام تعریف میکرد. حتی یه بار اون تختشونو میخواست جابجا کنه منو برد کمک. یعنی من داشتم با دستای خودم کمکش میکردم که تختی که روش زنمو میکنه جای بهتری بذاره تا بهتر بتونه کوس و کون زنمو جر بده و الهام حال بیشتری ببره. حتی بعضی جاها نظرمو میپرسید. با دیدن تخت دوباره صحنه‌های سکسشون که لب تخت لنگای الهامو داده بالا و داره تلمبه میزنه تداعی شد تو فکر بودم که انگار فکرمو خوند گفت ببین کنار تخت وایمیسته خم میشه رو تخت، سوراخ کس و کونش درست روبروی کیرم قرار میگیره آی بکن که میکنی… بعدم هرهر خندید. گذشت و یه روز رضا اومد شرکت گفت وقت داری یه چیز جدید در مورد ملیحه بگم؟ گفتم من تو این موضوعات همیشه وقت دارم بگو. گفت دیروز صبح زودتر دوباره بردمش ستاد. یکم وقت بیشتری داشتیم شروع کردیم حرف زدن، از روابط قبلیم پرسید منم با سانسور فقط دوتاشو که ماجرای جذابی داشت گفتم. اونم انگار نطقش باز شد سکسهای قبلیشو همه رو لو داد. اینو که رضا گفت قلبم ریخت گفتم سکسها؟؟ مگه با چند نفر بوده؟ گفت زیاد نبودن کلا بجز من و شوهرش سه نفر؟ ضربان قلبم شدت گرفت آخه موضوع دوست پسرشو قبل از ازدواج میدونستم. موضوع امیرو هم که میدونستم، نفر سوم کی بوده پس؟ با استرس به رضا گفتم توضیح نداد چجوری؟ گفت چرا اتفاقا پرحرفیش گل کرده بود هر سه رو گفت: اولیش قبل ازدواجش بوده دوست پسر داشته ولی سکس کامل نداشتن در حد بمال بمال بوده. (اینو الهام به خودمم گفته بود) دومیش با دوست شوهرش ولی فقط سه بار. تا گفت سه بار باز ضربان قلبم بیشتر شد. آخه من فقط اولی و دومی رو میدونستم. پس سومی هم در کار بوده من خبر نداشتم. هیجان جدیدی اومد سراغم. رضا ادامه داد: تو مسافرت خانوادگی تو ویلای شمال دوست شوهرش به اسم امیر در یک فرصت مناسب بهش گیر میده و ترتیبشو میده و یه سال بعد اینا رو ناهار دعوت میکنن و دوباره اینو تنها گیر میاره و ترتیبشو میده اینبار از کون برای اولین بار در عمرش. (اینجا رضا سکس اول و دوم امیر و الهامو کامل از زبون الهام میگه که توضیح نمیدم چون طولانی میشه اما تحت عنوان "ضربدری پنهان یکطرفه#34; ماجراشو تو این سایت گذاشتم که نسخهء اصلاح شده “ضربدری چیزی که فکر کردم چیزی که شد” هستش که اونم سه سال پیش تو سایت گذاشتم) من با اینکه جریانو کامل میدونستم اما با هیجان و دقت گوش میدادم که ببینم قضیه دیگه‌ای تو اون دو تا سکس بوده که من متوجهش نشدم که دیدم نیست و رضا میره سراغ سکس سوم الهام با امیر که ظاهرا خیلی طولانی نبوده. جریانو از زبان الهام اینجوری تعریف میکنه: حدود دو سالی از ماجرای دومم با امیر گذشته بود دقیقا اردیبهشت دو سال پیش. اون طبق قولش این مدت به من نزدیک نشد اما دعوت شدنمون به یک تولد تو یه باغ بزرگ ماجرا رو طور دیگه‌ای رقم زد. من و شوهرم بودیم و امیر و خانمش، با بچه هامون. حدود ۷۰ ۸۰ تا مهمون داشتن که همه تو قسمت تالار باغ که دور تا دورش صندلی چیده بودن نشسته بودن. یک طرف تالار دیجی بود و طرف دیگه سلف سرویس و بار با انواع خوراکی و مشروب. رقص شروع شد. من یه دکلته مشکی آستین دار تنگ کوتاه تا زیر باسن پوشیده بودم. (مدل اینستایی مشابه لباس خانمم) بیشتر خانمها هم دست کمی از من نداشتن. ولی اکثر مرداشون دنبال فرصت بودن یواشکی منو دید بزنن. ولی موقع رقص که یواشکی هم نبود و با چشاشون داشتن رون و باسنمو میخوردن. منم مست بودم حسابی قر میداد و عشوه میومدم. همه چی عادی بود. تو جمعیت تک و توک آشنا دیده میشد و بیشترشون غریبه بودن. اکثرا مهمونا در حال رقص بودن و تراکم جمعیت وسط بالا بود تا اینکه رقصای عاشقانه و سکسی شروع شد. بجز فلشر همه برقا رو خاموش کردن. اولش هر کسی با زوج خودش می رقصید اما بعد بعضیا با مردای دیگه هم میرقصیدن، من تو هیچ مجلسی همچین کاری نمیکردم چون حوصله حرفای حاشیه‌ای رو نداشتم. امیر داشت با خانمش میرقصید. همه‌مونم مست بودیم. بعد از چند دقیقه شوهرمم رفت تو فضای باز باغ که از بچه خبر بگیره که داشت با بچه‌های دیگه بازی میکرد. امیر و خانمشم خسته شدن رفتن کنار، منتها خانم امیر رفت تو قسمت بار یکم چیزی بخوره و چون همه لامپها رو خاموش کرده بودن و جمعیت زیاد بود دید نداشت به محل رقص. از ما چهارتا فقط من وسط مونده بودم میرقصیدم. دلم نمیخواست بشینم ولی دیدم تنها موندم اومدم کنار که بشینم. امیر تو نخ من بود و فهمید سریع از فرصت استفاده کرد پاشد دستمو گرفت دوباره آورد وسط که تنها نمونم. منم یه جورایی زشت بود دوباره بشینم ولی دوست نداشتم کسی ببینه با غیر از شوهرم دارم میرقصم. رفتم یه قسمتی که بقیه نمی‌شناسمون. اولش که هی من دستشو میگرفتم میچرخیدم و رقصای عادی. اما یه قسمتِ رقص که همه سکسی میرقصیدن اونم اومد پشتم قشنگ بهم چسبوند. تاریک بود بقیه نمیدیدن یا خودشونم مشغول بودن. من یه لحظه کیر سفت شده‌شو رو کونم حس کردم یه جوریم شد ولی اصلا نمیخواستم دیگه تکرار کنیم. یه جایی که تاریکترو شلوغ تر شد عملا دستاشو انداخت دور کمرم و کونمو بغل کرد فشار داد و آروم ضربه‌های ریز ریز میزد. گفتم زشته یکی می‌بینه مثل آدم برقص. این کارش بهم حال میداد ولی استرس داشتم کسی نبینه. بعد برم گردوند دستشو انداخت دور کمرم و رقصو عاشقانه کرد و دستاشو کم‌کم سر داد رو باسنم هی میمالوند. من اصلا قصد سکس باهاش نداشتم ولی چون در حد رقص بود از این کاراش خوشم میومد مستم بودم اونم فهمید خوشم اومده تو چشام زل زد گفت میدونم حال تو هم خرابه بریم بیرون تمومش کنیم. با حالت نیمه جدی گفتم بیخود کردی… تا همینجاشم نباید اجازه میدادم… چه غلطا!!!. باز اصرار کرد گفت حالم خرابه زود تمومش میکنم. گفتم خجالت بکش امشب ازین خبرا نیست. گفت یعنی بعدا ازین خبرا هست؟ گفتم نه مگه ما قرار نذاشتیم دیگه تکرار نکنیم؟ خیلی جدی گفتم دیگه در موردش چیزی نشنوم.!!! ناامید شد دوباره رقصو ادامه داد و باز یه جا که فرصت مناسب بود دوباره بغلم کرد کیرشو که انگار تو شلوارش تنظیم کرده بود گذاشت رو باسنم. باز یکم تحریک شدم و چونکه دیدم بیخیال شد و منم مست بودم یه لحظه دلم براش سوخت گفتم فقط میتونی در همین حد ادامه بدی فقط برو یه سرو گوشی آب بده ببین همسرامون کجان. به یه دقیقه نکشید اومد گفت زن من که هنوز خوراکیش مونده شوهر تو هم با بچه سرگرمه. دوباره شروع کرد رقصیدن با من. اولین فرصتی که ایجاد شد بچسبونه دوروبرو یه چک کردیم آشنا نباشه. دستشو قلاب کرد دور شکمم کیرشو چسبوند به باسنم. اما این بار چون حس یواشکی بودن به خودمم دست داده بود یه هیجانی اومد سراغم. مخصوصا دستاشو گذاشت دو طرف باسنم و با قر کمرش فشار داد سفتی کیرشو لای باسنم قشنگ حس کردم. تحریکم زیاد شد منم همراهیش کردم. دیگه خودمم دوست داشتم در همین حد تا جایی که ریسک نداره انجام بده. دوباره اوضاع اطرافمون ناامن شد رقصمونو عاشقانه کردیم. ولی انگار برای فرصت بعدی من بیشتر از اون مشتاق بودم و حشری. یه دور دیگه اینجوری فرصت شد بیصبرانه کونمو گذاشتم رو کیرش تا خوب فشار بده شلوارش پارچه‌ای نازک بود کیرشو از تو شرتش درآورده بود ولی تو شلوارش بود منم شورت لامبادا پوشیده بودم کیرش از رو لباسم رفت لای باسنم. اینکه خودمو تو بغلش ول کرده بودم خیلی خیلی لذت داشت. مخصوصا این یواشکی بازی انگار از خود سکس بیشتر حال میداد. دوباره که رقصمون عادی شد اینبار من به شدت دنبال فرصت بودم بچسبیم. عطش عجیبی داشتم برای اینکار که یکی از آشناها داشت نزدیک میشد سریع از امیر فاصله گرفتم. تا چشمش به من افتاد اومد با من برقصه. ازین مردای مجردی که با وجودی که همسن خودم بود ولی واقعا تو رفتار با خانمها نچسب و نابلد بود و هی میخواست به من نزدیک بشه لاس بزنه. همون اول مجلسم که دید همچین لباسی پوشیدم نگاهشو از کونم برنمیداشت مرتیکه چندش😠. هرچی فکر کردم چندشم میشد باهاش برقصم اونم منی که با هیچکی نرقصیدم واسه همین تا نزدیک شد و حالت رقص گرفت یه ببخشیدی گفتم و بهش گفتم من برم یه چیزی بخورم. برگشتم دیدم منتظر من وایستاده زگیل!!!. باز تا اومد برقصه گفتم ببخشید من خستم بشینم. تا نشستم دیدم کنارم نشست و تو اون سرو صدای بلند موزیک شروع کرد از اخبار و سیاست حرف زدن. رسما داشتم بالا میاوردم از اونورم شهوتی بودم و تشنه فرصت. بدجور به دهنم مزه کرده بود ولی در همون حد. به زگیله گفتم ببخشید حرفتونو قطع میکنم من برم به بچم سر بزنم برمیگردم که بقیه صحبتتونو داشته باشین. بلند شدم رفتم تو جمعیت گم شدم از اونور با شوق و شهوت زیاد تو جمعیت دنبال امیر میگشتم تا بالاخره از دور با نگاه همو پیدا کردیم. اون کاملا داشت این شرایط منو رصد میکرد که با اشاره سر گفت بیا اینجا. رفتم اون گوشه مجلس که باز یه جای دنج دیگه بود. از دور صندلی زگیل رو چک میکردم پا نشه بیاد. مثل این اسکول های عقب مونده منتظر من نشسته بود که برم ادامه حرفای فلسفی‌شو گوش کنم و احتمالا کلی حرف تو ذهنش آماده کرده بود که فکر میکرد چقدر برای من جذابه. تو این فکرا بودم امیر دستمو گرفت مثل حریصا بغلم کرد منتها از روبرو من ازون بدتر خودمو سفت چسبوندم تو سینه‌هاش. لبشو آروم گذاشت رو لبم. کیرشو از جلو چسبوند به کوسم دستاشو انداخت دور کمرم. اما بعد مورچه‌وار انگشتای دستشو حرکت میداد به سمت باسنم. بدنم داشت مور مور میشد از لذت که پنجه‌های قوی و بزرگش رسید به باسنم یکم ورز داد بعد منو پشت به دیوار کرد که پشتم دید نداره و من بتونم اوضاع رو هم رصد کنم. همونطور که تو بغلش بودم آروم پایین لباسمو فقط از پشت داد بالا لوپای کونمو گرفت تو دستش. گرمای دستاش هوش منو برد. تو حال خودمون بودیم و من رو ابرا بودم آبم قشنگ راه افتاده بود که از دور دیدم زگیل پا شده و دنبال من میگرده. سریع اینو تو گوش امیر گفتم. دستاشو برداشت من هنوز دوست داشتم و چشمام خمار بود و ناخودآگاه با یه حالت التماسی به چشای امیر نگاه کردم. امیر بدون حرف زدن، با حرکت سر و با چشاش با یه حالت خیلی جدی اشاره کرد بیرون. و منتظر واکنش من شد. این یعنی اگه برم بیرون قبول کردم که ترتیب منو بده. اما اینبار اینقدر با جذبه و اقتدار اشاره کرد که کم آوردم و منم با یه چشمک چراغ سبزو دادم. زگیل داشت نزدیک میشد که امیر گفت من میرم بیرون تو گوشیتو بردار بهت میگم کجا بیا. باغش ازین باغ های بزرگ بود که خیلی قسمتاش هنوز حالت طبیعی و جنگلی داشت. رفتم تو اتاق تعویض لباس گوشیمو برداشتم منتظر پیامش موندم. دل تو دلم نبود. پیامش اومد: از درب ورودی ۲۰ قدم مستقیم بیا سمت راستت منو می‌بینی. پیداش کردم با فاصله دنبالش رفتم اون هی داشت دوربرو می پایید تا یه جای امنی تو قسمت جنگلی رسید منم رسیدم. مثل حریصا همو بغل کردیم لبامون رفت رو هم. اون داشت حریصانه کونمو میمالوند. جفتمون اینقدر تحریک شده بودیم که احتیاج به هیچ مقدمه‌ای نبود. مخصوصا که ترس هم داشتیم و ترس و هیجان هردوش میل جنسی رو افزایش میده. یه هوای بهاری ناز و دل‌انگیزی بود پشت یه درخت بودیم. سریع برم گردوند. دستمامو گذاشتم رو درخت باسنمو یکم دادم عقب پیرهنمو داد بالا نشست باسنمو گرفت تو پنجه‌هاش و گفت حیف این کون بی نظیر نیست منو ازش محروم کردی؟ گفتم زود باش وقت نداریم. از خودش بیشتر تشنه بودم. فوری کیرشو درآورد گذاشت دم کوسم اینقدر خیس بود با یه فشار همش رفت تو. یه آهی کشیدم از لذت انگار نیمه گمشده بدنم پیدا شده بود. فوری شروع کرد تلمبه زدن صدای موزیک اینقدر بلند بود که به راحتی شنیده میشد. تلمبه‌هاشو با ضرب موزیک هماهنگ کرد. حس اینکه اونا داشتن میرقصیدن و ما به فاصله خیلی نزدیک شون داشتیم سکس میکردیم خیلی تحریک کننده‌تر بود. همونطور که تلمبه میزد نفس نفس زنان گفت الهام جونم تو چرا لامبادا پوشیدی؟ گفتم با شوهرم برنامه گذاشتیم آخر شب که برگشتم خونه با همین لباس سکس کنم. گفت جوووون امشب قسمت من شدی با این تیپت. هر چند با شناختی که ازت دارم و حالی که الان دارم ازت میبینم حتما آخر شبم یه بار دیگه جا داری. گفتم اووووف آره بکن امیر جون تو فقط بکن. گفت نمیدونی چقدر منتظر این لحظات روحانی بودم که با تمام وجود تو آغوشم باشی. اون انقدر تحریک شده بود که به سه دقیقه نشد آبش اومد یه فشار داد همشو ریخت توم. خودمم خوشم اومد خالی کرد توش. اما من هنوز مونده بودم گفت نگران نباش درش نمیارم و تلمبه‌هاشو ادامه داد یه دستشو گذاشت رو کوسم میمالید و دست دیگش رو سینم. با اینکه ارضا شده بود کیرش همچنان راست موند. هرچند منم اینقدر تحریک بودم که یه دقیقه بعدش با یه لرزش شدید ارگاسم شدم. خیلی خیلی چسبید مخصوصا که کلی هیجان پشتش بود. خانما بهتر میفهمن حرف منو چون ما خانما بیشتر از هیجانات و حواشیِ سکس لذت میبریم و فقط آخرش که توش میره ارگاسم میشیم ولی آقایون فقط از خود سکس لذت میبرن. یکی از خاص‌ترین ارگاسمهای عمرم بود. سریع خودمونو جمع و جور کردیم به فاصله یه دقیقه از هم از دو جهت مختلف وارد تالار باغ شدیم. با اینکه کل سکسمون ۵ ۶ دقیقه بیشتر طول نکشیده بود ولی همسرای هردومون سراغمونو میگرفتن و یه جوری پیچوندیم شک نکردن. رقص تموم شده بود و نوبت کادو و بعدم شام بود. من که اینجوری سورپرایز شده بودم هنوزم حشری بودم. امیرم هی کرم میریخت و یواشکی دستمالیم میکرد. شبش که رسیدیم خونه شوهرم چیزی دست کم از امیر نداشت. چون یکم هیزبازی درآورده بود اما بیشتر تحریکش بخاطر این بود که میدید مردا تو کف منن و هی دیدم میزنن. تا رسیدیم خونه منکه دائم یاد اون صحنه‌های هیجانی که با امیر تو تالار داشتم و بعدش لای درختا با ترس و هیجان سکس میکردیم میفتادم، با همون لباسم پریدم بغل شوهرم و یه سکس عاشقانه کردیم. ولی این دیگه آخرین سکسم با امیر بود. تا اینجا که رضا تعریف کرد یاد اون دغدغه قبلیم افتادم که امیر به الهام قول داده بود دیگه سمتش نره و منم مورد مشکوکی ندیدم اما همش این دغدغه رو داشتم که نکنه امیر قولشو بشکنه و بره و فهمیدم حسم درست بوده و حداقل یه بار دیگه هم سکس داشتن. اما تو اون رابطه امیر دنبال الهام بود و الهام فراری. اما نمیدونم الهام تو رضا چی دیده که ولش نکرده. رضا نفر سوم رو که میخواست شروع کنه. ضربان قلبم دوباره شدت گرفت که این کی بوده که من نفهمیدم. رضا از زبان الهام ادامه داد: سومین رابطه که در اصل از نظر ترتیب زمانی میشد دومی، و از نظر اینکه بعد از متاهلیم بود میشد اولین سکس دور از چشم شوهرم و مهمترین سکسم از این نظر که تاثیر بدی تا مدتها تو روحیه‌م گذاشت و سلیقه سکسیمو عوض کرد، مربوط به زمانی بود که بچه نداشتم ۲۹ سالم بود، چهار سالی از ازدواجم گذشته بود اون زمان شوهرم تو سکس به مهارت الان نبود و هنوز قلقم دستش نیومده بود برخلاف الان که عالیه ولی من قانع بودم و اصلا تو فکر خیانت نبودم چون از نظر تعداد سکس کم نمیاورد. یه فانتزیهایی ته ذهنم وول میخورد ولی در همون حد ذهنم نگه میداشتم. من مربی یه باشگاه بودم تو شیفت صبح که تایم خانمها بود. مدیر باشگاه که یه مرد ۴۴ ساله بود که خودش مربی آقایان هم بود موهای جوگندمی داشت یکم شبیه سام درخشانی بود با ته ریش. خودشو با من راحت میگرفت و با حالت شوخی همیشه حرف میزد. ولی من جدی بودم باهاش. یه روز موقع تعویض شیفت خانمها با آقایان یک کم زودتر اومده بود تو پذیرش، منتظر خروج خانمها. لباس پوشیده بودم که برم بهم گفت میشه قبل از اینکه آقایون بیان یه حرکتی هست برای پشت ران رو بهم بگی واسه خانمها چطوری یاد میدی؟ منم فکر کردم مثل همیشه دو تا سوال میکنه و میرم. اصلا فکرشو نمیکردم نقشه باشه گفتم باشه. با همون لباس بیرونی مانتو و شال دوباره رفتم داخل کنار دستگاهی که مخصوص پشت ران و باسنه. اونم چون تو سالن اصلی خانمی نمونده بود و فقط چند تا خانم تو رختکن یا پذیرش بودن اومد تو. گفتم در خدمتم. گفت با همین لباس؟ خراب میشه مانتوت!!. میخوام کامل انجامش بدی. با دودلی و حالت خجالت مانتومو درآوردم زیرش همون لباسای تمرینم بود. تا حالا اینجوری پیشش نبودم. گفت من اول انجام میدم ببین عیبم چیه. انجام داد گفتم کاملا درسته. گفت پس شما چطوری انجام میدی که باسنت اینقدر قشنگ گرد و قلمبه‌است؟ اولین بار بود کسی اینجوری جرات کرده بود جسارت بخرج بده با من این مدلی صحبت کنه. یکم جا خوردم و استرس گرفتم به روی خودش نیاورد گفت انجام بده ببینم. دراز کشیدم رو دستگاه کونم قلمبه زده بود بالا با چشاش داشت میخورد منو. ولی من واقعا معذب بودم و هیچ حس خوبی نداشتم. دوست داشتم زودتر حرکتو بزنم برم. حرکتو چند تا زدم اون مثلا داشت به باسنم نگاه میکرد ببینه کدوم عضلاتش درگیره که یهو گفت بذار با نوک انگشت چک کنم ببینم کدوم عضله سفت‌تره و بدون اجازه نوک انگشتشو گذاشت رو قسمت های مختلف باسنم. یه لحظه جا خوردم ولی فک کردم الان برمیداره انگشتشو. همونطور داشتم حرکتو ادامه میدادم که یهو به خودم اومدم دیدم دراز کشیدم رو دستگاه و کونمو دادم بالا که این آقا انگشتم کنه. نگران بودم کسی ببینه. تا اومدم اعتراض کنم بگم بسه دیگه، که انگشتشو برداشت فکر کردم تموم شد ولی دوباره گفت حرکتو بزن ولی اینبار نگهدار. کلافه شدم، متوجه کلافگیم شد. گفت فقط یه بار دیگه تو این حالت تست کنم تمام. حرکتو زدم و زانوهامو خم نگهداشتم. اینبار دیدم با کمال پررویی بجای نوک انگشت، کف دو تا دستاشو گذاشت رو باسنم. به محض اینکه دستاش به باسنم خورد کل بدنم مورمور شد و چون از صبحش عضلاتم درگیر بود مثل ماساژ بهم آرامش داد. آخه نقطه ضعفم لمس و تماسه مخصوصا پایین تنم. ولی بخاطر تعهدم اصلا دوست نداشتم ادامه بده. بعد مثلا شروع کرد چک کردنِ شل و سفتی باسنم و هی با حالت شوخی میگفت اینجاش شله و اینجاش سفته و هی باسنامو چنگ مینداخت. یکم تحریک شدم اما به خودم اومدم و به خاطر عذاب وجدان دوست داشتم زودتر تمومش کنه چون من اصلا اهلش نبودم. یکم ادامه داد فکر کردم الان خودش برمیداره دستاشو. دیدم ساکت شده و فقط داره کونمو میماله. واسه اینکه ادامه نده پاهامو صاف کردم حالت اولش که یعنی حرکت تمومه و دستاشو برداره منم پاشم. اما دیدم بازم داره میماله. اما این بار چون عضلات باسنمو شل کرده بودم اون ماساژه لذت بخش‌تر شد و تحریکمو بیشتر کرد. دوباره به خودم اومدم حس عذاب وجدان داشت آزارم میداد. یهو از سکوت باشگاه تازه فهمیدم هیچکی تو باشگاه نیست. ترس برم داشت اعصابم خورد شد، اومدم پاشم گفتم آقا مصطفی فکر نمیکنین دارین زیاده روی میکنین؟ اینو درحالیکه گفتم که خودمو کج کردم که از رو دستگاه بیام پایین و زود لباسامو بپوشم و برم که یهو با یه حرکت فوری دو تا پاشو گذاشت دو طرف دستگاه نشست رو رونام با دستاشم شونه‌هامو محکم چسبوند به میز تا تکون نخورم. گفتم داری چیکار میکنی؟؟ ولم کن عوضی…!!! و شروع کردم به زور زدن تا خودمو از چنگش رها کنم. اون هنوز تو جو شوخی بود گفت بابا داریم حال میکنیم تا اینجاشو که راه اومدی… نگران نباش ریموتو زدم کسی نمیاد. داد زدم گفتم ولم کن آشغال من شوهر دارم. من زورم زیاد بود ولی اون بیشتر از من زور داشت. بعد دست چپشو گذاشت پشت گردنم محکم چسبوند به میز، صورتم با فشار رو میز چسبیده بود، وزنشم رو رونام بود تکون نمیتونستم بخورم با دست دیگش شروع کرد دوباره کونمو ماساژ دادن و مالوندن. با دستام از بغل مشت میزدم به پهلوش ولی هیچ تاثیری نداشت. در حالیکه نفس نفس میزدم گفتم ولم کن آشغال!!! بذار برم… گفت جوووون چه صدای نازی داری میدونی مدتهاست منتظر این لحظه بودم؟ کلی برنامه‌ریزی کردم تا اینجا تنها گیرت بندازم بذارم بری؟؟ من خیلی خسته شده بودم یه لحظه بدنمو شل کردم که زورمو جمع کنم یه دفعه بتونم از زیرش در برم که یهو دستاشو برد دو طرف باسنم، بند شلوار و شورتمو گرفت سریع کشید پایین و بلافاصله تمام هیکلشو انداخت روم و کیرش افتاد لای کونم. نمیدونم تو اون گیرودار کی وقت کرده بود کیرشو از تو شلوار ورزشیش دربیاره. تماس کیرش لای کونم یه ذره تحریکم کرد ولی عصبی بودم و اصلا دوست نداشتم ادامه بده. گفتم کثافت آشغال داری چیکار میکنی؟؟؟ ولم کن بیشرف!!!. هرچی زور داشتم جمع کردم که از زیرش در برم ولی با دو دستش مچ جفت دستامو محکم گرفت که تکون نخورم. عرق کرده بودم و کیرش لای پام لیز می‌خورد همونجوری شروع کرد کیرشو جابجا کردن که برسونه به سوراخ کوسم. من همچنان داشتم تلاش میکردم که نتونه کاری بکنه و بتونم در برم و فکر نکنه خودم دلم خواسته ولی اون دستامو محکم گرفته بود. اون عوضی تو همون گیرودار برای اینکه عصبیم کنه تا روحیمو ببازم بی‌مزه‌گیش گل کرده بود مثل گزارشگرای ورزشی حرف میزد: حالا داریم در تصویررررر… مبارزه دو دلاور از خطه خوشگل پرور مشهددددددد… مبارزه بین مربی خانمها با مربی آقایووووون…از این مدل حرف زدنش چندشم میشد. دوست داشتم خفش کنم. اما همچنان با بدنی خسته کم نیاوردم و زور میزدم خودمو از دستش خلاص کنم. یکم دیگه که خودشو جابجا کرد آخرش سر کیرشو رسوند به سوراخم. به محض رسیدن، سریع یه فشار محکم داد کیرشو تا آخر فرو کرد تو کوسم. من یه آهی از سر تسلیم کشیدم و سرمو گذاشتم رو میز و زدم زیر گریه. دیگه دستامو شل کردم و دید مقاومت نمیکنم ولشون کرد. بعد با همون حالت گزارشگری گفت بالاخره مربی آقایون گل میزنهههه… و دروازه مربی خانما رو باز میکنه… توی دروازههههه… توی دروازهههههه… جووووووووون اونم چه دروازه‌ای… دروازه بهشتههههه… افتاد به جون کونم و باسنم و مثل حریصا میمالوند و شروع کرد آروم تلمبه زدن منم آروم اشک میریختم. تو همون حالت تیشرت و شلوارشو شورتشو کامل درآورد فقط ساعت دستش بود و جوراب ساق کوتاه و کفشاش. بدون اینکه کیرشو در بیاره لباسای منم با اینکه یکم مقاومت کردم ولی کامل درآورد. فقط موند جورابامو کفش های سفیدم. سینه‌هامو گرفت و همانطور که آروم و با لذت تلمبه میزد خیلی خونسرد گفت جووووووووون خب… پس گفتی شوهر داری… قربونت بشم عزیزم تو حیفی فقط شوهرت بکندت. اسراف میشی. نعمت زوالیه خدا قهرش میاد… به‌به!! چه سری‌!! چه رونی!! عجب کونی… مگه میتونم بدون کردنت بذارم ازین باشگاه بری. یکم که گذشت گریه‌هام کم شد. دیدم فایده نداره خودمو سپردم دستش که زود کارشو تموم کنه برم. در عین حال بدون اینکه بخوام تحریک شده بودم. اون همونطور زر میزد: من با این تیپ و قیافه و هیکلم امکان نداره دست رو دختر یا زنی حتی شوهردار بذارم و اون منو پس بزنه بعد با تو دارم این همه از در شوخی و خنده وارد میشم، هی بهت ایما اشاره میکنم بعد تو به من “توجه” نمیکنی؟؟؟؟ اصلا تقصیر خودت شد اینجوری شد. دخترا و زنای دیگه واسه اینکه شب شونو با من سپری کنن با هم رقابت میکنن بعد تو برام ناز میکنی؟؟؟؟ گفتم ولم کن برو با همونا بخواب کثافت لجن. گفت نهههههه تو اصن یه مزه دیگه‌ای میدی!!!. ولی خوشم اومد مبارزه کردی هرچند حریف چغر و بدبدنی نبودی… من تا اون لحظه حواسم به آینه‌های اطراف باشگاه نبود. همینطور که داشت منو میکرد یه لحظه سرمو آوردم بالا تو آینه کناریمون که کنار دستگاه بود نگاه کردم از دیدن تصویرمون یه لحظه شوک شدم. باورم نمیشد، خودمو لخت لخت دیدم که در کمتر از ده دقیقه زیر یه مرد غریبه راحت خوابیدم و اون داشت آروم و با خیال راحت تو کوسم تلمبه میزد و کونمو میمالوند. حرکت انگشتای حریص شو دیدم که برای فتح تک‌تک برجستگی‌های بدنم با هم رقابت میکردن و اون با چشای حشریش از ذره ذره بدنم لذت میبرد. سرمو انداختم پایین. حس عذاب وجدان اومد سراغم ولی کاری از دستم بر نیومد من تمام تلاشمو کرده بودم. دوباره به آینه نگاه کردم. انگار داشتم یه فیلم پورن زنده باکیفیت میدیدم. هم من خوشگل و خوش هیکل و سکسی بودم و هم اون کثافت، قد بلند و سیکس پک بود. دوتاییمون لخت ولی با کفش های اسپرت سفید و جوراب ساق کوتاه در حال سکس روی اون دستگاه، یه تصویر ژورنالی درست کرده بودیم که دیگه تو عمرم تجربش نکردم. رفت و برگشت آروم کیر درازشو میدیدم که با هر ضربه موج می انداخت رو باسنم و یک صدای لزجی میداد. خودمم دیگه حشری شدم و شهوت بهم غلبه کرد و ناخودآگاه کونمو فشار دادم به کیرش. گفت هاااا حالا شدی دختر خوب. گفتم آشغال عوضی من زنم دست خودم نیست، تو رسما بهم تجاوز کردی… یه پوزخندی زد و گفت منم دست خودم نیست زیبا!!!. یه چند دقیقه‌ای که کرد دیگه ساکت شده بود فقط صدای نفسای تندش میومد و منم حسابی تحریک شده بودم و داشتم لذت میبردم و آه و اوه میکردم. خبری از خنده‌ها و شوخی‌هاش نبود معلوم بود شهوتش به اوج رسیده. شدت ضربات رو بیشتر کرد صدای شالاپ شولوپ ضربه‌هاش به باسنای پرحجم بلند شد و تو سکوت باشگاه حسابی پیچیده بود. خودمم ازین صدا لذت میبردم و دوست داشتم محکمتر بکوبه. دوباره سرمو آوردم بالا تو آینه نگاه کردم هيچوقت صورتشو اینقدر جدی ندیده بودم حتی موقع وزنه زدن. با هر تلمبه‌ش همچین بهم ضربه میزد که سینه‌هام پرت میشدن جلو و موج بزرگی رو کونم می افتد. اونم برگشته بود تو آینه نگاه میکرد به بدنم و حسابی داشت کیف میکرد که خودشو رو همچین زن خوشگل و خوش اندامی می‌بینه. دید تو آینه دارم بهش نگاه میکنم اونم به صورتم نگاه کرد یه لحظه از تو آینه چش تو چش شدیم با یک حس پیروزی و موفقیتِ بزرگ تو چشام نگاه میکرد. کثافت انگار واقعا تو یه مبارزه ورزشی ازم برده بود. که من با یه نگاه پر از نفرت سرمو برگردوندم. اونم دو تا سیلی محکم خوابوند رو باسنای چپ و راستم و همچنان تلمبه زدنشو ادامه داد. اون هی داشت به ساعتش نگاه میکرد. شدت تحریکم اینقدر زیاد شده بود که داشتم ارضا میشدم یهو کل تنم لرزید و خیلی عمیق‌تر از حالت عادی ارضا شدم. راستش یکی از عميق‌ترین و لذتبخش‌ترین ارگاسمها رو تا اون زمان تجربه کرده بودم. اونم یه داد کشید و با من ارضا شد و همه آبشو خالی کرد توم. گفتم آشغال عوضی چرا آبتو ریختی. خودشو انداخت روم گفت مگه میشه با این کون رویایی و اون چشای خمارت خودمو کنترل کنم. بعد می خواست بوسم کنه سرمو کنار کشیدم. ازم عذرخواهی میکرد گفتم پاشو گمشو کار خودتو کردی دیگه. کیرشو کشید بیرون دوتا بوس رو باسنام کرد و گفت جووووووووون بالاخره کردمت. بعد رفت کنار. من بدنم حسابی کوفته شده بود هم از تمرین صبح هم از فشار مقاومت زیر این نره غول و هم از یک سکس عمیق. به زور از رو میز بلند شدم شورت و شلوارمو پام کردم مانتومو پوشیدم اومدم بیرون. دوباره هق‌هق زدم زیر گریه. اول بلاکش کردم بعد رفتم داروخونه یه قرص اورژانسی گرفتم خوردم. بعدم دیگه نرفتم اون باشگاه. با اینکه اصلا دوست نداشتم اون اتفاق می افتد و هنوزم ناراحتم بابتش اما اون کثافت باعث شد به مرور زمان که بهش فکر میکردم کم‌کم لذت سکس این مدلی زیر زبونم بمونه که یه نفر به بهانه غیرسکسی کونمو بماله تا اینقدر تحریک بشم که خودم وا بدم. هرچند خودم هیچوقت دوست نداشتم و ندارم شروع کننده باشم. البته نه اینکه هرکسی از کنارم رد شه یه انگشتم بکنه و خوشم بیاد، برعکس خیلیا سعی میکنم تو شلوغیا خودشونو بچسبونن ولی چندشم میشه. تو و امیر تو شرایط خیلی خاصی بودین که شد. و اینم دلیلیه که هیچوقت دوست نداشتم و ندارم کسی با مخ زدن بخواد منو تصاحب کنه. چندشم میشه از اونایی که میان جلو مخمو بزنن. من برعکس بقیه زنهام. ‌(اینو با خنده گفت) واسه همون هم بود که وقتی با امیر تو ویلای شمال تنها شدم و کونمو به بهانه رد شدن مالوند حسابی تحریک شدم و وا دادم. در مورد تو هم اولش جا خوردم بخاطر جراتت ولی بعدش دوست داشتم و گذاشتم باسن دیگمم تکون بدی. و اینکه تو به هوای تکون دادن یکم بیشتر مالوندی قشنگ تحریک شدم که اگه زهره نبود میذاشتم بیشتر بمالی و تورو بخاطر سکس خوبت میخوام نه رابطه احساسی چون هم تو زن داری و هم من شوهرمو دوسش دارم. اینا رو که رضا تعريف کرد خیلی دلم واسه الهام سوخت که مورد تجاوز قرار گرفته و تا آخرین لحظه و توانش با اینکه تحریک شده بوده، بخاطر وفاداری به من مقاومت کرده و تا جایی که نا داشته به معنای واقعی جنگیده و اگه همون زمان بهم میگفت حتما میرفتم مربیه رو با دستای خودم خفش میکردم. چون غیرت با موضوع کاکولدی فرق داره. طفلک الهام راضی نبوده و رسما مورد تجاوز قرار گرفته. واسه همین با اینکه بعدا به امیر و رضا داده اما نوش جونش چون حالشو برده و مطمئن شدم فقط بخاطر تنوع سکسی بوده و هیچ عشق و احساسی به اونا در کار نبوده. حالا اینکه چرا اینا رو به رضا گفته به من نگفته احتمالا بخاطر اینه که به اون تعهدی نداره براش مهم نیست ولی به من تعهد داره و نگرانه. به همین خاطر روزایی که الهام منو میپیچوند و با شیطنت خداحافظی میکرد یه جورایی تحریکم میکرد. از لذت بردنهای سکسیش اینقدر لذت میبردم که انگار خودم ارضا میشدم. آخه خودمم دوست دختر متاهل داشتم و درکش میکردم. یه هفته‌ای گذشت من گیج و منگ بودم. تو این یه هفته اتفاقا رضا ۵ بار دیگه الهامو برد سیر و مستانه گایید و کوس و کونشو سیراب میکرد و شاد و شنگول می فرستادمش خونه بعد میومد واسه من با آب و تاب تعریف کردن. ولی دیگه فانتزی این قضیه برام کافی بود و دلم نمیخواست ادامه بدن. چون اگرچه دوست داشتم الهام نهایت لذت رو از سکس ببره ولی الهامِ خوشگلِ خوشتیپِ تحصیلکردهء ورزشکارِ خوش اخلاق و از یک خانواده باکلاس با داشتن شوهری مثل من، برای رضا که سیکل هم نداشت و تنها هنرش همون نجاریش بود و اون کیر درازش، لقمه خیلی بزرگی بود. تا همینجاشم زیاده‌روی کرده بود و حس حسادتم شدیدتر شد. اگرچه الهام عزیزم بعد از سالها پارتنر سکسی مکمل و قرینه بدن خودشو در رضا پیدا کرده بود نسبت به امیر و واقعا حال روحی و جسمیش بهتر شده بود حتی کیفیت سکسش با من بهتر شده بود بخاطر این تنوع، ولی ترس از اینکه احساس بیاد تو رابطشون دیگه نمیتونستم تحمل کنم و تصمیم گرفتم به رضا بگم. مونده بودم چطوری شروع کنم. تا اینکه یه روز که اومده بود شرکت کشوندمش کنار. گفتم رضا یه چیزی میخوام بگم باورت نمیشه فقط باید جنبه داشته باشی. یه خنده‌ای کرد گفت چیه نکنه تو هم ملیحه رو کردی؟ گفتم آره تازه خیلی زودتر از تو. دوباره بلندتر خندید. گفتم باور نداری بیا عکسشو ببین. یه عکس سکسی از الهام تو گوشیم آماده کرده بودم نشونش دادم گفتم بیا. یهو خندش خشک شد رو دهنش گفت پسر عجب بکنی بودی تو من خبر نداشتم چرا الان میگی؟ کی کردیش؟ گفتم داستان داره فقط یه چیزی میخوام بهت بگم، خواهشی که ازت دارم اینه که جنبه داشته باشی. رضا که دید قضیه جدیه گفت باشه داداش خیالت راحت حالا بگو ببینم چجوری کردیش؟ گفتم رضا یادته چند وقت پیش ازت پرسیدم تو ساختمون زهره بجز ملیحه زن آس دیگه‌ای هم دیدی و تو گفتی آره ولی یه بار که تو قیافه بود؟ رضا گفت آره خب حالا چی شده؟ گفتم ملیحه واقعی اونه. با تعجب گفت واقعا؟؟ گفتم آره. رضا چهرش کاملا جدی شد گفت چه عجیب حرف میزنی امروز، زود لوپ کلامو بگو ببینم چی شده. گفتم صبر کن. بعد گفتم اون زمانی که برای زهره کابینت میزدی خانمم خیلی دوست داشت کابینتا رو ببینه چون خانمم با زهره خیلی صمیمیه. تو خانممو ندیدی تا حالا؟ گفت نه ندیدم… بعد گفت خب چرا نیومدن ببینن؟ خانم شما که رو سر ما جا دارن مهندس!. (تو دلم گفتم رو سرت نه، رو کیرت). گفتم چرا اومد. گفت منکه ندیدمشون؟ گفتم چرا دیدیش صحبتم کردی باهاش منتها وقتی اولین بار وارد شد بهت گفت: من همسایه بالایی هستم آقا رضا شمایی؟ اینو که گفتم رضا چند لحظه هنگ کرد. ولی چون آدم تیزی بود سریع قضیه براش جا افتاد. بعد آروم گفت یعنی… اون اون… خانم… (رضا به تته پته افتاد) گفتم آرررره… الهام، خانمم به زهره گفته بود که منو همسایه بالاییتون معرفی کن. بجای همون ملیحه‌ای که تو کلا یه بار دیدیش. یهو رضا مثل متهما سرخ شد عرق کرد و با حالت ترس گفت امید من بی گناهم من نمیدونستم خانمته بخدا نمیدونستم. گفتم هول نشو منم بی‌جنبه نیستم. خودم فهمیده بودم نمیدونستی ولی الان که میدونی تمومش کن. گفت چشم من نوکرتم هستم هر کاری داری انجام میدم. اولین بار بود رضا رو اینجور می دیدم، ترکیبی از گیج بودن، ترس و خجالت. جرات نداشت تو چشام نگاه کنه. گفتم تو فقط بی‌جنبه بازی در نیاری و هرگز از دهنت چیزی در نره. گفت من غلط بکنم. گفتم به هر بهانه‌ای که خودت برای الهام میدونی همین امروز کاتش کن. گفت چشم خیالت راحت. بعد ادامه داد حالا فهمیدم چرا چند وقت پیش سراغ کارت ملیشو میگرفتی و حالا فهمیدم چرا بعد از تموم شدن کار کابینت زهره، که رابطم باهاش شروع شد به شدت تاکید داشت تو اون محله سرو کلم پیدا نشه و وقتی باهاش قرار داشتم گاهی تا یه مسیری خودش میومد و گاهیم با ماشین خودش میومد. هیچوقت هم آمار زندگیشو نمیداد و هیچ عکس و مشخصاتی تو فضای مجازیش در دسترس من نبود بجز همون خط اعتباری خشک و خالیش. گفتم آره فکر همه جاشو کرده بود اگه من اون روز کار اداری نداشتم که بیام خونه و درست همون لحظه ملیحه واقعی که روحش از این جریانات خبر نداره یه لحظه نمیومد در و درست همون لحظه شما دوتا با هم نمیبودین و درست همون لحظه من هوس نمیکردم بهت زنگ بزنم شاید تا سالها این رابطه ادامه دار میشد. گفت میخوای طلاقش بدی گفتم نه چون دوسش دارم و چون خودمم کم زیرآبی نزدم. بعدم زن به این زیبایی، مهربونی و خوش اخلاقی دوباره از کجا پیدا کنم. ولی دوست ندارم رابطه شما ادامه دار باشه. اگه بفهمم دوباره ادامه دادید دیگه اونوقت جور دیگه رفتار میکنم. من نمیدونم به چه بهانه‌ای میخوای کات کنی… بگی خانمت شک کرده یا هرچی فقط اسمی از شک کردن من نیار نمیخوام روم باز بشه بهش. گفت چشم چشم همین امروز بهش زنگ میزنم تمومش میکنم. رضا به قدری ترسیده بود که انتظار هر نوع واکنشی حتی جنایت و قتل رو از طرف من داشت واسه همین مطمئن بودم هرچی بگم فوری انجام میده. اونشب الهام یکم دمق بود. فهمیدم رضا بهش گفته. گفتم چیزی شده؟ گفت نه چیزی نیست مربوط به کارمه. فرداش رضا زنگ زد و گفت به همون بهانه شک کردن خانمم کات کردیم ولی امید من واقعا شرمنده‌ام بابت این اتفاق. گفتم ببین رضا انگار اتفاق نیفتاده و دیگه در موردش کلا حرف نزنیم. گفت هرچی تو بگی. از اون روز زندگیمون به حالت عادی برگشته و در حال گذرانه. اون مطلبی رو که در ابتدا گفتم در آخر توضیح میدم رابطه ما با امیر و آرزو چیشد باید گفت که رابطه منو الهام باهاشون کات شد. دلیلشم یه سوءتفاهمی بود که بین امیر و الهام ایجاد شد و هیچ ربطی به اون رابطه سکسیشون نداشت. الهام به شدت از دست امیر سر اون سوتفاهم ناراحت شد و دیگه خونشون نرفتیم. در حالیکه منکه کامل تو جریان بودم دیدم امیر کاملا بی‌تقصیر بود. هر چی سعی کردم الهامو با امیر آشتی بدم الهام قبول نمی‌کرد و دیگه پامونو خونشون نذاشتیم. آرزو که از همه این جریانات چه سکسی و چه غیرسکسی بیخبر بود تعجب کرد چرا خونشون نمیریم و چون بهش برخورد اونم دیگه دنبال اصلاح رابطه نبود. الان فقط منو امیر دورادور در حد چت رابطه داریم. با این اتفاقاتی که افتاد من فهمیدم وقتی زن آسی داری هر چقدر هم که تو مواظبش باشی و هر چقدر هم که وفادار باشه چون کیرهای زیادی از اقشار مختلف جامعه دنبالشن بالاخره تو صد تا دویست‌تا کیر هر چقدر هم که زنت تلاش کنه یکی پس از دیگری کیرا رو دفع کنه، با توجه به جایزالخطا بودن انسان، یه لحظه کونش بخاره یا یه پنالتی بده، کیره به هدف میخوره و کار تمومه. بنابراین زن آس رو هیچوقت نمیتونی خودت به تنهایی بطور کامل تصاحب کنی و آخرش حداقل یکی دو نفر از اطرافیانش یک یا چند تا ناخنک میزنن. لذا عرض بنده اینه که با داشتن همچین زن آسی یا باید بپذیری این موضوع رو و بتونی هضمش کنی و اگرم چیزی می‌بینی خودتو به ندیدن بزنی، فقط تلاش کنی زمینه‌ش ایجاد نشه، یا بری یه زن معمولی بگیری که خیلی کسی دنبالش نباشه. هرچند زنهای معمولی از نظر ما مردها معمولین. از نظر خودشون یه تیکه‌ان که باز اونا دنبال مردهای آسن. بگذریم… از اون روز تو نخ الهام بودم و از محل کارم به بهانه‌های مختلف زنگ میزدم ببینم کجاست. ظاهرا چیز مشکوکی دیگه ندیدم و یا اگرم شک داشتم سریع شرایط سکسو فراهم میکردم بازرسیش میکردم اما بازم موردی ندیدم. فهمیدم رابطه‌شون قطع شده اما اینکه هرازگاهی رضا که مزه همچین جیگر خوش طعمی رو چشیده آیا ممکنه دوباره هوس کنه و تو یه فرصتی که من اصلا شک نکنم دوباره ترتیب الهامو بده یا نه، چیزیه که مثل خوره ذهنمو درگیر کرده و باز همون حس های چندگانه حسادت و شهوت و نگرانی و هیجان رو میاره سراغم. همونطور که در مورد امیر شد و بار سومی رخ داد که روحم خبر نداشت… اگه در آینده اتفاق جدیدی تو زندگیمون افتاد حتما در اینجا با شما به اشتراک خواهم گذاشت… نوشته: امید
    • mame85
      سکس با زن عموی سکسی و حشری ساک میزنه و رو کیرش سواری میکنه و نالش در میاد . تایم: 05:30 - حجم: 35 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • mame85
      سکس داستانی همراه با مکالمه و حرف های سکسی با خانوم سکسی و خوش هیکل با کص و ممه هاش ور میره و سرپا تو کصش تلمبه میزنه و ناله میکنه . تایم: 06:10 - حجم: 23 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18