dozens ارسال شده در 2 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت اشتباه زیبا سلام این اولین داستانیه که مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد (1 هیچ هیچ توی این داستان اعم از اسم شخصیت ها و اتفاقات واقعی نیست 2ـاین قسمت شامل صحنه های سکسی نیست و از قسمت های بعدی میان) این داستان آشنای من و ملیکاس، اولین بار جلوی دانشگاهش دیدمش تا قبل از این اعتقادی به عشق در نگاه اول نداشتم میگفتم همش حرف الکیه ، ولی وقتی دیدمش محوش شدم ، جوری قلبم تند تند میزد که انگار میخواست منفجر بشه؛ انگار میخواستم تا ابد تو اون لحظه بمونم و غرق زیبایش بشم، یهو با اخماش متوجه شدم که انقدر ضایع بهش خیره شدم و خشکم زده که توجهش رو جلب کردم البته نه به صورت خوبی ، یکی از دوستاش که کنارش بود خندید و در گوشش یه چیزی گفت خندید دستش رو گرفت رو رفتن داخل ، شاید برای کسی که فقط چند لحظه پیش دیدمش خیلی زیاده روی باشه ولی حسرت خوردم که کاشکی من جای دوستش بودم و دستش رو میگرفتم ، یهو با دستی که به شونم خورد به خودم اومدم ، علی دوستم بود که اومده بودم دنبالش با لحن مسخره ای گفت : (هویی کجای شوت؟ ۳ ساعته دارم صدات میکنم ،صدای آرمان آرمان گفتم کل محوطه رو برداشت همه نگاه کردن به جز جنابعالی) برگشتم سمتش گفتم: علی گفت: زهرمار و علی بجنب بریم بدجوری نسخم سیگارمم تموم شده گفتم : حاجی کیرم تو سیگار ، منو دریاب بدجوری عاشق شدم اول چند ثانیه با تعجب نگاهم کرد و بعدش خندید و گفت: باشه باشه تموم شد ؟؟ حالا سیکتو بزن بریم گفتم: علی بخدا شوخی نمیکنم همین الان اینجا بود گفت: کی اینجا بود ؟؟ بیخیال بابا آرمان عشق و عاشقی چه صیغه ایه، چند وقته جق نزدی ، الان سیخ شده مگس ماده هم ببینی عاشقش میشی ، گفتم نرو باشگاه هی سیس گرفتی که اره از امروز ترک کردم و نمیزنم و این کسشرا ،جمع کن بریم بابا گفتم: داداشم والا اینجوری نیست ، همین الان دختره ای که اینجا بود ، پوست خیلی سفید داشت و چشم های سبز و موهای خرمایی داشت که از جلو مقنعه سرمه ایش زده بود بیرون یکم کک و مک روی لپاش داشت دوباره قیافش رو تصور کردم و یه نفس عمیق کشیدم علی گفت: داداش نکنه منظورت ملیکاس؟؟ گفتم : ملیکا؟؟ اسمش ملیکاس پس ؟ علی جان من میشنایش ؟؟ کیه ؟؟ شمارش رو میتونی برام جور کنی؟؟؟ علی یه لبخند مرموزانه زد و دست کشید به ریش هاش و گفت:داداش کی نمیشناسدش کراش کل دانشگاهه سرش بدجوری دعواس هنوز هیچکس هم نتونسته مخشو بزنه ، معماری میخونه تو یه کلاسیم ، ولی آخه سگ به تو پا میده که میخوای بری سراغش دیلاق ؟؟ گفتم: داداش تو شمارش رو جور کن باقیش با من گفت: خرج داره ها گفتم: گفتم دادا تو شمارش رو گیر بیار من نوکرتم اصن بده تخماتو ماچ کنم گفت: نمیخواد تخمامو ماچ کنی فقط بریم سیگار بگیرم که مردم داره اعصابم بهم میریزه با سرعت به سمت ماشین رفتم روشن کردم و راه افتادم سمت خونه علی کنار اولین سوپری نگه داشتم و رفتم ۳ پاکت وینستون براش گرفتم گفتم: آقا این خدمت شما جون عزیزت کارمو راه بنداز گفت: تا شب برات میفرستم. علی رو رسوندم خونش و رفتم خونه، تنها زندگی میکنم مادر و پدرم دو ساله بخاطر مشکل ریه های بابام رفتن روستا و اونجا میمونن ، هوای آلود اینجا براش سم بود ، چند وقت یه بار البته میان یه سر به من و خونه میزنن و بابا هم میره دکتر معاینه ، خلاصه یه خونه خالی دستمه ولی از اونجایی که زیاد اهل برنامه نیستم ،کی به کی علی و دوتا دیگه از رفیقام میان خونه یه فیفا میزنم و خلاص بخاطر ورزش هم اهل مشروب و دود نبودم ، سعی کردم بخوابم ولی از هیجان و استرس نتونستم طرفای ساعت ۷ عصر بود که علی یه sms برام فرستاده بود و توش نوشته بود:(( حسابمون هنوز صاف نشده ها ولی بیا …0912 ملیکا صابری)) کلی هیجان و استرس گرفتم سریع شماره رو سیو کردم رفتم تو تلگرام دیدم خدارو شکر پروفایلش رو مخفی نکرده و میتونم ببینم ، عکس نیم رخ خودش بود با یه فیلتر سیاه سفید ، چند لحظه ای محوش بودم و رفتم تو صفحه چتش نمیدونستم چی بنویسم ، تایپ کردم :(( سلام ملیکا خانوم خوب هستید ؟؟)) و با هزار سلام و صلوات ارسال رو زدم ، چند لحظه ای بهش خیره شدم زدم تو سرم گفتم این چه پیام کسشری بود که فرستادم خواستم پاکش کنم که گفتم خب پس چی باید باید بفرستم ، هیچ جوره مغزم جوابگو نبود گوشی رو انداختم کنار و دیدم نمیتونم اینجوری منتظر بمونم و لباسام رو برداشتم و رفتم حموم ، تو آینه خودمو برانداز کردم ، قد ۱۸۵، سیکس پک های که تازه در اومده بود، بازو های تقریبا عضلانی و اندام رو فرم ، پوست سبزه و چشم و مو مشکی با ته ریش ، تو ذهنم گفتم:(( حاجی همچین بدم نیستما، شاید یه شانسی داشته باشم)) یه نفس عمیق کشیدم و بلند گفتم :((اعتماد به نفس تو رو کاکتوس داشت سالی ۶ بار آناناس میداد)) همین مونده بود خودم به خودم برینم ولی خب وقتی حساب میکردم هیچ جوره در حد ملیکا نبودم رفتم زیر دوش حدودا یک ساعت بعد اومدم بیرون رفتم تو اتاقم که دیدم رو صفحه گوشیم نوتیفیکیشن تلگرام اومده، خودش بود جواب داده بود ، با اضطراب صفحه رو باز کردم و نفس عمیق کشیدم… ادامه دارد(شرمنده سعی کردم خیلی طولانی نباشه هر قسمت که خسته نشید، ایراد های که داشتم رو بگید حتما سعی میکنم تو قسمت های بعدی اصلاحش کنم. نوشته: Gj22 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده